28 اردیبهشت 1400

یفرم خان قهرمان یا جنایتکار ؟


یفرم خان قهرمان یا جنایتکار ؟

اشاره:

روز 29 اردیبهشت 1291 یپرم داویدیان گانتاکتسی مشهور به یپرم‌خان ارمنی از انقلابیون و رهبران نظامی دوران مشروطه که در دوران استبداد صغیر و بعد از آن در نبردهای متعددی علیه نیروهای مخالف مشروطه شرکت کرده بود، کشته شد. بررسی زندگی او از جنبه های مختلف مورد توجه تاریخ نگاران بوده است بعضی او را تا حد قهرمان ملی می ستایند و بعضی دیگر او را سرکرده یک گروه تروریستی می دانند در اینجا روزگار او در هر دو جهت از ادغام دو مقاله بررسی شده است:

نگاه اول : قهرمان سازی اغراق آمیز 

یپرم در سال 1244 خورشیدی در یکی از توابع گنجه (واقع در جمهوری آذربایجان امروزی) موسوم به «پورسوم» به دنیا آمد. او از جوانی به خاطر روحیه ماجراجویی با گروه‌های مسلح آشنایی پیدا کرد و وارد عرصه مبارزه و فعالیت علیه سیاست‌های ضد ارمنی امپراتوری عثمانی شد.

وی در فاصله سال‌های 1266 تا 1268 شمسی عضو گروه فدائیان ارمنستان جوان بود. چون دولت روسیه قصد دستگیری مخالفان را داشت، یپرم با گروهی از ارامنه بر آن شد که به خاک عثمانی پناهنده شود اما به دست مرزداران روسیه گرفتار شد.

پس از دو سال بلاتکلیفی در زندان تفلیس، دادگاه روسیه تزاری یپرم و یارانش را به 24 سال زندان با اعمال شاقه محکوم کرد و همگی را به یک اردوگاه کار اجباری به نام ساخالین در سیبری فرستاد. یپرم پس از سه سال که در تبعید و زیر نظر بود، به اتفاق سه نفر از تبعیدشدگان از سیبری فرار کرد و از مرز روسیه گذشت و خود را به ژاپن رساند. پس از اقامتی کوتاه در ژاپن به سوی ایران به راه افتاد تا اهداف حزبی خود را پیگیری کند. وی مدتی در شهر ارسباران و تبریز اقامت گزید و مشغول تبلیغ برای حزب «داشناک» شد. داشناک‌ها گروهی از ارمنیان بودند که برای استقلال ارمنستان می‌جنگیدند.

در سال 1279 خورشیدی یپرم از طرف «داشناک» برای تشکیل شاخه حزب در گیلان، راهی شد. وی در دوره حضورش در گیلان در اداره راه‌سازی مشغول به کار شد و سپس در رشت کوره آجرپزی راه انداخت و به آجرپزی مشغول شد.

در این دوران بود که گروهی از قفقازیان و ارمنیان جنگجو به عنوان کارگر به رشت آمده و در آنجا مشغول به کار شدند. این کارگر‌ها بعد‌ها گروه مجاهدین فدایی ارمنی را شکل دادند که به سرکردگی یپرم‌خان در سال 1327 قمری همراه با سپهدار تنکابنی از رشت راهی تهران شدند. از این زمان به بعد بود که یپرم در هر گوشه از ایران که به او و یارانش نیاز بود حاضر می‌شد و رویاروی مستبدان و طرفداران آن‌ها می‌ایستاد و می‌جنگید.

پس از فتح تهران و خلع محمدعلی شاه قاجار از سلطنت که یپرم‌خان نقشی اساسی در این پیروزی داشت، روزنامه‌ها اخبار فتح و رشادت‌های یپرم را منعکس کردند. در این ایام هیات مدیره‌ای تشکیل شد و یپرم را با دادن اختیاراتی نامحدود به ریاست شهربانی کل (نظمیه) پایتخت منصوب کرد. در این سال یپرم که سرکردگی 50 نفر از مجاهدان را به عهده داشت به همراه 200 نفر بختیاری به سرکردگی جعفرقلی‌خان سردار بهادر، که بعدا ملقب به سردار اسعد شد، و با کمک عده‌ای قزاق برای دفع یاغیان آذربایجان فرستاده شدند.

این درگیری با پیروزی یپرم‌خان و همراهانش به پایان رسید تا رحیم‌خان سردار نصرت چلپیانلو که مهم‌ترین سرکرده یاغیان بود به روسیه فرار کرده و پناهنده شود. مخبرالسلطنه هدایت که در این هنگام والی آذربایجان بود، در کتاب خاطرات و خطرات می‌نویسد: «یپرم بیش از اندازه به خود می‌نازد و الحق رشید هم هست، با هفت‌تیر وارد سنگر شخص رشیدخان شده است و رحیم‌خان از ترس مسلسل فرار کرده است.»

محمدعلی شاه با اینکه از ایران گریخته بود، اما به تحریکات خود ادامه می‌داد. در سال 1329 قمری هنگام بازگشت شاه مخلوع به ایران جنگ‌هایی میان قوای هوادار محمدعلی شاه و نیروهای دولتی (مشروطه‌خواهان) صورت گرفت. سرکرده نیروی دولتی یپرم‌خان بود و توانست در نزدیکی ورامین قوای طرفدار محمدعلی شاه به فرماندهی ارشدالدوله را شکست دهد و خود او را هم دستگیر کند. ارشدالدوله بلافاصله در دادگاهی صحرایی به مرگ محکوم شد و حکم وی نیز بدون کمترین درنگ به اجرا درآمد.

اندکی پس از این ماجرا، که یپرم‌خان با جنازه ارشدالدوله به تهران بازگشت، قوای دولتی برای دفع سالارالدوله به سمت غرب رهسپار شد. در این لشکرکشی نیز یپرم یکی از سرکردگان بود. یپرم‌خان همچنین در واقعه پارک اتابک که به کشته شدن عده زیادی از مجاهدین و ستارخان سردار ملی انجامید، فرماندهی قوای دولتی را عهده‌دار بود.

سرانجام در 29 اردیبهشت‌ماه سال 1291 شمسی برابر با 1912 میلادی در جریان یکی از جنگ‌های دوران مشروطه، یپرم‌خان و همراهانش به هنگام عزیمت از همدان به کرمانشاه، به قلعه شورجه که اهالی آن با سالارالدوله همراهی کرده بودند، یورش بردند که در میانه تیراندازی‌ها گلوله‌ای به یپرم اصابت کرد. این چنین بود که یپرم‌خان در حالی که 48 سال سن داشت، جان باخت و بعد‌ها روشن شد که ضارب وی بنام «عبدالباقی» ارباب آن آبادی بوده است.

پیکر یپرم‌خان را به تهران آوردند و طی مراسم باشکوهی در صحن کلیسای مریم مقدس تهران به خاک سپردند. نیم‌تنه وی کار لیلیت تریان همچنان در صحن آن کلیسا باقی است و وسایل شخصی و لباس‌های این مبارز ارمنی نیز هم اکنون در موزه کلیسای وانک در جلفای اصفهان نگهداری می‌شود.

نگاه دوم جنایتکاری فرصت طلب 

اما درباره اقدام های منفی که یپرم خان از خودبرجای گذاشته است آقای شاهد توحیدی در خبرگزاری فارس می نویسد: 

« یپرم خان ابتدا در منطقه شمال به کار راه‌سازی مشغول شد، ولی بعد از به توپ بستن مجلس (به) وسیله محمد‌علی شاه، در جرگه آزادی‌خواهان درآمد».

اولین اقدام و تسخیر شهر رشت بود که با عده معدودی به دستیاری معز‌السلطان، با یک یورش غافلگیرانه، سردار افخم حاکم رشت و مجتهد خمامی را کشت و تمام اموال دارالحکومه را تصرف کرد. او با نیرنگ «ناصر‌خان» فرزند غیاث نظام رشتی را که طرفدار دولت بود، در یوزباشی چای با اطرافیانش کشت و به نام اعانه به زور بیش از صد و پنجاه هزار تومان از مردم رشت پول گرفت او قوای خود را تقویت کرد و عازم تهران شد.

در قریه «نگی» قزوین به قوای دولتی حمله کرد و بنا به اعتراف خودش، عده‌ای زن و کودک و دهقان بی‌گناه را به طور عمدی به قتل رساند! بعد از تصرف قزوین به دستور او شیخ‌الاسلام قزوینی و قاسم آقا میرپنج (سرتیپ) و عده‌ای از سرشناسان قزوین را به طرز فجیع و وحشیانه‌ای به قتل رسانیدند و عمارت ارک و چهلستون این شهر را به آتش کشیدند و از مردم به زور مقدار زیادی اعانه دریافت و غارت و بین افراد خود تقسیم کردند.

از قزوین عازم زنجان شدند. در آنجا آیت‌الله العظمی آخوند ملاقربانعلی زنجانی مجتهد عالی‌قدر را که طرفداران زیادی داشت دستگیر کردند، ولی از تهران دستور اکید آمد که این مجتهد نود و پنج ساله و محبوب عامه را نباید کشت و یپرم علی‌رغم میل خود، دستور تبعید او را به تهران و از آن جا به عراق صادر کرد، ولی عده‌ای از اطرافیان این مجتهد را تیرباران کرد.

از آنجا به «سرآب» و «اهر» و «قرچه‌داغ» حمله کردند. بعد از تصرف آن‌ها خانه و اثاث سران و سرشناسان آن سامان با بی‌رحمی به غارت کرد.

در تهران او را به سمت ریاست پلیس منصوب کردند، اما او بارها قانون را زیر پا گذاشت و خودسرانه اقداماتی برخلاف قانون اساسی و دستورات دولت و مقررات می‌کرد. او اداره تحقیقات و چند اداره دیگر را خودسرانه بست و کارمندان آن سازمان‌ها را با لگد و پس‌گردنی بیرون کرد. این مشروطه‌طلب آزادی خواه! در جمادی‌الثانی 1329 عده‌ای پلیس فرستاد و عدلیه (دادگستری) را به زور بست، وقتی قضات فرمان دولت را مطالبه کردند، یپرم دستور داد آنها را در برابر این گستاخی توقیف کنند!

در روزنامه «بهلول» و «چنته» یپرم را در مورد اخراج کارمندان پلیس و توقیف قضات سخت نکوهیدند، ولی پس از اینکه این دو روزنامه به دست یپرم رسید و  از انتقاد آنها آگاه شد، چند نفر پلیس و مجاهد فرستاد تا روزنامه‌ها را توقیف و دفتر آنها را غارت و میرزا محمود مدیر روزنامه چنته را بازداشت کردند.

وقتی میرزا احمد‌خان مفتش مالیه به موجب حکم وزیر مالیه (دارایی) مامور رسیدگی به حساب صندوق پلی شد، یپرم فرمان او را پاره کرد و با سر و دست شکسته از نظمیه بیرونش انداخت.

دستور بازداشت اقتدار‌السلطنه که از وجوه وزارت جنگ اختلاس کرده بود، از طرف دولت و وزارت جنگ به نظمیه صادر شد، ولی یپرم به طور علنی او را در منزل خود برد و در پاسخ‌نامه نوشت: «این شخص در تهران نیست»!

یپرم که خود را مجاهد و به رهبری آن افتخار می‌کرد، در ماجرای پارک اتابک به مجاهدین حقیقی آذربایجان به سرپرستی ستارخان و باقرخان حمله و پارک را محاصره کرد و به آتش کشید و با گلوله توپ و تفنگ در حالی که آنها بیرق سفید صلح‌طلبی خود را نشان می‌دادند، به آنان پاسخ داد و بسیاری از این فرزندان دلیر و سلحشور را به خاک و خون کشید. او حتی به روحانیت مسیح اهانت می‌کرد، چنانچه پس از مرگش اسقف همدان او را ارمنی ندانست و از مراسم مذهبی خودداری کرد،ت ولی دوستان ارمنی او اسقف را به تیر بستند و کشتند.

اگر با نظری خوش‌بینانه یپرم را در قتل آقای سید‌عبدالله بهبهانی شریک ندانیم، از آنجا که این هفتجوش با روحانیت حتی روحانیت مسیحی عداوت داشت و طرفدار این گونه ترورها بود، قاتلین او را پناه داد و برخلاف میل و خواست اکثریت مردم از خاص و عام مانع از محاکمه آنها شد.

یپرم نه مسلمان بود و نه ایرانی، از این روی نمی‌توانست هیچ‌گونه احساسی نسبت به مشروطه و استبداد ایران داشته باشد، به خصوص که مشروطه‌خواهان ایران نماینده نیروی ملی نبودند، که از اقلیت‌های کوچکی تشکیل شده بودند و بیشترشان تحریک شده و کمتر‌شان احساس آزادی‌خواهی داشتند و سیاست خارجی نیز زیر بال آنان را گرفته بود، اما اگر باز هم با عینک خوش‌بینی بر ماهیت یپرم نظر افکنیم و او را عامل خارجی ندانیم، قدر مسلم این است که او کوره سوادی بیش نداشت و تقریبا همه او را عامی دانسته‌اند.

نداشتن مربی صالح و احساسات تند و ماجراجویانه، او را به سوی یک زندگی ناراحت سوق داده و چون بی‌باک و قسی‌القلب بود، در این راه موفقیت‌هایی نیز به دست آورد.

خودسری‌ها و قانون‌شکنی‌های او موجب شد که از سوی دولت و برای دور داشتن وی از مرکز، برای خاموش کردن فتنه سالار‌الدوله به غرب کشور ماموریت یابد. یپرم در کرمانشاه عده‌ای از رجال و روحانیون را به جرم ارتباط با سالار‌الدوله کشت و چون به قلعه «شورجه» از قراء «چاردولی» تا به «قروه» ـ که قبلا محل برخورد قوای دولتی و سالا‌الدوله بود ـ رسید، از قوای مهاجم در آن قلعه کسی باقی نمانده بود و ساکنین قلعه عبارت بودند از: عبدالباقی‌خان چاردولی و محمد‌خان چناری از خان‌زادگان محل با جمعی از دهقانان و کشاورزان.«اجل» یپرم را وادار به تخریب قلعه و تار و مار ساکنین قلعه کرد، لذا دستور داد توپ‌ها را روی تپه برابر قلعه نصب کنند و با خمپاره و توپ به قلعه حمله کنند.

وقتی صدای غرش توپ و ریزش دیوار‌ها بلند شد، به ناچار از درون قلعه به این تجاوز پاسخ دادند. با اینکه اکثریت سکنه قلعه در این یورش کشته شدند، از سنگر‌های بالای قلعه چند نفر به تیراندازی برای دفاع مشغول بودند.

*چگونه یپرم خان کشته شد

مجاهدین بر آن شدند که با یورش بعدی قلعه را خراب و تصرف و مدافعین را نابود کنند، در این هجوم چند تن از مجاهدین هدف گلوله تیرافکن‌های قلعه قرار گرفتند و در خاک و خون غلتیدند، یکی از آنها دکتر سهراب‌خان معاون نظمیه و طبیب‌ اردوی مجاهدین بود. مرگ او یپرم را که در پشت تپه استراحت می‌کرد عصبانی ساخت و برخاست و پیشاپیش مجاهدین شخصا به سوی قلعه هجوم برد، یکی از مجاهدین دلسوزانه مانع رفتن او به سوی مرگ شد، اما یپرم کشیده‌ای به گوش او زد و با حس شدید انتقام‌جویی پیش رفت، هنوز به قلعه نرسیده بود که گلوله‌ای به پشت گوش او اصابت کرد و از گونه راستش بیرون آمد او همان‌جا به زندگی پرماجرایش خاتمه داد.

در پی این حادثه، مجاهدین ارمنی آشفته شدند و شیون‌کنان خود را به کنار دیوار‌های قلعه رساندند و با وجود شدت آتش و رگبار گلوله‌ها با کمک یار‌محمد‌خان کرمانشاهی قلعه را تصرف کردند و تمام اهالی بازمانده در قلعه را از زن و بچه و پیر و جوان به استثنای 14 نفر مرد مسلح که برای محاکمه و یافتن قاتل یپرم زنده گذاشتند و دستگیر کردند، قتل‌عام کردند و در همان‌جا از اسیران شروع به تحقیقات کردند. در میان آنان جوانی بود بالابلند، چهارشانه، خوش‌قیافه و رشید که ارباب قلعه محسوب می‌شد. نام او عبدالباقی خان بود و بیش از 24 سال نداشت، چهره مردانه و اندام برازنده او توجه حاضران را جلب کرد، پس از تحقیقات بسیار معلوم شد که قاتل یپرم شخص عبدالباقی خان است.

او با رشادت تمام به فرمانفرما گفت: «من یپرم را کشته‌ام، ولی قاتل نیستم! اگر کسی خانه شما را هدف توپ و خمپاره قرار بدهد و افراد بی‌گناه شما را به خاک و خون بکشد و شما در مقام دفاع برآیید، قاتلید؟» فرمانفرما تامل کرد و به رشادت این جوان پاک‌نهاد می‌اندیشید، عبدالباقی خان به کلام خود ادامه داد و گفت:‌«مرا بفرستید تهران، اگر خواستند مرا آنجا مجازات کنند».

فرمانفرما به این پیشنهاد موافقت کرد و دستور داد تا مقدمات اعزامش را به تهران فراهم کنند، اما وقتی که از پیش فرمانفرما برمی گشت «ابرام ارمنی» یکی از یاران یپرم او را از پشت سر هدف گلوله قرار داد و کشت.

یپرم همیشه به یاران خود می‌گفت: «باید ایران را از وجود کسانی مثل سپهدار و صمصام‌السلطنه و نظیر این گروه از رجال پاک کرد!!» شاید هم تصور می‌کرد بتواند با توسعه تروریسم در ایران به زمامداری مطلق برسد! بی‌شک اگر او به دست عبدالباقی خان کشته نمی‌شد، در این کشور منشاء فتنه‌های بسیار می‌شد و نقشه‌های خطرناکی را به زیان استقلال و ملیت ایرانی اجرا می‌کرد. گویی در «چاردولی» به این نکته پی برده بودند که از عبدالباقی خان به عنوان یک قهرمان ملی یاد می‌کردند و برای جوانی و برازندگی و دلیری او ترانه‌های محلی ساختند که هنوز ورد زبان‌هاست. آنان تا هم اینک نیز دلاوری‌های این جوان اصیل ایرانی را می‌ستایند و بر زندگی کوتاه او اشک می‌ریزند. »


خبرگزاری فارس