02 تیر 1393
درگیرى با ضدانقلاب و آزادسازى کردستان
تحریک قومیتها و توطئه در شهرهاى مرزى
با پیروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن ماه 1357 و سقوط رژیم شاه، عوامل وابسته به رژیم و نیروهاى ضد انقلاب و استکبار جهانى دست به دست هم داده، زمینهى فتنه و آشوب را در مرزهاى ایران بهوجود آوردند. آنها با طرح مسایل انحرافى و فریب عدهاى از مردم در مناطقى همچون کردستان،(92) گنبد و سیستان و بلوچستان مقدمات جداسازى یا به اصطلاح خودمختارى را فراهم ساختند. در این خصوص، منطقهى کردستان با وجود زمینههاى قبلى خود و حضور نیروهاى حزب منحلهى دموکرات کردستان(93) در این خطه از میهن اسلامى، مکان مناسبى را براى شعلهور ساختن فتنه و آشوب علیه انقلاب نوپاى اسلامى فراهم ساخته بود.
در 13 اسفند ماه 1357 کمتر از یک ماه از پیروزى انقلاب نگذشته بود که با هماهنگى بهعمل آمده میان فرمانده یک تیپ از لشکر 64 ارومیه، مستقر در پادگان مهاباد به نام سرهنگ عباسى و نیروهاى ضد انقلاب دموکرات کردستان، درِ پادگان ارتش به روى نیروهاى دموکرات گشوده شد و تمام ادوات و تجهیزات آن تیپ به غارت آنها رفت. حتى توپخانهى 105 میلىمترى و تانکها را با خود بردند و پادگان مهاباد کاملاً تخلیه شد. در این میان رژیم بعثى عراق هم به یارى ضد انقلاب شتافت و با کمکهاى مالى و اقتصادى خود از عوامل آنها حمایت کرد و با در اختیار گذاشتن یک ایستگاه رادیویى و مقدار زیادى سلاحهاى نیمه سنگین، این نیروها کاملاً تجهیز شدند و فتنه از مهاباد شروع شد. طولى نکشید که تا سال 1358 تقریباً تمام شهرهاى استان کردستان به غیر از پادگانهاى سنندج، مریوان و سقز به تصرف نیروهاى ضد انقلاب درآمد؛ حتى جادههاى کردستان نیز در اشغال آنها بود. نه تنها کردستان، بلکه آذربایجان غربى و شهرهاى پیرانشهر، اشنویه، سردشت و حتى اطراف شهر ارومیه زیر نفوذ آنها بود و نیروهاى ضد انقلاب، به هر شکلى استقرار داشتند و کاملاً امنیت از دست دولت موقت خارج شده بود.
در این میان نقش دولت موقت مخصوصاً عملکرد مهندس بازرگان قابل تأمل و بررسى است. در سال 1358 آقاى بازرگان به شهر مهاباد آمد و به قصد دلجویى از دموکراتها بعد از ملاقات با سران آنها بر سر مزار کشتههاى آنها رفت و به قرائت فاتحه پرداخت و این در حالى بود که همین گروه دموکرات، زمانى که یک تیپ از ارتش قصد عبور از شهر سنندج را داشت به مخالفت پرداخت و با قرار دادن پیششرط، پیغام داد که کلیهى نیروهاى این تیپ بایستى سلاحهاى خود را در داخل کامیونهاى نظامى گذاشته، سربازان و افسران هیچ سلاحى در دست نداشته باشند. فرمانده تیپ هم تمام شرایط آنها را قبول کرد؛ اما به محض آنکه تیپ مزبور در حال عبور از حاشیهى سنندج بود، مزدوران ضدانقلاب حزب دموکرات با کمال نامردى و ناجوانمردى نیروهاى تیپ را مورد حمله وحشیانه قرار دادند و با به شهادت رساندن عده زیادى از سربازان و افسران مرتکب کشتار بىرحمانهاى شدند.
این قضایا ضربهى شدیدى بود که در آن ماههاى نخستین بعد از پیروزى انقلاب و در آن شرایط بحرانى و سخت بر پیکرهى ارتش وارد گشت. این اقدام ضد انقلاب در آن مقطع زمانى، وضعیت سیاسى کردستان را مختل کرد. در زمانى که استان کردستان تقریباً از حاکمیت دولت مرکزى خارج و از دست رفته بود، آقاى بازرگان بعد از بازگشت از سفر کردستان در جمع اعضاى شوراى انقلاب حاضر شد و اعلام کرد: »دولت چارهاى ندارد جز اینکه در مقابل حزب دموکرات تسلیم شود و یک نوع خودمختارى به آنها اعطا کند و شرایط آنها را بپذیرد.« در همین جلسه بود که شهید بهشتى و شهید مطهرى بلند شده، فریاد مىکشند: یعنى چه آقا؟ شما مىخواهید ما در مقابل نیروهاى دموکرات و کمونیست تن به سازش بدهیم. نخیر چنین نیست و سازش معنى ندارد.«
به خاطر دارم که در همین ایام در شهرهایى چون تهران، اصفهان، شیراز و شهرهاى شمالى، سازمان مجاهدین خلق (منافقین( و ایادى آنها در دانشگاهها و دبیرستانها شروع به آموزش نظامى نیروهاى دختر و پسر کرده، حتى سلاح هم در اختیار آنها قرار مىدادند. از دانشگاههاى تهران، شیراز و اصفهان دانشجویان دختر و پسر توسط سران سازمان به منطقهى کردستان اعزام مىشدند و در کنار نیروهاى ضد انقلاب دموکرات و کومله(94( قرار مىگرفتند. در واقع عقبهى نیروهاى ضد انقلاب در شهرهاى تهران، اصفهان و شیراز تدارک دیده مىشد. در فلکه فلسطین اصفهان، مجاهدین خلق در ساختمانى که متعلق به ادارهى اوقاف بود با مصادرهى اموال آنجا دفتر و دستکى به راه انداخته و دفتر اعزام نیرو داشتند. آنها با جذب دختران و پسران دانشآموز، کلاسهاى آموزش نظامى و ایدئولوژیک گذاشته و چنان برنامههاى فریبنده و جذابى در این کلاسها بهوجود آورده بودند که این دانش آموزان بهعنوان مبلغین و هواداران این سازمان ساعتها علاوه بر حضور در کلاسها بر سر چهارراهها و معابر مىایستادند و به فروش نشریهى مجاهدین خلق (مجاهد( مىپرداختند. خلاصه آنکه در سال 1358 اوضاع اجتماعى بعضى از شهرها از لحاظ نفوذ تبلیغاتى مجاهدین و گروهکهاى ضد انقلاب بسیار اسفناک بود. در این میان مناطق کردستان از لحاظ مدیریت سیاسى هم از حاکمیت دولت مرکزى خارج شده بود و فقط پادگانهاى ارتش در مقابل حملات این گروهکها مقاومت مىکرد. انصافاً باید از فرماندهان قهرمان پادگانهاى مریوان، سقز و بانه یاد کرد(95( که دلیرمردانه با نیروهاى اندک خود تا سرحد جان در مقابل یورش ضد انقلاب ایستادگى و پادگانها را حفظ کردند.
بحرانهاى داخلى و سرکوب ضدانقلاب در گنبد
اولین سال پیروزى انقلاب اسلامى براى همهى کسانى که در راه امام خمینى (ره( گام بر مىداشتند با کوشش و مجاهدت بسیار همراه بود، زیرا ناآرامىهاى داخلى در بسیارى از نقاط مرزى و بعضى مناطق مرکزى حتى در استانى مانند اصفهان که منطقهاى مرزى نبود وجود داشت و ما در قالب سپاه پاسداران موظف بودیم با آنها برخورد کنیم. بیشتر این بحرانها توسط گروههاى کمونیستى و مجاهدین خلق (منافقین( سازماندهى و هدایت مىشد. براى نمونه، در شهر بروجن که نزدیک اصفهان است و اکنون جزء استان چهار محال و بختیارى مىباشد؛ این گروهها گرد امام جمعهى شهر، به نام آیتالله زاده، جمع شده، حتى وارد فاز نظامى و درگیرى مسلحانه شده بودند. یادم مىآید شعار محورى آنها در اطراف خانهى آن روحانى، در حالى که دستها را بالاى سرشان گرفته و هم آهنگ کف مىزدند این بود: »ما همه سرباز توییم آیتاللهزاده، گوش به فرمان توییم آیتالله زاده«.
دامنهى این اغتشاش به سرعت به سمیرم و منطقهاى به نام »پادنا« کشیده مىشد. ما از طرف مرکز مأمور حل بحران شدیم. نیروهاى ما در بیت آیتاللهزاده نفوذ کردند و در موقع مناسب هم حضرت آیتالله یزدى به نمایندگى از مرکز عازم بروجن شدند و با برخورد قوى که ایشان با موضوع کردند قضیه مهار شد. بچههاى سپاه اصفهان و شهرهاى استان که تاکنون بیش از سه هزار نفر از آنها شهید شدهاند، نه تنها مأموریت منطقهاى خود را انجام مىدادند بلکه با حضور در دیگر مناطق مانند سیستان و بلوچستان، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربى نقش مؤثر و تعیینکنندهاى داشتند. ما پاسداران شاخص بسیارى داشتیم که اگر بخواهیم حق مطلب را ادا کنیم باید یکایک آنها را یاد کنم، اما از باب تبرک باید از شهداى بزرگى مانند احمد فروغى، عباس کردآبادى، احمد حجازى، حبیبالله خلیفه سلطانى، حسین خرازى، على رضاییان یاد کنم که مسؤولیت و فرماندهى بسیارى از مأموریتهاى سپاه را متحمل شدند.
لازم مىدانم در اینجا اشارهاى به بحران گنبد و ترکمنصحرا داشته باشم. این منطقه در شمال شرقى ایران و در نقطهى مرزى با شوروى سابق و ترکمنستان قرار دارد. شرایط اقلیمى، بافت نژادى و مذهب مردم این منطقه باعث گردیده بود همان گروههاى کمونیستى که طبیعتاً، هم مرز بودن این منطقه با شوروى - به عنوان قبلهى کمونیستها - در جرأت بخشیدن به اقدامات آنها مؤثر بود در منطقه متمرکز شوند. در همان اولین ماههاى پیروزى انقلاب اسلامى، ضد انقلاب در گنبد درگیرى نظامى را شروع کرد و به قتل و غارت و حتى تجاوز به ناموس مسلمان پرداخت.(96( ما اخبار را از سپاه مرکز دریافت مىکردیم و از سخنان و بعضى اشارههاى حضرت امام راحل عمق فاجعه را درک مىکردیم تا اینکه در بهمن ماه سال 1358، ستاد کل سپاه پاسداران موظف شد به غائلهاى که باعث شده بود وضعیت مردم به صورتى اسفناک تبدیل شود، خاتمه دهد و به این صورت ما در سپاه اصفهان مأموریت یافتیم که با اعزام نیروهاى ورزیده از سپاه پاسداران، در حل بحران گنبد و ترکمنصحرا کمک کنیم. از جمله کسانى که در این گردان سازماندهى شدند، شهید حاج حسین خرازى بود که بعداً لشکر امام حسین (ع( را تشکیل داد.
فرماندهى عملیات در گنبد، به عهدهى محسن گلابکش معروف به محسن چریک، که از ورزیدهترین فرماندهان سپاه بود گذاشته شد.(97( محسن چریک با فرماندهى مؤثر تلاش کرد از درگیرى شهرى با ضد انقلاب پرهیز کند و آنها را با کشاندن به بیرون شهر، تار و مار کرد و به این صورت بحران گنبد که مىتوانست زمینهى اغتشاشات وسیعترى در استانهاى شمالى باشد، مهار گردید.
ریشههاى بحران در کردستان
با استعفاى دولت موقت، موانع عمدهاى که سد راه نیروهاى حزب الله در مهار بحران کردستان بود تا اندازهاى برطرف گردید، ولى گستردگى درگیرىها و نبودن امکانات و تجربهى کافى باعث شد در حالى وارد سال 1359 شویم که هنوز ضد انقلاب تسلط کامل بر کردستان و بخشهاى عمدهاى از آذربایجان غربى داشت.
در این جا لازم مىدانم با توجه به روند رو به رشد تلاش براى مقابله با ضدانقلاب در سال 1359 اشارهى بیشترى به ریشههاى بحران و سپس بیان خاطرات خود داشته باشم.
غائلهى کردستان از چند بُعد قابل بررسى و ریشهیابى است. بحران کردستان یک سابقهى تاریخى داشت، یعنى تحتتأثیر یک سابقهى تاریخى بود و آن به سال 1324 ه ش و تشکیل فرقهى دموکرات کردستان بازمىگشت. فرقهى دموکرات کردستان به دنبال فرقهى دموکرات آذربایجان - که تحت نفوذ شوروى سابق بود - به رهبرى قاضى محمد تشکیل شد(98( و این حزب در آن زمان با انتخاب رهبر خود به تشکیل مجلس ملى اقدام کرد و به حکومتى مستقل دست یافت. هر چند با توافق سیاسى بین حکومت پهلوى و شوروى، فعالیتهاى منطقهاى کردها در تشکیل حکومتى خودمختار شکست خورد، ولى با رشد انقلاب اسلامى ایران و سقوط رژیم پهلوى و تأثیر گرفتن از سابقهى تاریخى یاد شده، حزب دموکرات یک بار دیگر اعلان موجودیت کرد و در همان اولین روزهاى انقلاب با حمله به پادگان مهاباد جرقهى ناآرامىهایى را شعلهور کردند که خاموش کردن آن سالها به طول انجامید.
محور اصلى شعارهایى که ضد انقلاب در غرب و شمال غرب سرلوحهى حرکت و توجیه اقدامات خود قرار داده بود، رسیدن به کردستان بزرگ و در نخستین گام خودمختارى بود، اما حقیقت مطلب چیز دیگرى بود. به نظر من قدرتهاى فرامنطقهاى مانند شوروى، آمریکا و فرانسه که بیش از دیگران در غائلهى کردستان، آتش بیار معرکه بودند سقوط جمهورى اسلامى را در تشدید بحران کردستان جستجو مىکردند؛ زیرا شکست ما در مقابله با ضدانقلاب در این منطقه باعث تقویت و رشد بحرانهاى مشابه در جنوب و شرق کشور مىشد و این به معناى تضعیف و در نهایت سقوط جمهورى اسلامى تازه شکل گرفته بود. بدون شک سران حزب دموکرات و کومله سقوط جمهورى اسلامى ایران را دنبال مىکردند،(99( زیرا خودمختارى و یا تشکیل کردستان بزرگ عکسالعمل منفى دولتهاى ترکیه، عراق، سوریه و حتى شوروى را به دنبال داشت و با منافع ملى دولتهاى یاد شده مغایر و معلوم بود کردها با کنارآمدن با قدرتها، حتى در صورت پیروزى، در معادلات سیاسى بعدى، از گردونهى قدرت حذف مىشدند؛ چنانچه قبل از آن پدران آنها نیز قربانى شده بودند.(100(
در حقیقت کردستان آشوبزده تنها به نفع قدرتهاى خارجى بود و ته سفرهاى هم به سران حزبها مىرسید که جیب خود را پر کنند و تنها بازنده، مردم محروم و مظلوم کرد بودند که سالها در بدترین شرایط اقتصادى و فرهنگى متحمل رنج و بدبختى شده بودند.
تحلیل ضدانقلابیون شهرهاى مرکزى ایران، مانند تهران، اصفهان، شیراز و غیره نیز از بحران کردستان این بود که باید آن را تقویت کرد تا به سقوط جمهورى اسلامى ایران منجر شود، از این رو در حالى که به شدت در داخل ایران به کارهاى فرهنگى و سیاسى و کادرسازى روى آورده بودند، نیروهاى فاز نظامى خود را به کردستان اعزام مىکردند. البته فداییان (اکثریت( مانند حزب توده معتقد به کار سیاسى بودند و شاخهى منشعب از فداییان، یعنى اقلیت و سازمان پیکار از جمله گروههاى کمونیستى بودند که با جمهورى اسلامى ایران وارد مبارزهى مسلحانه شدند و کردستان مظلوم منطقهاى بود که شرایط لازم براى حضور آنها را در خود داشت.
پس از انقلاب فرهنگى در اردیبهشت 1359 و بسته شدن دانشگاهها که به دنبال دو سه روز درگیرى مسلحانه در دانشگاه تهران و خیابانهاى اطراف آن روى داد، دانشجویان طرفدار اقلیت و پیکار و لایههایى از سازمان منافقین راهى شمال غرب کردستان شدند؛ به گونهاى که وقتى ما در درگیرىها و پاکسازى مناطق مختلف کردستان، ضد انقلاب را دستگیر مىکردیم، متوجه مىشدیم که بیشتر آنها کرد نیستند، ولى در لباس کردى وارد صحنهى درگیرى شدهاند. حضور این افراد غیربومى، باعث تحریک کردها مىشد و آنها براى مقابله با این پدیده در کنار ما با آنها مىجنگیدند و به این وسیله »سازمان پیشمرگان مسلمان کرد« تشکیل شد که بخش عمده و تعیینکنندهاى از مبارزه را مردانه متحمل شدند و شهداى زیادى هم دادند.
در واقع، این بدان معناست که هیچ عملیاتى در کردستان انجام نمىشد مگر اینکه پیشمرگان مسلمان کرد همراه با پاسداران و بسیجیان و ارتشیان وارد عمل مىشدند. حتى بعضى مواقع، با بیان اینکه منطقه را بهتر مىشناسند، خط شکن مىشدند و عاشقانه براى اسلام و انقلاب اسلامى جان خود را فدا مىکردند. در هر صورت وجه مشترک ضد انقلاب در کردستان، بىدینى، مرام کمونیستى، ترویج بىبند و بارى و وابستگى به قدرت خارجى بود و در مقابل، وجه مشترک جبههى ما، عشق به اسلام، مسلمانى و استقلالطلبى بود.
معلوم بود که خصلتهاى ذاتى بچه مسلمانهاى پیرو امام خمینى (ره(، مردم کردستان را که مسلمان و متدین بودند تحت تأثیر قرار مىداد. در مقابل وقتى مىدیدند که یک دختر مثلاً تهرانى با عدهاى جوان نامحرم اسلحه به دست در روستاى آنها رفت و آمد مىکند، ناراحت مىشدند. مثلاً حزب کومله در آموزشهاى گروهى خود و به خصوص در عمل، بر آزادى رابطهى دختر و پسر تأکید داشت و مقابلهى با آن را ارتجاع مىخواند و حتى در نشریههاى خود بىشرمانه آن روابط نامشروع را ترویج مىکرد.(101( اینها عوامل مؤثرى بود بر ضدیت مردم مسلمان کرد با آنها که در نابودى ضد انقلاب تأثیر تعیینکنندهاى هم داشت؛ اما غیر از ریشهى تاریخى، به اعتقاد من ریشهى اصلى بحران در کردستان و دیگر نقاط را در تقابل آمریکا با انقلاب اسلامى ایران باید جستجو کرد.
آمریکایىها پس از مشاهدهى حضور یک پارچهى مردم ایران در عرصهى انقلاب به ناچار آن را پذیرفتند.(102( معلوم بود که آنها از بین راهکارهاى مختلف، کنار آمدن ظاهرى با انقلاب اسلامى ایران را انتخاب کردند و تصمیم گرفتند با تقویت بحرانهاى نظامى که در مناطقى مانند کردستان وجود داشت، زمینهى لازم را براى تغییر ماهیت(103( جمهورى اسلامى، با استفاده از عناصرى مانند نهضت آزادى(104( و جبههى ملى که دولت موقت و مسؤولیتهاى کلیدى را در اختیار داشتند و چراغ سبزهایى را خواسته یا ناخواسته به آمریکایىها داده بودند به وجود آورند، اما برخوردهاى قاطع و مدبرانهى حضرت امام رحمةالله علیه و حضور شهادتطلبانهى یاران ایشان در عرصهى نبرد، انقلاب را از طوفانهاى سهمگین آن مقطع انقلاب نجات داد.
حضور در کردستان
در اوایل سال 1359 نیروهاى ما در کردستان شرایط بسیار سختى را تحمل مىکردند. شهرهاى بزرگ در طول روز در اختیار نیروهاى انقلاب بود و کلیهى جادهها و روستاها در روز و تقریباً همهى کردستان در شبها در اختیار ضد انقلاب بود. در آن مقطع، رسیدن به پیروزى غیر ممکن به نظر مىرسید و اگر نیروهاى مدافع انقلاب، خط فکرى و حرکتى خود را از رهبر انقلاب اسلامى نمىگرفتند، آنها هم مانند دولتمردان دولت موقت کم مىآورند و تسلیم مىشدند.(105(
حالا از بسیارى از مشکلات موجود در استان آزاد شده بودیم و مىتوانستیم لباس رزم بپوشیم و راهى صحنهى نبرد شویم و این آرزویى بود که همهى ما پاسداران داشتیم. نیروهاى اعزامى به گنبد هم با موفقیت برگشته بودند و با روحیهاى مضاعف عدهى بسیارى براى اعزام به کردستان اعلام آمادگى کردند.
خلاءهاى آموزشى را پر کردیم و یک برنامهى دراز مدت را ساماندهى کردیم. قرار گذاشتیم عدهاى در اصفهان بمانند و به کادرسازى و آموزش بپردازند و عدهاى راهى صحنهى نبرد شوند. در آن زمان آموزش پاسداران و نیروهاى کادر که مهمتر و ریشهدارتر بود در پادگان 15 خرداد و آموزش نیروهاى بسیجى و داوطلب که براى مأموریتهاى مقطعى ثبت نام مىکردند در اردوگاه باغ ابریشم که تبدیل به مرکز آموزش شده بود، انجام مىگرفت. کادر آموزشى ما از افرادى دلسوز و توانمند تشکیل شده بود.
در بعد آموزش نظامى، افرادى چون شهیدان عباس کردآبادى، احمد حجازى، اکبر آقابابایى و محسن موهبت فعال بودند و در آموزش عقیدتى و تربیت بنیان فکرى مىتوانم از شهید جلال افشار و برادرانى چون احمد فضائلى، سادات، شفیعى، حسین بیات و على شمشیرى نام ببرم و مهندس حبیب الله خلیفه سلطانى هم مسؤولیت این امر مهم را بر عهده داشت. فضاى آموزشى اثرگذارى که این افراد به وجود آورده و شبانه روز در تحقق اهداف آن مىکوشیدند، بهترین نیروهائى را پرورش داد که در سالهاى بعد خدمات بسیارى را در صحنههاى مختلف دفاع مقدس به انقلاب اسلامى ارایه کردند و بیشتر آنها به درجهى رفیع شهادت نایل آمدند.
چگونگى عزیمت به کردستان
در دهه سوم فروردین ماه سال 59 سردار سرلشکر شهید پاسدار یوسف کلاهدوز، قائم مقام فرمانده کل سپاه، از تهران تلفنى با اینجانب - که در آن زمان فرمانده عملیات سپاه استان اصفهان بودم - تماس گرفت و دستور داد پیرو جلسهى حضورى که در تهران با تو داشتیم شما با هر تعداد از پاسداران و بسیجیان اصفهان که مىتوانید براى مقابله با ضد انقلاب و آزادى سنندج و سایر شهرهاى کردستان عازم شوید. او از سوابق من قبل از پیروزى انقلاب اسلامى آگاهى داشت، از جمله پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه در رشتهى زمینشناسى در سال 1354 به مدت دو سال خدمت افسر وظیفه را در تیپ 55 هوابرد شیراز گذرانده بودم و در سال 1356 که پایان خدمتم بود، آموزشها و تاکتیکهاى نظامى و نقشهخوانى و بکارگیرى انواع سلاحهاى سبک و نیمهسنگین را فراگرفته بودم. سپاه پاسداران استان اصفهان از نظر تعداد پاسداران مؤمن و شجاع و ساختار تشکیلات فرماندهى (حجةالاسلام والمسلمین احمد سالک فرمانده سپاه استان بود( و شوراى فرماندهى سپاه استان بسیار مستحکم بنیانگذارى شده بود.
مسأله را در شوراى فرماندهى سپاه در استان مطرح کردیم و همهى اعضا موافقت کردند که اینجانب به همراه پاسداران و بسیجیان عازم کردستان بشوم. صبح روز 22 فروردین ماه 59 با توجه به اینکه سه هفته از تشکیل خانوادهام مىگذشت در فرودگاه قدیم اصفهان، طى مصاحبهاى تلویزیونى، گفتم: »ما پاسداران و بسیجیان اصفهان به قصد مقابله با ضدانقلاب و آزاد کردن کردستان عازم آن منطقه هستیم.« همان روز با حدود دویست نفر از پاسداران و بسیجیان شجاع و مؤمن و جوان اصفهان با سلاح و مهمات کافى با دو فروند هواپیما 031 - C از فرودگاه قدیم اصفهان عازم سنندج شدیم.
هواپیماها در پیدا کردن فرودگاه سنندج مشکل داشتند و مىخواستند نیروها را به اصفهان بازگردانند، اما من اصرار داشتم که ما دیگر نمىخواهیم به اصفهان برگردیم، ما را در فرودگان همدان پیاده کنید. خداوند عنایت کرد و خلبانها باند فرودگاه سنندج را که در محل نامناسبى ساخته شده بود، پیدا کردند و هر دو فروند 031 -C در فرودگاه نشستند.
بالاخره راهى کردستان شدیم. همه آماده و قبراق و غسل شهادت کرده، سبک بال و دور از هر نوع وابستگى به مظاهر دنیایى.
جادهى کرمانشاه به سنندج بسته و در اختیار ضد انقلاب بود و ما ناچار شدیم در اولین گام با دو هواپیماى 031 -C نیروهاى خود را در فرودگاه سنندج که در محاصره بود پیاده کنیم. هواپیما نرسیده، به باند فرودگاه بود که باند مورد حملهى خمپارهاى قرار گرفت. بچهها که همه مسلح بودند با خشابها و نارنجکهایى که به کمر بسته بودند به سرعت پیاده شدند و هواپیما به تهران بازگشت. ما همهى پلها را پشت سر خود خراب کرده بودیم، حالا مرد میدان مىخواست که بماند و مقاومت کند و سنگر به سنگر و قدم به قدم بجنگد. در آن شرایط، تنها چیزى که مىتوانست ما را از آن صحنه نجات دهد توسل به اهل بیت (ع( و عنایت خداوند بود. بچهها ارادهاى آهنین داشتند(106( و به این صورت کار شروع شد. ما باید به سرعت از فرودگاه شروع به پاکسازى و پیشروى مىکردیم و خود را به پادگان سنندج که در فاصلهاى نسبتاً دور قرار داشت مىرساندیم. مسیر ما به ناچار از میان شهر سنندج و مهمترین مناطق درگیرى و تحت تصرف ضدانقلاب مىگذشت. نیروهاى داخل پادگان که محل استقرار لشکر 28 کردستان بود هم از پیاده شدن ما مطلع شده و آنها هم درگیرى را شروع کردند. »على میر« و »مهدى سلطانى« اولین کسانى بودند که در درگیرىهاى نزدیک باشگاه افسران به شهادت رسیدند و ما طعم تلخ دورى یاران را از نزدیک لمس کردیم، اما انگار در طول دفاع در کردستان و پس از آن جنگ تحمیلى، جدا شدن ظاهرى شهدا از ما، نه تنها جبههى خودى را تضعیف نمىکرد، بلکه دستى غیبى از عنایات آن شهدا ما را در رسیدن به اهداف مقدسمان یارى مىکرد و آنها را در کنار خود مشاهده مىکردیم.
وقتى به پادگان رسیدیم و قسمتى از شهر سنندج را آزاد کردیم خودمان هم باورمان نمىشد. در زمان عبور از کنار استاندارى مشاهده کردم که همهى اموال بیتالمال از آنجا به سرقت رفته و حتى کوزههاى گل و تزیینات استاندارى را هم شکسته و نابود کرده بودند. همهى سازمانهاى دولتى، حتى مغازههاى مردم، خانهها و مساجد هم از تعرض ضدانقلاب در امان نبود. یکى از علل آن هم این بود که ضدانقلاب مسلح که مرکز استان را از دست مىداد از آن رو که بومى و کرد نبودند ارتباط عاطفى هم با مردم شهر نداشتند و بهخصوص وقتى عکسالعمل منفى کردها را هم با خود مىدیدند، خشمگین شده و دست به خیانت مىزدند.
مسؤولین مرکز با ما هماهنگ بودند و دیگر آن مشکلات ریشهدار سال قبل که همهى کارها را به بنبست مىکشانید وجود نداشت، لذا اقدام به ارسال کمکها و اعزام نیرو مىکردند و ما توانستیم برنامهریزى کنیم. با تسلط نسبى بر سنندج و اطراف آن ما باید به کارها سر و سامان مىدادیم و به طرف چپ و راست یا بهتر بگویم به شهرهاى سقز، مریوان و کامیاران تا کرمانشاه دسترسى پیدا مىکردیم. پس از آن من به عنوان فرمانده نیروهاى سپاه در کردستان و سرهنگ (سپهبد شهید( صیاد شیرازى هم به عنوان فرمانده نیروهاى ارتش در کردستان انتخاب شدیم. اولین اقدام ما تشکیل ستاد مشترکى در پادگان سنندج بود که مأموریت آن ایجاد هماهنگى بین نیروهاى ارتش، سپاه و ژاندارمرى و اجراى عملیات هماهنگ بود.
اجراى عملیات هماهنگ و تسلط بر کردستان
سنندج به عنوان مرکز کردستان مهمترین دغدغهى ما و ضد انقلاب بود، زیرا ناآرامى و تشنج در این شهر از لحاظ سیاسى، هم در داخل کشور و هم در سطح بینالمللى بازتاب منفى زیادى علیه انقلاب اسلامى داشت و لذا در مرحلهى نخست، توان خود را بربازگشت آرامش به این شهر متمرکز کردیم.
ضدانقلاب برخوردهاى خشنى با پاسداران انقلاب و همچنین برادران ارتش داشت. البته، صحنه، صحنهى نبرد بود اما اگر یکى از نیروهاى ما اسیر آنها مىشدند، به اعدام او اکتفا نمىکردند بلکه او را زجرکش مىکردند، یعنى همان کارى را مىکردند که بعدها مزدوران حزب بعث با اسراى ایرانى کردند. علت آن هم این بود که مىخواستند آنچنان رعب و وحشتى در دل سربازان امام ایجاد کنند که دیگر کسى جرأت حضور در کردستان را نداشته باشد.
حزب دموکرات توانسته بود بیمارستان اصلى سنندج را که در حاشیهى شرقى شهر قرار داشت تصرف کند. معلوم بود چنین مرکزى براى مردم سنندج حیاتى بود و ضدانقلاب از لحاظ تأمین دارو و نیازهاى تخصصى نمىتوانستند پاسخگو باشند، ضمن اینکه از آنجا به عنوان یکى از پایگاههاى اصلى حضور و مقاومت خود استفاده مىکردند. آزادسازى و تصرف بیمارستان در دستور کار قرار گرفت، اما پس از شروع عملیات و درگیرى در یکى از محورهاى پیشروى با کمین بسیار سنگین ضد انقلاب رو به رو شدیم و تعدادى شهید و مجروح دادیم و عقب نشینى کردیم.(107(
پس از این ضربه، باور کردیم که دشمن بسیار قوى و با تجربه است و از امکانات مناسب و گستردهاى هم استفاده مىکند. در اولین جلسهى ستاد مشترک به بررسى نقاط ضعف خود پرداختیم و با سازماندهى نیروهاى اندکى که داشتیم فرداى آن روز بیمارستان آزاد شد. پس از آن در مدت یک هفته، کلیهى سنگرهاى ضدانقلاب در سنندج و اطراف آن به تصرف نیروهاى انقلاب درآمد و ما با استقرار و راهاندازى بیش از ده پاسگاه در مکانهایى چون فرودگاه، سیلو، باشگاه افسران، محدودهى بیمارستان و راههاى خروجى سنندج به شهرهاى مریوان، سقز و کامیاران براى همیشه منطقه را در کنترل نیروهاى انقلاب اسلامى درآوردیم.
با پاکسازى سنندج از ضد انقلاب و تشکیل ستاد مشترک، تلاش کردیم یک سازمان منطقى درست کنیم و براى رسیدن به یک ساختار نظامى مستحکم، تلاش کنیم. در اینجا لازم مىدانم اشارهاى مختصر به این بعد از مسائل داشته باشم.
سازماندهى کار به این صورت بود که در تهران هماهنگى کلى براى مشخص شدن استراتژى نظام به عمل مىآمد. یعنى اگر بنا بود جر و بحث و بگو مگویى باشد که مثلاً تحتتأثیر شرایط سیاسى تصمیم بگیرند یا خیر، این در تهران مشخص مىشد. ما باید پاسخگوى مرکز باشیم و از ما هم گزارش کار مىخواستند؛ البته اینکه بچههاى صحنهى نبرد چگونه به موضوع فکر کنند، مهم و تعیینکننده بود. وقتى سپاه و ارتش که لباس رزم پوشیده بودند و در تحلیل خود، به مسؤولین تفهیم مىکردند که ما در خط پیروزى هستیم و روند کار هم به این شکل است، آنها تسلیم مىشدند. البته از جانب بنىصدر که حالا رئیس جمهور شده بود سنگاندازىهایى مىشد ولى هنوز خیلى از خط امام فاصله نگرفته بود و سبک و سنگین مىکرد، اما نشانههایى از تضاد امثال ما با او در جلسات اصلى تهران مشخص شده بود و او با استفاده از ادبیات خاص خود، خط و نشان مىکشید، ولى هنوز شمشیر را از رو نبسته بود. ما هم حواسمان جمع بود، در زمان گزارش کار در جلسات تهران، بدون اینکه نقطه ضعفى نشان دهیم آنچنان با رشادت و گرمى صحبت مىکردیم که جاى هیچگونه نگرانى باقى نمىماند. البته یاران حضرت امام اراده کرده بودند تا از اسلام و انقلاب اسلامى در کردستان دفاع کنند.
ستادى در کرمانشاه راهاندازى و تقویت شده بود که برادر شهیدمان، محمد بروجردى، مسؤول آن شد، زیرا ما در شمال کرمانشاه و مخصوصاً پاوه از همان اول انقلاب مشکل داشتیم. بعد ستاد مشترک سنندج بود که ما در آن مسؤولیت داشتیم و موظف بودیم براى شهرهاى کردستان و روستاهاى آن برنامهریزى کنیم. ستاد سومى هم در ارومیه تشکیل شد که موظف بود شمال غرب را سامان دهد یعنى شهرها و مناطقى مانند پیرانشهر، مهاباد و غیره را، به این صورت ما یک فرماندهى مشترک و متمرکز در غرب، کردستان و شمال غرب داشتیم که مرکز آن کرمانشاه بود و البته به خاطر شرایط ویژهاى که بود هر یک از آنها ماهیت فرماندهىشان غیرمتمرکز، یعنى در اختیار خودشان بود.
از طرف دیگر هر یک از این سه فرماندهى، داخل محدودهى خودشان یک فرماندهى ویژهاى داشتند که به آن اشاره مىکنم.
در کردستان، شهرهاى مهمى چون سنندج، مریوان، بانه، سقز، دیوان دره و کامیاران بود. همهى این شهرها مشکل داشتند و در محاصره بودند، تازه شهرها 20% بحران بودند، با توجه به کوهستانى بودن کردستان و نفوذ، پراکندگى و فرار ضد انقلاب مسلح به روستاها، 80% بحران به خارج از شهرها مربوط مىشد. ما به این نتیجه رسیدیم که فرماندهى و کنترل متمرکز، ما را به بن بست خواهد کشید. یعنى فرماندهى بانهى در محاصره، اگر مىخواست متکى به فرماندهى ما باشد و دستش در کار بلرزد، این نمىتوانست به حل بحران کمکى کند. براى همین، براى هر شهر یک سپاه پاسداران با فرماندهى توانمند راهاندازى کردیم، حتى در شهر سنندج، با اینکه ستاد مشترک در سنندج بود، ما سپاه سنندج را تقویتو راهاندازى کردیم و مهدى سلیمانپور را که از نیروهاى بسیار خوب بود به فرماندهى آنجا انتخاب کردیم.(108(
به این صورت سپاه شهر سنندج موظف بود به امنیت شهر و حومهى آن سر و سامان دهد و ما و نیروهاى ستاد مشترک دستمان باز بود و با آزادى عمل بیشتر به مأموریت اصلى در سطح استان مىپرداختیم.
چنانچه اشاره کردم، براى راهاندازى سپاه در شهرهاى مهم که هر کدام نقش یک تیپ رزمى را بازى مىکردند، دست روى افراد ویژه و کارآمد گذاشتیم. مثلا احمد متوسلیان براى فرماندهى مریوان که یک شهر مرزى و براى استان از لحاظ نظامى تعیینکننده بود انتخاب شد. به این صورت نیروهایى که در مریوان مأموریت گرفتند در سختترین شرایط، آبدیده شدند و مردانى بزرگ چون ابراهیم حاج همت و حسین قوجهاى پرورش یافتند.(109(
ستاد مشترک سنندج ضمن اینکه به مأموریت این سپاهها یا در حقیقت تیپهاى رزمى نظارت داشت که چه مىکنند، چه مىخواهند و چه باید بکنند، به آنها اختیار هم داده بود تا در شرایطى که بحران شدت مىگیرد چگونه عمل کنند. به یک معنا آنها در شرایط ویژه مىتوانستند تصمیمات لازم را بگیرند و موفق شوند. این کار منافع زیادى داشت. اول اینکه کادرسازى کردیم و تشکیل لشکر محمد (ص( رسولالله را با آن اثرگذارى بزرگ در دفاع مقدس و همچنین تشکیل لشکر امام حسین (ع(، نتیجهى تجربهاى است که در کردستان به دست آوردیم.
دوم اینکه، به فرماندهان خود اعتماد به نفس دادیم و به آنها تفهیم کردیم و آنها نیز از امام خود آموختند و باورشان شد که مىتوانند به پیروزى برسند. اگر میانگین سنى فرماندهان را بگیریم، براى مثال از سیصد نفر از مسؤولین اصلى آن روزهاى کردستان، از بیست سال بالاتر نمىرفت، پیرمردهاى آنها ما بودیم که 27 سال بیشتر نداشتیم.
به اینصورت مدافعان مظلوم و پرتلاش انقلاب اسلامى، دومین سال حضور و مجاهدت خود در کردستان را شروع کردند. دورانى که با ایثار، مقاومت و از جانگذشتگى مردان بزرگى چون محسن افیونى، مصطفى طیاره ناصر کاظمى و مسیح کردستان، محمد بروجردى، تداوم یافت و البته بار این حرکت و پیروزى بر شانههاى بسیجیان و سربازان گمنامى است که هرچند ناشناخته ماندند، ولى در آسمانها شناخته شدهاند و خداوند بر آنها سلام و درود مىفرستد.
محرومیتزدایى
در تبیین استراتژى تلاش در کردستان، تصمیم گرفتیم سمت و سوى کار »محرومیتزدایى« باشد. در استان اصفهان، مانند نقاط بسیار زیادى از کشور، شهر سمیرم و اطراف آن، یعنى روستاهاى منطقه از کمترین امکانات رفاهى هم برخوردار نبودند. بعضى جاها مردم در دخمههایى غارگونه زندگى مىکردند، اما در کردستان این مشکل را در بیشتر نقاط مىدیدیم، تصمیم گرفتیم که با ورود یک نیروى نظامى براى پاکسازى روستا یک تیم از جهاد سازندگى نیز همراه شود.
این تصمیم، شعار و مردم فریبى نبود. اعتقاد و احساس پاک نیروهاى انقلاب اسلامى بود و ما کردستان و مردم آن را از خود و برادران خود مىدانستیم و بر اجراى این اقدام عادلانه هم پافشارى کردیم و حضرت امام (ره( هم بر آن تأکید داشتند. همراهى مردم و تشکیل سازمان پرقدرت و اثرگذار پیشمرگان کرد دلیل بر این بود که آنها هم ما را از خود مىدانستند.(110(
آنچه اکنون در کردستان دیده مىشود از آبادانى، رشد و پیشرفت اقتصادى و فرهنگى و صنعتى، نتیجهى آن صداقت و اقدامات خالصانه است. بارها ضدانقلاب پزشکهاى جهاد را به اسارت مىبرد و به شهادت مىرسانید. جهادگران که با لودر و کامیون براى راهسازى، ساختن بیمارستان و حمام در روستاها کار مىکردند، به اسارت گرفته مىشدند و زیر شکنجه به شهادت مىرسیدند، اما بچه مسلمانها، چه فارس و چه کردهاى منطقه که در کنار ما با ضدانقلاب مىجنگیدند، با غیرت متکى بر دین باورى ایستادند و مقاومت کردند(111( تا به پیروزى رسیدند.
در این جا لازم مىدانم اشاره کنم که شهید بروجردى یکى از کسانى بود که بر محرومیتزدایى و کار فرهنگى در کردستان تأکید بسیار داشت و مىتوان گفت که الگوى اصلى حرکت به این سمت، تأثیر گرفته ازتفکر الهى و وجود اثربخش او بود؛ پر ارزشترین چیزى که سالها چراغ راه حضور و حرکت برادرانى مانند مصطفى ایزدى، حسن رستگار، جواد استکى، علیرضا تمیزى و صدها نفر دیگر در کردستان گردید.
تشکیل گردان ضربت
سپاه پاسداران هر یک از شهرهاى کردستان، موظف بود در درجهى اول امنیت داخلى شهر را تأمین کند بعد با ایجاد پاسگاههاى عملیاتى در نقاط و محورهاى حساس حرکت ضدانقلاب را محدود و در کنترل خود درآورد. ما مأموریتها و اهداف عملیاتى بزرگترى هم داشتیم که اجراى آن در توان شهرها نبود و ستاد مشترک باید براى آنها اقدام کند مانند: پاکسازى جادههاى سنندج به سقز تا بانه، سنندج به مریوان و سنندج به کامیاران تا کرمانشاه و همچنین پاکسازى مناطق روستایى حد فاصل این شهرها که محل امن و دور از دسترسى براى ضدانقلاب شده بود.
براى انجام این مأموریتها به یک نیروى پرقدرت و مانورى احتیاج داشتیم که به صورت واکنش سریع وارد عمل شود، لذا گردانى را تشکیل دادیم که به نام گردان ضربت معروف شد. مأموریت گردان ضربت، اجراى عملیات نسبتاً وسیع براى آزادسازى روستاهاى مهم و تأمین ستونهاى ارسال تدارکات به شهرهاى مختلف بود. در زمان ارسال اقلامى مانند سوخت، آرد و دیگر اقلام مصرفى و مایحتاج مردم مانند دارو، ضدانقلاب با گذاشتن کمین و بستن جادهها اقدام به غارت اموال و به اسارت بردن رانندهى کامیونهاى غیرنظامى مىنمود. ما ناچار بودیم هفتهاى یکبار به صورت ستونکشى اقدام به جابجایى تدارکات و نیرو کنیم. این کار با توجه به برخورد قاطع و خشن دشمن تبدیل به یک عملیات حیاتى شده بود. نیروها بیشتر یک مسیر مثلاً 120 کیلومترى را پیاده حرکت مىکردند و تپه به تپه، همراه با ستون پیشروى مىکردند. گردان ضربت این خلاء را پر کرد.
اولین فرمانده این گردان، برادرم سیدمرتضى بود که مردى قبراق و سرزنده بود. حضور او در بدترین شرایط در کردستان و به آب و آتش زدن براى اینکه کارى براى برقرارى امنیت در جمهورى اسلامى کند، نشاندهندهى خلوص او بود. خصلتهاى ذاتى او باعث گردید بیش از دیگران با برو بچههاى سپاه همراه شود تا جایى که به فرماندهى مهمترین یگان عملیاتى، یعنى گردان ضربت، انتخاب شد.
نیروهاى گردان هم با وسواس و دقت انتخاب و در حقیقت پذیرش مىشدند. در سنندج اینطور شده بود که نیروها براى پرسنل گردان مانورى ضربت، احترام خاصى قایل بودند و آنها را چریک همه فن حریف مىدانستند. خلاصه هر نیرویى تلاش مىکرد خودى نشان دهد تا وارد گردان ضربت شود.
اسامى چند نفر از نیروهاى گردان را که در ذهن دارم بیان مىکنم تا متوجه شوید اینها چه نیروهاى توانمند و اثرگذارى بودند. این را مىگویم تا بدانید کسانى که بحران کردستان را حل کردند آدمهاى دست و پا شکسته و کج و معوجى نبودند، حسین خرازى یکى از آنها بود که بعداً فرمانده لشکر امام حسین (ع( شد. احمد فروغى هم از فرماندهان اصلى دفاع مقدس شد که فرمانده خرازى در جبههى دارخوین بود. عباس محسنى، حمید عقیلى، على موحد دوست، حسین کهرنگى، حسین بالایى، رضا رضایى، محمود شالباف و دهها نفر دیگر که همه فرمانده تیپ شدند و در دفاع مقدس به شهادت رسیدند. یعنى حداقل پنجاه شصت نفر از نیروهاى این گردان به درجهى فرماندهى ردهى بالا در دوران دفاع مقدس رسیدند و به شهادت هم رسیدند. این گردان افتخار ما بود هنوز هم ما به آن افتخار مىکنیم.
سید مرتضى در یکى از پاکسازىها - که به درگیرى سختى هم کشید - مجروح شد و ما مىبایست جانشین او را مشخص مىکردیم. براى مدت کوتاهى احمد فروغى به فرماندهى انتخاب شد و به خاطر شرایط بحرانى در اصفهان که تحتتأثیر اقدامات گروههاى ضد انقلاب قرار مىگرفت، به اصفهان بازگشت و فرماندهى عملیات سپاه اصفهان را به عهده گرفت. ما با دوستان خود مشورت کردیم و نظر فروغى هم بر این بود که حسین خرازى فرمانده گردان ضربت شود. حسین داراى خصوصیتهاى ذاتى جالبى بود، با قرآن مأنوس، با حیا و خوش اخلاق بود و البته در صحنهى عملیات یک آدم دیگرى مىشد. او از بهترین و متدینترین پاسداران بود و در مأموریت گنبد و ترکمنصحرا نشان داده بود که در صحنهى مبارزه مرد عمل است.
حضور چند ماهه در پاوه و حالا در سنندج و کردستان، این اعتماد را در نظر ما جلب کرده بود که روى او حساب کنیم. با او صحبت کردیم و با اکراه پذیرفت. یادم مىآید که نیروهاى گردان ضربت که از آن بسیجىها و پاسدارهاى به اصطلاح بى ترمز بودند، روى انتخاب او حرف و اکراه داشتند. چند تا مراجعه و پیشنهاد و بگو مگو هم داشتیم، ولى روى حرف خود ایستادیم و نیروهاى ما در ستاد مشترک از او پشتیبانى کردند. حسین هم در یکى دو مأموریت خود را نشان داد و نیروهاى گردان هم تسلیم شدند و او را پذیرفتند.(112( از آن به بعد نام گردان ضربت با عملیات قهرآمیز علیه ضد انقلاب و رسیدن به پیروزى همراه بود.
پیشمرگان کرد
لازم مىدانم در اینجا یک سال به عقب برگردم، یعنى سال 1358، گفتم که با پیروزى انقلاب اسلامى، حزب دموکرات با سازماندهى و برنامهریزى که از قبل کرده بود چند پادگان از جمله پادگان مهاباد را خلع سلاح کرد. سران و مخصوصاً رهبرى حزب دموکرات عملهى استعمار و استکبار بودند(113( و البته مردم کرد این را درک مىکردند. مردم از خان و خانبازى خسته شده بودند و حالا پس از نابودى رژیم پهلوى که در حق کردستان و کردها ظلم مضاعفى را انجام داده بود در آستانه سقوط به چالهى دیگرى بودند. معلوم بود که عکسالعمل نشان مىدهند.
در سال 58 مردم کردستان در مقابله با ضد انقلاب که شعار خودمختارى و مقابله با جمهورى اسلامى مىداد با ایجاد کمیته، پایگاه مقاومت تشکیل داده بودند و نیروهاى انقلاب هم براى کمک به برادران مسلمان کرد خود، راهى کردستان شدند. یعنى به همان صورت که در شهرهاى سراسر ایران سپاه پاسداران و کمیتهها براى پاسدارى از انقلاب راهاندازى شد، در شهرهاى کردستان هم این اقدام صورت گرفت.
با دامن زدن به اختلاف و تشدید بحران توسط ضد انقلاب و تقویت آنها از لحاظ مالى و تسلیحاتى توسط عراق و قدرتهاى دیگر دولت موقت، گروهى را به نام »هیأت حسن نیت« به کردستان اعزام کرد. حضور هیأت حسن نیت در کردستان با تصرف لانه جاسوسى آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیروز خطامام (ره( مصادف شد و به دنبال آن، دو روز بعد، بازرگان استعفا داد.
در هر صورت فشار آمریکا در آن شرایط و تحلیل سازشکارانهى هیأت مذکور که اکثریت آن را جناح لیبرال مسلک دولت موقت تشکیل مىدادند، باعث شد که اعلام گردد: پاسداران باید از کردستان خارج شوند.(114(
به این صورت تمام تلاش مظلومانهى نیروهاى انقلاب به یکباره پایمال و اوضاع دگرگون شد. نیروهاى ما شهرها را تخلیه کردند و به پادگانها رفتند، یا به خانههاى خود بازگشتند و کردستان به صورت یکپارچه در اختیار ضد انقلاب قرار گرفت و اقتدار نظام جمهورى اسلامى در کردستان به صفر رسید.
پس از ورود مجدد ما به سنندج، در فرودین 1359، و قضایایى که تعریف کردم، پیشمرگان کرد را که از قبل هم در کنار برادران پاسدار با ضد انقلاب مىجنگید تجدید سازمان کرده، شکل دادیم و مصطفى طیاره که بعداً شهید شد، به عنوان فرمانده یا بهتر بگویم رابط و هماهنگکنندهى پیشمرگان کرد با ستاد مشترک مشخص گردید.
شاید اگر برو بچههاى کرد نبودند ما نمىتوانستیم کارى از پیش ببریم. در حقیقت ما و آنها مکمل یکدیگر بودیم، وقتى به نماز جماعت مىایستادیم صف متحد شیعه و سنى دیدنى بود. در میان کردها انقلاب اسلامى یاران و مدافعانى داشت که یک سر و گردن از بسیارى از ما بهتر و بالاتر بودند و به وجود آنها افتخار مىکردیم. براى نمونه، برادران و خانوادهى »شبلى« گل سر سبد سنندج و کردستان بودند. این سه برادر که یکى پس از دیگرى به شهادت رسیدند،(115( پشت گرمى براى ما بودند و فرماندهى کمیتهى انقلاب اسلامى را برعهده داشتند. ضد انقلاب به خون چنین کسانى بیشتر از پاسداران تشنه بود، زیرا راحت گذاشتن آنها باعث مىشد افراد دیگرى از مردم بومى و کردها به دفاع از انقلاب همت گمارند. یکى از برادران شبلى - رحمةالله علیه - که از فرماندهان ما هم بود در جادهى سنندج به کرمانشاه کمین خورد و ضد انقلاب که او را شناخته بود، به بدترین صورت ممکن وى را به شهادت رساند، به گونهاى که ما چند روز تحتتأثیر آن حماسه و نحوهى شهادت برادر خوبمان بودیم.
اگر بخواهیم از »شبلى شهید« و مردانى از این دست در میان برادران کرد خود تعریف بکنم، مىتوانم بگویم که »شبلى« اکنون براى من مانند شهیدان باکرى، خرازى و حاج همت، عزیز و دوستداشتنى است. چه خوب بودند آن مردان بزرگ که در سختترین شرایط از جان و مال خود گذشتند و به دفاع از انقلاب اسلامى ایران پرداختند و مرید و رهروى واقعى امام خمینى (ره( بودند.(116(
سپاه و ارتش، وحدت مقدس
در شروع این قسمت از صحبت لازم است اشارهاى داشته باشم به اثرگذارى مثبتى که برادران ارتش در بحران کردستان داشتند. مهمترین بخش از این اثرگذارى، مقاومتى است که نیروهاى حزباللهى ارتش، اعم از کادر و سرباز، در جلوگیرى از سقوط پادگانهاى تحت امر لشکر 28 کردستان کردند. آن روزها ما با کسانى برخورد مىکردیم که دورهى سربازى آنها اواخر سال 57 به پایان رسیده بود، ولى چون فهمیده بودند حزب دموکرات در تلاش براى حمله به پادگانهاست جهت دریافت برگهى پایان خدمت، نرفته و براى تقویت بنیهى دفاعى پادگان ایستاده بودند تا از سقوط ارتش جلوگیرى کنند. اینها نعمتى بودند براى کار کردن در کردستان.
بعدها که ضد انقلاب حضور خود را گسترش داد تا جایى که رفت و آمد در شهرها هم مشکل گردید و مخصوصاً پس از تصمیم »هیأت حسن نیت« - که البته این حسن نیت براى ضد انقلاب بود نه براى یاران امام (ره( - مبنى بر خروج پاسداران از شهرهاى کردستان، این پادگانها نقطه قوتى براى سازماندهى مجدد و شروع عملیات تا رسیدن به پیروزى بود.
با تشکیل ستاد مشترک در پادگان سنندج که ستاد فرماندهى لشکر 28 بود، یک وحدت تمام عیار و قابل توجهى بین سپاه و ارتش ایجاد شد. این وحدت نه تنها تأثیر گرفته از شخصیت مردى چون سپهبد شهید على صیاد شیرازى بود، بلکه از جانب برادران دیگرى چون سرتیپ غفراللهى، سرتیپ هاشمى و مرد کمنظیرى چون سرلشکر شهید آبشناسان تکمیل گردید.
براى اجراى عملیات علیه مواضع ضدانقلاب، طرح مانورهاى مشترک با برادران ارتش تهیه مىشد و عموماً سلسله عملیات با ترکیبى از نیروهاى سپاه و بسیج با ارتش، ژاندارمرى و پیشمرگان کرد مسلمان شکل مىگرفت.
در عملیات مهمتر من و صیاد شیرازى هم شرکت مىکردیم، کردستان منطقهاى کوهستانى است و جادههاى آن عموما با پیچها و شیبهاى تند همراه است، این نقاط، یعنى پیچهاى تند که باعث مىشد حرکت خودروها به حداقل ممکن برسد، محل کمین ضدانقلاب بود. جادهى سنندج به مریوان، سنندج به سقز به بانه و سقز به بوکان داراى چنین گردنههاى خطرناکى بود.
یکبار در ستونکشى به بوکان و پاکسازى روستاهاى مسیر آن به کمین خوردیم. در این شرایط پیروزى با کسى بود که ابتکار عمل را در دست مىگرفت و عموماً نیروهایى که به صورت چریکى و جنگ و گریز عمل مىکنند موفق هستند. با این حال استفاده از هوانیروز و بکارگیرى تاکتیکهاى مناسب تا اندازهاى کار را حل مىکرد و خود را از بحران خارج مىکردیم، البته اساس این پیروزىها متکى بر شهادتطلبى نیروهاى ما بود که بخش عمدهاى از آن به عهدهى گردان ضربت بود که از آن یاد کردم.
هوانیروز با مردانى چون شهید کشورى و شهید شیرودى در بعضى مواضع، آنچنان مأموریتهاى حساس و خطرناکى را انجام مىدادند که تنها و تنها عامل آن شجاعت و شهادتطلبى خلبانان و کادر پروازى بود؛ به گونهاى که بعضى مواقع در شدیدترین درگیرى، خود را به آب و آتش مىزدند و از میان درهها و تنگهها عبور مىکردند تا بتوانند یک مجروح را از مهلکه نجات دهند. در حقیقت آنها که ما را درگیر مسائل کردستان کردند باعث شدند آنجا بهترین مرکز آموزش براى کسانى باشد که بعدها در صحنههاى دفاع مقدس افتخارآفرین شدند و دیدید که خلبانان هوانیروز بهخصوص دو شهیدى که از آنها یاد کردم چه حماسههاى غرورآفرینى را در چند ماههى اول جنگ علیه ستونهاى زرهى دشمن بعثى به وجود آوردند.
در کمین و عملیات بوکان چند شهید و مجروح دادیم، ولى موفق شدیم ضد انقلاب را تار و مار کنیم و با اینکه ستون نظامى و غیر نظامى ما ضربهى سختى خورد،(117( اما بالاخره به »بوکان« رسیدیم و در چند روز بعد پاکسازىهاى مهمى در آن منطقه صورت گرفت. در چنین شرایطى حضور ما بىتأثیر نبود و خودمان هم علاقهمند بودیم در کنار آنها به عملیات برویم. به همین خاطر وقتى برادران ارتش فرمانده خود یعنى سپهبد شهید على صیاد شیرازى را که آن موقع فرمانده ارتش در شمالغرب و غرب بود در کنار خود مىدیدند روحیه مىگرفتند. غرب کشور و شمال غرب شامل استانهاى کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربى مىشد و سه لشکر کرمانشاه، 28 کردستان و 65 ارومیه، لشکرهاى سازمانى این منطقه از کشور بودند.
در هر صورت تا پایان شهریور ماه 1359 شهرهاى کردستان به صورت کامل در اختیار نیروهاى انقلاب اسلامى قرار گرفت و جادههاى مهم استان نیز روزها باز بود و رفت و آمد در آن با درصد خطرپذیرى پایینتر از 10 درصد انجام مىگرفت، ولى از غروب به بعد پستهاى نگهبانى اول جادهها، مسیر را مىبستند و رفت و آمد به صورت صد در صد قطع مىشد.
ارتباط ضد انقلاب با عراق هر چند محدودیت قابل توجهى نسبت به قبل پیدا کرده بود ولى گستردگى و کوهستانى بودن استان، قطع نمودن ارتباط به صورت کامل را منتفى مىکرد و گروههاى مختلف ضدانقلاب به خصوص »دموکرات« و »کومله« همچنان از کمکهاى مالى و تسلیحاتى صدام و رژیم بعث عراق برخوردار بودند.
عراق در آغاز نیمهى دوم سال 1359 حملات گستردهى خود به جمهورى اسلامى ایران را در نوار مرزى مشترک بیش از 1300 کیلومتر آغاز کرد و با اینکه ما در آغاز راه براى حل بحران کردستان بودیم من به خوزستان و جنوب کشور مأموریت یافتم و برادرانى بزرگ و اسطورهاى مانند محمد بروجردى و ناصر کاظمى که عهد بسته بودند تا پایان جان در کردستان بمانند به عهد خود وفا کردند. در سالهاى 1362 به بعد که عملیات علیه عراق با مشکلات جدى رو به رو شد؛ عملیات والفجر 2 و 4 و عملیاتهاى بسیار دیگرى را در نوار مرزى مشترک با عراق در کردستان انجام دادیم، اما این به معناى نبرد علیه ضد انقلاب نبود و این مسؤولیت بزرگ را برادرانى که در قرارگاه حمزهى سیدالشهداء (ع( انجام وظیفه مىکردند به عهده داشتند.
http://www.yahyasafavi.com