30 فروردین 1401

برای نخستین‌بار منتشر می‌شود:

اعترافات بازجوی ساواک درباره تیرباران مخفیانه بیژن جزنی در تپه‌های اوین


۳۰ فروردین ۱۳۵۴ روزنامه‌ها در خبری غافلگیرکننده از کشته‌شدن ۹ زندانی معروف گروههای مسلح در جریان فرار از زندان خبر دادند. دو نفر از کشته‌شدگان یعنی کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل از کادرهای رده بالای سازمان مجاهدین خلق؛ و هفت نفر دیگر یعنی بیژن جزنی، حسن ضیاءظریفی، عباس سورکی، محمد چوپان‌زاده، احمدجلیل افشار، مشعوف کلانتری و عزیز سرمدی از اعضای بنیانگذار چریکهای فدائی خلق به رهبری جزنی بودند. خبر روزنامه‌ها حاکی از این بود که این افراد در جریان انتقال از زندانی به زندان دیگر موفق به خلع سلاح مامورین اتوبوس شده و پس از خروج از آن، توسط مامورین اسکورت‌کننده‌ی اتوبوس هدف قرارگرفته و کشته شده‌اند.

 نصیری رئیس ساواک نیز در نامه‌ یک هفته‎ بعد خود به رئیس اداره دادرسی نیروهای مسلح ضمن اشاره به شکل‌گیری کمونهای مشترک توسط زندانیان ضدامنیتی در زندانها و تلاش برای اعتصاب غذا و اغتشاش و نافرمانی نوشت: «تعداد یازده نفر از زندانیان ضد امنیتی که از عناصر اصلی تظاهرات و اعتصابات فوق بودند در حالی که دستهای آنها از جلو بسته و در داخل اتوبوس مخصوص حامل زندانیان قرار داشتند از بازداشتگاه اوین حرکت و اتومبیل دیگری نیز با مامورین مسلح اتومبیل موصوف را اسکورت نمود. در بین راه زندانیان مورد بحث نگهبان غیر مسلح داخل اتومبیل را مضروب و سپس راننده را مجبور به توقف نموده و بدون اطلاع از این که اتومبیل دیگری آنها را محافظت می کند از اتومبیل پیاده و در داخل بیابان متواری می شوند.در این هنگام مامورین محافظ که متوجه جریان شده بودند آنها را محاصره و چون افراد مذکور به اخطار و تذکرات مامورین توجهی نکردند بناچار به سوی آنها تیراندازی و در نتیجه ۹ نفر از آنان به اسامی : بیژن جزنی فرزند حسین محکوم به ۱۵ سال زندان، مشعوف کلانتری نظری فرزند جعفر محکوم به ۱۰ سال زندان، عزیز سرمدی فرزند غلام محکوم به ۱۰ سال زندان، حسن ضیاء ظریفی فرزند عیسی محکوم به زندان ابد، محمد چوپانزاده فرزند احمد محکوم به هشت سال زندان، احمد جلیل افشار فرزند مظفر محکوم به ۱۰ سال زندان، عباس سورکی فرزند بمانعلی محکوم به ۱۰ سال زندان، کاظم ذوالانوار۱ فرزند جعفر محکوم به حبس ابد و مصطفی جوان خوشدل فرزند محمود محکوم به حبس ابد مورد اصابت گلوله مامورین واقع و شش نفر از آنان در محل و سه نفر دیگر در راه اعزام به بیمارستان فوت نمودند.»

کشته‌شدن این ۹ نفر حین فرار، مساله‌ای بود که تا سالها بعد برای خیلی‌ها غیرقابل قبول بود و به آن با دیده تردید نگاه می‌شد. راز قتل آنها، اول خرداد ۱۳۵۸ فاش شد. هنگامی که بهمن نادری‌پور معروف به تهرانی از بازجویان ساواک که مدتی قبل دستگیر شده بود در مصاحبه‌ای تلویزیونی جزئیات کشته‌شدن این افراد را افشا کرد. نادری‌پور که در ساواک رهبر عملیات بخش احزاب و دستجات کمونیستی و مدتی مسئول آن بود بود، از سال ۵۱ تا ۵۶ در کمیته مشترک ضد خرابکاری و پس از آن در کمیته زندان اوین مشغول به کار بود.

 بنا به گفته‌های او که خود در جریان تیرباران آنها در تپه‌های اوین حضور داشته، ماجرای فرار اساسا دروغ بوده و این ۹ نفر در واقع به خاطر انتقام عملیاتهای متعدد ترور مجاهدین خلق و چریک‌های فدائی خلق در زمستان ۵۳ کشته شده‌اند. اشاره‌ی او به بیش از ده عملیات موفق این دو سازمان است که مهمترینشان کشتن سرهنگ زندی‌پور رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری توسط مجاهدین‌خلق وکشتن نیک‌طبع [از بازجویان کمیته مشترک]، عباسعلی شهریاری [منبع نفوذی ساواک] و نوروزی[فرمانده گارد دانشگاه صنعتی آریامهر] توسط چریک‌های فدائی است.  

با توجه به سوابق نادری‌پور در بخش مبارزه با جریانهای کمونیستی و مسلحانه زمان شاه، دادگاه او ناگفته‌ها و پشت‌پرده‌های زیادی از رفتار وحشیانه‌ی رژیم شاه با زندانیان پیش از انقلاب را افشا کرد. او نهایتا سوم تیرماه ۱۳۵۸ اعدام شد. موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی در سالگرد تیرباران آن ۹ نفر، تصویر و متن اعترافات نادری‌پور در این‌باره را منتشر می‌کند:

«...بعد از ترور سرتیپ رضا زندی‌پور که در ۲۶ اسفند سال ۵۳ صورت گرفت، کمیته مشترک ضدخرابکاری مدتی بدون سرپرست بود و رضا عطارپور(حسین‌زاده) که پست معاون کمیته و رئیس واحد اطلاعاتی را داشت، امور محوله را انجام می‌داد. البته محمدحسن ناصری(عضدی) هم معاون عطارپور بود. یک روز صبح ناصری من را به اتاقش خواست و گفت با توجه به اینکه در سال ۵۳ ترورهای زیادی صورت گرفته، قرار است طرح متقابلی به اجرا گذاشته شود و شما[=تهرانی] هم یکی از افرادی هستید که باید در این طرح شرکت کنید. گفتم من کارم جمع‌آوری اطلاعات است و جریان طرح چیست که گفت فعلاً نمی‌توانم بگویم و پس از صحبت‌های زیاد که جزئیات آن یادم نیست بالاخره گفت در هر صورت چون تو در جریان قرار گرفته‌ای که حداقل طرحی وجود دارد و من هم (یعنی ناصری) در آن هستم چاره‌ای جز قبول نداری و اصلاً از کجا معلوم اجرا شود، چون حالا فقط حرفش زده شده است. آن روز گذشت و من طبق معمول که سرپرست دایره جمع‌آوری بودم به انجام کارهای جاری که نوشتن بولتن‌های روزانه و ویژه و سایر کارهای مکاتباتی بوده ادامه می‌دادم.

شاید دو هفته از ماجرای مذاکره گذشته بود که در روز پنجشنبه ۲۸ یا ۲۹ فروردین ۵۴ بود که رضا عطارپور از من دعوت کرد پس از پایان ساعت اداری یعنی بعد از ساعت ۲ بعدازظهر، نهار در رستوران هتل آمریکا واقع در خیابان تخت‌جمشید میهمانش هستم و بایستی حتماً بروم. در ساعت مقرر به رستوران هتل آمریکا رفتم و با کمال تعجب دیدم علاوه بر عطارپور، حسینی(شعبانی=اسم حقیقی)، پرویز بهمن فرنژاد(معروف به دکتر جوان)، سعدی جلیل اصفهانی(معروف به بابک)، محمدحسن ناصری(عضدی) و ناصر نوذری(رسولی) هم میهمان هستند و با توجه به موقعیت شغلی و رتبه و وضعیت کاری، این میهمانی نمی‌تواند جنبه عادی داشته باشد. این موضوع خیلی زود روشن شد و عطارپور گفت آقای [پرویز] ثابتی در جریان جزئیات طرح هستند و با سرهنگ وزیری(رئیس وقت بازداشتگاه اوین که به علت بیماری سرطان فوت کرده است) هم صحبت شده یا کرده و به هرحال امروز روز اجرای طرح است. فراموش کردم بگویم صبح همان‌‌روز به قسمت ما(جمع‌آوری) گفتند کاظم ذوالانوار خیلی زود به اوین منتقل شود که این موضوع یعنی انتقال زندانی به زندان دیگر چون همیشه انجام می‌شد خیلی عادی بود و کاظم ذوالانوار به وسیله یکی از اکیپ‌ها به زندان اوین تحویل شد.

بر اساس این طرح، شعبانی(حسینی) و نوذری(رسولی) میبایستی زندانیان را از زندان اوین تحویل می‌گرفتند و بقیه در قهوه‌خانه اکبر اوینی که نزدیک زندان است منتظر می‌شدند. پس از این‌کار با راهنمایی سرهنگ وزیری از طریق جاده‌ای که از وسط دهکده اوین می‌گذرد و از پشت بازداشتگاه اوین به بالای زندان اوین می‌رسد رفته و زندانیان که ۹ نفر بودند پیاده شدند. من دقیقاً یادم نیست اسامی زندانیان در رستوران هتل آمریکا گفته شد یا نه، و یا در قهوه‌خانه اکبر اوینی من متوجه شدم که چه کسانی هستند. در هر حال این ۹ نفر عبارت بودند از: بیژن جزنی، عباس سورکی، محمد چوپان‌زاده، عزیز سرمدی، مشعوف کلانتری، حسن ضیاءظریفی، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار و فکر می‌کنم احمد جلیل افشار(درست به خاطر ندارم). پس از اینکه زندانیان از ماشین پیاده شدند(چشم‌ها و دست‌های آنها بسته بود) در یک صف روی زمین نشستند و رضا عطارپور شروع به سخنرانی کرد. محتوای سخنرانی این بود که چون رفقا و همفکران شما، همکاران ما(یعنی کارمندان ساواک یا شهربانی) را در دادگاه‌های به اصطلاح انقلابی خود محکوم به اعدام می‌کنند و آنها را ترور می‌نمایند، ما هم در دادگاهِ خود، شما را که رهبران آنها هستید به اعدام محکوم کرده‌ایم. زیرا شما آنان را از داخل زندان به این‌گونه اعمال تشویق می‌کنید و با آنها ارتباط دارید و... .در جریان صحبت‌های عطارپور زندانیان به خصوص جزنی و ضیاء‌ظریفی مسأله ارتباط با خارج از زندان را تکذیب و در هر صورت اعتراض می‌کردند. بعد از این به وسیله یک مسلسل اوزی[یوزی] که به وسیله جلیل یا سرهنگ وزیری آورده شده بود ابتدا یا عطارپور یا سرهنگ وزیری مبادرت به تیراندازی به سوی زندانیان کردند و من هم نفر شاید چهارم یا پنجم بودم که چند تیری با مسلسل انداختم و به طور کلی گفتند که باید همه تیراندازی کنند و در آخر کار هم جلیل به هر یک از آنها که هنوز زنده بودند تیراندازی کرد. بعداً مجدداً این شهدای به خون فتاده به داخل مینی‌بوس زندان منتقل شدند و دست‌ها و چشم‌های آنها را حسینی باز می‌کرد. چشم‌بندها و طناب‌ها به وسیله من و نوذری سوزانده شد و اجساد توسط نوذری و حسینی به بیمارستان ۵۰۱ ارتش منتقل گردیده است. قبل از جداشدن تأکید شد(از طرف عطارپور) که افشای این موضوع جنایتکارانه عواقب وخیمی دارد و به هرحال مواظب زبان خود باشید. با توجه به اینکه در میان آن جمع، من و نوذری و شعبانی از نظر سنی کوچک‌تر و از نظر پرسنلی پایین‌تر از بقیه بودیم و در حقیقت کارمند عطارپور بودیم، بیشتر منظورش ما بودیم.

این جنایت آشکار، در طول این مدت بر وجدان خواب‌آلودِ من همیشه سنگینی می‌کرد و هر وقت اسم یکی از این شهدا در جایی گفته می‌شد، ماجرای این واقعه غیرانسانی زنده می‌شد و بدون اینکه شهامت فریاد داشته باشم در سکوت فرو می‌رفتم و به خصوص در چند روز اول این جریان شب‌ها قادر به خوابیدن نبودم[!]. من با گفتن حقیقت و معرفی قاتلین این شهدا می‌خواهم بار سنگین و طاقت‌فرسای این جنایت را که بر روح و جسمم افتاده کمی سبک کنم. از خدای بزرگ همان‌طور که همیشه آرزو و استدعا کرده‌ام می‌خواهم که مرا ببخشد. همچنین از خانواده این شهدا تقاضای عاجزانه دارم که منِ روسیاه را حلال نمایند.

پرویز ثابتی که با گذرنامه سیاسی و مشخصات جعلی در خارج از کشور (سوئیس) است، در این جنایت هولناک سهیم و شریک و در حقیقت دستوردهنده بوده و جزئیات را احتمالاً او طرح‌ریزی و یا تصویب کرده است. شاه مخلوع و ارتشبد نعمت‌الله نصیری معدوم هم از این جنایت بدون اطلاع نبوده‌اند. اما سایر کارمندان اگرچه موضوع فرار این شهدا از زندان را که در روزنامه‌های شنبه ۳۰ یا ۵۴/۱/۳۱ نوشته شد و مینوت آن را عطارپور نوشته بود، قبول نداشتند، معهذا از اینکه چه کسانی عامل این جنایت بوده‌اند، بی‌اطلاع بودند.

انتخاب ارتفاعات بازداشتگاه اوین برای انجام این جنایت دسته‌جمعی به نظر من [به دلیل] اولاً نزدیک‌بودن به زندان و ثانیاً عادی‌بودن تیراندازی در محوطه، زیرا معمولاً هر چند روز یکبار تمرین تیراندازی در میدان تیر که در داخل پادگان اوین بود انجام می‌شد، و دلیل آخری خلوت‌بودن و تسلط‌ نداشتن منازل یا افراد مختلف به آن محل بود، و سربازی هم که در آن قسمت مأمور نگهبانی بود به دستور سرهنگ وزیری از آنجا رفته بود.

اما انتخاب افراد برای انجام این کار شنیع به ترتیبی که معروض شد نمی‌تواند بدون دلیل باشد، زیرا اصولاً اطلاعاتی از این ۹ نفر شهید در محل شهادتشان از آنها خواسته نشد و برخلاف آنچه شایع است شکنجه‌ای هم در مورد آنها صورت نگرفت و فکر می‌کنم پس از اینکه شهیدان مذکور از مینی‌بوس پیاده شدند و به صف روی زمین نشستند و سخنرانی کذایی عطارپور و برنامه تیراندازی با مسلسل و جان‌دادن، شاید حداکثر سه ربع(۴۵ دقیقه) طول کشید و هدف همان کشتن ناجوانمردانه آنها بوده است که در این صورت لزومی به حضور و شرکت این ترکیب افراد، که چند نفرمان منجمله من تا آن موقع با مسلسل اوزی تیراندازی نکرده بودیم و پس از تیراندازی هم نفهمیدم به این شهدا خورد یا نه(خوردن یا نخوردن مطرح نیست و نفس عمل مطرح است) و بعد طناب‌ها و چشم‌بندهای خون‌آلود را آتش زدیم، نبود و ساواک در هرحال افراد مورد اطمینان و تیرانداز زبده داشت که طرح را به صورتی طبیعی مثلاً واژگون‌ساختن ماشین زندان در اتوبان پارک‌وی و بعد تیراندازی به زندانیانِ در حال فرار که از قبل مثلاً دستهایشان خوب بسته نشده و یا به میله داخل ماشین زده نشده و یا به نحوه دیگری که در این شرایط فکری و روحی قادر به حلّاجی آن نیستم، پیاده کند و یا همان طرح کذایی را به وسیله همین افراد مورد اعتماد و تیرانداز زبده در همان بالای بازداشتگاه اوین انجام دهد. و.... به طور کلی چون طرح کاملاً ناشیانه عمل شده، مثلاً تیراندازی از روبرو بود و تقریباً همه گلوله‌ها به سر و سینه اصابت کرده بود زیرا شهدا نشسته بودند، هدف اصلی کشتن و نشان‌دادن قدرت و اخطار به سایر گروه‌ها در مورد خودداری از ترور مقامات و یا کارمندان امنیتی و... بوده است، که در عمل نتیجه‌ای نداشت و بعداً بازهم چند مستشار آمریکایی ترور شدند.

در مورد انتخاب زندانیان شهید باید بگویم انتخاب با دقت انجام شده(من فکر می‌کنم ثابتی، عطارپور و ناصری و احتمالاً فرنژاد در انتخاب شهیدان دخالت داشته‌اند)، زیرا اولاً هر یک از آنها اطلاعات خود را در دوران بازجویی با وجود شکنجه‌ها و فشارها نداده بودند و علاوه بر این در داخل زندان هم فعالیت داشتند و چند نفری از آنها مثل جزنی، سرمدی، چوپان‌زاده و مشعوف کلانتری دارای سابقه فرار از زندان بوده، و طراحان به این وسیله فکر کرده بودند که هم عده‌ای از مبارزین قسم‌خورده را از بین می‌برند و هم اخطاری کرده‌اند و هم کسی را یارای اعتراض و مقاومت نیست، ولی مثل اینکه یادشان رفته بود که مثلاً کاظم ذوالانوار همان روز پنجشنبه به اوین منتقل شده و یا تعدادی از این زندانیان اصولاً در داخل یک زندان نبوده‌اند که طرح فرار را، آن هم هنگام انتقال به زندان دیگر، با هم بریزند و ده‌ها دلیل دیگر که از مقررات حمل‌ونقل زندانی به زندان دیگر می‌توان الهام گرفت...».


اعترافات بازجوی ساواک درباره تیرباران مخفیانه بیژن جزنی در تپه‌های اوین