02 تیر 1393
«کاه» نامه فرقه تروریستی منافقین
30 سال پیش که مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق به تعبیر خودشان وارد فاز نظامی شدند، هرگز تصور نمیکردند که در جریان سیکل معیوبی قرار گرفتهاند که تاروپودشان را از هم خواهد گسست. چشموگوش را بستند و همچون تمامی فرقههای مخرب تنها به قدرت و ثروت فکر کردند. آنان برای رسیدن به آرزوهایشان به سلاح متوسل شدند و در ظرف 10هزار و 950 روز گذشته، بیش از 12 هزار نفر را ترور کرده و بسیاری از اعضای خودشان را نیز قربانی این مسیر کردند؛ پرداخت هزینهای گزاف برای به دست آوردن کاه!
سالی که گذشت از فرقه رجوی کاهنامهای بیش به جای نمانده است. کاهی که هیچ ارزشی برای واگویی ندارد و تنها میتواند به عنوان اسناد کارگاهی برای دانشکدههای علوم انسانی و اجتماعی مورد استفاده قرار گیرد تا استادان دانشگاهها و مراکز علمی بتوانند از این پدیده فرقهای و تروریستی برای دانشجویان خود مثال بیاورند. بررسی و کنکاش این فرقه در حوزه اجتماعی به واسطه اینکه انسانیت انسانها را هدف قرارداده و عواطف و روابط خانوادگی را ترور کرده و به ذهن و روان افراد تهاجم برده و با تسلط روانشناسانه آنها را استثمار کرده است، میتواند به مثابه نمونه عینی بردهداری نوین در اختیار رسانهها قرار گیرد تا به جامعه هشدارهای لازم را بدهد.
تاکنون بیش از 2000 نفر از فرقه تروریستی رجوی جداشده و اسرار تکاندهندهای را از درون به بیرون منتقل کردهاند؛ اسراری که دهان ذهن مخاطبان را باز نگه داشته و باعث شده مجامع حقوق بشری را نیز به واکنش وادار کند. اگر تنها گزارش سازمان دیدبان حقوق بشر در می 2005 درباره سازمان مجاهدین خلق موسوم به خروج ممنوع را بخوانید، یقین خواهید یافت که با فرقهای فناتیک روبهرو هستید که پشیزی برای پرنسیبهای انسانی، اجتماعی، خانوادگی و حداقلهای حقوق دموکراتیک قائل نیست.
طی 30 سال گذشته سیاستمداران، محققان، پژوهشگران، هنرمندان و نویسندگان همواره از چند واژه کلیشهای برای معرفی مجاهدین خلق استفاده کردهاند:
1- تروریست (رو به درون و رو به برون)
-2 جاسوس (خبرچینی در درون و میان اعضا، جاسوسی برای صدام حسین در جریان جنگ عراق با ایران و جاسوسی انرژی هستهای علیه منافع ملی)
-3 فرقه مخرب کنترل ذهن (به عنوان ماهیت اصلی و مبنای ایدئولوژی و متدولوژی تمامی اقدامات صورت گرفته)
-4 همفکر و همکار رژیم صدام (به صورت خیانت ملی و تاریخی به شکل وارد شدن نظامی در جنگ عراق علیه ایران و کشتن مرزبانان ایرانی بعلاوه شرکت فعال در سرکوب مردم عراق)
-5 چند زیستی سیاسی و ایدئولوژیک (متدولوژی، نفاق، بیاصولی؛ همان خصیصه اصلی تمامی فرقهها که در فرهنگ ما به عنوان منافق شناخته میشود)
-6 فریبکار ( جلب حمایت سیاسی و حقوقی، جذب، حفظ و کنترل نیرو، جمعآوری پول و امکانات)
اما چرا باید به سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) پرداخت و حداقلهایی از آن فهمید؟
عملکرد سیاسی یا نظامی از بعد ترور و جاسوسی و حتی مسائل مالی و اخلاقی این سازمان همیشه مورد بحث و کنکاش بوده اما مقوله کنترل ذهن و مانیپولاسیون روانی ـ که در میان عامه به مغزشویی شناخته شده و عموما نسبت به روشها و عملکردهای آن بیگانهاند ـ موضوعی است که حداقل در رسانهها به آن پرداخته نشده و این است که موضوع روز است و جا دارد از این تجربه به حد کافی برای روشنکردن اذهان جوانان و دانشجویان و خصوصا کسانی که مشکلات جامعه را بخوبی میبینند ولی خوشخیالانه به دنبال راه حلی فوری و قطعی برای آن هستند، استفاده کافی بشود.سازمان مجاهدین خلق در این نوشته صرفا بهانهای است تا سراغ یک تهدید جدی مناسبات خانوادگی و اجتماعی ـ که در همه جا در کمین جوانان و حتی مسنترها و کم تجربهها نشسته است ـ برویم و آن را موشکافی کرده و نسل فعال و سازنده خود را نسبت به خطرات آن از پیش واکسینه کنیم. مغزشویی و القائات ذهنی، زمانی کارکرد خود را از دست میدهد که فردی که در معرض آن قرار میگیرد از قبل نسبت به روشها و تکنیکهای اعمال آن آگاه بوده و آن را از پیش تشخیص دهد و به این ترتیب در برابر آن مصون بماند.
جدا از هرگونه صفبندی سیاسی و اعتقادی، لازم است این مطالب را تمامی کسانی که با انسانها و خصوصا جوانان سروکار دارند از لحاظ روانشناسانه مطالعه کنند. روحانیون، استادان، معلمان، مربیان، اولیای امور تربیتی، والدین و همچنین تمامی کسانی که فکر میکنند افراد عموما در برابر شگردها و تکنیکهای مغزشویی خودبهخود مصون هستند یا اصلا چنین پدیدهای را قبول ندارند، لازم است تا این مطالب را خوانده و روی آنها تعمق کرده و سپس به اطرافیان خود تا حدی که ضروری میبینند منتقل کنند. برای درک عمیق این مفاهیم قطعا به مطالعات بسیار زیادی نیاز است و این خلاصه تنها به ضرورت بحث میپردازد.
فصل چهارم کتاب «فرقهها در میان ما» نوشته خانم دکتر مارگارت تالر سینگر (ترجمه ابراهیم خدابنده، انتشارات دانشگاه اصفهان) به فرقهها چه عیبی دارند؟ اختصاص دارد. در این بخش آمده است که فرقهها نهادهای مشروع جامعه را تهدید میکنند، فرقهها به فرزندان ما آسیب میرسانند، خانوادههای ما را از هم میگسلند، فرقهها خشونتطلب و بیرحم هستند، در توطئه و قتل و کلاهبرداری شرکت دارند، فرقههای کوچک میتوانند به اندازه فرقههای بزرگ خطرناک باشند، فرقهها آزادی، دارایی، اخلاق، عواطف، احساسات، عشق و نهایتا هستی ما را میگیرند، فرقهها خود را فراتر از قانون و شریعت دانسته و هر عمل غیر قانونی و غیر اخلاقی را برای خود مباح میدانند، در هر فرقهای تفکر غالب هدف وسیله را توجیه میکند و هدف چیزی غیر از رسیدن به مال و قدرت و برآورده شدن هر چه بیشتر شهوات رهبر فرقه نیست.
در این مطالب مروری میشود بر عملکرد 30 ساله سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی داخل و خارج کشور و همچنین در درون مناسبات خود سازمان از نگاه جداشدگان. این نگاه از دید کسانی است که زمانی با تمام وجود در خدمت رجوی بودند و بعد از گذشت زمان به حقایقی پی بردند که از بدو امر از نظر آنان پنهان مانده بود. جداشدگان سازمان از تجاربی سخن به میان میآورند که حقایق تکاندهندهای را بر ملا میسازد. آنان از روابط درونی، یعنی آنچه تابهحال اغلب از نظر عامه پنهان مانده است، سخن میگویند و به ابعاد فرقهای سازمان اشاره میکنند که چگونه افرادی تحصیلکرده اسیر ذهنی یک فرقه مخرب و خطرناک میشوند. هدف نشان دادن خوب یا بد بودن فرقه رجوی نیست، هدف نشاندادن تهدیدات فرقههای مخرب کنترل ذهن است. آنان مناسبات خانوادگی و عاطفی افراد را هدف قرار داده و تخریب میکنند و در نتیجه یک تهدید جدی اجتماعی به حساب میآیند.
در این نوشتار تلاش کردیم تا از زبان همین جداشدگان به معرفی سازمان مجاهدین خلق بپردازیم. آنان سازمان را در مناسبات بیرونی و همچنین در مناسبات درونی مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند و تصویر روشنی از آن ارائه میکنند. اگر چه درک کامل از مناسبات فرقهای سازمان توسط کسانی که تجربه کافی با این سازمان نداشتهاند، کار بسیار دشواری است و نیاز به مطالعات گسترده و عمیق زیاد دارد.
شکست طرحهای رجوی در سرنگونینظام
وقتی رجوی سال 1360 به پاریس رسید، بلافاصله خود را به عنوان مسوول اول سازمان معرفی کرد که در همه حال سخنگوی مجاهدین خلق بود. برای مدتی کنترل سازمان تحت هدایت کمیته مرکزی 12 نفره از زبدههای ایدئولوژیک قرار گرفت که بهطور مشترک تصمیمگیری میکردند. ولی مسعود رجوی در القای ذهن خود به دیگران تبحر خاصی داشت و از توان و نفوذ کلامش برای تأثیر گذاشتن بر تصمیمگیریها استفاده میکرد. او همچنین بیاندازه جاهطلب، خودخواه و حریص بود و به پول و قدرت علاقه وافر داشت. او شخصیتی داشت که تمامی ویژگیهای نارسیستیک در او مشاهده میشد. او کسانی را که میتوانست روی آنها حساب کند و وفاداریشان را ثابت کردند با خود به پاریس برد و رقیبهای اصلی خود را در داخل کشور باقی گذاشت که از آن جمله همسرش اشرف ربیعی و جانشیناش موسی خیابانی بودند که محبوبیت زیادی در بین مجاهدین خلق داشتند و همچنین علی زرکش که رهبری را در داخل کشور، زمانی که خیابانی کشته شد، به دست گرفت.
در پاریس، رجوی کنترل خود را بر منابعی که در اختیار سازمان بود، بیشتر کرد. او اراده خود را بر شورای ملی مقاومت که ظاهرا ائتلافی از نیروهای مختلف بود بدون اینکه با کسی تعاملی داشته باشد، تحکیم بخشید و ناراضیان را حذف کرد. او خطی پیرامون سازمان مجاهدین خلق کشید که هیچ ایدهای از سایر گروهها به آن راه نیابد.
زمانی که اواخر سال 1363 تمامی طرحها و خطوط سیاسی و نظامی سازمان با بن بست و شکست روبهرو و ریزش نیرو آغاز شد، سازمان در جلب حمایت و جذب نیرو دچار مشکل جدی شد و رجوی انقلاب ایدئولوژیکی درون سازمان را اعلام کرد. مسعود رجوی از مریم قجر عضدانلو خواست تا از مهدی ابریشمچی طلاق گرفته و به عنوان همردیف مسوول اول با وی ازدواج کند و او این حرکت را سرآغاز انقلاب ایدئولوژیکی خود نامید. این حرکت در برخی فرقههای دوران گذشته از قرون وسطی در اروپا تا عصر جدید در آمریکا مسبوق به سابقه است. طلاق و ازدواج مریم، سازمان را وارد یک شوک جدی کرد. کسانی که جدا شدند از نظر رجوی بالاخره دیر یا زود در شرایط جدید جدا میشدند، ولی کسانی که میماندند قطعا هر حرکت دیگر وی از جمله رفتن به عراق و جاسوسی برای صدام حسین را هم میپذیرفتند.
اولین مرحله انقلاب ایدئولوژیک که در لوله آزمایش اوورسورواز در پاریس با مریم اتفاق افتاد به صورت امتحانی، تجربه موفقی بود تا بعدا در پادگان اشرف در عراق به صورت گسترده و عام عملی شود و در مراحل بعدی آن برای عموم به اجرا در آید.
رجوی فرهنگ فرقهای را به عنوان استراتژی حفظ اعضای مجاهدین خلق ارتقا میدهد
وجه دیگر فعالیتی که رویای قدرت رجوی را به واقعیت نزدیک میکرد، عضوگیری در کشورهای غربی در اوایل دهه 60 هجری شمسی بود. در حالی که دسترسی به تبعیدیان و پناهندگان دور از وطن در غرب آسان بود، رجوی سازمان خود را به سرعت توسعه داد. شرایط در داخل ایران با توجه به حاکمیت نظام نوپای جمهوری اسلامی و ضدیت غرب با آن، البته بهترین ابزار عضوگیری او در میان ایرانیان مقیم کشورهای غربی بود. مساله حقوق بشر در داخل ایران ـ که سوژه اصلی رسانههای غربی در آن زمان شده بود ـ یک وسیله حاضر و آماده برای جذب نیرو بود. جنگ با عراق نیز با این عنوان که ایران برای سرپوشگذاشتن بر بحرانهای داخلی نظامش به ادامه آن اصرار میورزد، مورد استفاده قرار میگرفت. رجوی با استفاده از تکنیکهای القای روانی، پیروان خود را متقاعد کرده بود که این وظیفه میهنپرستانه آنان است تا به عراق بروند و علیه ایران بجنگند تا جنگ با عراق زودتر تمام شود. او پیمان صلح خود با صدام حسین را به عنوان سندی که مجاهدین خلق مایل به خاتمه جنگ هستند (و ایران خواهان ادامه آن است) نشان میداد.
یک موضوع مهم برای رجوی، در حالی که زمان میگذشت و بازگشت به ایران به آیندهای بسیار دور موکول میشد، این بود که اعضا میبایست بین زندگی خود و تعهداتشان به مبارزه، یکی را انتخاب کنند. اعضا اغلب در سنی بودند ـ بیست و چند ساله ـ که میبایست تصمیم میگرفتند که آیا به تحصیل و شغل خود ادامه بدهند یا خیر. برخی اعضا با برنامهریزی سازمان، ازدواج کرده بودند و بچههای خود را در داخل تشکیلات و در کودکستان و مدرسه سازمان و داخل مقرها بزرگ کرده بودند. برخی دیگر همسرانی داشتند که حامی مجاهدین خلق نبودند و باید ترتیبی میدادند که تکلیف آنان یکسره شود.
اقدام بعدی رجوی برای سازمان تکاندهنده بود. این اقدام یک تغییر اساسی در اعتقادات ایدئولوژیکی سازمان مجاهدین خلق بهوجود آورد، به طوری که سال 1369 تمامی انتشارات مربوط به قبل از 1361 نابود شدند و اعضا و هواداران، حق دسترسی به آنان را نداشتند. این کار به آن خاطر صورت گرفت که رجوی هر آنچه را که سازمان مجاهدین خلق بر پایه آن ساخته شده بود، تغییر داد. بهجای توضیحدادن این موضوع به زبان تاریخی و سیاسی ـ یعنی اینکه بگوید ما باید همه چیز را تغییر بدهیم تا خود را با شرایط جدید منطبق کنیم ـ رجوی وانمود کرد که گذشتهای وجود نداشته است. او بعدا تمامی نشریات و کتب منتشره سازمان در گذشته را جعلی و ساخته دست وزارت اطلاعات ایران اعلام و خود را از گذشته سازمان خلاص کرد؛ به زبان ساده معرفی انقلاب ایدئولوژیک به این صورت آغاز شد.
سال 1363 مریم قجر عضدانلو که همسر نزدیکترین همکار رجوی یعنی مهدی ابریشمچی بود در زمانی که دستیار شخصی مسعود رجوی بود با وی رابطه برقرار کرد. او شوهر و دختر خردسال خود را ترک و با رجوی در یک محل خصوصی زندگی میکرد. رجوی، فیروزه بنیصدر ـ دختر ابوالحسن بنیصدر ـ را طلاق داد و در بهمن 1363 اعضای مجاهدین خلق را برای مطلعکردن از قصد خود برای ازدواج با مریم دعوت کرد. ازدواج بلافاصله بعد از طلاق مریم از مهدی صورت گرفت همانطور که ازدواج با فیروزه بلافاصله بعد از مرگ همسر اول وی یعنی اشرف انجام شد. شوک وارده، زمانی که رجوی موضوع را علنی کرد همراه با اعلام خود به عنوان رهبر خاص مجاهدین خلق و مریم به عنوان همردیف وی بیشتر شد. همزمان دفتر سیاسی سازمان منحل و تمامی عضویتها ملغی شد و شرایط عضویت تغییر کرد. سلسله مراتب و عضویت مجددا تعریف شد. اولین شرط عضویت وفاداری مطلق به مسعود و مریم و پذیرش آنان به عنوان رهبران عقیدتی اعلام شد. پذیرش این موضوع که رهبری هرگز گناهی نکرده و نخواهد کرد و اینکه آنان مقدس هستند، بیان این شرط بود. مریم به گفته مسعود به درک و فهم کیفیت منحصر به فرد رهبری وی رسیده است و در نتیجه آنان باید آنقدر تنگاتنگ با هم کار کنند که لازمهاش ازدواج آنان است. او توضیح داد که این ازدواج کاملا ایدئولوژیک است و مسعود و مریم پاکتر و ممتازتر از هر عضو دیگر مجاهدین خلق هستند. همسر سابق مریم با این موضوع موافقت کرد و سپس با یک دختر 16 ساله یعنی خواهر موسی خیابانی ـ که همراه اشرف، همسر اول رجوی در ایران کشته شده بود ـ ازدواج کرد.
آنچه مسعود اعلام کرد، این بود که تنها مریم در میان تمامی اعضای سازمان مجاهدین خلق به همان سطح رهبری که خود وی قرار دارد، رسیده است. بنابراین هر کس در سازمان مجاهدین خلق باید از وی تبعیت کند تا به همان سطح برسد. او گفت: من حالا خیلی با شماها فاصله گرفتهام. شما نیازمند این هستید که به مریم برسید تا به من نزدیکتر شوید. او اساسا خود و مریم را به عنوان موجوداتی متفاوت از بقیه نفرات از سازمان جدا کرد و اینطور القا نمود که هیچکس دیگر مانند آنان نیست، اگر چه هر کسی میبایست به آن سمت حرکت کند. سازمان مجاهدین خلق خود را به هرحال بالاتر از سطح معمول انسانها تصور میکرد. آنان اعتقاد داشتند که با درک عمیقتری که از ایدئولوژی به دست آوردهاند، تمایل به قربانیکردن همه چیز برای هدفشان افزایش یافته است و به نوعی به خدا نزدیکتر شدهاند و به لحاظ اجتماعی بیشتر از هر کس دیگری روی زمین تکامل یافتهاند. رجوی حالا مدعی شده بود که آنچه او و مریم را متمایز میکند، تکامل معنوی آنان است که در آن جهش بنیادی کردهاند و لذا خود را حتی از بقیه افراد سازمان هم برتر میدانستند.
ازدواج مربوط در داخل سازمان بحث آفرین شد. بسیاری از اعضا با رهبر خودانتصابی رجوی مخالفت کردند، برخی نیز با ازدواج مخالف بودند، بسیاری جدا شدند. رجوی میدانست آن کسانی که ماندهاند صرفا به سازمان مجاهدین خلق و اهداف آن وفادار بوده و کاملا مانیپوله شدهاند. او کار زیادی در پیش داشت تا آنان را نسبت به رهبری خود متقاعد کند. انقلاب ایدئولوژیک 2 هدف اصلی را دنبال میکرد. یکی برقراری کنترل مطلق رجوی بر تمامیت سازمان و شورا و دیگری آزمودن میزان پایداری پیروان. کسانی که با او ماندند، قابل اتکا بودند و کسانی که جدا شدند از نظر او بهرحال جدا میشدند و در ادامه راه مشکل درست میکردند. در مجموع، هدف اصلی به دست آوردن کنترل کامل اذهان تمامی اعضای سازمان بود.
انگیزه واقعی انقلاب ایدئولوژیک این بود که هر زمان هر کس با رهبر ابراز مخالفت کند، حذف شود. علی زرکش که هدایت مجاهدین خلق را در داخل ایران بعد از اینکه رجوی فرار کرد و موسی خیابانی کشته شد، به دست داشت به پاریس برده شد و از رأس مجاهدین داخل کشور به سرباز ساده تنزل داده شد. علی زرکش عاقبت سال 1367 در جریان عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) توسط یک عضو سازمان مجاهدین خلق که مأمور این کار بود، کشته شد. این عضو که بعدا توسط نیروهای ایرانی دستگیر شد، اعتراف کرد که او زرکش را به دستور مستقیم رجوی در حین عملیات کشته است. پرویز یعقوبی در دادگاه انقلابی خود سازمان در اوورسورواز محاکمه و محکوم به مرگ شد، ولی حکم با تصمیم رجوی که در مسند قاضی نشسته بود، معوق ماند. رجوی گفت که این به نفع ما نیست تا حکم را در پاریس به اجرا درآوریم. قرار شد حکم مرگ پرویز تا بعد از انقلاب به تعویق بیفتد. او از آن زمان در پاریس زندگی میکند. مثالهای زیادی طی سالها وجود دارند که اعضای رهبری کننده حذف شدهاند. آنان یا در اشرف محبوسند یا کشته شدهاند یا توانستهاند خود را در اروپا پنهان کنند.
سازمان مجاهدین خلق در کسوت یک فرقه مخرب کنترل ذهن
سازمان مجاهدین خلق بر اساس تعاریف علمی ارائه شده جهانی، یک فرقه مخرب کنترل ذهن است که در آن رهبر، مالک مال، جان و ناموس پیروان خود بوده و عملا مورد پرستش آنان قرار میگیرد. در دکترین تمامی فرقههایی از این دست، جدا شدن از رهبر و تشکیلات، مترادف خیانت محسوب شده که مجازات آن برابر مرگ است. بالاترین خیانت و خطایی که یک عضو فرقه میتواند در طول حیات سازمانی خود مرتکب شود، این است که از فرقه جدا شود.
درخصوص سازمان مجاهدین خلق یا همان فرقه مخرب و تروریستی رجوی، بهرغم اینکه به لحاظ ذهنی و عینی جداشدن از آن به عبور از بالاترین مرز سرخ مبدل شده است، اما در حال حاضر تعداد اعضای جداشده از فرقه در ایران و سایر نقاط جهان بیشتر از تعداد اعضای فعلی آن هستند. برخی از این افراد با پذیرش ریسکهای بسیار بالا از پادگان اشرف در عراق فرار کردهاند.
فرقهها برای کنترل ذهن افراد خود یا مغزشویی آنان، نیاز به محیطهای ایزولهای دارند که بتوانند ارتباط افراد با دنیای خارج را قطع کنند. پادگان نظامی اشرف در عراق که توسط صدام حسین در جریان جنگ با ایران به این فرقه تحویل داده شد، مکان مطلوبی برای فرقه رجوی به حساب میآید که بتواند با فراغ بال به مغزشویی افراد خود پرداخته و آنان را برای اقدامات تروریستی آماده کند.
بعد از فروغ جاویدان و انقلاب ایدئولوژیک دوم
رجوی بلافاصله بعد از شکست در عملیات معروف به فروغ جاویدان (مرصاد) نیروهای خود را در عراق جمع کرد و همگی آنان را برای شکست در عملیات مقصر معرفی کرد و به آنها گفت که چون درگیر همسر و زندگی خود بودهاند و تمام قلب و روح خود را به وی ندادهاند، تمامی زحمات وی به هدر رفته و در عملیات شکست خوردهاند. سازمان مجاهدین خلق بعد از این شکست کاملا در شوک بود. افراد، سرخورده و گیج بودند. حس قوی شکست و خودبیزاری در وجود همه ریشه دوانده بود. رجوی هم مدام تمامی مجاهدین خلق را به خاطر به شکست کشاندنش سرزنش میکرد.
بزرگترین مشکل رجوی در این مقطع یکپارچه نگاه داشتن سازمان مجاهدین خلق و زیر کنترل نگاه داشتن همه اعضا بود. در این رابطه اردوگاه اشرف و حفاظت نیروهای عراقی کمک زیادی به لحاظ داشتن یک مکان ایزوله برای کنترل فیزیکی افراد میکرد. او نمیتوانست هیچگونه مخالفت یا چالشی را در برابر رهبری خود تحمل کند. او روی بازسازی سازمان مجاهدین خلق جهت اجتناب از این مشکلات کار میکرد تا اینکه مشکلات را حل کند.
او چنین جسارت و شجاعتی نداشت که بپذیرد اشتباه کرده و خود را در برابر اعضا و هواداران و درک آنان از موضوع قرار دهد. در مهر 1368، رجوی یک سری نشستهای لایهای برگزار کرد. یعنی او با لایههای بالایی و وفادارترین افراد شروع کرد و گروه به گروه پایین آمد تا به حد کافی افراد بالا را متقاعد کند تا پیام او را به اعضای بدنه برسانند. به این ترتیب، رجوی طلاق ایدئولوژیک را که سال 1364 به صورت آزمایشی با مریم قجر عضدانلو انجام داده بود با لایههای بالاتر مطرح کرد و عاقبت نشست 5 روزهای را با بدنه سازمان گذاشت. این آغاز روندی بود که هفتهها طول کشید. او به کسانی که پیام او را پذیرفته بودند، چند روز فرصت میداد تا واکنشهای خود را با وی مرور کنند تا به نشست بعدی بروند.
این موضوع حتی تا سال 1370 و جنگ اول خلیج فارس موضوع بحث در داخل سازمان مجاهدین خلق بود. بحث حتی در آن زمان هم پایان نیافت و جنگ تنها چیزی بود که موضوع را موقتا از طلاقهای اجباری منحرف کرد.
بهرغم فشار دائم، هنوز برخی از طلاق رویگردان بودند. جلسات به منظور هدف قراردادن چنین افراد ناراضی تشکیل شد که این افراد خاص در جلساتی با حضور حدود هزار نفر از اعضا شرکت کرده و فشارهایی شامل دشنامدادن، تحقیر و توهین و حتی برخورد فیزیکی، چنانچه آنان بر حرف خود میایستادند، اعمال میشد. این دوره، ابتدای تنبیهات جدی در داخل اردوگاه اشرف بود، چرا که رجوی و فرماندهانش به اعمال زور، مجاب سازی، دادن حقالسکوت و سایر متدهای القایی به افراد معترض برای متقاعدشدن متوسل شدند.
انقلاب ایدئولوژیک دوم در اواسط سال 1368، درست یکسال بعد از عملیات فروغ جاویدان، شروع شد و درون سازمان مجاهدین خلق به عنوان کار اصلی سازمان تا سال 1372 ادامه داشت. حتی در خلال جنگ اول خلیج فارس زمانی که سازمان مجاهدین خلق در عملیات نظامی در داخل عراق همراه با صدام حسین درگیر بود، سازمان کار لازم جهت القای این موضوع را در اذهان هر عضو ادامه داد تا مطمئن شود که هر عضو بدون چون و چرا خود را تسلیم نظام جدید کرده است.
یکی از موضوعات این دوران عدم ثبات بود. رجوی مخصوصا هر کس را خارج از بالانس روانی و عاطفی نگاه میداشت. هیچ راهی نبود که کسی اجازه یابد تا به تعادل برسد. این روش رجوی برای کنترل نیروهایش بود. حدود 90 درصد وقت اعضا صرف اجرای تنبیهات فیزیکی و روانی میشد که کمترین آنها نوشتن گزارشهای مفصل و طولانی بود. یافتن دروغهای تازه علیه خود نیز یک وظیفه بود. البته اگر شما با یک دروغ تازه جلو آمده و آن را تئوریزه میکردید این ابزار خوبی برای رجوی بود تا در نشستها از آن استفاده کند. در این مقطع کودکان نیز به بهانه جنگ از اردوگاه اشرف خارج شدند و اشرف به یک شهر بدون خانواده و بدون ارتباط (یک شهر فرقهای تمام عیار) تبدیل شد.
غلیظتر شدن مناسبات فرقهای در داخل سازمان
رجوی سال 1374، یعنی بعد از شکست سفر سیاسی مریم رجوی به اروپا و بازگشت دست خالی وی به عراق، موضوع «خروج ممنوع» را در پادگان فرقهای اشرف اعلام کرد. بر این اساس رجوی مدعی بود که هرکس از سازمان جدا شود، بلافاصله به صف دشمن (یعنی جمهوری اسلامی) پیوسته و به ضدیت با سازمان میافتد. رجوی البته هرگز توضیح نداد چرا کسی که برفرض 2 دهه از عمر خود را به صورت 24 ساعته با این سازمان و در اختیار رهبری آن سپری کرده به محض خروج فورا به دشمن قسمخورده رجوی تبدیل میشود. رجوی راست میگفت و حرفش درست بود ولی از بیان علت آن ابا داشت و طفره میرفت. علت این بود که به محضرسیدن عضو جداشده سازمان به دنیای آزاد، قبل از هر چیز متوجه میشد که چقدر رجوی دروغ گفته و چقدر خیانت کرده و جان و مال و عمر انسانها را تباه کرده است. در این حالت فرد آزاد شده در صدد افشای اعمال رجوی و نجات دیگران بر میآید.
واقعیت این است که عضو فرقه براساس مانیپولاسیون ذهنی اعمال شده در درون فرقه جذب، حفظ و کنترل میشود. تأثیرات مغزشویی موقتی است و میبایست روزمره تجدید شود. زمانی که عضو فرقه به هر دلیلی مدتی از فضای تشکیلات دور میماند (مثلا به زندان میافتد) آثار مغزشویی در وی از بین میرود و فرد برای اولین بار بعد از تجربه فرقه فرصت فکرکردن پیدا میکند (کاری که در درون فرقه فرصت آن را به وی نمیدهند و او میبایست یکسره کار کند) و متوجه میشود که چه بر سرش رفته و فریب چه شیاد حرفهای را خورده است. در چنین حالتی قطعا فرد از نقطه عشق حداکثر به رجوی به نفرت حداکثر نقل مکان میکند و به ضدیت تام و تمام با فرقه و خصوصا رهبر آن میافتد و نقطه نفرت مطلق مقابل قبلی او نیز از بین میرود و چه بسا به آن نزدیک میشود.
بسیاری از کسانی که از فرقهها جدا میشوند، مصمم میشوند تا رفقای قبلی خود را از درون فرقه نیز نجات بدهند. «انجمن نجات» یک سازمان مردم نهاد (NGO) در ایران است که از اعضای سابق فرقه رجوی و خانوادههای اعضای فعلی تشکیل شده است. آنان تلاش میکنند تا راه ارتباطی با دوستان و عزیزان خود بیابند تا شاید بتوانند آنان را نجات دهند. ایران اینترلینک در انگلستان و بسیاری گروههای مشابه در اروپا و آمریکا که از جداشدگان تشکیل شده است همین اهداف را در مکان دیگری دنبال میکنند. بنیاد خانواده سحر در بغداد این مهم را با یاری جداشدگان سازمان در عراق دنبال میکند.
فرقه رجوی و مقوله ازدواج و خانواده
یک ایده مشترک بین تمامی فرقههای مخرب کنترل ذهن، در این است که برای تسلط کامل روی فرد باید فعالیتها و زندگی جنسی او، علاوه بر احساسات و عواطف و هیجانات شخصیاش، تحت کنترل کامل درآورده شود. آنچه برای فرقههای مخرب مهم است این که ایده و عمل پیروانشان تحت کنترل مطلق آنها باشد.
فرقهها نخست کنترل مالی و مادی را به اعضا تحمیل میکنند و از آنها میخواهند تا شغل و تحصیل را به بهانههای متفاوت از جمله انجام تعهد برای رسیدن به اهداف فرقه، رها کرده و دار و ندار خود را به فرقه بدهند و وارد یک زندگی جمعی و اشتراکی شوند. از دستدادن استقلال مالی که به دنبال رها کردن شغل و واگذارکردن دارایی بهوجود میآید، اولین گام برای سلطه فرقه بر تمامی شوونات زندگی یک فرد است. بعد نظم و دیسیپلین خود را به بهانههای مختلف، از جمله مسائل امنیتی به آنها تحمیل کرده و آنان را ساکن خانههای جمعی میکنند تا بتوانند افراد را از محیط و خصوصا خانواده خود جدا کرده و کنترل رفتاری روی آنها، مانند کنترل روی خورد و خوراک و خواب و پوشاک داشته باشند. در این مرحله فرد همچنین مورد ارزیابی قرار گرفته و متناسب با خصوصیاتش با وی برخورد میشود.
سپس نوبت کنترل کامل روی ارتباطات و اطلاعات آنها با دنیای خارج فرا میرسد. کنترل روی ارتباطات آنها با خانواده و اقوام و دوستان سابق تا جایی پیش میرود که این روابط کاملا قطع میشود. به این ترتیب پیروان یک فرقه در محیطی کاملا منزوی و ایزوله از دنیای خارج محبوس میشوند و در آخر، چارهای جز تمکینکردن به خواستههای رهبر ندارند.
اما فرقهها در عین حال میدانند که حتی با انجام تمام این کارها، هنوز کنترل آنها روی افراد، مطلق و کامل نشده است چرا که هنوز آنها کنترلی روی افکار، تصورات، خواستهها و آرزوهای پیروان خود ندارند. آنها میدانند مادامیکه کنترل آنها مطلق و کامل نیست، همواره راه و امکانی برای برگشت افراد به گذشته وجود دارد. یک احساس عاطفی قدیمی یا بخشی از شخصیت گذشته آنها که هنوز زنده است و کاملا سرکوب نشده، میتواند نقش جرقهای را داشته باشد و شخصیت گذشته آنها را احیا کند و شخصیت کاذب و تصنعی تولید شده در فرقه را از بین ببرد.
در نتیجه رهبران فرقههای مخرب برای تکمیل طلسم خود، سعی میکنند با ایجاد هیجانات فوقالعاده در فرد علاوه بر سرکوبهای روانی، به آخرین مرزهای شخصیتی و خصوصی قربانی حمله کرده و احساسات و غرایز و هیجانات وی نسبت به زوج یا زوجه را که با نیازهای جنسی، بهعنوان قویترین غریزه ترکیب شده است نیز تحت کنترل و فرمان خود درآورند. در این رابطه متعاقبا احساسات و عواطف نسبت به پدر و مادر و فرزند و سایر بستگان نیز از همین قاعده پیروی کرده و باید سرکوب و نابود شود.
به بهانه کثیف و آلودهبودن غرایز و نیازهای جنسی، همچنین دست و پا گیربودن عواطف و مساله خانواده در امر رسیدن به اهداف ظاهرا متعالی، رهبران فرقهها میتوانند وارد افکار، خواب و خیالها، آرزوها و تصورات قربانی خود شده و حاکمیت خود را بر جسم و روان وی کامل سازند. از سوی دیگر، از آنجا که هدف نهایی رهبران فرقههای مخرب، تبدیل پیروان به ربات است یا به عبارت دیگر مقصود غایی آنها ایجاد اطاعت مطلق و کورکورانه پیروان از رهبری فرقه است، غرایز جنسی، عشق، ازدواج، عواطف و احساسات خانوادگی در این مسیر از نظر آنان موانع بزرگی بر سر راه محقق شدن خواستههایشان است که باید از سر راه برداشته شود.
درخصوص سازمان مجاهدین خلق (فرقه مخرب رجوی)، مراتب ذکر شده درخصوص اعضا با ظرافت و پیچیدگی خاصی مرحله به مرحله به اجرا در میآیند تا هر فرد بهطور کامل تحت سلطه رهبر فرقه قرار گرفته و کاملا به رباتی تبدیل شود که هر عمل نامعقول و نامشروعی را صرفا با یک فرمان به اجرا در آورد. فرقه رجوی همچون سایر فرقهها دشمن خانواده است بهطوری که مریم رجوی خانواده را لانه فساد و اعضای خانواده را دشمن اصلی معرفی کرده است. در مقابل ارگانهای ضد فرقهای معتقدند که واردشدن خانواده و در نتیجه زنده و بیدارشدن عواطف خانوادگی باطلالسحر طلسم و جادوی فرقه است.
پادگان اشرف در عراق و همچنین مقر اروپایی سازمان مجاهدین خلق در پاریس (پادگان مریم) همین نقش محصور و محبوسکننده را برای اعضا ایفا میکند تا آنان تحت سلطه و کنترل کامل فرقه قرار داشته و به لحاظ روانی توان ترک محل و مواجهشدن با مشکلات دنیای بیرون ـ که آن را به غایت فاسد و شیطانی فرض میکنند ـ نداشته باشند. فردی که درون یک فرقه گرفتار میشود بتدریج در چمبرهای از محدودیتهای ذهنی قرار میگیرد و لذا خود را ملزم به ماندن در فرقه و تندادن به هر شرایطی میداند. به عضو سازمان این موضوع با روشهای پیچیده روانی کاملا القا میشود که ترک فرقه بالاترین گناهی است که میتواند مرتکب شود و مجازات آن مرگ است.
در فرقه رجوی، به غیر از معدود افرادی که با همسرانشان به سازمان پیوستند، ازدواج اساسا و از آغاز پیدایش آن امری سیاسی و تشکیلاتی بود. ازدواج در سازمان عمدتا با انگیزه و هدف تشکیلاتی و جهت تبدیل سازمان به یک فرقه مخرب بسته تمام عیار انجام میگرفت. ازدواجها در سازمان از سوی رهبر و مسوولان ترتیب داده میشد. آنها 2 نفر را برای یکدیگر انتخاب میکردند و بعد از معرفیشان به یکدیگر، مراسم ساده ازدواج را بر پا میکردند. حتی اگر در این میان کسی میتوانست به خود جرات داده و زوج خود را خویشتن انتخاب کند، هنوز برای ازدواج محتاج اجازه سازمان بود. کسانی که وارد سازمان میشدند اما همسرانشان نهایتا سازمان را نمیپذیرفتند، تشویق میشدند تا از همسر خود جدا شوند و میگفتند که مبارزه به زندگی خانوادگی مقدم است.
حتی قبل از مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک سازمان در سال 1368، کوشش بسیاری به عمل آمد تا برای اعضا و هواداران تشکیلاتی جا بیفتد که مسوولان در امور شخصی، خصوصی و جنسی آنها حتی نزدیکتر از همسرانشان هستند. سازمان همیشه به اعضای خود آموزش میداد که بهطور هفتگی از خود گزارشی نوشته و در آن حتی درباره مشکلات جنسی نیز بنویسند. در آن سالها عشق، ازدواج و روابط جنسی هنوز در سازمان، گرچه تحت کنترل بود، ولی ممنوع نشده بود و حتی در یک مورد رجوی ازدواج را وظیفه مذهبی افراد دانست و از مجردها و کسانی که زوج خود را در مبارزات مسلحانه از دست داده بودند، خواست تا هر چه زودتر ازدواج کنند.
اما رجوی بعد از عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) با شستشوی مغزی اعضا، نقطه پایانی بر ازدواج، داشتن خانواده و ارضای غرایز جنسی و بروز احساسات و عواطف نسبت به خانواده و دوستان در مجاهدین خلق برای همه به غیر از رهبر آن که مسعود و مریم باشند، گذاشت. مسعود و مریم تنها زوج باقیمانده در سازمان بودند و بقیه حتی اگر به ذهنشان موضوعی در این رابطه خطور میکرد، میبایست به عنوان خطای ذهن فورا به مسوول خود گزارش میکردند.
خانم بتول سلطانی یکی از اعضای شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق که از آنها جداشده، در مصاحبههای خود عنوان کرده بود که حتی تشکیلات، زنان عضو سازمان را تشویق میکند تا رحم خود را خارج کنند و چنین استدلال میکرد که اگر زنان دیگر خیال ازدواج و بچهدارشدن ندارند پس چرا احتمال خطر سرطان رحم را به جان میخرند و آیا بهتر نیست آن را عمل کرده و برای همیشه خود را از این احتمال رها سازند. با استدلال مشابهی میشود پیشنهاد اختهشدن را هم به مردان داد و البته از آنجا که این موضوع مشکل رجوی نبوده، هرگز به آن نپرداخت. خانم سلطانی درخصوص فساد اخلاقی رجوی مطالبی را عنوان کرده که درخصوص بسیاری از سران فرقههای عالم که اتفاقا پیروان خود را از برقراری رابطه جنسی منع میکردند، سوابق زیادی داشته است. مصاحبههای خانم بتول سلطانی تحت عنوان رقص رهایی! در داخل فرقه رجوی مطالب تکاندهنده بسیاری در این خصوص دارد.
مفهوم انقلاب ایدئولوژیکی درون فرقه رجوی، هر بهانه و توجیهی داشته باشد، در عمل به این صورت تعریف میشود که تمامی زنان عالم در حریم رهبری یعنی مسعود رجوی قرار گرفته و لذا بر هر مرد دیگری حرام هستند و به همین دلیل کلا و اساسا هیچ مرد و زنی حق ازدواج ندارد و مسعود خود به تنهایی شوهر تمامی زنان جهان بوده و مردان همگی باید مجرد باشند. پذیرش این موضوع از جانب اعضا، بعد از طی مراحل مختلف مانیپولاسیون در واقع جریان کنترل ذهن آنان را تکمیل میکند و به این ترتیب هر مقوله دیگری را هم از جانب رهبری خواهند پذیرفت و به تمامی خواستههای نامعقول و نامشروع و خیانتکارانه و ضد ملی و ضد مردمی او نیز بدون چون و چرا گردن خواهند گذاشت. به این ترتیب آنان برای دشمن متجاوز به خاک میهن، بر اساس منافع شخصی رجوی، جاسوسی کرده و آن را عین خدمت به خلق خواهند دانست. آنان خود یا هر کس دیگری را با یک فرمان به آتش کشیده یا منفجر خواهند کرد و به تروریستهای مفت و مجانی تبدیل خواهند شد که میتوانند در سختترین شرایط معیشتی زندگی کرده و در عین حال منافع قدرتهای بزرگ را تأمین کنند.
هماکنون حدود 3400 نفر در پادگان اشرف در عراق و چند صد نفر در پادگان مریم در فرانسه گرفتار طلسم فرقهای رجویها هستند. دولتهای غربی بر اساس منافع احتمالی خود تلاش میکنند تا ساختار این فرقه را به قیمت قربانیکردن اعضای سازمان و خانوادههایشان دست نخورده نگاه دارند. فرقه رجوی بعد از عزیمت به عراق و مزدوری برای صدام حسین به صورت یک بنگاه اجارهای در آمده است که در قبال دریافت پول از جانب رجوی منافع هر مشتری را تأمین میکند.
تا جایی که به جمهوری اسلامی بر میگردد، آنان دیگر یک تهدید امنیتی یا سیاسی یا ایدئولوژیک در داخل ایران نیستند اما از نظر حقوق بشری و خانوادههای این افراد قربانی، این معضلی است که کلید حل آن صرفا در دست خود خانوادهها و اعضای سابق و ارگانهای ضد فرقهای است. نجات ساکنان بخت برگشته اشرف و دیگر اعضای فرقه رجوی یک هدف انسانی متعالی است که میبایست دغدغه هر انسان نوعدوستی باشد.
فرقه و تروریسم
برکسی پوشیده نیست که فرقه مخرب رجوی ماهیت و عملکرد تروریستی دارد، یعنی رهبر بلامنازع آن مسعود رجوی قویا معتقد است که برای رسیدن به هدف راهی جز توسل به خشونت و کشتار، چه از خودی و چه از بیگانه وجود ندارد و بر اساس همین اعتقاد زمانی که وارد فعالیت سیاسی شده بلافاصله دست به عمل تروریستی زده است. این تفکر بخشی جداییناپذیر از استراتژی و حتی ایدئولوژی فرقه مربوط محسوب میشود.
تمامی فرقهها ظرفیت دستزدن به ترور و خشونت را دارند و براحتی میتوانند موجب ریختهشدن خون اعضای خود و دیگران شوند، چرا که برای آنان استفاده از هر وسیلهای برای رسیدن به هدف توجیهپذیر است. اساسا یک سازمان تروریستی که میخواهد جدا از مردم و با استفاده از زور، قدرت را به دست آورد، لاجرم محتاج مناسبات فرقهای میشود و میبایست افراد خود را تحت کنترل ذهنی کامل درآورد تا درخصوص آنچه میکنند، سوال نکنند.
سازمانهایی که مبارزه مردمی و مشروع انجام میدهند، مثلا با یک نیروی اشغالگر خارجی برای آزادسازی سرزمینشان میجنگند، هیچ نیازی به مانیپولهکردن ذهنی مبارزان خود ندارند. آنان بر اساس یک آرمان مشخص مبارزه کرده و این مسیر را با آگاهی و اختیار انتخاب کردهاند.
اما درخصوص سازمانهای تروریستی، از آنجا که آرمان والایی وجود ندارد و تنها کسب قدرت رهبر فرقه مدنظر است، لازم است که افراد مغزشویی شده و به آنچه انجام میدهند، فکر نکنند. لذا اگر چه ممکن است تمامی فرقههای کنترل ذهن ماهیت خشونتطلب خود را آشکار نکرده باشند، اما تمامی سازمانهای تروریستی به درجاتی ماهیت فرقهای خود را بروز دادهاند.
هدف رهبری سازمان مجاهدین خلق کسب قدرت سیاسی در ایران است و بارها تأکید کرده که این هدف به غیر از توسل به خونریزی و کشتار حاصل نمیشود. بر همین اساس فرقه رجوی حسابی روی افکار عمومی و نظرات مردم باز نکرده و الزاما آنها را وارد معادلات خود نمیکند و دقیقا به همین دلیل توجهی به جایگاه و آبروی خود در میان مردم ندارد. برای توسل به خشونت و کشتن و به کشته دادن نفرات برای رسیدن به قدرت، البته انجام هر کاری از جمله جاسوسی برای دشمن متجاوز، تهاجم، کشتن مرزبانان میهن، خودسوزی، قتل و... هم جایز است.
رجوی کاری ندارد که لعن و نفرین ملت ایران را به جان خریده باشد، چرا که مردم از نظر او اهمیتی ندارند. در منطق تعادل قوایی او، این قدرتها هستند که تعیینکنندهاند. کاری که او باید بکند این است که تروریستهای مفت و مجانی تربیت کند و بعد دست به دامان صدام یا اسرائیل یا آمریکا یا هر کس دیگری بشود که او را در رسیدن به قدرت یاری کنند.
http://ayam.jamejamonline.ir