24 شهریور 1392

در دامِ شاه؛ یا شاهْ در دامْ...؟!


پروین (پری) غفاری، بازیگر قبل از انقلاب، که با توجه به حضورش در دربار وارد سینمای فارسی شده بود، 11 تیرماه امسال درگذشت. بی‌شک بزرگترین رخداد و علت شهرت وی ارتباط عاشقانه‌اش با محمدرضا پهلوی از سن پانزده سالگی بود.
او متولد 1309 در تهران بود؛ در خانواده‌ای که اصالتاً تفرشی بودند. پدرش میرزاحسن غفاری همدانی از مبارزان مشروطه بود که در واقعه به توپ بستن مجلس توسط کلنل لیاخوف، مجروح شده و به گفته دخترش پس از آن حادثه تا پایان عمر در راه رفتن به مشکلاتی دچار بود [لنگ می‌زد]. پروین غفاری، خود، مادرش را یکی از خبرچینان فردوست خوانده که می‌کوشید با نزدیک کردن دختر جوان و زیبایش به شاه، به اصطلاح اسباب «بزرگی» فراهم کند و سری توی سرها دربیاورد. خود پروین نیز سودای ملکه‌شدن و همسری شاه را در سر می‌پروراند یا دست‌کم می‌کوشید تا به نوعی از این راه طرفی ببندد. از قضای روزگار دلیل نزدیکی غفاری به شاه، پُر کردن ایامی بود که فوزیه، شاهزاده مصری و همسر نخست پهلوی دوم، به قهر از ایران گریخت و دیگر به عنوان ملکه به ایران پا نگذاشت. فراخواندن غفاری به اندرونی شاه، ترفندی بود از جانب فردوست تا اوقات تنهایی و افسردگی «محمدرضا»ی جوان به‌وسیله حضور این دخترک جبران شود و شاه را آماده رویارویی با حوادث بعدی ملک و مملکت کند. عجیب‌تر آن‌که فوزیه و پروین غفاری، که با رفتن یکی سر و کله آن‌ دیگری در دربار پیدا شد، هر دو در یک روز درگذشتند (11 تیرماه1392). این حادثه نگارنده را به یاد مرگ شعبان جعفری (مشهور به شعبان بی‌مخ)، از عوامل اصلی و «داخلیِ» کودتای 28 مرداد 1332 و سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق، انداخت که از قضا او نیز چند سال پیش درست در همان روزی که نامش با تاریخ گره خورده بود درگذشت.

***

ایرانیان در یک کلامْ مردمانی «شفاهی»اند. حتی امروز که کسر قابل توجه و چشمگیری از آن‌ها همه‌روزه از فضای مجازی بهره می‌برند، بیشتر استنادها و ادله‌شان مبتنی بر روایت‌های شفاهی و درِ گوشی است؛ گیریم که بخشی از این روایات از طریق ابزار امروزی‌تری همچون تلفن همراه و پیامک به‌شکل لحظه به لحظه تبادل شوند. ضرب‌المثل‌های رایج و مشهوری همچون «یک کلاغ؛ چهل کلاغ» و «خالَه‌مْ دونست؛ عالَم دونست» همگی بر این رفتار فراگیر - و اصلاً اگر به کسی برنمی‌خورد - «همه‌گیر ِ» ایرانی (!) دلالت می‌کنند. ضمن اینکه آمار خجالت‌‌آور مطالعه (که به‌تدریج آن چند ثانیه ناچیزِ سرانه مطالعه در ایران هم در حال محو شدن است) نیز همین نکته را تصدیق می‌کند.


هر ایرانی‌ در طول عمرش بارها و بارها به ظن خویش بر مَرکب رخدادها و شایعه‌های برآمده از آن‌ها می‌نشیند و به سهم خود بر طول و عرض دیده‌ها و – صد البته – شنیده‌هایش در خصوص افراد درگیر در ماجراها می‌افزاید. حالا فرض کنید هفت دهه قبل، آن‌هم در فضایی به‌مراتب سنتی‌تر از امروزْ شایعات مربوط به معشوقه شاه، به مدت چندین و چند سال، لقلقه زبان همین مردم بوده باشد. شاهی که به‌سان بیشتر حاکمان نه‌چندان محبوب قبلی، مردمان می‌باید خود را مطیع و دوستدار وی نشان می‌دادند و برعکس، در دل و همچنین در جمع‌های کوچک خودمانی، به زبان هزل و هجو و طنزْ نفرت درونی و تاریخی خویش را از وی و هم‌پالکی‌هایش بیان می‌کردند. در این بستر، غفاری با قرار گرفتن در کانون شایعاتِ بعضاً نزدیک به واقعیت، طرف توجه چشمگیر جامعه قرار می‌گیرد، آن‌قدر که دست‌اندرکاران آن روز سینمای ایران که ید طولایی در بهره‌بردن از چهره‌های مشهور در زمینه بازیگری و جلب «مشتری» برای فیلم‌های‌شان داشتند، تا حدی که از چهره مذهبیِ ورزشکاری چون غلام‌رضا تختی هم نمی‌گذشتند و دست‌کم بخت خود را در کشاندن امثال او به این عرصه می‌آزمودند، به سراغ غفاری هم آمدند و او را در نقش زن‌های به‌ظاهر مدرن، آلامد و «امروزی» به کار گرفتند. طبیعی است که در شرایط رسانه‌ایِ به‌نسبت محدود آن روزگار، جامعه بسیار تشنه بود که با معشوقه جوان و زیبای شاه بیشتر آشنا و دمساز شود. سینمای ایران نیز با وقوف بر این عطش، کوشید تا از او با چهره و آرایش صددرصد مدرن، آلامد و تابوشکن‌اش در نقش زنان اغواگر و اهریمنی سود ببرد. سینمای فارسی اما به‌موازاتْ در همین زمینه ایرن زازیانس را نیز در اختیار داشت که از قضا هم باسوادتر و فتوژنتیک‌تر از غفاری بود و هم دوره‌های متعدد هنرپیشگی را دیده بود. در تئاتر پرقدرت آن دوره نیز تجربه‌ها و سوابق روشنی داشت و اتفاقاً در فیلم‌های ساموئل خاچیکیان – کارگردان برتر آن سال‌های سینمای فارسی - نیز بازی می‌کرد و از همه مهمتر این که پرسونای بازیگری ایرن و پروین غفاری نیز کمابیش نزدیک به یکدیگر بود و این‌ها همه به ضرر دومی تمام می‌شد. با وجود این، غفاری توانست بیش از یک دهه در سینما دوام آورد و وقتی تا حدی از بهار جوانی خود فاصله گرفت از طرف همان اهالی سینما به حاشیه رانده شد.


از نظر نباید دور داشت که در همین سینما و در بستر تحولات گونه‌گون کسانی همچون فخری خوروش و ایرن، آن‌قدرها ظرفیت، توانایی و انعطاف داشتند که تا سال‌ها بعد بر پرده سینما و تلویزیون حضور یافتند اما به دلایل پیش‌گفته و برخی علل و عوامل دیگر پروین غفاری این شانس را نداشت و وقوع انقلاب نیز به دلیل قوی و مهم دیگری بدل شد تا به سبب روابط پیشین‌اش با دربار، بیش از پیش به حاشیه عزلت رانده شود.


روابط غفاری با شاه از برخی لحاظ یادآور رابطه یک بازیگر مشهور دیگر با دربار نیز هست، با این تفاوت که این‌بار این‌یکی مذکر بود و با عضوی مؤنث از خاندان حکومتی مرتبط شد. بهروز وثوقی در مسیری معکوس با غفاری ابتدا در سینما به شهرتی همه‌گیر دست یافت و سپس به دام اشرف پهلوی خواهر قدرتمند و دوقلوی شاه افتاد. جالب اینکه وثوقی نیز بدون پرده‌پوشی در کتاب خاطراتش بر این رابطه صحه گذاشت و پس از انقلابْ کسانی چون محمدعلی فردین حتی فروش دارایی‌ها و املاک وثوقی و مهاجرت وی در آستانه وقوع انقلاب 1357 را تحت تأثیر اطلاعاتی که در بستر این روابط به دست آورد دانستند.

***

سال ۱۳۷۶ با تغییر شرایط فرهنگی و سیاسی، پروین غفاری نیز به عنوان یک نام ممنوعه (که به سیاق بیشتر هم‌نسلانش و البته به‌سبب پیشینه حضورش در دربار از بازیگری در سینمای ایران منع شده بود)، فرصت یافت تا مجموعه خاطراتش به نام تا سیاهی... دردام شاه را منتشر کند. کتاب فقط یک بار مجال انتشار یافت و به‌سرعت توقیف شد، در حالی که به باور روشنفکرانی همچون محمد قائد، در صورت تجدید چاپ، می‌توانست به پرفروش‌ترین کتاب تاریخ نشر ایران بدل شود. لازم به ذکر است که تعدادی از افراد جرگه موسوم به «سلطنت‌طلبان» این کتاب را نیز همچون خاطرات حسین فردوست، فریده دیبا، اردشیر زاهدی، شهناز پهلوی و تاج‌الملوک آیرملو جعلی خوانده‌اند.


غفاری در صحبت‌ها - یا فرقی نمی‌کند - نوشته‌هایش در روایاتِ شبه‌سینماییِ کتابْ که تا حدی هم از نظر بیانی ویراسته به نظر می‌رسند، با نگاهی حق‌به‌جانب می‌کوشد سمپاتیک جلوه کند و خواننده را با خود همراه سازد. البته نباید از نظر دور داشت که او در بسیاری از حرف‌هایش با به خرج دادن صداقت بسیار کوشیده است تا روابط خود با شاه و بعدها برخی از اطرافیان دربار را بازگو کند و در بیانِ روابطِ گاه هم‌زمانی که با این‌گونه افراد (نظیر شاپور غلام‌رضا پهلوی، ایادی و خاتم) داشته، نیات خود از برقراری و تداوم این روابط را نیز از چشم خواننده پنهان نداشته است. همچنین و با وجود آنکه نام کتاب خاطرات غفاری تا سیاهی... دردام شاه است اما با تورق این خاطرات معلوم می‌شود که وی نیز دامی برای شخص اول مملکت تنیده بود و از قضا و به‌رغم کم‌سن‌وسال بودنش تا حدی هم بر قواعد بازی با حریف قدری همچون شاه تسلط داشت. با همه این‌ها نگارنده معتقد است او پس از دورشدن اجباری از شاه در دام بزرگتری به نام سینمای فارسی افتاد و هرچند توانست با بیرون بردن دامنه شهرتش از فضای ذهنی جامعه و شایعات جاریْ آن ذهنیت‌ها را به عینیت بدل کند و با شهرتش در عرصه‌ای تازه، نام خود را در ویترینی به نام سینمای ایران – هرچند در فیلم‌هایی نه چندان ماندگار و با بازی‌هایی معمولی و حتی ضعیف در این عرصه – به ثبت برساند، اما سرانجام کارش به جایی رسید که هفده سال پیش از مرگ، با چنین جملاتی اوضاع و احوالش را توصیف و بیان کرد: «با آنکه هر دو فرزندم را دوست دارم اما برای اینکه در جایی ثبت شود می‌گویم که این تنها صابر رهبر است که به یاد من بوده و با ارسال پول، هزینه زندگی و درمان مرا می‌پردازد...»
البته شایان ذکر است که پروین غفاری در تمام هفده سال بعد از انتشار کتاب خاطراتش حضوری در رسانه‌ها نداشت تا مثلاً پی ببریم شرایط زیستی و معیشتی وی در سال‌های 92-1376 به همان منوال ادامه یافته یا به شکل بهتری دنبال شده است.

***

پروین غفاری در کتاب خاطراتش شرح شناخت خود را از بسیاری آدم‌های مشهور یا معتبر معاصر بیان کرده است. او در این بخش از کتاب از معدودی آدم‌ها مانند بنان و قمرالملوک وزیری به نیکی یاد کرده (با اشاره به این نکته مهم که اتومبیلی که بنان طی تصادفی یک چشمش را از دست می‌دهد عاریتی و متعلق به غفاری بوده) است. در بیان شرح واقعه‌ای دیگر درمی‌یابیم کسی که درست پس از وقوع سانحه منجر به مرگ فروغ در صحنه حاضر شده و جسدش را به عنوان اولین نفر شناسایی کرده غفاری بوده است. اما این لحن احترام‌آمیز و گاه به صورت توأمان غم‌انگیز و جالب (از حیث یافتن اطلاعات تازه) در خصوص دیگر افراد ادامه نمی‌یابد و غفاری بامناسبت یا بی‌مناسبت از طریق تابوشکنی در عرصه فرهنگ نوشتاری ما به قول معروف هرچه دلش می‌خواهد در مورد بسیاری دیگر از افراد مشهور بیان می‌کند؛ آن‌هم به شکلی بی‌سابقه یا حداقلْ کم‌سابقه. تا حدی که این نکته را به ذهن متبادر می‌کند که شاید یکی از دلایل توقیف کتاب تا سیاهی... دردام شاه این خرق عادت و به‌نوعی هنجارشکنی در فرهنگ نوشتاری ایرانی (که در بیشتر جاها در نقطه مقابل فرهنگ شفاهی‌مان قرار دارد) باشد.