20 اردیبهشت 1400
جدایی بحرین از ایران در چه چهارچوبی قابل ارزیابی است؟
یکی از موضوعات و محورهایی که در تاریخ، برخی از کشورها و بهخصوص قدرتهای منطقهای را درگیر کرده بحث استقلال و جداییطلبی است؛ موضوعی که تا به امروز نیز سبب بروز چالش برای برخی از کشورها شده و منازعات مختلفی پیرامون خود به همراه داشته است. شاید بتوان یکی از نزدیکترین تجربیات را ایالت باسک و ادعای جداییطلبی آن در قبال اسپانیا دانست.
بااینحال این مسئله در مورد تاریخ معاصر ایران و دوره پهلوی دوم نیز مصداق مییابد. شاید یکی از بحثبرانگیزترین وقایع رخداده در دوره پهلوی دوم، جدایی بحرین از ایران است. در واقع بسیاری از صاحبنظران و کارشناسان با این سؤال روبهرو هستند که بهرغم روابط گرم و مناسبات دوستانه ایران با غرب و بهخصوص آمریکا چرا در نهایت ایران نتوانست جلوی جدایی بحرین را بگیرد و در نهایت این خطه از خاک کشورمان در مقطعی که مناسباتمان با قدرتهای بزرگ در سطح بسیار خوبی بود از خاک کشورمان جدا شد.
به معنای دقیق کلمه درحالیکه در دو قرن بخشهای مختلفی از خاک کشورمان به واسطه عدم درک صحیح مناسبات بینالمللی و نداشتن روابط گرم و صمیمانه با قدرتهای بزرگ جدا شد موضوع جدا شدن بحرین بسیار متفاوت بود. در واقع ما با این سؤال روبهروییم که آیا جدا شدن بحرین از ایران در چهارچوب مناسبات بینالمللی و ساختار نظام بینالملل بود یا اینکه در قالبی دیگر باید این مسئله را تحلیل و ارزیابی نمود. در همین ارتباط یکی از مسائلی که مورد بحث قرار میگیرد سؤالها و فرضیههایی است که در مورد آن مطرح میشود؛ اینکه آیا این جدایی اجتنابناپذیر بود و جبرا اتفاق افتاد یا اینکه شاه ایران به اختیار خود آن را واگذار کرد؟ بر این اساس، پژوهش زیر تلاش خواهد کرد به این پرسش پاسخ دهد که جدایی ایران از بحرین را در چه چهارچوبی میتوان تحلیل کرد.
ایران و بحرین تا پیش از پهلوی دوم
اگر به اسناد و منابع تاریخی رجوع کنیم، ملاحظه خواهیم کرد که بحرین از دیرباز بخشی از خاک امپراتوری ایران بوده است. بااینحال این بخش از خاک ایران با هجوم پرتغالیها به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس در سال 1521م به تصرف پرتغالیها درآمد، اما با لشکرکشی شاه عباس در سال 1602م، این منطقه دوباره به خاک کشورمان ملحق شد و این روند تا نزدیک به 180 سال ادامه داشت. بااینحال در سال 1783م، شیخ احمد بن خلیفه به این منطقه حمله کرد و آن را به تصرف خود درآورد؛ هجومی که با حمایت انگلیسیها همراه شد. از آن پس این بخش از خاک کشورمان تحت حمایت انگلیسیها قرار گرفت؛ هرچند هیچگاه ایران آن را نپذیرفت. در واقع از این مقطع به بعد بود که بحرین به نوعی تحتالحمایه انگلستان بهشمار آمد و به چالشی در روابط ایران و انگلستان بدل شد.1
این روند همزمان شد با روی کار آمدن حکومت قاجاریه در ایران که دولتی شکننده و ضعیف بود و نمیتوانست اقتدار خود را بر تمامیت خاک سرزمینی کشورمان حفظ نماید. بر همین اساس بود که انگلیسیها بهانه آوردند و به دلایلی چون دور بودن بحرین از ایران یا استفاده از زبان عربی به جای فارسی در این منطقه بحرین را منطقهای غیر ایرانی محسوب نمودند و بدینترتیب بهتدریج زمام امور این منطقه از خاک کشورمان را به دست گرفتند. این روند به تدریج صورت حقوقی نیز به خود گرفت و در نهایت در سال 1880م، شیخ بحرین، که دستنشانده دولت انگلیس بود، تعهد نمود در هیچ نوع پیمان یا قراردادی با دیگر دولتها شرکت نکند و در عمل در راستای سیاستهای بریتانیا قدم بردارد. این روند تا پایان دوره قاجاریه ادامه پیدا کرد؛ به خصوص که کشورمان با مشکلات متعدد سیاسی، اقتصادی و نظامی دست و پنجه نرم میکرد و توان رویارویی با انگلستان و پس گرفتن خاک کشورمان را نداشت.2
این جریان در دوران پهلوی اول نیز ادامه داشت؛ به نحوی که نوعی رکود و کشمکش بر سر مسئله بحرین مشاهده میشد. در واقع رضاشاه که خود با کمک انگلیسیها به قدرت رسیده بود و به نوعی دستنشانده دول غربی محسوب میشد، توامان تلاش میکرد در عین حال که ننگ جدایی بحرین بر پیشانی وی ننشیند انگلیسیها را از خود راضی نگه دارد. توجیه او برای این کار این بود که حاکمیت ایران بر بحرین خطری برای منافع انگلیسیها ندارد. بااینحال رضاشاه نیز هیچگاه به صورت جدی و علنی اعتراض خود را به انگلیسیها اعلام نکرد و در واقع قاطعیتی بر سر حاکمیت ملی کشورمان در مورد مسئله تمامیت ارضی از خود نشان نداد. رضاشاه چندان حمایتی از شهروندان ایرانی ساکن در بحرین به عمل نیاورد و تنها به درج مقالاتی درباره سابقه تاریخی این جزیره و تعلق آن به ایران در روزنامهها اشاره کرد.3
جدایی بحرین از ایران در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی
تا پیش از قبضه شدن قدرت توسط محمدرضا پهلوی در سال 1332، قضیه استقلال بحرین چندان موضوع بینالمللی مهمی محسوب نمیشد، اما در سال 1336 بود که مجلس شورای ملی ایران بحرین را به عنوان چهاردهمین استان ایران به رسمیت شناخت. دقیقا در همین مقطع بود که منوچهر اقبال، نخستوزیر وقت، هشدار داد که ما روابط خود را با هر دولتی که تلاش کند با بحرین پیمانی منعقد کند قطع خواهیم کرد.4
بااینحال چنین اقداماتی پایان کار نبود و این ادعاها چندان پشتوانه نداشت و محمدرضا، که همانند پدر با کمک قدرتهای خارجی و با طرح یک کودتا قدرت را قبضه کرده بود، در جایگاهی نبود که بتواند در این ارتباط تصمیم بگیرد. در واقع ازآنجاکه سلطنت پهلوی خود دستنشانده قدرتهای غربی بود، نمیتوانست خارج از چهارچوب و ساختار نظام بینالملل که در راستای منافع قدرتهای خارجی عمل میکرد، گام محکمی بردارد، اما آنچه به عنوان یک کاتالیزور نقش مهمی در جدایی بحرین از ایران داشت تصمیم انگلستان برای خروج از منطقه خلیج فارس و خلأ قدرتی بود که از آن ناشی میشد.5
در واقع از اوایل دهه 1340ش بود که آمریکاییها جای انگلستان را در منطقه گرفتند و بریتانیا با توجه به کاهش قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادیاش تصمیم گرفت منطقه را ترک کند. در واقع این نمود و نشانه عینی افول امپراتوری انگلستان و جانشینی آمریکا بود. سیاست خارجی آمریکا نیز در این مقطع در چهارچوب دکترین نیکسون تعریف میشد. در این سیاست خارجی، ایران در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس به عنوان پایگاهی در راستای تأمین منافع آمریکا بود. به عبارت سادهتر در چهارچوب این سیاست خارجی، حکومت ایران به عنوان یک دولت دستنشانده و وابسته تعریف میشد که منافع غرب و واشنگتن در منطقه برایش از اولویت برخوردار بود.6 بااینحال دیپلماسی آمریکا در منطقه اصول دیگری نیز داشت. یکی از این اصول «اعطای استقلال سیاسی به عربنشینهای خلیج فارس بود».7
به همین دلیل بود که شاه در یک کنفرانس مطبوعاتی در دهلی نو از ادعای ایران بر بحرین چشم پوشید و حاضر شد در مورد استقلال یا عدم آن خود مردم بحرین تصمیمگیرنده باشند. بدینترتیب در نتیجه فشارهایی که انگلستان و آمریکا بر تهران وارد کردند شاه پذیرفت که ادعایی در مورد مجمعالجزایر بحرین نداشته باشد تا بتواند هر چه سریعتر جای انگلستان را در منطقه بگیرد و خود را به عنوان ژاندارم منطقه در سیاست خارجی آمریکا تعریف کند. استقلال بحرین بهظاهر امتیازی برای ایران نیز به همراه داشت که البته این امتیاز نیز با اما و اگر همراه بود. در واقع انگلیسیها حل مسئله جزایر سهگانه را به استقلال بحرین گره زدند. لندن سیاست خود را به این ترتیب تعریف کرده بود که اگر شاه با استقلال بحرین موافقت کند، در عوض از پشتیبانی انگلیس برای حفظ جزایر سهگانه که خود بخشی از تمامیت ارضی ایران بود برخوردار خواهد شد؛ در نتیجه در سال 1349ش، هیئتی به ریاست نماینده سازمان ملل به بحرین سفر کرد و پس از بازگشت به آمریکا گزارش داد که اکثریت مردم بحرین خواستار حاکمیت و هویت مستقل میباشند تا در روابط با دیگر کشورها از آزادی عمل برخوردار باشد.8
طنز مطلب در اینجاست که ایران نخستین کشوری بود که استقلال بحرین را به رسمیت شناخت و بدینترتیب ایران دوباره بخشی از حاکمیت خود بر سرزمینش را از دست داد. این مسئله را اسدالله علم در خاطرات خود نیز توصیف میکند. وی در خاطراتش میگوید: شورای امنیت به اتفاق تمایل مردم بحرین به داشتن استقلال را تصویب کرد. نماینده ایران نیز آن را فورا پذیرفت. «خندهام گرفته بود؛ گوینده رادیوی تهران طوری با غرور این خبر را میخواند که گویی بحرین را فتح کردهایم. ولی این خنده، به آن معنی نیست که من با این کار مخالفت دارم. شاید طرز اجرای آن، یا در اصل مطلب که همه اقلیتهای ایرانی در همه شیخنشینها به رسمیت شناخته بشوند،... حرف داشته باشم. ولی حال که آن نشد با این راهحل موافق هستم. غیر از این نمیشد».9 بدینترتیب تاریخ معاصر ایران دوباره شاهد جداشدن بخشهایی از خاک کشورمان گردید؛ موضوعی که حسرت آن تا به امروز نیز ادامه داشته است.
در مجموع اگر بخواهیم به مسئله جدا شدن بحرین از ایران نگاهی گذرا داشته باشیم باید بگوییم که استقلال بحرین از ایران در چهارچوب سیاست دستنشاندگی غرب و بهویژه آمریکا قابل تحلیل است؛ سیاستی که محمدرضا پس از تحکیم قدرت خود در دهههای 1340 و 1350ش و به طمع افزایش و گسترش نقش منطقهای در پیش گرفته بود. بر اساس این سیاست ایران میتوانست قدرتمند باشد، اما در چهارچوب بازی غرب؛ در همین راستا اراده غرب بر تسلط ایران بر بحرین قرار نگرفته بود.
---------------------------------------------------
1. زهرا ابراهیمی، «بازخوانی پرونده جدایی بحرین از ایران»، در:
https://www.hamshahrionline.ir/news/80635
2. علیرضا ذاکر اصفهانی، «روند انفصال بحرین از ایران»، مجله علمی پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی اصفهان، ش 9 (بهار 1376)، صص 71-80.
3. عباس پرتویمقدم، «بحرین چرا و چگونه از ایران جدا شد»، مجله مطالعات تاریخی، ش 15، صص 80-90.
4. مینا ظهیرنژاد ارشادی، گزیده اسناد خلیج فارس، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، 1375، ج 3، ص 182.
5. عباس پرتوی مقدم، همان، ص 100.
6. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران (دولت دستنشانده)، تهران، قومس، ص 334.
7. همان، ص 336.
8. فریدون زندفر، ایران و جهانی پرتلاطم، خاطراتی از دوران خدمت در وزارت امور خارجه 1359-1326، تهران، شیرازه، 1379، ص 63.
9. علینقی عالیخانی، یادداشتهای علم، کتابسرا، ج 2، صص 48-49.