25 آبان 1394
فاصله ذهنی دو سیاستمدار!
دکتر حسین فاطمی، از تأسیس کنندگان جبهه ملی و یار وفادار دکتر مصدق است. دکتر فاطمی اگرچه با اعدام توسط شاه، حسن شهرت و وجاهتی دو چندان یافت، اما ضرورت خوانش دقیق تاریخ و عبور از قشر و شعارزدگی ایجاب میکند که کارنامه وی با دقتی بیش از حماسه سراییهای گروههایی چون «جبهه ملی ایران» مورد تحلیل قرار گیرد.
درآمد:
تاریخ چیزی جز احوالات سازندگان آن و چندوچون تعاملات ایشان با یکدیگر نیست، از این روی برای شناخت آن، راهی جز شناخت نقش آفرینان آن وجود ندارد. بی تردید شناخت بسیاری از وقایع تاریخ معاصر ایران ازجمله نهضت ملی نیز، نمیتواند از این قاعده مستثنی باشد و به همین دلیل شناخت پدیدآورندگان این نهضت و سرنوشت متفاوت هر یک، از ضرورت بازپژوهی درباره این رویداد تاریخی است.
دکتر حسین فاطمی، از تأسیس کنندگان جبهه ملی و یار وفادار دکتر مصدق است. دکتر فاطمی اگرچه با اعدام توسط شاه، حسن شهرت و وجاهتی دو چندان یافت، اما ضرورت خوانش دقیق تاریخ و عبور از قشر و شعارزدگی ایجاب میکند که کارنامه وی با دقتی بیش از حماسه سراییهای گروههایی چون «جبهه ملی ایران» مورد تحلیل قرار گیرد. به باور نگارنده این سطور دکتر فاطمی هنگامی بیشتر و بهتر شناخته خواهد شد که در شرایطی نسبت یکسان و همزمان، با اقران خویش از جمله حسین مکی، مظفر بقایی و سید ابوالحسن حائری زاده مقایسه گردد و عیار واکنشهای ذهنی و داوریهای تاریخی وی در چنین فضایی مورد سنجش قرار گیرد. راقم این سطور در مقالی که پیش روی دارید، چنین روشی را در پیش گرفته و او را در زمانی تقریبا واحد، با یکی از دوستان صمیمی و قدیمی وی یعنی حسین مکی مقایسه کرده است. توضیح آنکه دکتر فاطمی پس از رویداد 28 مرداد و آغاز دوران اختفا، به نگارش سلسله یادداشتهایی درباره زمینه های اوج و فرود نهضت ملی دست زد و آن را برای آگاهی معاصران و آیندگان به تاریخ سپرد. وی در این نوشتارها، داوری خود را درباره بسیاری از همرزمان قدیمی خود ازجمله حسین مکی بیان کرده و البته همانگونه که انتظار میرود، به مدد هر آنچه در دست و زبان داشته به تخطئه آنان پرداخته و در یک کلام ایشان را از عوامل فروپاشی جبهه و نهایتاً نهضت ملی ایران قلمداد کرده است. از نگارش این یادداشتها زمان زیادی نمیگذرد و دکتر فاطمی پس از سپری شدن چند ماه، توسط عوامل امنیتی رژیم شاه دستگیر و در معرض مرگ قرار می گیرد. در چنین شرایطی حسین مکی ــ یعنی همان کسی که چندی قبل در یادداشتهای فاطمی، آماج حملات وی قرار گرفته ــ بدون اطلاع از داوریهای تخطئه آمیز دوست قدیمی خود، به تلاشی دامنه دار برای جلوگیری از اعدام وی دست می زند، هر چند که توفیق چندانی در این کار نمییابد. از منظر نویسنده حالات این دو نفر در یک زمان نسبتاً واحد، نشان سلوک فکری و عملی ایشان است و میتواند ترجمانی از کارکرد این دو چهره مؤثر دوران نهضت ملی ایران باشد.
مطالبی که در پی میآید، مستندات این مقایسه است که امید میبرم تاریخپژوهان معاصر را به کار آید.
***
اولین رنجشهای «مکی» از «مصدق» در دوران صدارت وی
دکتر فاطمی در یادداشتهایی که نگارش آن را از مهرماه 1332و در مقطع اختفا آغاز کرده، در مقام تخطئه حسین مکی، داستان رنجش وی از دکتر مصدق به خاطر عدم همراهی وی با نخست وزیر در سفر به شورای امنیت را به شکلی مستوفا و البته از منظر خویش بیان کرده است. هر چند که روایت وی، هیچگاه مورد قبول مکی واقع نشد، اما مروری بر آن در این مقام، خالی از لطف نیست:
مکی پیش از انتخابات تهران بر سر یک موضوع کوچک از مصدق رنجید. داستان این بود که وقتی قرار شد هیئتی برای دفاع از شکایت انگلیس به شورای امنیت بروند، مکی از آبادان به من تلفن کرد که او نیز مایل است با این هیئت بیاید. من هم با دکتر مصدق مذاکره کردم و او پذیرفت. با تلفن موافقت نخستوزیر را به او اعلام کردم. بعد معلوم نشد چرا دکتر مصدق تصمیم گرفت چند نفر هم از اعضای کمیسیون مختلط را با خود ببرد. ابتدا پیشنهاد کرد همه اعضا بیایند. چند نفرشان گفتند این کار صلاح نیست. بعد گفت نمایندگان کمیسیون مختلط از هر یک از دو مجلس جداگانه دو نفر را انتخاب کنند که با هیئت حرکت کنند و مکی هم عضو هیئت مختلط بود. پنج نفر مجلس شورا آقایان صالح و دکتر شایگان را برگزیدند و از سنا ــ اگر اشتباه نکنم ــ سهامالسلطان بیات را که در اروپا بود و دکتر متین دفتری را انتخاب کردند. مکی که در آبادان خداحافظی به نام سفر امریکا کرده بود، وقتی به تهران رسید و از ماجرا باخبر شد که هیئت مختلط او را انتخاب نکرده است و مصدق هم میگوید اگر او را ببرم، سایر اعضا خواهد رنجید، طوفانی از دشنام و ناسزا به پا کرد. دکتر بقایی و یکی دو نفر دیگر را هم خود دکتر مصدق خواست که جزو مشاورینش بیایند. البته برای مکی این مطلب ناگوارتر شد.
من و مکی خیلی با هم دوست بودیم و در جبهه ملی رفاقت ما ضربالمثل بود، ولی آن شبی که مکی از آبادان برگشت و آن انقلاب را در حال او دیدم که به کائنات برای چنین موضوع بیارزشی فحش میدهد، برای اولین دفعه یکه خوردم و سخت متأسف شدم که جوانی از میان توده مردم برخیزد و با حوادث و اتفاقات بیشمار آنقدر جلو بیاید که موجب اعجاب و شگفتی همه باشد، اما به خاطر هیچ و پوچ مبارزهای را که ملتی نگران آن است متزلزل کند که به امریکا نرفته است. با این وصف سعی کردم صورت ظاهر کار درست شود و حیثیت مکی محفوظ بماند. به همین منظور نامهای تهیه کردم و به دکتر مصدق برای امضا دادم که در آن نامه از مکی خواهش شده بود به مناسبت حساس بودن وضعیت آبادان به آنجا برگردد. کاشانی هم چنین مراسلهای را به مکی نوشت، اما او با این حرفها از جوش و خروش نمیافتاد و بدزبانی میکرد و پیش هر کس دشنام میگفت و بهتدریج مخالفین بو میبردند که جبهه ضعیف و در آن شکاف عمیقتر شده است. حتی گویا در جلسه علنی هم بعد از رفتن هیئت به امریکا یا خود مکی یا به اشاره او در این باره صحبتی شد.
رقابت «مکی» و «بقایی» در آیینه روایت فاطمی
دکتر فاطمی در ادامه خاطره نگاری خود از وقایع جبهه ملی، اختلافات حسین مکی و مظفر بقایی را از دیگر سیئات آن دو تلقی و نتیجه گرفته است که تداوم این اختلافات، موجب تضعیف و سرانجام فروپاشی جبهه ملی شد. داوری فاطمی درباره اختلافات آن دو، قدری مبالغه آمیز به نظر می رسد چه آنکه گذر زمان نشان داد که مکی و بقایی به رغم برخی اختلاف سلیقه ها، در بسیاری از وقایع بعدی ازجمله مخالفتهای خود با قوام در روزهای منتهی به 30 تیر، مخالفت با لایحه اختیارات یکساله دکتر مصدق، مخالفت با دولت زاهدی پس از 28 مرداد و همکاری در ایجاد سازمان نگهبانان آزادی در آستانه انتخابات بیستمین دوره مجلس، به یکدیگر بازگشتند و در کنار هم قرار گرفتند. دکتر فاطمی دراین باره آورده است:
ضمناً رقابتی هم میان مکی و دکتر بقایی بر سر مسائل جزئی پیدا شده بود که روز به روز شدت یافت. وقایع بعدی نیز نه تنها از رقابت آنها نکاست، بلکه آن را شدیدتر کرد، مخصوصاً اختلافات انتخابات دوره هفدهم که در چند حوزه کاندیداهای دو رقیب بر سر یکدیگر میکوبیدند، جدایی بقایی و مکی را زیادتر نمایان میساخت که یکی از مهمترین این مسائل موضوع انتخابات اهواز و کاندیدا شدن دکتر جزایری دوست مکی و نامزد کردن یکی از افسران حزب زحمتکشان از طرف دکتر بقایی بود. مکی پس از بازگشت از آبادان و خاتمه یافتن خلع ید خیلی مغرور بود، بددهنی و به رفقا توهین و آنها را تحقیر میکرد، حرفهای زمخت و زشت میزد و کمکم محبوبیتی را که میان همه داشت به سردی بدل کرد. کار را به جایی رسانید که یک شب در منزل دکتر شایگان که برای کار انتخابات و تعیین کاندیداهای جبهه ملی از تهران جمع شده بودیم، به قدری مکی پرخاش بی مورد کرد که بین او و دکتر سنجابی کار به کتککاری، فحش و ناسزا کشید و سنجابی جلسه را ترک کرد. به هر صورت اختلافات بقایی و مکی سبب شد در تعیین کاندیداهای انتخابات تهران مکی با تقاضاهای بقایی موافقت نکند و بدتر از همه این بود که رقابتی هم بین حزب ایران و حزب زحمتکشان پیدا شده بود که تا آن وقت خبر نداشتیم. یعنی بقایی پا را در یک کفش کرده بود که هر چه به حزب ایران کاندید در تهران بدهید به حزب زحمتکشان هم باید داد و قبول این درخواست برای جبهه امکانپذیر نبود، زیرا زحمتکشان حزب جوانی بود و افراد سرشناسی که در تهران بتوانند غیر از رأی حزبی 60، 70 نفر رأی جمعآوری کنند نداشت، ولی حزب ایران سابقه ده دوازده ساله داشت و کسانی مثل صالح، دکتر سنجابی، حسیبی و زیرکزاده را نهتنها طبقه جوان میشناخت، بلکه اکثر مردم تهران در طول مبارزات اخیر با آنها و نامشان آشنا شده بودند. اگر این معنی را قبول میکردیم، آقای قناتآبادی هم برای مجمع مسلمانان خود همین درخواست را داشت. انتخابات دوره هفدهم واقعاً بحران، خطر و بالأخره متلاشی و تجزیه جبهه را به وجود آورد.
مکی و توصیه به شاه درباره خودداری از اعدام فاطمی
همانگونه که اشارت رفت، دوران اختفای دکتر فاطمی با دستگیری و مجروحیت وی توسط شعبان جعفری و اطرافیانش پایان یافت و او در بیمارستان ارتش بستری گردید. در این مقطع مکی بدون اطلاع از نوشتههای فاطمی درباره خود، نزد شاه به وساطت او نشسته و وی را از اعدام دکتر فاطمی برحذر میدارد. او بعدها در «خاطرات سیاسی» خود نوشت:
موقعی که دکتر فاطمی در بیمارستان بستری بود، مصادف با ایام نوروز 1334 بود که شاه برای رفتن به کاخ بابل سر راه به منزل محل سکونتم در متونهکلا آمد و پس از صرف چای موقع سوار شدن از من خواست هر روز فرصت کردم ناهار نزد ایشان بروم. از متونهکلا به بابل رفتم... شاه اظهار کرد خوب است قدری پیادهروی کنیم... پس ازپیاده روی و صرف چای صحبتهای مختلف شروع شد. ضمن آنکه درباره دکتر فاطمی صحبت به میان آوردم و گفتم شهرت دارد کریمپور شیرازی مدیر روزنامه شورش را که در لشکر 2 زرهی زندانی بوده نخست به چوبهای بسته و با تلمبه امشی بنزین به رویش پاشیده و آتشش زده و سپس با شلیک گلولهای به مغزش او را کشتهاند و با آنکه مردم دل خوشی از او نداشتند معهذا طرز قتل و چگونگی چندشآور آن تولید تنفر کرده است و میگویند اعلیحضرت خواسته است از او انتقام بگیرد! درباره دکتر فاطمی هم میگویند دربار میخواهد با او حساب خصوصیاش را تسویه کند و در بیمارستان ارتش میخواهند او را از بین ببرند و اگر چنین اتفاقی بیفتد بسیار سوء اثر خواهد داشت، مخصوصاً در طبقه نویسندگان و روزنامهنگاران که تعصب صنفی در آنها به وجود خواهد آمد. همانطور که راجع به محاکمه دکتر مصدق به عرض رساندم و استدلال کردم که این محاکمه برخلاف اصول قانون است، چون او را فورسماژور محاکمه و محکوم کردند، لذا در جامعه عکسالعمل نامطلوبی ایجاد کرد. اعلیحضرت پس از محکومیت وی متوجه شدند و به من فرمودند درباره محاکمه دکتر مصدق حق به جانب تو بود، نمیبایست محاکمه شود. اکنون هم عرض میکنم کشتن دکتر فاطمی تولید عکسالعمل خواهد کرد و او را در زمره شهدا محسوب میکنند و به قول سعدی: «تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز/ پس لازم است در همه کاری تأملی» نمیدانم اعلیحضرت حکایت آن اسیر را که سعدی در باب اول گلستان در سیرت پادشاهان آورده است ملاحظه فرمودهاند؟ سعدی حکایت میکند پادشاهی به کشتن اسیری اشارت کرد. آن بیچاره ناسزا گفت و سقط گفتن آغاز کرد. شاه پرسید چه میگوید؟ یکی از وزرای نیکمحضر گفت میگوید: «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس.» شاه از خونش درگذشت و او را آزاد کرد. وزیر دیگری گفت ابنای ملوک را نباید نزد سلطان جز راستگویی مطلبی به زبان آید. شاه روی در هم کشید و گفت دروغ مصلحتآمیز به که راست فتنهانگیز، زیرا در این دروغ مصلحتی در کار بود و راست تو فتنهانگیز.
شاه پس از این بیان سربازی را که در آن حوالی میگذشت فرا خواند و به وی گفت به سرتیپ نصیری بگویید اینجا بیاید. طولی نکشید سرتیپ نصیری دستبالا به حال احترام در مقابل شاه ایستاد. شاه به او گفت با بیسیم به دکتر ایادی بگویید به بابل نیاید. بماند و دکتر فاطمی را معالجه کند. پس از این دستور از شاه درخواست کردم به خانواده دکتر فاطمی هم اجازه دهد با طفل شیرخوارش در بیمارستان با او ملاقات کنند.
علل بی نتیجه ماندن وساطت مکی درباره فاطمی
مکی درخاطرات خویش بر این باور است که با وساطت وی نزد شاه، از خشم او نسبت به دکتر فاطمی کاسته و زمینه را برای رهایی فاطمی از خطر اعدام فراهم نموده است، با این همه وی در خاطره نگاری خود بر این باور است که عواملی چند موجب گشت تا سخنان وی برای جلوگیری از اعدام فاطمی بی اثر شود:
به محض آنکه از شمال مراجعت کردم به سرتیپ سطوتی خبر دادم میتواند با دکتر فاطمی ملاقات کند. بدینسان از شدت خشم شاه نسبت به دکتر فاطمی کاسته شد تا آنکه شبکه افسران حزب توده کشف و معلوم شد دکتر فاطمی در خانهای مخفی شده بود که متعلق به افسر شهربانی و عضو حزب توده بوده و آن افسر به محض دستگیری افسران تودهای از ایران به شوروی فرار کرده است و این ماجرا موجب حدس و گمان شد که دکتر فاطمی با حزب توده همکاری و روابط نزدیکی داشته و چون امریکاییها هم قبلاً از مذاکرات کمیسیون مسائل ارزی و مرزی ایران و شوروی به ریاست دکتر فاطمی مسبوق بودند، برای محاکمه او فشار آوردند و در مرحله بدوی و تجدید نظر او را به اعدام محکوم کردند. وقتی دکتر فاطمی محکوم به اعدام شد خواهرش با تلفن با من صحبت کرد که برای جلوگیری از اعدام او اقدام کنم. اتفاقاً آیتالله کاشانی هم طبق نامهای که در دست است در این باره اقدام کرده است و نیز سید ضیاءالدین طباطبایی هم با شاه صحبت کرده و خواسته بود از اعدام وی صرفنظر شد. بهطوری که گفته میشد برادر دکتر فاطمی دکتر سیفپور فاطمی که در امریکا در یکی از دانشگاهها تدریس میکرد تلگرافی از شاه تقاضا کرده بود برادرش مورد عفو قرار گیرد. درصدد یافتن وسیله اقدام بودم که یک روز صبح میراشرافی با لباس رسمی به منزلم آمد. پرسیدم: «کجا میخواهید بروید که لباس رسمی پوشیدهاید؟» پاسخ داد: «ساعت ده و نیم باید شرفیاب شوم.» گفتم: «اگر پیغامی بدهم میتوانید به شاه برسانید؟» گفت: «آری.» گفتم: «از طرف من به شاه بگویید همانطور که در کاخ بابل عرض کردم اعدام دکتر فاطمی خلاف مصلحت است. فعلاً او زندانی است و هر وقت بخواهید میتوانید اعدامش کنید، ولی اطمینان دارم اعدام او به ضرر و زیان کلی دربار تمام خواهد شد.» میراشرافی گفت: «من هم با اعدام او مخالف هستم و اصولاً ریختن خون سید شوم است و حتماً پیغام شما را خواهم رسانید.» روز بعد میراشرافی تلفن کرد که وقتی پیغام شما را به عرض رساندم، فرمودند: «فعلاً قصد اعدام او را نداریم، بماند در زندان.» ولی پس از کشف شبکه حزب توده که معلوم شد دکتر فاطمی با تودهایها همکاری میکرد، امریکاییها فشار آوردند حکم اجرا شود. بهعلاوه سپهبد آزموده هم وقتی حکم اعدام به تعویق افتاد نزد شاه رفت و اظهار کرد 55 افسر محکوم و اعدام شدهاند. حال اگر حکم دکتر فاطمی اجرا نشود، من پاگون خود را میکنم و از کار کنار خواهم رفت. سرانجام پس از مدتها تصمیم به اعدام دکتر فاطمی گرفته شد و وی را در حالی که بیمار و در زندان بستری بود با برانکارد به میدان تیر بردند و تیرباران کردند و جنازهاش را تحویل خانواده وی دادند و در ابنبابویه دفن شد.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران