جستاری در زندگی نامه آیت الله اشرفی اصفهانی
از کودکی تا جوانی
آیتالله اشرفی قدسسره در شعبانالمعظم 1322 هجری قمری برابر 1281 شمسی در سده ( خمینیشهر ) اصفهان در خانوادهای روحانی و عالم متولّد گردید. وی یگانه فرزند ذکور مرحوم حجتالاسلام و المسلمین میرزا اسدالله، نوهی مرحوم حجتالاسلام میرزا محمدجعفر از علمای معروف سده بود. جدّ اعلای ایشان از علمای جبلعامل بودهاند.
مادر ایشان از سادات و علویّات معروف اصفهان از خانوادهی مؤیدی از سادات صحیحالنسب بود. جدّ امی ایشان از ساداتی بود که به داشتن کرامات بسیار معروف مردم اصفهان بود.
آیتالله اشرفی دو خواهر ابوینی و پنج خواهر ابی دارد. پدر ایشان از ائمهی جماعات و اهل منبر و دارای کمالات علمی و تقوایی بود. وی در سن هفتاد و پنج سالگی به رحمت خداوند پیوست. اشرفی تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در سده ( خمینیشهر ) نزد مرحوم سیدمصطفی تلمّذ کرد. استعداد فراوان و حافظهی قوی داشت، طوریکه کتاب نصابالصبیان را در نُه سالگی از حفظ میدانست. در سن دوازده سالگی برای ادامهی تحصیل راهی اصفهان شد و طی قریب ده سال دروس ادبیات و سطح فقه و اصول و همچنین یک دوره درس خارج اصول را در محضر اساتید بنام این شهر آموخت.
بعضی اساتید معروف ایشان در شهر اصفهان عبارتند از: مرحوم آیتالله سیدمهدی درچهای برادر مرحوم آیتالله سیدمحمدباقر درچهای استاد بزرگ مرحوم آیتالله بروجردی، مرحوم آیتالله سیدمحمد نجفآبادی، مرحوم فشارکی، مرحوم مدرس.
اشرفی دوران طلبگی خود را با نهات عسرت و مشقّت اقتصادی گذراند. در مدت ده سالی که در حوزهی اصفهان بود، در هفته با دو قِران امرارمعاش میکرد و هر هفته طول راه میان اصفهان و زادگاهش را که دوازده کیلومتر است، پیاده میپیمود. خود میفرمود: « دوشنبه خوراکم تمام میشد، سهشنبه دو ریال پولم را خرج میکردم، چهارشنبه را که آخرین روز تحصیل بود، بدون پول و غذا میگذراندم. »
مکرر میفرمود: « من به نحوی درس خواندهام که در این زمان، احدی حاضر نیست حتی یکصدم آن را هم تحمل کند. »
در این رابطه نمونههایی از فشار زندگی و عدم توانایی مالی خودشان را شرح میدادند.
به دو نمونه از آنها اشاره میکنم:
« زمانی در حجرهای با سه نفر دیگر در مدرسهی نوریهی اصفهان زندگی میکردیم. بسیاری از روزها نه چای داشتیم، نه نفت و قند. برای مطالعه در شب از نور چراغ نفتی توالتهای مدرسه استفاده میکردم. در روزهای جمعه به یکی از مساجد دورافتادهی اصفهان میرفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درسهای یک هفته را دوره میکردم. در مدت دوازده ساعتی که یکسره آنجا مطالعه میکردم، غذای من فقط مقدای دانهی ذرت برشته بود؛ چیز دیگری نداشتم. »
« در مدرسهی رضویهی قم مدتی با یک نفر طلبه همحجره بودم و این شخص وضع مالی خوبی داشت. او همیشه از غذای طبخشده استفاده میکرد ولی من قادر به تهیهی آن نبودم. در این مدتی که من با این شخص در یک اتاق بودیم، ابداً متوجه من نشد من کِی شام و کِی ناهار میخورم. من در حین مطالعه مقداری نان خالی در کنار کتابها قرار میدادم و یک طرف دیگر را مقداری کتاب روی هم میگذاردم تا او متوجه نشود و من در حالی که روی کتاب قرار گرفته بودم، در حین مطالعه از آن نان خالی لقمهلقمه استفاده میکردم و اما وقتی او موقع غذاخوردنش میرسید، غذای طبخشده را حاضر میکرد و به بنده هم تعارف میکرد. من در جواب میگفتم: غذا صرف کردهام ... »
از ابتدای شروع به تحصیل تا پایان تحصیلات سطح فقه و اصول، من حتی یک کتاب ملکی از خودم نداشتم؛ تمام کتابهایی که در اختیارم بود، وقفی بود. »
هر گاه از این گونه مطالب و شدت فشار زندگی دوران جوانی و تحصیلات خود بیان میفرمود، ما با یک دنیا تعجب و شگفتی سخنان ایشان را باور میداشتیم. اجمالاً اگر انسان علم را با مشقّت بیاموزد، قدر آن را نیز میداند؛ اما اینگونه مشکلات اقتصادی و مالی برای تحصیل علم، باورکردنی نیست و انسان شنیدن آن را هم نمیتواند تحمل کند؛ چه رسد به چشیدن آن.
هجرت به حوزهی علمیهی قم
آیتالله اشرفی در سن بیست سالگی برای ادامهی تحصیل و نیل به مقامات عالیهی علمی و درجهی اجتهاد، در سال 1343 هجری قمری رهسپار قم گردید.
ابتدا مدت یک سال در مدرسهی رضویه اقامت گزید. پس از آن در معیت آیتالله حاج شیخعبدالجواد جبل عاملی، به مدت دو سال در مدرسهی فیضیه در حجرهی فوقانی شمالی سکونت کرد. سپس به حجرهی 21 شمالی تحتانی فیضیه انتقال یافت. مدت بیست سال متوالی از عمر خود را به طور مجرد در همین حجره گذراند. در تمام طول مدت بیست و سه سالهی اقامت در قم تنها سه یا چهار ماه با خانواده بود و بقیهی این سنوات را تنها و مجرد به سر آورد.
علت تنهایی ایشان در این مدت طولانی، تنگدستی و فشار زندگی بود که حتی توانایی اجاره کردن یک اتاق را نداشت. زیرا ورود او به قم در زمان حیات مرحوم آیتالله حائری، مؤسس حوزهی علمیهی قم بود و ایشان به طلاب جدیدالورود شهریه نمیدادند. یعنی اوضاع طوری نبود که بتوانند بدهند. پس از فوت آیتالله حائری و ریاست مراجع و آیات ثلاث ( مرحوم آیتالله خوانسازی و آیتالله حجت و آیتالله صدر ) هم به علت شهریهی مختصری که میدادند، ایشان نمیتوانست خانوادهی خود را به قم بیاورد.
در این زمان ماهانه فقط حدود هشت تومان شهریه دریافت میکردند. پس از ورود مرحوم آیتالله بروجردی قدسسره به قم نیز که شهریهی طلاب فاضل و متأهل به مبلغ چهل و پنج تومان میرسید، باز هم این مبلغ حتی زندگی پانزده روز یک خانواده را تأمین نمیکرد. روی این جهت آیتالله اشرفی به طور مجرد در مدرسهی فیضیهی قم زندگی میکردند و هر چند ماه چند روزی جهت دیدار فرزندان و خانوادهی خود به اصفهان میرفتند.
آیتالله اشرفی تقریباً یک سال در جلسهی درس مرحوم آیتالله حائری قدسسره شرکت داشتهاند و پس از مرحوم آیتالله حائری چند سالی از محضر آیات ثلاث ( مرحوم آیتالله حجت کوهکمرهای، مرحوم آیتالله حاج سیدمحمدتقی خوانساری، مرحوم آیتالله سیدصدرالدین صدر ) بهرهمند شدهاند. بیشتر مطالب درس این سه بزرگوار را نوشتهاند که اکثر جزوات فقه و اصول درس آقایان موجود است.
آیتالله اشرفی پس از ورود به حوزهی علمیهی قم مورد توجه خاص فضلا و علما به خصوص آیات و مراجع ثلاث قرار میگیرند و با توجه به موقعیت استثنایی آن زمان و شدت فشار روحی از طرف رژیم رضاخان پهلوی به طلاب و حوزههای علمیه و روحانیون، ایشان تمام این مشکلات را متحمّل شده، با استقامت بینظیر خود به تحصیل ادامه میدهند و حتی در امتحانات اجباری که از سوی رژیم پهلوی تنظیم گشته بود، شرکت میکنند و موفق میشوند جواز پوشیدن عمامه و لباس را دریافت دارند.
اجتهاد در سن چهل سالگی
اشرفی با همهی مشکلات و مسایل آن زمان، در تحصیل علوم اسلامی و دینی جدیّت فرمود و پس از اندکزمانی از فضلا و مدرّسین نامی و برجستهی حوزهی علمیهی قم به شمار آمد و بسیار مورد توجه مراجعِ تقلید آن زمان قرار گرفت. او به خصوص بسیار مورد لطف و عنایت مرحوم آیتالله حاج سیدمحمدتقی خوانساری بود؛ طوری که آثای خوانساری اغلب بیآنکه قبلاً اطلاعی دهد، به حجرهی ایشان میآمد و گاه علاوه بر شهریهی مختصر رسمی که به همهی طلاب میداد، مبلغی به ایشان مرحمت میفرمود.
اولین اجازهی اجتهاد صادره از سوی این عالم مجاهد و متقی به آیتالله اشرفیاصفهانی داده شد. در آن هنگام شهید اشرفی چهل ساله بود. پیش از آن نیز شهید اشرفی چندین اجازه در امور حسبیه از آقای خوانساری دریافت داشته بود. عین حکم اجتهاد، همچنین اجازهها و حکم امامت جمعهی ایشان در پایان همین بخش(از کتاب محراب خونین باختران) آمده است.
مرحوم آیتالله خوانساری در آن زمان در مدرسهی فیضیه، اقامهی نماز جماعت میکرد و در غیاب ایشان حضرت امام خمینی که در آن زمان از فضلای معروف و زهد و تقوای ایشان مورد قبول همهی محصّلین و طلاب حوزه بود، به نیابت ایشان به امامت جماعت میایستاد. در غیاب حضرت امام خمینی نیز با اصرار طلاب و فضلا، آقای اشرفی اقامهی جماعت میکرد که در یک نوبت امام خمینی نیز به ایشان اقتدا کردند.
پس از رحلت مرحوم آیتالله خوانساری نماز جماعت در مدرسهی فیضیه توسط آیتالله حاج شیخ محمدعلی اراکی ( اب الزوجهی مرحوم آیتالله خوانساری ) منعقد گشت و باز در غیاب ایشان، هر وقت شهید محراب در قم تشریف داشتند، به نیابت از ایشان هم اقامهی جماعت میفرمودند. من خود به یاد دارم هر گاه ایشان به نماز جماعت در مدرسهی فیضیه میایستاد، بدون استثنا همهی طلاب و فضلا اقتدا میکردند. زهد و تقوای ایشان مورد قبول همه بود. این امر از پیام تاریخی امام نیز کاملاً مشهود است که فرمود: « من قریب به شصت سال بود ایشان را میشناختم » این جمله، گویای همین مطلب است که امام در زمان مرحوم آیتالله حائری و آیات ثلاث با شهید محراب آشنا بودند و روی ایشان، شناخت کامل داشتند.
در کنارمرحوم آیتالله العظمی بروجردی
مرحوم آیتالله بروجردی بنا به درخواست جمعی از فضلا و مدرسین حوزهی علمیهی قم از بروجرد به قم تشریف آوردند. شهرت مرحوم آیتالله بروجردی پس از مرحوم آیتالله العظمی اصفهانی ( حاج سید ابوالحسن موسوی اصفهانی) بیش از سایر علما بود و مقام علمی ایشان بر احدی مخفی نبود.
از جهت بیان نیز کمنظیر بود. پس از ورود ایشان به حوزهی علمیهی قم و شروع درس فقه و اصول پس از اندکزمانی توجه خاص فضلا و بزرگان حوزه را به خود جلب کرد، به نحوی که بزرگان علما و مراجع تقلید فعلی نیز به درس ایشان حاضر شدند و از درس ایشان کسبفیض کردند.
آیتالله اشرفی به نحوی شیفتهی درس و بیان مرحوم آیتالله بروجردی شد که فرمود: « من پس از اندکزمانی ناگزیر دروس دیگر مراجع تقلید را رها کردم و جدیّت و کوشش نمودم که مطالب آیتالله بروجردی را جمعآوری و مطالعه کنم. » لذا طی مدت دوازده سال که آیتالله اشرفی در محضر درس ایشان حضور مییافت، تمامی دورس آن مرحوم را مینوشت و این نوشتهها موجود است؛ ولی متأسفانه او نتوانست آنها را به چاپ برساند.
شهید محراب پس از اندکزمانی با مرحوم آیتالله بروجردی مناسبات نزدیک یافت، طوری که مرتب به دیدار ایشان میرفت. هر وقت شهید اشرفی به اصفهان میرفت و باز میگشت، مرحوم آیتالله بروجردی به دیدار شاگرد خود به حجرهی او در مدرسه فیضیه میآمد، همچنین سایر مراجع تقلید به خصوص مرحوم آیتالله خوانساری.
مرحوم آیتالله بروجری در یکی از دیدارهایشان با آیتالله اشرفی به ایشان میفرماید: « شنیدهام شما جزوهی درس فقه و اصول را خوب مینویسید » در پاسخ اظهار میدارد: « گمان نمیکنم چنین باشد. حسنظن آقایان و حضرتعالی است و چنین نیست. »
مرحوم بروجردی با اصرار، یک جزوه از درس فقه را میگیرند و میبرند و پس از چند روز برای ایشان تقدیرنامه میفرستند.
او پس از مدتی، فوقالعاده مورد توجه مرحوم آیتالله بروجردی قرار میگیرد؛ طوری که اگر ملاقات ایشان به تأخیر میافتاد، گله میفرمود و اگر نام ایشان و آقای جبلعاملی که از مدرسین معروف قم و همدرس ایشان بود، در محضر آیتالله بروجردی برده میشد، مرحوم بروجردی میفرمود: « مگر ایشان در قم هستند؟ » و این حکایت از آن داشت که آیتالله بروجردی به حسب علاقهی زیاد مایل بود بیشتر، این دو نفر را ملاقات کند.
در اعیاد مذهبی که مردم به ملاقات آیتالله بروجردی میرفتند، به شهید محراب و بعض دیگر از فضلا اظهار میشد نزدیک بنشینند تا ایشان را ببینند. بعدها شهید محراب به دستور مرحوم آیتالله بروجردی در کرمانشاه ( باختران ) رخت اقامت افکند. اتفاق افتاد که آیتالله اشرفی از آیتالله بروجردی تقاضای اجازهی مسافرت میکرد و ایشان اجازه نمیفرمود. مدت سه سال درخواست این اجازه را تکرار میکرد و ایشان موافقت نمیفرمود و اظهار میداشت: « وجود شما در کرمانشاه بسیار نافع است و من اجازه نمیدهم. » و شهید محراب هم، چون فوقالعاده به استاد خود علاقمند بود، مایل نبود بدون اذن ایشان مسافرت کند. حتی بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردی قدس سره نیز گاهی که به فکر مسافرت میافتاد، خواب مرحوم آقای بروجردی را میدید که در خواب میفرمود: « صلاح است در کرمانشاه بمانید » و ایشان از مسافرت منصرف میگشت.
شهید محراب و امتحانات حوزهی علمیهی قم
مرحوم آیتالله بروجردی برای تشویق محصّلین زحمتکش حوزهی علمیهی قم، تصمیم گرفتند برنامهی امتحانات عمومی طلاب را انجام دهند. در سال 1330 شمسی امتحانات عمومی مقرّر گردید. در این رابطه چند نفر از مدرّسین و فضلای حوزهی علمیه از جمله آیتالله منتظری، شهید محراب آیتالله اشرفیاصفهانی، آیتالله جبلعاملی، آیتالله روحییزدی، مرحوم آیتالله فکوری یزدی و چند نفر دیگر مأموریت یافتند به عنوان ممتحن امتحانات دروس سطح و خارج فقه و اصول را شروع کنند. برای کسانی که قبول میشدند، شهریهی بیشتری مقرّر میگردید.
شهید اشرفی تا جایی که به خاطر دارم، مدت سه سال تا زمان اعزام ایشان به باختران در برگزاری امتحانات در حوزهی علمیه شرکت داشت. البته بعد از آمدن شهید محراب به باختران نیز امتحانات به طور رسمی در حوزهی علمیهی قم همهساله انجام میشود و نتیجهی مطلوبی گرفته شده است.
دوران اقامت شهید محراب در قم
آیتالله اشرفی به مدت بیست و سه سال به طور دائم در حوزهی علمیهی قم اقامت داشت. در طول این مدت به تعلیم و تعلّم اشتغال داشت و شاگردان فاضل و لایقی را نیز تربیت کرد. عمده توجه ایشان در حوزهی علمیهی قم، حضور در جلسات درس و مباحثه و نوشتن مطالب اساتید خود بود. تصور نمیکنم در زمان خودشان کسی به قدر ایشان نوشتههای درسی داشته باشد.
همانطور که خود میفرمود دوازده سال متوالی از محضر آیتالله بروجردی کسبعلم کرده و تمام دروس را نوشتهاند. ده سال نیز در محضر درس آیتالله حجت کوهکمرهای و آیتالله خوانساری حاضر میشدهاند و این دروس را نیز یادداشت کردهاند. جزوات درسی ایشان موجود است اما برای چاپ نیازمند همکاری و همفکری بعضی فضلای حوزههای علمیه است.
اشرفی درس مرحوم آیتالله بروجردی را با تنی چند از شخصیتها مباحثه میکرد. از جملهی ایشان آیتالله فقیه عالیقدر منتظری، جبلعاملی و حاج شیخ ابوالفضل نجفیخوانساری ( امام جمعهی اراک ) بودند. این یاران صمیمی به مدت هشت سال تقریباً هر روز به اصطلاح، مباحثهی کمپانی داشتند.
مبارزات
1- در زمان حیات مرحوم آیتالله حکیم، شهید محراب در کرمانشاه ( باختران ) مقدمهی مرجعیت مطلقهی امام امت را فراهم نمود. در آن زمان اینجانب در حوزهی علمیه ی قم اشتغال داشتم و به وضع باختران و اینکه چه کسانی باید برای امر تبلیغ به این شهر دعوت شوند، آشنا بودم. گویندگان و مبلّغین، از مدرّسین معروف حوزهی قم را که از شاگردان امام بودند، دعوت میکردیم که در ماههای رمضان و ماههای محرم و صفر و ایام فاطمیه در مسجد مرحوم آیتالله بروجردی کرمانشاه سخنرانی کنند و مردم را ضمن آشنا کردن با مسایل مختلف اسلامی، به مسئلهی مرجعیّت امام سوق دهند.
در آن زمان دعوت کردن از شخصیتهای بزرگ و گویندگان متعهّدی چون حضرات آقایان خزعلی و محمد یزدی و شهید هاشمینژاد از بهترین راههای مبارزه بود. در این رابطه مکرّر گویندگان دستگیر و بازداشت میشدند. این عمل مقدس و انقلابی در آن زمان به قدری اهمیت داشت که فوق آن تصور نمیشد.
کرمانشاه همیشه در دعوت از اینگونه فضلا و شخصیتهای ممتاز، گوی سبقت را میربود و مردم هم فوقالعاده استقبال میکردند. کار شکنیهای بعضی افراد مغرض و روحانینمای ضدّ انقلاب و ضدّ مرجعیّت امام و ولایتفقیه از یک سو و فشار و مخالفت رژیم پهلوی از سوی دیگر، آیتالله اشرفیاصفهانی را تحت فشار شدید و تهدید قرار میداد. ولی هر چه بیشتر فشار میآوردند، شهید محراب استوارتر و راسختر، هدف خود را تعقیب میکرد. تأسفبارتر از همه چیز، مخالفتها و کارشکنیها و تهمتهایی بود که از طرف روحانینمای فاسد و معلومالحال و وابسته به رژیم طاغوت متوجه شهید محراب میشد.
هر گویندهی مذهبی و سخنران به محض ورود به شهر فوراً به ساواک یا شهربانی جلب میشد و از او تعهّد میخواستند که یا شهر را ترک کند و برود یا اینکه حق ندارد ولو به کنایه نام آیتالله خمینی را ببرد. با این حال، آقایان کار خود را انجام میدادند. هم مسألهی مرجعیّت امام را عنوان میکردند و هم برای سلامتی امام دعا میکردند. این موضوع، در زمانی که کمتر کسی جرأتِ به زبان آوردن نام امام را داشت، از مسایل بسیار مهم سیاسی بود.
دشمن برای خنثی کردن تبلیغات از دو جبهه وارد میشد:
اول، از راه تهدید و ارعاب آیتالله اشرفی تا جاییکه چند بار ایشان را در اوایل مبارزه به ساواک بردند. یک بار هم دستگاه، قصد تبعید ایشان را کرد؛ اما ظاهراً روی مصالحی که آنها در نظر گرفتند و احتمال اعتراض و شورش در مردم دیدند، منصرف شدند.
دوم، از راه ترور شخصیت در ایشان. به این ترتیب که عمال دستگاه توسط آن روحانینما که همواره در امر مرجعیّت امام با شهید محراب مخالفت مینمود، از هیچ تهمت و افترایی فروگذار نکردند و بزرگترین شکنجهها و عذابهای روحی را به این مرد الهی دادند. روحانینمای مزبور کراراً برای شهید پیام میفرستاد که « در امر مرجعیت آیتالله خمینی مردم را به من ارجاع دهید. من هر چه گفتم، همان است و اگر غیر از این انجام دهی، شما را از این شهر با وضع بدی اخراج میکنم » ولی آیتالله اشرفی وقعی نمینهاد و به سختی پایداری میکرد.
2- پس از رحلت مرحوم آیتالله حکیم زمینهی مرجعیّت و زعامت حضرت امام خمینی در استان کرمانشاه ( باختران ) کاملاً فراهم بود، به حدی که اکثر علمای باختران با شهید محراب در موضوع اعلمیت امام همعقیده بودند و اگر کارشکنی و مخالفتی نمیشد، مردم استان صد در صد و یکپارچه از امام تقلید میکردند.
پس از رحلت مرحوم آیتالله حکیم، آیتالله منتظری نامهای برای شهید اشرفی نوشته بودند؛ مبنی بر متعین بودن مرجعیت امام خمینی. اینجانب با مقدمات قبلی به اتفاق حضرت حجتالاسلام و المسلمین آقای محمد یزدی به کرمانشاه آمدیم تا در مراسم بزرگداشت آیتالله حکیم، آقای یزدی وظیفهی مردم را در این امر مهم تعیین و احیاناً مخالفتها و کارشکنیهای مغرضین و روحانینمای وابسته را خنثی کنند.
ولی رژیم دستنشانده و حامیان او از آمدن آقای یزدی سخت بیمناک شدند و به محض ورود ایشان به منزل شهید محراب تلفن کردند. مأمورین شهربانی را به منزل فرستادند. تهدیدهای پی در پی شروع شد. حتی نگذاشتند آقای یزدی یک شب تمام را در این شهر بماند. ناچار ایشان را به منزل دیگری انتقال دادیم و صبح روز بعد با کمال تأسف به اتفاق ایشان به همدان رفتیم و سپس به قم مراجعت کردیم. لیکن آیتالله اشرفی از پای ننشست و از طرق مختلف جریان را تعقیب کرد و با هماهنگی جمعی از روحانیون و شاگردان و مقلّدین حضرت امام بار سنگین ابلاغ مرجعیت امام را به سرمنزل مقصود رساند.
ایشان در مجامع صریحاً میفرمود: « با توجه به تحقیقاتی که از مدرسین حوزهی علمیه از قبیل حضرت آیتالله منتظری و آیتالله مشکینی و مرحوم آیتالله ربانی شیرازی و ... همچنین بعضی از بزرگان مدرسین و علما نجفاشرف به عمل آوردهام و خود نیز اهل تشخیص و صاحبنظر هستم، امام را اعلم از دیگران و لذا تقلید ایشان را واجب میدانم. »
به هر حال علیرغم کارشکنیها، اکثریت مطلق مردم باختران به تقلید از امام روی آوردند. یک بار شهید محراب از حضرت آقای خزعلی دعوت به عمل آوردند، تا با بیان منطقی و استدلالی خود، مردم را آگاهی بخشند. دستگاه جبار از سخنرانی ایشان در مسجد مرحوم آیتالله بروجردی ممانعت به عمل آورد. به این ترتیب که در مسجد آیتالله بروجردی را بستند و روحانینمای وابسته و مخالف انقلاب و ولایت فقیه در اجتماعی عمومی آشکارا گفت: « من در مسجد را بستم. » در آن سخنرانی مسجد آیتالله بروجردی را به عنوان مسجد ضرار معرفی کرد و به ساحت مراجع تقلید اهانت کرد. مردم این شهر ماجرا را هنوز به یاد دارند. نوار وی نیز موجود است. به دنبال این جریان برای شهید محراب پیغام فرستاد که « در امر مرجعیت تقلید یا سکوت کن یا از شهر برو، والّا من مفتضحانه شما را از این شهر خارج میکنم. »
آیتالله اشرفی استوارتر از کوه در برابر همهی کارشکنیها و مخالفتها و توطئهها و افتراها مقاومت کرد و بالاخره خط امام را در این منطقه تثبیت نمود. او مدت بیست و هفت سال در شهر باختران با مظلومیت عجیبی زندگی کرد و از ناراحتیها و دردهای دل خود حتی برای فرزندانش کمتر گفت. گاهی مانند علی علیهالسلام که دردهای دل خود را در چاه بیان میکرد، در خلوت با خدای خویش درددل مینمود و گاهی یکی از دردهای درونیش را برای همسر خود میفرمود و توصیه میکرد: مبادا فرزندان بفهمند. یکی دوبار فرمود:« پس از مرگ، زیاد برای من گریه کنید زیرا من خیلی مظلوم قرار گرفتهام. »
و فرمود: « هر چه فکر میکنم چه کردهام که این چنین مورد حملههای این افراد قرار گرفتهام، فکرم به جایی نمیرسد. تنها جرم من حمایت از امام و مرجعیت ایشان است و اینها تمام همّشان این است که من این شهر را ترک کنم تا آنها به آمال خودشان برسند و حق امام را ضایع کنند که در نتیجه به اسلام ضربه بزنند و رژیم طاغوت را نگه دارند. ولی هیهات من این آرزو را بر دل آنها خواهم گذارد و این شهر را ترک نخواهم کرد مگر بعد از آن که اطمینان پیدا کنم که اینها دیگر کارشان تمام شده و نمیتوانند توطئهی خود را پیاده کنند. »
گاهی میفرمودند: « ای کاش میتوانستم خود را به امام برسانم و کمی از این رنجها و کارشکنیها و مخالفتهای این افراد را بگویم. »
ولی او که اهل گذشت بود، بارها خدمت امام رسد و کلمهای نگفت. این زندگی یک شخصیت بزرگ علمی و یک مرد مجاهد و مبارز و یار دیرین امام است. بر خود واجب دانستم شمهای از خدمات و رنجهای این شهید بزرگوار را بیان کنم.
شهید محراب در رابطه با مقام مرجعیت امام بزرگوار تعبیرات مختلفی داشتند. میفرمود: « من در امام یک ذره هوای نفس سراغ ندارم. در امام ترک اولی ندیدم. امام را، هم رهبر انقلاب میدانم، هم مرجع تقلید جامعالشرایط و هم اعلم و اورع و ولی فقیه. اگر کسی بخواهد امام را تنها رهبر بگوید و مرجع تقلید نداند، در خط آمریکا است. زیرا سعی و کوشش دشمن همین است که بین رهبریت و مرجعیت امام جدایی بیندازد و تفکیک قایل شود. اطاعت از امام حتی بر فقهای دیگر هم فرض و واجب است. کسی که امام را رهبر بگوید و در امر تقلید به کس دیگر مراجعه کند، این شخص یا نمیفهمد یا قضیه از جای دیگری آب میخورد. امام را با هیچ یک از مراجع و فقهای فعلی نمیتوان مقاسیه کرد » و به تعبیر خودشان میفرمود: « لا یقاس به احد »، اگرچه احترام فوقالعاده هم برای سایر مراجع تقلید قایل بودند و آنها را نیز مجتهد میدانستند.
آغاز حرکت توفندهی ملت ایران علیه رژیم پهلوی در نوزدهم دی 1356
ملت رنجدیده در زیر چکمهی استبداد رژیم شاهنشاهی که مانند انبار باروتی آمادهی انفجار بود، سرانجام در روز هفدهم دی 1356 مرحلهی تازهای از قیام خود را آغاز کرد. در رژیم طاغوت، هفده دی را روز آزادی زن مینامیدند. در چنان روزی روزنامهی اطلاعات طی مقالهای کلمات جسارتآمیزی نسبت به رهبر انقلاب اسلامی چاپ کرد. خودفروختگان، گمان میکردند با طرح اینگونه کلمات میتوانند خدشهای به ساحت مقدس او وارد کنند؛ غافل از آنکه همین جریان گور آنها را خواهند کَند. این کبریتی بود که به باروت زده شد و آنچنان مردم را به طغیان کشانید که هیچ قدرت و نیروی مادی نتوانست آن را مهار کند. بلافاصله مردم قم قیام کردند و به دنبال آن مردم تبریز و یزد و اصفهان و ...
بالاخره با قیام بزرگ مردم تهران چنان توفان عظیمی از خشم ملت ایران برانگیخته شد که نظام ضدّ اسلامی و انسانی پهلوی و رژیم دو هزار و پانصد سالهی شاهنشاهی به زبالهدان تاریخ رفت. شهید محراب آیتالله اشرفی در این حرکت توفنده نقش عظیمی داشت. در رابطه با مقالهی روزنامهی اطلاعات و جریان نوزدهم دی و شهادت گروهی از مردم مؤمن و مسلمان قم و سپس شهدای تبریز و یزد که در چهلمهای شهدای هر یک از شهرستانهای ذکر شده نیز جمعی از مردم به دست دژخیمان پهلوی قتلعام شدند.
در استان باختران علیرغم فشارها و اختناق شدید دستگاه طاغوتی آیتالله شهید اشرفی با همکاری بعضی از علما و روحانیون این شهر مجالس متعدّدی به عنوان بزرگداشت شهدا و اعتراض به رژیم منعقد کردند که در پایان هر یک مردم با شعارهای درود بر خمینی و سپس مرگ بر شاه به خیابانها میریختند و مراکز فحشا و منکران را منهدم میکردند. عمدهترین مراسمی که تا آن تاریخ سابقه نداشت، در واقع جرقهای بود در جهت شعلهور شدن یک آتش عظیم در این منطقه؛ مجلس بزرگداشت شهادت آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی فرزند بزرگوار امام امت بود که بنا به دعوت و اطلاعیهی چاپی آیتالله اشرفیاصفهانی در مسجد مرحوم آیتالله بروجردی منعقد گشت.
اینجانب تعدادی از طلاب و دو تن از مدرسین حوزهی علمیهی قم را به این مجلس آوردم. سخنرانیهای متعدّدی ایراد شد. ساواک با تمام نیرو وارد معرکه گشت. آنها درصدد دستگیر کردن سخنرانها برآمدند؛ اما با شیوههای مخصوصی آن را از چنگال دژخیمان رهانیدیم و سپس شبانه از باختران خارج کردیم.
این مجلس در واقع اولین نقطهی حرکت نهایی مردم این منطقه بود. در رابطه با برگزاری مجلس بزرگداشت شهید آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی فرزند برومند امام خمینی، از سوی شهید محراب در مسجد مرحوم آیتالله بروجردی باختران نامهای به عنوان آیتالله اشرفی از سوی رهبر کبیر انقلاب اسلامی از نجفاشرف فرستاده شد که متن آن در اختیار خوانندگان عزیز قرار میگیرد.
6 محرم 98. بسمه تعالی. به عرض عالی میرساند: از قرار مسموع در این حادثه مرقومات و تلگرافهایی شده است و غالباً نرسیده و نیز معلوم میشود که جنابعالی مجلسی داشته و تحمل زحماتی نمودهاید. لازم شد از جنابعالی و سایر آقایانی که اظهار عطوفت نمودهاند، تشکر کنم. از خداوند تعالی سلامت و سعادت همه را خواستارم. امید است موفق شویم در راه اهداف مقدسهی اسلامی این چند روزهی باقی عمر را بگذرانیم. امید دعای خیر از جنابعالی و سایر آقایان دارم. مستدعی است تشکر اینجانب را به دوستان و اهالی محترم ابلاغ فرمایید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روح الله الموسوی الخمینی
در رابطه با جریانان کرمانشان ( باختران ) و اختلافاتی که از سوی بعضی از عناصر ناصالح و روحانینماهای وابسته به رژیم فاسد در زمان طاغوت تحت عناوین خاصی به وجود آمده بود، رهبر کبیر انقلاب امام خمینی از نجفاشرف مطالبی برای حضرت آیتالله اشرفی نوشتهاند که به نظر خوانندگان میرسد. لازم به تذکر است در طول اقامت حضرت امام خمینی در نجفاشرف مکاتبه با امام امت بسیار مشکل بود و دستگاه جبار و فاسد پهلوی بینهایت سختگیری میکرد و اگر نامهای در این رابطه از کسی گرفته میشد، زندان و شکنجههای قرون وسطایی به دنبال داشت؛ ولی با این حال بعضی از شخصیتها و نمایندگان امام از طرق مختلف میتوانستند با امام تماس بگیرند یا وجوهات شرعیه را برای ایشان بفرستند.
آیتالله اشرفیاصفهانی نیز به همین کیفیت با امام در تماس بود و در مدت اقامت امام، نامههای فراوانی به حضور امام میفرستاد و امام هم پاسخ میدادند. در حال حاضر تعداد ده عدد از نامههای امام در دست است که از آن جمله دو نامه است که در آنها امام از اوضاع باختران اظهار نگرانی فرمودهاند. یکی از این دو نامه که به نظر خوانندگان میرسد، بدون عنوان و بدون امضای امام بوده است تا اگر کنترل شود، مشخص نشود برای چه کسی و از چه کسی است؛ ولی دیگر نامههای امام که از طریق مسافرهای مخصوصی یا از طرق دیگری فرستاده میشده، هم عنوان داشته است و هم امضا. اینک دو نامه:
الف: بسمه تعالی
به عرض میرساند مرقوم شریف که از طریق تهران ارسال فرموده بودید واصل. سلامت و توفیق جنابعالی را خواستار است. چون در حال کسالت و تب بوده و هستم. جواب مرقوم را نتوانستم از آن طریق بدهم و نخواستم مرقوم شریف بیجواب باشد. اخیراً مطالبی از کرمانشاه میرسد که موجب تأثّر و تألّم اینجانب است. در این زمان که حضرات روحانیون از هر زمان دیگر بیشتر احتیاج به وحدت کلمه و تفاهم دارند، چه شده که در آن محل این نحو اختلافات دیده میشود. مرجعیّت که حقیقتش امروز جز مسئلهگویی نیست ارزش آن ندارد که آقایان در پیرامون آن بحث کنند. امید است که هر چه زودتر به این وضع خاتمه داده شود. از جنابعالی و سایر آقایان امید دعای خیر دارم.
والسلام علیکم. 20 محرم الحرام 1392.
ب: بسمه تعالی
9 شعبان 1393. خدمت جناب مستطاب عمادالاعلام و حجتالاسلام آقای عطاءالله دامت افاضاته. مرقوم شریف که حاکی از سلامت مزاج شریف و حاوی تفقد از اینجانب بود، واصل و موجب تشکر گردید. سلامت و توفیق جنابعالی را از خداوند تعالی خواستار است. از وضع محل اظهار نگرانی فرمودید. این طور مطالب اختصاص به محلی دون محلی ندارد و چاره جز تحمل نیست. امید است انشاءالله تعالی خداوند به جنابعالی اجیر صابران را عنایت فرماید. از جنابعالی امید دعای خیر دارم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روح الله الموسوی الخمینی.
در زندان کمیتهی شهربانی
توفان انقلاب اوج گرفت و دستگاه را کاملاً به وحشت انداخت. رژیم پوشالی پهلوی درصدد بازداشت چهرههای انقلابی و شخصیتهای بزرگ علمی همچون شهید محراب آیتالله اشرفیاصفهانی برآمد. آنها گمان میکردند با به زندان انداختن این اشخاص، تب انقلاب را پایین می آورند. تصور میکردند با دستگیر کردن این افراد، مردم به وحشت میافتند و دست از مخالفت با رژیم برمیدارند. ولی از آنجا که این انقلاب نور خداست و نورخدا هرگز خاموششدنی نیست، نه تنها کاری از پیش نبردند، بلکه با این عمل، مردم را عصبانیتر و خشن ملت را توفنده تر کردند.
آیتالله اشرفیاصفهانی در تظاهرات آرام روز سه شنبه 11/7/1357 در حالی که پیشاپیش مردم حرکت میکرد، مورد حملهی دژخمیان گارد و مأمورین ساواک قرار گرفت. در این حمله چند تن شهید و مجروح گردیدند و ایشان نیز مختصری آسیب دید. موج تلفنها و تلگرافها از شهرهای سراسر ایران جهت احوالپرسی سرازیر شد. شبی بود که امام از نجفاشرف به سوی کویت رهسپار گردید و دولت مزدور کویت هم از ورود ایشان به خاک این کشور جلوگیری کرد. معلوم نبود که امام کجا و به سوی چه کشوری در حرکتند. مردم ایران همه نگران بودند. خانواده شهید اشرفی از جمله بنده نیز فوقالعاده نگران بودیم. بنده در آن شب وضو گرفتم و به نماز امام زمان مشغول شدم. قبل از نماز و در حین نماز و بعد از نماز بسیار گریستم. از دیدگانم نهری از اشک جاری بود، طوریکه اهل خانه معذب شدند و اعتراض کردند.
در اواخر ساعت شب ناگهان صدای زنگ منزل به صدا درآمد. بعضی در خواب و بعضی در بیدار بودند. به گمان اینکه شاید مسافری از اصفهان آمده، در را گشودیم. ناگهان یک افسر و دو مأمور شهربانی و دو مأمور ساواک، بدون اجازه، با شتاب خود را به داخل منزل انداختند. آنها ابتدا تلفن منزل را قطع کردند؛ آنگاه داخل اتاق رفتند و در حالی که بچهها و زنها در خواب بودند، دست شهید محراب را در بستر گرفتند و گفتند: « بفرمایید برویم شهربانی، فقط چند دقیقه از شما بازجویی میشود، سپس شما را رها میکنیم. »
شهید محراب وضو ساختند و چون تازه صبح شده بود، خواستند نماز صبح را به جا آورند؛ اما مأمورین نپذیرفتند و ایشان را با عجله به اتومبیل سوار کردند و پس از بازجویی مختصری به همراه آقای عراقی به تهران برده، در کمیتهی شهربانی زندانی نمودند. در زندان کمیته پس از بازجویی، ایشان را در سلولی تاریک جای دادند. بعدها فرمودند: « در این چند روزه که در زندان بودیم، نمیفهمیدیم چه وقت شب است، چه وقت روز. برای انجام نمازهای واجب نمیتوانستیم اوقات را تشخیص بدهیم. مأمورین، اوقات نماز را از پشت در زندان اعلام میکردند که الآن ظهر است یا شب یا صبح. برای وضو گرفتن هم باید در زندان را میزدیم تا مأمورین زندان بیایند، در را باز کنند. موقع رفتن به دستشویی یک پارچه بر سر ما میانداختند تا در وقت ایاب و ذهاب همدیگر را نبینیم. »
و میفرمودند: « در همان زندان کمیته آقای دستغیب دومین شهید محراب و آیتالله طاهری هم بودند؛ ولی همدیگر را ندیدیم. »
سرانجام پس از چند روز بر اثر اعتراضات زیاد بعضی از مراجع تقلید و خوف از اغتشاش مردم، ایشان را از زندان رها کردند.
در پی دستگیری آیتالله اشرفی، جامعهی روحانیت کرمانشاه اعلامیهای صادر نمودند.
ادامهی مبارزه
آیتالله اشرفی در تمام راهپیماییها و تظاهرات، پیشاپیش مردم باختران بود و اکثر مواقع تا نهایت مقصد راهپیمایان پیاده میرفت. اولین راهپیمایی که به دعوت شهید محراب به طور آرام در باختران انجام گرفت، راهپیمایی روز عید فطر بود. این راهپیمایی از مسجد مرحوم آیتالله بروجردی تا مسجد جامع انجام گرفت و به دنبال آن، راهپیماییها و تظاهرات زیادی شد که همه به دعوت ایشان و بعضی علمای باختران بود. در روز تاسوعای همان سال که در سراسر کشور ایران دعوت به راهپیمایی شده بود، با اینکه یکی از مقامات بالای ساواک به وسیلهی تلفن ایشان را تهدید به قتل کرد و گفت: « چنانچه در راهپیمایی روز تاسوعا شرکت کنید، شما را به قتل خواهیم رسانید و خونتان بر عهدهی ما نیست. »
شهید محراب در پاسخ فرمودند: « ما آماده هستیم. شما قدرت دارید؛ هر چه خواستید بکنید، بکنید ما هم در راهپیمایی شرکت خواهیم کرد. »
و در روز تاسوعا جلو تظاهرکنندگان و راهپیمایان حرکت کردند و تا مقصد ( مسجد جامع ) پیاده رفتند و تا پایان برنامه هم حضور داشتند.
در یکی از راهپیماییها مردم که قصد منهدم کردن مجسمهی طاغوت را داشتند، به دستور استاندار که پالیزبان جنایتکار بود، به رگبار گلوله بسته شدند و بیش از دویست نفر شهید و صدها نفر مجروح گشتند. در پی این جنایت هولناک، جامعهی مدرسین حوزه علمیهی قم تلگرافی به حضور شهید محراب آیتالله اشرفی اصفهانی مخابره کردند.
شهادت
توطئههای سوءقصد
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شکست آمریکا، این جنایتکار و غارتگر جهان در پی ضربه زدن به انقلاب عظیم اسلامی برآمد. چهرههای بزرگ انقلاب یکی پس از دیگری ترور شدند. آیتالله اشرفی که یکی از یاران قدیمی امام و از شخصیتهای شناخته شده و مورد توجه کامل مراجع تقلید و حوزههای علمیه بود و در پیشبرد انقلاب و خط امام نقش عمدهای داشت، از جمله افرادی بود که مورد کینهی استکبار جهانی و مزدوران داخلی ایشان و منافقین از خدای بیخبر قرار داشت.
حادثهی بمبگذاری: اولین ترور از سوی مزدوران بیگانه
در ماه رجب 1400 هجری قمری ( 1359 ه.ش ) خانهی شهید محراب و خانههای همسایگان به وسیلهی بمب صوتی که نزدیک منزل کار گذاشته بود، به لرزه درآمد و کلیهی شیشههای این خانهها شکسته شد. آیتالله اشرفی به هنگام وقوع این حادثه به زیارت حضرت رضا علیهالسلام مشرف شده بود. ضدّ انقلاب این بار ناکام ماند.
دومین سوءقصد
دومین سوءقصد نافرجام در رمضان 1401 / تیر 1360 هجری قمری اتفاق افتاد.
« روز گذشته آیتالله اشرفیاصفهانی امام جمعهی کرمانشاه از یک سوءقصد، جان سالم به در برد. بر اساس گزارش خبرنگار کیهان از کرمانشاه دیروز ساعت 12:30 هنگامی که آیتالله حاج آقا عطاءالله اشرفیاصفهانی امام جمعهی کرمانشاه [ و یک تن از محافظان ایشان ] قصد ورود به مسجد بروجردی را داشتند، سه مهاجم مسلّح که در داخل یک پیکان زردرنگ در مقابل مسجد کمین کرده بودند، به آنها حملهور شدند.
بر پایهی همین گزارش مهاجمان مسلّح ابتدا قصد داشتند با مسلسل کلاشینکف به سوی امام جمعه تیراندازی کنند، ولی به علت گیر کردن تیر در لولهی اسلحه، موفق به این کار نشدند. مهاجمان سپس به هنگام فرار، یک عدد نارنجک به طرف امام جمعه پرتاب کردند که بر اثر آن انفجار، یک زن شهید و پنج نفر مجروح شدند. [ یک دختر سیزده ساله و یک پیرزن شهید شدند. ]
همین گزارش حاکیست به دنبال این حادثه، دو اتومبیل ژیان با ایجاد تصادف ساختگی راه را بستند و دقایقی بعد که پلیس و سپاه سر رسیدند، مهاجمان مسلّح و سرنشینان دو اتومبیل ژیان از صحنهی حادثه گریختند. آخرین گزارش از منزل امام جمعهی کرمانشاه حاکیست: حالِ حاج آقا عطاءالله اشرفیاصفهانی خوب و رضایتبخش است و تحقیق در مورد این حادثه و شناسایی مهاجمان مسلّح ادامه دارد.
در پی سوءقصد نافرجام به جان آیتالله اشرفیاصفهانی، امام جمعهی کرمانشاه، وی در گفتگوی اظهار داشت: در این گونه سوءقصدها مسئلهی جان خود من مطرح نیست؛ زیرا من شخصاً آمادهی شهادتم؛ ولی حفظ جان شخصیتها از نظر روند سیاسی ممکلت باید مورد توجه قرار گیرد.
... بانویی که چند روز قبل در جریان سوءقصد نافرجام به جان آیتالله اشرفیاصفهانی امام جمعهی کرمانشاه، هدف ترکش نارنجک ضدّ انقلابیون تروریست قرار گرفت، در بیمارستان آیتالله طالقانی درگذشت. بانوی مذکور سکینهی شلگی نام داشت. متأهل و دارای فرزند بود و متجاوز از پنجاه سال سن داشت. بر اساس گزارش رسیده در جریان این حادثه چهار تن دیگر نیز به طور سطحی مجروح شدند که تحت درمان قرار گرفتند. »
شهادت
به دنبال این سوءقصد، منافقین کوردل برای سومین بار نقشهی ترور آیتالله اشرفی را به شیوهی دیگری کشیدند.
این یک روش انتحاری بود که طرح آن جز از مغزهای شستشو داده شده در خانههای تیمی برنمیآمد. این بار که منافق جنایتکار و دشمن خدا و خلق او با چشم و گوش بسته به چنین جنایت هولناکی تن داد، تصور میکرد با این عمل هولناک میتواند انقلاب را از مسیرش برگرداند و دست جنایتکار آمریکا را دومرتبه در ایران باز کند؛ غافل از آن که با خون مطهر این شهدای بزرگ، ریشهی اسلام و انقلاب قویتر و مردم بیدارتر میشوند و در راهی که پیمودهاند، استوارتر و راسختر میگردند. لعن ابدی بر منافقین و اربابان و پیشتازان ایشان، از یزید و ابنملجم و دودمان بنیامیه تا جنایتکاران مستکبر شرق و غرب عالم.
باید از این تفالههای آمریکا و جنایتپیشگان مزدور پرسید که آیا با شهید کردن خدمتگزارانی همچون شهدای محراب که در سنین هفتاد و هشتاد سالگی به سر میبرند، چه چیزی عاید آنها گشت؟ جز ننگ و عار و لعنت ابدی، چه افتخاری کسب کردند؟ آیا به جای ترور اینگونه شخصیتها و این مردان نمونهی تاریخ اسلام بهتر نبود سینهی مستکبران و جنایتکاران را هدف قرار دهند، جنایتکارانی که دستشان تا مرفق در خون مستمندان عالم است و در کاخها و ویلاهای چند صد میلیونی به عیاشی و هرزگی میگذرانند؟
« گزارش خبرنگار کیهان در باختران به نقل از شاهدان عینی حاکی است:
فرد منافق در حالی که نارنجکی در کمر خود تعبیه کرده بود، به طرف آیتالله اشرفیاصفهانی یورش برد و با کشیدن ضامن نارنجک باعث به شهادت رساندن یار و یاور امام خمینی شد. حجتالاسلام سیدمحمدعلی صدر مسئول آموزشی دایرهی سیاسی ایدئولوژی هوانیروز باختران در حالیکه خود بر اثر این انفجار جراحاتی برداشته بود و به شدت از وقوع حادثه متأثر بود، نیز در گفتگویی با خبرنگار کیهان اظهار داشت:
بعد از سخنرانی آقای رستگاری و شروع خطبههای نماز توسط حاج آقا، یک نفر به طرف آقا هجوم برد و او را بغل کرد. در این هنگام من داد زدم که یک وقت متوجه شدم در همان لحظه انفجاری صورت گرفت و امام جمعه در حالی که به حالت سجده به زمین افتاده بود، به شهادت رسید و منافق نیز که لباس بسیجی بر تن داشت، به هلاکت رسید.
وی افزود: حاج آقا در دم، پاهایش قطع شد و به دیگر یاران امام پیوست و امت ستمدیدهی باختران را تنها گذاشت. بر اساس گزارش خبرنگار کیهان در اثر این انفجار چند نفر مجروح شدند که در بین مجروحین حجتالاسلام محمد اشرفیاصفهانی فرزند امام جمعهی شهید باختران نیز دیده میشود که در بیمارستان طالقانی بستری است و حال او رضایتبخش است. »
کتاب محراب خونین باختران