نواب صفوی در مصر و مقاله ای از حسن البنا



برادر ارجمند و گرامى حضرت آقاى دعائى حفظه‌الله
با سلام و درود، محترماً اشعار مى‌دارد:
عوارض آلودگى هواى نفس‌بُر تهران، به اضافه سرما خوردگى فصلى، چند روزى ما را از هر کارى بازداشت و توفیق اداى دین نسبت به شهید والامقام، حضرت نواب صفوى در سالگرد شهادتش، سلب گردید. به این امید بودم که برادر عزیز حضرت حجتى کرمانى ـ سلمه‌الله ـ در تکمیل بحث «آموزگار من نواب»، یادى از آن شهید بنماید؟ اما شماره چهارشنبه 27 دى‌ماه و همچنین پنجشنبه 28 دى‌ماه اطلاعات، حتى یک سطر هم مطلبى در این زمینه نداشت و این غفلت دوستان در تحریریه، موجب تعجب و تأسف گردید.
البته هم‌زمان، دوستان ملى ـ مذهبى ما، براى بزرگداشت خاطره مرحوم مهندس بازرگان، نواندیش مسلمان مبارز، مراسمى در تهران و قم بر پا داشتند که اخبار آن در جرائد مربوطه، منعکس گردید; اما در همین جراید، دریغ از یک سطر! به عنوان یادى از این شهید; شهیدى که به قول برادر عزیز مهندس عزت‌الله سحابى، مخلصانه و شبانه‌روز در ملى شدن صنعت نفت کوشید و هیچ شرطى براى «از میان برداشتن مانع اصلى ملى شدن صنعت نفت» جز «اجراى احکام اسلامى» پس از پیروزى، نداشت و پس از پیروزى هم به قول ایشان، «جبهه ملى» زیر قولش زد!!... البته همه مى‌دانیم که، جبهه ملى و رهبرى آن، نه تنها به وعده خود وفا نکردند، بلکه شهید نواب صفوى را 22 ماه تمام در زندان حکومت ملى (؟!) نگهداشتند! بگذریم از اینکه بعضى از دوستان ظاهراً مخالف انحصارگرایى!، در شکل نوین انحصارگرایى و تمامت‌خواهى مدرن، براى افراد و چهره‌هاى قدیمى سیاسى، یادنامه و ویژه‌نامه منتشر مى‌کنند; ولى در این مورد، خود را به «تغافل» مى‌زنند و سپس داد و فریاد برمى‌آرند که: انحصارگرایى، مسلمانى نیست...
شما لابد جراید چپ و راست! منتشره در 27 دى‌ماه امسال (1385) را دیده‌اید... و جراید روزهاى دیگر و مناسبت‌هاى دیگر را نیز!...به قول مرحوم شهریار! «الا تهرانیا انصاف مى‌کن!» انحصارگرا(1 )تویى یا من؟... صد البته، شهیدى که در زمان حیات خود، جز «شرط اجراى احکام اسلامى» هیچ شرط دیگرى در قبال فداکارى و جانبازى ندارد و دنبال پُست و مقامى هم براى خود و یا برادرانش نیست، پس از نیم قرن که از شهادتش مى‌گذرد، نه توقع دارد ـ و نه نیازى ـ که جریده شریفه‌اى یادى از او بکند... اما براى دوستان و برادران زنده مانده او، این دردناک است که مدعیان ضد انحصارگرایى! در عمل، خود صاحب این روش زشت باشند... البته در شکلى ویژه و شکلاتى!
از گله و شکوه بگذرم... به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوى، چند خاطره و عکس تاریخى از سفر نواب صفوى به «مصر» و تأثیر این سفر در میان رهبرى حرکت اسلامى، در بلاد عربى و در ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب و دیدگاه‌هاى وى و رهبران سنى حرکت‌هاى اسلامى، در مسئله شیعه و سنى، تقدیم مى‌گردد. بخش عمده این یادواره، خاطراتى منقول از خود شهید نواب صفوى است و تکمیل آن از اینجانب است... و مکتسب از اطلاعات و خاطراتى است که رهبران اخوان در «قاهره» بر من نقل کردند... از دوستان مؤسسه مطبوعاتى «الاهرام» مصر هم که به درخواست من، عکس‌هاى تاریخى نیم قرن پیش را در این رابطه از بایگانى روزنامه پیدا کرده و در اختیارم گذاشتند، باید سپاس‌گزار بود. به امید آنکه براى جبران غفلت «برادران»، به نشر این «یادواره» همراه با عکس‌ها اقدام گردد(2 ). قبلا از لطف و محبت شما سپاسگزارم.
جمعه 29/10/85 -
تهران: سیدهادى خسروشاهى
سفرى به مصر
شهید «نواب صفوى» در سال 1332‌ش/1954م، به دعوت شهید «سید قطب» که دبیر «مؤتمر اسلامى قدس» بود، براى شرکت در کنفرانس آزادى قدس، به کشور اردن سفر کرد و در آنجا ضمن ایراد یک سخنرانى پُرشور، خواستار وحدت مسلمانان و کنار گذاشتن اختلافات مذهبى در راه آزادى قدس و فلسطین گردید... در پایان کار کنفرانس، «سید قطب» از «نواب صفوى» دعوت کرد سفرى هم به «مصر» بنماید و از نزدیک با «اخوان‌المسلمین» و مردم مسلمان مصر آشنا شود. «نواب صفوى» على‌رغم تمایل قلبى براى سفر به مصر، به علت عدم توانایى پرداخت هزینه سفر; ضمن پذیرش دعوت، آن را به وقت دیگرى موکول نمود!
... آنگاه شهید «نواب صفوى» با اتوبوس، عازم لبنان و سوریه و سپس عراق مى‌گردد. در عراق، به محض ورود، به «نجف» اشرف مى‌رود و پس از زیارت مرقد مولاى خود، حضرت على ـ علیه‌السلام ـ با توجه به روابط و آشنایى قبلى، به منزل مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالحسین امینى، صاحب دانشنامه پُرارج الغدیر وارد مى‌شود که اینک میزبان اوست. نواب صفوى ضمن ارائه نتایج کنفرانس آزادى قدس و دیدارهاى خود در لبنان و سوریه با علماء و شخصیت‌هاى معروف اهل سنت، موضوع دعوت «سید قطب» را براى بازدید از مصر بازگو مى‌کند و هنگامى که علامه امینى از علت عدم انجام سفر آگاه مى‌شود، بلافاصله بلیط سفر وى از بغداد به قاهره و برگشت به تهران را تهیه نموده و از او مى‌خواهد حتماً قبل از مراجعت به ایران، به این سفر برود و با علماى الازهر و شخصیت‌هاى اسلامى مصر، براى ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامى دیدار و گفتگو کند... نواب صفوى پس از چند روز توقف در عراق و زیارت عتبات مقدسه در نجف، کربلا، سامراء و کاظمین و دیدار با علماى بزرگ و مراجع، عازم «قاهره» مى‌شود و مورد استقبال بى‌نظیر و پُرشور مردم مسلمان مصر به ویژه رهبران و اعضاى «اخوان‌المسلمین» قرار مى‌گیرد.
سفر شهید «نواب صفوى» به مصر، با سالگرد پیروزى حرکت «افسران آزاد» به رهبرى ژنرال محمد نجیب براى سرنگونى رژیم پادشاهى «ملک فارق» مصادف بود; ولى متأسفانه از همان نخستین روزهاى پیروزى حرکت، کشمکش و نزاع درون گروهى بین «نجیب» و دیگران به ویژه «عبدالناصر»، آغاز شده بود و احزاب سیاسى قدیمى، مانند «الوفد» و بقیه هم که هر کدام ساز خود را مى‌زدند، توسط شوراى افسران آزاد، به طور گروهى! منحله اعلام شده بودند و فقط جمعیت اخوان‌المسلمین که به عنوان یک سازمان نیکوکارى غیرسیاسى ثبت شده بود و در واقع با توجه به موقعیت خاص آن در بین توده‌هاى مردم و روابط عضویت قبلى بعضى از افسران آزاد و همچنین همکارى آنها در جنگ فلسطین با افسران آزاد، از این قانون مستثنى شده بود و به فعالیت خود ادامه مى‌داد. اما چون روش اخوان، روش اسلامى و دور از «قومیت‌گرایى جاهلى عربى» بعضى از افسران آزاد بود و مانند درخواست شهید نواب صفوى از جبهه ملى ایران که «اجراى کامل احکام اسلامى» بود، اخوان نیز براى ادامه همکارى با افسران آزاد، پس از پیروزى بر رژیم شاهى و خلع ید از ملک فاروق ـ‌‌که به نوشته فاروق در خاطرات خود، اخوان نیز در این امر نقش مهمى به عهده داشتند‌‌ـ خواستار اجراى احکام اسلامى بودند و فقط با اجراى این شرط، حتى بدون شرکت خودشان در هیئت دولت; حاضر بودند با آن همکارى داشته باشند. ولى بعضى از افسران آزاد و در رأس آنها عبدالناصر، موافق پذیرش این شرط نبودند و فعالیت اخوان را در «امور خیریه»! و «تعلیم و تربیت» خواستار بودند!...
در چنین شرایطى، سفر نواب صفوى به قاهره، به دعوت رهبرى اخوان، توسط سید قطب موجب حساسیت بعضى از افسران آزاد تمامیت‌خواه مغرور گردید و منتظر فرصتى براى واکنش بودند تا اینکه سازمان دانشجویى اخوان‌المسلمین براى بزرگداشت خاطره دو جوان دانشجوى عضو اخوان به نام‌هاى احمد منیسى و احمد شاهین که در نبرد با نیروهاى اشغال‌گر صهیونیست در فلسطین به شهادت رسیده بودند، مراسمى در دانشگاه قاهره، برگزار کرد و از نواب صفوى هم براى سخنرانى در آن اجتماع دعوت به عمل آورد. به نقل بعضى از برادران مصرى: در آن روز، ده‌ها هزار نفر از اساتید و اعضاى دانشجو و دانش‌آموز و افراد عادى وابسته به اخوان، در این اجتماع پرشکوه و بزرگ شرکت داشتند... نخست استاد «حسن دوح»، مسئول سازمان دانشجویى اخوان،‌‌به سخنرانى و معرفى «میهمان عزیز» پرداخت و سپس نوبت به شهید‌‌نواب صفوى رسید.
شهید نواب خود نقل مى‌کرد: «وقتى من پشت تریبون قرار گرفتم، انبوه جمعیت یک صدا شعار مى‌دانند از جمله مى‌گفتند: «القرآن دستورنا، الرسول زعیمنا، الموت فى سبیل الله اسمى امانینا و نواب صفوى ضیفنا»: ـ قرآن قانون اساسى ما است، پیامبر رهبر ماست، مرگ در راه خدا، بهترین آرزوى ماست و نواب صفوى میهمان ماست. ـ ... در میان مردم و غریو شادى و امواج بلند ازدحام و شعارها، من از خداوند متعال یارى طلبیدم که در این جمع کثیر بتوانم به زبان عربى، حرف‌هاى خود را به‌راحتى بیان کنم! و تا سخن را به نام خدا آغاز کردم، فریاد: زنده باد اسلام، زنده باد ایران، زنده باد نواب صفوى صحن دانشگاه قاهره را به لرزه درآورد... من در ضمن سخنرانى خود خواستار ملى شدن کامل کانال سوئز و بیرون راندن انگلیسى‌ها شدم و ناگهان شعار «کانال سوئز باید ملى گردد، انگلیسى‌ها باید بیرون بروند!» همه‌جا را پُر کرد.
در این هنگام ناگهان گروهى از هواداران دولت با چوب و چماق به حضار و دانشجویان حمله کردند و بلافاصله پلیس امنیتى هم دخالت کرد و در واقع به کمک آنها آمد و با تیراندازى هوایى، شروع به متفرق ساختن مردم نمود... و سپس برادران، مرا از آن جا دور کرده و به محل اقامتم که ساختمان کوچکى بود، بردند ولى چیزى نگذشت که مأمورین دولتى آمدند و مرا تحت‌الحفظ به «وزارت داخله» بردند. در آنجا افسر ارشد پلیس از من پرسید: چرا به مصر آمده‌اید؟! چرا در دانشگاه سخنرانى کردید؟ چرا مردم را براى ملى کردن کانال سوئز، تحریک نمودید؟ و...
به آن افسر گفتم: من به دعوت برادران مسلمان مصرى به قاهره آمده‌ام و مصر را که یک کشور اسلامى است، وطن خود مى‌دانم و اصولا همه کشورهاى اسلامى و عربى وطن ماست و مردم این سرزمین‌ها، چون هم‌دین ما هستند، در واقع هموطن ما هستند! و من حق دارم به دیدن آنها بیایم.
اما سخنرانى من در دانشگاه قاهره هم، به دعوت دانشجویان مسلمان بود که‌‌به مناسبت شهادت دو برادر دانشجوى مصرى خود در جنگ با یهودیان غاصب مراسمى برگزار کرده بودند، و از من خواستند که در آن مراسم سخنرانى کنم و من در سخنرانى خود خواست اسلام را مطرح کردم که مصر باید از وابستگى‌ها آزاد شود، کانال سوئز که متعلق به مردم مصر است، باید از اشغال انگلیس‌ها رها شود و...
افسر دیگرى پرسید: شما که میهمان مصر هستید، پس چرا به دیدن افسران آزاد مصر: عبدالناصر، عبدالحکیم عامر، انورالسادات و حسین‌الشافعى و دیگران نرفتید؟
گفتم: من میهمان مصر هستم، و این وظیفه «میزبان» است که به دیدن «میهمان» خود برود و بدین‌ترتیب، باید آن آقایان نخست به دیدن من مى‌آمدند و بعد من، بازدید پس مى‌دادم!
افسر ارشد پلیس امنیتى مصر رو به من کرد وگفت: باید به اطلاع شما برسانم که اولا جمعیت اخوان‌المسلمین به حکم شوراى انقلاب! منحل شد، و دیگر حق فعالیت سیاسى ندارد و ثانیاً حکم اخراج شما هم صادر شده و باید فوراً مصر را ترک کنید! یا اینکه از این ساعت به بعد، میهمان دولت مصر بشوید! نه دیگران؟!. بى‌شک در آن شرایط بحرانى که حکومت جدید با برخورد نامناسب با اخوان آن را به وجود آورده بود، از این میزبان شدن هدفى را دنبال مى‌کرد و آن این بود که به جوانان اخوان و مردم مصر بگوید که نواب در کنار آنهاست! من على‌رغم آگاهى از نیت واقعى آنها، بلافاصله پیشنهاد آنها را پذیرفتم و گفتم چند روزى در مصر مى‌مانم و میهمان دولت خواهم بود و هدف من این بود که براى لغو حکم انحلال جمعیت که به بهانه سخنرانى ضدانگلیسى من صادر شده بود، اقدام کنم و ملاقاتى با ژنرال نجیب و سرهنگ ناصر به عمل آورم و دوستانه وساطت کنم تا آزادى فعالیت اخوان از نو برقرار شود! گفتند که از طرف دولت مصر، شیخ حسن‌الباقورى، وزیر اوقاف مصر عهده‌دار میزبانى من خواهد بود و نکته عجیب آنکه شیخ باقورى تا چندى پیش خود عضو کادر رهبرى اخوان - مکتب الارشاد- بوده و به علت پذیرفتن پست وزارتى در دولت جدید، از عضویت مکتب ارشاد کنار گذاشته شده بود!
من، این امر را هم پذیرفتم، چون حسن‌الباقورى اولا از علماى معروف الازهر بود و ثانیاً خود از شخصیت‌هاى فرهنگى و علمى برجسته مصر به‌شمار مى‌رفت و در ملاقات‌هاى مکرر خود دیدم که فرد دانشمند و آگاه و روشنى است و او به من اطلاع داد که پس از شرکت شیخ حسن‌البنا در تاسیس دارالتقریب در قاهره با همکارى آقاى شیخ محمدتقى قمى، او نیز به هواداران تقریب پیوسته و با دارالتقریب همکارى‌هایى دارد. سپس شیخ حسن‌الباقورى دعوت کرد به دیدار شیخ عبدالرحمن تاج، شیخ الازهر و عالى‌ترین مقام مذهبى اهل سنت برویم. همراه او به دیدار شیخ رفتیم و با او ملاقات کاملا دوستانه و برادرانه‌اى داشتیم و این دیدار، موجب تفاهم بیشتر بین‌‌اهل سنت و تشیع گردید و او به من وعده داد که همکارى الازهر را با تقریب بین‌‌مذاهب و علماى شیعه گسترش دهد. او معتقد بود: ایجاد اختلاف بین شیعه‌‌و سنى، به خاطر مسائل فروع فقهى، به نفع دشمنان اسلام خواهد بود و افزود که این قبیل نظریات متفاوت فقهى، در بین فقهاى مذاهب اربعه اهل سنت هم فراوان است; ولى این اختلاف با فقهاى شیعى، چرا باید موجب برخوردهاى غیرمنطقى گردد؟
شیخ عبدالرحمن امیدوار بود با همکارى بزرگان شیعه در عراق و ایران، بتوان بر این مشکل فائق آمد و من نیز چنین امیدى را ابراز کردم و ماالتوفیق الا من عندالله.
بعد از دیدار با شیخ الازهر، من خواستار دیدار با ژنرال نجیب و عبدالناصر شدم یکى دو روز بعد، قرار ملاقات گذاشتند و من در کاخ ریاست جمهورى به دیدار آنها رفتم. دیدار کاملا دوستانه بود و هر دو با احترام زیاد با من روبه‌رو شدند.
من پس از احوال پرسى یادآور شدم; تا آنجا که من اطلاع دارم اخوان‌المسلمین در مصر و جهان اسلام و عرب، موقعیتى خاص دارد و این امر ایجاب مى‌کند دولت جدید مصر که هنوز در معرض توطئه دشمنان داخلى و خارجى است، براى مبارزه با بیگانگان، آنها را تقویت کند نه اینکه مانع فعالیت‌هاى آنان شود، بهویژه که شما در جنگ فلسطین در کنار آنها بودید و در پیروزى حرکت جدید هم آنها در کنار شما بودند... پس از حرف‌هاى من، ژنرال نجیب از لزوم وحدت نیروها در مصر پس از پیروزى سخن گفت و در واقع پاسخ‌هاى او دوستانه و نجیبانه بود; اما پاسخ‌ها و توضیحات عبدالناصر که به‌ظاهر مى‌شد دوستانه تلقى کرد، نوعى سیاست‌بازى و شیطنت بود و «اگر» و «اما» زیاد داشت! فهمیدم که او در باطن، نقشه‌هایى دارد و روزى آنها را پیاده خواهد کرد... و این نکته را در مصر به برادران گوشزد کردم و پس از مراجعت در عراق و ایران هم موضوع را با برادران ایرانى درمیان گذاشتم... و همه مى‌دانیم چیزى نگذشت که پس از آزادى عمل موقت اخوان، سرکوب مجدد و کامل آنها با اضافه شدن اتهام همکارى و توطئه با ژنرال نجیب براى کودتا، به شدت آغاز شد و این بار نجیب هم به آنها ملحق گردید... من همان وقت تلگرافى به عبدالناصر فرستادم(3 ) و او را از ادامه سرکوب برحذر داشتم; اما متأسفانه او اهداف دیگرى در سر داشت و به دنبال اجراى آنها که تقویت قومیت عربى در برابر حرکت اسلامى بود، گام برداشت!
.‌.‌.‌با این حال چند روز بعد که سالروز پیروزى و خلع ید از ملک فاروق بود، از من هم توسط شیخ باقورى دعوت رسمى به‌عمل آوردند که در مراسم رژه ارتش مصر در میدا ن معروف الجمهوریه در قاهره شرکت کنم و من هم پذیرفتم و در آن مراسم در جایگاه ویژه افسران آزاد حضور یافتم و اتفاقاً من نخستین میهمانى بودم که به میدان رسیدم و در جایگاه مخصوص نشستم تا به تدریج بقیه هم آمدند و جایگاه پُر شد...».
این خلاصه‌اى از خاطرات شهید نواب صفوى در مورد سفر خود به مصر و آثار و تبعات آن بود که آنها را در دیدار با مرحوم حاج سراج انصارى در منزل وى که من نیز حضور داشتم، نقل و تعریف کرد... و البته مرحوم نواب بعضى از نکات فوق را در جاهاى دیگر نیز نقل کرده که مرحوم خوش‌نیت در کتاب خود: «نواب صفوى: اندیشه‌ها و مبارزات و شهادت» به قسمتى از این خاطرات اشاره دارد.
مجله معروف مصرى المصور هم در شماره هزارم خود، ضمن چاپ عکسى از شهید نواب صفوى در جایگاه مخصوص میهمانان مراسم رژه، تحت عنوان: نواب صفوى در مراسم رژه شرکت مى‌کند چنین مى‌نویسد: «نواب صفوى رهبر فداییان اسلام نخستین میهمان دعوت شده بود که به میدان بزرگ رژه رسید که روز شنبه گذشته در میدان جمهوریت برگزارشد. وقتى نواب صفوى صندلى خود را در بالاى جایگاه در میان افسران دید گفت: اینجا در واقع مکان طبیعى من است. وطن‌دوستى و نظامى‌گرى دو برادر به هم پیوسته هستند که هیچ یکى از دیگرى بى‌نیاز نیست.
من مدت اقامتم را در قاهره تمدید کردم تا این رژه را ببینم و اکنون در آن نمونه کامل «فداى بزرگ» را مى‌بینم که پس از مراجعت به ایران موضوع سخن من خواهد بود، تا جوانان سرزمین من از آن نمونه‌بردارى کنند و بر همین منوال پیش بروند.
نواب به هنگام تماشاى رژه نظامى به فرمانده بخش، عبداللطیف بغدادى که در کنار وى نشسته بود، گفت: این رژه زیبا مرا به شگفتى واداشت و نمونه روشنى از کوشش یاران پیامبر در مبارزه خود در راه دعوت خویش را به من نشان داد .‌.‌.‌جوانان شما با همان روحیه‌اى که یاران پیامبر داشتند، پیش مى‌روند. وطن‌دوستى و عقیده، دین دنیا و آخرت است!»
... شهید نواب صفوى پس از بازگشت از مصر، ضمن اشاره به چگونگى سازمان و تشکیلات اخوان‌المسلمین، از خدمات و فعالیت‌هاى اخوان و مرشد نخستین آن، شهید حسن‌البنا تجلیل و تعریف مى‌کرد و از او به‌عنوان شخصیت برجسته و مرد مخلص و آگاه نام مى‌برد که با درک عمیق مسائل و مشکلات دنیاى اسلام و چگونگى سلطه استعمار خارجى، بهویژه در مصر، به اقدامات و فعالیت‌هاى بنیادى و ریشه‌اى پرداخت و سازمانى تشکیل داد که توانست نیروهاى فدایى و مجاهد خود را براى جنگ با اشغالگران صهیونیست، به جبهه‌هاى نبرد در فلسطین گسیل دارد و به همین دلیل هم پس از خلع سلاح نیروهاى مجاهد اخوان، توسط دولت مزدور ملک فاروق و برگشت اجبارى آنها به قاهره، خود وى نیز توسط عوامل پلیس ملک فاروق به شهادت رسید.
مقاله‌اى از شیخ حسن البنا:
شهید نواب صفوى، پس از مراجعت به ایران، ترجمه مقاله‌اى از شهید حسن‌البنا را با مقدمه‌اى کوتاه، در جراید ایران منتشر ساخت که متن آن چنین‌است:
«روح قوى و روح جاویدان رهبر فقید اخوان‌المسلمین، راهنماى جهاد مقدس ضداجنبى ملت مسلمان مصر است. براى مسرت روح پُرفتوح رادمرد مجاهد شهید حسن‌البنا بنیان‌گذار جمعیت مسلمانان مبارز و مجاهدین حقیقى راه تعالى اسلام یعنى اخوان‌المسلمین مصر، ذیلا به ترجمه مقاله‌اى از آن رهبر باشهامت فقید که نمونه روح آتشین و کمال علاقه او به سربلندى عالم اسلام و زاییده ایمان و مبانى مقدس آئین آسمانى ماست، مى‌پردازیم تا ذهن خوانندگان عزیز نسبت به میزان علاقه این مسلمان واقعى که در جهاد فى سبیل‌الله جام شهادت نوشید، واقف گشته و بدانند برخلاف متظاهرین به دین و ریاکاران ماسک‌دار، مردان از جان‌گذشته و فداکارى نیز در جهان هستند که سر در کف نهاده و براى اعتلاى پرچم مقدس مذهب اسلام جان و سر نثار مى‌کنند،
مرحوم حسن‌البنا در مصر به افتتاح مکتبى مبادرت ورزید که امروز ده‌ها هزار تن از شجاع‌ترین و باشهامت‌ترین جوانان و مردان دلیر مصرى پیرو آن مکتب مى‌باشند و هم آنها بودند که در حوادث جان‌گداز کانال سوئز اسلحه به دست گرفته و از ناموس و شرف مسلمانان دفاع کردند. در مقاله زیر، حسن‌البنا رهبر جمعیت اخوان‌المسلمین مصر با دلائل عقلى، نقلى، حسى و تاریخى اثبات مى‌کند که آئین مقدس و تعلیمات درخشان اسلامى در جهان پیروز شده و قلوب افراد بشر را به نور خود منور خواهد ساخت ان‌شاءالله تعالى.»
اینک ترجمه مقاله:
«اسلام به یقین پیروز خواهد گشت»
ما مسلمانان ایمان و اعتقاد تزلزل‌ناپذیرى داریم که بى‌شک اسلام پیروز خواهد گشت و دول و ملل اسلامى از قیود خانمان‌برانداز تمدن کنونى آزاد گشته و نهضتى بهوسیله ملل مسلمان برپا گشته، رسالت پیشواى اسلام را صورت تحقق بخشیده سیادت و فرمانروائى و مجد و عظمت صدر اسلام را تجدید و پرچم مقدس این آئین را برتر از همه برخواهند افراشت.
ما براى اثبات این پیش‌بینى روشن و ایمان ثابت خویش، دلایلى در دست داریم.
دلیل سمعى: ما گفتار خداى متعال را مى‌خوانیم که مى‌فرماید: (وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ)، (یَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ )، (هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ )، (کَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ )، (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً) ما هرگز در صحت این آیات تردید نداریم و ایمان کامل داریم که حق و درست بوده و به زودى گفتار حق و فرمایشات الهى به عالى‌ترین مراحل رسیده و پرچم حق ما برافراشته خواهد گشت و اسلام به‌زودى در جهان حکم‌فرمایى خواهد کرد و خداوند توانا بیم و هراس ما را به‌قدرت و به اذن خود مبدل به امن و آسایش خواهد نمود، گرچه کلیه آثار ظاهر، نشانه یأس و نومیدى و محرومیت باشد (حَتّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الُْمجْرِمِینَ ): حتى زمانى فرا رسید که پیامبران مأیوس گشته و گمان کردند که تکذیب شده‌اند! یعنى رسالت‌شان پایمال و نابود گشته است، آنگاه یارى و نصرت خداوند آمد بر آنها و سپس نجات یافت هر که خواهان نجات بود، و فشار و عذاب خداوند از تبهکاران، بازگشت‌پذیر نخواهد بود.
دلیل تاریخى: کلیه تغییرات و حوادث تاریخى از زمان پیدایش اسلام به بعد، نشان مى‌دهد که نیرومندترین و فعال‌ترین پیش‌آمدى که در عالم انسانیت رخ داده، طلوع خورشید درخشان آیین مبین بوده و با وجود مشکلات و موانعى که در برابر پیشرفت آن عرض‌اندام نموده و خطراتى که بر گِرد آن خط زنجیر کشیده و زحمات طاقت‌فرسائى که ملل اسلامى را احاطه کرده است، همچنان نور ایمان در قلوب پیروان این دین متجلى و عزم آنان آهنین و براى مبارزه و ادامه جهاد مقدس خود بیش از پیش ثابت‌قدم و پاى برجا و بر عهد خویش استوار بوده و مى‌باشند و با همین نیروى ایمان و اتکاء به خداوند و دستورهاى باهره رسول اکرم پیشواى معظم، حضرت محمد (ص) بود که ارتش اسلام با قلت بضاعت و سلاح غیرمکفى در اقطار جهان شاهد پیروزى را در آغوش کشیده و به فرماندهى افراد شجاع و باایمان فاتح و سربلند خواهد گشت. هنگام هجوم لشگریان تاتار، دستگاه خلافت درهم شکست و ارتش اسلامى پراکنده گردید و نیروهاى موجود متفرق شدند، خیال‌بافان جبان گمان کردند کار به آخر رسیده! اما در همان حال معجزه‌اى بهوقوع پیوست و به‌رهبرى انوار مقدس اسلام، نخست همان جنگجویان وحشى به اطراف گریخته و بعد زیر پرچم دولت معنوى اسلام ایمان آورده و مسلمان شدند.
یک‌بار دیگر نیز مردم روى زمین این وضعیت را دیدند و آن موقعى بود که اروپاى متعصب، نمى‌گویم «مسیحى»، بلکه اروپاى وحشى بر تمدن درخشان مسلمین چیره گشت و امواج سرکش قشون صلیبیون مانند سیل خروشان رو به کشورهاى مسلمان سرازیر گشت، اما صلاح‌الدین ایوبى آنها را سرکوب نموده به دور ریخت».
                                                         * * *
... این بود مقاله‌اى کوتاه، از شهید حسن‌البنا که شهید نواب صفوى، پس از مراجعت از مصر، ترجمه آن را با مقدمه‌اى کوتاه خود، در جراید ایران منتشر ساخت و در واقع با این اقدام خود، گامى دیگر در راه وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامى برداشت و به جوانان ایرانى آگاهى داد که حرکت اخوان‌المسلمین در مصر، همانند فدائیان اسلام در ایران، در راستاى اجراى احکام اسلامى و برقرارى حکومت خدایى کوشا هستند و على‌رغم فشار و سرکوب دشمنان داخلى و خارجى، سرانجام اسلام پیروز خواهد گشت.
پی نوشت :
1 - البته ایشان بجاى انحصارگرائى، تعبیر دیگرى دارند که علاقه‌مندان! به دیوان اشعار وى مراجعه کنند.
2 - عکس‌ها در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
3 - متن دستخط شهید نواب در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.


سایت مرکز بررسی های اسلامی به قلم استاد سید هادی خسروشاهی