30 خرداد 1400

شهید بهشتی: ملت ما تصمیم گرفته به هر نوع وابستگی به خارج پایان بدهد


شهید بهشتی: ملت ما تصمیم گرفته به هر نوع وابستگی به خارج پایان بدهد

اشاره:

به مناسبت سالگرد هفتم تیر و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، متن کامل سخنرانی آیت الله شهید بهشتی در تاریخ ۲۷ فروردین ماه ۱۳۵۹ که در محل بانک ملی ایران در تهران ایراد کرده‌اند، به شرح ذیل از نظرتان می‌گذرد.

****

 

- ما امروز مستقلیم و خودمان درباره اوضاع و احوال داخلی و خارجی‌مان مطالعه می‌کنیم، خودمان تصمیم می‌گیریم، دیگران نه برای ما و نه به جای ما درباره مسائل ایران امکان تصمیم‌گیری ندارند و همه عصبانیت‌های آقای کارتر و عربده‌کشی‌های نوکران نهان و آشکار سیاست استعماری آمریکا در منطقه از همین است

- این مملکت وقتی می‌گوید من جمهوری هستم و جمهوری بودنم اصیل و راست است و صداقت دارد در این سخنش، باور کنید که اگر «آریِ» همین ملت و انتخابات همین ملت را با انتخابات آمریکایِ مدعی آزادی و برپاکننده مجسمه غول‌پیکر فرشته آزادی، مقایسه کنید، خواهید دید که انتخابات شما مردم اصیل‌تر بود

- به کوری چشم دشمنان، ما توده‌های مستضعفان بپاخاسته جهان را در کنار خود می‌بینیم، با هم هستیم و بدانید این پیوند با هم بودن را با آنها آن قدر ادامه می‌دهیم و این مبارزه و نبرد را آن قدر دنبال می‌کنیم تا به راستی در برابر این ابرقدرت‌های رو به زوال، امت جهانی بپاخاسته رو به توان، روز به روز بهتر بپاخیزد و به پیروزی نزدیک‌تر شود

- مکرراً این را در بحث‌ها عرض کرده‌ام که ما به برکت نعمت خدا در سرزمینی زندگی می‌کنیم که اگر در مرزهایش دیوار آهنی تا آسمان بکشند و بگویند تا آخر عمر تا صدها سال باید همینجا زندگی کنید، زندگی می‌کنیم، همه‌چیز داریم، چی نداریم اینجا؟ نفت نداریم؟ مس نداریم؟ آهن نداریم؟ روی نداریم؟ زغال سنگ نداریم؟ آب نداریم؟ زمین‌های حاصلخیز نداریم؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم  سلام فراوان بر همه شما برادران و خواهران گرامی باد. این دیدار مثل اینکه دومین دیداریست که با شماها در بانک ملی دارم. در آن دیدار اول که قبل از پیروزی انقلاب بود می‌آمدیم با هم صحبت کنیم و تبادل نظر نماییم که چه طور می‌توانیم رژیم استبدادی دست‌نشانده استعمار را هر چه زودتر سرنگون کنیم و بفرستیمش به آنجا که عرب نِی می‌اندازد و در این دیدار به این مناسبت در خدمتتان هستم که چطور عمل کنیم که استقلال سطح بالایِ به دست آمده در این انقلاب را هم نگهداری کنیم، هم به مرحله کمال برسانیم. در اینکه ما امروز مستقلیم و در پایتخت‌های ابرقدرت‌ها و نوچه قدرت‌های جهان برایمان نمی‌توانند تصمیم بگیرند فکر می‌کنم تردیدی نداشته باشیم، اگر کسی تردیدی دارد در اینکه امروز ما خودمان هستیم که تصمیم می‌گیریم و اجرا می‌کنیم و در این جمع ما حضور دارد، خجالت نکشد، بلند شود همین حالا بیاید اینجا یک قدری با هم گفتگو کنیم تا برای او هم روشن بشود که بابا ما امروز مستقلیم و خودمان درباره اوضاع و احوال داخلی و خارجی‌مان مطالعه می‌کنیم، خودمان تصمیم می‌گیریم، دیگران نه برای ما و نه به جای ما درباره مسائل ایران امکان تصمیم‌گیری ندارند و همه عصبانیت‌های آقای کارتر و عربده‌کشی‌های نوکران نهان و آشکار سیاست استعماری آمریکا در منطقه از همین است.

شما ببینید توی این کشورهای همسایه انقلاب‌هایی شد ولی کدامشان مستقلند؟ بله در عراق هم انقلاب شد وضع عوض گردید، رژیم سلطنتی عراق سرنگون شد و به جای آن جمهوری آمد، اما همان اول که آمد چه جور جمهوری آمد؟ یک جمهوری متکی به همه‌چیز غیر از خود جمهور، آخر این چه جمهوری است؟ جمهوری یعنی حکومت متکی به جمهور. جمهور یعنی چه؟ یعنی توده مردم؛ کجای حکومت عراق به جمهور و توده مردم عراق متکی است؟ توی عالم سیاست گاهی می‌بینیم که سیاست‌بازان در وقاحت و پرروئی به جائی می‌رسند که دومی نمی‌شود برایشان پیدا کرد. در اخبار ویژه می‌خواندم که رادیو بغداد در بخش فارسی خطاب به مردم ایران می‌گوید ای مردم ایران شما آزادی ندارید. لابد منظورش این است که یک کاری بکنیم تا ما هم مثل مردم عراق آزاد بشویم و این را در چه روزهایی می‌گوید؟ در روزهایی که در عراق یک عالِم دینی برجسته و متفکر ارزنده و فقیه عالیقدر و روشنفکر و مورد توجه عامه مردم را در داخل و خارج می‌گیرند و می‌برند و از سرنوشتش خبرهای وحشتناک به گوش می‌خورد و صد، صد و هزار و هزار می‌گیرند و می‌کُشند و نابود می‌کنند. خب طبیعی است که رژیم تحمیلی بعثی عراق نتواند تحمل کند نظام جمهوری اسلامی ایران را، که اگر می‌گوید من جمهوری اسلامی هستم هم در جمهوری بودنش راستگو می‌باشد هم در اینکه اسلامی هست یا نه می‌کوشد که اسلامی شود. اجازه بدهید قرار است در اینجا آزاد و راحت و حساب شده حرف بزنیم. به خصوص پیش شماها که اهل حساب و کتاب هم هستید، دُنگ و دینار رویش را هم، حسابش را دارید. البته بالاتر از من و شما یک ابر حسابرس از همه حساب‌کِش‌تر وجود دارد، به حساب او دقیق حرف بزنیم. جمهوری هست و می‌کوشد اسلامی باشد و هر روز گامی در راه اسلامی شدن برمی‌دارد. خب درباره اسلامی بودن و اسلامی شدن خیلی حرف داریم. حدّ آن چیست؟ تا چه اندازه سرعت و شتاب لازم دارد؟ جای صحبت است، اما در جمهوری بودن حکومت و نظام کنونی‌مان تردیدی هست؟ مگر نه اینکه ما ۲۲ بهمن پیروز شدیم و در ۱۲ فروردین (فقط با ۲ ماه فاصله) از ملت‌مان پرسیدیم چه نظامی را می‌خواهید؟ آن نظامی را که می‌خواهید، به آن رأی بدهید. بر طبق شعارهای راهپیمایی‌های میلیونی‌تان استنباط رهبری شما و مدیریت کشور شما و جامعه‌تان این است که جمهوری اسلامی را می‌خواهید، ولی با این حال جمهوری اسلامی را به رأی می‌گذاریم، هر کس می‌خواهد، رأی «آری» بدهد، هر کس که نمی‌خواهد هم رأی «نه» بدهد، ورقه «نه» را به صندوق بریزد. با اکثریت قاطع گفتید جمهوری اسلامی می‌خواهید. یک عده‌ای هم قهر کرده‌اند گفتند نه، این‌جوری نه، یک جور دیگر رأی‌گیری کنید تا ما رأی بدهیم. یک عده‌ای هم قهر نکردند آمدند گفتند ما اصلاً جمهوری دمکراتیک می‌خواهیم یا جمهوری مطلق می‌خواهیم. یک عده‌ای هم بودند که رویشان نشد هنوز بگویند ما رژیم شاهنشاهی می‌خواهیم، بودند یک عده‌ای ولی رویشان نشد، اما همه می‌دانستند که اکثریت قاطع ملّت رأی دلخواه آزادش، جمهوری اسلامی بود و هست. به این ترتیب با اینکه انقلاب اصولاً با شرکت توده‌ها به پیروزی رسید، نه متکی بر سرنیزه‌ها، دو ماه بعد از پیروزی، متکی به رأی مستقیم ملت وضع خودش را مشخص کرد. از ۱۲ فروردین ۵۸ تا امروز دیگر آدمِ معاندِ مغرضِ کوردلِ کورچشم می‌خواهد که شک کند که این نظام واقعاً جمهوریست و متکی به آرای جمهور می‌باشد. خب نظام بعثی عراق تا حالا موفق شده یک بار این کار را بکند، یک بار رأی بگیرد فقط، حتی موفق به گرفتن رأی قلابیش هم نشده، چه برسد به موفقیت گرفتن رأی آزاد.

بعد گفتیم خب حالا چی لازم است؟ قانون اساسی و باید برای این کار یک عده آدم خبره صاحب‌نظر انتخاب کنید که بیایند بنشینند قانون اساسی را که یک پیش‌نویس اول برایش تهیه و منتشر گردیده و درباره‌اش مدتها اظهارنظر شده و موافق و مخالف حرف‌هایشان را زده بودند برای آخرین مرحله بررسی کنند. پیش‌نویس تهیه کنند، آن هم بیایید به آن رأی بدهید. باز آن را هم به رأی گذاشتیم و مردم حدود 16 میلیون به آن، رأی موافق دادند. خب آقا بعد از این که 16 میلیون به آن رأی دادند آیا شما کمترین فشاری چیزی توی این مملکت دیدید که بگوید آی باید این بار رقم حتماً بالای ۲۰ میلیون به آن رأی داده بشود؟ اگر مملکت، مملکتی بود که رأی در آن آزاد نبود، پرستیژ یک نظام نوبنیاد ایجاب می‌کرد که اقدامی برای بالا نگهداشتن سطح رأی و نزدیک بودن او به حدّ نصاب رأی اصل نظام جمهوری اسلامی را انجام بدهد ولی این رأی ارزش نداشت. حتی اگر 14 میلیون، ۱۳ میلیون هم رأی می‌دادند، اشکالی نداشت، مهم این بود که اکثریت مطلق این ملت، اکثریت رأی‌دهندگان این ملت، آزادانه بگوید این قانون اساسی را می‌خواهد یا نمی‌خواهد، او هم رأی داد.

بعد هم گفتیم مجلس می‌خواهیم بر طبق قانون اساسی و گفتیم برای اینکه نمایندگان مردم با اکثریت مطلق آراء حتی‌الامکان به مجلس بروند، انتخاب نماینده را با اکثریت مطلق آراء می‌گذاریم و نزدیک به ۹۵ نفر نماینده با اکثریت مطلق [آراء] مردم انتخاب شده‌اند تا بقیه و در این رأی‌گیری هم اگر کسی مدعی‌ست که یک نفر به او زور گفته که بیا برو به کسی رأی بده، اعلام کند. ممکن است بگوید من می‌خواستم به حسن رأی بدهم، سواد نداشتم، به یک نفر دادم، تقلب کرد و حسین را نوشت، اما این غیر از آن است که اِعمال زور و دیکتاتوری شده باشد. این کسانی که در تهران با آرای بالای یک میلیون به مجلس رفته‌اند، این یک میلیون‌ها چگونه به دست آمده، با زور یا فشار. این مملکت وقتی می‌گوید من جمهوری هستم و جمهوری بودنم اصیل و راست است و صداقت دارد در این سخنش، باور کنید که اگر «آریِ» همین ملت و انتخابات همین ملت را با انتخابات آمریکایِ مدعی آزادی و برپاکننده مجسمه غول‌پیکر فرشته آزادی، مقایسه کنید، با همه اینکه ما از نظر ناتوانی عده‌ای از رأی‌دهندگان بر نوشتن رأی به دست خودشان و مسائل دیگری که در این انتخابات وجود داشته و انشاءالله با همت و با تکامل شما مردم، دوره به دوره بهتر خواهد شد، با اینکه نقدهایی داریم از این نظر بر انتخابات‌مان، وقتی این انتخابات را با انتخابات همان آمریکا هم مقایسه کنید خواهید دید که انتخابات شما مردم اصیل‌تر بود، می‌گوئید نه، لطف بفرمائید نقش صهیونیست‌های آمریکا را در هر مرحله از انتخابات یک دور مطالعه کنید ببینید این رؤسای جمهور آمریکا این فرعون‌های زمان، در برابر چند میلیون صهیونیست آمریکایی چه خودباختگی دارند. کارتر هم، نه فقط کارتر، همه کلّه‌گنده‌های سیاسی آمریکا هم حق دارند که عصبانی باشند از این انقلاب و از این پیروزی، برای اینکه آنها مغرورانه می‌گویند آمریکا مهد آزادیست در حالی‌ که فقط کافیست شما یک سال در آمریکا گردش کنید ببینید در این مهد آزادی چه خبر است. تبلیغاتشان و دستگاه‌های تبلیغاتی‌شان عربده می‌کشد که هنوز رژیم ایران نتوانسته است امنیت کامل در ایران برقرار کند، در فلان روستا چه کرده‌اند و در فلان ناحیه مرزی چه پیش آمد.

لطف کنید نشریات ساحل غربی آمریکا مربوط به دو سال قبل را مطالعه کنید. در دو سال قبل اخبار حمله‌های مسلحانه جنایی جنسی انحرافی، کجا؟ نه در کوه‌ها و بیابان‌ها بلکه در شهرهای مختلف و به خصوص دو ایالت شمال غربی آمریکا، حساب کنید آنهم همین طور تمام این ناحیه را یک موجی از ناامنی ناشی از حملات مسلحانه وحشت‌آور و چندش‌آور فراگرفته بود. حالا یک ملتی پس از یک انقلاب بنیادی که کل یک نظام و رژیم را می‌خواهد بردارد و نظام دیگری را جایش بگذارد و نیروهای انتظامیش را می‌خواهد بازسازی کند، یک مقدار این گوشه و آن گوشه ضعف امنیت دارد ببینید بوق و کرناهای تبلیغاتی‌شان چه می‌کند. اینها ناشی از حسد و رشک آمریکاست که نمی‌توانند ببینند شما مردم، جمهوریِ واقعی دارید. تازه اگر شما فقط می‌خواستید جمهوری داشته باشید و جمهوریتان را مقید نبودید یک نوع تازه از جمهوریت، یعنی جمهوری اسلامی بکنید، این قدرها دچار خشم نمی‌شدند. عامل مهم خشم این است که این جمهوری می‌خواهد به یاری خدا و با همت مردان و زنان با ایمان، جمهوری تمام عیار اسلامی شود(انشاءالله). این بار که ما دور هم هستیم و با هم صحبت می‌کنیم که یک چنین پیشرفت پر ارزش گرانبها را که خداوند به برکت وحدت و مبارزه و فداکاری این ملت و قاطعیت و درایت رهبری این انقلاب نصیبمان کرده، چطور نگهداری کنیم؟

در این مصاحبه مطبوعاتی هفتگی که صبح‌های چهارشنبه دارم خبرنگارهای خارجی می‌گفتند که راستی شما با شوروی سر افغانستان و با آمریکا که سر همه چیز دعوا دارید، با عراق که در مرزهایتان می‌جنگید و مبارزه دارید و آنها ایرانی‌ها را بیرون می‌کنند، با مصر که دعوای دیرینه دارید، با اسرائیل رویشان نشد که بگویند با اسرائیل که اصلاً هیچ، با اروپای غربی هم که کم کم دارد روابط‌تان تیره و تار می‌شود، آیا شما فکر نمی‌کنید که کشور شما و جمهوری شما ایزوله گردد و منزوی بشوید، خب شما به اینها چه جوابی می‌دهید؟ به آنها گفته شد که یک خرده مغزتان را بازتر کنید دنیا از ایالات متحده آمریکا و کانادا و اروپای غربی و شوروی و اقمار او و عراق و مصر و این حرف‌ها خیلی بزرگتر است. اینها عادت کرده‌اند که بگویند دنیا یعنی ما و ما یعنی دنیا. گفتم: به کوری چشم دشمنان، ما توده‌های ۱۰۰ میلیونی مستضعفان بپاخاسته جهان را در کنار خود می‌بینیم، با هم هستیم و بدانید این پیوند با هم بودن را با آنها آن قدر ادامه می‌دهیم و این مبارزه و نبرد را آن قدر دنبال می‌کنیم تا به راستی در برابر این ابرقدرت‌های رو به زوال، امت جهانی بپاخاسته رو به توان، روز به روز بهتر بپاخیزد و به پیروزی نزدیک‌تر شود(تکبیر حضار) و البته هر کس خربزه می‌خورد پای لرزش هم می‌نشیند. ببینیم شما چقدر قرآن می‌خوانید؟ خیلی بخوانید قرآن با ترجمه، قرآن را بخوانید. این طرف هم ترجمه‌هایش را نگاه کنید. قرآن برای ما یک مقدار قصه نیز دارد و حالا قصه گفته تا خوابمان ببرد یا قصه گفته تا بیدار بشویم؟ بله قصه گفته تا بیدار شویم.

قرآن می‌گوید این بنی اسرائیل در کنار سرزمین آباد نیل در زیر فشار طاقت‌فرسای حکومت شیطانی و اهریمنی فرعون و در زیر تازیانه‌های کشنده عمال و مزدوران فرعون قرن‌ها و قرن‌ها ذلت و خواری و بدبختی و فشار و رنج دیدند و کشیدند و خدا رهبری آسمانی برای نجات آنها فرستاد. موسی آمد، این فرزند نیل، این کودک نیل، این از آب گرفته شده. شنیده‌اید که می‌گویند: «مگر از دَم آب گرفته‌ای»، بنی اسرائیل هم موسی را از دَم آب گرفته بودند. این از دم آب گرفته شده به فرمان خدا آمد این ملت اسیر و به ذلت و خواری کشیده شده را در همان کانون قدرت فرعون، بنی اسرائیل در همان نزدیکی سایه‌های اهرام مصر زندگی می‌کردند، در کانون قدرت فرعون اینها را برانگیخت، قیام کردند انقلاب کردند حرکت کردند زنده شدند و موسی به آنها گفت اگر می‌خواهید این آزادی و عزت به دست آمده را حفظ کنید، به این کلبه‌ها و خانه و کاشانه و آب نیل و سرزمین حاصلخیز کنار نیل نباید دل ببندید، هجرت کنید. آنها را به هجرت واداشت، هجرت به کجا؟ خب گفت بر طبق آنچه در تاریخ شماست، سرزمین اصلی‌تان به سمت شرق است، حرکت کنید به سوی شرق، برویم، برویم به آن ارض مقدس، به آن سرزمین پاک، به آنجا که ابراهیم نبی، به آنجا که اسحاق نبی، به آنجا که نیاکان پاکتان آمدند هجرت کردند و همانجا در خاک پاک آنجا دفن شدند، بروید آنجا. روی نقشه جغرافیا راهش را نگاه کنید، آدم از سرزمین آباد باید بیاید به یک بیابان وسیع، کشاندشان به بیابان، به بیابان خدا، پیاده با زن و بچه با لوازم سفر به دست و به پشت و یا روی سر، یک مهاجرت و راهپیمایی و پیاده‌روی طولانی، یک مارش آزادی‌بخش دراز مدت، حرکت کردند، حرکت کردند آمدند توی بیابان، ای بابا ما داریم از گرسنگی می‌میریم، عیبی ندارد، خدا نمی گذارد شما از گرسنگی بمیرید، یک حداقل غذائی بهتان می‌دهد، یک غذای یکرنگ، خب، خوشحال نعمت خدا آمد، غذای یکرنگ، چهار پنج روز غذای یکرنگ خوردند با کمی هم بیشتر و نِق‌شان بلند شد.

«و اذ قلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلتم» (بقره، 61)

نِق‌ها بلند شد ای بابا ما انقلاب کردیم، حرکت کردیم که وضع زندگیمان بهتر بشود ما نمی‌توانیم همیشه یکرنگ غذا بخوریم. موسی بیا و رهبری خود را تمام عیار کن به خدا بگو تو که می‌توانی یکرنگ غذا بدهی، ۱۰ رنگ هم می‌توانی بدهی. بده بیاید دیگر، از همین‌ها که از زمین می‌روید: سبزی، خیار، پیاز، سیر، عدس از این جور خوراکی‌ها. خب موسی چه گفت؟ موسی گفت دارید دچار انحراف می‌شوید، خربزه را خورده‌اید ولی پای لرزش حاضر نیستید بنشینید. انقلاب کرده‌اید ولی برای نگهداری از دست‌آوردهای انقلاب، مشکلات و تنگناها را نمی‌خواهید بشناسید و نمی‌خواهید بدانید که پیروزی نهایی بدون تحمل این مشکلات میسر نیست. ای بنی‌اسرائیل اگر شما واقعاً دلبستگی داشتید به جالیزهای سبزیکاری و خیارکاری و پیازکاری، که همانجا در کنار نیل همراه با بردگی‌هایتان داشتید، حالا بروید به سرزمین مصر، آن چیزهایی که می‌خواهید آنجا هست.

ملت ایران، مردان و زنان مسلمان با ایمان و بپاخاسته این سرزمین! قهرمانان این بخشِ زنده و سازنده و سرزنده از سرزمین بزرگ و پهناور اسلام! گوش دهید به ندای قرآن! ما به سمت ارض مقدس، به سمت جامعه سرزنده نورانیِ برخوردار از رفاه، برخوردار از مواهب گوناگون به جلو می‌رویم و به جلو خواهیم رفت و به آنجا خواهیم رسید، اما مفت و ارزان، نه، بدون عبور از این راه و مسیری که بیابانیست با خشکی و بی‌آب و علفی و تنگنا و سرما و گرما و تشنگی و کم‌غذایی و سادگی و به حداقل ساختن، بدون عبور از این، میسر نیست. اگر دلتان هوای همان رفاه کاذب آمریکایی را کرده بفرمایید «فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلتم»، ولی دنبالش می‌دانید چی هست «و ضُرِبَت عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ الله»، نتیجه را از حالا بهتان می‌گویم چیست و بار دیگر مُهر ذلت و خواری و مسکنت و بیچارگی خواهد خورد بر شما و دچار خشم خدا خواهید شد، انتخاب با شما. قرار شد اینجا همه چیز انتخابش آزاد باشد. بار دیگر ملت ایران باید انتخاب کند یا ارتجاع و بازگشت به دوران ذلّت و اسارت و بدبختی و خواری خوش آب و رنگ آمریکایی یا عزّت و قهرمانی و سرفرازی روزافزون ضد آمریکایی (تکبیر حضار)، ولی نمی‌شود این عزت ضد آمریکایی را بخواهید اما، جین آمریکایی را هم بخواهید، این دو با هم جمع نمی‌شود. پنجشنبه این هفته سفیر آلمان غربی تقاضای ملاقات فوری کرده بود. معلوم شد اینها را خواسته‌اند برای همین کنفرانس لیسبون برای آخرین بار نقطه نظرهای خدمتگزاران شما را بدانند که ما چه می‌گوییم. آمد شروع کرد پس از تعارفات دیپلماتیک، برحسب عادت خودشان، مطلبش را آغاز کردن که صدر اعظم آلمان و وزیر خارجه از من خواسته‌اند که نقطه‌نظرهای مسئولان در ایران را بدانم و تأکید داشتند که حتماً نقطه‌نظر تو را هم بدانند، گفتم درباره چی؟ گفت درباره این وضع گروگان‌ها بالاخره می‌خواهید چکار کنید؟ گفتم تکلیفش با ملت ایران است، آنها باید معین کنند(نمایندگان ملت در مجلس) گفت تا کی؟ گفتم حالا چهار پنج ماه اینجا بودند، چهار پنج ماه دیگر هم باشند، بد هم که بهشان نمی‌گذرد. این بچه‌ها، این برادران و خواهران قهرمان دانشجو که هر کدامشان الآن در بیرونِ آنجا، ده‌ها کار انقلاب با آنان دارد، گرفتار نگهداری آنها شده‌اند، و باید مراقبت کنند که پذیرایی خوب از آنها به عمل بیاید و اصول انسانی حتماً رعایت بشود چون وظیفه اسلامی‌شان است. سپس سفیر آلمان غربی گفت فاجعه بوجود می‌آید برای ایران، گفتم: هیچ‌طور نمی‌شود، هیچ فاجعه‌ای هم بوجود نمی‌آید، نقطه نظر ما هیچ فرقی نکرده. به آقای صدراعظم و هم به وزیرخارجه‌تان بگو که نقطه‌نظر ما هیچ فرقی نکرده، ما همان نقطه نظری را که پیش از پیروزی انقلاب داشتیم حالا هم داریم، نقطه نظر ما اینست که ملت ما تصمیم گرفته برای آخرین بار به هر نوع وابستگی به خارج پایان بدهد و فقط روی پای خودش بایستد(تکبیر حضار)

مکرراً این را در بحث‌ها عرض کرده‌ام که ما به برکت نعمت خدا در سرزمینی زندگی می‌کنیم که اگر در مرزهایش دیوار آهنی تا آسمان بکشند و بگویند تا آخر عمر تا صدها سال باید همینجا زندگی کنید، زندگی می‌کنیم، همه‌چیز داریم، چی نداریم اینجا؟ نفت نداریم؟ مس نداریم؟ آهن نداریم؟ روی نداریم؟ زغال سنگ نداریم؟ آب نداریم؟ زمین‌های حاصلخیز نداریم؟ آب وهوای سردسیری یا گرمسیری یا معتدل نداریم؟ از خرما و موز و پرتقال گرفته تا گردو و بادام و پسته گندم و جو همه‌چیز داریم، دیگر مصر نمی‌خواهد بروید. فقط و فقط یک کاری بکنید که دوباره دچار آبگوشت مونتاژ نشوید، ما داریم می‌رویم خودمان را از مونتاز آبگوشت خلاص کنیم، هنوز هم خلاص نشده‌ایم، هنوز هم گوشت از بیرون می‌آید و پنیر و کره هم از بیرون می‌آید.

همه‌چیز را خدا اینجا به ما داده، باز دلتان هوای این را برداشته که نفت‌هایتان را روزی 6 میلیون ۷ میلیون بشکه ببرند و در عوضش آهن‌های قراضه وغیر قراضه‌ای که هیچ به دردتان نمی‌خورد تحویلتان بدهند؟ خب امروز بهتر است یا دو سال و سه سال قبل؟ امروز بهتر است که ما بجای 6 میلیون بشکه در روز می‌توانیم حتی با ۲ و 5 / 2 میلیون بشکه در روز همه چیزمان را اداره کنیم، پول هم بیشتر از آن موقع داریم. بعضی‌ها می‌پرسند خب اگر پول بیشتر از آن وقت دارید پس چرا نمی‌دهید؟ برادرِ من، خواهرِ من، کسی پول‌ها را جایی نگه نداشته، ولی این را بدان، دو جور می‌شود این پول را به شما داد، یک جور این که این نفت که می‌رود بیرون، دوباره از همانجا مواد مصرفی بخرند، بیاورند به اینجا، بدهند به شما. این معنایش ادامه وابستگی نیست؟ یک جور هم این که این پول که می‌رود بیرون، بگویند فقط به اندازه تولید بخرند و بیاورند به اینجا، بقیه‌اش را برای همین شما نگه دارند سال دیگر به جای 5 / 2 میلیون بشکه در روز 5 / 1 میلیون بشکه در روز استخراج کنیم. آن وقت عمر نفت ما چی می‌شود؟ طولانی‌تر می‌شود. شما که این دو ساله دوبار مزه کم‌نفتی را کشیده‌اید(بی نفتی نه، کم نفتی) می‌دانید برای شما چه خوابی دیده بودند؟ خواب دیده بودند که حداکثر ۳۰ سال دیگر دچار بی‌نفتی بشوید و نفت‌های خودشان را سال به سال به نسبت از سرعت افزایش استخراجش جلوگیری می‌کردند و اصرار داشتند نفت ما و همسایگان مسلمان ما را سال به سال بیشتر استخراج کنند، چرا؟ برای اینکه روزی برسد که آنها نفت داشته باشند و ما حتی برای نفت چراغمان هم گدای آنها باشیم. رآکتور و نیروگاه اتمی هم برایمان بسازند و برای روشنایی و سوخت این روشنایی و نیرو هم، گدای آنها باشیم. حالا گفته می‌شود اگر می‌خواهید به آن سرزمین مقدس عمران و آبادی، استقلال و آزادی، معنویت و فروغ الهی برسیم، لازم است برای عبور از این طیف و (چه جالب کلمه طیف) از این بیابان اقتصادی سرگردان‌کننده، با شکیبایی و قناعت و استقامت عبور کنیم. آماده هستید؟(تکبیر حضار)

ملت ایران! شما در انقلابتان با راهی که در پیش گرفتید و با رهبری که انتخاب کردید به سوی انقلاب جوشیده و خروشیده از متن جامعه و فرهنگ و دین و آیین‌تان رو آوردید. می‌توانستید یک کار دیگر هم بکنید، می‌توانستید به انقلاب‌های وارداتی با برنامه‌های دیکته‌شده و قبلاً در جزوه‌های وارداتی تدوین شده، با اصول و مبانی ایدئولوژیک و اقتصادی و سیاسی و خانوادگی و فرهنگی از پیش پخته‌شده و ساخته‌شده و دیکته‌شده و املاء‌شده و حتی تدوین‌شده و چاپ‌شده و آماده‌شده و با انقلابیون ساخت کارخانه‌های اردوگاه شرق یا غرب به سمت آن انقلاب هم بروید، خودتان نرفتید، پشیمانید؟ اگر پشیمان نیستید، اگر به اصالت انقلاب، به اصالت رهبری انقلاب، به صداقت چهره‌های انقلاب، به از خود بودن و خود بودنِ خط انقلاب، به الهی بودن و آسمانی بودن و انسانی بودن و اسلامی بودنِ آرمانِ انقلاب دلبسته بودید(که به حق دلبسته بودید)، از این دوره‌های مقدماتی تا رسیدن به پیروزی نهایی، هیچ گریزگاهی نداریم، ولی بدانید وقت تلف نخواهیم کرد، آسان‌گیری نخواهیم داشت، آسایش‌طلبی نخواهیم داشت، جلوی تلف‌کردن نیروها در راه‌های تخریبی را با حداکثر توان می‌گیریم و خواهیم گرفت، سرمایه‌های انسانی و سرمایه‌های اقتصادی و مادی و ارزش‌های معنوی را با حداکثر توان پاسداری خواهیم کرد، زشت و زیبا را با شما در میان خواهیم گذاشت، موفقیت و شکست را با شما صادقانه در میان خواهیم گذاشت، آن وقت ببینید که می‌توانید با هم (راستی با هم)، دل‌ها با هم، مغزها با هم و دستها با هم در راه دشوار، اما مطلوبِ پیروزی نهایی، جلو برویم؟ اگر از این برادرتان می‌پرسید شماها عادت داشتید، می‌آمدید، مشورت می‌کردید، نظرخواهی می‌کردید، از ما می‌خواستید تا آنچه می‌دانیم برای شما بگوییم، تا روشنگرِ راه باشد، اگر همچنان می‌پرسید، اگر همچنان اعتماد دارید، اگر همچنان می‌طلبید این نظردادن‌ها را، صادقانه، صادقانه به شما می‌گوییم در طول تاریخ تنها ملت‌ها و جمعیت‌هایی به عزت و پیروزی واقعی رسیدند که از وابستگی‌های بردگی‌آور (به خصوص نسبت به ابرقدرت‌ها و قدرت‌های جهان) صددرصد چشم پوشیدند. بگذارید با هم باشیم، سر بشکند توی کلاه چه عیبی دارد، بگذارید با هم افتان و خیزان اما با اراده‌ای مصمم و با قلبی پاک و با اندیشه‌ای جستجوگر و حق‌طلب، این راه را برویم و دشواری راه ما را دچار دلسردی و دل‌آزردگی نکند. حرفی دارید بگویید، راهنمایی دارید بکنید، پیشنهادی دارید بدهید، طرحی دارید ارائه کنید، امکان همکاری دارید معرفی کنید و در اختیار بگذارید، مدیریتی دارید بفرمایید اهلاً و مرحبا، میدان باز است، برای همه کسانی که با اصول اسلامی این انقلاب هماهنگ باشند، هیچ تنگنایی برای ایفای نقش وجود ندارد. بله، اگر افراد و گروه‌هایی هستند که می‌خواهند جامعه ما را به یک راه دیگر ببرند، آن وقت ما باز صادقانه به شما می‌گوییم برادرها و خواهرها اینها ممکن است کارآیی هم داشته باشند، ممکن است یک عرضه‌ای هم داشته باشند، ولی می‌دانیم که خطشان خط نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی نیست، یا سرشان در آخور غرب است و یا سرشان در آخور شرق. آیا حق داریم که این را به شما بگوییم و وظیفه ما هست که به شما بگوییم؟ باز بهتان می‌گوییم کمی کُندتر اما در صراط مستقیم قرآن و اسلام، بهتر. البته انتخاب با شماست، باز هم انتخاب با شماست، امیدوارم با پایان یافتن مرحله دوم انتخابات مجلس و روی کار آمدن دولت منتخب نمایندگان شما در مجلس، روابط سیاسی و اجتماعی پیش‌بینی شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی از نظر اصول و پایه‌ها مستحکم شود و در مراحل بعد حضور خلاق و فعال و آگاهانه و مصمّمانه شما در پیشبرد راه انقلاب و در پیشبرد انقلابمان به سوی دستاوردهای برتری که انقلاب برایمان آورده (و فقط مقداری با او فاصله داریم)، روزافزون‌تر و شتابان‌تر شود، انشاءالله(تکبیر حضار)

خب من معمولم این است که یک بحث حداکثر یک‌ساعته داشته باشم و بعد هم مقداری به سؤالات پاسخ بدهم. قبلاً لازم می‌دانم این نکته را به اطلاع همه برسانم و مخصوصاً اگر قرار است که نوار این بحث پخش بشود، این قسمت حتماً پخش گردد. چه در تهران چه در شهرهایی که توفیق مسافرت به دست می‌آید به هر جلسه‌ای که می‌رویم، طبعاً مقدار قابل ملاحظه‌ای سؤال و مقداری نامه و مراجعات به ماها داده می‌شود. به من در این مسافرت‌های اخیر در شهرهای مختلف کرمان، یزد، بندرعباس، رفسنجان، شهرضا، اصفهان و قم، نامه‌های زیادی داده شد. همچنین نامه‌های زیادی را می‌فرستند و همه انتظار جواب و یا اقدام فوری دارند. جواب به سؤال‌ها، جواب به نامه‌ها و اقدام فوری برای خواسته‌ها. توضیح می‌دهم که هنوز امکان پاسخگویی مستقیم و فردی به همه این نوشته‌هایی که به دست ما می‌آید، برای ما فراهم نیست، چون حتی یک گروه هم که شروع می‌کند به پاسخ دادن به نامه‌ها و سؤال‌ها، باز این گروه احتیاج دارد به این که مقداری مسائل را با ما در میان بگذارد و تراکم مسئولیت‌ها طوریست که ما کم وقت داریم برای همه یاران و دوستان و همکاران‌مان. تلاش می‌کنیم که با سامان‌دهی بهتر و سازمان‌دهی بیشتر، این نقیصه را برطرف کنیم و عده‌ای از دوستان آماده بشوند که بتوانند لااقل به این نامه‌ها و سؤال‌ها پاسخ بفرستند. این کار را انشاءالله خواهیم کرد و یک مقداری هم کرده‌ایم ولی هنوز در حد مطلوب نیست و هنوز نامه‌ها و پرسش‌هایی که نمی‌رسیم جواب برایش بفرستیم، زیاد هستند. از نظر انجام خواسته‌ها، اینها عموماً خوانده می‌شود. سؤالات را من سعی می‌کنم در راه که می‌روم، بخوانم. غالباً اکثر سؤال‌هایی را که بوده، خوانده‌ام. سؤال شما مفید و روشنگر است و ما می‌خوانیم. این که عرض کردم نمی‌توانیم مرتب جواب بدهیم، نامه‌ها را هم غالباً می‌خوانیم، با دردها و نیازها هم بیشتر آشنا می‌شویم. ما که در رابطه با مردم هستیم نیازها را شفاهاً هم از آنها می‌شنویم. خلاصه‌ای از مسائلی که در جراید و آنها منعکس می‌گردد برایمان تهیه می‌شود کم‌وبیش می‌بینیم، مراجعات حضوری هم بحمدالله آن قدر هست در هفته که انواع و اقسام دردهای مردم را از زبان خودشان بشنویم، می‌رویم در مناطق از نزدیک خیلی چیزها را می‌بینیم، ولی همین نوشته‌های شما باز بر آگاهی ما می‌افزاید و خوشبختانه آن حالت حساسیتی را که در مسئولان یک جامعه باید روز به روز زنده‌تر و بیشتر بماند، زنده و بیشتر نگه می‌دارد. ولی توجه بفرمایید که بسیاری از این خواسته‌ها به دست ما شخصاً و مستقیماً قابل تأمین نیست. تا نظام اداری این مملکت به کلی عوض نگردد و نظامی متناسب با یک حکومت مردمی جانشین این نظام موجود نشود همین نظامی که الان هست (یعنی همین نظامی که در تاریخ ۲۷ فروردین‌ماه ۱۳۵۹ در ایران هست) نظام، نظام طاغوتی است.

باز مکرر این مطلب را عرض کرده‌ام که ملت‌مان موفق شد در این انقلاب کلّه طاغوت را بپراند و بفرستد به مصر، اما هیکلِ گُنده طاغوت سر جایش هست. باید به جان این هیکل گنده افتاد، این را هم نابود کرد و یک نظام یاقوتی جانشین این نظام طاغوتی نمود(تکبیر حضار). خب یکی از نشانه‌های آن روز این است که دیگر اصلاً برادرِ من خواهرِ من احتیاج نداری نامه‌ای به من بنویسی، هر روز به جایی رسیدیم که دیگر تو نیاز نداشتی برای کارَت، نامه‌ای به ماها بنویسی، آن روز روز پیروزی نهایی ماست و ما این را می‌فهمیم و تشخیص می‌دهیم و تلاش می‌کنیم که به سوی آن روز با شما و با نیروی شما به جلو برویم.(انشاءالله) خوشبختانه می‌بینم یکی از این سؤالات مربوط به این است «از روزی که انقلاب نمودیم، ادارات اصلاً کار نمی‌کنند؟ (بفرمایید قبل از انقلاب هم کار نمی‌کردند) و مرتب به کارشکنی و تضعیف دولت می‌پردازند (حرامشان باد لقمه نانی را که می‌خورند) و ضمناً از صبح به سر کار می‌آیند تا ساعت ۲ بعدازظهر (مگر تا ۲ بعدازظهر اصلاً هستند تا سر کارشان نه، خیلی‌هایشان می‌روند) همه‌اش برخلاف جمهوری اسلامی و پشتیبانی از کمونیزم تبلیغ می‌نمایند (نه، اینها نه مسلمانند نه کمونیست، اینها پوچیست هستند، طرفداران مکتب پوچی، اگر اینها که می‌گویند طرفدار کمونیسمیم راست می‌گویند، اجازه بدهند هزارتایشان را برای شش‌ماه بفرستیم در یکی از این کشورهای کمونیستی تا از گُرده‌شان بار بکشند، ببینیم حاضر هستند)(تکبیر حضار) مگر این حقوق را که می‌گیریم مال بیت‌المال این ملت نمی‌‎باشد و ما چرا بایستی در مقابل این حقوق، کم‌کاری نماییم و روز را بیهوده به اتمام برسانیم؟ آیا مسئول بیت‌المال و خدا و رسول نمی‌باشیم؟ خواهشمندم توضیح دهید که یک فرد مسلمان چطوری باید در جامعه خدمت نماید؟ و ضمناً این بانک که ما حقوق می‌گیریم مال ملت است، اگر ملت پول را روی هم نمی‌گذاشتند بانک وجود نداشت، خواهشمندم به کارمندان بانک رسیدگی و پاک‌سازی نمایید». خب آقای دکتر الماسی مثل اینکه روی سخن با شماست. آن سفر که بنده آمدم به این بانک، جلیل شرکاء مدیرکل بانک بود (شریک آمریکا بود؟) و من رفتم نماز بخوانم، سر راه گفتند ایشان می‌خواهد با شما سلام ‌و علیک بکند و آمد که سلام و علیکی بکند، داد و فریادِ بجایِ دوستان هم بلند شده بود که تو چرا اصلاً اجازه دادی که او سلام‌ و ‌علیک با تو بکند (چون سلام نشانه سلم و صلح است، ما هم که با اینها راه سلم و صلحی نداریم، راهمان راه جنگ بود و هست) برادرهای مسلمان ما هم که آن جلسه را بپا کرده بودند، اول جلسه گفتند ببینید این رؤسا نیستند توی این جلسه و حسابشان از ما جداست، خب حالا می‌بینیم برادر عزیزمان آقای دکتر الماسی اینجا نشسته‌اند، فعلاً خودشان که اینجایند، امیدوارم که راه و رسم‌شان هم آنطوری که تا آنجایی که من از برخوردهای متعدد در جلسات استنباط کرده‌ام، مردمی بوده و توان و تخصص‌شان هم در خدمت مردم باشد و اما این پاک‌سازی که شما خواسته‌اید، ما هیچ کاری را بدون حضور شما مردم و پشتیبانی پیگیر شما مردم نمی‌توانیم بکنیم، چرا؟ ببینید یک روزی اگر ما می‌گفتیم که می‌خواهیم به مردم متکی باشیم، نه به سرنیزه، می‌گفتند اینها سرنیزه ندارند، می‌گویند می‌خواهیم به مردم متکی باشیم، امروز هم که سرنیزه در اختیار ما هست، شعار ما همان است. ما همچنان می‌خواهیم متکی به شما مردم باشیم نه سرنیزه (تکبیر حضار) اگر هم امروز ژ-۳ بدست‌هایی می‌بینید، اینها فقط و فقط برای مقابله با عمال و مزدوران خیانت‌پیشه قدرت‌های خودکامه بیرون مرزها و نوکرهای درون‌مرزی‌شان هستند و اما به همین مقدار هم ناراضی هستیم و می‌کوشیم تا به یاری خدا راهی را برویم که خودنظمی و خودگردانیِ ایمانی و اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی شما جای آنرا بگیرد.

سؤال شده است که «لطفاً به آقای الماسی و معاون‌شان بفرمایید محافظه‌کاری را کنار بگذارند و انقلابی عمل کنند، البته می‌گویند قدرت نداریم، آیا شما، قدرت را از آنها گرفته‌اید؟» قرار دیدارهای‌مان همین جور باشه، من می‌دانم که برادر عزیزمان آقای الماسی هم آن روحیه عالی را دارند که خوششان می‌آید که این جوری حرف می‌زنیم و حرف می‌شنویم، یک کسی هم راجع به خود من یک چیزی بنویسد اینجا بخوانم تا معلوم باشد که من همه‌چیز را می خوانم، بله بله همان اول خوب بود که حکیم‌باشی را دراز می‌کردید (خنده حضار) نه، آقای الماسی می‌دانند که ما به ایشان قدرت و اختیار لازم را می‌دهیم، ایشان و امثال ایشان، گله‌شان این است که شما به اینها، قدرت لازم را نمی‌دهید. بنشینید با هم یک فکری بکنید که در داخل سازمان بیست‌هزار نفری بانک ملی، مسئول بانک و همکارانشان خود را در موقف و موضعی بیابند که امنیت کار آنها (نمی‌گویم امنیت خود آنها، پوست‌کنده به شما بگویم که بنده به امنیت شخصی خودم یک سر سوزن اهمیت نمی‌دهم، این دوستان مراقب و پاسداری که با من هستند اینها مکرر بهشان همان اول عرض می‌شد به اینکه چه خبر هست، بگذارید ما همین طور برویم، توی مردم برویم، برویم دیگر و اینها بر طبق وظیفه اجتماعی می‌گویند تو هر جوری می‌خواهی بکن، هر راهی هم می‌خواهی برو، ولی ما ول‌کن تو نیستیم)

مسأله امنیتِ شخصِ ما نیست ولی مسأله امنیتِ کارِ ما هست. فکر نمی‌کنم که کسانی که این روزها مسئولیت‌های سنگین را قبول می‌کنند، سر جانشان بترسند، اما بنده که در عمرم از مرگ به هیچ شکلش نترسیدم و نمی‌ترسم (به هیج شکلش) کسانی هم که ما را تهدید می‌کنند و گروه‌هایی هم که ما را تهدید می‌کنند، آب در هاون می‌کوبند. ترسی در کار نیست، ولی سرِ آرمان‌مان می‌ترسیم، سرِ کار و مسئولیت‌مان می‌ترسیم، باید بترسیم، شما یک کاری بکنید که آقای الماسی و دوستان‌شان امنیتِ کاری پیدا کنند، بنشینید فرمولی ابتکار کنید(خود ایشان و شما با هم) بنده بهتان بگویم در خود امر پاک‌سازی، هر پاک‌سازی نمی‌تواند مطلوب شما باشد. در دو جا بنام پاک‌سازی، عده زیادی از عناصر با ایمان مسلمان متعهد مسئول را پاک‌سازی فرموده‌اند. اینکه امنیت نشد که، این ناامنی کارِ ماست. به همین دلیل هم ناچار شدیم، هیأت تجدیدنظر پاک‌سازی را تصویب کردیم و تجدیدنظر می‌کنیم. یک کاری بکنید که این امنیت درست بشود، یک فرمول را در یکی از واحدها پیشنهاد کردم، اینجا هم پیشنهاد می‌کنم: لااقل مجموعه طرفداران پاک‌سازی بیایند یک هیأت پاک‌سازی مورد قبول اکثریت قاطع را انتخاب کنند، تعیین کنند و بگویند اینها مسئولان پاک‌سازیند، بعد هم پشت سر اینها مَرد و مَردانه بلکه، زن و زنانه (چون زن‌های ما قهرمان‌تر از خیلی از مردان‌مان شده‌اند و می‌شوند و بودند از اول، از دو سه سال قبل به این طرف، برای اینکه این دو سه سال، در تاریخ ما در ساختن زن متعهد نقشی را ایفا کرده است که هیچ برنامه اجتماعی، فرهنگی و مثل آن نمی‌توانست این نقش را ایفا کند، ولی البته پیش از آن هم زنان زینب‌گونه کم نبودند، بعد هم بیایید رسماً حمایت کنید و تا می‌بینید که چهار تا نِق نِقویِ تفاله انگلِ تصفیه‌شده، دار و دسته راه می‌اندازند و جلوی آقای الماسی را به محل کارش می‌گیرند آن وقت آنجا اگر بفرمایید که خب دیگر آقای الماسی می‌خواست این کار را نکند آن وقت دیگر آقای الماسی امنیتِ کاری ندارد. مگر امام نفرمودند که هرجا گروه‌هایی می‌خواهند اعتصاب راه بیندازند، شما ملت باید بروید از آنها بپرسید که چه می‌خواهید؟ اگر دیدید خواسته ایشان نامعقول (نمی‌گویم نامشروع) یعنی نامتناسب با این مقطع و مرحله از انقلاب است، خود شما باید جلوی آنها را بگیرید، خب اینجا می‌شود پشت این میز معامله کرد؟ می‌شود؟ خیلی خب اگر هم آقای الماسی به من وکالت بدهند، بانکی‌ها هم وکالت بدهند، صیغه‌اش را جاری کنم، بین آقای الماسی و بین کسانی که خواستار عمل انقلابی غیر محافظه‌کارانه هستند، باید پیمانی منعقد شود و مشخص گردد که این خواهندگان عمل انقلابی به صورت یک نیروی پشتیبانی پرتوان از اقدامات انقلابی ایشان حمایت خواهند کرد. آن وقت بنده این مسئولیت را قبول می‌کنم که به حکم مسئولیت وظیفه‌ای که برعهده دارم با فاصله خیلی کوتاه یک ماه دیگر به نتیجه کار رسیدگی کرده و ببینم آیا کی در این پیمان، پیمان‌شکنی کرده، آقای الماسی یا دیگران؟ و بعد هم بنده می‌آیم، شرح پیمان و پیمان‌شکنی را برایتان بازگو می‌کنم و داوری هم می‌ماند باز به عهده ملت. می‌پسندید این راه را؟(تکبیر حضار)

سؤال شده است که در مورد جلوگیری از افراد و گروه‌های متحصن و راهپیما و غیره بارها ارگان‌های مسئول منع کرده‌اند، ما نمی‌دانیم باید چه بکنیم؟ بنده یک پیشنهادی را همین جا مطرح می‌کنم و پیشنهادها و راه‌حل‌های دیگری را بعداً به اطلاع می‌رسانم. اینکه اینجا مطرح می‌کنم، دوستان یک مقدار به خودتان زحمت تحقیق و بررسی پیرامون مطالب و بعد روشنگری و افشاگری و توضیح دادن به مردم و روشن کردن را بدهید. اینکه می‌شود و کار دشواری نیست. یک مثال برایتان بزنم. دشمنانِ نقشِ ماها در انقلاب، تا بخواهید پیرامون ما دروغ ساخته و پخش کرده‌اند، از جمله پیرامون من دروغ‌های شاخ‌دار[ساخته‌اند]، یکی از این دروغ‌ها اینکه: فلانی در خانه «عَلَم» زندگی می‌کند یا در خانه «هژبر» زندگی می‌کند، پس از پیروزی انقلاب اینها دیگر خانه‌های خودشان را ول کرده و رفته‌اند به آنجا، یا می‌گویند ماشین فلان سوار می‌شود. بنز 604 سوار می‌شود، از این حرف‌های نابجا. خانه ما توی کوچه است و اتوبوس‌رو نیست. یک روز بچه‌ها می‌بینند یکی از آن اتوبوس‌های شهری آمد جلوی خانه ما با مسافر، همه تعجب می‌کنند که اتوبوس اینجا چکار می‌کند؟ معلوم می‌شود که توی اتوبوس همین بحث درمی‌گیرد، یکی از این وسواس‌های خنّاس (که یوسوسون فی صدور‌ النّاس) آنجا شروع می‌کند از این تبلیغاتِ راهِ رضایِ شیطان کردن، یک کسی هم مقابلش می‌ایستد (جامعه ما باید از حق دفاع کند، در مقابل باطل بایستد، بی‌تفاوت نمی‌تواند باشد) می‌گوید دروغ می‌گویی، از آن اصرار که من راست می‌گویم و از آن تأکید که دروغ می‌گویی. راننده می‌گوید میدانی بیاییم برویم آنجا، با مسافرها اتوبوس را می‌آورد جلوی در خانه، فلانی اینجاست بله، از کِی اینجاست؟ از هشت نه سال پیش که بوده، هنوز هم اینجاست، خب چه می‌گویی؟ دروغ‌زن را باید رسوا کنید، منحرف را باید رسوا کنید، رسوا کنید اینها را. اینها به جان این انقلاب و نقطه‌های اعتماد این انقلاب افتاده‌اند. نقطه‌های اتکا و اعتمادِ یک جسم سنگین را اگر متزلزل کردید، آن جسم متزلزل می‌شود، خائنانه و آگاهانه این کار را می‌کند، بخصوص در رابطه با نسل پاک‌دل پاک‌ذهن نوجوان و جوان. می‌رود تحصن می‌کند، می‌رود راهپیمایی می‌کند برای این چیزهایی که مشروع هم اگر در حد خودش باشد امروز نمی‌شود شما بروید جلویش با ۱۰ نفر دیگر، بگویید آقا حرف حسابت را همین جا بزن، به کجا داری راهپیمایی می‌کنی؟ مگر تحصن نمی‌کنی و می‌خواهی حرفت را به گوش ملت برسانی، بیا همین جا مناظره. اما نه مثل این دعوتی که از بنده به مناظره کرده بودند که آن هم حُقّه بود. آقایی که همه می‌دانستند کاندید انتخابات است و اسمش در لیست نامزدهاست و خودش و سازمانش هم می‌دانستند که نمی‌تواند بیاید در رادیو تلویزیون، با کمالِ پررویی در روزنامه اعلام کرده است که از بنده دعوت به مناظره نموده است، یعنی چه؟ به سرِ کی می‌خواهید کلاه بگذارید؟ عجیب این است که هنوز هم دنبال می‌کنند این را. خجالت هم خوب چیزی است. آیا میدانی که بر طبق ضوابط، نامزدهای لیست‌های انتخاباتی نمی‌توانند در مناظره رادیو تلویزیونی شرکت کنند، یا نمی‌دانی؟ اگر نمی‌دانی بارک‌الله به این آگاهیت. و اگر میدانی لعنت به این فریبت، چرا؟ اینها را رسوا کنید، با تمام نیرو بروید آنها را رسوا کنید. بگویید آقا بیایید مناظره. جالب این است که جلوتر دانشجویان عزیز ما در دانشگاه از اینها دعوت به مناظره کردند، آنجا حضورش هیچ مانعی نداشت. نیامدند، آن وقت برداشتند یک آگهی تبلیغاتی به نام دعوت به مناظره، منتشر کردند و روزنامه کیهان مدعی مردمی‌بودن، جوابی را که روابط عمومی ما به این مطلب داده، آن را هم درست چاپ نکرده، این هم روزنامه کیهان. هنوز هم مریضند، هنوز هم کیهان بیمار است*. بعد هم مناظره برای گول و فریب مردم روی پلاکاردهای سر راه مردم در شمال شهر تبدیل شد به محاکمه بنده در دادگاه‌های خلق! ملت ما دیری نمی‌پاید که به این فریب‌کاری‌ها و دغلی‌ها روز به روز آگاه‌تر خواهد شد. موضوع مناظره را هم کارنامه یک‌ساله شورای انقلاب معین کرده‌اند، خب حالا از خود اینها باید پرسید مسأله‌ای که در جامعه ما در رابطه با شماها و ماها مطرح است، آیا مسأله کارنامه شورای انقلاب است یا مسأله اتهامات (من نمی‌گویم که حتماً این طور هست). اتهاماتی که درباره شما می‌گویند که تفکرتان التقاطی‌ست و اسلامی خالص نیست، موضع سیاسی‌تان هم تمایل به شرق است، گاوبندی با آنهاست و نه شرقی نه غربی نیست، وضع رفتار و تعهد اخلاقی‌تان این است که دروغ و تهمتِ تاکتیکی را واجب می‌دانید. آن چیزی که در جامعه ما در رابطه با این گروه‌ها مطرح است (به عنوان اتهام می‌گویم) این است، اگر قرار است مناظره‌ای در رابطه با یک گروه خاص و شخص من یا امثال من باشد، پیرامون این مسائل باشد (که به قول شما هم چیزی نیست)، خب مردم روشن می‌شوند که نیست. این مناظره است که می‌تواند یک مسأله اصلی و اجتماعی جامعه را بخصوص در رابطه با نسل «نوجوان و جوان» حل کند والّا در رابطه با کار شورای انقلاب پیشنهاد مناظره این است که فقط دو نفر، کس دیگر نباشد (البته انحصارطلب هم نیستند اینها!) خب چرا فقط دو نفر از طرف شورای انقلاب، چرا فقط یک نفر؟ شورای انقلاب یک مجموعه است، اگر قرار است درباره کارنامه‌اش مناظره کند باید همه اعضاء باشند، یعنی چه یک نفر؟ در این طرف، طرفِ کارنامه شورای انقلاب کل ملت ایران است، یک نفر از یک سازمان چرا؟ نمایندگان سازمان‌های دیگر هم بیایند. شما در رابطه با این متحصنین و راهپیماهایی که نمی‌توانند خودشان را با ضرورت‌های این مرحله از انقلابِ خودشان منطبق کنند، بروید جلو و بگویید برادرها یا خواهرها، حرف اینجا در حضور مردم، اگر حرفتان حرف حساب است ما هم جواب می‌دهیم همه روشن می‌شویم و با هم برویم دنبالش، اگر حرفتان حساب نیست روشن بشوید و به دنبال این روشنی، دست از کارهایی که مزاحم پیشرفت انقلاب است بردارید. این یک پیشنهاد در رابطه با تحصن‌ها و راهپیمایی‌های ضد پیشرفت انقلاب. یکی از سؤالات جالب که در رابطه با همین عرض من است می‌خوانم برایتان: «یکی از مفاخر اسلام جنبه ارشادی بودنِ آن است، آیا باز منحرف باید ارشاد شود یا رسوا؟ و رسوا کردن نوعی هتک حرمت انسانی نیست که مغایر با اسلام است؟» چرا، منحرف را باید ارشاد کرد. اینکه گفتم رسوا کنید، منظورم آنهایی است که عالماً، عامداً، آگاهانه چنین کارهای بی‌رویه‌ای را دنبال می‌کنند، که دیگران گول آنها را نخورند. آیا موافق است سؤال کننده؟ با اینکه منحرف ناآگاه را چی کنیم؟ آگاه کنیم و ارشاد، منحرفکننده آگاهِ خیانت‌پیشه را چی کنیم؟ رسوا، حالا خود آن نویسنده هم اگر نظرش را می‌گفت خوشحال می‌شدم. بسیار خب با یاری خدا و به همّت همه‌تان اصلاً آن سرِ ریل را خرابش می‌کنیم که دیگر امکان جلو رفتن نداشته باشد(انشاءالله).

خب وقت تمام شد و بازهم این سؤال‌ها و نوشته‌ها اینجا ماند، من می‌برم می‌خوانم، گهگاهی باز در فرصت‌هایی که با مردم دور هم جمع هستیم به قسمتی از آنها پاسخ می‌دهم.


* روزنامه کیهان در آن زمان تحت سرپرستی ابراهیم یزدی قرار داشت

 


ویژه‌نامه روزنامه جمهوری اسلامی؛ 11 فروردین 1361