20 دی 1392
حکایت مسنترین توزیع کننده روزنامه کشور
این روزها هوا خیلی سرد است آن هم برای پیرمرد نحیفی که هر روز صبح زود، با اتوبوس از تفت به یزد می آید تا روزنامه های سراسری را از دفاتر سرپرستی بگیرد، در بقچه اش بپیچد و به تفت ببرد و آنجا میان دکه ها و مغازه ها توزیع کند.
آن وقت که تابستان بود هم، اوضاع همین بود، در آن گرمای 50 درجه و نور خورشیدی که مستقیم به چشم می تابید، آقا سید 80 ساله، باز هم مسافر ثابت صبح های زود اتوبوس تفت بود.
او که این کار را با وجود خود آمیخته می داند، هر صبح حتی زودتر از کارکنان دفاتر سرپرستی روزنامه هایی که به آقا سید روزنامه می دهند، پشت در ایستاده است. این عشق او به کار، سرما و گرما و برف و باران و باد نمی شناسد.
گاهی که دیر می شود و روزنامه ها به خاطر تاخیر هواپیما، اندکی دیرتر به دفتر روزنامه می رسند، او انگار طاقت از کف می دهد، مدام کوچه را بالا و پایین می رود تا بالاخره روزنامه ها برسد.
او در انجام کارش به قدری مقرراتی و بی تاب است که حتی حاضر نمی شود در دفتر روزنامه تا آمدن روزنامه ها بنشیند و به این ترتیب او صبح ها، اولین کسی است که رسیدن روزنامه های یزد را اطلاع می دهد.
روزنامه ها که رسید، انگار برقی در چشمانش می درخشد، سهمیه شهرش را بر می دارد، در میان بقچه اش می پیچد و دوباره به ایستگاه اتوبوس می رود.
آنقدر با دقت روزنامه ها و مجلاتی که باید به تفت ببرد را زیر و رو می کند تا مبادا چیزی از قلم افتاده باشد، آنقدر دقیق است که جوانترهای غرغروی شهرهای دیگر، پیش او واقعا کم می آورند.
مهربانی در چشمانش برق می زند و هر روز آنقدر با عشق و علاقه برای بردن روزنامه مسیر 30 کیلومتری را آن هم با اتوبوس خط واحد می پیماید، که انگار 18 سال سن دارد و این اولین روزی است که بر سر کار حاضر شده است.
آقا سید حکایت ما که به "بابا طاهر" معروف است را همه اهالی روزنامه و می شناسند و او را به همین نام صدا می زنند.
گاهی پیش آمده که بابا طاهر بیمار بوده و نتوانسته خود را به یزد برساند، آن روز است که همه چشم انتظار او هستند و ناخودآگاه نگران از نیامدن و دلگیر از ندیدنش می شوند.
بابا طاهر یا همان آقا سید حکایت ما که گوشهایش دیگر سنگین شده و صداها را خوب نمی شوند، امروز بدون آنکه بداند سوژه گزارش مهر شده است، با ما گفتگو می کند.
باباطاهر در گفتگویی با مهر اظهار داشت: اسمم سید احمد طاهری است، متولد 1314 در شهرستان تفت در خانواده ای مرفه هستم. پدرم به حرفه شعربافی (پارچه بافی) مشغول بود و من بعد از تنها برادرم، چشم به جهان گشودم تا زمانی که چیزی از دنیا نمی فهمیدم، زیر سایه پدر زندگی مرفه و خوبی داشتیم و زمانی که وارد هشت سالگی شدم، پدرم را از دست دادم و یتیم شدم.
وی افزود: آن زمان با توجه به اینکه سن کمی داشتم، سختی های زندگی که بر دوش مادرم به خاطر کار کشاورزی بود برای آنکه ما را بزرگ کند، حس می کردم تا اینکه در نوجوانی تصمیم گرفتم کمک حال مادرم باشم و روی پای خود بایستم و در گارگاه خیاطی مشغول به آموزش شدم و پس از یادگیری، برای خودم مغازه ای دایر کردم و شروع به خیاطی کردم و از این طریق امرار معاش می کردم.
بابا طاهر ادامه داد: تا اینکه سال 1340 ازدواج کردم و تشکیل خانواده دادم و سال 1343 اولین فرزندم به دنیا آمد و زندگیم رنگ و بوی تازه گرفت.
وقتی از او درباره چگونگی آشناییش با روزنامه و دنیای روزنامه و مجله و رسانه پرسیدم، گفت: در حالی که فقط توانسته بودم در مقطع ابتدایی درس بخوانم و سواد چندانی نداشتم، علاقه زیادی به روزنامه داشتم تا اینکه اوایل انقلاب، دفتر حزب جمهوری اسلامی در شهرستان تفت راه اندازی شد و من به عضویت این حزب در آمدم. در آن زمان بود که کار توزیع روزنامه های ارزشی را در کنار کار خیاطی و در همان مغازه انجام می دادم.
وی عنوان کرد: آن زمان روزنامه ها به وسیله اتوبوس به یزد ارسال می شد و من بعد از اقامه نماز صبح، خود را سریع و همزمان با رسیدن روزنامه و با هر وسیله و به هر نحوی که بود به یزد می رساندم و روزنامه ها را تحویل گرفته و به همان سختی آمدن، راه برگشت به تفت را در پیش می گرفتم و کار توزیع روزنامه در تفت را همزمان با یزد و اگر اغراق نکرده باشم، قبل از یزد شروع می کردم. آن زمان به علت این که تنها چند روزنامه در کشور چاپ می شد، تعداد روزنامه هایی که من توزیع می کردم، زیاد بود.
وی ادامه داد: خلاصه کار توزیع روزنامه سختی و شیرینی های زیادی داشت که در کنار کار خیاطی می گذشت تا اینکه کم کم چشمانم به خاطر کار زیاد خیاطی، آب آورد و کم سو شد و دیگر قادر به خیاطی مثل قبل نبودم و از ترس اینکه پارچه های مردم را خراب کنم و شرمنده آنها شوم، این کار را تعطیل کردم و درمغازه خیاطی تنها کار توزیع روزنامه را انجام می دادم و سال 70 نیز با یکی از روزنامه های سراسری قرارداد بستم و نماینده این روزنامه نیز شدم.
بابا طاهر عنوان کرد: از آن زمان پیشنهادهای زیادی برای توزیع سایر نشریات به من شد ولی مایل به توزیع روزنامه های سیاسی و جناحی نبودم و تنها عشق توزیع روزنامه های ارزشی را داشتم.
بابا طاهر داستان ما یا همان آقای طاهری، خاطرات تلخ و شیرین بسیاری نیز از کار در روزنامه ها دارد.
وی در این زمینه اظهار داشت: کار با روزنامه با پوست و خون من عجین شده و تمام آن برایم خاطره است اما خاطره رویایی و زیبایی که از آن زمان به یاد دارم، این بود خداوند هفت فرزند به من بخشید و با همسرم در مجموع خانواده ای 9 نفره را تشکیل دادیم آن زمان بود که کار توزیع روزنامه کفاف گذران زندگیمان را نمی داد هرچند که عشق به روزنامه داشتم ولی به خاطر سختی ها و فشارهای زندگی که به من وارد می شد، داشت کم کم فکرهای دیگری به مغزم خطور می کرد و یک شب با دیدن یک خواب جرقه ای در زندگی من زده شد و این خواب، روزنه و جرقه امید در زندگی من شد و تصمیم گرفتم تا پای جان این کار فرهنگی را تحت هر شرایطی انجام دهم و شاید باور نکنید از این طریق زندگیم بهتر شد و روزهایمان سپری می شد.
وی افزود: از طرف روزنامه های ارزشی که توزیع میکردم یک بار به خانه خدا و چندین مرتبه به پابوس امام رضا(ع) مشرف شدم که جزو خاطرات شیرین و به یاد ماندنی زندگیم است و خدا را از این بابت شاکرم.
بابا طاهر اما از خاطرات تلخش چیزی نمی گوید اما میگوید: توزیع و بردن روزنامه از یزد به تفت برایم اندکی سخت شده اما همین را نیز با جان و دل پذیرا هستم و تا جان دارم، آن را انجام می دهم.
بابا طاهر از همسر مهربان و دلسوز خود نیز می گوید: همسری دلسوز و مهربان با درکی بالا دارم که هیچ زمان به من اعتراض نکرد فقط به خاطر سختیهای راه نگران و دلواپس من بود به خصوص اکنون که عمری از من گذشته و کم توان شده ام زیرا چند مرتبه اتفاقات خاصی مثل زمین خوردن برایم پیش آمده و باعث شکستگی اعضای بدنم شد و فرزندانم تحصیلکرده و همه دارای کار و زندگی هستند. آنها نیز تنها نگران رفت و آمد و سلامتی من هستند و هیچگاه به کارم معترض نبودند بلکه از جهاتی به خاطر اینکه من افتاده و گوشه نشین نشده ام، خو شحالند و با فعالیتم مخالفت نمی کنند.
وقتی از بابا طاهر پرسیدم اگر قرار باشد به 30 سال قبل برگردی، دوباره این حرفه را انتخاب می کردید؛ با لحنی قاطع گفت: البته اگر بارها به آن زمان باز گردم خدمت به روزنامه را به مشاغل دیگر ترجیح می دهم و تحت هیچ شرایطی حاضر به انتخاب شغل و حرفه دیگری نمی شوم چون هیچکس نمی تواند باور کند که من به علت عشق به این کار و مسئولیت پذیری حتی حاضر به استراحت در سخت ترین شرایط بیماری نمی شدم و حتی به مسافرتهای غیر ضروری نیز نمی رفتم و شب را با عشق به اینکه روز بعدی باشد و من دوباره روزنامه را به دست مشترکین، علاقه مندان و خوانندگان پر و پا قرص روزنامه ها برسانم، سر بر بالین می گذاشتم.
وی ادامه داد: ممکن است به علت کهولت سن کارهای روزمره زندگی را فراموش کنم ولی هرگز احساس مسئولیت خود را در برابر روزنامه فراموش نمی کنم و به یاد ندارم حتی یک لحظه روزنامه را با تاخیر به تفت رسانده باشم و همیشه جزو خوش حساب ترین نماینده های روزنامه ها بوده ام.
او از خداوند متعال می خواهد تا زمانی که زنده و سرپاست، این شور و نشاط وعلاقه به این کار را در وجودش زنده و پویا نگه دارد.
پارسینه