30 آبان 1392

دبستان توده‌ای


مصطفی فعله‌گری

دبستان توده‌ای

در خلال سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ که فضای نسبتاً باز سیاسی در ایران ایجاد شده بود، زمینه‌ای برای فعالیت حزب توده فراهم آمد. حضور حزب توده در آن زمان تنها سیاسی نبود، بلکه به‌ویژه در عرصۀ ادبیات این حزب می‌کوشید که با پروبال دادن به نویسندگان نوخاسته و هدایت آنها به سوی ادبیات توده‌گرا، زمینۀ پیدایش رئالیسم انتقادی بومی ایران را به تأسی از رئالیسم انتقادی شوروی ایجاد نماید. امّا با پیدایش تحولات سیاسی در شوروی پس از استالین و استقرار یافتن امریکا در صحنۀ سیاسی ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد، برخلاف انتظار روشنفکران حزب توده، ادبیاتی شبه‌امریکایی در عرصۀ اجتماعی ایران پدید آمد. نوشتار حاضر مروری کوتاه دارد بر ظهور و افول ادبیات توده‌گرا در ایرانِ قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳3۲٫
نخستین دوران جنبش کمونیستی ایران، که در واپسین سال‌های عمر رژیم قجری و در پناه انقلاب عظیم مشروطیت،[۱] میدانی برای پدیدار شدن یافته بود، در دوران رضاخان، با سرکوب، زندان، شکنجه و قتل چهره‌هایی چون دکتر تقی ارانی، به پایان خود رسید. شماری از رهبران این جنبش، که از چرخۀ تیغ نظام رضاخانی جان به در برده بودند، در بدنۀ دستگاه سیاسی آن به کار گرفته شدند. یکی از آنها، که هرازگاهی در کنار دولت رضاخان جای می‌گرفت، سلیمان‌میرزا اسکندری بود؛ همان مردی که در خانۀ او نخستین پایه‌های حزب تودۀ ایران، در نشست‌های پیاپی سوسیال ــ دموکرات‌ها، کمونیست‌ها و بازمانده‌های گروه پنجاه و سه نفر، نهاده شد. حزب تودۀ ایران نخست با هدف پایه‌ریزی گونه‌ای جبهۀ ملّی پدید آمد؛ امّا با کوشش و تکاپوی درون‌حزبی پیروان اندیشه‌های مارکسیستی، اندیشۀ پایه‌ای آن مارکسیسم ــ لنینیسم و جامعۀ آرمانی‌اش «سوسیالیسم» شد. پایه‌گذاری این حزب، هماهنگ شده بود با پیروزی دوران‌ساز ارتش سرخ «سرزمین شوراها» بر ارتش خوفناک آلمان بورژوا ــ میلیتاریست هیتلری، و ازهمین‌رو سرزمین شوراها، در بخش‌های پهناوری از جهان، محبوبیت یافته بود. ادبیات شوروی هم، آوازه‌ای بلند و خوش داشت: «رئالیسم سوسیالیستی». برگردان‌های پیاپی داستان‌های نویسندگان انقلابی شوروی، در کنار نام و نشان‌دارترین داستان‌های گوگول، تروگنیف، داستایوفسکی، تولستوی و چخوف، (که منتقدان ادبی شوروی ــ همچون لوناچارسکی ــ از آنان با نام پیشروان رئالیسم انتقادی یاد می‌کردند) در بسیاری از سرزمین‌های جهان به دست دوست‌داران و خوانندگان ادبیات داستانی (به‌ویژه ادبیات داستانی سیاسی ــ اجتماعی، که نویسندگان روس کتاب‌های بسیاری در آن زمینه تألیف نموده‌اند) می‌رسید. هر نوشتۀ ادبی تبرک‌شده با نام «سرزمین شوراها»، محبوب سازمان‌ها، احزاب و جبهه‌های انقلابی، آزادی‌خواه و استقلال‌جوی سرزمین‌های مستعمره، نیمه‌مستعمره و زیر ستم ــ و نیز مبارزان کشورهای سرمایه‌داری امپریالیستی ــ می‌شد. شوروی قبلۀ انقلاب و سوسیالیسم جلوه می‌کرد و نویسندگان پروردۀ آن، پیام‌آوران رهایی انسان زحمت‌کش از شکنجه‌گاه سرمایه‌داری و جوامع طبقاتی. در داستان‌های نویسندگان پیرو رئالیسم سوسیالیستی، ارزش همه‌سویۀ کار و کارگر و نیز تقدس «توده» و سهم آنها در ساختن جهانی آرمانی، جایگاهی ویژه و ایدئولوژیک داشت. در نگاه پیروان دبستان ادبی «رئالیسم سوسیالیستی» توده‌های مردم سازندۀ جامعه و تاریخ و همچون خدا در مکاتب مذهبی، شایستۀ ستایش بودند و این نگاه باید در همۀ لایه‌های متن ادبی نمود می‌یافت. توده نیز، در چشم‌انداز ایماژهای ادبی یک رئالیست پیرو گورکی، از طبقات و لایه‌های گوناگونی پدید می‌آمد: کارگران، دهقانان، پیشه‌وران خُرده‌پا و روشنفکران. طبقۀ آرمانی نویسندگان پهنۀ رئالیسم سوسیالیستی، طبقۀ کارگر بود؛ پرولتاریایی که هیچ‌گونه دارایی رشک‌برانگیزی برای باختن در میدانِ مبارزۀ طبقاتی ندارد، مگر زنجیره‌های بسته شده به پایش را. داستان‌نویس اسطوره‌ای انقلاب سوسیالیستی روسیه، آلکسی ماکسیمویچ پشکف (با نام گزندۀ «گورکی»، به معنای «تلخ»)، نمونۀ نویسندگان کلاسیک ادبیات پرولتری‌شده بود؛ مردی که از ژرفای لایه‌های زیرین جامعۀ طبقاتی روس، با نیروی پولادین و استعداد خداداده‌اش، سر برافراشت و چشم در چشم بورژواهای فرهنگ، اقتصاد و کارزار سیاسی روسیۀ روزگار خویش دوخت و پیام انقلاب مردمش را از اروپا به آسیا و از امریکای شمالی به دوردست‌ترین هسته‌های انقلابی افریقا و امریکای لاتین فرستاد.
حزب تودۀ ایران هم، در ایران دهۀ ۱۳۲۰، می‌بایست در کنار گسترانیدن فرهنگ نو جلوۀ مارکسیسم ــ لنینیسم در ایران، به کشف پدیدآورندگان رئالیسم سوسیالیستی بومی، به یافتن گورکی‌های ایرانی و داستان‌پردازان دردمند و شوریده‌ای همت می‌گماشت که نوشته‌هایشان آینۀ تمام‌‌نمای زندگی، آرزوها و مبارزات کارگران و تودۀ ایرانی از کار درمی‌آمد.
بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال آل‌احمد، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، احسان طبری و محمود اعتمادزاده از کسانی بودند که هرکدام ــ کم یا بیش ــ دستی در کار نوشتن داستان داشتند و اندک‌اندک گردِ بام و در حزب تودۀ ایران پیداشان شد؛ هرکدامشان هم با سری و سودایی ویژۀ خود. گردهم آمدن این سرها، در همان سال‌های دهۀ ۱۳۲۰، برای پدید آمدن میدان جاذبۀ ادبیات توده‌ای مدرن، و بالندگی ادبیاتی که توده‌ها را هم درون‌مایه و هم مخاطب داستان‌نویسی می‌خواست، کارآور و کارساز نبود. اگر داستان‌پردازان پاورقی‌نویس وابسته به کانون‌های سیاسی دربار و نویسندگانی چون هدایت، توده‌های جامعه را در بازی فرهنگ، ادب، اندیشه، کارزارهای سیاسی و دگرگونی‌های تاریخی کارساز نمی‌دانستند، دبستان ادبی حزب تودۀ ایران هم فقط به مجسمه‌سازی بیرونی و تحریف ایدئولوژیک سهم توده‌ها در جامعه و تاریخ دل‌خوش کرد و به هستی راستین جامعۀ ایران و خاستگاه‌های فرهنگی ــ اجتماعی مبارزات رهایی‌بخش مردم این سرزمین در برابر پدیدۀ کهن استبداد و نیز پدیده‌های استعماری مدرن، آن‌گونه‌که مدعی بود، توجه ننمود. از آغاز دهۀ ۱۳۲۰ تا رخداد کودتای امریکایی سال ۱۳۳۲ در ایران، از درون «دبستان توده‌ای» ادبیات داستانی، نمونه‌های سنجیده و تکان‌دهندۀ «رئالیسم سوسیالیستی» ایرانی درنیامد. امّا در دهه‌های ۱۳۳۰ ــ ۱۳۶۰، تأثیرهای ماندگار مکتب ادبی حزب تودۀ ایران اندک‌اندک در متن داستان‌های داستان‌نویسانی تواناتر از هدایت و علوی نمایان شد. توانمندی‌های سیاسی و اجتماعی داستان‌های کوتاه و بلند نویسندگان پیشرو رئالیسم سوسیالیستی [همچون داستان‌های گورکی و شولوخف]، که با نوشتن و حتّی با زندگی ادبی ــ سیاسی خویش به حزب، انقلاب و جامعۀ آرمانی خویش یاری می‌رساندند، در داستان‌های «توده‌ای» دهۀ ۱۳۲۰ ایران پدید نیامد. در این دهه امّا حزب تودۀ ایران با گشودن میدان‌هایی برای بررسی و نقد اجتماعی ــ سیاسی نوشته‌های ادبی [و به‌ویژه ژانر داستان]، کوشید تا جای پای خود را در پهنۀ فرهنگ این سرزمین ماندگار کند. احسان طبری، که از شاگردان دکتر تقی ارانی بود، در این میدان‌ها بسیار قلم می‌زد و نقدهایش را به چاپ می‌سپرد. در چنین نقدهایی، منتقدان حزبی می‌کوشیدند بلکه عطر و بویی از مبارزات و آرمان‌های سوسیالیستی «حزب طراز نوین طبقۀ کارگر ایران» را در تکاپوهای نویسندگان نوپای ایران بیابند و به بانگ رسا سر سخن‌گویی دربارۀ آنها را بگشایند و به رونق دبستان توده‌ای یاری برسانند. نشریۀ سیاسی ــ تئوریک «دنیا»، که در دوران سرکوب‌های رضاشاه، به دست دکتر ارانی منتشر می‌شد و با مرگ ارانی در زندان بسته شده بود، بار دیگر میدانی گشود برای نشر اندیشه‌های مارکسیستی و حزبی توده‌ای‌ها. بسیاری از جوانانی که در دوران رضاشاه، به کشورهای اروپایی رفته بودند و با جهان آرمانی دگرگونه‌ای در دل، به میهن باز می‌گشتند، به سوی حزب تودۀ ایران کشیده می‌شدند و در جایگاه رهبران، کادرها و اعضای پرتکاپوی حزب به کار سیاسی ــ فرهنگی مشغول می‌گشتند. بسیاری از چهره‌های سیاسی، فرهنگی دهه‌های پس از شکست دبستان توده‌ای در برابر گردباد خونین کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، کم و بیش تنشان به تن تشکیلات، نشریات و اندیشه‌های توده‌ای‌ها خورده بود. در کنار ارگان سیاسی ــ تئوریک «دنیا»، ارگان‌هایی سیاسی ــ تبلیغی چون نشریۀ «مردم» و «پیام نور» پذیرای نویسندگان نقدها و نوشته‌های ادبی ــ سیاسی بودند. برای نخستین‌بار، حزبی متکی بر نیروهای آموزش‌دیده و سازمان‌دهندۀ گروه گسترده‌ای از لایه‌های اجتماعی، کار سیاسی و فرهنگی را، هماهنگ پیش می‌برد. برای نخستین‌بار، پس از آمدن اندیشه‌ها و نیروهای سیاسی مدرن به ایران، یک سازمان توانمندشدۀ سیاسی ــ ایدئولوژیک، به جایگاه قلم و هنر نویسنده در راه پیش‌بُرد آرمان‌های اعتقادی و سیاسی روی خوش نشان داد و نه تنها به جذب استعدادها برخاست که حتّی در کشف و نام‌دار کردن بسیاری از داستان‌نویسان دهه‌های ۱۳۳۰ ــ ۱۳۴۰ نیز کارآمد شد. هنگامی که چشم‌انداز بالندگی سیاسی و انقلابی حزب تودۀ ایران در برابر رخداد کودتای امریکایی ۲۸ مرداد، همچون سرابی درهم شکست، بسیاری از پرورش‌یافتگان دبستان توده‌ای، سر از وادادگی لیبرالیستی درآوردند و کسی چون جلال آل‌احمد هم به سوی ریشه‌ها و اندیشه‌های بومی و دینی مبارزۀ مردم خویش بازگشت و تن به کمونیسم‌ستیزی ساواک‌پسند نداد و نیز، حاضر نشد، دست‌های به‌خون‌آغشتۀ لیبرالیسم استعمارآفرین [انگلیس، فرانسوی امریکایی] را تطهیر کند. نویسندۀ ستیزه‌جو، جست‌وجوگر و بی‌تابی چون جلال دربارۀ آشنایی و همکاریش با دبستان توده‌ای این‌گونه سخن گفته است: «من یک دید اجتماعی از آنجا باز آورده‌ام و تا گور هم خواهم برد؛ یعنی یک جنبۀ اقتصادی دادن به مسائل، و طبقات را مشخص دیدن و مبارزه‌ها را فوراً تشخیص دادن و بعد گول نخوردن.»[۲]
همین آل‌احمد برای نشان دادن ریشه‌های شکست رؤیاها و آزمون‌های دبستان توده‌ای نوشته‌هایی از بزرگان ادبیات و اندیشۀ اروپا را نیز به زبان مادری خویش برگردانیده است. او دربارۀ ضرورت برگرداندن متن کتاب «بازدید از شوروی» آندره ژید (که روزگاری از مارکسیست‌های فرانسه به شمار می‌آمد)، آن هم پس از برون‌آمدنش از سایۀ حزب، با دل‌سوزی و دوراندیشی، توضیح و توجیه عمیق خویش را در آغاز کتاب ژید آورده است: «در همین وطن ما، چه سرهای پرشوری که در راه همین غرب نیفتاده است و چه خون‌های بی‌گناهی که نریخته و چه جوان‌هایی که ذوق و شوق و قدرت جوانی خود را در این راه به هدر نداده‌اند و به این طریق، چه سرمایۀ بزرگ که ازدست‌ما نرفته است! تأسف بر این سرمایۀ از دست رفته و اندوه عمیق بر این فریب دیرپا، یکی دیگر از موجبات ترجمۀ کتاب است.»[۳]
کسانی چون آل‌احمد، که از قشری‌گری واپس‌گرایان مذهبی‌ گریزان، و روانۀ حزب تودۀ ایران شده بودند، آنگاه که دریافتند قلم و قدم خویش را در کوره‌راهی بی‌سرانجام نهاده‌اند، نه با قلم خویش و نه با قدم خود، از سر لجاجت ‌بازی نکردند و به خاک زیر پای خویش بازنگریستند؛ گنج عدالت، آزادی، آرمان‌شهر و کیمیای عشق به انسان و انسانیّت را در ژرفای گهرپرور خاک مادرزادی خویش جُستند. تیزهوشی شگفت آل‌احمد، هنگام گریزش از دبستان توده‌ای او را از خودکشی جسمی (همچون هدایت)، خودکشی سیاسی (همچون ابراهیم گلستان) و خودکشی اخلاقی (همچون صادق چوبک و رسول پرویزی) به دور نگه داشت.[۴]
هنگامی که حزب تودۀ ایران در برابر هجوم کودتا، همچون ساختمانی بلند و تودرتو ــ امّا کاغذی و بی‌پشتوانه ــ درهم شکسته شد، رهبران سیاسی آن به کشورهای سوسیالیستی ــ به‌ویژه شوروی ــ پناه بردند. شمار گسترده‌ای از اعضای پایین، کادرهای نظامی وفادار به آرمان‌های مارکسیستی (همچون سرهنگ سیامک و خسرو روزبه و…) و کادرهای فرهنگی حزب (همچون شاعر و منتقد شوریده‌حال و آرمان‌گرا، مرتضی کیوان) در برابر مخوف‌ترین کودتاگران تاریخ معاصر خاورمیانه و پشتیبان آن امپریالیسم امریکا، به حال خویش رها ماندند؛ یا به زندان، شکنجه، اعتراف و توبۀ سیاسی گرفتار آمدند یا به دست کودتاچیان تیرباران و سربه‌نیست شدند. حسن میرعابدینی دراین‌باره گزارشی چنین داده است: «… کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، گسست دیگری در تاریخ و فرهنگ ایران پدید می‌آوَرَد… در طی جوش و خروش‌های دهۀ ۱۳۲۰، روشنفکران خیال‌ها پرداخته بودند و دل به امیدهایی بسته بودند که پیش از فرا رسیدن کودتا متزلزل شد و بعد از آن به کل درهم ریخت. کودتا فرا رسید، جمعی را کشت و عده‌ای را آواره کرد و آنان که جان به در بردند، کنج عزلت گزیدند و به نوشتن اعتراف‌گونه‌ها از زبان انسان‌های درون‌گرا و حساس پرداختند. زندگی درونی اهمیّت یافت و اضطراب دوران و جست‌وجوی بی‌حاصل و توان‌فرسای نسلی که می‌خواست جهان را تغییر دهد، در قالب آثاری ملهم از رمانتیسمی بدبینانه به نمایش درآمد… ستایش از نیروهای غیرعقلانی و خشونت‌ غریزی و جنسی جای گرایش به جنبش و جامعه را گرفت و تأکید بر تجربه‌های بیمارگونه، جانشین واقع‌گرایی سیاست‌زدۀ دهۀ ۱۳۲۰ شد. آرمان‌گرایی متروک شد و احساسات انسانی مورد انکار قرار گرفت. خواهش‌های نفسانی و نوعی لذّت‌جوییِ هرزه‌نگارانه، به نشانۀ بدبینی به نیروی تغییردهندۀ انسان، به اغلب داستان‌های این دوره فضایی تاریک و بدبینانه بخشید.
دوران کوتاه‌مدّت ادبیات «متعهد» و آوازه‌گرایانۀ دهۀ ۱۳۲۰ به پایان می‌رسد. موج زیبایی‌گرایی و بی‌تعهدی علنی ادبیات را فرامی‌گیرد، بازگشت به داستان‌های تمثیلی، اسطوره‌ای، لذّت‌جویانه و پوچ‌گرایی‌های رمانتیک، ویژگی عمدۀ ادبیات این سال‌ها می‌شود. ادبیات ایران دوره‌ای بحرانی را می‌گذراند؛ نویسندگان سردرگم و آشفته‌اند. نویسنده‌ای از همین دوره دربارۀ نسل خود می‌نویسد: ”او دیروزش را نمی‌شناسد؛ چون گمش کرده است، ازش جدا شده است، و فردایش را نمی‌بیند؛ چون آن را برایش زدوده‌اند، ازش ربوده‌اند و اکنون تنهایی است در تنگنایی، که از گذشته حزنی دارد و از آینده حُزنی.“
اگر در سال‌های ۱۳۰۰ ــ ۱۳۲۰، ادبیات فرانسه، نقش رهبری فرهنگی ادبیات ایران را بر عهده داشت و در دهۀ ۱۳۲۰ ــ ۱۳۳۰ ادبیات رئالیستی روسیه جای آن را گرفت، در این دهه [دهۀ کودتای سی و دو] ادبیات امریکا نقش غالب را در محیط ادبی ایران ایفا می‌کند…
در اسفند ۱۳۳۲ مؤسسۀ انتشارات فرانکلین امریکا در تهران شروع به کار می‌کند و مترجمان و ویراستاران بسیاری را به کار می‌گمارد (مثل انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی در دهۀ قبل).»[۵]
شکست و سرکوب خونین حزب تودۀ ایران در دوران کودتا، به هنگامی رخ داد که حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نیز دورۀ تلخی را سپری می‌کرد: مرگ استالین، سربرآوردن خروشچف اصلاح‌طلب، برگزاری کنگرۀ تاریخی بیستم حزب، آغاز انشعاب‌های سهمگین در جنبش جهانی کمونیستی و آغاز دوران کاهش تدریجی محبوبیت سرزمین شوراها و «زادگاه سوسیالیسم به‌راستی موجود» در میان نیروهای انقلابی گوناگون. حزب تودۀ ایران هم‌زمان با چنین سرآغاز بحران‌آفرینی (که چندین سال پس از آن به فروپاشی ساختمان بزرگ اتحاد شوروی و نظام‌های سوسیالیستی وابسته به آن انجامید) بود که پایگاه‌های اجتماعی و نیز محبوبیت نسبی خویش را در میان لایه‌های گوناگون هواخواهانش از دست داد؛ پس از آن هم، دیگر هرگز نتوانست همچون حزب سیاسی مستقل، پیشرو، متکی به تودۀ مردم و انقلاب در ایران سربلند کند. این حزب، در همۀ سال‌های پس از مرگ استالین و کنگرۀ بیستم حزب کمونیست شوروی، که بسیاری از جنبش‌ها، سازمان‌ها و چهره‌های چپ مدرن از سازمان سوسیالیستی شوروی انتقاد می‌کردند، دربارۀ آیندۀ سرزمین شوراها، ابراز نگرانی، بدبینی می‌نمودند و سقوط چاره‌ناپذیر آن را پیش‌بینی می‌کردند، به دفاع مطلق از خروشچف، برژنف و نیز میخاییل گورباچف سرگرم بود و هر نوع دگرگونی در سازمان حزب کمونیست و نظام سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک شوروی را، بی‌هیچ درنگ و امّا و اگری می‌پذیرفت. آن دسته از نویسندگانی هم، که در دبستان توده‌ای پرورده شده بودند و پس از کودتای ۲۸ مرداد و نیز بُحران و انشعاب‌های جهانی احزاب کارگری ــ کمونیستی، هنوز در دل و اندیشۀ خویش به مارکسیسم ــ لنینیسم و حزب تودۀ ایران بستگی داشتند، به گونه‌هایی می‌کوشیدند دانه‌های به‌جامانده از خرمن تاراج‌شدۀ امیدهایشان را از نو در خاک سرد روزگار بگیر و ببند کودتاچیان بپاشند. امّا، شاه و پشتیبانانش هم، چندان از این بازمانده‌ها غافل نماند.[۶]
پی‌نوشت‌ها
________________________________________
[۱]ــ انقلاب مشروطیت ایران، نخست با شعار عدالت‌خواهی مردم به رهبری روحانیان مبارز و ستم‌ستیز شیعه آغاز شد؛ این عدالت‌خواهی، در نیمۀ راه انقلاب، پرچم حضور کسانی در جنبش هم شد که با تأثیرپذیری از سوسیال ــ دموکرات‌های روسیه و شهرهای کارگری قفقاز، بر آن بودند که جنبش کمونیستی را در پناه آرمان‌های عدالت‌خواهانۀ شیعیان ایران، پایه‌ریزی، ماندگار و در صورت امکان، به دست گیرندۀ درفش رهبری توده‌های مشروطه‌خواه کنند.
[۲]ــ جلال آل‌احمد، ارزیابی شتاب‌زده، انتشارات رواق، چ ۳، ۱۳۵۷
[۳]ــ جلال آل‌احمد، بازگشت از شوروی [برگردان اثری از آندره ژید]، تهران، امیرکبیر، چ ۴، ۱۳۵۶
[۴]ــ هنگام پرداختن به ابراهیم گلستان، رسول پرویزی و آل‌احمد دراین‌باره‌ها بیشتر می‌نویسم. دربارۀ هدایت هم که پیش از این گفتار ویژه‌ای داشتم.
[۵]ــ حسن میرعابدینی، صدسال داستان‌نویسی در ایران، ج ۱، صص ۲۷۵ و …
[۶]ــ این مقاله بریده‌ای است از کتاب در دست انتشار «آذرخش‌ و سایه‌ها؛ بازتاب مبارزات مردمی در ادبیات معاصر» از کانون اندیشۀ جوان


نشریه زمانه