07 تیر 1400

مرگ حمید اشرف و وضعیت فدائیان خلق


مرگ حمید اشرف و وضعیت فدائیان خلق

روز 8 تیر 1355 حمید اشرف و 9 نفر دیگر از اعضای مسلح سازمان چریکهای فدایی خلق در رویارویی با مأمورین در منطقه مهرآباد جنوبی به قتل رسیدند. با این حادثه، سازمان مزبور تقریباً از هم پاشید.

حمید اشرف از رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق همراه با عده‌ای از کادرهای رده بالای سازمان در این خانه به سر می‌بردند؛ اما به رغم ساعت‌ها درگیری و مقاومت سنگین، هیچ‌کدام نتوانستند از مهلکه بگریزند. حمید اشرف نیز در میان کشته‌شدگان بود که در این حادثه به قتل رسید.

در گزارش عملیاتی ساواک از این حادثه چنین آمده است:

« براساس نفوذ اطلاعاتی ساواک در گروه چریک‌های باصطلاح فدایی خلق، یکی از مخفی‌گاه‌های قابل اهمیت گروه در منطقه مهر‌آباد جنوبی، بیست‌متری ولیعهد، خیابان پارس کوچه رضاشاه کبیر کشف و مدتی تحت مراقبت واقع و پس از کسب اطلاعات مورد نیاز، به کمیته مشترک ضد خرابکاری مأموریت داده شد تا عملیات لازم را جهت ضربت زدن به منزل امن مزبور و دستگیری ساکنین آن به عمل آورد. به همین مناسبت پس از بررسی‌های لازم و تهیه مقدمات کار، منزل تیمی مورد بحث در ساعت 0230 روز 8/4/35 [55] محاصره و در ساعت 0430 همان روز به وسیله بلندگو به ساکنین خانه موصوف اخطار گردید بدون مقاومت خود را تسلیم نمایند. لکن ساکنین منزل ضمن سوزانیدن مدارک با مسلسل، ‌اسلحه کمری و نارنجک جنگی مأمورین را مورد حمله قرار داده و قصد داشتند پس از شکستن حلقه محاصره متواری شوند که با آتش متقابل مأمورین مواجه و سرانجام عملیات پس از چهار ساعت زد و خورد خاتمه و 10 تروریست ساکن منزل مورد نظر معدوم گردیدند. »

روزنامه‌ها، خبر کشته ‌شدن «رهبرتروریست‌ها» را در صفحه اول چاپ کردند. پیش از این، طی درگیری‌های متعدد، او بارها توانسته بود از چنگ مأموران کمیته مشترک ضد خرابکاری بگریزد.

 حمید اشرف یکی از برجسته‌ترین اعضای چریک‌های فدایی خلق بود. خونسردی، بی‌باکی، قدرت سازماندهی، انضباط تشکیلاتی، و پنهانکاری، به همراه یک دهه زندگی مخفی در شرایطی که بخش زیادی از بار تشکیلاتی را یک‌تنه بر دوش می‌کشید، او را به «رهبر افسانه‌ای» چریک‌ها در مبارزة مسلحانه تبدیل کرده بود.

حمید اشرف در سال 1325 در تهران متولد شد. پدرش اسماعیل، کارمند اداره راه‌آهن بود و در سال‌های 1332 الی 1336 رئیس راه‌آهن آذربایجان بود. حمید یک برادر به نام احمد و خواهری به نام مینا داشت. آگاهی‌های اولیة مربوط به فعالیت‌های سیاسی حمید اشرف را جمشیدی رودباری در اختیار می‌گذارد. عباس جمشیدی رودباری در شرح فعالیت خود می‌نویسد: «اولین شناسایی من از افرادی با گرایش چپ در سال پنجم متوسطه دبیرستان دارالفنون بوده است. این افراد عبارت بودند از: 1. فرخ نگهدار 2. حمید اشرف 3. بهمن آژنگ 4. ایازی. اینها همه هم‌کلاس من بوده‌اند (سال پنجم ریاضی) ارتباط من با ‌آنها ارتباط محفلی بوده است و برحسب طبیعت محفل دارای شکل و فعالیت منظم نبود.»

حمیداشرف پس از اخذ دیپلم در رشته مکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. وی یکی از سمپات‌های گروه جزنی به شمار می‌رفت. با دستگیری جزنی، اگرچه اعضا و سمپات‌های دیگر از جمله فرخ نگهدار نیز دستگیر و به حبس محکوم شدند؛ ولی از آنجا که نام اصلی حمید اشرف را مسئول او نمی‌دانست، لاجرم از موج دستگیری در امان ماند و توانست به فعالیت‌های خود ادامه دهد. سال تحصیلی 50 - 1349 در حالی که رابط بین تیم شهر و تیم کوه بود، برای سال چهارم در دانشکده نام‌نویسی کرد. تا اینکه با اولین دستگیری‌های تیم شهر، برای همیشه مخفی شد.

حمید اشرف در نامه‌ای که تاریخ 2/12/49 ذیل آن درج شده، خطاب به پدر و مادرش می‌نویسد: «اینجانب پس از مدتها فکر تصمیم گرفتم که پس از این مستقلاً زندگی کنم. البته این اقدام من ممکن است با سنتهای ایرانی مطابقت نداشته باشد ولی اذعان کنید که ما دیگر در عهد قاجار نیستیم.» او سپس برای آن که استقلال خود را عادی و طبیعی جلوه دهد می‌نویسد: «من فعلاً در نزدیکی اصفهان در یک کارگاه ساختمانی مسئولیت اداره بخشی از کارها را به عهده دارم و فعلاً ماهیانه 1800 تومان می‌گیرم. [...] از نظر دانشکده در صورتیکه تمایل به گرفتن مدرک داشته باشم هر موقع می‌توانم این عمل را انجام دهم و یک ترم ترک تحصیل درها را بر روی من نمی‌بندد.»

معلوم نیست این نامه چگونه به دست ساواک می‌افتد؟ مأمور ساواک در کنار آن می‌نویسد: «به پرونده حمید اشرف ضمیمه گردید 11/3/50» .

بر پایة اطلاعات گمراه‌کنندة اشرف، مبنی بر اشتغال در حوالی اصفهان، طی نامه‌ای ساواک مرکز از ساواک اصفهان می‌خواهد «به نحو غیر‌محسوس سریعاً نسبت به شناسایی و دستگیری وی اقدام و نتیجه را اعلام دارند.» 

غفور حسن‌پور پس از سیاهکل در بازجویی‌ها اظهار می‌کند اشرف با جزنی ارتباطاتی برقرار نموده است. چون در آن زمان جزنی دوران محکومیت خود را در زندان قم سپری می‌کرد اداره کل سوم طی نامه‌ای به شماره 6290/312 مورخ 24/12/49 از ریاست ساواک قم می‌خواهد که در این زمینه هوشیار باشند.

هر چه زمان می‌گذشت، و ساواک و کمیته مشترک بیشتر در جریان فعالیت‌ها و خصوصاً درگیری‌ها و فرارهای او قرار می‌گرفتند تلاش بیشتری برای دستگیری‌اش به عمل می‌آوردند. در گزارشی آمده است: «حمید اشرف در روز 30/7/51 ساعت 40/15 با مأمورین کمیته مشترک درگیر می‌شود در سرپل خانی‌آباد به سمت توقفگاه مهر رفته و جلوی یک موتورسوار را گرفته و می‌گریزد.» مقام مسئول در هامش آن می‌نویسد: «مایه تأسف است. کاری را ماهها دنبال کردند با یک قفلت [غفلت] از دست دادند.»

معلوم نیست طی این درگیری‌ها، آیا حمید اشرف همواره تحت تعقیب بوده است، یا آنکه به طور تصادفی با مأمورین کمیته مشترک مواجه می‌شد؟

به لحاظ موقعیتی که اشرف در سازمان داشت تمامی افراد دستگیر شده مرتبط با وی تک نویسی‌های مفصلی درباره او انجام داده‌اند. جمشیدی رودباری که اشرف را از دوران دبیرستان می‌شناخت، درباره مشخصات ظاهری او می‌نویسد: «قد متوسط در حدود 165 سانتی‌متر، چاقی متوسط با ظاهر ورزیده، بینی کشیده و چانه تیز دارد، روی بینی‌اش خال گوشتی سیاهرنگ بیضوی موجود است که با خون می‌پوشاند. این رفیق عموماً در تیپ متوسط محصلی ظاهر می‌شود. زیرا در این تیپ راحت‌‌تر است و بهتر ظاهرسازی می‌کند. گاهی در تیپ بالا در می‌آید. ولی در تیپ بالا سخت عمل می‌کند و ظاهرساز خوبی نیست. او یک کلت با یک خشاب اضافه جمعاً 17 تیر و یک نارنجک با خود حمل می‌کند.»

او جای دیگری درباره حمید اشرف می‌نویسد: هنگام راه رفتن زانوهایش را کم می‌شکند. موهایش را بور می‌کند. قبل از دستگیری من، یک کلاه شاپو شیری‌رنگ به سر می‌گذاشت و یک موتورسیکلت رکس دودنده آبی‌رنگ داشت. در خیابان‌‌های آبشار،‌ زاهد گیلانی (واصل صفا و نیروی هوایی) و نیز در کوچه مروی [و] در پمپ بنزین سه راه آذری مشاهده شده که زیاد قرار می‌گذاشته در باغات یافت‌آباد و بیابان‌های سلیمانیه (منطقه بین خیابان خراسان و انتهای خیابان‌های سلیمانیه و کوکاکولا) می‌نشسته و صحبت می‌کرده. در منطقه بازار نیز زیاد می‌رفته. ابتکار تکنیکی و تاکتیکی‌اش خوب است. از هوش متوسط بالا برخوردار می‌باشد. بسیار حواس پرت است. بارها اتفاق افتاده که قراری را از یاد برده است. مکان یا زمان قراری را اشتباه کرده است. او گاه دچار خصلت بسیار نارفیقانه [... ناخوانا] می‌شود. گاه گنده دماغ و مغرور به نظر می‌رسد. بارها اتفاق افتاده که توی خودش فرو می‌رود به نحوی که به حرف‌های رفقایش بی‌توجه می‌ماند. این خصوصیاتش بارها مورد انتقاد حتی اعتراض رفقایش قرار گرفت ولی او می‌گفت نمی‌داند این حالتش از کجا آب می‌خورد.»

همو در تک نویسی دیگری درباره اشرف می‌نویسد: «اشرف رفیق بسیار صبوری است. هیچگاه در تصمیمات دچار شتابزدگی نشده تابع احساسات قرار نمی‌گیرد. این خصوصیت  به بقایش کمک زیادی کرده است. اشرف از نظر تئوریک و استراتژیک فاقد ارزش و شایستگی است. لیکن تجربه‌اش در سازماندهی زیاد است. و از نظر تاکتیکی و تکنیکی خوب است. حمید تا حدی محیل است. این خصوصیت از ارزش او به عنوان یک رفیق می‌کاهد و وی را خدشه‌دار می‌سازد وی شخصاً رابط شهرستان‌ها (البته اگر گروه در شهرستانها دارای شاخه باشد) و مسئولین تیمها را ملاقات می‌کند، همچنین رابط گروه با مجاهدین است.»

تک نویسی‌های دیگران از جمله تک نویسی زهرا آقا نبی قلهکی و اعظم‌السادات روحی‌آهنگران هر چند مطول است ولی در مجموع همان مطالبی است که رودباری بیان می‌کند. به اضافه آن که از خلال آن کیش شخصیت و یا نوعی شیفتگی نیز استنباط می‌شود:

«خواهرم می‌گفت علی‌اکبر خیلی زبل است»؛ «خواهرم به ما می‌گفت وقتی که او به اینجا می‌آید حداکثر استفاده را بکنید»؛ «خواهرم می‌گفت که حمیداشرف را به علت نقش سازماندهی که داشته نمی‌گذاشته‌اند در عملیات شرکت کند او رابط کوه و شهر بود». «خواهرم می‌گفت او خیلی صبور و پیگیر است و در مقابل مشکلات خیلی مقاوم است. ما از خواهرم شنیدیم که گفت او در عملیات فرسیو راننده ماشین محافظ بوده که در خارج از صحنه عملیات منتظر بوده است که افراد را از صحنه عملیات دور کند.»

«خواهرم می‌گفت سلاح علی‌اکبر [کلت اتوماتیک شتایر] را ایرج سپهری از فلسطین آورده»، «خواهرم می‌گفت که علی‌اکبر قبلاً کلت 7 تیر شتایر می‌بسته و می‌گفت وقتی که این سلاح [اتوماتیک شتایر] را گرفت بقدری خوشحال شدم که فوراً رفتم و چرم خریدم که برای آن جلد بدوزم»؛ «خواهرم می‌گفت که چون تا به حال اتفاقی برای حمید اشرف نیفتاده همه فکر می‌کنند که او محافظه‌کار است و تن به خطر نمی‌دهد در حالی که می‌گویند که او وقتی مثلاً می‌شنود که قرار کسی لو رفته فوراً سعی می‌کند خود را به منطقه برساند و او را خبر کند و این فقط یک تصادف است که او تا حالا مانده است» و ما به شوخی می‌گفتیم «احتمالاً او نظر کرده است.»

حمید اشرف از نیمه سال 1350 یعنی پس از دستگیری و یا کشته شدن اعضای اصلی گروه تا پایان حیات خود رهبر بی‌رقیب سازمان بود. آشنایی او با مارکسیسم ـ لنینیسم بسیار اندک بود به طوری که جمشیدی رودباری آن را «فاقد ارزش» می‌خواند و چون دلبسته عملیات نظامی بود و در این زمینه نیز بی‌باکی زیادی از خود نشان می‌داد، این ضعف مهم او پوشیده ماند.

اگر این سخن درست باشد که جزنی، کادر رهبری سازمان، به‌ویژه حمید اشرف را از نزدیک شدن به مصطفی شعاعیان به واسطه اندیشه‌های تروتسکیستی‌اش بر حذر داشت باید گفت جزنی از ویروس مهلک‌تر و مهیب‌تری که می‌توانست بار دیگر مناسبات استالینیستی را بر یک سازمان سیاسی چیره گرداند غافل مانده بود. هیچ‌کس به یاد ندارد که جزنی در این باره نیز هشداری داده باشد. سازمان تحت اقتدار یک «رهبر» عمل‌گرا، رها شده بود.

در درگیری خانة مهرآباد جنوبی 9 نفر دیگر از کادرهای چریک‌ها کشته شدند که به جز حمید اشرف، سایرین عبارت بودند از:

رضا یثربی ، سید‌محمد‌ حسینی حق‌نواز ، محمد‌مهدی فوقانی ، عسگر حسینی ابرده ، یوسف قانع خشک‌بیجاری ، طاهره خرم ، غلامرضا لایق‌مهربانی ،  علی‌اکبر وزیری اسفرجانی ، فاطمه ع. حسینی

کشته شدن حمید اشرف، به عنوان سازمان‌دهنده اصلی و قدیمی‌ترین عضو گروه، تأثیرات خاص خود را بر سازمان چریکهای فدائی خلق گذاشت. اگرچه در سال 54، بعد از تجدید ساختار چنین تصور می‌شد که در صورت وارد شدن ضربه به یک بخش، دیگر هسته‌ها و یا بخش‌ها می‌توانند مستقلاً و بدون نیاز به دیگر هسته‌ها به حیات و فعالیت خود ادامه دهند؛ ولی مرگ حمید اشرف در حادثه مهرآباد جنوبی شیرازه سازمان را از هم گسست و تأثیرات روانی خود را بر این سازمان باقی گذاشت.


محمود نادری ، چریکهای فدائی خلق از نخستین کنش‌ها تا بهمن 1357 ،مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی ،تهران، زمستان 1390 ، جلد اول