07 تیر 1400
جلوه هائی از منش فردی و اجتماعی شهید محمد منتظری
گفت و گو با آیت الله قربانعلی دری نجف آبادی
قسسمت اول :
تأسیس شهر نجف آباد به زمان مرحوم شیخ بهائی(ره) و سال های حدود 1020- 1022 ه.ق مربوط میشود و معروف است که نقشه و طرّاحی شهر و تأمین آب وقنوات مربوط (17 رشته) به دست توانای آن بزرگوار انجام پذیرفته و همواره در طول چهار صد صد سال گذشته یکی از کانون های پرخیر و برکت و علم و معرفت بوده و مساجد و حسینیه ها و موقوفات و مدارس و حمّام های فراوان داشته و شرائط مذهبی و اعتقادی مردم آن بلاد،زبانزد خاص و عام است و تربیت یافتگان روحانی و غیر روحانی آن در مراکز مختلف به کار و خدمت مشغول و منشأ برکات هستند.در قرن اخیربه برکت علمای بزرگی مانند مرحوم آیت الله حاج سیدعلی آیت نجف آبادی، شیخ محمد حسن عالم نجف آبادی، سید محمد نجف آبادی، مدرسّ نجف آبادی، حاج آقا ناصرالدین حجّت، حاج شیخ احمد حججی، حاج شیخ ابراهیم ریاضی،آیت الله آقای سید هاشم میرداماد نجف آبادی (جّد مادری مقام معظم رهبری) و بزرگان دیگر، همواره این شهر پایگاهی برای تربیت علما و طلاب وفضلا و اساتید و خدمتگزاران شایسته بوده است تا در نیم قرن اخیر و نهضت امام خمینی (ره) که باز نجف آباد و روحانیت و فضلا و طلاب آن منطقه با تمامی وجود در خدمت امام و آرمان های بلند آن بزرگوار فداکاری نمودند.
نجف آباد چه ویژگیای دارد که این همه روحانیون مبارز و غیور را پرورش داده است؟
سال گذشته در نجف آباد برای بزرگداشت شیخ ریاضی مقالهای با عنوان «از شیخ بهایی تا شیخ ریاضی» نوشتم، چون دیدگاه فکری شیخ ریاضی از نظر کار، عنوان و آبادانی شبیه به شیخ بهایی بود.درطول 70- 80 سال گذشته روحانیت نجف آباد حتی در خود تهران هم اهمیت داشتند. روحانیونی چون آقایان غیوری، مسافری، خادمی، انتشاری زمانی، حسنی،پورهادی، ایمانی، حاج اسدالله بزرگ، صفر نوراللهی و بسیاری دیگر. درحال حاضر هم آقای زمانی، کرباسی، رستگاری و همچنین در انقلاب ده تن از روحانیون فعال و طرفدار امام در تهران از آخوندها و روحانیون نجف آبادی بوده و هستند.ریشه این موضوع به حاج شیخ احمد حججی بر می گردد. ایشان در بدترین شرایط قحطی، کودتای رضاخانی و نا امنی، روحیه بسیار والایی در تعلیم و تربیت طلبه ها داشتند.این مرد بزرگوار ده ها تن را در سخت ترین شرایط طلبه کرد، درحالی که نجف آباد حوزه علمیه نداشت و آنها پیاده به اصفهان میآمدند و در آنجا تحصیل میکردند.بعد از سقوط قاجار در زمان رضاخان، یعنی در بدترین شرایط که طلبگی قاچاق بود،ایشان جوان های با استعداد خانواده ها را با حداقل زندگی به سمت طلبگی سوق میداد.
جالب است بدانید،درزمان دولت اصلاحات به ملاقات مقام معظم رهبری رفته بودیم. در این دولت پنج شش نفر نجف آبادی هم بودند،ازجمله بنده به عنوان وزیر اطلاعات، دکتر معین،مرحوم حجتی و...آقا خواستند که یک عکس دست جمعی با هم بگیریم.بعد ایشان به عکس جد مادری شان آسیدهاشم میردامادی نجف آبادی در حالی که در زندان رژیم رضاشاهی زندانی بود و پلاک زندان به گردن داشت و روی آن جرمش سیاست نوشته شده بود،اشاره کردند. اگر در مشهد به مسجد نجف آبادی یا میردامادی ها بروید،مشاهده خواهید کرد. در واقع ایشان از طرف مادر از سادات میردامادی نجف آبادی هستند. علاوه برآشیخ احمد حججی که نقش بسیار بارزی داشت،علمای بزرگ دیگری هم در نجف آباد حضور داشتند. از جمله سید محمد نجف آبادی، مرحوم سید علی آیت،مرحوم مدرس و سید ناصرالدین، ولی ازمیان آنها یکی از علمایی که به ما مربوط میشوند، مرحوم آشیخ احمد حججی بودند.ایشان دارای انفاس پاک، باصفا، مؤثر در طلبه پروری و نهالستانی برای جذب و رشد طلبه ها بودند.من شخصاً ایشان را درک نکرده بودم،اما پدرم خیلی از ایشان تعریف میکرد و تحت تأثیر ایشان بود. بعد ازایشان مرحوم آقای ریاضی در عمران، آبادانی،تأسیس مدرسه، حسینیه و مسجد بسیار فعال بودند. من راجع به آشیخ احمد حججی هم مقالهای نوشتهام. مقام معظم رهبری در کنگرهای به مناسبت بزرگداشت مرحوم آیت الله حججی مرقوم فرمودند: «اگر شاخص های یک عالم دینی ممتاز را دانش و پارسائی و پرهیزکاری و تلاش و خستگی ناپذیری و همدلی و همراهی با مؤمنان و غمگساری وهمدردی با مستضعفان بدانیم،بی شک مرحوم آیت الله حججی یک عالم دینی ممتاز و موفق بوده است.(80/5/3)
ازچه زمانی و چگونه با شهید محمد منتظری آشنا شدید؟
بنده در شهر نجف آباد در منزلی قدیمی و خشت گلی که قدمت آن به صد سال پیش بر میگردد،درکوچه حاج صالح (که این کوچه شهید هم داده است) متولد شدم،دوران زندگی من دراین منزل سپری شد و حتی تا همین چند سال پیش که پدرم در قید حیات بودند، در این منزل ساکن بودیم. قسمت غربی این کوچه به خیابان دانش و قسمت شرقی آن به خیابان سعادت سابق که در حال حاضر منتظری شمالی نام دارد،منتهی میشود. آن زمان روحانی شهر مرحوم آیت الله ریاضی در خیابان دانش ساکن بودند. خانه پدری همسردوم مرحوم آیت الله ریاضی یعنی منزل آقای قاضی رو به روی خانه ما بود. به این ترتیب از همان دوران با روحانی شهر آشنایی داشتم. مسجد آیتالله ریاضی، مسجد حاج احمد حججی بود که در ابتدای خیابان سعادت قرار داشت. قبل از آیتالله ریاضی، آشیخ احمد حججی در آن مسجد نماز میخواندند.در ماه های رمضان به همراه پدرم برای اقامه نماز به آن مسجد میرفتیم.آیتالله ریاضی در سال های 34-33 در حالی که من یک نوجوان ده ساله بودم،به رحمت خدا رفتند. پس از فوت ایشان آیتالله منتظری از طرف آیتالله بروجردی روحانی مطلق نجف آباد شدند و پس از مرحوم ریاضی در مسجد آشیخ احمد حججی نماز میخواندند. منزل آیتالله منتظری هم در خیابان دانش به فاصله 300- 200 متری از منزل آیتالله ریاضی قرار داشت. خانهای اجارهای با دو سه اتاق بود که در حال حاضر هم هست. وقتی به مدرسه طلبگی مرحوم ریاضی رفتم، پس از آشنایی عمومی با آقای منتظری، با شهید محمد منتظری و علمای دیگر شهرآشنا شدم.درواقع از روز اول طلبگی یکی از کسانی که با او مأنوس شدم، شهید محمد منتظری بود،البته در کنار ایشان برادران دیگری از جمله مرحوم آیتالله ایزدی،مرحوم حاج آقا منصور، آقای قضایی،آقای سید محمد باقر حسنی، آقای فتاحالجناح که در حال حاضر پدر دو شهید است و مرحوم آشیخ محمد علی نوراللهی پدرشهید هم بودند. یکی از طلبه های همسن من، شهید منتظری بود، طوری که در سال 39 حاشیه ملا عبدالله را با هم مباحثه میکردیم.حاشیه ملا عبدالله درسی است که طلبه ها در دو تا چهار سال طلبگی شان آن را می میخوانند.به این ترتیب معالم، حاشیه ملا عبدالله و چنین درس هایی را با شهید محمد منتظری که پسر روحانی شهر هم بود،مباحثه میکردیم. در حقیقت قبل از سال 40، شهید محمد منتظری هم مباحثهای نزدیک تر از من که الآن بتوانم ذکر کنم نداشت.وقتی دو نفر با هم، هم مباحثه باشند، به روحیات و خلقیات یکدیگر، ارتباط با هم و همراهی در رفتن به کوچه و بازار و سایر فعالیت ها کاملاً با هم مأنوسند و با روحیات هم آشنا میشوند.
معمولاً سواد یک عالم را از روی مباحثه میتوان فهمید.بعضی ها معتقدند شهید محمد منتظری سواد حوزوی چندانی نداشت.آیا استعداد طلبگی شان خوب بود؟
بله، هم استعدادش خوب و هم بسیار زحمتکش بود.تا فروردین سال 45 که ایشان را دستگیر کردند،با هم بودیم.پس از سال 39 هم حاشیه ملا عبدالله را مباحثه می کردیم،من درسال 45-44 به درس خارج مرحوم آیت الله داماد میرفتم و دوره و دروس سطح درس را در مدت 6 تا 6 سال ونیم تمام کردم. در درس مکاسب پدرش، آقای منتظری هم میرفتم.ایشان از مکاسب محرمه شروع کردند تا اول خیارات درس دادند که حدود سه سال نیم طول کشید. سپس در مسجدی نزدیک مسجد امام در قم ایشان عصرها اصول درس میدادند. خارج اصول جلد دوم کفایه که هم من و هم شهید منتظری در آن شرکت میکردیم.
آقای منتظری پس از رحلت آیتالله بروجردی مکاسب محرمه و بعد هم مباحث بدیع را شروع کردند. این درس در مسجد امام حسن در شبستان آقای زاهدی داده میشد و درس بسیارخوبی بود و افراد زیادی هم میآمدند.به عنوان امانت میگویم که درس نیمه سطح،نیمه خارج به عنوان مکاسب بود.ازمسجد امام به سمت خیابان باجک ابتدای خیابان مسجد کوچکی بود که چند پله میخورد و بالا میرفت،ایشان عصرها درآنجا درس اصول یعنی جلد دوم کفایة الاصول،خارج اصول را شروع کردند و هنگام درس ایشان مسجد پر میشد.این کلاس پس از تبعید امام بود و شهید منتظری در این کلاس ها شرکت میکرد.گمان میکنم در سال 44 شهید منتظری یک جلسه در کلاس درس اسفار آقای جوادی جلد دوم اسفار شرکت کرد و بعد دیگر رغبتی به آمدن نداشت، چون علامه طباطبایی این درس را میدادند. ایشان جلد سوم را در مسجد فاطمیه که آیتالله بهجت هم در آنجا اقامه نماز میفرمودند،میگفتند.ازآنجا کلاس درس آقای طباطبایی به مدرسه حجتیه منتقل شد و این درس دو سال طول کشید سپس همسر آقای طباطبایی به رحمت خدا رفت و ایشان پس از مدتی عذر خواهی کرد و گفت: «وقتی شاگرد را مقابل خودم میبینم، مثل اینکه کوه احد را میبینم و عذر میخواهم. نمیتوانم بیایم و درس بدهم.» شهید منتظری در درس با استعداد، خوش فهم و زحمتکش بود. ایشان تقریباً درس سطح را کامل خواندن و وارد درس خارج شد. لازم است بگویم،آقای منتظری دو برادر دارند، یکی حسنعلی و دیگری اسدالله نام دارد. این دو برادر بسیار خوب و خوش نفس هستند. البته پدرآقای منتظری بعداً همسر دیگری اختیار کرد که از ایشان سه برادر داشتند.آن دو برادر یعنی عموهای تنی محمد منتظری کارد و چنگال ساز بودند. کارد و چنگال هایی که در حال حاضر استیلی هستند،در قدیم از جنس ورشو بود و میبایست آنهارا میساختند، میریختند و بعد هم میساییدند. شهید منتظری قبل از آنکه طلبه شود، یکی از کارهایی که انجام میداد، کارد و چنگال سازی نزد عموهایش بود پدر بزرگش حاج علی منتظری باغ و مزرعه کشاورزی و امثال اینها داشت که شهید منتظری همراه ایشان کشاورزی و گاوداری هم میکرد.
من اوایل سال 40 به قم آمدم چون آقای منتظری هم درقم بود،شهید منتظری زودتر از من به قم آمد. اولین بار به مدرسه علوی، مدرسه آیتالله گلپایگانی واقع در خیابان تهران رفتم.دراینجا ارتباطم با محمد منتظری نزدیک بود و با هم رفت و آمد داشتیم. گاهی به حجره ما میآمد و درس های لمعه،رسائل و مکاسب و... را با هم میخواندیم.برای درس لمعه آیتالله صلواتی به مسجد اعظم و برای درس قوانین آیتالله شب زنده داربه مسجد امام میرفتیم. هر دوی آنها از بزرگان هستند. آیتالله صلواتی در حال حاضر درحرم نماز میخوانند. پس از آن هم به کلاس درس مکاسب پدر شهید منتظری رفتیم. در سال 41، بحث انجمن های ایالتی و ولایتی مطرح و مبارزه آغاز و در این مقطع بحث مرجعیت امام مطرح شد.البته از اواخر سال 40، مرجعیت امام برای ما مطرح بود. پس از آیتالله بروجردی با توجه به هدایت های علمای بزرگ شهرازجمله آیتالله منتظری، چند ماهی مقلد آقای سیدعبدالهادی شیرازی بودیم. ایشان نابینا بودند و حدود ده ماه پس از وفات آیتالله بروجردی از دنیا رفتند. پس از ایشان ازامام(ره) تقلید کردیم پس از آن نهضت دو ماهه روحانیت و نهضت انجمن های ایالتی و ولایتی آغاز شد و نقش محمد منتظری و امثال او بسیار بارز و با ارزش بود. دراین زمان اعلامیه ها، تلگراف ها، رفت و آمدها و... بین طلبه ها و غیر طلبه ها وجود داشت .قبل از فروردین 42 امام اعلام کردند ما امسال عید نداریم و اعلام عزای ملی کردند. بعد هم در روز دوم فروردین حادثه مدرسه مبارکه فیضیه رخ داد. یکی از طلبه های فعال شهید محمد منتظری بود. پیش از آن من هم به مدرسه فیضیه آمده بودم و حجرهام آنجا بود و در جهت نهضت و مبارزه تلاش میکردم،اما نه به اندازه شهید منتظری. بعضی برادرها خیلی پیشتازتر، مؤثرتر و جدی تر بودند. شهید منتظری به خصوص به دلیل حضور پدرش فعال بود آنها دستگاه های کپی استنسیل داشتند که میدیدم آن را در بقچهای جابه جا میکردند و میبایست اعلامیه های بد خط و قدیمی را با کمک این دستگاه پلی کپی میکردند. در حقیقت بیت آقای منتظری و اطرافیان، مطالب مختلف را با چنین کیفیتی تکثیر و منتشر میکردند، به ما هم چند اعلامیه میدادند که یا آنها را پخش میکردیم، یا نیمه شب به در و دیوار مدرسه فیضیه میچسباندیم.فعالیت ما هم در همین حد بود.
از همان اول که بحث مرجعیت امام پیش آمد، نکته بسیار مهمی در زندگی محمد مطرح شد و کلام همیشگیاش این بود که هر کسی مقلد امام باشد، یک نفر ضد امریکاست.او بسیار نترس، شجاع و پردل بود. وقتی به تهران آمد در سخنرانی مرحوم آیتالله فلسفی در امینالملک شعار داده و گفته بود:«به سلامتی پرچمدار عالم اسلام حضرت آیتاللهالعظمی خمینی صلوات!»ازاین رو او را گرفتند که بعداً در سال 44 پس از کشته شدن منصوربه دلیل آنکه شرایط حساس بود،آزادش کردند.
آیا راجع به ماجرای پانزده خرداد در نجف آباد مطلبی به خاطر دارید؟
در ماجرای 15 خرداد نخستین سالی بود که به تبلیغ رفته بودم.از آنجا به اردو در، شمس آباد و خالی آباد اطراف الیگودرز و آنگاه در سال 42 برای تبلیغ در الیگودرز به منبر رفتم.درالیگودرز به منزل پدر آقای کروبی،مرحوم آشیخ احمد کروبی میرفتم. از آنجا به آبادیای نزدیک الیگودرز که کمتر از یک فرسخ با آنجا فاصله و اردو در نام دارد رفتم.مدت دو سال به این آبادی میرفتم.هنگامی که به نجف آباد باز گشتم، دیدم برای ماجرای 15 خرداد بازار کاملاً تعطیل است و مردم به همراه روحانیت از جمله آقای منتظری،آقای ایزدی و سایر علما در مسجد بازار نجف آباد متحصن هستند. درپایان تحصن آقای منتظری سخنرانی و ضمن سخنانش روحانیت را به روح تشبیه کرد و اینکه روح بر بدن اشراف دارد و بدن بدون روح نمیتواند زندگی کند. از امام خمینی(ره) هم تجلیل کردند و بعد هم برای تحصن به تهران آمدند.
راجع به فعالیت های شهید منتظری قبل از خروج از کشورو همین طور فعالیت های ایشان در زندان بگویید.
من هم تفکرشهید محمد منتظری را داشتم که یک مقلد حضرت امام،یک نفر مقابل امریکاست و مایلم شما تحقیق کنید و ببینید صحبت های ما در الیگودرز و اردو در و در 15 سال قبل از انقلاب درمناطق مختلف چقدر در تقلید از حضرت امام یا به عبارتی مقلد سازی برای امام تأثیر داشته است. اولین روز فروردین هر سال برنامه این بود تا وقت سال تحویل که حرم مطهرحضرت معصومه(س) شلوغ میشد و جمعیت فراوانی نزدیک به ده ها هزار نفر برای لحظه تحویل سال تحویل، شادی و غیره به حرم مطهر میآمدند، از این فرصت استفاده شود وبحث امام خمینی و نهضت مطرح گردد واعلامیه پخش و به عبارتی کار تبلیغاتی انجام شود.بناشد با شهید محمد منتظری و دیگران مقداری اعلامیه را بگیریم وهنگام سال تحویل نزدیکی های اذان در صحن مطهر پخش کنیم. من هم دو بسته اعلامیه گرفتم. طلبه های دیگر را هم دیدم که هر کدام اعلامیه گرفتند.شهید منتظری هم یک دستمال را پرازاعلامیه کرده بود و آن را بین مردم پخش میکرد.دراین جریان صحن مطهر یعنی داخل، بیرون وصحن عتیق و جدید و صحن اتابکی را تقسیم کرده بودند. قسمت من صحن اتابکی روبروی ایوان آینه بود و میبایست در آنجا اعلامیه ها را پخش میکردم. بقیه فعال تر بودند و ضمن اینکه من دل و جرئت محمد را نداشتم خلاصه صبح زمان سال تحویل پنج، شش نفر را گرفتند دو سه نفر را بعد از مدتی آزاد کردند، اما محمد را نگاه داشتند، چون بلافاصله متوجه شدند که شهید منتظری سابقه هم دارد و ضمن اینکه سریعاً فهمیدند او فرزند آقای منتظری است. از این رو شب همان روز یا فردای آن سراغ آقای منتظری رفتند و ایشان را هم دستگیر کردند و به تهران قزل قلعه آوردند.آن زمان زندان ساواک در قزل قلعه بود. پس از آن آقای ربانی شیرازی را هم دستگیر کردند.
در این مقطع دوره جدیدی از زندگی محمد منتظری آغازشد با توجه به آنچه شنیده بودم محمد را در زندان بسیار شکنجه کردند،خصوصاً ازنظر سیلی هایی که او میزدند. هر وقت تصور میکنم برایم سخت است. به عبارتی خارج از حد متعارف، محمد منتظری را شکنجه کردند. بعد هم در گزارش آنها منتشر شد. آن وقت ها میشنیدیم که او را روی منقل داغ اجاق گاز و اجاق برقی گذاشتند و میسوزاندند. آقای منتظری و ربانی شیرازی را هم شکنجه میکردند آقای منتظری و آقای ربانی شیرازی در زندان اعلامیهای سه صفحهای در مورد شکنجه ها و رفتارهای بدی که با آنها میشد،به بیرون از زندان دادند. دادگاه نظامی، شهید منتظری را به سه سال زندان محکوم کرد.پس ازاین اعلامیه محمد منتظری را بعد از سه سال از زندان آزاد کردند.بعدها محمد منتظری را به همراه پدرش به بند 4 زندان قصر آوردند و در آن موقع اجازه ملاقات به زندانیان میدادند و هنوز ملاقات را محدود به وابستگان درجه اول نسبی نکرده بودند.من به حسن آباد تهران و قم آمدم و در آنجا در ماه رمضان به منبر میرفتم.با توجه به علاقهای که به آقای منتظری و شهید محمد منتظری داشتم یادم هست یک بار در ماه رمضان مقداری دل و جگر برای آنها و سایر زندانیان برده بودم و به ملاقاتشان رفتم آن موقع مرحوم علوی طالقانی،مرحوم مهندس بازرگان، آیتالله انواری،اعضای ملل اسلامی، آقای بجنوردی، آقای حجتی کرمانی، اشخاصی که در ارتباط با ترور منصور دستگیر شده بودند، آقای عراقی و... در زندان بودند و من آنها را دیدم.پس از زندان محمد را آزاد کردند.
در این مقطع لازم میدانم دو سه نکته راجع به زندان محمد برایتان بگویم مقام معظم رهبری در زمان ریاست جمهوری شان به نجف آباد آمدند و من هم خدمتشان بودم. در نزدیکی مسجد جامع جایگاهی برای ایشان درست کرده بودند که ایشان در آنجا سخنرانی کردند.این مربوط به زمانی بود که محمد منتظری شهید شده بود ایشان ضمن سخنرانی راجع به شهید محمد منتظری دو سه نکته را یادآورشدند که بسیار به جا بود. یکی از نکات این بود که شهید محمد منتظری در زندان معمم شد. خیلی ها وقتی در زندان بودند از دست عمامه و مانند آن فرار میکردند ولی شهید محمد منتظری که معمم نبود و همیشه یک پالتو به تن و یک عرقچین به سر داشت، وقتی به زندان رفت یکی از افتخاراتش این بود که لباس روحانیت به تن کرد ظاهراً آقای طالقانی ایشان را معمم کرد البته اصل این است که در خود او چنین انگیزهای ایجاد شده بود مسئله مهم این است که مرحوم طالقانی درزندان تفسیر و... هم میگفتند ،ولی محمد با بعضی بحث ها و نوآوری های کذایی و جریان های نهضت آزادی مقابله میکرد.ازهمان جا محمد که شناخت دقیقی از حق داشت و بسیار تیز و باهوش بود،با آنها برخورد،مقابله و به اصطلاح آنها را بایکوت میکرد واقعاً در مقاومت، کم نظیر و حتی بی نظیر و بسیار مجاهد، فداکار،نترس، حق شناس، عاشق روحانیت و زاهد و ساده زیست بود و عشق زیادی به حضرت امام داشت.
در هر حال او پسرآیتالله شهر ما بود و با این حساب میبایست از امتیازات ویژای برخوردار باشد،درحالی که او هیچ امتیازی برای خود نمیخواست و این بسیار جالب بود. ضمن اینکه واقعاً قانع به حداقل ها بود و حقیقتاً در حداقل معیشت زندگی میکرد و به بعضی از افراط و تفریط ها اعتراض داشت.درزندان محمد دو کار دیگر هم انجام داد، یکی آموختن انگلیسی و دیگری اقتصاد. او از قبل هم در فکر آموختن زبان انگلیسی بود، ولی در زندان آن را دنبال کرد.زمانی هم که از زندان آزاد شد، به دنبال تدریس انگلیسی و اقتصاد بود. حتی شخصاً با محمد اقتصاد شهید صدر را مباحثه میکردم. من بیرون از زندان بودم و درس خواندم و کمی بیشتر ادامه دادم و او در زندان بود. از سال 48 به بعد، بحث اقتصادی شهید صدر را با هم مباحثه میکردیم. من هم فکراقتصادی و هم جلساتی برای کارهای اقتصادی داشتم، ولی محمد بیشتر توانست از کتاب ها استفاده کند. او در زندان، هم روی وسائل اقتصادی و هم روی زبان انگلیسی بیشتر کار کرده بود و به این ترتیب بااقتصاد آشنا وانگلیسیاش هم خوب بود. در سال های 48-49 در مسجد اعظم برای طلبه ها تدریس میکرد در میان حوادثی هم در مسجد اعظم اتفاق افتاد که جای بحث دارد سال 49 -50 بحث ولایت فقیه امام مطرح شده بود و در حقیقت جهت گیری ها روشن تر شده بودند.ازسال 49 نماز جمعه هم در نجف آباد توسط آقای منتظری اقامه شد.
شما به تیزهوشی شهید منتظری اشاره کردید، آیا در این باره خاطرهای به یاد دارید؟
در سال 50، خبر دادند که محمد منتظری همراه شخص دیگری به سمت خانه میرفتند و بستهای در کیف یا چیز دیگری داشتند که ساواکی ها ریختند تا آنها را بگیرند. در این میان محمد داد زد اسلحه را به من بده.بعید میدانم آن موقع او اسلحه داشت، در واقع به آنها کلک زد. میخواست از دست آنها فرار کند یا آنهارا فراری دهد. دیگرانی که ماجرا را دقیق تر برایشان تعریف کرده بود، مسلماً از جزئیات بیشتری مطلعند.او چنین هنری داشت و اینکه بگوید الآن اسلحه را در میآورم،خیلی مهم تر از داشتن اسلحه در آن شرایط بود.ساواکی ها با این تهدید ترسیدند و احتمالاً تیراندازی کردند. اطلاع ندارم آنها کیف را پرت کردند و آن کیف به دست ساواکی ها افتاد یا خیر. پس از این حادثه شهید منتظری مفقود شد،چون حساسیت ساواک برای دستگیری او بیشتر از قبل شده بود و به دنبال محمد، آن مظهر مقاومت و رادمردی بودند. از این طرف آقای منتظری هم هیچ سخنی در این باره که محمد چه شده، کجاست و چه بر سرش آمده است، نمیگفت.به هرحال او پدر و نگران بود.البته اگر ما اطلاع داشتیم که کجاست، چیزی نمیگفتیم و نهایتاًمیگفتیم خبر نداریم. آن قدرها هم بچه نبودیم.حتی اگر محمد در آستین کسی بود،به این سادگی ها حرفی نمیزدیم.
معمولاً مبارزان چگونه از کشور خارج میشدند؟
به هر حال هر کس به دنبال راهی میگشت تا از طریقی از کشور فرار کند یک راه رفتن به عراق و نجف بود. برای رفتن به آنجا میبایست از خوزستان یا از افغانستان و پاکستان میرفتیم. به هر صورت اینها راه هایی بودند که به ذهنمان میرسید. یکی از شخصیت های با ارزشی که در این باره بسیار کمک میکرد،مرحوم آیتالله شیخ عبدالرسول قائمی در آبادان بود. ایشان از سال 1322 به آبادان رفته و در آنجا کاملاً شناخته شده و شاخص بود. بعد از انقلاب به اصفهان آمد و سپس به رحمت خدا رفت. به نظرمن حق ایشان ضایع شده است. البته اخیراً برای آقای جمی به منبر رفتم،ولی از آقای شیخ عبدالرسول قائمی باید یاد کنیم و زحمات و خدمات ایشان را مجدداً یادآور شویم.
در زابل مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آسید محمد تقی حسینی زابلی بودند که در فاجعه هفت تیر همراه شهید منتظری به شهادت رسیدند.ایشان برادرآقای حسینی بودند که در حال حاضر نماینده مجلس هستند. اکنون قبر ایشان در زابل زیارتگاه است، چون ایشان سید بسیار بزرگوار و جلیل القدری بودند.وقتی آیتالله یزدی و آیتالله صلواتی و علمای دیگر را به زابل تبعید کردند،یکی از محورهای فرارخیلی از اشخاص آسید محمد تقی حسینی زابلی بود. در زاهدان مرحوم آیتالله کفعمی یکی دیگر از این شخصیت ها بودند. ایشان بلدچی داشتند و افراد را در مدت دو ساعت به آن طرف مرز هدایت میکردند و ساواک صدها بارهم یقهاش را چاک زد، ولی کار از کار گذشته بود و آنها از ایران خارج شده بودند.یک دست لباس بلوچی میپوشیدند و سوار موتور میشدند و یک ساعت بعد در خاک پاکستان بودند. همین طور ورود به عراق به نحو دیگری بود. برادرهایی که بیشتر از این شیوه ها استفاده میکردند. بهتر میتوانند توضیح دهند. قطعاً ساواک برنامه هایی بسیاری ریخته بود تا محمد منتظری را دستگیر کند،طوری که حدود هزار عکس از محمد منتظری تهیه و در سراسر کشور پخش کرده بود همچنین به تمام پایگاه ها دستور داده بود شهید منتظری را کنترل کنند.همه خانه هایی را که در تهران نجف آباد، قم و اصفهان که احتمال میدادند محمد در آن منازل باشد، از منزل آقای غیوری در جنوب تهران تا منزل آیتالله مطهری در شمال تهران و خانه آقای فلسفی، همه را کنترل کرده بودند آسمان و زمین را به هم دوخته بودند تا محمد منتظری را پیدا کنند و از هر بهانه و اهرمی مانند پدرش، طلبه ها و غیر طلبه ها برای یافتن او استفاده میکردند. اما محمد همان محمد بود مثل موسی کلیم(ع) «فخرج منها خائفاً یترقّب» فرعونیان به دنبال موسی بودند و خداوند هم موسی (ع) بود. «کلاأن معی ربّی سیهدین» خدا با او بود و میخواست محمد را حفظ کند و بسیاری دیگر از فرزندان امام و انقلاب را همان طور که موسی کلیم عصر ما و امام راحل را حفظ کرد و رهبری را در برابر توطئه ششم تیرصیانت فرمود.به این ترتیب او به خارج از کشور رفت و طبیعی است که اول به نجف و مدرسه طلبگی رفت و حضرت امام خوشحال شدند و حاج آقا مصطفی و طلبه ها هم آنجا حضور داشتند. تقریباً هفت سال محمد را ندیدم،چون در خارج از کشور با ایشان نبودم.
قسمت دوم:
تا چه زمانی ارتباطتان با شهید منتظری قطع شد؟
تا قبل از پیروزی انقلاب ناگفته نماند قبل از آن محمد هنوز ازدواج نکرده بود و بحث ازدواج او پیش آمد. همسر محمد منتظری به همراه خواهرش در منزل ما در قم بودند. خواهر اولش نامزد داشت. من خواهر دوم را برای شهید منتظری مناسب دیدم، ضمن اینکه آنها نسبتی هم با هم داشتند،ازاین رو سفارش کردم و تذکر دادم و از آنجا که از خانواده حری و خواهر دو شهید بودند و بیت آقای منتظری با آن خانواده آشنایی کامل داشتند. به این ترتیب ایشان همسر شهید منتظری شدند و محمد سر و سامان گرفت ثمره این ازدواج دو فرزند بود.
من بعد از حوادث اصفهان، نجف آباد و خمینی شهر از راه اهواز بندرامام (بندر ماهشهر) و رامهرمز به شهرهای خوزستان رفتم. در بحران انقلاب بود. وقتی امام خواستند بیایند،برای استقبال از ایشان به تهران رفتم که خبر دادند چون امام میخواهند بیایند فرودگاه را بستهاند. من هم به مدرسه صدوق رفتم و پس از هفت سال محمد را دیدم.صبح فردای آن روز اولین از نفراتی بودیم که در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردیم.سیزده نفر از روحانیونی که در آن مسجد بودند،ازروحانیون نجف آباد بودند. حدود ساعت 9-10 صبح آیتالله مقیمی از من پرسیدند تعداد چند نفر است؟ شمردم و دیدم تا آن ساعت تقریباً 250 نفر در آنجا حضور دارند.
پس از آن مدتی امام جمعه چهار محال و بختیاری شدم و محمد منتظری را به چهارمحال و بختیاری دعوت کردم و دوسه سخنرانی هم که یکی از آنها در شهرکرد بود، برایش گذاشتم و از او پذیرایی کردم و بسیار او را مورد احترام و تجلیل قرار دادم. همین طور شهید بهشتی و شهید هاشمی نژاد هم سفری به این استان داشتند. شهید بهشتی را برای سخنرانی به بروجردهم بردیم. برای شهید هاشمی نژاد هم یک برنامه سخنرانی در مسجد ابوالفضل ترتیب دادم. آن موقع بنده هم امام جمعه، هم دادستان انقلاب اسلامی و هم نماینده امام در استان بودم. پس از آن در انتخابات مجلس، شهید منتظری از طرف مردم نجف آباد نماینده شد و من از طرف مردم چهار محال و بختیاری واردمجلس شدم. جنگ شروع شد و به دنبال آن حوادث دیگری مانند حرکت و حضور در حزب پیش آمد که در این میان شمع محفل جمع شهید بهشتی بود.
جرقه تحصن در کجا زده شد. آیا در همان مدرسه صدوق این تصمیم گرفته شد یا اینکه به شما خبر دادند قراراست چنین اتفاقی بیفتد و شما هم رفتید.
احتمالاً رهبران روحانی مانند شهید بهشتی، شهید مطهری و آقای منتظری و دیگران که در مدرسه صدوق حضور داشتند، برنامه ریزی کردند. وقتی فرودگاه بسته شد، در برابر اقدام بختیار که فرودگاه را بست، آنها هم عکس العمل نشان دادند که بهترین واکنش در این باره تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود. در واقع دانشگاه تهران و مسجد آن پایگاه انقلاب شد. آن موقع امام در پاریس بودند و مسجد دانشگاه مرکز فرماندهی شده بود و آیتالله مطهری، آقای هاشمی رفسنجانی، آیتالله طالقانی و شهید بهشتی حضور داشتند. ما هم که جوان تر بودیم در دانشگاه برنامه داشتیم و راه پیمایی میکردیم و شعار میدادیم.
روز هشتم بهمن 57، در خیابان و میدان انقلاب تیراندازی میکردند و در این میان حدود چهارصد نفر تیر خوردند، چون ستاد ژاندارمری آنجا بود. بعدها در روزنامه ها اعلام کردند حدود 37 نفر در این راه پیمایی شهید شدند.ازدانشگاه تهران به دماوند رفتم تا در مراسم یکی از شهدای آنجا سخنرانی کنم.پدرهنوز در قید حیات بود و پسر دومش هم شهید شده . شعار جوان ها در آن روز این بود:«رهبران! ما را مسلح کنید.»درحالی که نظر امام چنین نبود و میخواستند که انقلاب بدون اسلحه، با مرگ برشاه و با مشت و سنگ پیروز شود. که همین طور هم شد. به نظر میآمد برنامه ریزی برای تحصن، توسط رهبرانی که تظاهرات و سایر حرکت ها را هدایت میکردند، انجام میشد. من قبل از این جریان ها در آنجا نبودم و همان طور که اشاره کردم،درخوزستان بودم.
نظر شما راجع به فعالیت های شهید منتظری در دوران بعد از انقلاب چیست؟
به نظر من بهتر از همه حضرت امام شهید محمد منتظری را معرفی کرد. پیام امام به آقای منتظری در مورد محمد بسیار گویا و رسا بود.باید شخصیت شهید منتظری بازتابی و بازشناسی شود.اصولاً او ضد منافقین و نفاق و از همان ابتدا،درزندان ضد لیبرالیسم و جریان های التقاطی و انحرافی بود. دراین باره خیلی باید رعایت کرد. ممکن است در جایی تعامل میکرد که این با تأثیر پذیری مطلق کاملاً متفاوت است، ضمن اینکه انسان ممکن است در عین تعامل،تأثیرگذارهم باشد. بعد از انقلاب نسبت به نهضت های آزادی بخش تفکرات خاصی داشت،مثلاً معتقد بود باید فلسطین یا قدس را آزاد کنیم و از این نظر هم عقیده با امام بود،اما گاهی در به کار بردن ابزار و ادوات دچار اشتباه میشد. به عنوان مثال روی یاسر عرفات بیهوده محاسبه میکرد و حتی قذافی در مرحلهای راکت و موشک به ایران داد،ولی در مقاطعی هم کمکی نکرد.او با امام موسی صدر، شهید چمران، آقای دعایی، آقای زیارتی،آقای رحیمیان،آقای رحمانی و مرحوم املایی و نیزطلبه های تند و افراطی که در نجف به عنوان طلبه های خمینیستی در مدرسه شیرازی ها معروف بودند، همکاری میکرد. البته آنها به تندروی و افراطی گری معروف بودند، در حالی که این طور نبود و انقلابی بودند. ضمناً نباید شهید منتظری را در جریان هدفیون، مهدی هاشمی و... دخیل دانست.
درمجلس اول رابطه اش با لیبرال ها چگونه بود؟
زیاد خوب نبود. همان طور که اشاره کردم در زندان هم با نهضت آزادی مقابله میکرد. او با جریان نهضت آزادی و لیبرال ها برخورد میکرد و آنها را قبول نداشت و آنان را به نحوی تقریباً وابسته به آمریکا و امثالهم میدانست.موضع گیری وی نسبت به دولت موقت کاملاً روشن است.نسبت به آنها حساسیت داشت.وقتی میخواست به لیبی برود و یا به لبنان نیرو ببرد،دولت موقت مانع او میشد.او معتقد بود متین دفتری جاسوس آمریکاست و میخواست او را بگیرد و بازداشت کند.البته در بعضی از فعالیت هایش اشتباه هم میکرد،اما روحیه انقلابی داشت و میگفت آمریکایی ها دنبال این هستند که ما را در داخل درگیر جنگ کنند. ما باید جنگ را به مرزهای خارج از کشور ببریم.
شهید منتظری در مقطعی به شهید بهشتی انتقادات تندی کرد و بعد هم بر گشت نقطه افتراق و تفاوت عمده وی با دیگر مخالفان شهید بهشتی چه بود؟
باید بگویم شهید منتظری از روی صداقت، صفا،اخلاص و احیاناً اشتباه در بعضی مسائل و اینکه شاید گمان میکرد شهید بهشتی در مقاطعی با لیبرال ها سازش میکند، آن حرف ها را میزد البته این مسئله نیازمند تحلیل دقیق تر با اسناد روشن تری است.وقتی صلابت، استقامت و اعتمادش جلب شد،با همه وجودش به شهید بهشتی عشق میورزید.کمتر جلسهای بود که من در آن حضور نداشتم و شهید منتظری هم خیلی کم میآمد و این عنایت خداوند بود که شهید منتظری را با شهید بهشتی و هفتاد ویک نفر دیگر از شهدای گران سنگ و پاکباخته نزد خود ببرد و در مقام قرب الهی قرار داد و بعد هم آن پیام نورانی و اختصاصی حضرت امام راجع به شهید محمد منتظری بود و همچنین مرقد شهید منتظری در کنار مرقد مطهری حضرت معصومه(س)که اخیراً مهمان دیگری هم به جمع آنها اضافه شده است مهمان بسیار نورانی و پربرکت، مرحوم آیتالله العظمی بهجت که محراب آنها به وجود نورانی ایشان مزین شد. همچنین مرحوم آقای ربانی شیرازی، ربانی املشی، موسوی دامغانی که خداوند همه آنها را با اولیا خود محشورفرماید.
به نظر شما آیا شهید محمد منتظری از نظر فکری یعنی راه، الگو،چپ روی اقتصادی داشت. حمایت زیاد ایشان از مستضعفین سبب شده است که برخی آرای او را به این صورت تبیین و تعریف کنند.
چپ روی اول انقلاب خیلی حکیمانه نبود و نمیتوان آن را توجیه کرد واقع امراین است که الآن هم نمیتوان توجیه کرد. اصولاً شعار چپ و امثال آن معنایی ندارد آیا میخواهید شعار چپ بدهید یا خداپسندانه انجام دهید؟ ممکن است برای جمع کردن مرید شعار چپ دهید.اگر کار برای خدا نباشد و خرواری هم شعار بدهید،ارزش ندارد. ارزش کار زمانی است که برای خدا باشد. سیاست اسلام توانمند سازی است نه شعار چپ. حمایت واقعی، حفظ کرامت و حرمت انسان هاست.
یادم هست تازه ازدواج کرده بودم همسر من، خواهرآقای رستگاری هستند. آن وقت ها ایشان دیپلم داشتند. ما منزل محقری در خاک فرج قم نزدیک منزل آقای منتطری اجاره کردیم. پول چندانی هم نداشتیم و میبایست با دویست تومان زندگی مان را اداره میکردیم. یکی دو نفر از آقایان محترم نجف آبادی در کوچه آقازاده نزدیک منزل آیتالله بهجت،آیتالله داماد و مرحوم آشیخ هاشم آملی منزلی خریدند و تصمیم گرفتند کسی را در آن خانه بنشانند.پیشنهاد کردند که آقای دری مناسب است. محل زندگی قبلی ما مناسب نبود، درحالی که منزل جدید به حرم و مسجد سلماسی پایگاه و بیت امام بسیار نزدیک تر بود و فضای بهتری را در اختیار داشتیم.مدت سه سال در این منزل ساکن بودیم. آنها فکر میکردند بهتر است به طلبهای با شرایط ما کمک شود تا بتواند وظیفهاش را با آرامش انجام دهد که این همان طلبه پروری مرحوم آشیخ احمد حججی یا آقای ریاضی است که در ابتدای صحبت عرض کردم و این روحیه در بین آخوندهای نجف آبادی، بسیار حائزاهمیت و قابل تقدیراست.چنین روحیهای در شهید منتظری و جدّ ایشان و همین طور پدرشان آقای منتظری بنشیند و برایشان راحت تر هم بود، اما مناسب دیدند که طلبهای بنشیند تا بتوان سر فرصت سر پناهی تهیه کند.
شهید منتظری هیچ چیزی برای خود نمیخواست.اززندگی و دنیا چیزی برای خودش اختصاص نداد و هر چه داشت برای انقلاب، امام، اهل بیت، پیروزی اسلامی و مسلمانان میخواست.با همه سلول های وجودش به امام خمینی،شهدا،انقلاب،ملت و سلام عشق میورزید وبا همه وجوش ضدصهیونیسم،ضدامریکا،ضد استکبار و یک مبارز خستگی ناپذیربود.او نسبت به همه جریان های منافق و التقاطی اسوه حسنه بود.باید او را به عنوان اسوه مطرح کرد. کسانی که وقتی ساواک آنها را دستگیر میکرد و دو سه شلاق به آنها میزد افراد بسیاری را لو میدادند و توهین میکردند و صد جور وابستگی به ساواک داشتند و بعد هم پرچم نفاق را به دوش میکشند و خون شهدا را پایمال میکنند،با شهید منتظری که همه وجودش نهضت امام و انقلاب بود و در این راه تا آخراستاد و به فکر نهضت و وحدت جهانی اسلام بود،متفاوتند.
انحراف روشن فکری در زندگی شهید منتظری وجود نداشت.من درفاصله سال های 38- 60، حدود 22 سال از نزدیک با شهید منتظری آشنا بودم.حتی برای ازدواجش هم،بنده همسر ایشان را پیشنهاد دادم و بعد سایرین آن را دنبال کردند و همه اعضای خانواده ایشان را میشناسم.او اسوه مقاومت، فداکاری، ساده زیستی، قناعت، جهاد، تلاش، حق شناسی، بصیرت جمعی، ولایت پذیری و ولایت مداری بود. همان طورکه اشاره کردم در سال های اوج اختناق، ناگهان در مسجد بلند شد و در حمایت از حضرت امام شعار داد،یا وقتی ما میترسیدیم در صحن اعلامیه پخش کنیم و فقط دو بسته اعلامیه به من دادند،او دستش پر از اعلامیه بود و با این حال باز هم همراهش اعلامیه داشت تا آنها را بین جمعیت پخش کند.اینکه دستگاه کپی استنسیل داشت و در منزل همسایه ها و سایر آقایان اعلامیه ها را تکثیرمیکرد، همگی حاکی از تلاش و شجاعت فراوان او بود.
یادش به خیر!
در پایان براین نکته تأکید میکنم که آن شاءالله خداوند به درجات این عزیز و سایر عزیزان شهدای گران سنگ هفتم تیر، به ویژه سید و سالار ایشان مرحوم آیتالله شهید مظلوم بهشتی بیفزاید و خون پاک این شهیدان را مایه تقویت اسلام فقاهت و ولایت و رسوائی نفاق ولیبرالیزم و نفوذ اجانب و استکبار و صهیونیزم قرار دهد. بی شک خون این عزیزان،انقلاب سوم را رقم زد، انقلاب اسلامی را بیمه کرد،موجی از آرمان خواهی و عزّت طلبی و فداکاری را در ملت ما احیا کرد،موجی از نفرات و خروش علیه جریان های سکولار و تروریسم را در جامعه زنده کرد،ماهیت پلید دشمنان انقلاب اسلامی را افشا کرد و چهره کریه آنها را رسوا ساخت.
آری بالاترین مقام مقام شهادت است و خون پاک شهیدان هفتم تیر تا ابد خواهد جوشید و یاد آن عزیزان همیشه زنده و جاودانه و ماندگارخواهد بود و خط سرخ شهادت آنهارا یک طرف به کربلا و عاشورا میرسد و از سوی دیگر تا قیام حیات بخش مهدی موعود(ع) تداوم خواهد داشت.
خداوند آن عزیزان را دوست میداشته و در جوار قرب خود مأوی داده است. شهید هرگز نمیمیرد و نخواهد مرد و این به برکت پاکی و قداست خون شهید و اهداف و انگیزه های بلند وملکوتی آنهاست و خداوند شهید محمد را دوست میداشت ودر خیل این کبوتران عاشق و پرندگان سبکبار و سبکبال او را به ساحل امن و راحت و نجات ابدی سوق داد و هدایت فرمود.«عاش سعیدا و مات سعیدا وسیق الذین اتّقوا ربّهم الی الجنة زُحرا»خداوند این منازل و مقامات را به هر کسی نخواهد داد بلکه لیاقت و عنایت و اجر زحمات و خدمات را خواهد داد،چه با اجر آن همه او را شایسته آن دانسته و چه بسا امثال حقیر محروم باشیم.
«جزاءالله خیراً الجزا»
ماهنامه شاهد یاران، شماره 48