03 اردیبهشت 1400

حکومت پهلوی و عشایر


کیانوش کیانی هفت‎لنگ

حکومت پهلوی و عشایر

 اشاره:

سر تخت شاهان بپیچد سه کار       نخسـتین ز«بیـدادگر شهـــریار»

دوم آنکه با«گنج» خویشی کند        به «دینـار» کوشـد که بیشی کند

سـوم آنکـه «بی‌مایه» رابـرکشد      ز مـرد هنــرمنــد، بـــرتـر نهــد

هدف از نگارش این مقاله، تبیین سه عامل فوق، درباره سقوط حکومت پهلوی نیست؛  هرچند هر سه عامل در این امر به طور جدی مؤثر بوده‌اند. بلکه هدف آن است که، در ارتباط با عشایر، به علت ظلم آشکار و بی‌حد و حصر و آگاهانه حکومت پهلوی، «بیدادگر شهریار» را براساس مدارک و اسناد موجود مورد توجه و بررسی و داوری قرار دهیم.

همانگونه که می‌دانیم، در یک تقسیمبندی کلان، سکنه ایران به سه جامعه شهری، روستایی و عشایری تقسیم می‌شوند. جوامع سه‌گانه مذکور، هرکدام دارای شیوة زندگی و آداب و رسوم و ویژگی‌های مخصوص به خود می‌باشند. [1]

جامعه عشایری، دارای سابقه طولانی در تاریخ و فرهنگ ایران است، تا جایی که می‌توان مدعی شد که اکثر حکومتهای ایران یا خود ریشه و منشاء عشایری داشته‌اند و یا به کمک عشایر بر سر کار آمده و حکومت خود را تداوم بخشیده‌اند و یا مدعی و رقیب آن بوده‌اند. [2]

مروری بر سلسلههای حکومتگر در طول تاریخ ایران، این ادعا را اثبات می‌کند. جدول شمارة (1) فهرست بنیانگذارانی را شناسایی می‌کند که در این مرز و بوم فرمانروایی نموده و گاه نیز توانستند تمدن‌سازی کنند و همه از قبایل برخاسته‌اند. [3]

تنها حکومتی که طی هزاره‌های اخیر، نه تنها منشاء عشایری نداشت، بلکه به شدت در جهت ضدیت با آن حرکت میکرد، حکومت پهلوی بود. پژوهشگران علتهای متعددی برای این امر برشمرده‌اند.. از جمله اینکه انگلیسی‌ها، با گماردن فردی غیر عشایری به عنوان شاه ایران، پیش‌بینی روزی را کرده  بودند که وقتی او را از اسب قدرت به زیر کشیدند، وابستگی قومی و عشیره‌ای در کشور موجب درد سر نشود. حکومت پهلوی، تمام ایلات ایران را هم به دلایل سیاسی و هم به خاطر آن تصوری که قدرت مسلط از فرهنگ غربی و مفهوم «پیشرفت» داشت، مجبور به اسکان در ییلاق یا قشلاق کرد و ارتش را برای اجرای این طرح و ممانعت از کوچ عشایر، در ایل راهها مستقر نمود. هر چند، طرح اسکان اجباری عشایر در شهریور 1320 شکست  خورد و در این تاریخ همه ایلات ایران، کوچ بزرگ و جمعی خود را از سرگرفتند و اکثر مرتعها و مراکز تجمع انسانی که طی سالها اسکان اجباری در سرزمینهای ایلی ساخته بودند، متروک و به فراموشی سپرده شدند. [4]

با روی کار‌آمدن رضاخان، عشایر به عنوان رقیب پرقدرت و در عین حال مزاحم قدرتهای خارجی به ویژه انگلیسی‌ها که برای غارت نفت ایران به امنیت نیاز داشتند، هدف بی‌رحمانه‌ترین و ناجوانمردانهترین کشتارها و توطئه‌ها قرار گرفتند. رضاخان دو سیاست «تخته قاپو» و «خلع سلاح» را علیه عشایر کشور انتخاب و همزمان اجرا کرد. وی قسی‌القلب‌ترین افسران ارتش خود را برای اجرای این دو سیاست انتخاب نمود.

داستان رفتارهای غیرانسانی و کشتارهای وحشیانه ارتش رضاخانی در برخورد با عشایر، بسیار تلخ و دردآور است. کافی است بدانیم که سپهبد امیر احمدی، لقب قصاب لرستان؛ سپهبد جان محمدخان، لقب قصاب ترکمن صحرا؛ و سپهبد شیبانی لقب قصاب بویراحمدی و تعداد دیگری از افسران ارشد نیز افتخار لقب قصابی در مناطق دیگر کشور را به دست آوردند! برخی از نویسندگان و پژوهشگران به رفتار خشن رضاخان در سرکوب عشایر اشاره نمودهاند که ذیلا برخی از آنها را نقل میکنیم:

استفانین کرونی مینویسد: رضاخان که گویی ارتش خود را صرفاً برای جنگ با عشایر تشکیل داده است، از افراد خود می‌خواست تا یک سرباز قرن نوزدهمی منفعل و فاقد تحرک نبوده و بلکه سربازی وفادار، فعال و آماده برای شرکت در جنگهای دائمی علیه دشمنان عشایری قدرتمند باشند. [5]

به گزارش مهدیقلی هدایت، در بهار 1301 خلع اسلحه ایلات آغاز شد. مقدم، دفع اسمعیلآقا شکاک است. نظامیان مصصم شدند، چهریق را از تصرف اسمعیلآقا در آوردند. خودش به خاک ترکیه فرار کرد. [6]

عملیات مربوط به خلع سلاح لرها در سال 1302 شمسی شروع شد و بهرغم موفقیتهای متعدد ارتش، در سال 1303 شمسی مذاکرات مربوط به رؤسای قبایل که به نظر می‌رسید حاضر به تن در دادن به شرایط جدید باشند، به خوبی جریان داشت. تعداد مشخصی اسلحه تحویل شد و استقرار قدرت ارتش به نحو مساعدی پیش می‌رفت.

مع‌ذلک امیر احمدی که فرماندهی لشکر غرب و از جمله جبهه لرستان را برعهده داشت، دستور قتل تعدادی از سران لر را که خودشان را به عنوان گروگان تسلیم وی کرده بودند، صادر کرد. امیر احمدی قول داده بود که آنان را عفو کند و لذا پشت یک قرآن را مهر کرده بود. این قتلهای خیانت‌آمیز فوراً آتش جنگ دیگری را برافروخت. [7]

عملیات ارتش نوین ایران، از همان لحظه ایجاد آن، عمدتاً علیه عشایر بود. عملیات عمده این دوران عبارتند از:

1- سال 1301: عملیات علیه سمیتقو در آذربایجان، عملیات علیه شاهسون‌ها در منطقه اردبیل.

2- سال 1302: عملیات علیه شاهسون‌ها در آذربایجان، عملیات لرستان.

3- سال 1303: عملیات در سر حد بلوچستان، در لرستان و علیه شیخ خزعل و علیه ترکمن‌ها.

4- سال 1304: عملیات علیه عربهای ساکن خوزستان، علیه ترکمن‌ها و در لرستان، علیه والی پشتکوه.

5- سال 1305: عملیات در لرستان و کردستان. [8]

 لرها حمله شدیدی را علیه یک پادگان در خرم‌آباد تدارک دیدند که منجر به شکست و تلفات شدید و محاصره پادگان خرم‌آباد شد. اقدام ناجوانمردانه امیراحمدی خسارات مالی و جانی بسیار زیادی وارد کرد.

شورش جدید در لرستان بدون شک، به علت خشم و انزجاری بود که در اثر اعدام روسای قبایل به مردم آنجا دست داد. در واقع لرها خودشان طی نامه‌ای به مجلس اعلام کردند که آنان ایرانیانی وفادار هستند، ولی براثر اقدامات فرماندهی لشکر غرب مجبور به جنگ شده‌اند. این عقیده به نحو گسترده‌ای حتی در درون خود ارتش نیز رواج داشت که امیر احمدی شخصاً و مستقیماً مسئول این شورش است.

در یک تحلیل ساده گفتهاند: انگیزه امیر احمدی در ارتکاب این قتلها صرفاً حرص و آزمندی شخص وی بوده است. [زیرا] سران لرها، افرادی متمول بودند و وی امیدوار بود که به بخشی از ثروت آنان دست یابد، کاری که با رؤسای قبایل دیگر نیز کرده بود. وی در واقع افسری قسی‌القلب، بیرحم و بی‌صفت بود[9] و به همین دلیل به قصاب لرستان مشهور شد. اما اگر این حرکات بر روی انگیزه‌های شخصی استوار بود چرا دیگر افسران نیز دست به چنین کارهایی زده‌اند؟ برای مثال سرگرد رضاقلی خان فرمانده نظامی دزفول، ابراز عقیده کرد که سران لر و عرب باید به هر طریق ممکن که اقتضا کند، حتی با زدن خنجر از پشت هم که باشد، دستگیر و اعدام شوند و امور خوزستان و لرستان باید بر پایه سرکوب تمام رهبران قبایل و نابودی همه مقامات محلی نظم و نسق یابد. [10]

هر چند لرها در سال 1304 شروع به تسلیم سلاحهای خود کردند و تعداد زیادتری از افراد هم با در دست داشتن امان‌نامه برای بحث درخصوص آیندة خود به مقر نیروهای ارتشی می‌آمدند اما بار دیگر در مهر ماه 1304 فرمانده نظامی مرتکب عملی ریاکارانه نظیر نیرنگ امیراحمدی شد و عده‌ای از سران قبایل لر را که تعدادشان کمتر از 20 نفر نبود و در واقع تقریباً همة آنها از سران قبایل مهم به شمار می‌آمدند و امان‌نامه داشتند، در خرم‌آباد دستگیر و اعدام کرد. فرمانده مزبور علت این اقدام خود را ‌چنین توجیه می‌کرد که افراد قبایل بدون داشتن رهبری، قادر به جمع شدن به دور یکدیگر و ایجاد یک نهضت مخالف علیه دولت نیستند. این توجیه به روشنی نشان می‌دهد که اتخاذ روشهای مزبور را نباید صرفاً ناشی از بی‌رحمی فرماندهانی دانست که خودسرانه عمل می‌کردند بلکه ثمره‌ی دیدگاههایی بود که در میان نظامیان ارشد بسیار رایج بود و موافقت رسمی بالاترین سطوح ارتش و حکومت را هم داشت. طبیعتاً قتل رؤسای قبایل، خصومتهای دیرینه لرها را تجدید کرد و در ظرف یک ماه، منطقه جنوب لرستان دوباره صحنه ناآرامی شد. [11]

قتل‌عام و غارت تقریباً به صورت بخشی از جنگ با عشایر درآمده بود. واقعیت این است که موجود نبودن موقعیت برای غارت، غالباً منجر به نارضایتی در میان نیروهای ارتشی می‌گردید و انگیزه‌ای برای جنگهای بعدی ایجاد نمی‌کرد. برای مثال، عملیات علیه ترکمن‌ها در سال 1304، معمولا همراه با ددمنشی عمدی و غیرعمدی چشمگیری بود. گزارش رسید که وقتی سرتیپ جان محمدخان دولو، با نیروی عظیمی مشغول پیشروی در دشت ترکمن بود، مرتکب شنیع‌ترین خشونتها شد. در هر دهکد‌ه‌ای تعدادی از مردم به دار آویخته شدند و اموالشان به غارت رفت. به زنان هتک حرمت شد و جواهراتشان را به سرقت بردند. [12]

هر یک از افسران و افراد نیروی مذکور با دستی پر که حاصل غارت قبایل ترکمن بود، بازگشته بودند و سرتیپ دولو که گفته می‌شد، بسیاری از افراد را شخصاً به گلوله بسته است، از این رهگذر ثروت زیادی انباشته بود.

رفتار افراد تحت امر دولو با ترکمن‌ها که مقاومت کمی در برابر نیروهای اعزامی داشتند، بسیار خشونت‌آمیز بوده‌ است. این رفتارهای وحشیانه به دلایل عمیق‌تری می‌بایست صورت می‌گرفت نه فقط غارت عشایر یا برای ایجاد توسعه و پیشرفت. در مرداد 1303 فریزر، خاطرنشان ساخت از تمام منابع گزارش می‌رسید که در سرتاسر کشور تقریباً با تنفر از رضاشاه یاد می‌کردند. وانگهی، همان‌طور که مردم عادی به رضاخان اعتمادی نداشتند، وی نیز بی‌نهایت به مردم بی‌اعتماد بود و ادعا می‌کرد که روحیه همکاری را فقط می‌توان در میان ارتشیان جستجو کرد.

حملات گسترده و بی‌مهابای ارتش به عشایر، ‌این نجیب‌ترین اقشار جامعه، اثر فراوانی بر افکار عمومی گذاشت و بر عدم محبوبیت رضاشاه و بعدها محمدرضا افزود و حتی به عنصری از وحشت بدل شد.[13] ایوانف در این باره می‌نویسد:

عشایر علیه سیاست خشن دولت در مورد خلع سلاح و اسکان اجباری که باعث مرگ و میر بسیاری از دامهای آنان می‌شد، دست به قیام می‌زدند. دام و احشام برای ایلات و عشایر بزرگترین و مهمترین منبع درآمد است و روی این اصل از میان رفتن احشام برای آنها بسیار گران تمام شد و آنها را وادار به قیام علیه نیروهای دولتی نمود. بسیاری از سران عشایر که مخالف سیاست مزبور بودند به وسیله دولت دستگیر شدند. عده‌ای از آنان را تیرباران و جمعی دیگر را زندانی کردند و عده‌ای را به عنوان گروگان نگاه می‌داشتند. در نواحی ییلاق و قشلاق عشایر، حکومت نظامی اعلام شد و ماموران دولتی با زور و قلدری در آن نواحی حکومت می‌کردند و به اذیت و آزار عشایر می‌پرداختند.

اجرای چنین سیاستی باعث مخالفت ایلات و عشایر نسبت به رضاشاه گردید و از سال 1925 میلادی تا اوایل دهه سوم، پی در پی قیامهای عشایر به وقوع می‌پیوست. در این قیامها هم افراد ساده ایلات و عشایر و هم‌ خان‌ها شرکت داشتند.

سران ایلات و عشایر از آن جهت در قیامها شرکت می‌کردند که از زور و قلدری و استبداد ماموران فرمانداری نظامی نمایندگان شاه به ستوه آمده بودند. هر چند نباید از نظر دور داشت که سران ایلات و عشایر از عقب‌ماندگی افراد عشایر استفاده می‌کردند و سعی داشتند تا از مبارزه عشایر علیه دولت به نفع خود استفاده نمایند.

در سالهای 1924 میلادی قیام ترکمن‌ها و کردها در نواحی شرقی سواحل دریای خزر شروع شد. در سالهای 1925 تا 1928 قیام بلوچ‌ها در بلوچستان، به طور لاینقطع ادامه یافت. در سالهای 1937 عشایر جنوب ایران یعنی عشایر دشستان و تنگستان که در سواحل خلیج فارس مسکن داشتند، دست به قیام مسلحانه زدند. سپس عشایر ممسنی و بویراحمدی نیز علیه رضاشاه طغیان کردند. از بهار سال 1929 قیام عشایر جنوب، سراسر جنوب ایران را فرا گرفت. در میان بختیاری‌ها نیز نارضایتی و هیجان دیده می‌شد. فجایعی که به وسیله بعضی از مأموران نظامی در مورد کوچ‌نشینان زحمت‌کش صورت گرفت، به حدی است که می‌توان ده‌ها جلد کتاب قطور دربارة آن نوشت. به طور کلی سرکوبی عشایر توأم با زور و فریب و ستم بود و مأموران دولتی مرتکب انواع و اقسام اعمال ناشایست می‌گردیدند. [14]

آن لمبتون، سیاست رضاشاه را در قبال ایلات و عشایر کوچ‌نشین و اسکان آنها چنین بیان می‌کند:

از کوچ و مهاجرت سالانه ایلات در فصل زمستان به چراگاههای تابستانی جلوگیری به عمل آمد. برای اسکان ایلات همیشه مکانها و مناطق مناسب انتخاب نمی‌شد، بهداشت و آموزش آنها تأمین نمی‌شد و تسهیلات کافی از طریق آموزش کشاورزی و تهیه ابزار و آلات کشاورزی در اختیار ایلات قرار نمی‌گرفتوی معتقد است:

سیاست ایل‌زدایی رضاشاه که اصلاً خوب درک نشد و به نحو نامطلوبی به اجرا درآمد، منجر به وارد آمدن زیانهای سنگین به احشام و چوپانان و در نتیجه تقلیل تعداد آنها و فقر ایلات شد. [15]

به هر حال، دولت مرکزی از طریق ارتش نوین، اسکان عشایر را در بخشهای مختلف ایران آغاز کرد تا گروههای ایلی را تحت کنترل در آورد. مجلس شورای ملی در سال 1310 لایحه‌ای را برای اسکان ایلات کوچ‌نشین در بلوچستان، کردستان، خوزستان، لرستان، آذربایجان و دیگر بخشهای ایران تصویبکرد.این سیاست علیرغم مخالفت شدیدنمایندگانی چون آیت‌الله مدرس به اجرا درآمد. [16]

کناره‌گیری رضاشاه از قدرت در سال 1320 به رؤسای تبعیدی ایلات امکان داد تا به خانه‌های خود بازگردند و بنای قدرت خود را مجدداً سازماندهی کنند. ایلاتی که در دوره رضاشاه خلع سلاح شده بودند؛ دوباره مسلح شدند و مناطق ایلی را در کنترل خود گرفتند. با از هم پاشیدن بنیاد ارتش در جریان اشغال کشور، ایلات دوباره فرصت مسلح شدن پیدا کردند. فرزندان و نزدیکان رؤسای تبعیدی یا اعدام شدة ایلات نیز مدعی رهبری ایلات خود شدند . [17]

از سال 1320 تا 1328، دوره جدیدی از کشمکش میان دولت مرکزی و گرو‌ههای مسلح ایلی در مناطق مختلف ایران آغاز شد، این کشمکشها در کردستان، فارس و بویر‌احمدی رخ داد[18] که چندان به طول نینجامید. کمی پس از عقب‌نشینی نیروهای متفقین از ایران، سیاستهای تمرکزگرایانه محمدرضا پهلوی به اجرا درآمد. نیروهای ایلی بار دیگر خلع سلاح شدند و کوچ‌نشینی جای خود را به یکجانشینی داد. ریچارد تاپر، سیاستهای شاه جدید را چنین توصیف می‌کند:

طی سالهای دهه 1950 و 1960، و پس از سقوط مصدق، محمدرضا، سیاستهای پدر خود را در قبال ایلات با احتیاط بیشتری از سر‌گرفت. رؤسای ایلات تبعید شدند، احکام ریاست لغو شد، با اجرای طرحهای آبیاری در زمینهای ایلی، کوچ‌نشینها تشویق به یکجانشینی شدند و اصلاحات ارضی سالهای دهه 1960 در نابود کردن قدرت اقتصادی رؤسای ایلات، برخی موفقیتها به دست آورد. مقاومتهایی نظیر قیام ایلات قشقایی و بویراحمد در فارس در سال 1963 بی‌رحمانه سرکوب شد. اصولاً وجود «ایلات» و حتی «کوچ‌نشین‌ها» به طور رسمی انکار می‌شد. [19]

البته سرکوب سبعانه عشایر را نباید به حساب قدرتمندی ارتش گذاشت. بی‌کفایتی ارتش در مقابله با قیامهای عشایر فارس در سال 1308، قویاً از وجود مشکلات مزبور حکایت می‌کند. به طوری که از گزارشهای فوق درباره موارد متعدد آرام کردن عشایر بر‌می‌آید، رضاشاه نیز همچون سایر فرمانروایان سنتی ایران، همواره از نفاق و دودستگیهای داخلی عشایر بهره‌برداری می‌کرد و با بهجان هم انداختن آنان، ایجاد نفاق میان خاندانهای عشایری و قرار دادن خان‌ها رو در روی یکدیگر، تهدیدات نظامی و نیرنگ و فریب آشکار، توانست کنترل دولت مرکزی را برمناطق مزبور اعلام کند. هنگامی هم که اجرای روشهای مزبور کار ساز نیفتاد و ارتش ناگزیر شد به جنگ واقعی علیه عشایر در سالهای 1299 تا 1305 دست بیازد، کارنامه ارتش ناامید کننده بود.

این وضعیت در نیمه دوم دهه 1300، نیز ادامه داشت. در سال 1308، شورشهای همزمان اتحادیه‌های عشایری فارس که به بخشهایی از منطقه بختیاری نیز گسترش یافت، چالشی بزرگ را در برابر بقای قدرت رژیم عرضه کرد. بالاخره این شورشها نیز به نحوی خاموش شد. البته همانگونه که بیان شد، نه از طریق زور و قدرت نظامی، بلکه به لحاظ وجود تفرقه و نفاق همیشگی میان قبایل، و بازی سیاسی مقامات تهران و بالاخره و مهمتر از همه، کمبود تفنگ و به خصوص مهمات در عشایر رو به خاموشی نهاد. اگرچه ارتش اعتبار کامل سرکوب عشایر را تماماً به حساب قدرت خود می‌گذاشت ولی به نظر می‌رسد که نقش ارتش در نتیجه نهایی جنگ، در واقع ناچیز بوده یا اینکه اصلاً نقشی نداشت.

آغاز شورش در جنوب ایران در سال 1308، آخرین چالش جدی قبیله‌ای بود که در برابر رضاخان به وجود آمد. اگرچه در خلال سالهای دهه 1300، ارتش دائماً درگیر زد و خوردهای کوچک با قبایل بود، ولی با فرارسیدن سالهای دهه 1310 دولت به اهداف خود در رابطه با آرام کردن قبایل و اسکان آنان نایل آمد و عملیات واقعی نظامی کمتر شد و از لحاظ دامنه نیز محدودتر گردید. [20]

هر چند در این مدت، قتل و غارتها، ضربات سهمگینی بر پیکر عشایر فرود‌ آورد و فشار طاقت‌فرسایی را بر آنان وارد ساخت، اما چون کوچ و اسلحه در زندگی عشایر منطق اجتماعی و اقتصادی نیرومندی داشت، این طرح با مقاومت روبرو شد و علیرغم تحمل سختیهای فراوان، عشایر همچنان به زندگی خود ادامه دادند.[21] تا جایی که در اولین فرصت اتاقها و خانه‌هایی را که دولت برای آنها ساخته بود، ویران کردند و به زیر سیاه چادرها رفته و سلاحها را از دل خاک در آورده و روغن کاری کردند و با خصم به نبرد جانانه‌ای پرداختند. جالب است بدانیم که در سال 1382، 000,300,1 تن عشایر کوچنده داریم که حدود 20 درصد گوشت قرمز کشور را تأمین می‌کنند.

خلاصه و نتیجه‌گیری

حکومت پهلوی (رضاشاه و پسرش) ـ که در جهت اهداف سیاسی، اقتصادی و نظامی استعمار می‌خواستند، قدرت سیاسی متمرکز و بلامنازعی به وجود آورند، کمر به نابودی عشایر بسته بودند؛ـ از هیچ جنایتی برای رسیدن به اهداف خود فروگذار نکردند.

آنها با استفاده از جنگافزارهای پیشرفتة ارتش به ویژه، توپخانه و هواپیما و عدم برخورداری عشایر از این سلاحها و با استفاده از انواع نیرنگها و حیله‌های ناجوانمردانه و سوءاستفاده از احساسات پاک مذهبی آنان، امکان مقاومت نظامی و حفظ جایگاه پیشین در هرم سیاسی کشور را از ایلات سلب کردند.

با کشیدن راههایی که نیروهای ارتشی می‌توانستند از طریق آنها همراه توپخانه خود را سریعاً به قلب دژهای کوهستانی عشایر برسانند، آنها را به اطاعت واداشت. در مناطق عشایری کشور، داستانهای هولناکی از شیوه‌های خلع سلاح و تخته قاپوی عشایر، توسط افسران ارتش آن روزگار نقل می‌شود از جمله آنکه آنها خود را با سربریدن لرها و کردها، سرگرم می‌کردند.

در واکنش به این اقدامات بود که در اوت 1941 [شهریور 1320] هنگامی که خان‌ها به میان عشایر خود بازگشتند، انتقام دهشتناکی از نیروهای دولتی گرفتند.[22] زندگی کوچ‌نشینان پس از کودتای 1332 به تدریج به نحوی بی‌سابقه دگرگون شد. این دگرگونی بیش از هر چیز زائیده دخالت امپریالیسم غرب و گسترش سرمایه‌گذاری از جانب سرمایه‌داران ایرانی و خارجی در ایران است. امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا پس از برگرداندن محمدرضا، راه را برای فعالیت شرکتهای خارجی در ایران باز کرد، به طوری که در مدت کوتاهی تعداد اینگونه شرکتها به نحو چشمگیری رو به افزایش گذاشت. گسترش و نفوذ سرمایه‌داری همگام با سیاستهای نادرست در حالی که قشر سرمایه‌دار را ثروتمند کرد، کوچ‌نشینان را به فقر و مذلت می‌کشاند. برای مثال در حالی که قیمت کالاهای صنعتی هر سال در حال افزایش بود، قیمت فرآورده‌های دامی و کشاورزی ثابت نگه داشته می‌شد. همچنین از آنجایی که کوچ‌نشینان و کشاورزان کوچکترین نفوذی در دولت نداشتند، طبعاً نمی‌توانستند در امر قیمت‌گذاری دخالت کنند. در نتیجه آنها قربانی منافع شاهزادگان، درباریان و سرمایه‌داران موجود گشتند. شاه و دار و دسته‌اش که با سرمایه‌داران خارجی زد و بند داشتند، عشایر را به فقر کشانده و آنها ناچار راهی شهرها شدند و به صورت کارگر روزمزد به خدمت بساز و بفروشها و سرمایه‌داران درآمدند. [23]

ازنظر سیاست داخلی، فاصله سالهای 57 –1320 را با توجه به رابطه حکومت محمدرضا با عشایر می‌توان به سه مقطع زیر تقسیم کرد:

1-مقطع 24 ـ1320،دوره جنگ دوم جهانی،عدم تسلط دولت برعشایرو واکنشهای عشایربه خفقان 20 ساله.

2- مقطع 41 ـ 1325، دوره تلاش روزافزون دولت در جهت سرکوبی عشایر و تسلط برآن.

3-مقطع 57 ـ42،دوره تکمیل تسلط قدرت برعشایر وتلاش برای استحاله آن درفرایند توسعه وابسته. [24]

انقلاب اسلامی برای اولین بار تفاوت «خوانین» و «توده ایل» را به درستی تشخیص داد و ضمن طرد بسیاری از رؤسای زورگوی ایلات که در دوره مبارزه عشایر با حکومت پهلوی با قربانی کردن ایل خود امتیازات بسیار گرفته بودند، و اعتبار خود را در مناطق ایلی و در محافل انقلابی از دست داده بودند، توجه خود را به عشایر سلحشور و با ایمان و پاکدل معطوف کرد. امام خمینی(ره) رهبر فقید انقلاب اسلامی‌ آنان را «ذخایر انقلاب» نامید. عشایر نیز در تمامی مراحل پیروزی انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و سازندگی کشور، همراهی و همگامی مؤثری با دیگر اقشار کشور داشتند.

عداوت و «بیدادگری» و دشمنی بیش از نیم قرن «شهریاران» پهلوی با عشایر و متقابلاً عشایر با حکومت پهلوی، با فروپاشی آن رژیم به نقطه پایان رسید. عداوت و کینه‌ای که به دلیل جابجاییها و تبعیدهای بیدلیل و زورگوییهای فراوان و کشت و کشتارهای غیر انسانی هرگز به آشتی تبدیل نشد. زیرا به قول حکیم توس‌:

پدر کُشتی و تخم کین کاشتی       پدر کشته را کی بود آشتی

 

پی‌نوشتها:

  1. صفی‌نژاد، جواد؛ مبانی جغرافیای انسانی، تهران، 1366.
  2. کیاوند، عزیز؛ حکومت و سیاست و عشایر، تهران، 1368.
  3. رجایی، فرهنگ؛ معرکه جهان بینی‌ها، شرکت انتشارات احیاء کتاب، تهران، 1373.
  4. پاپلی یزدی، محمدحسین؛ کوچ‌نشینی در شمال خراسان، ترجمه اصغر کریمی،‌ مشهد، 1371.
  5. کرونی، استفانین؛ ارتش و حکومت پهلوی، ترجمه غلامرضا بابایی، تهران، 1377، انتشارات خجسته،ص 311.
  6. هدایت، مهدیقلی؛ خاطرات و خطرات، چاپ سوم، تهران، 1361، ص 351.
  7. همان، ص 379.
  8. کرونی، استفانین؛ همان، ص 259.
  9. همان، ص 8 – 379.
  10. همان، ص 380.
  11. کرونی، استفانین؛ همان، ص 381.
  12. همان، ص 382.
  13. کرونی، استفانین؛ همان، ص 84 – 383.
  14. امانالهی، اسکندر؛ کوچ‌نشینی در ایران، بنگاه نشر و ترجمه، تهران، 1360
  15. Ann. Lamdton, and Peassants in Persia.
  16. آیت‌الله شهید مدرس، طی نطقی تأثیرات منفی این سیاست را بر اقتصاد ایران به وضوح بیان کرد. ر. ک: دلدم، اسکندر؛ زندگی پرماجرای رضاشاه نشر گلنام، تهران، 1371،
  17. Lois Beck tribes and state in nineteenth and twentieth century Iran.
  18. کیاوند، عزیز؛ حکومت، سیاست و عشایر، تهران، 1368.
  19. Tapper, Richard, the conflict of tribe and state.
  20. و سخنرانی هویدا در مرکز ژرژ پمپیدو در پاریس.
  21. کرونی، استفانین؛ ارتش و حکومت پهلوی، ترجمه غلامرضا علی بابایی، انتشارات خجسته، تهران، 1377، صص 413 – 412.
  22. کیاوند، عزیز؛ حکومت، سیاست و عشایر؛ انتشارات عشایری، تهران، 1368.
  23. آوری، پیتر؛ تاریخ ایران (جلد دوم)، ترجمه مهدی رفیعی مهرآبادی، تهران، موسسه انتشاراتی عطایی.
  24. امان‌الهی، سکندر؛ کوچ‌نشینی در ایران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360، (با اندکی تلخیص).
  25. تقوی مقدم، سید مصطفی؛ تاریخ سیاسی کهکیلویه، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، 1377.


کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی