11 آذر 1386

نهضت خونین سرخ در جنگل انبوه سبز


اسماعیل نساجى زواره

نهضت خونین سرخ در جنگل انبوه سبز

رهبر نهضت جنگل، از همان دوران جزانى، سرى پرشور، همتى والا و روحى بلند داشت. او در اطراف خود، ظلم و تعدى را در مورد هیچ کس تحمل نمى کرد. او در سن جوانى، در حلقه درس در مدرسه علیمه، از سخنان استاد، درس ظلم ستیزى و مبارزه با سلطه بیگانه را مىآموخت و با مطالعه اوضاع و احوال اجتماعى کشور به تدریح به سوى حرکت هاى انقلابى کشیده مى شد.
یکى از مهمترین و طولانى ترین قیامهایى که در قرن سیزدهم در تاریخ ایران رخ داد و به مدت هفت سال به طول انجامید، ((نهضت جنگل)) است. این نهضت در یکى از حساس ترین لحظات تاریخ ایران شکل گرفت و با وجود اختلافات و ناخالصى هایى که در دوران دوم پیدا کرد، مع الوصف حیات ملت ایران را تجلى بخشید، و قدرتهاى بیگانه و متجاوز، به این واقعیت پى بردند که تسلط بر این سرزمین با افکار و عقایدى که مردم آن دارند، به سادگى امکان پذیر نیست؛ زیرا براى مقاومت و نابودى دشمن تا سرحد مرگ حاضرند و لایق استقلال و آزادى هستند.
شخص اول این انقلاب، روحانى مبارزى بود که با شور و حرارت و فداکارى خاص قدم به میدان گذاشت و در منطقه اى که استمداد چنین فعالیتى را داشت در جهت تحقق اهداف اعلام شده، کوشید و آن را تا پاى جان رهبرى کرد. ((یونس)) معروف به ((میرزا کوچک خان)) فرزند ((میرزا بزرگ)) در سال 1298 هجرى قمرى (1259 شمسى) در یک خانواده متوسط در استاد سراى رشت متولد شد. سنین اول عمر را در مدرسه ((حاجى حسن)) واقع در صالح آباد رشت و ((مدرسه جامع)) به آموختن صرف و نحو و تحصیلات دینى گذراند.(1)
وى طلبه جوان و خوش سیمایى بود که بیش از تمام شاگردان مجذوب بیانات استاد بود و با شور و علاقه بیشترى به سخنان وى گوش مى داد و سخنان استاد روشنى بخش مسائل مبهمى بود که غالبا وى را به خود مشغول مى داشت و کم کم در جان وى شعله افکند و او را در افکار و اندیشه هاى عمیقى فرو برد.
محیط مدرسه ((حاجى حسن)) براى روح بلند و همت والاى وى تنگ بود؛ بنابراین عازم تهران شد و در مدرسه ((محمودیه)) به زحمت حجره اى گرفت. در آنجا ظاهرا به ادامه تحصیل پرداخت، اما لحظه اى از سخنان استادش ((خلخالى)) غافل نبود و به مطالعه اوضاع احوال اجتماعى و خواندن کتاب ها و روزنامه ها پرداخت. این زمان مصادف با آغاز انتشار افکار و اندیشه هاى آزادىخواهان و روشنفکران بود، افکار و اندیشه هایى که بذر مشروطیت را به زمین مى پاشید.
میرزا احساس کرد که موقع تلاش و کوشش فرا رسیده و هر گونه فعالیتى در جهت روشن ساختن افکار عامه و مبارزه با زور و استبداد، در سرنوشت مملکت و مردم موثر خواهد بود. چون در زادگاه خود امکانات بیشترى براى فعالیت داشت، به رشت مراجعه کرد و بلافاصله در میان دوستان و آشنایان مخصوصا طلاب ((مدرسه حاجى حسن)) شروع به تبلیغ نمود.(2) در همان ایام یکى از آزادىخواهان به نام ((سید عبدالمجید خطیب)) در تهران به شهادت رسید، میرزا با استفاده از این حادثه فعالیتهاى خود را تشدید کرد؛ احساسات مردم را برانگیخت و به یارى طلاب آزادىخواه، انجمنى تحت عنوان ((مجمع روحانیان)) تإسیس نمود. افراد این انجمن که خود را براى مبارزه آماده مى کردند، در خفا به تهیه اسحله و تمرین تیراندازى مشغول بودند. میراز در جریان مبارزه علیه ((محمدعلى شاه)) و فتح تهران، عده اى از مبارزان رشت را تجهیز کرده و براى پیوستن به مشروطه خواهان تهران، عازم پایتخت شد، اما هنوز از ((رستمآباد)) نگذشته بود که اطلاع حاصل کرد، محمدعلى شاه مجلس شوراى ملى را به توپ بسته و بسیارى از آزادى خواهان را به قتل رسانیده یا متوارى کرده است. میرزا ناچار به اتفاق چند تن از آزادى خواهان گیلان به قفقاز عزیمت نمود و در ((تفلیس)) رحل اقامت افکند. در این شهر با آزادى خواهان ایرانى که در میان آنان تعدادى از گیلانى ها به چشم مى خوردند، آشنا شد و در فعالیتهاى آنان شرکت جست، اما مشکلات مادى، او را مجبور به مراجعت کرد. هم زمان با مراجعت او به رشت عده اى از مشروطه خواهان تهران در سفارت عثمانى متحصن شدند. میرزا کوچک خان به پیروى از آنان عده اى از آزادى خواهان رشت را با خود هماهنگ کرده و در کنسول گرى ((عثمانى)) به تحصن پرداخت.
در همین موقع انقلاب رشت رخ داد و آزادى خواهان گیلانى با کمک مجاهدین ارمنى، گرجى و ... زمام امور گیلان را در دست گرفتند. از آن پس میرزا به صفوف مجاهدین پیوست و به اتفاق آنان در فتح قزوین و تهران شرکت داشت و بعد از خلع محمدعلى شاه همکارى خود را با مشروطه خواهان ادامه داد. گروه هایى از مجاهدین مإمور دفع غائله محمدعلى شاه شدند. میرزا کوچک خان نیز به سرپرستى یکى از گروهها خود را به جبهه رسانید و شبانه مورد حمله ترکمن ها قرار گرفت و به ضرب گلوله از ناحیه سینه و دست مجروح شد. به منظور معالجه وى را به ((بادکوبه)) اعزام کردند و پس از مدتى معالجه و استراحت در بادکوبه و تفلیس به گیلان مراجعت کرد ولى پس از توقفى کوتاه عازم تهران شد.(3)
نمودار آزادگى
در تهران مدت چهار سال اقامت کرد و فعالیتهاى سیاسى را آغاز نمود، تمام این مدت را در نهایت فقر و عسرت گذراند. از نفوذ و تسلط بیگانگان و به قدرت رسیدن مجدد مستبدان رنج مى برد و لحظه اى از چاره جوئى باز نمى ایستاد. چیزى نگذشت که ((جنگ جهانى اول)) در سال 1293 هجرى شمسى آغاز شد، ایران بى طرفى خود را در جنگ رسما اعلام کرد، اما از آسیب هاى جنگ در امان نماند. قواى روس و انگلیس و عثمانى هر کدام از یک سو وارد کشورمان شدند و آن را مورد تاخت و تاز قرار دادند. و در این هنگام دولت ایران دچار ضعف شد و اوضاع عمومى کشور آشفته گردید.(4)
میرزا کوچک خان با چند تن از رجال خوش نام و وابسته به سازمان اتحاد اسلام ـ که در ((استانبول)) به زعامت ((سید جمال الدین اسدآبادى)) شکل گرفته بود ـ تماس گرفت و پس از مشورت با آن ها به این نتیجه رسید که اگر کانون ثابتى بدهند تجاوز و بیدادگرى خارجیان و عمال داخلى آن ها به وجود آید، از شدت ظلم و فشار کاسته خواهد شد و در راه اصلاح جامعه پیشرفتهایى حاصل خواهد گردید و بدین ترتیب اندیشه تشکیل یک گروه فداکار براى مبارزات مسلحانه بوجود آمد، به نظر میرزا بهترین مکان براى تشکیل این کانون مبارزه جنگل هاى گیلان بود.(5) این فکر مورد تإیید عده اى از اعضاى سازمان اتحاد اسلام قرار گرفت و على خان دیوسالار ملقب به ((سالار فتح)) که از پیشقدمان آزادى و نهضت مشروطیت بود، به منظور تحقق بخشیدن به این آرمان، داوطلب همراهى و همکارى با میرزاکوچک خان گردید و این دو مجاهد فداکار با دلى پر از امید به سوى شمال عزیمت کردند، اما به نقلى چون در تعیین مکان با یکدیگر اختلاف پیدا کردند، میرزا به تنهائى نهضت را ادامه داد. او ابتدا به ((لاهیجان)) رفت، سپس در رشت و سایر نقاط گیلان مخفیانه با عده اى از روشنفکران و آزادى خواهان تماس گرفت و آنان را در مسیر افکار، اندیشه ها و اقدامات خود قرار داد.(6) اغلب افراد مزبور ضمن قبول تعهداتى براى کمک هاى مادى و معنوى به میرزا، خواستار شروع فعالیت شده، او را مورد ترغیب و تشویق قرار دادند. عده معدودى از دوستان و آشنایان نیز قبول همکارى کرده و داوطلب عضویت در نهضت جنگل شدند. از جمله کسانى که در شروع کار، میرزا را یارى دادند ((حاجى احمدکسمایى)) بود که در کسما و فومنات نفوذ قابل توجهى داشت. میرزا به کمک او تعدادى تفنگ و فشنگ تهیه کرده و یک کانون مخفى در جنگل بوجود آوردند. خوشبختانه زمینه کار آماده بود، اما گیلان در زیر چکمه قزاقان روس دست و پا مى زد. جوانان آزادىخواه را اعدام مى کردند و روشنفکران را از گیلان اخراج.
کراگزاران دولت روسیه به عنوان حمایت از اتباع روس مردم را زیر فشار قرار مى دادند و هر تبعه روس قادر بود مال و جان و ناموس مردم را مورد تجاوز قرار دهد. هر گونه شکایتى از اتباع روس در کارگزارى رسیدگى مى شد و مقامات قضایى و ادارى ایران حق نداشتند براى احقاق حقوق مردم به هیچ عملى دست بزنند. در چنین شرایطى پایه هاى نهضت جنگل گذاشته شد و عده اى از مردان فداکار به منظور مبارزه با استبداد و بى عدالتى، اخراج بیگانگان از کشور و قطع نفوذ آنان و نیز برقرارى امنیت و عدالت اجتماعى با یکدیگر متحد و هم پیمان شدند و نهضت جنگل را گسترش دادند. هدف آن ها عبارت بود از اخراج نیروهاى بیگانه، برقرارى امنیت، رفع بى عدالتى و مبارزه با خودکامگى و استبداد.(7)
اما در ((کنگره کسما)) (منعقد به سال 1299 ه'.ش) مشى آینده جنگل روى مرام و اصول سوسیالیزم بنیانگذارى شد. جنگلیها مصمم بودند مادام که به هدفشان نرسیده و موفق به اخراج نیروهاى بیگانه از خاک ایران نشده اند، به آرایش سر و صورت نپردازند و بنابراین در طول مبارزات، همه با موهاى انبوه و ژولیده و محاسن بلند مشغول فعالیت هاى نظامى بودند. پس از آن که کار نهضت بالا گرفت و افسران تعلیم یافته و آشنا به فنون نظامى، به خدمت جنگلى ها درآمدند. در شکل و سیماى نفرات هم تغییراتى داده شد و اغلب آنها به شکل نظامیان حرفه اى درآمدند، اما جمعى از جنگلى ها و در رإس آنها میرزاکوچک خان همان لباس و هیإت پیشین را حفظ کردند و به صورت و سیرت درویشى خود باقى ماندند.(8)
تندیس زنده اخلاق
رهبر نهضت جنگل، از نظر اوصاف ظاهرى مردى بود؛ خوش هیکل و قوىالبنیه و چشم زاغ، داراى گیسوان بلند و بازوانى ورزیده و پیشانى باز. از لحاظ اجتماعى و اخلاقى؛ مودب و متواضع و خوش برخورد و از جنبه روحى عفیف و باعاطفه بود. ورزش را دوست مى داشت و هر روز تمرین مى کرد. اهل مشروبات الکلى و دخانیات نبود، مردى بود ساکت، متفکر و آرام، نطاق نبود ولى آهسته و سنجیده سخن مى گفت، صحبت هایش اغلب با لطیفه و مزاح توإم بود و خود نیز از مطایبات دیگران لذت مى برد. در قیافه اش جذبه اى بود که با هر کس روبرو مى شد به ندرت اتفاق مى افتاد که مجذوب متانت و مسحور بیاناتش نگردد.(9) میرزا یک انسان مذهبى تمام عیار بود. هیچگاه واجباتش ترک نمى شد و از نماز و روزه قصور نمى کرد. در بین دو نماز، آیات ((من یتوکل على الله فهو حسبه)) و ((قل اللهم مالک الملک ...)) و ((و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله ...)) را زمزمه مى کرد، او به استخاره اعتقاد عجیبى داشت و هر جا به مشکلى برخورد مى کرد و یا تردیدى در اقدام به کار مورد نظرش حاصل مى کرد، فورا دستش به طرف تسبیح که همیشه همراه داشت، درازا مى شد و نتیجه استخاره هر چه بود بى درنگ به کار مى بست، او هیچگاه از اجراى نیتش دست بردار نبود و فکرى کرد که اقدام به هر کار مهم چنانچه با مشیت الهى توإم نباشد، ثمر بخش نیست.(10) مردى راستگو و سلیم النفس بود. او هیچ سیاستى را مفیدتر و موثرتر از راستى و درستى نمى شناخت و به همین جهت زبانش به غیر حق و حقیقت گویا نبود.(11) خاطراتى که از طلا ب و دوستان ایام تحصیلش شنیده شد، موید این معنى است که میرزا کوچک خان از همان روزگاران قدیم داراى صفات اخلاقى بود و بین طلا ب و همسالانش طرفدار عدل و حامى مظلومان به شمار مى رفت. هر کس به دیگرى تعدى مى کرد، یا کمترین اجحاف و بى عدالتى روا مى داشت، مشت میرزا بالاى سر متجاوز بلند مى شد و او را چه در داخل مدرسه و چه در خارج آن بى کیفر نمى گذاشت.(12)
میرزا مردى وارسته بود و از متاع دنیا چیزى نمى خواست و آنچه به دست مىآورد فقط براى بهبود و پیشرفت کارهاى جنگى بود. خانه و زندگى مجاهدین را مرتب و مرفه مى خواست ولى خودش یک چرق دهقانى به جاى کفش در پا و پوستین بر تن مى کرد و گاهى که مشاغل سیاسى و سرگرمى زیاد داشت با یک لقمه نان و پنیر، ده دوازده ساعت سرپا مى ایستاد و هرگز از زندگى خود گله و شکایتى نداشت و به مالداران و زمین داران توصیه مى کرد که آنچه دارند سعى کنند در راه ایدئولوژى سیاسى و براى آسایش و رهایى مردم از چنگال اجانب مصرف کنند.(13)
پى نوشت:
1. چهار سیاستمدار ملى، متقى و نام آور ایران، میرابوطالب رضوى نژاد، ص 142.
2. کتاب گیلان، گروه پژوهشگران ایران، ج 2، ص 182.
3. همان. ص 182 و 183.
4. چهار سیاستمدار ملى، ص 200.
5. مإخذ قبل، ص 184.
6. چهار سیاستمدار ملى، ص 201.
7. کتاب گیلان، ج 2، ص 184-186.
8. افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران، دکتر جواد شیخ الاسلامى، ص 62-63.
9. میرزا کوچک خان سردار جنگل، ابراهیم فخرایى، ص 29-30.
10. چهار سیاستمدار، ص 143.
11. همان، ص 115.
12. همان، ص 144.
13. قهرمان جنگل، عنایت، ص 14.


ماهنامه مکتب اسلام