30 فروردین 1400

22 دی ماه 1358 پایان غائله خلق مسلمان در تبریز

شهید مدنی و غائله خلق مسلمان

گفتگو با حسين انزابی


شهید مدنی و غائله خلق مسلمان

*درآمد

غائله حزب خلق مسلمان تاریخ انقلاب از موضوعات مهم به شمار می‌رود، با این حال کمتر کسی با دقتی که در این گفتگو آمده است به چند و چون و جزئیات آن و نقش بدیع شهید مدنی در مدیریت این بحران اشاره کرده است. آقای انزابی با دقتی بالا و با حوصله، سیر مبارزاتی شهید را بررسی کرده و نکات جالبی را در این زمینه آشکار ساخته است.

درابتدا اشاره‌ای بفرمائید به اینکه چه شد که شهید مدنی پس از سال ها دوری از آذربایجان به تبریز آمدند؟

آیت الله مدنی اهل آذرشهر، دهخوارقان آن زمان بود، چون قبل از اینکه بحث آذرشهر بشود، آیت الله مدنی معروف بودند به دهخوارقانی. ایشان در آنجا متولد شده، تحصیلات اولیه را در تبریز انجام و سپس به نجف اشرف رفته بودند. چون در این جا در مدرسه علوم اسلامی تحصیل کرده بودند، لذا با بزرگان این شهر آشنا بودند، این بود که در فرصت هائی که مناسب بود، به تبریز تشریف می‌آوردند و بعداً هم به عنوان نماینده امام در استان، به عنوان امام جمعه تبریز تعیین شدند.
قسمت عمده تحصیلات و زندگی علمی شهید آیت الله مدنی در نجف معلی سپری شده، آن هم در عصر حضرت آیت الله العظمی حکیم که هم از نظر فقاهت و هم در بحث اجتهاد و از نظر مرجعیت ممتاز بودند. علاوه بر اینها، ایشان در حوزه علمیه نجف، یکی از چند فقیه مبارز آن خطه بوده، یعنی روزی روزگاری، آیت الله حکیم لباس رزم پوشیده و برای راندن انگلیسی ها سرسختانه مبارزه کرده وقتی آیت الله مدنی به نجف مهاجرت می‌کنند، در محضر آیت الله العظمی حکیم مشغول تلمذ می‌شوند. البته با علمای دیگری نیز آشنا شدند و حتی با آیت الله العظمی خوئی چنان مأنوس شدند که اگر هنگام نماز مغرب که ایشان در صحن امیرالمؤمنین (ع) اقامه می‌کردند، نمی‌توانستند بیایند، آیت الله مدنی را برای اقامه نماز تعیین کرده بودند و این نشان می‌دهد که آیت الله خوئی تا چه حد به ایشان اعتماد داشته اند، ولی گرایش آیت الله مدنی به آیت الله‌العظمی حکیم از همه بیشتر بوده است.
البته وقتی امام بعد از تبعید به ترکیه، به نجف تشریف بردند و آنجا ماندگار شدند، آیت الله مدنی، گمشده خود را در امام دیدند و از هر نظر عنایتشان به ایشان بود و در حوزه درسی هم به ایشان گرایش پیدا کردند و نیز ایشان را نهائی ترین فرد مبارزی یافتند که بالاخره مبارزه را به هدف می‌رساند و دارای اهداف بلندی است و به امام امید بستند. آیت الله مدنی این را تشخیص دادند و در گفته هایشان هم صراحتاً بیان کرده‌اند که بالاترین شخصیتی که به ایشان دل بستند، امام خمینی بوده است.
بعداز اینکه ایشان از تفکر مبارزاتی امام استفاده کردند و به تمام معنا ساخته شدند و خودشان را به عنوان یک مبارز آماده کردند تا با هرگونه استثمار و استعماری بجنگند، در آستانه پیروزی انقلاب، ورود امام به ایران محقق می‌شود و در اینجاست که یاران امام در نجف و قم با همه سرافرازی وارد عرصه خدمت و همراهی با امام شدند که شهید مدنی یکی از این شخصیت های بزرگ و نامی انقلاب اسلامی است.

دعوت ایشان به تبریز چگونه صورت گرفت؟

آخرین تبعیدی که شهید مدنی داشتند، شهر مهاباد بود. ظاهراً ایشان در مهاباد یک کمی دلگرفته‌اند، چون وقتی درباره دوران تبعید ایشان مطالعه می‌کنیم، در بسیاری از شهرها، ایشان حوزه احیاکردند، مسجد ساختند، ستاد تشکیل دادند، مریدهائی دورشان جمع شدند، ولی مثل اینکه در مهاباد این اتفاق نیفتاده و در آنجا بیگانه بودند و غریب، بیشتربر ایشان اثر کرده بود و تصمیم داشتند که قبل از پایان دوران تبعیدشان برگردند. در این ایام بود که زمینه های پیروزی انقلاب هویداترشد و عده‌ای که با آیت الله مدنی آشنا بودند و گاهی با ایشان دیدار می‌کردند و می‌دانستند که ایشان یار نزدیک امام در نجف بوده‌اند و دوست داشتند با وضعیتی که تبریز دارد و علما و بزرگان آن تقریباً به دو گروه تقسیم می‌شوند، آنهائی که با امام هستند و کسانی که به رهبریت امام عنایت زیادی نداشتند، عده‌ای خواستند تا زمان تبعید شهید مدنی در مهاباد تمام نشده، بروند . دعوتی کنند و ایشان بیایند تبریز. این فکر بالاخره در بعضی ها بوده. البته اینها به محضر شهید آیت الله قاضی طباطبائی رفتند، با ایشان موضوع را در میان گذاشتند و شهید آیت الله قاضی طباطبائی با همه وسعت دل و نیک اندیشی که داشته و شهید آیت الله مدنی را یار امام می‌دانست، دوست داشت که این اتفاق بیفتد و شهید مدنی به تبریز بیایند و خیلی هم خوشحال شدند از اینکه خبر دادند که ما چنین تصمیمی داریم. ایشان نه تنها از این فکر استقبال کردند، بلکه به شهید آیت الله مدنی نامه نوشتند که حالا گروهی خدمتتان می‌آیند و ما رسماً از شما دعوت می‌کنیم که به تبریز تشریف بیاورید. این وسعت نظر و این استقبال، از نظر تاریخ انقلاب اسلامی و دیدگاه بزرگ منشانه شهید آیت الله قاضی نسبت به آیت الله مدنی ارزش والائی است. این اتفاق افتاد و آیت الله مدنی آمدند. در محله چرنداب تبریز خانه‌ای را اجازه کرده به طور امانی در اختیارشان گذاشته بودند و ایشان در مسجد محله چرانداب اقامه نماز می‌کردند، می‌آمدند و از ایشان برای حضور در جلسات و بحث ها دعوت می‌شد.
از این قضیه چند ماهی سپری می‌شود. وضعیتی که تبریز از نظر تفرقه و وابستگی به مراجع داشت، شاید بشود گفت زمینه‌ای را فراهم کرده بود که تعدادی از دوستان و یاران و ارادتمندان که قطعاً نظر خاصی نداشتند، رفتارهای سوئی را انجام می‌دهند و نتیجتاً این رفتارهای غیر معقول می‌توانست سبب کدورت هائی بین آیت الله قاضی و آیت الله مدنی می‌شود. شهید آیت الله مدنی، با آن دیدگاه سیاسی و با آن دیدگاه اخلاقی- چون معلم اخلاق بود- با حفظ شئونات و ارزش های اخلاقی، به این نتیجه رسیده بود که رفتارهای اطرافیان به گونه‌ای است که گوئی می‌خواهد بین ایشان و آیت الله قاضی کدورتی ایجاد شود و لذا پیشدستی می‌کند و ازتبریز به قم و سپس به همدان می‌رود البته این برای آقایان و بزرگان تبریز مسئله‌ای بوده است. شهید آیت الله مدنی با این مهاجرتشان جلوی هر گونه بداندیشی و هراتفاق نامیمونی را می‌گیرند و این هم ناشی بود از اخلاق و رعایت ارزش های اخلاقی در ایشان بود که نخواستند چنین اتفاقی بیفتد.

این مهاجرت در چه سالی انجام شد؟

تاریخ دقیقش یادم نیست، ولی در پیروزی انقلاب، شهید آیت الله مدنی در همدان بودند و اولین استانداری که برای آنجا انتخاب کردند، آقای دکتر کی نژاد بود. اولین حکم امام برای نماز جمعه، برای آقای طالقانی در تهران بود. در آذربایجان هم اولین حکم اقامه نماز جمعه به نام شهید آیت الله قاضی طباطبائی بود. در این زمان بار دیگر عده‌ای نزد امام می‌روند و شهید آیت الله مدنی را از همدان برای تبریز می‌خواهند تا تقویت تبریز شود.

در واقع برای تقویت در برابرخلق مسلمان...

بله، امام این دفعه هم جمله زیبائی داشتند و فرمودند :«جنس خوب، مشتری زیاد دارد.» در نتیجه امام به حضرت آیت الله مدنی در همدان نامه نوشتند که در اینجا به شما بیشتر از همدان نیاز هست. شهید آیت الله مدنی به تبریز می‌آیند و ورود ایشان مقارن است با اقامه نماز جمعه شهید آیت الله مدنی به همان وسعت نظری که داشتند، قرار گذاشتند که یک هفته، ایشان نماز را اقامه کنند و یک هفته شهید آیت الله قاضی. ایشان یک هفته نماز جمعه را اقامه کردند، ولی بقیه را راضی نشدند و به شهید آیت الله قاضی واگذار کردند که تا شهادتشان ادامه پیداکرد.

در این مقطع ظاهراً کدورتی هم پیش آمد.

کدورت ازآنجا ناشی شد که کسانی که قبلاً می‌خواستند بین شهید آیت الله مدنی و شهید آیت الله قاضی کدورت ایجاد کنند و شهید مدنی متوجه شد و مهاجرت کرد، این بار درقضیه اقامه نماز جمعه اشکال ایجاد کردند، به این شکل که عده‌ای پشت سر آیت الله قاضی نماز جمعه را اقامه نکردند و وانمود کردند که آمده‌اند پشت سر آیت الله مدنی نماز جمعه را اقامه کنند. این حرکت هم برای تبریز تلخ بود و برای شهید آیت الله مدنی هم قابل هضم نبود، البته به روی خودشان نیاوردند و جائی هم عنوان نکردند و مسائلی هم پیش آمد که ایشان به خرم آباد و لرستان بروند و به مسائل آنجابرسند. حدود یک ماه و نیم هم در آنجا بودند تا در آبان ماه، قضیه شهادت آیت الله قاضی پیش آمد و حکم امام برای قبولی نمایندگی ایشان اقامه نماز جمعه به شهید آیت الله مدنی ابلاغ شد و ایشان به تبریز تشریف آوردند.

رابطه شهید مدنی با علمای تبریز چگونه بود؟

علمای تبریز دو دسته بودند، عده‌ای به رهبری امام قائل بودند و عده‌ای قائل نبودند. مهمترین گروه از کسانی که به دنبال جدایی رهبریت از امام بودند، حزب خلق مسلمانی ها بودند. در این مسیر تلاش های گسترده‌ای هم کردند که کار به جاهائی رسید که نتایج تلخ داشت و کار به مسائل باریک و حساس کشیده شد. اما از گروه اول، علمایی که در اینجا بودند و از یاران امام بودند، باید گفت محدود بودند.
در بین علمای بزرگ تبریز، آیت الله انگچی در رأس این علما بود، هم از حیث مجموعه خانواده هایشان و هم از نظر علمی و پایگاه خاصی که داشتند. ایشان یار امام و کاملاً مدافع انقلاب و رهبریت امام خمینی بودند. سرسخت ترین مبارز هم از میان علمای بزرگ، شهید آیت الله قاضی طباطبائی بود. تعدادی هم یاران و اطرافیان آیت الله قاضی و آیت الله انگچی بودند. از جمله واعظان بزرگی که از سال 42 تا پیروزی انقلاب وتا بعد، دقیقاً پشت سر امام بودند، پدر اینجانب، حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین انزابی بود که متعهدانه به عنوان یار امام، در حرکت امام بودند و ماندند تا پس از رحلت امام، در سال 78 ایشان هم رحلت کردند علمائی که جداً هوادار امام بودند، خیلی محدود بودند، اما بعد از شهادت آیت الله قاضی که شهید بزرگوار آیت الله مدنی به تبریز آمدند، قضایا حادتر شده بود و فاصله کاملاً مشخص بود. آیت الله قاضی قبل از پیروزی انقلاب سعی داشتند جلساتی داشته باشند و بیانیه ها و اعلامیه هائی که صادر می‌کردند، به امضای بزرگان شهر تبریز برسد، اما بعد از پیروزی انقلاب که رهبریت انقلاب برای خلق مسلمانی ها متفاوت بود و کس دیگری را به جای امام می‌خواستند، علمای تبریز از یکدیگر جدا شدند.
آیت الله مدنی بجز چند تا ازعلمای تبریز با کسی مراوده نداشت، یعنی نمی‌توانست داشته باشد. فاصله افتاده بود و جدائی انداخته بودند. بزرگان شهر، دیگر با آیت الله مدنی هم صدا و همراه و هم رأی نبودند، بجز چند نفر از شخصیت ها و چند تن از وعاظ معروف، بقیه راهشان را جدا کرده بودند و برای خودشان فضای خاصی داشتند، این بود که شهید آیت الله مدنی در مدت کوتاهی که فاصله بین شهادت آیت الله قاضی شهادت خودشان در بیستم شهریور ماه 1360، از نظر دوستی و یاوری علما کاملاً در غربت بودند.
بنابراین از یک مسائل خلق مسلمانی ها به شدت ایشان را درگیر مسائلشان و از سوی دیگر هم علما و افراد دیگر چندان اطراف ایشان را نمی‌گرفتند و لذا غریب بودند. بعد از آنها شهادت آیت الله قاضی، مرحوم آشیخ عبدالحسین غروی بیشتر با آیت الله مدنی مراوده داشتند، چون از یاران دوران قم امام و علاقمند به امام بودند و لذا کسانی که به حکم امام به تبریزآمده بودند، کاملاً از ایشان استقبال کردند. آیت الله غروی دوست مأنوس، از شخصیت های بزرگ تبریز در مجالس همراه آیت الله مدنی بودند و حتی روزی صحبتی بود از اینکه آیت الله مدنی شخصیت بزرگ و والایی است و باید در تبریز از ایشان حمایت کرد، باید از این نعمت، قدردانی کرد، آیت الله غروی این چنین گفته بود که من اغلب مجالس جوری در کنار ایشان می‌نشینم که اگر سوء نیتی باشد و اگر تیری شلیک شود، به من بخورد، نه به ایشان این اخلاص آیت الله عبدالحسین غروی بود. ایشان عموی بنده بودند. البته آیت الله غروی از نظر انقلاب با شهید آیت الله قاضی، خانه یکی و همفکر و هم رأی بودند و تدابیر انقلاب به دست این بزرگان بود، اما نسبت به آیت الله مدنی هم جزو یاران مخلص و با صفای ایشان بودند.
از گویندگان و وعاظ که همه شان فوت کرده اند، حضرت آیت الله انزابی از یاران آقای مدنی بود، حضرت آقای سید ابوالفضل خسروشاهی جزو یاران امام و آیت الله مدنی بودند، آقای حاج میرزا نجف آقازاده و آشیخ آقا حمید بنابی که خوشبختانه در قید حیات هستند و خداوند طول عمر به آنان عنایت کند، از یاران آیت الله مدنی بودند و بقیه کم و بیش گاهی می‌آمدند و می‌رفتند. معدودی از بازاری ها هم در اطراف ایشان بودند. مردم عادی با قلب پاک و ایمانی که دارند دنبال این وسائل نیستند، آنها برای انقلاب دلسوزی داشتند. آنجا که شهید آیت الله مدنی بود، می‌آمدند و نمازهای جمعه‌اش ازدحام داشت. به نماز شبش که در مسجد شکلی برگزار می شد و بعداً به نام ایشان نامگذاری شد، می‌آمدند و مسجد پربود ایشان نماز صبح را هم در همین مسجد اقامه می‌کردند و جمعیت انبوه بود.

به منش اخلاقی شهید آیت الله مدنی هم اشاره کنید.

از نجف تا قم و همدان تا نمایندگی مجلس خبرگان تدوین قانونی اساسی که آیت الله مدنی از همدان انتخاب شدند و بعد هم به تبریز آمدند، همه صحبت ها درباره ایشان به اخلاق و فضائل اخلاقی ایشان ختم می‌شود. می‌دانیم که اخلاق ازنظر اسلام، یک اصل و مناسبت، یک امر نسبی نیست، جز و ارزش های اصیل است. اگر خداوند متعال برای پیامبراسلام، توصیف اخلاق حسنه را دارد و درباره مأموریت ایشان می‌فرماید:« بعثت لاتم مکارم الاخلاق» قضیه‌اش این است که مکرمت های اخلاقی، بروز استعداد و سرشت الهی انسان، بروز کرامت های عجین شده در فطرت انسان، در مسیر تکامل برای آدمی، اصل است، طرح هدفمند، غایت انسان چیست؟ غریت انسان، تجلی صفات والای حسنی الهی در انسان است. این همان بحث تخلقوا بخلق الله است. اگر انسان خودش را به اخلاق الهی، یعنی به جلوه هائی از متجلی شده است.
شهید آیت الله مدنی، متجلی این صفات و اخلاقیات و صاحب خلق نیک بوده است. کرامت مجموعه صفات نیک است. انسان کریم یعنی انسانی که ده دوازده تا پانزده تا، بیست تا تجلی زیبائی ها را دارد. ایشان از شجره سادات بودند و این سیادت بودند و این سیادت و بحث سیدی، یاد اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را زنده می‌کرد، با قد کشیده و قد سرفراز که اینها همه مایه های جذب ایشان بودند. این سید بزرگوار روحانی، با قدر برافراشته که می‌خواست مردم به او نزدیک تر شوند، سعی داشت که سلام، استقبال کند. در اولین برخوردها، این گونه رفتار می‌کرد و برای مردم درس و الگوئی بود. اگر کسانی به آیت الله مدنی پیشدستی می‌کردند و به ایشان سلام می‌دادند، ایشان گرم تر و مفصل تر و زیباتر پاسخ می‌دادند و هنگامی هم که این پاسخ مفصل را می‌دیدند، کاملاً به طرف خیره می‌شدند، احوالپرسی می‌کردند و تبسم داشتند و مکث می‌کردند که آیا این کسی که سلام داده، آیا در خواستی و مسئله‌ای دارد، یعنی توجه خاصی به طرف داشتند و طرف، خود را آماده می‌کرد که با شهید آیت الله رو در رو شود و حرف هایش را بزند و صحبت هایش را بکند. اگر کسی با آیت الله مدنی صحبت می‌کرد، ایشان با تمام وجود گوش می‌داد ادب گوش دادن و توجه به مخاطب در شهید آیت الله قاضی هم دیده می‌شد.
اطلاعات فقهی و سیاسی، ادب گفتار و ادب نگاه در شهید آیت الله مدنی جمع بود. از آگاهی های سیاسی ایشان نسبت به گروهک ها و نیز جریانات سیاسی جهان نکته‌ای را ذکر می‌کنم. اردیبهشت ماه 58 بود، انقلاب به پیروزی رسیده بود، در مسجد شعبان، در بعداز ظهر مراسمی منعقد بود. من در استان آذربایجان غربی بودم و مأموریت هائی داشتم. البته چند نوبتی از سوی آیت الله طباطبائی به طور محرمانه نامه هائی برده بودم و ما در زیر زمینی در ارومیه اعلامیه های امام را چاپ می‌کردیم و به مؤسسات و شهرستان ها می ‌فرستادم. چپی ها در ماکو حرکت هائی را شروع کردند. من به تبریز آمدم و موضوع را به پدرم گفتم و با هم به مسجد شعبان رفتیم. شهید آیت الله قاضی و شهید آیت الله مدنی در کنار هم نشسته بودند. پدر من مرا به آیت الله قاضی که اینها چپی های مائوئی هستند و دقیقاً همین طور هم بود. این آگاهی ها و نکته سنجی ها و اطلاعات ایشان از جریانات گوناگون سیاسی، خیلی جالب بود. البته این اطلاعات را در عراق و در کنار آیت الله العظمی حکیم که بزرگ ترین مبارز با چپی ها و بعثی ها بود، به دست آورده بودند. فتوای آیت الله العظمی حکیم در مورد حرکت بعثی ها حرکتی بلشویکر و چپی بود، وعروف است. ایشان فرموده بودند:« الشیوبه کفر و الحاد». این وضعیت عراق، آیت الله مدنی را هم ساخته بود. من گزارش دادم شهید آیت الله قاضی برای منطقه تدبیر خاصی را انجام دادند.
شهید آیت الله مدنی با لحن ملایمی که داشت و در مورد خلقی ها و منافقین، در کوچه، مسجد، سخنرانی ها هشدار می‌داد. البته به موقعش شدت گفتار و عمل هم داشت، اما آنچه که در این شخصیت نمود و بروز کامل داشت، دلسوزی بود.
دوستی اش نسبت به دوستان می‌چربید بر سختگیری هایش نسبت به منافقین و آشوبگرانی که مخصوصاً در این شهر، اغتشاش می‌کردند. لطافتش بر خشونتش می‌چربید و حسن گفتار و رفتارش که سراسر لطف بود و مهربانی بر بحث های دیگر می‌چربید.
این نکته گفتنی است. روزگاری پیش آمد که خلق مسلمانی ها جسارت را به آنجا کشانده بودند که درمحضر آیت الله مدنی، گاهی کم ادبی می‌کردند. در مسجد حاج میرزا یوسف آقا قزللی جمع بودند. خبر می‌رسد که خلقی ها آشوب کرده‌اند و مردم به خیابان ها ریخته‌اند. آیت الله مدنی کمی تأنی می‌کند مردم که رفتند، بعد پشت سر آنها بیرون بیاید. خلقی ها از این خلوت سوء استفاده کردند و وقتی آیت الله مدنی بعد همه مردم بیرون آمدند، ایشان را گرفتند و در یک کیوسک پلیس که در خیابان فردوسی بود، حبس کردند که اذیتش کنند. یکی از وعاظ نامی ‌شهر که تمایلی به خلقی ها داشت و آنها هم او را خوب می‌شناختند و البته ارادتی هم به آقای مدنی داشت، فریاد می‌زند که چه خبر است؟ چرا این کار را کردید؟ و سعی می‌کند ایشان را از کیوسک آزاد کند، منتهی شرورهای خلق حرف ایشان را هم گوش نکردند. خلاصه یکی از علمای معمر تبریز که در آن نزدیکی بوده، مطلع شده و آمده و ایشان را رها کرده.
این حرکت این واعظ نامی که برای رهائی آقای مدنی اقدام کرد، برای ایشان ارزش داشت و به اطرافیان و نزدیکان خود هم گفته بود که دنبال فرصتی هستم که این لطف ایشان را جبران کنم تا روزی می‌شنود که این آقا در بیمارستان بستری است. ایشان به علت مشغله های زیاد فرصت نمی‌کند به عیادت او برود تا خبر فوتش را می‌آورند. ایشان به بیمارستان می‌رود و توصیه می‌کنند که جنازه ایشان را چگونه و محترمانه تشییع کنند و در طول تکفین و تدوین، یک تجلیل انقلابی از ایشان کردند که اگر اقدام شهید آیت الله مدنی نبود، این کارها فراموش شده بود. این شخصیت به گردن تبریزی ها حق داشت و شهید آیت الله مدنی در حقیقت او را احیا کردند. جریان دو شقه شدن مبارزین و انقلابیون تبریز بعد از پیروزی انقلاب،متأسفانه باعث شد که ایشان گرایشی به خلقی ها پیدا کرد بعد هم منزوی شد و این حرکت آیت الله مدنی در واقع جبران آن لطفی بود که آن واعظ به ایشان کرده بود. آیت الله مدنی کوچک ترین محبت و حرکت دیگران را جبران می‌کردند. در این مورد هم با اینکه اقدام آن واعظ در مورد آیت الله مدنی به نتیجه نرسید، اما این کار در دل ایشان بود و مترصد اینکه جبران کند و خوشبختانه زمانی این کار را کرد که به درد او خورد و تشییع جنازه و مجلس ترحیم خوبی برایش برگزارشد.
بله، ما در محله شکلی می‌نشستیم. آیت الله مدنی که برای امام جمعه تشریف آوردند، اتفاقاً در محله شمس تبریزی، از یاران شهید آیت الله مدنی که از قبل با ایشان آشنا بودند، منزلی را در اختیارشان گذاشتند. البته این خانه که الان در تعریض خیابان از بین رفته به مسجد شکلی (آیت الله مدنی) نزدیک بود. این مسجد چه قبل و چه بعد از انقلاب، امام جماعت راتب، یعنی امام جماعتی که مرتب بیاید، نداشت، به همین دلیل از شهید آیت الله مدنی خواهش کردند که بیاید و نماز جماعت را در آنجا اقامه کنند و ایشان هم با رأی خوش قبول کردند. یک نفر در کوچه اسلامیه حیاطی داشت که به آیت الله مدنی تقدیم کرد که به مسجد نزدیک تر بود و خواست که ایشان با خانواده شان به آنجا تشریف ببرند و آیت الله مدنی هم این کار را کردند، ولی به مالک خانه فرموند که این خانه را وقف مسجد کند و برای خودشان برنداشتند. صاحب خانه هم نیت نیک داشت و به ایشان عرض کرد هرجور صلاح می‌دانید.
من و دوستانی که در آن اطراف بودیم، از جمله آقای پور فرشچی، آقای آسید رضای اثیری و برادران آقای پور فرشچی همان جا خانه داشتیم و در اطراف بزرگان می‌پلکیدیم. حفاظت سنگرهائی که در سال های اول انقلاب در محلات ایجاد شده بود به عهده اهالی محل بود. در آن کوچه هم که آیت الله مدنی در خانه‌ای که وقف امام جماعت مسجد شکّلی شد، اقامت کردند، شب ها نوبتی کشیک می‌دادیم. چند بار اتفاق افتاد که نوبت آخرشب و دمادم صبح به من افتاد. در کوچه قدم می‌زدم و می‌دانستم که آیت الله مدنی قبل از اذان صبح به مسجد می‌روند و وقتی ایشان از منزل بیرون می‌آمدند، به استقبالشان می‌رفتیم و سلام علیک می‌کردیم و همقدم می‌شدیم و تا مسجد می‌رفتیم. اگر هنوز نوبتمان بود که نمی‌توانستیم پست خود را ترک کنیم، ولی اگر نوبتمان تمام شده بود، پشت سر ایشان نماز می‌خواندیم. همین سلام و علیک های اول صبح و وقت نماز تندیس با شکوهی را در ذهن من ترسیم کرده که هنوز هم کاملاً برایم زنده و در مقابل چشمانم هست. ایشان اول صبح،
با آن قامت برافراشته و سیمای زیبا، می‌آمدند، به استقبال می ر‌فتم و سلام می‌دادم، ایشان تبسم می‌فرمود و احوالپرسی و ملاطفت می‌کرد. بسیار تصویر گرم و زیبا و پر از لطفی است که به منزله یکی از زیباترین خاطرات زندگی، در ذهنم نقش بسته است.
بنده زمانی که پدرم از تهران می‌آمدند- چون ایشان به نمایندگی مجلس از تبریز انتخاب شده بودند- به دیدن آیت الله مدنی می‌رفتند و من هم اغلب در معیت ایشان می‌رفتم. گاهی سفره ناهار یا شام باز می‌شد و همواره در محضرشان، در نمازهای جمعه و در نمازهای جماعت مسجد بودیم، حتی روزی که خلق مسلمانی ها آشوب کردند و صدا و سیما را در اختیار گرفتند و فرستنده های رادیو پشت سر هم اطلاعیه می‌داند که فردا جمعه، نماز اقامه نمی‌شود، خبر به آیت الله مدنی رسید و ایشان گفتند به هیچ عنوان این طور نیست. من می‌روم و در نماز جمعه حاضر می‌شوم. آن روزها نماز جمعه در میدان راه آهن، در انتهای غربی شهر تبریز برگزار می‌شد. آیت الله مدنی شب گفتند من کفن می‌پوشم و صبح به نماز جمعه می‌روم. من و دوستانم و برادران پور فرشچی و آقای اثیری و چند نفر از محله شکلی، تصمیم گرفتیم حرکتی را انجام بدهیم که پشت سر آیت الله مدنی اقدامی کرده باشیم. باید در تبریز فضا ایجاد می‌کردیم، چون خلقی ها پشت سر هم اطلاعیه می‌دادند که نماز جمعه نیست و ما می‌خواستیم به مردم خبر بدهیم نماز جمعه هست.
خیابان شمس تبریزی از غرب به میدان منّجم(میدان هفت تیر فعلی) منتهی می‌شد. مرکز خلق مسلمان در آنجا بود. دوازده نفری تصمیم گرفتیم مفهوم صوری « فاسعوا الی ذکرالله» را در آن جمعه اجرا کنیم، یعنی هروله و هلهله کنان، مثل سعی صفا و مروه، دست به هم دادیم و حرکت کردیم و شعار دادیم. از شمس تبریزی گذشتیم و از چهار راه فلسطین به سمت میدان منجّم که منطقه خلقی ها بود رفتیم. البته وحشت هم داشتیم به میدان که رسیدیم، فکر کردیم که اگر از خیابان منجّم برویم، شاید به مشکل بربخوریم، چون مرکز خلق مسلمانی ها در آنجا بود و احتمال داشت ما را سنگباران کنند. خوشبختانه کسی جرئت نکرد و ما پنج شش نفر با کمال شجاعت، دست های یکدیگر را گرفته بودیم و شعار می‌دادیم و به سوی محل نماز جمعه می‌رفتیم. از میدان منجّم گذشتیم، گفتیم برویم پائین، یعنی مسیر فرودگاه. از آنجا هم گذشتیم و از جاده سنتو که به میدان راه آهن می‌خورد، خودمان را به آنجا رساندیم.
نیت ما نیت پاک شرکت در نماز جمعه بود، اما مشوق ما، تدبیر و لطف و مدیریت شهید آیت الله مدنی بود که ما را به این نوع واکنش ها وادار می‌کرد که نمی خواستیم تنها بماند و از نماز جمعه ایشان، مردم بی خبر بمانند. هم خبر دهی کردیم و هم حرکتی را ایجاد کردیم و همه اینها هم به عشق آیت الله مدنی بود.

آیا نماز جمعه آن روز برگزارشد؟

بله و خیلی هم باشکوه برگزار شد. البته بعد از نمازجمعه، ما می‌خواستیم از میدان راه آهن به شهر بیائیم که خلقی ها حمله کردند و بعضی ها را اذیت هم کردند، ولی همه آمادگی داشتند و نماز اقامه شد و به سلامت هم برگشتیم.

نماز جمعه آیت الله مدنی چه ویژگی هائی داشت؟

بحث کلی که توصیه به تقوا بود که در خطبه اول، امام جمعه باید مردم را توصیه و دعوت به تقوا کند. در خطبه دوم هم به مسائل سیاسی جهان اسلام پرداخته می‌شود. این چهارچوب و دستور کلی اقامه نماز است. شخصیت ایشان سراسر تقوا بود، یعنی همین که می‌گفتند شما را و خودم را به تقوای الهی دعوت می‌کنم، لحن ایشان به گونه‌ای بود که در همه تأثیر داشت، چون همه می‌دانستند که آیت الله مدنی شخص مخلصی است و جداً می‌گوید شما و خودم را به تقوا توصیه می‌کنم. این فضای معنوی که در اول خطبه های نماز جمعه ایجاد می‌شد، نمازجمعه ایشان را به تمام معنا پاک و با صداقت و با اخلاص می‌کرد و کسانی که آنجا بودند، حقیقتاً خودشان را برای اقامه یک نماز جمعه الهی آماده می‌کردند.
در خطبه دوم درباره مسائل کشور و گاهی مسائل جهانی، از جمله مسئله فلسطین بود. ایشان همیشه مسائل بکر و جدیدی را مطرح می‌کردند. مردم به تحلیل های سیاسی آشنا نبودند و روزنامه ها هم مثل امروز فراوان در دست مردم نبودند. تلویزیون و رادیو هم تازه راه افتاده بود مردم هم با منبر و علما عادت کرده بودند و لذا مردم آگاهی ها و اطلاعات خود را از منابر گرفتند. غالباً هم خطبه ها همراه بود با شور و حال و گریه شهید مدنی و لذا بر مردم تأثیر عجیبی داشت و انقلاب درونی برای مردم ایجاد می‌کرد.

آن روزها، روزهای پرهیجان و پرحادثه سیاسی انقلاب بود. آیا ایشان در این زمینه ها هم صحبت می‌کردند؟

در آن روزها مسئله جدی بود و همه مسائل پر هیجان و حاد کشور، روی نفاق تمرکز داشت و بحث منافقین بود، یعنی بنی صدر فرار کرده بود و منافقین در عرصه بودند و همه ترورها را انجام می‌دادند. قبل از منافقین، گروه فرقان چند ترور اساسی را انجام داده بودند. گروه فرقان که گرفتار شدند، منافقین دست به کار شدند، چون شاید بشود گفت زمینه را فراهم دیدند. درست است که شهید آیت الله مدنی اولین امام جمعه‌ای بود که توسط منافقین مورد هدف قرار گرفت. اما مسئله حضور منافقین و اعمال ناجوانمردانه آنها و نیز حرکت هائی که از بیرون از کشور هدایت می‌شدند، حساس ترین و سیاسی ترین مسئله آن روز ایران و همچنین استان ما، مسئله منافقین بود.

اما در مسئله جهانی، بحث فلسطین اهمیت داشت و طبیعی بود که آیت الله مدنی در خطبه دوم، هم درباره منافقین صحبت و تحلیل می‌کردند و هم درباره فسطین حرف می‌زدند. خیلی مدافع فلسطینی ها و آزادی قدس شریف بودند و همیشه در خطبه دوم نمازجمعه خود متذکر این مسائل بودند. فعالیت های حزب خلق مسلمان یکی از بحران های جدی در تبریز بود و خصوصاً در دوره حضور شهید آیت الله مدنی، این بحران به اوج خود رسید. غیر از جریان نماز جمعه که به آن اشاره کردید، موارد دیگری را هم از برخوردهای آنا با شهید مدنی به یاد دارید؟

در مورد حزب خلق مسلمان لازم می‌دانم پیشینه‌ای را عرض کنم. بحث خلق مسلمان زائیده حرکتی است که باید ریشه های آن را در سال 42 جستجو کرد. نهضت روحانیت به رهبری امام از سال 42 آغاز شد و از همان سال به علت تعلق خاطر تبریزی ها توسط فردی غیر از امام در بین تبریزی ها مطرح شد، منتهی این قضیه خیلی پوست کنده و شفاف رو نمی‌شد. در سال 42 که 5 نفر از علمای تبریز در شب 13 آذر ماه دستگیر شدند و ساواک به سراغ شهید آیت الله قاضی، آیت الله آسید احمد خسرو شاهی، آیت الله دروازه‌ای و دو واعظ به نام آقای انزابی و آقای ناصرزاده گرفتار شدند و آنها را بردند و مدتی در پادگان و زندان ساواک تبریز محبوس بودند، در آنجا جدائی رهبریت چندان شفاف نبود و همه برای نهضت کار می‌کردند، هرچند در بین خواص این مسئله مطرح بود که رهبریت این نهضت باید با امام باشد، ولی پشت پرده، زمینه های جدائی فراهم می‌شد.
پس از تبعید امام، این مسئله رو شد و عده‌ای از افراد در آذربایجان، چندان به تبعید امام بها نمی‌ دادند و فکر می کردند رهبری که مدنظر ایشان است، در قم حضور دارد و می‌تواند در مواقع حساس، قضیه را رهبری کند. بنابراین، این مسئله هیچنان ادامه پیدا کرد تا زمانی که به مواقع حساس می‌رسید. گاهی در حوزه اتفاقی برای جهان اسلام می‌افتاد که در پی آن حوزه باید تعطیل می‌شد، بازار تعطیل شود. در اینجا هماهنگی وجود نداشت. این عدم هماهنگی ها، یعنی جدائی نظر تعدادی از یاران امام با کسانی که چنین تفکری نداشتند، به تدریج حادتر و پر رنگ تر شد، تا به سال 56 می‌رسیم که آیت الله سید مصطفی خمینی، فرزند امام، شهید می‌شود و مجلس ختمی در تبریز منعقد می‌شود و در واقع مرز بین علاقمندان به امام و دیگران مشخص می شود و از همین مجلس ترحیم آقا مصطفی است که روحانیون، بازاریان و عموم مردم تکلیفشان را مشخص می‌کنند.
از این زمان است که شهید آیت الله قاضی و چند نفر دیگر به عنوان یاران جدی امام، مشخص می‌شوند و صفشان را جدا می‌کنند. این نکته ضرورت دارد که بیان کنم که در سال 49 که حضرت آیت الله حکیم رحلت فرمودند، مقلدین ایشان در تبریز عمدتا علاقمند به امام بودند و با رحلت ایشان، این مرز کاملاً خودش را نشان می‌دهد و اینکه پس از رحلت آیت الله حکیم، از چه کسی تقلید شود، حرف و حدیث ها و ناگفته ها در اینجا مشخص می‌شود و اختلافاتی در شهر تبریز بروز می‌کند که کاملاً اهداف و نیت های سوء عده‌ای مطرح می‌شود.
تا مجلس آیت الله آسید مصطفی پیش می‌آید و بعد حادثه 20 بهمن تبریز روی می‌دهد. به رغم اینکه بین مردم و گروه های متنوع تبریز جدائی نبود، بالاخره در درون قضیه، اختلافاتی بود. درست است که پنج شش نفری از علمای تبریز اعلامیه‌ای را که منجر به حادثه 20 بهمن شد، امضا کردند، ولی همه امضا نکرده بودند و تمایل نداشتند با آیت الله قاضی و آیت الله انگجی همسو بشوند.
این عدم همسوئی، مرزها را پر رنگ تر و حساس تر می‌کرد تا اینکه بعد از 22 بهمن مسئله حاد شد. آنهائی که واقعه 22 بهمن را آفریدند، مورد تمجید و تجلیل و تأئید امام قرار گرفتند و این تجلیل امام، خلقی ها را نگران کرد و در نتیجه در به در به دنبال این افتادند که رهبریت نهضت را مطابق میل خود به شکل جدی مطرح کنند و شخصیت دیگری را که مدنظر و مرجع خاص آنها در قم بود، رهبری نهضت را به ایشان بسپارند. مسئله ادامه پیدا کرد تا در بحبوحه حرکت های انقلاب، گاهی در تبریز اتفاقاتی پیش می‌آید که حتی تصویر امام راحل هم کمتر در آنجا دیده می‌شد و هرچه به پیروزی انقلاب نزدیک تر می‌شدیم، مسئله حادتر می‌شد و قضیه اساس پیدا می‌کرد.
بالاخره امام می‌آمدند و دیدارهائی در قم با امام رخ می‌داد، اما لابلای این دیدارها و پشت سر این دیدارها، مسائلی پیش می‌آمدند. اولین حزب پس از انقلاب، حزب جمهوری اسلامی بود که در همه شهرها مطرح شد و عضوگیری کرد و به عنوان حزب فراگیر، جای خود را پیدا کرد. حالا نوبت به تبریز رسیده بود. حزب جمهوری اسلامی در تبریز فعال بود، چون هنوز حزب دومی‌ ایجاد نشده بود، اما زمان زیادی نگذشت که حزب خلق مسلمان با تکیه بر رهبریت و مرجعیت آیت الله شریعتمداری تأسیس شد. این حزب که رهبر سیاسی‌اش آقای دکتر حسن شریعتمداری بود و قصد آشتی با بیگانگان داشت و بعداً هم ایشان به آنها ملحق شد، در ظاهر آیت الله سید کاظم شریعتمداری را به عنوان تنها امام و رهبر نهضت معرفی می‌کرد. این مسئله به ویژه در آذربایجان و تبریز که مهد تولد آقای شریعتمداری بود، بیشتر به چشم می‌خورد. اولین شهری که مرکز فعالیت حزب خلق مسلمان بود، شهر تبریز بود و ساختمانی را که قبلاً متعلق به حزب رستاخیز بود و در میدان منجم قرار داشت، تسخیر کردند. با پیروزی انقلاب، حزب رستاخیز از بین رفته بود و حزب خلق مسلمان بهترین فرصت را داشت که آنجا را اشغال کند. آیت الله شریعتمداری در مصاحبه‌ای گفته بود که ما به 4 میلیون آذربایجانی امیدواریم و پشتمان گرم است و حزب خلق مسلمان هم همین امید را داشت و همین مسائل بود که حزب خلق مسلمان در تبریز رونق گرفت و متأسفانه رهبریت این حزب، با رهبری امام کاملاً مخالف بودند و سعی داشتند آذربایجان را در تصرف خود داشته باشند و در دولت موقت، آقای مقدم مراغه‌ای را به عنوان استاندار تبریز منصوب کردند. کاملاً مشخص بود که این خطه باید در تصرف حزب خلق مسلمان و مریدان آیت الله شریعتمداری باشد. مسائلی که رخ داد و رفتارها و وابستگی های مقدم مراغه‌ای و دکتر حسن شریعتمداری و دیگران، پس از فرار آنها رو شد، متأسفانه طرفداران آیت الله شریعتمداری نه تنها از اینها اعلام برائت نکردند، بلکه اهداف خلق مسلمان را دنبال کردند، کمیته های خاصی را در تبریز تصرف کردند و در اختیار خود گرفتند. البته قبلاً هم در قالب حرکت های انقلابی، تعدادی از کمیته ها را در اختیار داشتند، ولی این بار در قالب حمایت از حزب خلق مسلمان این کار را کردند و حرکت های جدی انجام دادند، مخصوصاً بعد از شهادت آیت الله قاضی، با حرکت هائی که منافقین انجام می‌دادند، زمینه برای آشوب فراهم شده بود و خلق مسلمانی ها هم فرصت را مغتنم شمردند که آشوب به پا کنند.
اولین آشوب شهر تبریز این بود که گروهی از دبیرستان والفجر (صفای آن روز) که در خیابان شیشه گران بود با سرکردگی آقای هریسی که دبیر دینی آنجا بود و عده‌ای از دانش آموزان را بسیج کرده بود و حدودا 60،50 نفر می‌شدند، به خیابان آمدند و از مقابل استانداری عبور کردند و علیه امام راحل شعار دادند و اولین حرکت و بدگوئی علیه امام راحل، توسط خلق مسلمانی ها در تبریز اتفاق افتاد و شرارت در تبریز رو شد و اینها جسور شدند که علیه امام و به طرفداری از خلق مسلمان شعار بدهند و موقعیت آشفته‌ای پیش آمد. آیت الله مدنی هم وارد تبریز شده بود و پس از شهادت آیت الله قاضی، بحرانی تبریز را درگیر کرده بود. خلق مسلمانی ها هم امیدوار بودند که آذربایجان مال آنها باشد و فریاد می‌زدند که از زنجان تا مرزهای سرو و ماکو متعلق به خلق مسلمان است. هرچند که در آذربایجان، بعضی از شهرها اصلاً زمینه فعالیت خلق مسلمان را پیدا نکرده بودند. خلق مسلمانی ها هر روز با جلسات و نماز جماعت ها و نماز جمعه‌ای که برای خودشان داشتند، نهایتا توطئه را به آنجا رساندند که صدا و سیما را تصرف کردند. آنها برای استقرار خود در منطقه، چند کار را انجام دادند: تصرف صدا و سیما و اقامه نماز جمعه.اقامه نماز جمعه در واقع موضع گیری علیه فتوای امام و صدا و سیما هم که بزرگ ترین رسانه بود. پشت سر این قضیه، مصلائی که ابتدا به شهید آیت الله قاضی و پس از آن به آیت الله مدنی منتسب بود، در میدان راه آهن بود و خلق مسلمانی ها شب جمعه، جایگاه خطبه های نماز جمعه را آتش زدند و شرارت های فراوانی را انجام دادند، از جمله اینکه یک بار چماق به دست های خلق مسلمان به منزل آیت الله مدنی ریختند. آنها با چماق ریخته بودند و آیت الله مدنی با همان خلق خوش و طمأنینه‌ای که داشتند، گفته بودند بیائید بنشینید صحبت کنیم، ببینیم حرفتان چیست. آنها سخت از این برخورد ایشان یکه خوردند که ما آمده بودیم با چماق به جان ایشان بیفتیم و حالا ایشان به استقبال ما آمده و دارد تعارفمان می‌کند! آیت الله مدنی یک جوری حرف زده بود که آنها شرمنده شده و عذرخواهی کرده و از منزل ایشان بیرون آمده بودند. شرارت ها یکی دو تا نبود و تا روزی که ایشان به شهادت رسیدند، ادامه داشت. وضعیت را به شکلی در آورده بودند که در بعضی از محلات کسی جرئت نمی‌کرد تصویر امام را بزند، تهدیدش می‌کردند و شیشه خیلی از مغازه ها را شکسته بودند. مخصوصاً خیابان فلسطین و خیابان شمس تبریزی، محل رفت و آمد اینها بود و دائماً مزاحم مردم عادی می‌شدند.

تدبیر شهید در برابر اینها چه بود؟

شهید آیت الله مدنی 22 ماه امامت جمعه را به عهده داشتند، یعنی از آبا ن ماه 59 تا شهریور ماه 60 که دفاع مقدس هم جریان داشت و ایشان درگیر این مسئله هم بودند، خودشان به جبهه ها می‌رفتند، تحکیم نماز جمعه و تحکیم رهبریت امام را هم به عهده داشتند. ایشان همواره رفتار پدرانه با خلقی ها داشتند و نصیحتشان می‌کردند و از درگیری مستقیم پرهیز داشتند. در مقابل منافقین فریاد می‌زدند، ولی با خلقی ها رفتار پدرانه داشتند و هرگز به نام خلق مسلمان در خطبه ها از آنها نام نمی‌بردند، چون فکر می‌کردند اینها جوانانی هستند که فریب خورده اند و به مسیر برمی‌گردند. البته چون مسئله منافقین در کشور حاد بود و آنها در حقیقت جبهه‌ای را ایجاد کرده بودند، تمرکز ایشان بیشتر روی منافقین بود. تصور نمی‌شد که خلق مسلمانی ها چنین جبهه‌ای ایجاد کنند، ولی به هر حال با تفکیک رهبری و حرکت های خلقی ها، عده‌ای از مردم آذربایجان از انقلاب جدا شدند و انزوائی برای خودشان ایجاد کردند که همچنان پس از 30 سال باقی است.
 

 


منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 57