17 دی 1393
غلامِ «رضا» و جای خالی «جهان پهلوان»
با این که تنها ۳۷ بهار، تمامی سهم و فرصت او از زندگی و حیات این دنیایی بود، اما در همین اندک بهاران که البته ده ها و بلکه چند صد پاییز و زمستان بی مهری بر خاطر و دل همیشه بهاری اش تحمیل شد، چه بسیار «خانه محبت» و «کلبه الفت» در دل مردمان برپا کرد و چه زود و مهربانانه، عزیز دل و محبوب ایرانیان و بلکه بسیاری از جهانیان شد و با این که امروز ۴۳ سال از غروب خورشید گرم و ناز وجودش می گذرد و دیگر سرو قامت و چهره خواستنی و پرحجب و حیایش و آن همه هیبت و مردانگی اش در عین آن همه تواضع و فروتنی، میهمان چشمان ایرانیان نیست، اما هنوز بسیاری از مردمان، رفتنش را و نبودش را نمی خواهند و نمی توانند باور کنند آخر «آقاتختی» برای مردم تنها یک ورزشکار و قهرمان کشتی و «قهرمان ملی» و صاحب چند مدال طلا و نقره جهانی و المپیک نبود.
او از آن جا که از بطن و متن مردم جوشیده و قد کشیده بود و همیشه در کنار آنان بود، چه آن گاه که کودکی و نوجوانی خود را در محله خانی آباد تهران تجربه کرده بود، چه آن گاه که مورد بی مهری برخی دولتی ها و تنگ نظران کژپندار و بدگفتار و بدکردار قرار گرفت و چه آن گاه که آوازه اش ایران و جهان را فرا گرفت و مرد اول کشتی دنیا شد و... هیچ گاه اصل و ریشه خود را و زندگی مهربانانه و متواضعانه در کنار مردم کوچه و بازار را فراموش نکرد.
مفتخر به غلام «رضا» بودن
دستگیری از مردم و گره گشایی از کار مردمان بی هیچ مزد و منتی از ویژگی های «غلامرضا» بود و شاید یکی از برترین افتخاراتش، غلام «رضا» بودن او بود. پدرش قبل از تولد این پسر در عالم خواب وعده ای نیکو دریافت کرده بود، پدر که به گاه تولد نوزاد، زائر امام رضا(ع) بود با نهادن نام «غلامرضا» بر فرزندش چراغ رافت و بزرگی او را روشن کرد و دور نیست که مهربانی و رافت «آقاتختی» نسبت به مردم و جاودانگی نامش به برکت همین اسم مبارک باشد. او نه تنها مهربان و خیرخواه همسایه و آشنا و همشهریان خود بود، بلکه غریب دوست و غریب نواز و پناهگاه و سایه امنی برای بسیاری از درماندگان و بی پناهان و غریبان بود.
سارقی که دوباره کفاش شد
برخی از مهربانی ها و دستگیری های تختی از مردم تنها پس از غروب زندگی کوتاهش برای جامعه آشکار شد، دستگیری و پرداخت تمامی هزینه های آن دانشجوی غریب در تهران یکی از این نمونه ها بود. نگاه و رفتار پر از گذشت او حتی به جوانی که توسط مامور شهربانی در هنگام اقدام به سرقت از خودروی تختی دستگیر شده بود و آن لبخند ملیح به روی جوان و به نوعی تفهیم و تلقین این نکته به آن پاسبان که این جوان آشناست و سارق نیست و رها کردن جوانک از دست مامور و جویا شدن علت اقدام به سرقت و خلاصه توصیه اش برای مشغول شدن به کفاشی که شغل قبلی آن جوان بوده در نزد یکی از دوستان تختی، آن هم تنها به یک شرط که «پسرم آبروی ما را حفظ کنی» نیز تنها یکی از مهربانی و دستگیری های آقاتختی بود و... کیسه بر دوش انداختن و پای برهنه قدم برداشتن بر روی آسفالت های داغ خیابان ها و سنگفرش بازار آن موقع تهران برای جمع آوری کمک برای زلزله زدگان بوئین زهرا و آن همه اقبال و اعتماد بازاریان و مردم نیز ماجرایی بود که شاید برای اولین بار توسط یک ورزشکار رقم خورد. آن موقع هر که هر چه می توانست و در توان داشت از سر خلوص نیت و عشق و مهربانی در کیسه آقاتختی می انداخت و چه زیبا بود آن صحنه ای که پیرزن هفتادساله، چادر سیاهش را از سر برداشت و به شال و مقنعه و لباس بلندش برای پوشش اکتفا کرد و صمیمانه رو به تختی کرد و گفت: پسرم این را هم از من قبول کن و غلامرضا چادر را گرفت و رسم ادب به جا آورد و تشکر کرد و با همان لبخند و مهربانی همیشگی اش گفت: مادرجان اجازه بده خودم چادر مهربانی ات را دوباره بر سر و شانه ات بیندازم که زیبنده و سزاوار توست و پیرزن همچون مادری مهربان از فرزندش پذیرفت.
مرا بیشتر می شناسند، لازم باشد قرض می کنم
تختی حتی در بلاد غربت و آن گاه که برای انجام مسابقه ای به آمریکا رفته بود و شبی به اصرار خانواده ای میهمان آنان شد، پس از دیدن وضعیت نه چندان مناسب آن ها همه آن چه را که داشت و تمامی پول هایی را که یکی از دوستانش به قصد خرید با خود آورده بوده روی هم می گذارد و به آن خانواده هدیه می کند و به دوستش نیز قول می دهد که هنگام بازگشت و در تهران آن چه قصد خریدش را داشته گران تر و بهترش را برای او تهیه خواهد کرد. در سفر خارجی دیگری نیز وقتی یکی از همراهانش از او مبلغی را درخواست می کند، تختی همه آن چه همراه داشته، همراه یک نامه در اتاق دوستش می گذارد و هنگامی که آن دوست می گوید: این مبلغ در این کشور خارجی، حداقل چیزی است که تو لازم داری، اما تختی در پاسخ می گوید: این جا مرا بیشتر از تو می شناسند، اگر نیاز پیدا کنم، می توانم از دیگر دوستان قرض بگیرم. مناعت طبع از دیگر خصوصیات تختی بود، او در هنگامه ای که وضعیت اقتصادی خوبی نداشت، پیشنهاد استفاده از عکسش توسط یک کارخانه معتبر تولید تیغ را برای تبلیغ نپذیرفت. تختی حتی پیشنهاد شهردار شدن را قبول نکرد آن هم با این استدلال که می گفت: اگر من شهردار شوم خیلی از دوستانم انتظار خواهند داشت آنان را دور و بر خودم جمع کنم و این با عدالت و اجرای درست امور هماهنگ نیست.
جوان مست، نادم شد
در بحث عفو و گذشت نیز ید طولایی داشت، شبی جوانی مست و لایعقل گریبان تختی را می گیرد و پیراهنش را چاک می دهد و حتی فحاشی می کند، اما پهلوان با بزرگواری، فرد هتاک را آرام می کند و ماجرا به جایی می کشد که جوان اظهار ندامت و تقاضای بخشش می کند و تختی در اوج قدرت اما با مهربانی تمام از او در می گذرد. تختی در میدان مسابقه نیز جوانمرد بود و اهل گذشت، در یکی از مبارزات خود وقتی که متوجه می شود که حریف نامدارش از ناحیه پا دچار آسیب دیدگی است، در تمامی طول مسابقه تلاش می کند از این نقطه ضعف و آسیب دیدگی حریف به نفع خود استفاده نکند و چون این گونه عمل می کند، قهرمان نامی جهان الکساندر مدوید روسی آن قدر به حریف خود احترام می گذارد تا آن جا که با ارادتی وصف ناشدنی در مراسم تشییع پیکر پهلوان تختی شرکت می کند.
فراتر از یک «قهرمان ملی»
گرچه امثال این مسائل در کنار حرمت هایی که تختی از مردم پاس داشته و آبروهایی که به واسطه جوانمردی هایش از برخی خریده از اهمیت کمتری برخوردار است اما یادآوری این ها لااقل بخشی از دلایل محبوبیت تختی را نه تنها به عنوان یک قهرمان ملی، بلکه به عنوان یک «پهلوان ایرانی» در نزد ایرانیان و جهانیان روشن تر می کند. رافت و بلندای مقام معنوی پهلوانی به حق زیبنده غلامرضا تختی است همو که در اوج قدرت و شهرت و تبدیل شدن به یک چهره و شخصیت جهانی، سروقامتش را در مقابل قامت خمیده مادر «دوتا» می کند سر و شانه و دست مهربان مادرش را غرق بوسه عشق و ارادت و کهتری می کند. همو که در اوج قهرمانی، پیشکسوت را به غایت احترام می کند، ساده و صمیمی از با مردم بودن و دوست داشتن مردم و برای مردم کشتی گرفتن سخن می گوید، بی ادعای بی ادعا می گوید و می نویسد از آن زمان هایی که بارها و بارها «وفادار» دیگر پهلوان نامدار ایران زمین پشت او را با تشک کشتی آشنا می کند و تختی در آن زمان بی تکلف و بی ادعا می گوید: از بس پهلوان مرا به زمین زد و پشتم را به تشک چسباند، شانه هایم بوی چرم تشک کشتی گرفته است. این همه خاطره، این همه نوشته درباره تختی گفته و نوشته شده، اما هنوز کسی نگفته که پهلوان تختی با احدی تندی و درشتی کرده باشد و کسی را از خود لااقل به عمد رنجانده و رانده باشد. می گویند غلامرضا زیاد به زیارت و آستان بوسی مولایش امام رضا(ع) مشرف می شد، قبل از آغاز هر مسابقه ای نیز نجوایی عاشقانه با خدای خود می کرد، در بلاد غربت در آن شرایط زمانی و مکانی هم همیشه سجاده نمازش را به همراه داشت.
اعتراض تختی: چرا از من می خوانی؟
تختی همیشه و همه جا مهربان و متواضع و مودب بود در عین قهرمانی و پهلوانی در گود زورخانه بر پیشکسوتان و خصوصا سادات پیشی نمی گرفت و همیشه بر «میانداری» آنان اصرار می ورزید، غلامرضا تختی پهلوانی پر حجب و حیا بود و اما آن گاه که مرشد نامی «شیرخدا» صدای «سه زنگ» را در فضای زورخانه طنین انداز کرد و هنرمندانه پنجه بر ضرب زورخانه نواخت و عمق دل ها را تسخیر کرد و شروع به سرودن اشعاری در وصف پهلوان کرد و چنین خواند که:
«جهان پهلوان تختی نامدار
که هست از برای جهان افتخار
بگویم تختی، خدا یار توست
دو بازوی حیدر نگه دار توست
خدایا تو این سایه پاینده دار
همین نام جهان پهلوان تختی را تا ابد زنده دار... »
ناگاه تختی با احترام اما به اعتراض دست خود را بلند کرد و مانع ادامه اشعار شد، سکوت بر گود و زورخانه حاکم شد و تختی مودبانه گفت: «چرا از من می خوانی؟ من چه کاره هستم؟»
و آن گاه که مرشد «شیرخدا» می گوید از تو نخوانم پس از کی بخوانم؟ تختی بلافاصله می گوید: «از مولایم علی (ع) بخوان... » و این بار مرشد فضای زورخانه را با اشعاری با این مضمون عطرآگین می کند:
«همی روی کن سوی شیرخدا
نظر کن به بازوی خیبر گشا
که آیین مردی به جای آوری
به شیرخدا التجا آوری»
از قهرمانی تا اوج پهلوانی
غلامرضا تختی چون نیک می اندیشید و چون انسانی و مردمی و جوانمردانه زندگی کرد، و چون مهربان و متواضع و انسان دوست و یار و دستگیر و خیرخواه ملک و ملت و مردم بود، و چون حق باور و حق مدار و ظلم ستیز بود و چون علاوه بر برخورداری از خصلت های گذشت و آزادگی و فتوت و جوانمردی و پهلوانی، درک محضر و شاگردی مردان خداباور و معلمان قرآن و آزادگانی همچون آیت ا... طالقانی را نیز در کارنامه خود داشت و شاید به دلایلی از این قبیل در سال های پایانی عمرش رنج بسیاری از طرف رژیم پهلوی بر او تحمیل شد و خلاصه چون تختی هر آن چه خوبان دارند را یک جا داشت از «قهرمانی» به اوج و بلندای «پهلوانی» صعود کرد و به شایستگی نه از سوی دستگاه دولتی و وزیران و وکیلان بلکه توسط مردم به صفت شایسته «جهان پهلوان» در همیشه تاریخ ایران نامبردار شد.
هزاران دریغ و افسوس از جامعه ورزشی
و اما هزاران هزار افسوس که معلوم نیست به کدامین دلایل - البته می دانیم به کدامین دلایل- بعد از گذشت ۴۳ سال از غروب خورشید وجود ظاهری جهان پهلوان تختی، هنوز سیستم ورزشی کشور با این همه تشکیلات و خدم و حشم و بودجه وامکانات نتوانسته حتی یکی مثل تختی را به جامعه معرفی کند، چه رسد به این که بخواهد یا بتواند تفکر و عقیده و مرام و گفتار و کردار و بزرگی و بزرگواری و منش پهلوانی تختی را در جامعه «تکثیر» کند و تختی ها تربیت کند و بیافریند.
کسانی که مانند تختی نه تنها الگو و مرجع و محل رجوع آحاد مردم و خصوصا نوجوانان و جوانان و اسطوره ای ملی باشند بلکه نماد و نمونه ای و ارائه دهنده ای شایسته از فرهنگ عیاری و جوانمردی و قلندری و پهلوانی منحصر به فرد ایرانی در منظر جهانیان باشند، نمی خواهم و نمی توانم بگویم که جامعه ورزش کشور عزیز و سرزمین مادری مان ایران از زادن و پروراندن پوریای ولی ها، وفادارها، شورورزی ها، بلورها، تختی ها و... سترون و ناتوان است اما به جرات می گویم که قطعا «جهان پهلوان تختی» و امثال او در تاریخ ایران زمین طلوع نکردند که به غروب دچار آیند که البته نخواهند آمد، این که این بزرگان و از جمله «جهان پهلوان» هنوز و تا همیشه در میان مردم زنده است خود گواه روشن این ادعا است اما قبول کنیم که امروز جای جهان پهلوان ها در عرصه زندگی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادی جامعه به شدت خالی است و تا دیر نشده باید برای طلوع و تکثیر جهان پهلوان ها برای امروز و فردای جامعه ایرانی تصمیمی شایسته و بایسته گرفته شود و این، هم باید مطالبه مردم و جامعه باشد و هم وجهه همت مجموعه حاکمیت. به نظر می رسد هم پا و یا حداقل در کنار دیگر دغدغه های مردمی و حاکمیتی، رویکرد رویش و پرورش مرام جوانمردی و پهلوانی باید به عنوان یک اصل برای بقای هر چه متعالی و کمال گرای جامعه پذیرفته شود. گرچه در گوشه و کنار ایران هنوز مردان و جوانان ورزشکاری را می شناسیم که در عین قهرمانی، آشنا و عامل به مرام پهلوانی هستند و در این سلوک مبارک قدم می گذارند.
جای خالی جهان پهلوان
اما آیا قبول نداریم که اگر برای چنین اصلی یعنی رویش و پرورش و ترویج مرام پهلوانی و جوانمردی در جامعه کاری جدی انجام می شد، امروز شاهد بسیاری از بداخلاقی ها، بدرفتاری ها، هتک حرمت ها، ناجوانمردی ها و... در جامعه نبودیم آیا اگر این امر در خانواده ها، رسانه ها، آموزش و پرورش، دانشگاه ها و جامعه جدی گرفته می شد امروز برخی از چهره های سرشناس برخی رشته های ورزشی به جای دستگیری از مردم و با مردم بودن و ترویج درستکاری، فتوت و جوانمردی و زندگی مومنانه و مرام پهلوانی از پارتی های مختلط شبانه سر در می آوردند؟ آیا اگر مرام پهلوانی و فتوت و جوانمردی ترویج می شد و پلیس نیز بهتر از این به وظیفه خود عمل می کرد، جنایت سعادت آباد و اساسا اتفاقات منتهی به آن رخ می داد؟ و خلاصه صریح و صادقانه بگویم امروز ترویج بسیاری از معروف های دینی، ارزشی، اخلاقی و انسانی در جامعه کمرنگ شده است و جای بسیاری از پادرمیانی های انسانی و جوانمردانه و اعمال خیرخواهانه ریش سفیدان خالی است امروز جای جهان پهلوان تختی خالی است.
روزنامه خراسان 18 دی 1389