07 تیر 1400
جریان شناسی مبارزاتی شهید محمد منتظری
گفت و گو با اصغر جمالی فر
تیزهوشی، مبارزات طولانی مدت، بی باکی و تلاش بی وقفه در کسب تجربه های گرانسنگ،ازشهید منتظری شخصیتی را میسازد که نبوغ عجیبی در شناخت افراد و جریانات سیاسی نشان میدهد که دیگران بر نمیتابند،گذشت زمان نشان داد که بسیاری از تحلیل های او صحت داشتهاند،شناختی که متأسفانه به قیمت از دست رفتن انسان های ارزشمند انقلاب اسلامی تمام شد، اما هنوز هم میتوان از آن شیوه ها برای شناخت جریانات سیاسی استفاده کرد. این گفتگو سرشار ازاین ناگفته های روشنگر است.
چگونه و از کی با شهید منتظری آشنا شدید؟
شهید منتظری عضو ظفارشد و همان طور که خودش گفته بود،پای برهنه پا به پای مبارزان ظفار گام بر میداشت و به آنها کمک میکرد.ما هم با خود گفتیم:«دراین شرایط نشستن و دست روی دست گذاشتن صحیح نیست.»ازطرفی میدیدیم رژیم شاه ملت ظفار را قلع و قمع میکند و تصمیم گرفتیم به مبارزان ظفار بپیوندیم. با وجودی که مردم ظفار مسلمان بودند،لیکن اکثر رهبرانشان چپی و کمونیست بودند. در هرحال تصمیم گرفتیم به آنها بپیوندیم. با وجودی که مردم ظفار مسلمان بودند.در هرحال تصمیم گرفتم به آنها بپیوندیم .وقتی دکترچمران به آلمان آمد و باخبرشد که من هم میخواهم با مبارزان ظفار همراه شوم،گفت:«پیش ما بیا و با ما همکاری کن.»من هم قبول کردم و به جنبش سابق امل لبنان که رهبرآن امام موسی صدر بود، پیوستم. مدتی در کنار دکتر چمران در امل بودم. روزی شهید چمران گفت:«یک افغانی میخواهد تو را ببیند.» من هم رفتم و او را دیدم و پس ازسلام و احوال پرسی از من پرسید:«تو کیستی؟» گفتم:« من هم یک افغانی هستم.» در آن زمان مبارزان معمولاً خودشان را معرفی نمیکردند،بلکه خود را با نام های مستعار از کشورهای مختلف معرفی میکردند،به همین دلیل هم او و هم من خود را افغانی معرفی کردیم. در خلال صحبت هایمان متوجه شدیم هر دو ایرانی هستیم. البته آنجا او را با نام مستعار سمیعی می شناختند. بعد که متوجه شدم او فرزند آیتالله منتظری است، از او پرسیدم:«حاج آقا! چرا خودت را این طوری معرفی کردی؟» جواب داد.«توگفتی من افغانی هستم، به همین دلیل من هم خودم را افغانی معرفی کردم.» این گفتگو و آشنایی در محل اقتدار امام موسی صدر و درمجلس اعلای شیعه صورت گرفت و از آن روز به بعد ارتباط من با شهید محمد منتظری آغاز و روز به روز بیشتر شد.
شهید محمد منتظری در لبنان و سوریه چه فعالیت هایی داشت؟
محمد درخانوادهای روحانی متولد شده بود. پس از پایان تحصیلات ابتدایی پدر به جای دبیرستان او را برای ادامه تحصیل به حوزه فرستاد. علاوه بر دروس حوزوی در کنارپدربزرگش حاج علی به کشاورزی پرداخت و منش پدر بزرگ در او اثر گذاشت و ازهمان موقع با کشاورزی ومحرومیت مردم در آن روزها و پس از آن هم در حوزه با مبارزان،روحانیون و حضرت امام آشناشد و خیلی چیزها یاد گرفت.او حین تحصیل فعالیت های تولیدی هم میکرد. مثلاً در یکی ازکارخانه های آن زمان که قاشق درست میکردند کار میکرد و از نزدیک با مشکلات و محرومیت های مردم آشنا میشد.چون فردی مبارز،فهیم و با بینش بالایی بود، در خط مبارزات قرار گرفت و در سال 42 در فعالیت های سیاسی علیه رژیم شرکت کرد و مرتباً توسط مأموران ساواک تحت تعقیب قرار میگرفت که چند بارتوانست از آنها بگریزد،اما بالاخره توسط عوامل آنها دستگیر و سه سال زندانی شد. او دراین مدت شکنجه های بسیار ناجوانمردانهای را تحمل کرد. مثلاً در حضور پدرش وی را لخت میکردند و روی اجاق برقی که داغ شده بود، قرار میدادند. البته حرارت آن را هم طوری تنظیم میکردند که فرد از بین نرود. او مدت ها ازآثاراین شکنجه احساس ناراحتی و تا پایان عمر عوارض و عواقب آن را تحمل کرد.
یکی از فعالیت های او این بود که از همان ابتدا حالت سازماندهی و تشکیلاتی برای مبارزه داشت و طلبه ها را به مبارزه و فعالیت سیاسی تشویق میکرد. مثلاً روزنامه های مختلف را تهیه میکرد و آن را به صورت رایگان در اختیار طلاب قرار میداد. در آن زمان بعضی از روحانیون تمایل نداشتند درفعالیت های سیاسی دخالت کنند مانند شیخ حسین لنکرانی و علمای دیگر و او را نکوهش میکردند، با این حال شهید محمد منتظری به کارخود ادامه میداد و علاوه بر تحصیل، فعالیت های سیاسی هم میکرد،به همین دلیل رژیم دوباره او را دستگیرکرد. پس از آزادی از زندان مجدداً فعالیت های خود را از سرگرفت. یکی از این فعالیت ها تکثیر اعلامیه های امام بود که مبارزان برای تکثیرآن مجبور بودند خودشان دستگاه های لازم را تهیه کنند و در برخی موارد بسازند تا بتوانند آنها را تکثیرو بین مردم پخش کنند. درراستای این فعالیت ها یک بار توسط عوامل ساواک در حوزه شناسایی شد. زمانی که میخواستند او را دستگیرکنند موفق شد به صورت عادی از حوزه علمیه و چنگ مأموران ساواک فرار کند. به این ترتیب از قم به تهران از تهران به مشهد و از مشهد به تایباد رفت و در هرات با تعدادی ازبرادران افغانی آشناشد و آنها را به مبارزه تشویق کرد.ازآنجا به کویته که منظقه مرزی پاکستان و افغانستان بود، رفت و با افراد زیادی آشناشد و توانست برای خود مدارکی نظیرگذرنامه و مانند اینها تهیه کند.
مدتی هم در محلی کارکرد و با گذرنامهای که تهیه کرده بود به عراق رفت و دو سال در خدمت حضرت امام بود و در آنجا فعالیت کرد.سپس به خلیج فارس رفت و با تعدادی از شیوخ آنجا آشناشد. آنها از شهید محمد منتظری خیلی خوششان آمده بود، طوری که حتی حاضر شدند او را به عنوان معاون خود در خلافتشان به کار گیرند،اما شهید محمد منتظری به دلیل شور و شوقی که برای مبارزات علیه رژیم داشت، آنجا نماند و به سوریه و لبنان رفت تا مقرش را در آنجا ایجاد کند و در آن پایگاه فعالیت های سیاسی،نظامی و فرهنگیاش راادامه دهد. او از سال 50 در سوریه فعالیت میکرد و اهم فعالیتش این بود که حلقه واسطی بین همه مبارزان بود و کوشش میکرد افراد مسلمان و عاشق مبارزه را جمع کند و به آنها امکانات بدهد و آنها را برای مبارزه علیه رژیم در زمینه های مختلف فرهنگی،سیاسی،مذهبی و نظامی تهییج کند.درواقع او شخصیتی بود که در همه زمینه ها فعالیت داشت. من در اواخرسال 54 با او آشنا شدم و مدتی زمان لازم بود تا متوجه شود تفکرم چیست، درچه خطی هستم و قصد دارم چه کارهایی انجام بدهم به تدریج با شهید محمدمنتظری دوست شدم.باوجودی که با شهید چمران هم همراه بودم،اما علاقهام به محمد منتظری بیشتر میشد تا وقتی که ماجرای تل زعتراتفاق افتاد به طورکلی من از حرکت محرومین جدا شدم و با شهید محمد منتظری به صورت تنگاتنگ فعالیتم را شروع کردم.او علاوه بر اینکه با امل، فلسطینی ها و نهضت های آزادی بخش جهان همکاری داشت. ارتباطش با لیبی عالی و با سوریه و امام موسی صدر خوب و هر کس که علیه رژیم قدمی بر میداشت، همراه بود.
درسال 54 هنگامی که موضوع مجاهدین خلق و تغییرایدئولوژی آنها مطرح شد،حق شناس و سایرواخورده های منافقان در آنجا پرسه میزدند.شهید منتظری خیلی کم به آنها بها میداد و اصلاً با آنها کار نمیکرد،اما افرادی را که به دلیل عشق و علاقه به اسلام و درعین حال مبارزه علیه رژیم ازمجاهدین جدا شده بودند،با آغوش باز میپذیرفت.او خانم دباغ را به انگلستان آورد و سپس دربیروت به آنها جا داد همچنین محمد غرضی،مرتضی آلادپوش و...البته تعدادی هم ازقبل درآنجا حضور داشتند مثل علی جنتی و....همین طور سلمان برادر رحیم صفوی وقتی از ایران متواری شد،به آنجا رفت و شهید محمد منتظری به او امکانات داد.همه آنچه اشاره کردم نشان دهنده این است که این شهید بزرگوارشبانه روز تمام هم و غم خود را گذاشته بود تا تشکیلات منسجمی را در تمام ابعاد به وجود بیاورد و از روحانیت گرفته تا غیر روحانیت،نظامی و غیرنظامی را سازماندهی کند و به صورت تشکیلاتی علیه رژیم از آن استفاده کند.آنهایی را که میتوانستند به ایران بازگردند،کمک میکرد تا برگردند و کسانی را که نمیتوانستند باز گردند، یاری میکرد تا درخارج کشور به فعالیت های ضد رژیم بپردازند طوری که با کمک او فعالیت های عمدهای درخارج از کشور صورت گرفت.
من به عنوان رزمنده امل در کنار امام موسی صدر و شهید چمران فعالیت میکردم و یکی از اعضای حرکت محرومین بودم. همان طورکه برادران عزیز ما در جبهه های جنگ از کمترین مرتبه تا بالاترینشان، یعنی از سربازان تا فرماندهی عاشقانه کار میکردند و میجنگیدند،ما هم به دلیل عشق به خدمت و کمک وارد این مجموعه شده بودیم.درکنارما جلالالدین فارسی،سید حمید روحانی و خیلی اشخاص دیگر ازجملهشهیدچمران حضور داشتند.چون من با دکترچمران آشنا شده بودم، درکنار آنها قرار گرفتم و فنون نظامی را درکنار فلسطینی ها آموزش دیدم.جناح اسلامی فلسطینی ها با امام موسی صدر همکاری میکرد. در اولین جنگی که به وجود آمد. حرکت محرومین هم شرکت داشت و من هم در آن حضور داشتم.دراین جنگ جناح چپ فلسطینی ها کمال جنبلاط و دیگران و خود فلسطینی هابر مارونی ها پیروز شدند. پس از این پیروزی بین رهبران سوریه و فلسطین اختلافاتی به وجود آمد. این اختلافات ادامه یافت و این دو رو در روی هم قرارگرفتند وسوریه در جبهه مارونی ها قرارگرفت و با هم برای قلع وقمع فلسطینی ها متحد شدند.بیشترفلسطینی ها و بعضی از مسلمان ها در تل زعتر حضور داشتند.مارونی ها آنجا را محاصره کردند و درمدت 60 روز تعدادی از آنها کشتند و آنها را ازنظرغذایی هم محاصره کردند. در نتیجه این ماجرا تبدیل به فاجعه تل زعتر شد. دراین جریان مواضع خیلی ها مشخص گردید. سوریه و کسانی که با موضع این کشور همراه بودند، به انقلاب فلسطین خیانت کردند که یکی از آنها حرکت محرومین بود که نیازمند حافظ اسد بود و اگر او را رها میکرد ممکن بود همه امکاناتی را که حافظ اسد در اختیارشان میگذاشت،ازدست بدهند و به همین دلیل از یک سو مواضع حافظ اسد را پذیرفتند و از سوی دیگر با این کارهزینهای را پرداخت کردند،به این معنا که تعدادی از مبارزان از آن حرکت جدا شدند از جمله جلالالدین فارسی،صالح حسینی فراهانی، حمید روحانی،دباغ غرضی چون مواضع ایشان را میدانستند خود راکنار کشیدند در مقابلش موضع گیری کردند. این فاجعه دردآور و متأثرکننده باعث شد بسیاری از ایرانیانی که درجناح امل فعالیت میکردند، من جمله بنده خود راکناربکشیم..
شهید منتظری در آنجا نیروها را شناسایی میکرد و به سمت خود میکشاند که من هم از این طریق با ایشان آشنا شدم. بیشترین فعالیت هایش تربیت مبارزان بود که یا آنها را مستقیماً به ایران بفرستد یا در اروپا نگاه دارد. من به عنوان فردی که درکنار شهید منتظری قرار گرفته بودم، امکان بازگشت به ایران را نداشتم و شناسنامهام مصادره شده بود،لذا در بیروت مانده بودم و با او کار کردم.یکی از مشکلاتی که ایرانیان آن زمان داشتند این بود که اگر با گذرنامه خود به کشورهای دیگر، به ویژه لبنان و مناطق اطراف میرفتند،سریع شناسایی میشدند و به قول معروف لو میرفتند،مانند آیتالله هاشمی رفسنجانی و بسیاری از بزرگان دیگر که وقتی به بیروت یا سوریه میرفتند لازم نبود با گذرنامه خودشان به آنجا بروند.
شهید منتظری شبکهای را تشکیل داده بود که آقای جنتی و بنده در آن فعالیت میکردیم و درکنارآقای جنتی الفبای جعل را یاد گرفتم.ما گذرنامه های ایرانی و غیر ایرانی را میگرفتیم و با امکاناتی که شهید منتظری در اختیارمان قرار داده بود، برای افراد زیادی که از ایران میآمدند و یا میخواستند در خارج از کشور بمانند، گذرنامه تهیه میکردیم ما فیلم و زینک و دستگاه های مختلف را خریدیم و به این ترتیب روز به روز مجهزتر شدیم، طوری که در آنجا یک شبکه تولید و برای کسانی که میخواستند،هویت غیر واقعی ایجاد می کردیم تا به فعالیت هایشان در خارج از کشور ادامه دهند ما برای رفتن به کشورهای خارجی با مشکلات متعدد مادی مواجه بودیم که میبایست به صورتی آنها را حل میکردیم،ازاین رو شهید محمد منتظری مجدداً شبکهای ایجادکرد که ما از طریق آن به راحتی بلیط های هواپیمایی های مختلف را صادر میکردیم و به آن کشورها میرفتیم.در واقع آنچه اکنون داریم نتیجه سال ها مبارزه، تجربه و فعالیت است بدون آنکه شناسایی شویم و کسی متوجه چنین فعالیت هایی گردد تا الآن هم کسی متوجه نشده است.
وقتی درسال 57 در بلژیک دستگیر و به آلمان برده شدم،پلیس آلمان کاملاً گیج شده بود، چون سه گذرنامه در اختیارش بود و میدانست که یکی از آنها اصل و دو تای دیگر جعلی است.ابتدا از من پرسیدند:«کدام یک ازآنها اصلی و کدام ها جعلیاند؟» بعداً وقتی شناسایی شدم و به آنها گفتم که هر سه شان جعلی هستند بسیار تعجب کردند. درحقیقت پلیس آلمان با آن همه تجارب و تجهیزاتی که در اختیار داشت نمیتوانست جعلی بودنشان را تشخیص دهد و گمراه شده بود.این خاطره یکی از مصادیق فعالیت های شهید محمد منتظری بود. در حقیقت یکی از کسانی که برای این مملکت صمیمانه تلاش کرد و زحمت کشید، شهید محمد منتظری بود که میبایست از او قدردانی شود. من عضو کوچکی درکنار ایشان بودم که تجارب بسیاری را در زمینه های مختلف کسب کردم.
همان طور که گفتم شهید منتظری شبکهای را برای تهیه گذرنامه های کشورهای مختلف برای مبارزان تشکیل داده بود تا آنها به راحتی بتوانند به کشورهای مختلف بروند و فعالیت های خود را انجام دهند. لازم است بگویم هیچ گاه از این گذرنامه ها سوء استفاده نکردیم و زمانی که هر یک از ما شناسایی و دستگیر میشدیم، به عنوان یک مبارز با ما برخورد میشد،نه شخصی با هویت جعلی برای کارهای غیرقانونی و خلاف اصولاً یکی از فعالیت های شهید محمد منتظری ارائه خدماتی از این قبیل به مبارزان بود.
جادارد از شهید اندرزگو هم یادی کنم او یکی از دوستان شهید منتظری بود. این دو تجارب و اطلاعات خود را به هم انتقال داده بودند و شاید بتوانم ادعا کنم شهید منتظری چنین فعالیت هایی را ازشهید اندرزگو یادگرفته بود. ضمناً او سعی میکرد تجربیات و اطلاعات خودرا در این زمینه به صورت جزوه و کتاب در آورد و در اختیار سایر دوستان قرار دهد. در واقع این اطلاعات را در انحصار خود قرار نمیداد و از این طریق توانست افراد زیادی را تربیت کند متأسفانه امروز عدهای این اطلاعات را از خود میدانند و فراموش کردهاند مدیون چه کسی هستند.
این شهیدبزرگوار بود که چنین کارهایی را به ما یاد میداد و به همین دلیل هم از نظر شرعی و هم عرفی وظیفه خود میدانم بگویم آنچه آموختهام از استادم شهیدمحمد منتظری بود. من همراه فلسطینی ها آموزش نظامی دیدم و شهیدمحمد منتظری برادران ایرانی وافغانی و جاهای دیگر را به من معرفی میکرد و من آنها را به مکان هایی که فلسطینی ها و قبل از آنکه با امل اختلاف پیدا کنیم، در اختیارمان میگذاشت میبردم به آنها آموزش میدادم هنگامیکه دوره آموزشی به پایان میرسید،هرکسی دنبال کار خودش میرفت. در واقع بدون آنکه بدانم کیستند، آنها را میبردم.علاقهای هم به دانستن این موضوع نداشتم.همین اندازه که شهید محمد منتظری آنها را برای آموزش به ما معرفی کرده بود،برایم کافی بود. آن شهید بزرگوار همه امکانات لازم را فراهم میکرد وقتی این افراد میخواستند به ایران بیایند نیاز به اسلحه و مهمات داشتند شهید منتظری آن را تهیه و جاسازی میکرد و در اختیارشان قرار میداد و آنان به ایران و جاهای دیگر میرفتند. این یکی دیگر از فعالیت های شهید منتظری در سوریه و لبنان بود.زمانی که دوستان ضمن مبارزه دستگیرمیشدند شهید منتظری از طریق ارتباطات و امکانات گستردهای که داشت میتوانست وارد مذاکره شود و مبارزان را آزاد کند. هنگامی که با این شهید بزرگوار آشنا شدم ظریفالجثه و لاغر اندام بود. وقتی درکنارسایردوستان و مبارزان فعالیت میکردیم و زمان صرف غذا میشد، میدیدم او بهترین غذاها را تهیه میکند.بعد از مدتی تصور کردم این شیخ مبارز کمی شکموست،به همین دلیل به کنه قضیه رفتم تا متوجه شوم آیا درست فکر کردهام یا نه؟ یک روز صبح شهید منتظری از من پرسید:«آیا صبحانه خوردهای؟» جواب دادم:« بله!» پس از آنکه اصرار کرد و مطمئن شد گفت:«من میخواهم صبحانه بخورم.بیا با هم برویم که پس از صبحانه به کارهایمان بپردازیم.»راستش من صبحانه نخورده بودم،ولی میخواستم ببینم او چه میکند. شهید منتظری یکی از نان های گردی که در سوریه میپختند و یک قالب پنیر سه گوش خرید. لفافه آن را باز کرد، برنان مالید،ساندویچ کرد و خورد. سپس گفت:«الهی شکر!حالا برویم به کارهایمان برسیم.» درمیانه راه به او گفتم:«آقا محمد! من صبحانه نخوردم.» تازه دوزاریاش افتاد. پرسید:«چرا؟»جواب دادم:«حقیقتش این است که میخواستم ببینم وقتی تنها هستی هم همین کار را میکنی یا نه.» در آنجا علاقه من به آن شهید بزرگوار بیش ازپیش شد. از او پرسیدم:«پس چرا این قدر برای غذا تهیه و تدارک میبینی؟» جواب داد:« چون بچه هایی که به اینجا میآیند مهمانان و عزیزان ما هستند و جانشان را فدای این انقلاب میکنند. چگونه من که واسط آنها شدهام به آنها نرسم؟ این وظیفه من است.» شهیدمنتظری ساده زیست بود. او مسائل شرعی را رعایت میکرد و آنجا که لازم بود واقعاً دست و دلبازبود.
چنین کمک هایی مانند خرید دستگاه چاپ فراهم کردن غذای نیروها وپشتیبانی مالی مبارزان نیاز به درآمد و منابع مالی دارد. این هزینه ها چگونه تأمین میشد و منابع مالی ایشان چه بود؟
در لبنان چند نفر بودند که وجوهات را دریافت میکردند.ابراهیم یزدی هم از طریق واسطه هایی توانسته بود این اجازه را بگیرد تا سهمی از این وجوهات به آنها داده شود محمد منتظری هم از کسانی بود که چون در ارتباط با حضرت امام بود، حضرت امام این اجازه را به مردمی که وقتی نزد ایشان میآمدند و سئوال میکردند که وجوهات را به چه کسانی بدهند داده بودند که وجوهات را به شهید محمد منتظری بدهند.البته اشخاص دیگری از جمله جلالالدین فارسی و شهید چمران هم واسط بودند و وجوهات را دریافت میکردند.شاهد بودم بیشترین کمک هایی که از ایران میآمد به شهید محمد منتطری میرسید به عنوان مثال شهید چمران بارها ضمن صحبت هایش با من گله میکرد و میگفت،«چرا وقتی مردم کمک میکنند به ما میگویند این پول ها را بگیرید و فشنگ بخرید، نان بخرید و...چرا دست ما را باز نمیگذارند.»آنها هم این کمک ها را دریافت میکردند و مجبور بودند به همان صورتی که گفته شده است خرج کنند،چون حضرت امام دستور داده بودند وقتی کسانی کمک میکنند و میگویند در زمینه خاصی خرج شود، در همان زمینهای که آنها گفتهاند میبایست خرج گردد.مثلاً اگر گفتهاند این پول ها را نان و یا فشنگ بخرید،شما باید همان کار را بکنید و حق ندارید پولی را که مردم مثلاً برای خرید فشنگ دادهاند.درراه دیگری مصرف کنید. شهید چمران گله میکرد چرا دست ما را باز نمیگذارند. از طرفی هم حق داشت.اما در این زمینه ها به شهید منتظری راحت تر بودند و شهید منتظری هم بدون ذرهای چشمداشت،پول ها را درجای لازم خرج میکرد.مثلاً فعالیت هایی چون تهیه بلیط ها، فرستادن مبارزان، تهیه غذای نیروها،یا حتی برای انجام بعضی کارها در سوریه و لبنان خانه هایی را کرایه کرده بود که مسلماً چنین فعالیت هایی نیازمند صرف هزینه هایی بود. به طور خلاصه باید بگویم منبع مالی فعالیت های شهید محمد منتظری در خارج از کشور، مردم مسلمان ایران بودند.
شمه ای از سلوک مبارزاتی شهید محمد منتظری (2)
شمه ای از سلوک مبارزاتی شهید محمد منتظری (2)
گفتگو با حجت الاسلام احمد سالک
آیا قبل ازانقلاب همکاری های دیگری با شهید حجت الاسلام محمد منتظری داشتید؟
فعالیت ها بیشتر در محور مبارزات بود. یکی از خصوصیات مهم دوران زندگی محمد این بود که مانند بعضی ها نبود که در نقطهای متمرکزشود بایستد،لذا دوستان تلاش میکردند تا با او جلسه بگذارند و از اطلاعاتش استفاده کنند،چون اطلاعات بسیار زیادی داشت. در آن فاصله زمانی که من بعد از یکی دوسال به زندان افتادم کل جلساتی که با شهید منتظری داشتم شاید ده یا بیست جلسه بیشتر نشد،اما همین اندازه هم واقعاً ارزشمند بود. برخی مواقع این جلسات در سفر و بعضی هم خصوصی و گاهی دو نفره بود. ارتباطات خیلی گروهی نبود، چون دسترسی به محمد کار چندان سادهای نبود.مثلاً وقتی در اصفهان حضور داشت، پس از پنج،شش جلسه بلافاصله به قم میرفت،قم را سازماندهی و فوراً به نقطه دیگرحرکت میکرد. زمانی که حضرت امام(ره) درنوفل لوشاتو بودند، شهید منتظری در آنجا مستقر بود. در قم، منزل حاج یحیی سلطانی که پشت بازارچه خان قرار داشت، با یکی دو تلفن، به این کار اختصاص داده شده بود که مطالب حضرت امام را تلفنی بگیرد،ضبط و پخش کند. دوستان برای این کار نوبت گذاشته بودند که من هم چند بار پای این تلفن ها بودم و فرمایش های حضرت امام را دریافت،ضبط و فوراً همان شب به استان های بزرگ منتقل کردم. برای اطمینان شهید منتظری، واسطه تماس داشتیم. وقتی او زنگ میزد،ضبط ما آماده بود. ضمناً شهید منتظری نوار بعضی از صحبت های خصوصی حضرت امام راجع به برخی مسائل را هم به ما میرساند.
آیا ایشان درتحصن دانشگاه تهران هم نقش داشت؟
دقیقاً نمیدانم. دلیلش این بود که در اصفهان به شدت گرفتارمسائل مبارزاتی بودم و فرصتی برای تمرکز بر موضوعات دیگر نداشتم. تعدادی از علمای قم از جمله آقای طاهری هم در تحصن شرکت کردند، اما شهید منتظری به دلیل فعالیتش به شهید بهشتی و مخصوصاً شهید مطهری نمیتوان گفت در آن ماجرا نقشی نداشته،ولی اینکه مستقیماً حضور داشته و چه فعالیت هایی کرده است،اطلاعی ندارم.
چند تن ازشخصیت های قبل از انقلاب هستند که هر کدام محوریت یک تفکرند. در تاریخ، روابط شهید منتظری با این شخصیت ها به صورمختلف نقل شده است. نظر شما در این باره چیست؟
قبل از انقلاب شهید بهشتی، شهید مطهری و سایرین در قم با آیتالله منتظری ارتباط داشتند و آیتالله منتظری مورد توجه آنان هم بود. آن زمان مدرسه حقانی دست آیتالله قدوسی و مرحوم جنتی بود.شهید بهشتی هم در آنجا درس و بحث داشتند. بخشی از ارتباطات شهید منتظری به واسطه رابطه آن بزرگواران با پدرشان بود. ازطرفی چون شهید منتظری در متن مبارزات قرار داشت، وقتی با آنان مینشست و بحث های مبارزاتی میکرد، آنها هم شهید منتظری را هدایت میکردند. محمد به شهید بهشتی و شهید مطهری علاقه داشت و میگفت:«اگر میبایست به دنبال شخصیت هایی بلند شویم، باید با این بزرگواران باشیم.» مدتی بحث راه حق مطرح شد.
آن موقع راه حق جزواتی راپخش میکرد. من هم از زمان دبیرستان عضو راه حق بودم و مرتباً جزوات آن از قم برایم میآمد. مطالب آن بسیار روشنگر و مفید بودند. از همان زمان با آیتالله مصباح یزدی آشنا شدم و تاکنون نزدیک چهل سال است با ایشان آشنا هستم.محمدآقا میگفت:«برای مقدمات ذهنی و تقویت ایمانی جوانان باید از این جزوات استفاده کنیم.» به طور خلاصه میبایست عرض کنم ارتباط شهید منتظری با چنین شخصیت هایی هم از طریق پدر بود و هم خود شخصاً با این بزرگواران ارتباط داشت.ضمناً قبل از انقلاب رابطه شهید منتظری با شهید بهشتی خوب بود و من موردی دال بر اختلاف میان آنان ندیدم.
نظر شهید منتظری درباره امام موسی صدر چه بود؟
ایشان از امام موسی صدر بسیار تعریف میکرد، چون به عنوان یک شخصیت و چهره در لبنان توانسته بود سنگری مقابل اسرائیل باشد و شیعیان را جمع و متحد کند و این امر مهمی بود.درحقیقت سیاق حرکتش چنین بود که ما باید در این قضایا شیعه را حفظ کنیم.ازجمله کسانی که شهید منتظری از آنان تعریف میکرد، میتوانم به حضرت امام،شهید مطهری، شهید بهشتی، امام موسی صدر، مرحوم ربانی شیرازی و سایر کسانی که در صحنه مبارزات حضور داشتند اشاره کنم.
شما اشاره کردید شهید منتظری به حجره سید مهدی هاشمی رفت و آمد داشت. او بعدها در حمایت از سید مهدی هاشمی در کلیسایی در پاریس تحصن کرد. آیا ارتباط آنها از نظر مبارزاتی جدی و پیوسته بود یا آشنایی قدیم در دوران جوانی منجر به حمایت شهید منتظری از سید مهدی هاشمی شد؟
سید مهدی هاشمی چند برادر داشت و پدرشان آقای هاشمی مرد بسیار متدین، باسواد، فاضل و از علمای خوب بود. خوبی پدر دلیل براین نبود که سید مهدی هاشمی دچار انحراف نبوده است. سید هادی هاشمی داماد آیتالله منتظری شد و همین بستگی خانوادگی نقطه تحول ارتباطات برادران هاشمی با بیت منتظری شد. البته این ازدواج نتیجه ارتباطات قبلی خانواده هاشمی و منتظری بوده است. هادی شخصیت پیچیدهای داشت. طوری که سید مهدی هاشمی هم در اعترافاتش میگوید:«هادی مرا به این روز نشاند.» در واقع هادی آدم سیاسی پیچیدهای بود و میدانست چه کار میکند و افراد را متناسب با حال و احوالشان به کار میگرفت.به هرحال شهید منتظری هم در این خانواده بود و نمیتوانست از خواهر و مادرش جدا شود. از یک سوسید مهدی هاشمی بسیار با استعداد بود و طوری حرف میزد که مخاطبش را سحر میکرد.به این ترتیب این دو با هم در راه مبارزه قرار گرفتند. من فقط دو سه بار دیدم محمد به مدرسه حجتیه آمد و چون دائماً از طرف مأموران ساواک تحت نظر و تعقیب بود جایی بند نمیشد، همه را میدید،سرکشی میکرد، دستوراتش را میداد و میرفت. اگر به کسانی لطف داشت به حجره شان میرفت و با آنها چای مینوشید. حرفش هم این بود: « وقت نیست. عمرکم و اعمال بسیار است. اینکه دورهم بنشینیم و گپ بزنیم همه بازی است. اگر میخواهید کارکنید به صحنه بیایید.» خودش هم انسان پرکار، شاداب و حواسش بسیار جمع بود.بحثش هم با افراد، کم بود و با هر کسی راجع به اطلاعات سری صحبت نمیکرد.به عبارتی با هر شخصی مناسب خودش مجانب بود.این ارتباطات تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. وقتی شورای فرماندهی سپاه تشکیل و جواد منصوری به عنوان فرمانده از طرف امام منصوب شد، در گروه اولیه شورا جواد منصوری، محمدزاده، محمود زاده،شهید منتظری به عنوان معاونت تبلیغات،انتشارات و روابط عمومی و سایرین حضورداشتند. چون شهید منتظری روحیه تشکیلاتی نداشت و تابع هیچ تشکلی نبود،ازاین رو زیاد در سپاه نماند.شاید پنج ماهی مسئولیت داشت و کارها را ردیف کرد،سپس به دلیل انجام نهضت ها از سپاه بیرون آمد و سید مهدی هاشمی را به جای خود در مرکز تبلیغات و انتشارات سپاه معرفی کرد که پس از آن هم حوادثی پیش آمد.
شهید منتظری قبل از انقلاب با نهضت های آزادی بخش در سراسر دنیا ارتباطاتی داشت و پس از انقلاب هم این روابط را ادامه داد. بعد از شهادت وی این میدان به دست سید مهدی هاشمی افتاد و با اقداماتی که انجام داد،شرایطی برای انقلاب به وجود آورد که گاهی اوقات دردسرآفرین بود. آیا مسیر سید مهدی هاشمی امتداد راه شهید منتظری بود؟
ظاهر امر این بود که این دو با هم کار مبارزه را ادامه میدهند،بنابراین قبل از انقلاب خط و خطوط خیلی روشن و مشخص نبود.دلیلش هم این بود که چپ، راست، حزب توده،نهضت آزادی، روحانیت، وسایر مبارزان همگی یکصدا میگفتند:«شاه باید از این مملکت برود و میبایست با شاه مبارزه کرد» و همه در این هدف اصلی مشترک بودند. آن زمان هنوز میزانی برای سنجش افکار وجود نداشت. اینکه مثلاً بغل دستیام چه فکر و عقیدای دارد، پیش از انقلاب چندان مطرح نبود. مگر کسانی که دقیقاً وابسته به روحانیت و مرجعیت بودند. این افراد راه اعتدال را در پیش گرفتند و سلامتشان حفظ شد و گرنه خیلی ها غلتیدند. حتی در جریان مجاهدین خلق یا منافقین،مرحوم شریف واقفی در برابرمسعود رجوی و سایر فرماندهان و سران مجاهدین ایستاد و گفت:«اگر ما بخواهیم این کار را ادامه دهیم، باید زیرنظر شخص امام باشد و روحانیت برما نظارت کند.» اینجا اختلافات آغاز شد و او قربانی این هدف شد.
شهید منتظری در اوایل انقلاب افرادی را از فلسطین به ایران آورد و در دانشگاه شهید مفتح،جایی را برای دادن آموزش به نیروهای ایرانی در نظر گرفت،ضمناً سپاه را هم تشکیل داد. بنده خودم در کمیته دفاع شهری اصفهان بودم که شهید منتظری با من تماس گرفت و به من گفت:« نیروهایت را برای آموزش بفرست.؟» من هم دوازده تن از نیروهای خوبم را برای آموزش به تهران نزد مربیانی که او از فلسطین آورده بود، فرستادم.اتفاقاً آموزش های چریکی خوبی هم به نیروها داده بودند، ولی زمانی که شهید منتظری با سید مهدی هاشمی درآن قضایا افتاد و با توجه به اطمینانی که به عنوان معاون و جانشین خودش به او داشت و او را در شورای فرماندهی سپاه که تازه تشکیل شده بود، قرار داد. برای من سئوال برانگیز شد، چون بلافاصله بعد از این اقدام ما با معضلاتی روبرو شدیم.این موضوع در آن شرایط مسئله مهمی بود که میبایست بدان توجه میشد.درواقع رابطه محمد با سیدمهدی هاشمی علاوه بر رابطه نسبی نوعی ارتباط فکری برای مبارزه باشاه بود. منتهی تفاوت های فاحشی بین شهید منتظری و سیدمهدی هاشمی وجود داشت که برخاسته از معیارها و اعتقادات هر یک از این دو بود.تدین،عبودیت و بندگی شهید منتظری و سیدمهدی هاشمی قابل مقایسه با هم نبود. سیدمهدی هاشمی بیشتر فعالیت های سیاسی میکرد.بارها دیده بودم شهید منتظری با توجه خاصی به نماز میایستاد ضمن اینکه نمازهای دیگران را هم دیده بودم. یک باردرتهران خیابان شهریور منزل مرحوم دکتر واعظی که ازطرف امام به استانداری اصفهان منصوب شده بود، با محمد قمصری، عطریانفر، عبدالله نوری، آقای طاهری و پسرشان بودم. ضمن جریانی هنگام اذان صبح از جمله کسانی که خوابیدند، سید مهدی هاشمی بود. با این اوصاف رابطه سید مهدی هاشمی با شهید منتظری ادامه داشت و محمد هم به او مسئولیت میداد. بعدها به تدریج در جریان کارهای مختلف از هم جدا شدند. نمود این جدایی را درسخنرانی شهید منتظری علیه شهید بهشتی قبل از ظهر و حضور اوشب هنگام در دفتر حزب جمهوری اسلامی ببینید.وقتی شهید منتظری وارد حزب شد، شهید بهشتی ایشان را در آغوش گرفت و از او استقبال کرد و هر دو هم در یک راه شهید شدند شهید منتظری بسیار صادق بود و شهید بهشتی به دلیل چنین ویژگی های اخلاقی که در محمد دیده بود،به او علاقه داشت.
اختلاف شهید منتظری با شهید بهشتی از کجا آغازشد؟ چگونه اوج گرفت و ختم به خیر شد؟
دراین مورد باید کمی به اوضاع داخلی بیت آیتالله منتظری بپردازیم و شرایط آن موقع یعنی سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی را بسنجیم.آیتالله منتظری در دوره اول رئیس مجلس خبرگان بود که در آن زمان خبرگان برای تدوین قانون اساسی تشکیل شد.به عبارتی ایشان جایگاه بالایی داشت، اما هنوز قائم مقام نشده بود.امام بخشی از کارها را به ایشان ارجاع داده بودند. شهید بهشتی درک میکرد که ممکن است آیتالله منتظری به دلیل ساده لوحی هایش گاهی از مسیر منحرف شود، از این رو در این زمینه بسیار دقت میکرد. در این میان جوسازی کرده بودند که شهید بهشتی مخالف آیتالله منتظری است. شرایط بیرونی هم بر آن تأثیر گذاشت و پس از آنکه شهید منتظری علیه شهید بهشتی در مجلس سخنرانی کرد. آیتالله منتظری عبارتی بیان نمود که دقیقاً آن را به خاطر ندارم اما در صفحات تاریخ ثبت شده است مثل اینکه ایشان گفته بودند:«محمد حالش خوب نیست یا بیمار است.» در حالی که انعکاس چنین تعبیری این بود که «محمد دیوانه است.» و ما معتقد بودیم او دیوانه نبود و دقیقاً میدانست دارد چه میکند و موضع گیری هایش موضع گیری های دقیقی بود. اما چرا علیه آیتالله بهشتی آن صحبت های تند را کرد. به نظر من جو بنی صدرو انحصار طلبیای که نسبت به ایشان وجود داشت، آنچنان درکشور انعکاس یافته که بسیاری از نیروهای خودی را هم علیه شهید بهشتی بسیج کرده بود.شهید بهشتی، بنده خدا در روزهای آخر کارشان این بود که به این اتهامات و افتراها پاسخ دهد که من انحصار و قدرت طلب نیستم.درمقطعی به مدت یک هفته هر شب از ساعت دوازده شب تا چهار صبح به منزل شهید بهشتی میرفتیم و با ایشان جلسه داشتیم.دراین جلسات بنده شهید کلاهدوز،آقای محمودزاده و دوتن دیگر از دوستان هم حضور داشتند.یک شب به شهید بهشتی گفتم:«آقای دکتر! از خودتان دفاع کنید. چرا سکوت کردهاید؟» ایشان تبسمی کرد و گفت:«آقای سالک!«إنالله یدافع عنالذین آمنوا»من کیستم که بخواهم از خود دفاع کنم او میداند و هر کار که بخواهد میکند.» این توکل، یقین و باور شهید بهشتی بود. لذا شهید بهشتی به خوبی میدانست چه کسانی چنین حرف ها و اتهاماتی که در پشت تریبون مجلس زده و در سطح بینالمللی پخش میشود استفاده میکنند. اما به صداقت شهید منتظری اعتماد داشت بنابراین وقتی شب فاجعه محمد وارد حزب جمهوری اسلامی، آقای بهشتی بلند شد و چند قدمی به استقبال او رفت و او را در آغوش گرفت و این جمله را بر زبان آورد:«به!محمد خودمان!» وروبوسی کردند و نشستند که این برخورد بسیار عجیب بود. سپس شهید منتظری بسیار پشیمان شد وبه صورت عمومی یا خصوصی ضمن سخنرانی آن را جبران کرد.اینکه شهید منتظری با وجودی که عضو حزب جمهوری اسلامی نبود ولی چگونه و چرا آن شب به حزب آمد و اینکه آیا کسی به او گفته بود برود و عذر خواهی کند؟ نمیدانم.
آیا از فعالیت های بعد از انقلاب شهید منتظری خاطراتی به یاد دارید؟
شهید منتظری بعد از انقلاب تشکیلاتی را برای آموزش نیروهای جوان کشور توسط مربیانی که از فلسطین و لبنان آورده بود به راه انداخت. این امر حرکت مثبتی بود. عامل جدا شدن تعدادی از حزبالهی ها از جمله بنده از قرار دادن او در رأس تشکیلات بود.ما هم قبل وهم بعد از انقلاب با سیدمهدی هاشمی درگیری و اختلاف داشتیم و نمیپسندیدیم شهید منتظری حتی با سید مهدی هاشمی رفت و آمد داشته باشد چه برسد به اینکه در تشکیلات چنین مسئولیت بالایی به او داده شود. خوشبختانه شهید منتظری با توجه به هشدارهایی که اطرافیان راجع به سید مهدی هاشمی به او داده بودند اواخر بسیار ملاحظه میکرد ولی بعد از پیروزی انقلاب اوضاع کشور به گونهای بود که هر کسی میداندار بعضی مسائل شد و زیاد به این موضوع توجه نمیشد که فلانی سیدمهدی هاشمی است یا شخص دیگر. قبل از تشکیل سپاه یعنی در فاصله زمانی بهمن 57 تا خرداد 58، من در اصفهان مسئول کمیته دفاع شهری این شهر بودم. همان طور که قبلاً هم اشاره کردم وقتی شهید منتظری با من تماس گرفت که برای آموزش نیروهایت را بفرست، برایش نیرو فرستادم. حتی نام آن افراد را هم به خاطر دارم. جعفر پیشه که بعدها شهید شد،حسن و حسین اکدستانی(؟) که حسن شهید شد. این افراد واقعاً به صورت چریکی آموزش دیدند و هم در کردستان و هم درجبهه بسیار مفید واقع شدند ولی وقتی شهید منتظری به سیدمهدی هاشمی آن مسئولیت را سپرد و مهدی هاشمی با من تماس گرفت که برای آموزش نیروهای بعدی را بفرست، نپذیرفتم و جواب دادم، نمیفرستم. همان موقع شهید منتظری به من پیشنهاد کرد میخواهم سپاه پاسداران را با نام«پاسا» تشکیل دهیم. از یک سو هیئتی با حضور افرادی چون عباس منفرد و دو سه نفر دیگر از طرف آقای جواد منصوری که به حکم حضرت امام فرمانده سپاه شده بود،از تهران به اصفهان آمده بودند. در این میان خود شهید منتظری هم به اصفهان آمده بود و ضمن جلسه دو ساعتهای که در شب با هم داشتیم اعلام کرد که،«ما میخواهیم پاسا را تشکیل دهیم وصل آنها نشو که آنها بچه های سلطنت آبادند ولی ما سابقه مبارزاتی و انقلابی داریم.» اعضا شورای فرماندهی سپاه نیروهای پادگان سلطنت آباد بودند. از این رو به بچه های سلطنت آباد معروف شده بودند. محمود زاده پیش از آن در لندن و محمدزاده از توابین مجاهدین وپسر خوبی هم بود.جواد منصوری هم از گروه منصورون بود. در واقع هر کس از جایی آمده و به این گروه پیوسته بود. شهید منتظری به من میگفت:«زیربلیط بچه های سلطنت آباد نرو. تو که مرا میشناسی، آنها را نمیشناسی.» و مرا توجیه میکرد. من هم به او گفتم:«ببین من یک حرف داشتم و حرفت را قبول دارم، اما امروز امام حکم را به چه کسی داده؟ این حاج آقا روحاللهی که پیروزی انقلاب را آورده حکم را به جواد منصوری داده است. تو هم بیا و در تشکیلات را ببند و با جواد کارکن.»من نتوانستم او را قانع کنم.بنابراین با افرادی که آمده بودند صحبت کردم و به آنها گفتم:«محمد را دریابید.او نیرو و انرژی فراوانی دارد. اگر هرز رود رها میشود.» آنها هم حرف مرا پذیرفتند و آقا محمد را به شورای فرماندهی سپاه بردند و او را به معاونت تبلیغات،انتشارات و روابط عمومی سپاه منصوب کردند. به این ترتیب کم کم در تشکیلاتی که محمد به راه انداخت بود بسته شد و فلسطینی ها را به کشورشان باز گرداندند و پای سیدمهدی هاشمی هم از آنجا بریده شد و همه امکانات و تجهیزات آنجا به شورای فرماندهی سپاه که امام تشکیل داده بود منتقل شد. حرف من با شهید منتظری این بود، نه اینکه در مقابل حرف امام بایستم. امام تعیین کرده بود ما زیر چتر آنها برویم و این چه اشکالی داشت شهید منتظری این حرف را به دلیل علاقهای که به حضرت امام داشت پذیرفت شنیدم امام محمد را دوست داشت چون او را در نجف و نوفل لوشاتو زیاد دیده بود.
شما اشاره کردید از همان موقع انتقاداتی به سید مهدی هاشمی داشتید و به شهید منتظری هم گفته بودید. واکنش ایشان در این باره چه بود؟
شهید منتظری معتقد بود وقتی در متن مبارزات هستیم نباید به مسائل و موضوعاتی بپردازیم که موجب جدایی ما شود. لذا همه را به اصل مبارزه دعوت میکرد و نمیگذاشت این اختلافات به وجود بیاید با وجود این من بر سر بعضی مسائل با سید مهدی هاشمی درگیر بودم. او قبل از انقلاب آیتالله شمس آبادی را به شهادت رسانده بود.ماجرای شیخ محمد باقر، آن خانم و حشمت بنابراین نمیشد به چنین کسی کرامت گذاشت. بعداً ساواک او را گرفت و زندانی کرد و محکوم به حبس ابد و سپس محکوم به اعدام شد.او از زندان با آیتالله مطهری نامه نگاری کرد و شهید مطهری به دفاع از سید مهدی هاشمی برخاست که او مظلوم است و در حمایت او سخنرانی کرد. این قضایا بسیار عجیب بود. شهید مطهری آن اوایل نمیدانست. چون سیدمهدی هاشمی را دیده و میشناخت از او حمایت کرده بود. بعدها وقتی برای آیتالله مطهری توضیح دادند ایشان هم قانع شدند. من هم مدارک و عکس هایی از سیدمهدی هاشمی داشتم مثلاً عکسی از او که اطرافش آیات قرآن بود. همه آنها را پاره کردم غافل از اینکه روزی آنها به درد خواهد خورد و اسناد خوبی هستند در این جابجایی ها اسناد و مدارک زیادی از سید مهدی هاشمی داشتم لذا من قبل از انقلاب با کسی که روحانی کشی را باب کند نمیتوانستم کنار بیایم.یکی دو بار سر همین مسائل با شهید منتظری به هم زدم در واقع سید مهدی هاشمی قبل از پیروزی انقلاب سابقه خوبی نداشت ما که در مدرسه حجتیه بودیم و ساواک به مدارس دینی حمله میکرد، سید مهدی هاشمی و هاشم جواهری (که خدا حفظش کند) طلبه های مدرسه حجتیه را با چوب و چماق مسلح کرده بودند که اگر مأموران ساواک حمله کردند آنها بتوانند از خود دفاع کنند. ساواکی ها حمله نکردند بلکه از طریق دیگر وارد شدند.بعد هم که سرباز گیری شد و شاه دستور داد:«طلبه ها را بگیرید.» ما فرار کردیم،اما آقای جواهری و سیدمهدی هاشمی را گرفتند و به پادگان بردند. به این ترتیب آنها در زمان شاه دوران سربازی را گذراندند.روز چهارم آبان سیدمهدی هاشمی در سرباز خانه در مراسم صبحگاهی به نفع شاه صحبت کرد که نوار آن بعداً بیرون پخش شد. در واقع او عنصر ساواک بود. در اعترافاتش هم آمده است که ،«اصلاً چه شد من به سمت ساواک و شاه غلتیدم؟» شهید منتظری هم معتقد بود ما باید اختلافات را کنار بگذاریم و برای هدف اصلی یعنی شاه مبارزه کنیم.
اگر نکتهای ناگفته باقی مانده است، بفرمایید.
شهید منتظری در نهضت های آزادی بخش کشورهای مخلتف مانند افغانستان، لبنان، فلسطین و جاهای دیگر فعال بود و دوست و رفیق زیادی در این کشورها داشت. حتی با تلاش هایی که میکرد در این کشورها هم هسته های مقاومتی تشکیل داده بود. مدتی هم در نجف با آقای دعایی در رادیو روحانیت مبارز و در فرانسه با آقای علی جنتی و همچنین دکتر غرضی که بعداً هم استاندار و هم وزیر شد ارتباط و همکاری داشت.
جریان شناسی مبارزاتی شهید محمد منتظری(3)
جریان شناسی مبارزاتی شهید محمد منتظری(3)
گفت و گو با اصغر جمالی فر
با توجه به اینکه پس از شهید محمد منتظری نهضتهای آزادیبخش عملاً دست سید مهدی هاشمی بود،آیا شهید منتظری در آن مقطع زمانی متوجه انحرافات فکری مهدی هاشمی شده بود و یا او به همان صورتی که سایر نیروهای مبارزاتی را به سمت خود کشانده بود،مهدی هاشمی را هم جذب کرده بود. آیا به او اعتماد کامل داشت و در مجموع روابط شهید منتظری با سید مهدی هاشمی چگونه بود؟
شهید منتظری و سید مهدی هاشمی همشهری بودند و از بچگی با هم بزرگ شده و هم سن و سال و هر دو تحصیلکرده حوزه و مبارز بودند،اما یکی از آنها خارج از کشور و دیگری داخل کشور فعالیتهای مبارزاتی داشت.زمانی که سید مهدی هاشمی به سربازی رفت، اطلاع ندارم شهید منتظری در زندان یا خارج از کشور بود. وقتی وقایع نجفآباد و اصفهان رخ داد و افرادی از جمله شمسآبادی کشته شدند و بحث شهید جاوید مطرح گردید، در آن زمان سید مهدی هاشمی دستگیر و به سه بار اعدام محکوم شد.دراین مقطع شهید منتظری، آقای غرضی،خانم دباغ و بنده در لبنان بودیم.شهید منتظری از جزئیات وقایعی که درایران رخ میداد،اطلاع دقیقی نداشت. سید مهدی هاشمی یکی از مبارزانی بود که گروه «اللهاکبر»را تشکیل داد. در آن روزها جوی به وجود آمده بود که اکثر روحانیون حضرت امام را قبول نداشتند و حتی عدهای از آنها میگفتند: «حضرت امام و طرفدارنش وهابی هستند!» و علناً با امام مخالفت میکردند. در نجف هم وضع به همین صورت بود. حتی در نجف این گفته نقل قول بود و همه ما شنیده بودیم که در فیضیه وقتی شهید مصطفی خمینی از لیوانی آب مینوشید،روحانیون مرتجع میگفتند: «ازآن لیوان نمیشود آب خورد، باید آن را آب کشید، چون نجس است.» شمسآبادی هم به حضرت امام اعتقادی نداشت و طرفدار آیتالله خویی بود. ضمن مبارزات ممکن است مبارزان در مسیر خود اشتباه کنند،مانند حجتیهایها که به جای آنکه بر ضد رژیم پهلوی باشند،خود با انحرافاتی که داشتند به نفع رژیم و علیه مخالفان آن عمل میکردند. سید مهدی هاشمی دچار میشد. شمسآبادی و همفکرانش مخالف حضرت امام و آیتالله منتظری بودند.اشتباه بزرگ سید مهدی هاشمی و همراهان او، قتل شمسآبادی بود. البته رژیم هم میخواست چنین اتفاقاتی بیفتد.
پس از چهلم دکتر شریعتی مبارزان در دفاع از حضرت امام و زندانیان سیاسی در پاریس اقدام به اعتصاب غذا کردند. شهید منتظری وقتی مطلع شد که قراراست سید مهدی هاشمی را اعدام کنند،با توجه به شناختی که ازاو داشت و اینکه در هر صورت او یک مبارز بود، تصمیم گرفت از او دفاع کند. هنگامی که قضیه اعدام سید مهدی هاشمی مطرح شد،خانم دباغ و سایرین خدمت حضرت امام رفتند و به ایشان اطلاع دادند که میخواهیم چنین کاری را انجام بدهیم و این کار دفاعیهای برای سید مهدی هاشمی است.حضرت امام به آنها فرمودند:«این کار را نکنید! او یک قاتل است، نه یک سیاسی. نیازی به دفاع ندارد.» به رغم مخالفت حضرت امام، این مجموعه کارخود را انجام دادند. شهید منتظری از این ماجرا برای حمایت از امام، روحانیون و مبارزه و نیز معرفی نظام و امام در سطح جهانی استفاده کرد. با توجه به اینکه شهید منتظری ارتباطات خود را با مبارزان و دانشجویان انجمن اسلامی در کشورهای اروپایی محکم کرده بود از این فرصت به خوبی استفاده کرد تا در فرانسه چنین اعتصاب غذایی را به راه بیندازد. به دنبال آن هادی غفاری از پاکستان و افراد زیادی ازنقاط مختلف به فرانسه رفتند. این مقطع زمانی بود که من از همه حتی شهید منتظری دلخوری پیدا و از طرفی با توجه به اطلاعات و تجربیاتی که کسب کرده بودم، مستقل شده بودم. و هر کاری را که به نظرم صحیح بود انجام میدادم. به عبارتی برای خودم کار میکردم. در حالی که شهید منتظری کارهایش را انجام داده و به پاریس رفته بود، خانم دباغ و آقای آلادپوش در بیروت مانده بودند و خیلی به من اصرار کردند من هم به پاریس بروم. نمیدانم با وجود اصرارهای فراوان و موقعیتی که پیش آمده بود و میتوانستم دوستان قدیمی را هم ملاقات کنم، اما از درون عاملی مانع رفتن من به پاریس میشد.من نه راجع به این قضیه خدمت حضرت امام رفته بودم و نه از سایرین در این باره در خدمت امام اطلاعی داشتم، وقتی بعداً این جریان را در ایران شنیدم، بسیارخدا را شکر کردم که نرفتم.عدهای از دوستان که از بیروت رفته بودند، در آنجا لباس روحانیت به تن کردند تا نشان دهند در این جریان روحانیت هم حضور دارند. همین طور تعدادی از روحانیون و دوستانی که در اروپا بودند، در کلیسای سنت تورین تحصن کردند.
من چون کارم مطبوعاتی بود، نتیجه گزارش کلیسای سنت تورین را از روزنامههای عربی درآوردم و با همکاری آقای غرضی و خانم دباغ آن را چاپ کردیم. بعد از آن ماجرا اختلافات شدیدی میان خانم دباغ، آقای غرضی و شهید منتظری در لبنان به وجود آمد. به عبارتی همان اتفاقی که در سازمان مجاهدین خلق افتاد،این بار در بین دوستان ما در لبنان رخ داد. البته از ایران و نقاط دیگر آمدند تا اختلافاتشان را حل کنند، اما سودی نداشت. به نظر من این اختلاف بیشتر بر سر مدیریت تشکیلات بود. زیرا آقای غرضی و خانم دباغ با هم همفکر شده بودند و قصد داشتند تشکیلات خاص خود را به وجود آورند و از طرفی امکانات مالی دراختیار شهید منتظری بود و آنها میخواستند آن امکانات را در اختیار خود بگیرند.کاربه جایی رسید که شهید منتظری تنها کاری که میتوانست انجام دهد این بود که همه امکانات را در لبنان رها کند و به خلیجفارس برود و فعالیتهای مبارزاتیاش را در آنجا پی بگیرد. با جدا شدن شهید منتظری، آنها خیلی کوشش کردند مرا در جناح خود نگاه دارند، اما من زیر بار نرفتم.من هم تسویه حساب کردم و به آلمان رفتم. خانم دباغ و آقای غرضی هم در سوریه و لبنان به فعالیتهای خود ادامه دادند. به این ترتیب من در این مقطع زمانی از شهید منتظری جدا شدم که این جدایی تا زمان هجرت امام به پاریس ادامه داشت.
یک روز در خانه نشسته بودم که محمد از کویت با من تماس گرفت و گفت: «ابو حمید! حضرت امام دارند به
پاریس میروند. بلند شو و سریعاً خود را به پاریس برسان.»آدرس منزل بنی صدر را هم به من داد. من هم فوراً مقدمات سفر به پاریس را مهیا کردم و با گذرنامه پاکستانی عازم آنجا شدم. به این ترتیب دو ساعت پس از ورود امام،به پاریس رسیدم و خدمت ایشان رفتم. سپس شهید منتظری هم به پاریس آمد.علاوه بر من و شهید منتظری، محتشمی، مرحوم فردوسی پور، مرحوم املایی، ابراهیم یزدی و... هم در پاریس خدمت حضرت امام حضور داشتند و سایر مبارزان و دوستانی که در اروپا بودند به تدریج به ما پیوستند.بنده کارهای اولیه امام را انجام میدادم. به عنوان مثال تهیه نان و غذا برای آنها که به تازگی آمده بودند و به محیط آشنایی نداشتند،مشکل بود و تنها کسی که میتوانست از عهده آنها برآید، حقیر بودم که افتخاری نصیبم شده بود که در خدمت امام باشم. وقتی حضرت امام وارد پاریس شدند،خیلیها کوشش میکردند ایشان را سمت خودشان ببرند.اگرایشان منزل قطبزاده، یا بنی صدر میرفت فاجعه بود، چون هر کدام بعداً ادعاهایی داشتند، از این رو ایشان فرمودند:«من خانه هیچ کدامتان نمیآیم و به منزلی غیرازمنزل شماها می روم.»آن زمان بحث بر سر این بود که حضرت امام را به کجا ببرند. آقای فرسود که از همسرش جدا شده بود و به عبارتی متارکه انقلابی کرده بودند، قرار بود منزل را تحویل بدهد، اما هنوز کلیدش دست دوستان بود. به حضرت امام اطلاع دادند آن خانه خالی است. امام هم موافقت کردند آنجا بروند. وقتی وارد خانه شدیم هنوز کارتن کتابهای فرسود آنجا بود. یک اتاق را برای حضرت امام آماده کردند. در اتاقی دیگر هم آقای فردوسیپور و سایرین و در یک اتاق هم من و چند تن از دوستان بودیم و کارها را رتق و فتق میکردیم.
به خاطر دارم شب دوم ورودمان به پاریس بود که هادی غفاری تماس گرفت که من الآن آمدهام و در فرودگاه شارل دوگل هستم.من هم رفتم و او را از فرودگاه آوردم. وقتی تلفن زنگ میزد و دوستان از جاهای مختلف به پاریس میآمدند،معمولاً من تا فرودگاه دنبالشان میرفتم، چون تاحدودی به آنجا آشنایی داشتم.به تدریج که تعداد افراد زیاد شد، کارها بین دوستان تقسیم شد. به این ترتیب کار من ارتباط میان مبارزان در آلمان بود. وقتی وارد پاریس میشدند، من دنبالشان میرفتم و آنها را از فرودگاه تا منزل امام میآوردم. نخستین کاری که شهیدمنتظری پس از ورودش انجام داد این بود که با آقاسید احمد خمینی،هادی غفاری و آقای فردوسی پور اولین بیانینه روحانیون مبارز خارج از کشور را صادر کردند. سپس آقاسید احمد خمینی آن بیانیه رابلند خواندند و آن را ضبط کردند. دراین مجموعه ابراهیم یزدی چون همراه امام آمده بود، سعی میکرد همه کاره حضرت امام باشد. اخباری که میآمد ابتدا از کانال ابراهیم یزدی عبور میکرد و سپس به حضرت امام میرسید و همین طور هم بالعکس. ازاین طریق ابراهیم یزدی در جریان همه اخبار و امور قرار داشت. شهید منتظری هم از اخبار مطلع بود، اما با ابراهیم یزدی میانهای نداشت. هنگامی که حضرت امام سخنرانی میکردند، شهید منتظری ضبط صوت را مقابل ایشان قرار میداد و صحبت هایشان را ضبط میکرد. شب هنگام در پاریس هزینه مکالمات تلفنی از ساعت معینی به بعد کمتر میشد. من هم شماره تلفن همه دوستان در خاورمیانه از جمله ایران را داشتم. از ده شب پشت تلفن مینشستم. آن زمان هم مثل حالا نبود که به راحتی یا ایمیل حجم زیادی از اطلاعات را در زمانی کوتاه منتقل کنیم. از ابتدای سخنرانی گوشی تلفن را جلوی ضبط میگذاشتم و طرف در کویت، تهران یا بحرین آن را ضبط میکرد. ابراهیم یزدی فریاد میزد:«این کارها را نکنید. این صحبت ها در این حد نیست وجهه ما و انقلاب پایین میآید.» شهید منتظری به حرف آو توجهی نمیکرد و به من میگفت:«توکارت را بکن.» ابراهیم یزدی عملاً مخالبت میکرد.
میخواهم جایگاه شهید منتظری را برایتان بگویم که اگر او حضور نداشت، آن بیانیه که بعدها آن را به من داد و برای نخستین بار در نشریه والفجر چاپ کرد، هیچ گاه نوشته نمیشد. همچنین اولین سخنرانی که حضرت امام در پانزدهم مهرماه در بین دوستان کردند و هنوز هیچ کس نسخهای از آن را در اختیار ندارد و چندین بار هم مرکز تنظیم و نشر آثار امام آن را به عنوان یک سند تاریخی از من خواست که هنوز به آنها ندادهام. اگر محمد نبود نوارهای سخنرانی امام در روزهای هفدهم،هجدهم، و نوزدهم مهرهیچ گاه پخش نمیشد، زیرا جز شهید منتظری کس دیگری به فکر این کار نبود و آن را انجام نمیداد. او با قاطعیت نوار را ضبط میکرد و به من میداد و من هم از طریق تلفن آن را پخش میکردم.ازپانزدهم مهر تا آبان ماه کار ما همین بود. شهید منتظری بارها و بارها به من میگفت:«ابتدای این نوارها را که پخش میکنی خودت صحبت کن.» من این کار را نمیکردم. نوارها را به سایرین میدادم و آنها تکثیر میکردند و من هم آن را پخش میکردم. یک هفته از حضور امام در پاریس میگذشت که خانم دباغ و آقای غرضی به آنجا آمدند.آنها هم یک تشکیلات بودند و امکانات لازم برای این کار را داشتند، به همین دلیل مسئولیت ضبط،تکثیر و توزیع سخنرانی ها را خانم دباغ، آقای غرضی و آقای آلادپوش بر عهده گرفتند و من و شهید منتظری خودمان راکنار کشیدیم.
شهید منتظری تا زمانی که در پاریس بود همه تلاشش این بود که با لیبی ونقاط دیگر ارتباطات لازم را ایجاد کند تا این انقلاب زودتر به پیروزی برسد.شهیدمنتظری شیفته و شاگرد بود و سعی میکرد اهداف ایشان را پیاده کند. هنگامی که پدر شهید منتظری به پاریس آمد میدیدم مبارزان مختلف اطراف او جمع میشدند. به شهید منتظری میگفتم:«محمد!نگذار اینها تا این حد نزدیک شوند. آنها چپی و فرصت طلبند و سوءاستفاده میکنند.»او میگفت:«ایرادی ندارد. بگذار این انقلاب عمومی شود.» شهید منتظری چنین دیدگاهی داشت و دیدش نسبت به مسائل باز و روشن بود، در صورتی که سایرین سعی میکردند همه چیز را بین خودشان تقسیم کنند. در حالی که شهید منتظری میخواست انقلاب ما عمومی و علنی باشد. لازم است بگویم در این مدت بارزگان، سنجابی، شهید بهشتی مرتباً در رفت و آمد بودند. او با آنها ارتباط داشت و بحث و گفتگو میکرد و از آنها اطلاعات و اخبار را دریافت میکرد. هنگامی که پدرایشان تصمیم گرفت بازگردد، شهید منتظری هم همراه ایشان عازم ایران شد. شهید منتظری با گذرنامه بحرینی همراه پدر از طریق عراق وارد قصر شیرین شد. از این طرف من هم از فرانسه به آلمان رفتم و دوباره میان ما جدایی افتاد.
میانه شهید منتظری با بازرگان، سنجابی، شهید مطهری و شهید بهشتی چگونه بود. با توجه به اینکه شهید مطهری نیروی عمیق و متفکری بود روابط شهید منتظری با شهید مطهری چگونه بود؟
یکی از ویژگی های شهید منتظری این بود که با همه تعامل و ارتباط داشت که این خصلت اقتباسی از خصوصیات اخلاقی حضرت امام بود.به عنوان مثال حضرت امام با سنجابی، بازرگان و حسن نزیه هم ارتباط داشت،اما چندتن را نمیپذیرفت. مثلاً منصور،خبرنگار روزنامه اطلاعات را به هیچ عنوان به حضور نپذیرفت. یا امام درباره جلال تهرانی فرمودند:«تا استعفا ندهی تو را نمیپذیرم.» هنگامی که جلال تهرانی استعفا داد، امام او را به حضور پذیرفتند. همچنین راجع به بختیار فرمودند:«تا زمانی که استعفا ندهد، او را ملاقات نخواهم کرد.» اما با سایرین با وجود افکارالتقاطی،برای پیشبرد اهداف انقلاب تعامل میکرد. شهید منتظری پس از ورود به ایران با سنجابی، بازرگان و شهید مطهری و... ارتباط داشت و با هیچ کدام اختلافی نداشت ،بجزشهید بهشتی که بعداً به این موضوع خواهم پرداخت. شهید محمد منتظری در خارج از کشور با عناصر و گروه های مختلف مانند نهضت آزادی، امام موسی صدر، نواب سفیر ایران در فرانسه اختلافاتی داشت، اما با جامعه روحانیت اختلافی نداشت. شهید منتظری با موتلفه اسلامی، عسگراولادی و شکوری روابط خوبی داشت.درواقع هنر شهید منتظری این بود که از آنها امکانات میگرفت و در راه انقلاب مصرف میکرد.در ابتدا روابط شهید منتظری با بازرگان،ابراهیم یزدی و امیرانتظام خوب بود،اما زمانی که متوجه ماهیت آنها شد و چهره واقعی آنها را قبل از امام شناخت،مقابلشان ایستاد و از آن به بعد روابطش با آنها به هیچ وجه اصلاح نشد. در حقیقت شهید منتظری شیوه حضرت امام را اتخاذ و کوشش کرده بود از همه امکانات برای پیروزی انقلاب اسلامی هم همین روش را به کار میبرند.
رابطه شهید منتظری با شهید مطهری بسیار نزدیک بود. اگر تاریخ تشکیل سپاه را بررسی کنید،با وجود آنکه عدهای آن را به خود گرفتهاند،اما در واقع سپاه را شهید منتظری تشکیل داد. وقتی شهید منتظری وارد ایران شد،به خوبی میدانست که نباید ارتش را از بین برد.در عین حال ما نیاز به یک نیروی ارتشی و نظامی داشتیم،لیکن باید آن نیرو را پاک کرد. به عبارتی هم ارتش و هم آن نیرو میبایست در کشور باشند شهید منتظری به ارتش نفوذ کرد و با افرادی چون شهیدنامجو،کلاهدوز،کتیرایی و... ارتباط یافت و آنها به خصوص کلاهدوز و شهید نامجو را به سمت انقلاب سوق داد و از تجربیات و اطلاعات این دو برای نیرویی که میخواست تشکیل دهد،استفاده کرد. در واقع بدون ارتش، نیروهای مسلح وسپاه نمیتوان اهداف انقلاب را پیش برد،ازاین رو خدمت شهید مطهری رفت و با توجه به اینکه روابط بسیارخوبی با هم داشتند،در این باره به بحث و گفتگو نشستند. شهیدمنتظری به شهیدمطهری گفت:«حاج آقا!ما میخواهیم چنین تشکیلاتی به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به وجود آوریم.» شهید مطهری هم او را تأیید کرد و به اتفاق هم خدمت حضرت امام رفتند. به این ترتیب شهید منتظری به عنوان یک شاگرد درکنارشهید مطهری نشست و شهید مطهری موضوع را با امام در میان گذاشت. حضرت امام هم آن را تأیید کردند. این هم نوعی تبعیت از امام بود، زیرا شهید منتظری میتوانست به تنهایی چنین کاری را انجام دهد،اما میبایست مجوز میگرفت که در نهایت مجوز تشکیل سپاه را از حضرت امام گرفت.زمانی که بازرگان، یزدی و لاهوتی ازاین قضیه باخبر شدند، در صدد برآمدند سپاهی را تشکیل دهند که تحت نفوذ خودشان باشد، از این رو مرحوم لاهوتی را جلو انداختند تا مجوز را بگیرد. به این ترتیب سپاهی هم تحت نظر نخست وزیر تشکیل شد.در نتیجه دو سپاه به وجود آمد. شهید منتظری برای اسم گذاری ید طولایی داشت. می دید اگر سپاه پاسداران بگذارد، با آنها ادغام میشود به همین دلیل با کمی جا به جایی نام«پاسا»را اتخاب کرد.مقر آن اداره گذرنامه در شهرآرا بود و برو بچه های قدیم را جمع فرمانده عملیاتی سپاه در بخش جمشیدیه سپاه را راهانداری کرد.لاهوتی هم بخش عباس آباد و پادگان حرّ را گرفت. خانم دباغ و غرضی هم پاسداران سپاه را تشکیل دادند و به صورت اطلاعاتی فعالیت میکردند.با این اوصاف چهار سپاه به وجود آمد.
از یک سو پس از بازگشت شهید منتظری با پدرش به ایران من در آلمان بودم تا هنگامی که انقلاب ایران به پیروزی رسید. دولت آلمان به من پیشنهاد داد که در خواست پناهندگی سیاسی کنم. گفتم:« این حکومت خودمان است و نیازی به پناهندگی سیاسی ندارم.» آنها در واقع میخواستند مرا تحویل رژیم شاه دهند که با سقوط رژیم مجبور شدند مرا آزاد کنند. من در چهارم اسفند ماه 57 به ایران بازگشتم،ابتدا خدمت پدر و مادرم و سپس حضرت امام رفتم. بعد از پرس وجو سپاه پاسداران بود و مرا با آغوش باز پذیرفت و به عبارتی مرا به عنوان جانشین خود انتخاب کرد، طوری که من همه فعالیت ها را انجام میدادم و مسئول آموزشی، اطلاعاتی و... بودم که چند نفر دیگر هم با ما همکاری میکردند. به این ترتیب کارهای ما پیش میرفت.
به تدریج رندان شروع به آزار کردند و کار به جایی رسید که نزد آیتالله منتظری رفتند و ازشهید منتظری به پدرشکایت کردند. ایشان هم محمد را به قم احضار کرد و به عنوان پدر،او را در قم نگاه داشت.دراین میان بحث ادغام سپاه مطرح گردید.سید مهدی هاشمی هم به سپاه پاسداران آمد. لازم است بگویم شهید منتظری به دلیل امکاناتی که سیدمهدی هاشمی و همکارانش در اختیار داشتند،با آنها ارتباط داشت، ولی به هیچ وجه با آنها همکاری نکرد.
لازم است اشاره کنم کنگرلو باهم که قبلاً در خارج از کشور با ما فعالیت داشت،به سپاه آمد.او هم به تدارکات سپاه رفت. در اردیبهشت ماه جلود به ایران آمد.شهید چمران میخواست او را گروگان بگیرد که سید حسین خمینی مشت محکمی به سینه او زد و گفت:«سرجایت بنشین! کاری نکن دوباره تو را همان جایی که بودی،به لبنان برگردانم.به تو ربطی ندارد.»جلود پس از ورود به ایران خدمت حضرت امام رفت. در فاصلهای که جلود در ایران بود، در روز دوم و سوم اردیبهشت، طبق پیش بینی خود شهید مطهری، ایشان توسط یکی از افراد گروه خائن و جنایتکار فرقان به شهادت رسید. در دوازدهم اردیبهشت ماه این شخصیت بزرگوار برای همیشه ما را ترک و دعوت حق را لبیک گفت.درتشییع جنازه آن شهید بزرگوار،جلود هم حضور داشت که من هم از طرف سپاه برای محافظت از او در کنارش بودم. جلود ده روز در ایران اقامت داشت. هنگامی که وارد فرودگاه شدم، گاردهای جاویدان را با اسلحه های ژ3. اما با خشاب های خالی مشاهده کردم که آنجا حضور داشتند.زمان خداحافظی در فرودگاه آر.پی.چی به دست های لاهوتی را دیدم. قصد داشت هواپیما را هدف بگیرد. به خاطردارم آن روز من فقط یک شلوار نظامی به پا داشتم و سایر لباس هایم عادی بود. آن شلوار متعلق به سرهنگ معدوم منوچهری از ساواک بود. پس از پیروزی انقلاب زمانی که اتاقش را کشف و ضبط کردیم، دیدم یک دست لباس نو نظامی آویزان کرده بود. از روپوشش خوشم نیامد،اما شلوارش را به دلیل آنکه نظامی بود به تن کردم. ابتدا هواپیمایی که قرار بود جلود سوار شود،خالی بلند شد. از او پرسیدم:« چرا سوار نشدید و این هواپیما خالی بلند شد؟» او پاسخ داد:«به دلیل آنکه مطمئن شویم در آن بمبی جاسازی نشده است.» گفتم:« اینجا کشور ماست.» وقتی این حرف را شنیدم یک لحظه احساساتی شدم و گفتم:«حقیقتش این است که میخواهم آنجا بیایم.خستهام.» گفت:«هواپیما در آسمان فرودگاه تهران دوری زد و نشست.چون عملیات بود،ابوشریف هم در آنجا حضور داشت. من هم که فرمانده«پاسا» بودم، آرپیچی به دست های لاهوتی هم برای هدف گرفتن هواپیما به همراه فرمانده شان آمده بودند. هنگام بالا رفتن،من در یک سمت جلود و ابوشریف در سمت دیگر او قرار گرفتیم و هرسه وارد هواپیما شدیم. وقتی من و جلود نشستیم،ابوشریف پس از روبوسی و خداحافظی با کلاشینکف و ژ.3 پایین آمد و در هواپیما را بستند.تازه بچه ها یادشان آمد که من جا ماندهام من هم برایشان از پشت شیشه دست تکان دادم.به این ترتیب نخستین مهمان از سوی دولت جدید ایران به لیبی بودم.ده روز آنجا بودم و با مسئولان آن کشورگفتگو کردم و طبیعی بود دراین میان امام موسی صدر و... هم صحبت هایی میشد.
وقتی وارد یونان شدم چون گذرنامه نداشتم، دستگیرم کردند.من یک گذرنامه لیبیایی داشتم. از گذرنامه عکس گرفتند و غیر از آن هیچ چیز دیگری به همراه نداشتم. سپس از طریق فرودگاه آتن به ایران آمدم. مأموران وزارت امور خارجه تماس گرفتند که یک لیبیایی را دستگیر کردهایم. آنها گذرنامهام را هم ضبط کردند.ازاین سو دوستان خوشحال و خندان به فرودگاه آمدند. پس از آن شهید منتظری توانست از زندان پدر بگریزد و نخستین شماره نشریه«پیام شهید» را منتشر کرد.شهید منتظری خیلی کوشش کرد که اختلافش را به شهید بهشتی برطرف کند. درواقع در انقلاب شهید بهشتی یک عقیده و شهید منتظری عقیده دیگری داشتند. شهید بهشتی و شهید منتظری باتوجه به نگرش هایی که داشتند و از طرفی چون هر دو برای انقلاب فعالیت میکردند، هر یک خود را وزنهای میپنداشتند، اما کار به جایی رسید که هر دو متوجه شدند نمیتوانند کار کنند و علت اصلی آن هم ناکسانی بودند که درون انقلاب نفوذ کرده بودند مانند نهضت آزادی و.... آنها همه تلاششان این بود بین این دو روحانی اختلاف ایجاد کنند،چون اگر چنین میشد آنها پیروز میشدند.
شهید منتظری چهار شماره از پیام شماره را منتشرکرد و در آنها کوچک ترین اهانتی به شهید بهشتی نکرده بود،اما تماماً علیه نهضت آزادی، آمریکایی ها و جاسوس ها بود. بالاخره شهید منتظری مجدداً سپاه را به دست گرفت و با برخی افراد برخورد کرد. در این میان از طرف لیبی برای سالگرد آن کشور دعوت شدیم. حزب جمهوری اسلامی هم قصد داشت بیاید. از این رو اختلافاتی ایجاد شد.شهید بهشتی با کاری که شهید منتظری در آن انجام میداد موافق نبود و میگفت:«در شأن انقلاب و نطام نیست.»شهید منتظری میگفت:«نه این حرف ها نسبت و باید این کار را انجام دهیم.»از نظر من اختلاف شهید منتظری و شهید بهشتی به این صورت است که شهید منتظری شبیه ابوذر غفاری و شهید بهشتی مانند سلمان فارسی یعنی هردو نه با بینش متفاوت بلکه با سلیقه متفاوت مسلمانند. شهید منتظری معتقد بود میبایست انقلابمان را انترناسیونالیستی و بازکنیم تا همگان بدانند.شهید بهشتی عقیده داشت میبایست تشکیلاتی و درست کارکنیم و افراد مناسب نظام را تربیت کنیم.به عبارتی این دو در ظاهر امر اختلاف پیدا کرده بودند.رسول خدا فرمود:«اگر این دو از سلیقه هم مطلع شوند،به روی هم شمشیرمیکشند.» چنین اتفاقی در جمهوری اسلامی افتاد.بعد ازاینکه نتوانستیم به لیبی برویم،شهید منتظری نشریهای منتشر و در آن به شهید بهشتی حمله کرد،اما شهید بهشتی به او پاسخی نداد.هیچ کس مانند شهید منتظری جرأت نداشت چنین حرف هایی را به شهید بهشتی بزند. حتی به خاطر دارم یک بار به او گفتم:«محمد! تو که به مجلس میروی و درکنار بازرگان مینشینی،چرا راجع به بهشتی حرفی نمیزنی؟ مردم از من سئوال و مرا مؤاخذه میکنند که ابوحمید تو هم همراه منتظری به بهشتی اهانت کردی من چه جوابی به آنها بدهم؟»گفت:«ابو حمید! تو از طرف من مختاری هر چه برای دفاع از خود به ذهنت رسید بگویی.» به همین دلیل با توجه به شناختی که داشتم و بررسی هایی که کردم، آخرالامر به این نتیجه رسیدم که اینها دو برادر مسلمان و انقلابی بودند که سلیقه های متفاوتی داشتند،همین سبب اختلافشان میشد. در واقع شهید منتظری فریاد میزد و اعتراض میکرد،اما شهید بهشتی از خود هیچ عکسالعملی نشان نمیداد. لیکن شهید بهشتی در مقابل حزب توده برخوردهای شدیدی میکرد.البته همان طور که گفتم سایرین از جمله نهضت آزادی تلاش میکردند به اختلافات دامن بزنند. به هر حال شما دیدید که درهفتم تیر ماه خداوند متعال این دو بزرگوار را درکنار هم قرار داد و هر دو به مقام رفیع شهادت نائل شدند و حضرت امام درباره این دو شهید گران قدر جملات زیبایی را به کار برد.« شهید منتظری فرزند قرآن و انقلاب بود.» به همین دلیل هیچ کس نتوانست پس از شهادت راجع به شهید محمد منتظری حرفی بزند، هر چند در حیاتش گروه های منافق و حزب توده و سایرین علیه او حرف هایی میزدند و اقداماتی میکردند.
حتی شنیدهام پدرش هم راجع به او حرف هایی زده و نقل میکنند ازلفظ دیوانه هم در مورد پسرش استفاده کرده بود.اگر ممکن است در این باره توضیحاتی بدهید.
پدرش گفته بود:«پسرمن مریض است.» هیچ گاه نگفت که او دیوانه است. این حرف ها مثل بزرگان،ابراهیم یزدی و صباغیان بود که در مجلس از قول آیتالله منتظری چنین حرف هایی زدند. پدر شهید منتظری گفت:« پسرمن در اثر شکنجه های زمان شاه دچار ضعف اعصاب شده است و لازم است مداوا شود.» آنها از این سخن به دیوانگی تعبیر و آن را همه جا مطرح کردند و گفتند:«آقای منتظری گفته پسرم دیوانه است»، اما با همه این حرف ها وقتی پدرش چنین حرفی زد، شهید منتظری گفت:«ایرادی ندارد، ما همه عضو یک خانواده هستیم.» با این حال کوشش میکردند چه از طریق دامادش که برادر سید مهدی هاشمی ملعون بود وچه برادرش که آدم عوضی بود و در حزب جمهوری اسلامی فعالیت داشت،شرایط را علیه شهید منتظری برهم بریزند.لیکن شهید منتظری همچنان به صورت شبانه روزی و عاشقانه برای این انقلاب زحمت میکشید.
شهید محمد منتظری در مقاطعی از زمان کارهایی کرد که دیگران نتوانستند انجام دهند، مثلاً در برابر امیرانتظام ایستاد و ادلهای آورد و اسنادی را رو کرد که بعدها درستی آنها اثبات شد.این اسناد و اطلاعات از کجا به دست او میرسید. آیا آنها را ازلیبی یا گروه های خارج از کشور یا داخل کشور میگرفت.چگونه آنها را به دست میآورد؟
سئوال بسیار جالبی پرسیدید. ما معتقد هستیم که وقتی میخواهیم مبارزه کنیم به تنهایی قادر به این کار نیستیم. به عنوان مثال من میخواهم در حوزه باریک خودم فعالیت کنم. در هفت دوره کاندیدا شدم و رأی نیاوردم، چون روشی را اتخاذ کردم که نه هیچ کس را میشناسم و نه از کسی چیزی میخواهم.اما این بار خلاف آن را انجام میدهم.یعنی از یکی از کاندیداها حمایت میکنم،به عبارتی بده و بستان انجام میدهم.اما اگراین بار رأی بیاورم به دلیل این ارتباطات است.یعنی روش قبلیام راکنارگذاشتهام.این امکان ندارد که انسان به تنهایی بنویسد،چاپ و توزیع کند. اثرگذاری آن کم است ما ناچاریم با سایرین تعامل داشته باشیم و کمک بگیریم البته در این جریان ها ممکن است در مواردی هم ضررکنیم.علت اینکه تا به حال سالم ماندهام این است که تعامل و ارتباطم کم است،چون میدانم خیلی ها میآیند نفوذ میکنند و ضربه میزنند.یکی از تجارب خوب و شاید هم منفی من این است که با کسی اخت نمیشوم و تک و تنها هستم،به همین دلیل هیچ وصلهای به من نمیچسبد.
ما وقتی وارد ایران شدیم،دولت بازرگان تشکیل شد. همان ابتدا با شهید منتظری خدمت بازرگان رفتیم و گفتیم:«میخواهیم کار کنیم.» به هر حال ما هم میبایست گوشهای از کاررا میگرفتیم. نمیشود شما که برای رضای خدا کار کردهاید، سماق بمکید.گفتیم ما هم به سهم خود مملکت را اداره میکنیم.هنگامی که به خیابان پاستور رفتم گفتم:«به آقای ابراهیم یزدی بگویید یک نفر از لبنان آمده است.»وقتی نزد ابراهیم یزدی رفتم و گفتم که آمدهام گفت:«بی خود آمدی!» اگرآقای ابراهیم یزدی همان ابتدا میگفت:«آقای ابوحمید! شما هم آن مسئولیت را بپذیر و کارت را انجام بده.» ما که به دنبال پست و مقام نبودیم، اما میبایست گوشهای از کار را میگرفتیم. در واقع برای انجام کار اعلام آمادگی کرده بودم و او مرا طرد کرد. شهید منتظری هم برای گرفتن پست و مقام اعلام آمادگی نکرده بود،بلکه میخواست نقشی در این انقلاب ایفا کند.متوجه شدیم که آنها به جای آنکه انقلابیون را به کار بگیرند،آنها را طرد وآدم های ناباب وارد سیستم کردهاند. ما راجع به اشخاص و شخصیت ها از جاهای مختلف اطلاعات میگرفتیم. این اطلاعات بیشتر مردمی بود نه کشوری، یعنی در این قضایا ما هیچ گونه ارتباطی با لیبی نداشتیم هر چند آنها میتوانستند ما را کمک کنند.
اگر به زندگی شهید منتظری قبل از انقلاب در پاکستان و افغانستان نگاهی بیندازید، متوجه میشوید او هوش سرشاری در شناخت افراد داشت. شهید منتظری هارون مجللی در افغانستان و صدام حسین را قبل ازآنکه با لیبی ارتباط داشته افشاکرد.خداوند به او بینش و نعمتی داده بود که با سه چهار حرکت،متوجه شخصیت طرف میشد که یکی از آنها عباس امیرانتظام سخنگوی دولت موقت و معاون دولت بازرگان بود. وقتی وارد ایران شدیم آن زمان چه کسی میدانست و میتوانست بفهمد که عباس امیرانتظام یهودی و جاسوس است؟ فقط یک سازمان اطلاعاتی دقیق مانند ساواک و سیاآمریکا میتوانست متوجه شود. شهید منتظری بدون آنکه با این سازمان ها ارتباط داشته باشد، باروشی که فقط خاص خودش بود توانست دریابد.او میگفت:«به راحتی میتوان با توجه به مواضع، حرکات و رفتارهای اشخاص آنها را شناخت.» عباس امیرانتظام زمانی که سخنگوی دولت موقت شد نخستین کاری که کرد این بود که علیه فلسطینی ها موضع گرفت و پس از آن به کردستان رفت و در آنجا گفت:«ما عرب ها را به آب دریا می ریزیم ودندان هایشان را خرد میکنیم!» هنگامی که در کنار آمریکایی ها قرار گرفت بسیار خاضعانه رفتار میکرد. شهید منتظری با توجه به حرکات و سکنات تحلیل میکرد و تحلیل گر خوبی بود. درکنار آن مردمی که زمانی برای فعالیت هایش به او پول میدادند،این بار اطلاعات در اختیارش میگذاشتند.یک روز آقای حسینی یکی از کارمندان اداره ثبت احوال نزد شهید منتظری آمد و گفت:«آقای منتظری شما این شخص را میشناسید؟ شهید منتظری هم جواب داد:«بله! ایشان عباس روافیان فرزند میرزا یعقوب این هم شناسنامه و مشخصاتش است برو و پیگیری کن.»شهید منتظری هم شروع به جستجو و پیگیری کرد.زمانی که به بازار رفتیم، متوجه شدیم پدرش یهودی و عمویش از پدرش بدتر است. سپس فهمیدیم مادرش بهایی است و همین طور اطلاعات بیشتری به دست آوردیم. در واقع شهید منتظری این اطلاعات را خودش کسب کرد و نیازی به لیبی یا کشورهای دیگر نداشت. با توجه به اطلاعاتی که به دست آورده و تحلیل هایی که کرده بود توانست به درستی نتیجه گیری کند. در این میان در رفت و آمدهایی که به فرودگاه داشتیم آقای صداقت و آقای فاتح به ما اطلاعات میدادند.با پیگیری های بعدی متوجه شدیم امیرانتظام عضو نهضت آزادی و از یاران بازرگان است.درسخنرانی هایش به عنوان سخنگوی دولت موقت مواضعش در جهت منافع آمریکا بود. حسنی که شهید منتظری داشت این بود که در این گونه مباحث سیاسی حرف آخر را اول میزد، از این رو راجع به عباس امیرانتظام چنین گفت:«عباس امیرانتظام جاسوس آمریکا و بهایی است و....»وهمه اینها را بیان کرد. پلیس ها هیچ یک از جنایتکاران را نمیتوانند کشف کنند، مگر آنکه خودشان خود را لو بدهند. پلیس ها به دلیل تجربه که دارند متوجه میشوند، اما مردم عادی متوجه نمیشوند. عباس امیرانتظام هم به عنوان یک جاسوس با عملکرد و مواضعش خود را لو داد. همان طور که حضرت امام فرمود:«شما میتوانید انسان ها را کشف کنید و اگر میخواهید بدانید یک مسئول خوب یابد است به دنبال سوابقش بروید و دریابید پدر و مادر او چه کسانی بودهاند. مواضع قبل و بعد از انقلاب او چه بوده است و آنگاه این موارد راکنار هم بگذارید و نتیجه بگیرید.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48