خاطرات زنان ایرانی از شهر مکه
یکی از وجوه زندگی و فعالیت زنان ایرانی که مورد غفلت واقع شده، سفرها و سفرنامههای آنها است. شماری از زنان ایرانی که طی چهار قرن گذشته به پایبوسی و زیارت مکه و عتبات عالیات رفتهاند از خود خاطرات و سفرنامههایی به یادگار گذاشتهاند. این زوار جزئیات جالبی دربارۀ سفر معنویشان به سرزمینهای مقدس مسلمانان و مصائب سفرشان مخصوصاً راه زمینی صعب و پرخطر ایران به مکه که از میان صحرای سوزان عربستان میگذشت، نگاشتهاند. در این مقاله چهار نمونه سفرنامه بررسی میشود که قدیمیترین آنها به اوایل قرن هیجده و سهتای دیگر به اواخر قرن نوزدهم تعلق دارند.
نویسندگان این آثار همگی از زنان خانوادههای اعیان و اشراف بودهاند: یکی از آنها شاهدخت و دیگری ملکۀ پیشین بوده و دوتای دیگر نیز کمابیش آشنایانی در میان خانوادههای قدرتمند داشتهاند. با وجود این آنها نیز همانند باقی زنان، مردان و زوار سعی داشتهاند تا فریضۀ مذهبی حج را به جا آورده و آن را بهدرستی انجام دهند. این زنان در سفرنامه و خاطراتشان علاوه بر آنکه دربارۀ لذت مذهبی- معنویشان نوشتهاند همچنین به نقل شرایط نامساعد و فشار مضاعفی پرداختهاند که فقط به خاطر زن بودنشان متحمل میشدند.
بهتازگی در چندین تحقیق و مقاله مشخص شده که بهخلاف تفکراتِ مرسومی که دربارۀ زنان کشورهای مختلف مسلمان در دوران قرون میانه رایج است آنها همت بسیاری به امر تعلیم و تعلم میگماشتند.[1] بسیاری از فرهنگهای زندگینامهای که مربوط به مسلمانان هستند چندین بخش را به زنان فاضل و سرشناس اختصاص دادهاند.[2] کتب دیگری نیز هستند که مشخصاً به شرح احوال زنان سرشناسی پرداختهاند که طی چهارده قرن، در طول تاریخ اسلام ظاهر گشتهاند.[3] امروزه نیز مقالات و رسالات بیشماری به زبانهای مختلفی نوشته شده است که نشان میدهند زنان از طریق ساخت وساز مدارس، حمایت از تألیف آثار علمی- پژوهشی، اهدای موقوفات به مؤسسههای آموزشی و گاه حتی با خطاطی کردن و استنساخ نسخهها به ترویج علم میپرداختهاند.
با توجه به آثاری که از زنان مسلمان باقی مانده است سفرنامههای زنان زائرِ مکه، از جمله زمینه هایی است که کمتر مورد بررسی قرار گرفته است. در این مقاله چهار نمونه سفرنامه که توسط زنان ایرانی نوشته شده و به تازگی نیز منتشر شده اند، بررسی می شوند.
***
احادیث سنّیان با اتکا به حدیثی که آن را به پیامبر منسوب میکنند به شدت زنان را از مسافرت حتی برای یک روز نهی میکنند مگر اینکه یکی از خویشاوندان نزدیک (برادر یا پدر) و یا همسر زن او را مشایعت کنند.[4] از اینرو تعداد بسیار زیادی از فقهای سنّی بر این باور بوده که اگر زنی در غیاب همسر یا یکی از خویشان نزدیکش برای انجام فریضۀ حج مسافرت کند خلاف شرع عمل کرده است.[5] اما فقهای شیعه این نظریه را رد میکنند و بر این نکته مُصرند که آنچه اهمیت دارد تأمین امنیت و آسایش سفر است و این هدف بدون حضور بستگان و اقوام نزدیک زن هم حاصل میشود و اهمیتش برای زن و مرد یکسان است.[6]
منابع ادبی و تاریخی بیشماری که متعلق به دوران نخستین و قرون میانی اسلام هستند به مشارکت زنان در سفر سالیانۀ حج اشاره کرده اند.[7] رسالات بسیاری به عنوان کتابچه های راهنما برای زنانی که عازم مکه بودند نوشته میشد.[8] مسافران مکه طی چندین قرن در سفرنامه هایشان گاه به تشریح نگرانی ها و فعالیتهای زنان زائر پرداخته اند. یکی از این افراد ابن جُبیر است که در اواخر قرن 6 هجری به مکه مسافرت کرد. او در هفتمین ماه قمری یعنی ماه رجب در مکه بود و چنین مینویسد: در روز بیست ونهم ماه رجب در کعبه را به روی زنان باز کردند تا به درون کعبه رفته و در آنجا نماز بگذارند.
زنان از همه جا گرد آمده بودند، آنها از چندین روز قبل برای بازگشاییِ درِ کعبه جمع شده بودند...آن روز زنی در مکه نبود که راهی مسجدالحرام نشده باشد. هنگامی که بنیشیبه برای باز کردن خانۀ خدا وارد شدند با شتاب در را باز کردند و به سرعت از آنجا رفتند و خانۀ خدا را در اختیار زنان گذاشتند. زائران مرد نیز مطاف و حجر اسماعیل را (جایگاهی نیم دایره که در جوار خانۀ کعبه است و حضرت اسماعیل و مادرش هاجر در آنجا به خاک سپرده شده اند) خالی کردند و دیگر هیچ مردی در اطراف خانۀ مقدس خدا باقی نماند.
زنان چنان با سرعت از پله ها بالا رفتند و وارد خانۀ خدا شدند که مردان بنیشیبه حتی نتوانستند به گرد پایشان برسند. آنگاه دست یکدیگر را گرفتند و زنجیری ساختند اما به یکباره زنجیرشان از هم گسست و یکایک نقش بر زمین شدند، بعضی جیغ کشیدند، عدهای شیون کردند و چندتایی فریاد زدند: «الله اکبر» و عده ای هم ندای «لا اله الا الله» سر دادند؛ سپس کارشان را از سرگرفتند و با آسودگی خیال طواف کردند، قدری در حجر اسماعیل ایستادند سپس حجرالاسود را بوسه باران کردند و در و دیوار کعبه را در آغوش گرفتند. آن روز باشکوه ترین، عالیترین و زیباترین روز زنان بود. پروردگار چنین بختی را نصیبشان کرد و حضور در آستان مقدس را برایشان فراهم کرد. با وجود چنین توفیقی زنان در مقایسه با مردان بخت برگشته تر و بیچاره تر بودند. آنها خانۀ خدا را از دور تماشا میکردند اما برایشان مقدور نبود تا داخلش شوند، به حجرالاسود خیره میشدند اما نمیتوانستند دستی بر آن بکشند بهرۀ آنها از این همه فقط خیره شدن و غم جانسوزی بود که آنها را به سختی فرا میگرفت. زنان به غیر از طواف کردن (آن هم با حفظ فاصله از خانۀ خدا) کار دیگری نمی توانستند انجام بدهند. این رویداد سالانه اتفاق می افتاد و زنان امیدوار بودند تا در چنین روز باشکوهی شرکت داشته باشند از اینرو برای چنین روزی تدارکات بسیاری فراهم میکردند. باشد که پروردگارشان از روی لطف و کرم به ایمان و نیت بیغل و غششان پاسخ درخوری دهد.[9]
علاوه بر این ابن جبیر به اطلاعات جالبی دربارۀ شماری از زنان سرشناسی اشاره میکند که به زیارت مکه میرفتند. یکی از این زنان شریفۀ جُمّنه دختر فُلی تاح و عمۀ امیرمختار (امیر وقت مکه در آن روزگار) بود که بر هودج گنبدی شکل زیبایی سوار بود و قطاری از خدم و حشم در پیاش روان بود. هودج این زن شبیه هودج حرمنشینان امیر مکه و مقامات عالی رتبه بود. مشعلهای فروزان، مسیرِ پیشِ روی اُشتران را روشن میکردند و اُشتران هودجها را به آرامی حرکت میدادند.[10] امیر عراق و همراه او امیرانی از خراسان وارد شهر مکه شدند،[11] در معیت آنها زنان و دختران بسیاری همچون دختر فرمانروای تنگۀ بوسفور نیز به مکه آمده بودند. این زن یکی از سه بانوی سلطنتی بود که همراه امیر به مکه آمده بود و به خاطر قدرت و وسعت قلمروی پدرش زن صاحب نفوذی بود. او کارهای عام المنفعۀ بسیاری همچون احداث منابع آب، در مسیر جادۀ مکه انجام داد و به همین منظور سی چارپا با خود آورده بود که همگی منابع آب را حمل میکردند. به غیر از این چارپایان، صد شتر دیگر نیز در قافله وجود داشتند که لباسها، آذوقه و دیگر وسایل او را حمل میکردند. این زن در آن زمان حدوداً بیست و پنج ساله بود.
دومین بانوی سلطنتی مادر فرمانروای موصل و همسر برادر حاکم سوریه بود که موقوفات بسیاری را به نام خویش ساخته بود. سومین بانو، دختر فرمانروای اصفهان بود که نفوذ بسیاری داشت و کارهای عام المنفعۀ بسیاری انجام داده بود.[12]
هر ساله اگر زنان و شاهدخت ها نمیتوانستند راهی زیارت خانۀ خدا شوند مردان معتمدی را به جای خود روانۀ سفر میکردند، آنها نیز عازم سفر می شدند و به کمک منابع آبی که به همراه داشتند تشنگی مسافرانِ غریب را فرو می نشاندند. آنها هر روز و شب در صحرای عرفات و مسجدالحرام به مسافران تشنه آب میدادند...مسافران فریاد سقاها را می شنیدند که با صدای بلند فریاد می زدند آب...آب نذری. مسافرانی که ذخایر آبشان رو به اتمام بود به سمت سقاها می شتافتند و مشربه ها و مشکهایشان را از آب پر میکردند. آنگاه سقا با همۀ نیرویش فریاد برمی آورد: خداوند پشت و پناه بانوی ما دختر فلان بن فلان باشد و از مردم نیز میخواست تا دعای خیرشان را بدرقۀ زن سازند و پروردگار نیز پاداش کار خیر زن را به وی ارزانی دهد.[13]
ابن جبیر اولین دیدار این بانوی بزرگ را اینچنین شرح می دهد: زن به دیدار مسجدالحرام رفت و عصر آن روز به دیدار مقبرۀ پیامبر شتافت.
او بر تخت روانی سوار بود که در میان تختهای کنیزکان و قاری خوانان محاصره شده بود. غلامان، خواجه گان و خدمۀ زن با چوب دستهای آهنینشان مردمانی را که بر سر راه زن بودند دور میکردند تا زن بتواند وارد مسجد شود. زن که عبایی گشاد بر تن داشت از تخت روانش فرود آمد و به پیش رفت تا به مرقد پیامبر سلام دهد و ادای احترام کند. خدمۀ زن پیشاپیش او حرکت میکردند، خدمۀ مسجد نیز با صدای بلند برای زن طلب بخشش میکردند و زن را میستودند. زن با همان عبا به نماز ایستاد و خدمه اش نیز هنگامی که او در نماز بود مردمانی را که اطرافش جمع میشدند، از او دور میکردند. زن به عنوان صدقه با خود غذا به مسجد آورده بود تا آنها را به فقرا بدهد و تا هنگامی که شب پرده گستراند همچنان در مسجد باقی ماند.[14]
***
نخستین زن ایرانی که مشرف به زیارت خانۀ خدا شد همسر میرزاخلیل، رقم نویس دربار صفوی بود که یادداشت های سفرش باقی مانده است.[15] نویسنده که نامش ذکر نشده است از خانواده ای اشرافی بود[16] و بعضی از بستگانش در موقعیتهای اجرایی طراز اول و صاحب جاه و مقام بودند.[17] سفرنامۀ این زن سفرنامه ای منظوم و دارای 1200بیت شعر است که نویسنده برای بیان افکار و مشاهداتش از آن استفاده کرده است.
به این گونۀ ادبی که در آن نویسنده خاطرات سفرش را به صورت منظوم[18] روایت میکند اصطلاحاً فتوح الحرمین[19] میگویند، این قالب ادبی توسط شماری از نویسندگان و همچنین زنی که پیشتر اشاره کردیم مورد استفاده قرار گرفته است.[20] محی لاری شاعر ایرانی در شعر منظوم و بلندبالایی به شرح سفر مکه و مدینه در سال 911ه.ق پرداخته است. همسر میرزاخلیل در همین ایام به تصنیف سفرنامه اش مشغول شد. محمد بن داوود اصفهانی (مرگ 1133ه.ق) نیز که توسط دربار صفوی به نگهبانی مرقد اما رضا گماشته شده بود از جمله افرادی بود که سفرنامۀ منظومی در شرح سفرش از اصفهان به مشهد نگاشت. او در منظومه اش از تمامی کاروانسراهای میان دو شهر نام برد.[21] از آنجا که سفرنامۀ همسر میرزاخلیل جز نخستین سفرنامههای منظومی است که به دست زنان ایرانی نوشته شده سفرنامۀ مهمی تلقی میشود.[22] نخستین فصل این سفرنامه با نام «آهنگ سفر» آغاز میشود:
مرا چون کرد چرخ حیله پرداز جگرخون از فراق یار دمساز
حرامم شد به بستر خواب راحت ندیدم چاره غیر از سیاحت
نه شب خواب و نه روزم بود آرام که تا بستم به طوف کعبه احرام
کمر بر بستم و بازو گشادم بدان سو پای همت را نهادم
رفیق من نشد یک تن ز خویشان چو مجنون رو نهادم در بیابان
چه کار آید کسی را یاری کس خدا باشد رفیق بیکسان بس
فرو شستم ز دل خوف خطر را همایون کردم این فال سفر را
به محمل سحر صحرا را دیدم چو مرغ از شاخسار غم پریدم
روان گشتم تن تنها به هامون بـه طرف خانـۀ دادار بـیچـون[23]
این زن در اواخر قرن دوازده هجری پس از آنکه همسرش درگذشت مصمم شد تا برای فرو نشاندن اندوهش به سفری طولانی برود و برای مدتی از زندگی معمولش فاصله بگیرد. از اینرو بار سفر برمیبندد و از اصفهان عازم مکه میشود. او نتوانست هیچ قوم و خویشی را با خود در این سفر همراه کند و همچنانکه آیین تشیع نیز به وی اجازه میداد بدون هیچیک از محارم مرد راهی سفر گشت و به کاروانی از زوار ملحق شد. نخست به مزار شوهرش رفت که در چند فرسخی شمال اصفهان قرار داشت و شب را نیز در همانجا بیتوته کرد.[24] سپس راه شمال را در پیش گرفت و به کاشان و قم رفت. از آنجا به سوی شرق رفته و به قزوین و حومۀ آن یعنی دولت آباد که اجداد و آبایاش در این شهر سکنی داشتند، رفت. سپس از قزوین راهی تبریز و اردوباد شد (خانوادهاش اصالتاً زادۀ این شهر بودند). گاه مناظر زیبای دشتها و باغها خاطرۀ همسر تازه مرحومش را به یادش می آورد و دوباره غم و اندوهش تازه میشد. مسافر ما سپس از شهرهای نخجوان و ایروان عبور کرد که در آن ایام هنوز جز اراضی ایران بودند. این شهرها در سر راه قلمروی عثمانیان قرار داشتند و گرچه در آن ایام روابط میان دو کشور کمابیش دوستانه بود، زائران ایرانی هنگام عبور از اراضی آناتولی با مشکلاتی روبه رو می شدند. مردمان شهر حلب به عوض برخورد دوستانه تری با زوار داشتند. شهر حلب حال و هوایی همچون شهر اصفهان داشت و بانوی ما را به یاد کودکانش میانداخت که آنها را در اصفهان گذاشته و راهی سفر شده بود.[25]
منزلگاه بعدی شهر دمشق با زیبایی های دلفریبش بود که شاهد لحظات غمانگیزی از تاریخ تشیع بود. زوار ایرانی بعد از چندین روز انتظار به کاروان عثمانیها پیوستند که به وسیلۀ امیرالحج هدایت میشد و قشون مسلحی نیز کاروان را همراهی میکرد. امیرالحج مأمور عالیرتبه ای بود و نویسندۀ کتاب او را «پاشا» مینامد. راه طولانی و خسته کننده بود اما به خاطر محافظان و ملازمان کاروان راه امنی بود و بدین ترتیب مسافران با عبور از صحرا به شهر مدینه رسیدند.[26] زوار بعد از مدینه رهسپار مکه شدند تا فریضۀ حج را به جا بیاورند. آنها در تمامی طول سفرشان همرا کاروان عثمانی باقی ماندند چرا که کاروانهای عثمانی به زوار ایرانی آزادی کامل می دادند تا فریضۀ حج را بنا بر اصول مذهبی تشیع به جا بیاورند[27] و سپس نیز در کمال صحت و سلامت به دمشق باز میگشتند.[28] سفرنامۀ موردنظر با بازگشت زائران ایرانی به شهر حلب و اورفا به اتمام میرسد و چندان مشخص نیست که آیا سفرنامه در همینجا به پایان میرسد و یا اینکه برگهایی از آن مفقود شده و گزارش سفر مسافرمان ادامه دارد.
نویسندۀ سفرنامه با دقت فراوان از تمامی منزلگاههای میان شهر اصفهان و مدینه نام میبرد و علاوه بر توصیف دو شهر متبرک مکه و مدینه توضیح مختصری نیز دربارۀ هر منزلگاه مینویسد. جزییاتی همچون میوه ها، فرآورده های کشاورزی و بازارهای شهرهای مختلف توجه نویسنده را برمیانگیزد. اقوام زن به هنگام بازگشت وی در قزوین و آذربایجان به استقبال او میروند. خوشبختانه مسافر ما به هنگام عبور از اراضی عثمانیان با مشکل خاصی روبرو نمیشود و سفرش را به اتمام میرساند.
این سفرنامه متن ارزشمندی برای دانشجویان جغرافیای تاریخی ایران و مسافران راه حج محسوب میشود و حاوی هیچ نکته یا ویژگی زنانه ای الا سوگواریهای گهگاهی نویسنده در ماتم شوهر متوفایش نیست که هنوز ضایعۀ فقدانش، زن را غمگین و متألم میکند و سیل خاطراتِ خانه و دلبستگیاش به شهر و مردمان کشورش همچنان سرریز کرده و زن را اندوهگین میکند.
قطعۀ زیر توصیف نویسنده از شهر حلب است وقتی که در اواخر قرن 12 هجری راهی مکه بود و گویای سبک و شیوۀ سفرنامۀ نویسندۀ موردنظر ماست:
حلب بسیار شبیه اصفهان است، گویی که شهری از شهرهای ایران است. در مغازهها و بازارها و میدانهای شهر هر چه بخواهی پیدا میشود. بازارهای شهر پر است از انواع و اقسام میوه ها: انجیر اینجا به شیرینی قند است. هندوانه ها سرختر از یاقوتند، خوشطعم و آبدار. یک دانه از این هندوانه ها به تنهایی میتواند تشنگی صد آدم تشنه را فرو بنشاند.
مردمان حلب از خواهر و مادران خودمان هم مهربانتر و خونگرمتر هستند. اصفهان و حلب شبیه هم هستند و من را ناگاه به یاد شهرم، کودکان و اقوامم میاندازد و چشمانم را غرق اشک میکند...«به کجا میکشانیام دنیا؟»
ما در این بهشت همیشه سرسبز و خرم شش روز اتراق کردیم. آنگاه دو اقیانوس خروشان از کاروانهای زائران ایرانی و زوار عثمانی وارد شده و بهم پیوستند و آنچنان بلوا و همهمه ای به پا کردند که نمیتوان آن را توصیف کرد، گویی روز حشر فرا رسیده بود. صداها و نعره ها چنان بلند بودند که آدمی عقل از کف میداد...
سپس ما بهسان سیل به سوی شام (دمشق) سرازیر شدیم. شام همچون بهشت روی زمین است. به راستی فقط بهشت یارای آن را دارد که با شام مقابله کند. آب شام همچون گلاب است و نانش به سفیدی برف میزند. میوه ها یکی از دیگری خوش طعمتر و بهترند. انگورهای شام شهرت بسیاری دارند و رنگ و مزه یشان فراتر از هر وصف و نقلی است. گلابیها و آلوهای جنگلیِ شام نیز بی نظیرند.[29]
***
دومین زن زائر ایرانی که از خود سفرنامه ای[30] به جا گذاشته از اعضای خانوادۀ سلطنتی قاجار و بزرگترین دختر شاهزادۀ فرهادمیرزا (مرگ 1305) عموی ناصرالدین شاه، مهرماه خانم عصمت السلطنه است. پدر و مادر این زن در سال 93-1292 به زیارت حج رفته بودند و پدرش نیز سفرنامه ای نوشته است.[31]
او سه شنبه 24 رمضان 1297 سفرش را از تهران آغاز کرد و با گروهی از زنان سرشناس و دو کنیز راهی سفر شد. آنها راه غرب را پیش گرفته و از تهران به همدان و از آنجا به عراق رفتند، دو هفته در عراق اتراق کردند و به زیارت کاظمین، نجف و کربلا رفتند.[32] سپس در کربلا به کاروانی پیوستند و با عبور از صحرا و اراضی شیوخ مختلف عرب که یک ماه به درازا کشید بالاخره دوشنبه 4 ذیالحجه، یعنی زمان فریضۀ حج، وارد مکه شدند.[33] این سفر سفری پرخطر بود و راه صعبالعبوری داشت چنانکه نویسندۀ ما نیز به تفصیل به شرح و توصیف آن پرداخته است. یکی از مسافران به سبب بیماری و خستگی در میانۀ صحرا جان سپرد و دیگری نیز به دست یاغیان بادیهنشین به قتل رسید. کاروان زنان پس از آنکه سه هفتۀ دیگر نیز در مکه ماندند و به انجام فریضۀ حج پرداختند سپس بار سفر به سوی مدینه بستند. راه، صعب و کسالت بار بود و مسافران شیعه اگر دستهجمعی و با کاروان سفر نمیکردند با خطرات بسیار بیشتری روبرو میشدند.[34] مسیر مدینه به جده بسیار بدتر بود و کاروانها دائماً مورد حملۀ یاغیان بادیهن شین واقع میشدند،[35] گاهی حتی اراذل و اوباش محلی نیز از آنها اخاذی میکردند.[36] کاروان مجبور بود تا به مدت سه هفته در جده منتظر لنج باقی بماند و از آنجا راهی بوشهر شود.[37] نویسنده چندین صفحه از سفرنامه اش را به دریازدگی خود و چند تن از همراهانش اختصاص داده است که در نهایت به مرگ یکی دو نفر نیز منجر شد.[38] نویسنده ده روزی را در بوشهر سپری کرد و سپس به شیراز رفت و دو ماه و یازده روز در آنجا ماند. زمانیکه مسافر ما هنوز در شیراز بود شوهرش به تیر غیب گرفتار شد و درگذشت، اما خبر مرگ شوهرش را از او مخفی کردند. عاقبت مسافرمان راهی تهران شد و از تخت جمشید، کاشان و قم عبور کرد[39] و بالاخره سه شنبه 9 رجب 1298 وارد تهران شد و سفرش پس از نُه ماه و 14 روز به اتمام رسید.
این سفرنامه همانند اکثر سفرنامههای دورۀ قاجار بر ناتوانی، ضعف و بی توجهی دولت مرکزی در برابر حق کشیها، رفتارهای ناعادلانه و ضعف دستگاهی گواهی میدهد که حکام و والیان محلیاش در قبال رعایای مملکت انجام میدادند. نویسنده که خود شاهدخت بود طی سفرش بسیاری از این جفاها و بی عدالتیها را مشاهده کرد و آنها را به رشتۀ تحریر درآورد اما فقط به ابراز اظهارنظرهای شتابزده و سرسری بسنده کرد و آنها را به دستگاه حاکم نسبت نداد.[40] این شاهدخت چه در داخل ایران و چه در خارج ایران مورد استقبال قرار گرفت و از او همچون مهمانی عالی مقام پذیرایی کردند. سفرنامۀ او مملو از اطلاعات جالبی دربارۀ ویژگیهای فرهنگی و بومی مناطق مختلفی است که او هنگام سفرش آنها را دید و یا از آنها عبور کرد، همچنین سفرنامۀ او دارای اطلاعات ارزشمندی دربارۀ موقعیت و جمعیت ایران در آن ایام است. نکتۀ جالب دیگر در مورد این نوشته روایت نویسنده از مصائب، خطرات و آلامی است که زوار ایرانی هنگام زیارت حج متحمل میشدند. با این حال مشکلات سفر درونمایۀ مشترکی است که تقریباً در تمامی سفرنامههای حج این دوران دیده میشود.
زنان در سفرنامۀ موردنظر حضورِ آشکاری دارند. شاهدخت (نویسنده) از سر دقت و علاقه تمامی دیدارها و ملاقاتهایش را با زنان خانواده های سلطنتی و همچنین زنان صاحبمقامی که همراه شوهرانشان ساکن عتبات هستند، مرقوم میکند. او همچنین به کسانی اشاره میکند که در این اماکن دفن شدهاند. تمامی زنانی که او از آنها نام میبرد به خانواده های اشرافی تعلق دارند البته به استثنای سیصد زنی که همراه آنها از شیراز به اصفهان سفر کرده و لاجرم در سفرنامه اش از آنها نیز نام میبرد.[41] حال و هوای زنانۀ سفرنامه شاهدخت از اشاراتی نظیر امتناعش از بیتوته کردن در اقامتگاه سفیر ایران در جده که مردی عزب بوده[42] و یا شعف نویسنده از دیدن سبزیجات تابستانی در بازار مدینه در اواخر پاییز، فراتر نمیرود. نویسنده در سفرنامه اش به چنین وقایعی اشاره میکند[43] اما به عوض هیچ اشاره ای به وضعیت زنان و مردانِ مدینه نمیکند. این سفرنامه نشان دهندۀ شناخت و درک نویسنده از زیبایی و منابع طبیعی است. قطعات زیر معرف سبک نویسنده هستند. اولین بخش سفرنامه توصیفی از شهر مدینه است:
یکشنبه 9 محرم الحرام 1298: چهار ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود که وارد مدینه شدیم. در خانهای نزدیک مرقد مطهر بیتوته کردیم. خانه مشرف به کوه اُحد و باغی بود. مدینه چه هوای مطبوع و دلپذیری دارد. هوایی بهشتی با کوههای پُرجلال و جبروت دارد آنچنان که سر از دیدنشان به دوار میافتد. حتی اکنون که آخر پاییز است باز هر میوه ای در بازارهای شهر پیدا میشود از باقالی و بادمجان بگیر تا سبزیجاتی به طروات و سبزی زمرد. غذایی خوردیم، استحمام کردیم و به زیارت مرقد مطهر رفتیم...
در شب مناره های مرقد مطهر با چراغها روشن و نورانی میشوند. از خیابان، منظرۀ منارهه ا واقعاً زیبا و باشکوه است. منارههای منور هر کدام سه طبقه هستند. مرقد مطهر هشت مناره دارد و هر مناره حداقل با دویست چراغ در هر طبقه روشن میشود. از این گذشته مرقد نیز غرق نور و چراغ است.[44]
قطعۀ بعدی سفر دریایی جده به بوشهر است که مسافران با یک کشتی انگلیسی عازم سفر شدند:
سه شنبه 26 صفر 1298: باد با سرعت تمام میوزد. ناخدا تمامی طول شب بیدار بود و چشم بر هم نگذاشت. انگار این مردم اصلاً خواب ندارند. در ایران اگر کسی یک شب سرش به بالین نرسد تمام روز آه و ناله میکند و مثل کندۀ درختی روی زمین میافتد اما این مردم نه روی زمین میافتند و نه برای تجدید قوا استراحت میکنند بلکه دائم تلاش و تقلا میکنند...ناخدا تمامی روز چشم از قطب نما برنداشت، دائم سکان کشتی را در دست داشت و پلک هم نمیزد. الله اکبر که خدا چه هوش و فراستی به مخلوقاتش داده که توانسته اند چنین کشتی بزرگی را ساخته و آن را در چنین دریای وسیعی هدایت کنند.
سه شنبه 30 صفر: چهار ساعت و نیم قبل از غروب آفتاب چشممان به کوههای مسقط افتاد. ناخدا که همۀ سعی اش بر این بود که از هوای طوفانی دریا دور شود مسیر مستقیم را انتخاب نکرد. او مردی بسیار منطقی است. جای من در اتاقک پشت سر ناخدا واقع شده است به همین خاطر ناخدا شبها با صدای بسیار آرامی با جاشوهای کشتی حرف میزند تا مبادا من از خواب بیدار بشوم. انگار هر چه رفتار ناشایست و زشت وجود دارد فقط از مردم کشور ما سر میزند.[45]
***
سومین زن ایرانی که به زیارت مکه رفت و سفرنامه نوشت زن ناشناسی از کرمان است که از خانوادهای اشرافی بوده است.[46] این زن به فرقۀ محلی قدرتمندی به نام شیخیه تعلق داشت که ازجمله فِرق متمایز تشیع است. مسافر ما به همراه تعدادی از اقوامش سفرش را از کرمان و در روز دوشنبه 25 رمضان 1309 آغاز کرد و از آنجا به بندرعباس و خلیج فارس رفت،[47] هر چند مسافران هنوز راه چندانی را طی نکرده بودند اما بخش اول سفرشان سه هفته طول کشید چرا که بسیاری از آنها به علت شیوع آنفولانزا بیمار شدند. آنها از بندرعباس سوار بر کشتی مسافربری به سوی بمبئی رفتند. مسافر ما نیز یک هفتهای در بمبئی توقف کرد و سپس به دستۀ هفتصد نفری زوار افغانی و هندی پیوست و همراه آنها سوار بر کشتی از بمبئی به سوی جده رفت. ده روزی را در ساحل جده در قرنطینه به سر برد و بالاخره دوشنبه اول ذی الحجه وارد مکه شد.[48] پس از انجام فریضۀ حج، به همراه کاروان عازم مدینه شد و یک هفته ای در مدینه اتراق کرد. سپس مدینه را ترک کرده و راه شمال را پیش گرفت و عازم زیارت عتبات عالیات شد. پس از آنکه به نجف رسید دو هفته در نجف ماند و سپس به کربلا، کاظمین و سامرا رفته و دوباره به کاظمین و سپس بغداد بازگشته و شنبه هشتم ربیع الثانی عازم ایران شد[49] و پس از آنکه از مرز گذشت جمعه 25 جمادی الاول وارد تهران شد.[50] مسافر ما یک سالی را در دولتخانۀ تهران ماند و سهشنبه 24 ذی الحجه 1311 راهی خانهاش شد[51] و از شهرهای قم، کاشان و یزد گذشت تا اینکه دوشنبه 12 صفر 1312 به کرمان رسید.[52]
این سفرنامه در قیاس با دو سفرنامۀ قبلی دارای جزییات بیشتری است و گاه توصیفهای ارزشمند و مفیدی دربارۀ مناطق و اماکن مختلف در اختیار مخاطبان و خوانندگان میگذارد. گزارش سفر بمبئی از باغ گیاه شناسی، موزه، باغ وحش، کارخانۀ نساجی و تأسیسات آبی این شهر به شکل حیرتآوری از روایتی سرزنده و پرتحرک برخوردار است.[53] با این وجود تأکید و تمرکز اصلی متن به روی سختیها و خطرات راه مکه است که با لحن تلخ و نااُمیدانهای روایت شده اند. در واقع تمامی سفرنامه دربارۀ هراس، نگرانیها، رنجها، مصائب و آزاری است که زائرمان در طول سفرش به خود دیده و چشیده است. او در طول سفرش چندین مقام عالیرتبه را ملاقات کرد که همگی نیز به گرمی از وی استقبال کردند.[54] مسافر ما در سفرنامه اش به غیر از یکی دو مورد چندان به زندگی روزمره شهرهای ایران، عربستان و یا بین النهرین نمی پردازد.
زنانگی در تمامی متنِ اثر هویدا است و به روابط میان حلقههای نزدیک دوستان و خانواده ختم میشود، تنها استثناء هنگامی است که نویسنده به روایت زندگی روزمره در حرمسرای شاه میپردازد. او به هنگام بازگشتش به کرمان به مدت یک سال و نیم به عنوان مهمان و ملازم، در حرمسرای شاه توقف کرد. این بخش از سفرنامه یکی از مهمترین و ارزندهترین قسمتهای آن است چرا که فرصت نادری برای مخاطب فراهم میآورد تا از بیرون به تماشای زندگی محرمانۀ زنان حرمسرا و روابط میان شاه و همسرانش بپردازد. جالب آنکه بخش حرمسرای سفرنامه از دیدِ زائرِ حج نوشته نشده است و آنچنان روایت جذاب و منحصر به فردی دارد که از چهارچوب مطالعات امروز هم فراتر میرود.
گزیدۀ زیر نمونهای از یادداشتهای او به هنگام دیدارش از شهر بمبئی است:
اول ذیالقعده 1309: هر روز به تماشای اماکن دیدنی شهر میرویم. چند روز پیش به تماشای باغ گیاهشناسی سلطنتی رفتیم. نمیدانم چگونه شکوه و زیبایی این باغ را توصیف کنم. چه بسیار درختان گوناگونی که هرگز پیشتر آنها را به چشم ندیده بودیم. گلهای رنگارنگ بسیار زیادی در باغ وجود داشت اما هیچکدامشان عطر و بو نداشتند. گیاهان زیادی با برگهای الوان دیدیم که در گلدانهای بزرگ کاشته شده بودند اما هیچیک میوه نمیدادند. آدمی با دیدن آنها هوش و حواسش را از دست میدهد. من نیز از توصیف این همه زیبایی قاصرم و هر کس بایست به چشم خویش این زیباییها را ببیند.
در باغ وحش قفسهای بزرگی برای حیوانات ساخته شده است. در یکی از قفس ها دو شیر بزرگ و در دیگری چهار پلنگ بزرگ و کوچک دیده میشد. در قفس دیگری از دو ببر عظیم الجثه نگهداری میشود، در قفس بزرگی، تپه ای سنگی برای خرسها ساخته بودند که چندین لانه در آن حفر شده بود و ما سه خرس دیدیم که داخل لانه ها خوابیده بودند. در باغ وحش شغال، میمون، روباه، گراز، گورخر، گاو، حیوانات کوهی نظیر غزال و بزکوهی و میمون ریش سفید دیده میشود. همچنین تپۀ پوشیده از علفی را به مارها اختصاص داده بودند و مارهای سمی را در آنجا رها کرده بودند. هنگامی که به تماشای این مکان رفته بودیم چشممان به مارها افتاد که در سوراخهای تپه خوابیده بودند. این باغ وحش مملو از انواع و اقسام پرندگان است: شترمرغ، غاز، طوطی، پرندگان دریایی، خروس، کاکلی، کبوتر، پرستو و سهره. دیگر چه بگویم، آدمی از این همه تنوع سرگیجه میگیرد.
در موزۀ بمبئی تالارهای مخصوصی را به عتیقه جات و دیگر اشیاء اختصاص داده اند. اولین تالار نمایشگاهی از حیوانات خشک شده بود که از پرنده و ماهی گرفته تا مار و حتی بوفالو را خشک و مومیایی کرده و آنها را در جعبه های شیشه ای گذاشته بودند. انواع و اقسام ماکیان، پرندگان دریایی و ماهیها در اندازه های مختلف به گونه ای خشک شده بودند که انگار زنده اند و چشمانشان همچون جانداری که جان در بدن دارد، میدرخشید و برق میزد. در این تالار ببر خشک شده ای که همچون ببری زنده مینمود و مارهای مومیایی نیز دیده میشدند که نگاهی غریب داشتند. حیوانات و اجساد تشریح شده در جعبه های شیشه ای قرار داشتند و تماشاگران آنها را مشاهده میکردند. نمونه هایی از سنگهای مختلف و داروهای گوناگون نیز در این جعبه های شیشه ای به نمایش گذاشته شده بودند. در اینجا انواع میوه های اقصا نقاط جهان دیده میشوند، گویی همین لحظه آنها را از بوته یا درختی چیده اند حتی انواع کدو، چغندرقند و ترب هم وجود دارد. هر چیز خوردنی اگر در دسترس باشد، آن را به صورت طبیعی خشک کرده و یا آن را به صورت مصنوعی تولید کرده و سپس در جعبه های شیشه ای میگذارند. مواد معدنی، انواع کتان، پشم، ابریشم و چوب و هر آنچه که در تمامی جهان یافت میشود در این موزه به نمایش گذاشته شده است.
دومین تالار موزه نمایشگاهی از اشیاء چینی، مسی و ظروف شیشه ای از زمانهای کهن تا به امروز است و تغییرات این اشیا و گاه اشکال عجیب آنها در گذر زمان دیده میشوند. در این نمایشگاه حتی ابریق هایی دیده میشود که دقیقاً نمیدانم قدمتشان به چندین هزار سالِ پیش باز میگردد. این اشیاء در هر عصری مطابق عرف و سلیقۀ آن عصر تولید و ساخته میشده اند. در کاغذهای کوچکی نام و تاریخ هر شی نوشته شده و به همراه شی درون جعبۀ شیشه ای گذاشته شده است. در این موزه تاج های پادشاهان پیشین، کلاه های قدیمی، عمامه های گوناگون از زمانهای گذشته تا کنون به صورت پیچیده شده یا دوخته شده در جعبه های شیشهای به نمایش گذاشته شده اند و بازدیدکنندگان میتوانند اشکال متفاوت این اشیاء را در گذر زمان مشاهده کنند. انواع لباسهای مردانه و زنانه از البسۀ پادشاهان گرفته تا مردمان عادی روزگاران قدیم و حتی امروزه نیز جمع آوری و در جعبه های شیشهای نگهداری میشوند. همچنین جواهرات هر روزگار مانند انگشترهای مخصوص، مُهرها و منسوجاتی که هر یک هزار سال قدمت دارند به همراه قالیچه های قدیمی، یونیفرم های نظامی و پاپوشها و کفش های هر عصر در این جعبه قرار داه شده اند. هیچ کلمه ای قادر نیست تا ظرافت این اشیاء را توصیف کند.
در بمبئی یک روز از کارخانۀ نساجی بازدید کردیم که منسوجات کتانی و ابریشمی تولید میکرد. سر آدمی در این کارخانه به دوار می افتاد. در هر کارخانه دویست دوک، هر یک برای کاربرد متفاوتی، می تابیدند و نخ می ریسیدند و کارگران نیز مشغول کار بودند. زنان هندی در بخش تولید پارچه های ابریشمی کار میکردند و هر یک وظیفۀ جداگانه ای بر عهده داشتند. از آنجا راهی قسمتی شدیم که در آنجا دستمالهای پارچه ای میبافتند. از مردی که سرکارگر این بخش بود خواستم تا دستمال چهارگوشی برایم ببافد اما نه او زبان فارسی بلد بود و من نه زبان هندی بلد بودم.
فردای آن روز به بازدید سامانۀ آبی شهر بمبئی رفتیم. در شهر بمبئی آب شیرین وجود ندارد و تنها در بیست فرسخی شهر آب شیرین یافت میشود. هندیها آب را از کوههای دورتادور شهر حمل کرده و با نصب چرخها و قرار دادن لوله های آب در درون زمین، آب شیرین را به خانه ها، بازار، کارخانه ها و حتی ساختمان های سه یا چهار طبقه میفرستند. در هر خانه آب از شیرهای آب که در پنج شش نقطۀ خانه واقع شده بیرون میزند، این شیرهای آب همانند همان شیرهایی هستند که ما نیز در مخازن آبی کشورمان به کار میبریم. هندوها لوله های آهنی ساخته اند و بر بالای هر یک شیر آبی نصب کرده اند؛ با تاباندن شیر آب، آب از لوله بیرون میآید. چنین کاری تکنولوژی مهمی محسوب میشود. آب در حداقل سی تا چهل هزار نقطۀ دیگر در شهر به همین شیوه بیرون می آید.
هندیها آب را از طریق پلکان و نصب لوله های آب به حمامها و دستشویی های طبقات بالای ساختمانها میبرند. هر ساختمان یک یا دو شیر آب دارد که به حوضچه ای باز میشود که طبقۀ پایین ساخته شده است. هر ساختمان بیست شیر آب دارد. آب در هر کارخانه، بازار و هر مغازه ای یافت میشود. این مسئله، مسئلۀ عجیبی است که نمیتوان آن را به خوبی تشریح کرد.[55]
***
چهارمین زن ایرانی که متحمل رنج نگارش سفرنامۀ مکه شد یکی دیگر از اعضای خانوادۀ سلطنتی قاجار میباشد. سکینه سلطان خانم اصفهانی کوچک،[56] همسر ناصرالدین شاه (دوران حکومت 1313- 1265) نویسندۀ سفرنامۀ مزبور نام دارد. سکینه سلطان در جوانی بیوه شد[57] و از سن دقیقش به هنگام ازدواجش با شاه خبر نداریم و نمیدانیم در زمان قتل شاه چند ساله بوده است. در زمان حکومت مظفرالدین شاه[58] به این زن لقب «وقارالدوله» دادند و همچون دیگر زنان شاه شهید با او نیز مهربانی و احترام رفتار کردند.[59] سکینه سلطان که هنوز جوان[60] و زیبا بود[61] بعد از ترور شاه[62] با میرزا اسماعیل خان معتصم الملک[63] آشتیانی[64] ازدواج کرد. او صاحب مرتبه ای اداری بود[65] و در اواخر دهۀ سی عمرش به سر میبرد که با سکینه سلطان ازدواج کرد. سکینه سلطان به خوشی عمر گذراند[66] اما از لذت مادر شدن محروم بود و پس از آنکه به سفر حج مشرف شد سفرنامه ای نوشت.[67] سکینه سلطان در مقایسه با دیگر زنانی که در این مقاله از آنها نام بردیم زن ادیبی محسوب میشود و نوع نثرش نشان میدهد که با ادبیات زمانه اش آشنا بوده[68] و همچنین در نوشتن نظم[69] و نثر[70] دستی داشته و تخلصش نیز «وقار» بوده است.[71] سکینه سلطان در بسیاری از سفرهای ناصرالدین شاه همراه شاه بوده[72] و جابه جا در سفرنامه اش از خاطراتِ سفرها[73] و اسب سواریهایش[74] با شاه یاد میکند. او علاوه بر سفرنامۀ حج سفرنامههای دیگری نیز نوشته است که شرح سفرش به شیراز با همسرش اسماعیل خان آشتیانی در 23 ربیع الاول 1323 است، خوشبختانه این سفرنامه منتشر شده[75] و در آن تصویری از سکینه سلطان به همراه سه زن دیگر شاه باقی مانده و چاپ شده است.[76]
سفر سکینه سلطان به مکه شنبه اول رجب [77]1317 و از شهر تهران آغاز شد و پس از یک سال درازا سرانجام سه شنبه 15 جمادی الاول [78]1318 و در شهر بروجرد به اتمام رسید. سکینه سلطان در بروجرد به همسرش پیوست که در آن ایام به عنوان مأمور دولت[79] در آن شهر زندگی میکرد و سرانجام دوشنبه چهارم ذی الحجه همان سال به تهران بازگشت.[80] سکینه سلطان ابتدا راهی عراق شد و به زیارت مراقد مقدس شیعیان در کاظمین، نجف و کربلا رفت. سپس از راه حلب راهی اسکندریه شد و در آنجا با کشتی عازم جده شد و سپس روز جمعه ششم ذی الحجه 1317 وارد شهر مکه گشت و به موقع به زمان فریضۀ سالانۀ حج رسید و بعد نیز راهی مدینه شد. او به هنگام بازگشت به خانه راه زمینی را انتخاب کرد و از راه صحرای عربستان به نجف رفته و پس از زیارت شهرهای مقدس کربلا، کاظمین و سامرا سرانجام عازم ایران شد و همانگونه که در سطور بالا نیز گفته شد به شهر بروجرد رفت و به همسرش پیوست.[81]
این سفرنامه اطلاعات مفیدی، گرچه اندک، دربارۀ مردمان ایران زمین در آن روزگار مطرح میکند که شامل نکات بسیاری دربارۀ عدم امنیت جاده ها[82] و نارضایتی روزافزونی میشود که میان مردمان آن روزگار نسبت به دستگاه حاکم[83] وجود داشت و سرانجام نیز منجر به انقلاب مشروطه شد. این سفرنامه همچنین حاوی اطلاعاتی دربارۀ قیمت کالاهای مصرفی در اماکن و شهرهای مختلف[84] است. از آنجا که نویسنده از زیبایی مناظر طبیعی لذت میبرده است در سفرنامه اش به توصیف مناظری می پردازد که طی سفرش آنها را تماشا کرده است؛[85] گاه این مناظر او را به یاد مناظری می اندازد که طی سفرهایش با شاه شهید آنها را دیده و تماشا کرده است.[86]
سفرنامۀ مزبور وضعیت زنان آن روزگار و نگرش زمانه را نسبت به آنها نشان میدهد. نویسنده در اثرش گاه با حسرت بسیار،[87] روزهایی را به یاد می آورد که به همراه دیگر زنان[88] شاه شهید در دربار زندگی میکرده و دلتنگ آن روزها میشود و از ملاقات دوباره و همصحبتی[89] با زنان شاه (هووهایش!) لذت میبرد و از اینکه او و دیگر زنان شاه مجبور شدند که پس از ترور شاه اندرونی و حرمسرای شاه را ترک کنند[90] اندوهگین میشود. گاه دست به آسمان بلند میکند و از خدا میخواهد تا هیچ زنی بیوه نشود[91] و دعا میکند تا زنان شاه فعلی به سرنوشت او دچار نشوند.[92] سکینه سلطان به تبعیت از فرهنگ سنتی آن روزگار، خود را ضعیفه[93] مینامد و از اطلاق چنین نامی بر خود شرمگین نیست و حتی خوشحال است که زنان کارهای سختی همچون حمل باروبنۀ سفر را به عهده ندارند؛[94] اما گله مند است که چرا فرهنگ سنتی مرد را اختیاردار زن کرده[95] و ناراضی است که چرا زن، فارغ از اینکه چه زنی است و به چه طبقهای تعلق دارد بایست حتی برای مسافرت کردن هم از شوهرش اجازه بگیرد و مشرف به زیارت مکه و مدینه[96] شود. حتی زبان به شکوه میگشاید که چرا زن بودن چنین قیدوبندهایی[97] را بر او روا داشته و چرا مردان خواهش و اراده شان[98] را بر زنان تحمیل میکنند. وقتی مردان کاروان که در میان آنها پسرعمویش نیز دیده میشود خواهش او را نمیپذیرند و برای زیارت مرقد حضرت زینب به شام نمیروند زبان به گله میگشاید و مینویسد:«زن و مرد هر که باشند در نهایت زن موجود بخت برگشته ای است که اسیر چنگال مرد است.»[99]
قطعات انتخابی زیر نشان دهندۀ سبک سفرنامۀ او هستند، اولین قطعه شرح سفرش از دمشق به حلب است:
شنبه 8 ذی القعده 1317: از خواب بلند شدم، نماز خواندم و سوار استران شدیم و قدم در جاده گذاشتیم. جاده از میان جنگلی میگذشت که اینجا و آنجا تپه های خاکی داشت و پر از سرو کوهی بود و شبیه جاده های اطراف جاجرود بود که به سوی جنگلهای شمال میرفت. جنگل رفته رفته تمام شد و جاده به دشتی رسید. اما چه دشتی بود این دشت! همۀ این روزها یک طرف این روز هم یک طرف. دشتی بود پر از هزاران هزار گل. خداوند شاه شهید را بیامرزد. کاش اکنون اینجا بود و این گلها را تماشا میکرد، اگر بود با وجود مبارکش به این دشت جان میداد. آن وقت هر روز ده ها شاخه از این گلها را به خانه می آورد و آنها را با واژه های زیبا و برازنده توصیف میکرد و احساس لطیفش را نسبت به گلها در دفتر خاطراتش یادداشت مینمود. گلهای رنگارنگی که در این دشت شکفته اند همچون حرمسرای شاه شهید هستند، زنان حرم هر روز عصر لباسهای زیبا به تن میکردند خودشان را می آراستند و همچون طاووس با وقار بسیار در اندرونی می خرامیدند. چشمان روزگار هرگز شاهد چنین ناز و غمزه ای نبود و دوباره هرگز آن را تماشا نخواهد کرد. نفرین خدا بر قاتل شاه شهید که هم شاه را به شهادت رساند و هم زندگی فراموش نشدنی بسیاری را بر باد داد.[100]
از حلب تا اسکندریه:
چهارشنبه 19 ذی القعده 1317: جادۀ امشب سواره روی عریضی است که با تخته سنگهای کوه سنگفرش شده و جادۀ بسیار همواری است. خانه های این نواحی بسیار راحت و دلپذیر هستند. علاوه بر این زنان، مردان و کودکان این نواحی زیبا و خوش بر و رو هستند. این مردمان به راستی مهربان و خونگرم اند... اسکندریه شهر بزرگی است که چشم انداز زیبایی دارد و در دامنۀ کوه واقع شده است. هنگامی که از دامنۀ تپه های اسکندریه به پایین میآمدیم منظرۀ شهر همانند وقتی بود که از دامنۀ شهرستانک به پایین آمده و پیش رویمان صاحبقرانیه قرار داشت.[101]
از بغداد تا سامرا:
چهارشنبه 11 ربیع الاول 1318: نیمه شب در زیر نور دلانگیز ماه راهی شدیم. هوا خنک و دلپذیر بود. به شکر خدا همه چیز خوب بود. برای نماز صبح توقف کردیم، نماز خواندیم و دوباره راه افتادیم. پس از فاصلۀ کمی گنبد درخشان و متبرک امامان همچون گنبدی نورانی ظاهر شد. هزاران هزار بار شکر که چنین توفیقی نصیبمان شد و چنین روزی را به چشم دیدیم. به محض آنکه چشمم به گنبد مقدس امام افتاد نخست برای شاه شهید دعا و طلب بخشش کردم و از درگاه دو امام و همچنین امام زمان خواستم تا شاه به سلامت از سفر فرنگ بازگردد و اقبال زیارت کربلا نصیبش شود و گنبد امام را با آجر طلا مرمت کند...سپس به زیارت مرقد مطهر رفتیم. رفتار خدام بسیار جالب بود. زمانی که وارد مرقد شدیم خدام از پیش جمع شده و بر سر هر دروازه فانوسی گذاشته بودند و فقط وقتی به ما اجازۀ عبور دادند که به آنها مبلغی پول دادیم. هر چقدر اخوی ام به آنها پول میداد باز آنها داد و قال راه می انداختند که این زن شاه است باید به هر کداممان انگشتر الماس و ردای ابریشم بدهد.[102]
***
در گذشته نوشتن سفرنامه و مخصوصاً حج نامه پدیدۀ رایجی بود و سفرنامه ها گونۀ ادبیِ محبوبی در ادبیات فارسی محسوب میشدند. نخستین نمونههای[103] حج نامه از آن محمدبن حسین حسینی یزدی به نام حجازنامه ( که در آن مؤلف خاطراتش را از سفر مکه[104] در سال 757 ه.ق مکتوب کرده است)، محی لاری با اثری به نام فتوح الحرمین (که شرح منظوم سفر مؤلف به مکه و مدینه[105] در سال 911ه.ق است) و صفی ابن ولی قزوینی به نام انیس الحجاج[106] هستند که به شرح سفر مؤلف در سال 1087 میپردازد.[107] بسیاری از سفرنامه ها در قرون بعدی نوشته شدند. چنانچه پیشتر نیز اشاره کردیم زنان در امر سفرنامه نویسی فعال بودند و سفرنامه هایشان به مانند سفرنامههای مردان ارزشمند بوده و حاوی اطلاعات فراوان هستند. با توجه به علاقۀ روزافزون گونۀ ادبیِ سفرنامه نویسی، بدون شک مابقی سفرنامههای زنان ایرانی نیز حاوی اطلاعات وسیعتری دربارۀ خصوصیات و ویژگی های این گونۀ ادبی است و اطلاعات بسیاری در اختیار محققان میگذارند.
پیام بهارستان شماره 14/2
________________________________________
[1]. Amineh Mahallati,Women as Pilgrims: Memoirs of Iranian Women Travelers to Mecca.
2. امینه محلاتی مدرس دانشکده مطالعات خاور نزدیک در دانشگاه پرینستون است.
E.g. Omaima Abou-Bakr, “Teaching the Words of the Prophet: Women Instructors of the Hadith,” Hawwa, 1 (2003): 306–28; Asma Sayeed, Shifting Fortunes: Women and Hadith Transmission in Islamic History (PhD diss, Princeton University, 2005). See also Muhammad Hashim Kabbani and Laleh Bakhtiar, Encyclopedia of Muhammad’s Women Companions and the Traditions they Related (Chicago, 1998).
[2]. See for instance Ruth Roded, Women in Islamic Biographical Collections (Boulder, CO, 1994); Richard Bulliet, “Women and the Urban Religious Elite in the Pre-Mongol Period,” in Women in Iran from the Rise of Islam to 1800, ed. by Guity Nashat and Lois Beck (Urbana and Chicago, 2002), 68–79.
[3]. محلاتی، ذبیحالله. ریاحینالشریعه، (تهران، 1374ه.ق). محمدالحصون و اُم علی مشکور، علمالنساء المؤمنات (قم، 1411ه.ق).
[4]. See Ibn Rushd, The Distinguished Jurist’s Primer, trans. by Imran Ahsan Khan Nyazee (Reading, UK, 1994), 1: 379.
[5] . Ibn Rushd, The Distinguished Jurist’s Primer, 1: 378.
[6]. مقنیه، محمد جواد. پنج مدرسه فقه اسلامی، (قم، 1374)، 174 تا 175.
Laleh Bakhtiar, Encyclopedia of Islamic Law (Chicago, 1996), 158–59.
[7]. نگاه کنید به مهدی مهریزی «زن در حجگذاری مکه»، فصلنامه ایرانی میقات حج (تهران)، شماره 63 (بهار 1388): 134.
[8]. دو نمونه از رسالات شیعی عبارتند از: مسالکالنسوان، نوشته علیبنعثمان (مرگ 449ه.ق) و نهجالبیان اثر نویسندهای ناشناس که در کتابنامه حج اثر محمدحسن بکایی (تهران، 1374)، صفحه 310 به آنها اشاره شده است.
[9]. The Travels of Ibn Jubayr, trans. by R. J. C. Broadhurst (London, 1952), 137–38.
[10]. The Travels of Ibn Jubayr, 128.
[11]. The Travels of Ibn Jubayr, 180.
[12]. The Travels of Ibn Jubayr, 189–90.
[13]. The Travels of Ibn Jubayr, 192.
[14]. The Travels of Ibn Jubayr, 207–08.
[15]. سفرنامه منظوم حج، شماره ثبتی 2591، کتابخانه مرکزی، دانشگاه تهران، تصحیح رسول جعفریان، (تهران، 1374).
[16] . اخیرا روشن شد که این علویه خانم اصالتا شیرازی و برادرزادة امام جمعه کرمان( که داماد مرحوم ابراهیمخان ظهیرالدوله بوده) میباشد این علویهخانم همسر آقای شاپورخان پسر عباسقلیخان(و ایشان پسر ابراهیمخان ظهیرالدوله) بوده است شاپورخان از طرف مادر نوة ملکآرا بوده است.
[17]. سفرنامه منظوم حج، (تهران، 1374)، 39 تا 40.
[18]. برای آگاهی از فهرست آنها نگاه کنید به: منزوی، احمد. فهرست نسخههای خطی فارسی، (تهران، 1348)، 4033 تا 4035.
[19]. نگاه کنید به توصیف آثار تاریخی مکه و مدینه و فلسفه مناسک حج در فتوحالحرمین، تصحیح رسول جعفریان، (قم، 1374).
[20]. شماره ثبتی 256، مدرسه سپهسالار، تهران.
[21]. دانشپژوه، محمد. فهرست نسخههای خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، 9: 1406. و معرفی مصحح سفرنامههای منظوم حج: 14 تا 17.
[22]. سفرنامه منظوم حج، 23.
[23]. سفرنامه منظوم حج، 24.
[24]. سفرنامه منظوم حج، 24 تا 59.
[25]. سفرنامه منظوم حج، 61 تا 70.
[26]. سفرنامه منظوم حج، 73.
[27]. سفرنامه منظوم حج، 62 تا 82.
[28]. سفرنامه منظوم حج، 24 تا 28.
[29]. سفرنامه منظوم حج، 24 تا 28.
[30]. سفرنامه مکه، شماره ثبتی 1225، کتابخانه مجلس، تهران، تصحیح رسول جعفریان. میقات حج، 17 (1375): 57 تا 117.
[31]. هدایتالسبیل، (تهران، 1294)، و تصحیح اسماعیل نوابصفا (تهران، 1366).
[32]. سفرنامه مکه، 59 تا 70.
[33]. سفرنامه مکه، 74.
[34]. سفرنامه مکه، 79.
[35]. سفرنامه مکه، 85 تا 87.
[36]. سفرنامه مکه، 83، 91 تا 93.
[37]. سفرنامه مکه، 88 تا 101.
[38]. سفرنامه مکه، 94 تا 98.
[39]. سفرنامه مکه، 102 تا 116.
[40]. سفرنامه مکه، 63.
[41]. سفرنامه مکه، 110.
[42]. سفرنامه مکه، 88.
[43]. سفرنامه مکه، 80.
[44]. سفرنامه مکه، 80.
[45]. سفرنامه مکه، 94 تا 99.
[46]. روزنامه سفر حج، عتبات عالیات و دربار ناصری، ناشناس، شماره ثبتی 393 کتابخانه ادبیات، دانشگاه تهران، تصحیح رسول جعفریان، (قم، 1386).
[47]. روزنامه سفر حج، (قم، 1386)، 38.
[48]. روزنامه سفر حج، 42 تا 65.
[49]. روزنامه سفر حج، 75 تا 98.
[50]. روزنامه سفر حج، 102 تا 117.
[51]. روزنامه سفر حج، 195.
[52]. روزنامه سفر حج، 197 تا 208.
[53]. روزنامه سفر حج، 52 تا 57.
[54]. نگاه کنید به توصیفهای نویسنده به هنگام دیدارش با آقاخان سوم (ص 56 و 57) و میرزای شیرازی مرجع تقلید شیعیان در آن زمان ( ص 95 و 96).
[55]. روزنامه سفر حج، 117 تا 195.
[56]. روزنامه سفر حج، 52 تا 55.
[57]. روزنامه سفر عتبات و مکه، تصحیح رسول جعفریان و کیانوش کیانی هفتلنگ، (تهران، 1389).
[58]. نگاه کنید به معرفی مصحح سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، تصحیح کیانوش کیانی هفتلنگ، (تهران، 1384)، 22 تا 25 و روزنامه سفر عتبات و مکه، 7 تا 9. بنا به نظر سکینه سلطان او از نوادگان آقا محمد بیدآبادی دانشمند معروف اصفهانی در اواخر قرن 12 بود. (سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، 90 تا 91).
[59]. سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، 71، 105. همچنین نگاه کنید به: روزنامه سفر عتبات و مکه، 29، 38، 39، 42، 47، 48، 52، 54، 63، 71، 157.
[60]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 8، 23.
[61]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 29، 147.
[62]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 128.
[63]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 71، 105.
[64]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 36.
[65]. متولد شیراز 1277 و کارمندی اداری بود و در موقعیتهای استانی بیشماری خدمت کرد ( ممتحنالدوله صادقی، رجال وزارت خارجه، تصحیح ایرج افشار، تهران، 1365، 139). در زمان سفر سکینه سلطان او یکی از کارمندان عالیرتبه شاهزاده سلطان عبدالحمید میرزا عیانالدوله بود که بعدها والی ایالت خوزستان و بعد از آن نخستوزیر ایران شد (روزنامه سفر عتبات و مکه، 136، 144، 146).میرزا اسماعیل خان در ذیالقعده 1323 به سمت کارگزار خارجه در ایالت مازندران منصوب گشت (عبدالحسین خان سپهر، یادداشتهای ملکالمورخین، تهران، 1368، 306). او احتمالاً همان معتصمالملکی است که حسن مرسلوند در کتاب زندگینامه مشاهیر ایران (تهران، 1369، 1: 82) از او به عنوان پیشکار نصرتالدوله، نایبالسلطنه احمدشاه قاجار نام میبرد.
[66]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 35، 119، 149، 160.
[67]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 35، 88.
[68]. سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، 52، 81، 126 (همچنین نگاه کنید به 34، 39، 45، 52، 62، 67، 68، 69، 86، 143، 159).
[69]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 31، 37، 41، 50، 58، 64، 71، 96، 134، 143.
[70]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 67، 69، 71، 88، 143.
[71]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 88.
[72]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 63.
[73]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 31، 33، 63.
[74]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 64، 138.
[75]. روزنامه سفر عتبات و مکه.
[76]. خسرو معتمدی و نیلوفر کسرا، سیاست و حرمسرا: زن در عصر قاجار (تهران، 1379). همچنین نگاه کنید به سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، 22، روزنامه سفر عتبات و مکه، 7.
[77]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 29.
[78]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 139.
[79]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 144 و 146.
[80]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 156.
[81]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 49 تا 139.
[82]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 32، 37، 39، 42.
[83]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 148.
[84]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 32، 33، 37.
[85]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 59، 63، 64، 66، 71 تا 77.
[86]. این مناظر و شهرها شامل سلطانآباد (اراک فعلی)، بروجرد، مازندران، جاجرود، لار و شهرستانک و همچنین تفریحگاههای محلی مانند دوشانتپه و قصر فیروزه میشوند. نگاه کنید به روزنامه سفر عتبات و مکه، 35، 36، 38، 42، 43، 46، 59، 63، 66، 68، 71، 132، 141، 149، 150.
[87]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 41، 141، 149.
[88]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 71.
[89]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 63، 152، 154.
[90]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 63.
[91]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 55.
[92]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 143.
[93]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 53.
[94]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 90.
[95]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 128.
[96]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 31، 114.
[97]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 70.
[98]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 83.
[99]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 70.
[100]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 71.
[101]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 79.
[102]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 126 تا 127.
[103]. ناصرخسرو در سفرنامهاش به روایت مراسم حج در سال 440 میپردازد. احتمالاً این سفرنامه مقدم بر باقی حجنامههای ادبیات فارسی است.
[104]. شماره ثبتی 2/313 آستان قدس رضوی، مشهد، تصحیح ایرج افشار، جز کتاب محیط ادب (تهران، 1357)، محمد جعفر یاحقی، در مجموعه رسائل فارسی خطی (مشهد، 1368)، 27، 45.
[105]. نگاه کنید به پانویس بالا.
[106]. MS Or.1686, British Library, described in the Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum by Charles Rieu (London: British Museum, 1879–83), 3: 980.
[107]. برای اطلاع از اسامی 101 مسافر ایرانی نگاه کنید به: میقات حج، 17 (1375): 7- 15.
سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی