14 مرداد 1392
ان ربک لبا المرصاد...
منافقین که پس از ورود به فاز مسلحانه، اقدام به ترور ۱۷ هزار نفر؛ از مردم عادی گرفته تا مسؤولان ایران کرده بودند، در تهاجم مستقیم نظامی به خاک کشور هم ناکام ماندند و با به جا گذاشتن لاشههای هزاران منافق، شکست را پذیرفتند.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، ۲۷ تیر ۱۳۶۷، جمهوری اسلامی ایران رسماً قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت. در حالی که از بدو تصویب این قطعنامه در سیام تیر ۶۶، ایران آن را «رد» نکرده بود و برای تأمین اهداف خود، از طریق مذاکره با «خاویر پرز دکوئیار» پرویی، دبیرکل وقت سازمان ملل، برای پذیرش قطعنامه شروطی را طرح کرده بود و در واقع قطعنامه ۵۹۸ را به صورت «مشروط» پذیرفته بود؛ اما به دلیل کارشکنی آمریکا، انگلیس و فرانسه در طول مذاکرات و ورود مستقیم آمریکا به جنگ با ایران، پس از مشورت و تصمیم مسؤولان عالیرتبه، با موافقت حضرت امام خمینی قدس سرهالشریف، ۲۷ تیر ۶۷ ایران اعلام کرد قطعنامه ۵۹۸ را میپذیرد.
اما ارتش صدام، تنها ۴ روز پس از پذیرش قطعنامه از سوی تهران، در ۳۱ تیر ۶۷، بار دیگر به خاک ایران، تهاجم نظامی و از منطقه جنوب به سمت خرمشهر و اهواز پیشروی کرد.
پس از ضدحملات موفق ایران، ارتش عراق در جبهههای میانی و غرب کشور نیز به عملیات نظامی مبادرت کرد که در آنها هم ارتش بعث با بسیج مجدد نیروهای مردمی و نظامی جمهوری اسلامی، ناموفق ماند؛ در نتیجه نیروهای عراقی مجبور به عقبنشینی شدند و رژیم عراق در اول مرداد رسماً عقبنشینی خود را از جبهههای جنوب و سوم مرداد عقبنشینی از غرب ایران را اعلام کرد.
اما همزمان با عقبنشینی ظاهری عراق از خاک ایران، عملیات مشترک عراق و گروهک تروریست منافقین آغاز شد.
اما چرا گروهک نفاق تصمیم به تهاجم علنی به خاک ایران گرفت و چگونه صدام حماقتش را عیان کرد و فریب رجوی را خورد؟
حدود ۲۰ روز پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی جمهوری اسلامی ایران، صدام در یک سخنرانی درباره جنگ تحمیلی، ضمن تکرار ادعای صلحطلبی(!) خود و محکومیت ایران به دلیل تداوم مقاومت برای تحقق هدف محکومیت و مجازات متجاوز، در شرایطی که با مداخله علنی آمریکا و متحدانش در جنگ به نفع رژیم بعث عراق، احساس پیروزی میکرد، درباره گروهک تروریست نفاق رسماً اینگونه اظهارنظر کرد:
«عراق به سطحی از آگاهی رسیده که اگر روزی حس کند نابودی دشمن در سرزمینش خدمت به صلح است به آن دست خواهد زد... اگر ایران به هیچ یک از این مسائلی که من اشاره کردم توجه نکند مردم خودشان آنها را مجبور خواهند کرد که به صلح تن در دهند و این چیزی است که به آن ایمان راسخ دارم و قهرمانیهای مجاهدین خلق در مهران مؤید این سخن است. بالاخره روزی خواهد رسید که برای جنگیدن کسی به کمک آنها نخواهد آمد و بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همینطور پیوستن مردم ایران را به صفوف آنها خواهند دید».
پس از عملیات مهران، در جمعبندی رهبری سازمان تروریست منافقین، هدف عملیات بعدی، تهران منظور شد و برای رسیدن به حدّاکثر توان برای انجام این عملیات یک مقطع سهماهه در نظر گرفته شد و بلافاصله اعزام اعضا و مرتبطان گروهک نفاق از ایران و خارج کشور به عراق، به طور وسیعی آغاز شد. همچنین منافقین در این مقطع به منظور جذب اسرای ایرانی و استفاده از آنها در عملیات نهایی فعالتر شده بودند. افراد تازهوارد و نیروهای گروهک تحت آموزش و مانورهای فشرده قرار گرفته بودند و در آموزشهای جدید، آموزش سلاحهای ضدهوایی هم منظور شده بود.
پیش از این، منافقین در تحلیلهای درونگروهی خود، امکان موافقت ایران با قطعنامه را غیرممکن دانسته و به صراحت اعلام میکردند: تنها در صورتی جمهوری اسلامی قطعنامه را خواهد پذیرفت که به لحاظ سیاسی، نظامی و اقتصادی به بنبست کامل برسد. به عقیده آنان، پذیرش قطعنامه به معنای نهایت ناتوانی ایران و فروپاشی نظام بود.
تحلیل رجوی در مورد نتیجه جنگ این بود که ایران به دلیل بسته بودن تمامی راههای بازگشت به صلح با عراق، ناچار به ادامه جنگ خواهد بود. هر قدر هم جنگ به طول بینجامد، از یک طرف توان نظامی و اقتصادی ایران بیشتر تحلیل میرود و از طرف دیگر بازگشت به سمت آتشبس و صلح غیرممکنتر میشود و این جنگ تا شکست ایران ادامه خواهد یافت.
با اعلام خبر پذیرش قطعنامه از سوی ایران، نقشهها و طرحهای قبلی گروهک نفاق با بنبست مواجه شد. در آن شرایط، سازمان در کنار امیدواری به داشتن پشتوانه خرده عملیاتهای مرزی، حمایت نمایندگان کنگره و سنای آمریکا را نیز یدک میکشید. ۳۰ خرداد ۶۷، یکصد و سی و هشت نماینده کنگره و چهارده سناتور آمریکایی در نامهای به «جرج شولتز» وزیر وقت خارجه آمریکا، از وی خواستند به جنبشهای مقاومت داخلی در ایران توجه کند و در همین راستا حمایت از سازمان منافقین ـ مستقر در عراق ـ را اکیداً توصیه کردند.
ششم تیر ۶۷ «مروین دایملی» نماینده کنگره آمریکا در تظاهرات منافقین در واشنگتن شرکت کرده و در سخنانی اظهار داشت: «نباید دست از تلاش کشید، مطمئن باشید با کمی صبر و تلاش بیشتر، به زودی از مهران به تهران رژه خواهید رفت».
همین صحبت احساسی این نماینده کنگره، سران جوّزده گروهک نفاق را متقاعد کرد چنین کاری شدنی است و آن را به شعار گروهک بدل کردند: «امروز مهران، فردا تهران!!».
مرکزیت گروهک نفاق، نوار ویدیویی سخنرانی مزبور را برای کلیه کادرهای این گروهک پخش کرد.
اولین واکنش منافقین در مورد پذیرش قطعنامه از سوی ایران، برگزاری نشست رجوی با اعضا بود. شرح نشست عمومی با نیروهای سازمان در کتاب منتشره اعضای سابق سازمان، چنین آمده است:
«عصر روز جمعه ۳۱ تیر ۶۷، حدود ساعت ۶ بعدازظهر به قسمتهای مختلف مستقر در قرارگاه اشرف و اردوگاههای دیگر ابلاغ شد همه برای سخنرانی رجوی رأس ساعت ۸ در سالن عمومی حضور داشته باشند... ساعت در حدود یازده و نیم شب بود که مسعود و مریم وارد سالن شدند... رجوی شروع به سخنرانی کرد. حدود نیم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود که ناگهان آن را قطع کرد و گفت:
کارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم «اول مهران، بعداً تهران»؟[دست زدن منافقین همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»]
در همین زمان دو نفر نقشه بزرگی از ایران را آوردند و در سمت چپ او، در کنار نقشه دیگری که قبلاً وجود داشت، نصب کردند و رفتند. پس از ساکت شدن جمعیت، رجوی به جلوی نقشه رفت و گفت: دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیدهایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم میشود. (هورای جمعیت) البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقهای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. [دست زدن منافقین و شعار امروز مهران، فردا تهران]».
سوم مرداد ۶۷، منافقین سادهلوح در قالب تیپهای ۲۰۰ نفره، با تانکهای برزیلی بسیار پیشرفته، ۸۰ آمبولانس و صدها خودروی سبک، دو کامیون اسلحه، آزمایشگاه و بیمارستانهای صحرایی و به طور کلی بسیار مجهز وارد ایران شدند. منافقین در سر راه خود بسیاری از مردم بیدفاع را به شهادت رساندند. در شهر اسلامآباد اوج این فجایع رخ داد. منافقین در بیمارستان اسلامآباد تمام نیروهای پاسدار و بسیجی که در بیمارستان بستری بودند را سر بریدند و ۱۳ نفر از بچههای جهاد سازندگی را هم تیرباران کردند. منافقین بعد از اسلامآباد راهی کرمانشاه شده بودند که در ۳۰ کیلومتری کرمانشاه در گردنه چارزبر که بعدها به «تنگه مرصاد» معروف شد، با مقاومت رزمندگان مواجه شده و متوقف شدند.
امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی آن موقع فرماندهی هوانیروز را به عهده گرفت و با بمباران ماشینهای آنها، موقتاً آنها را متوقف کرد و ستونهای آنها را به آتش کشید. در درگیری تنگه مرصاد، منافقین با دادن ۱۵۰۰ کشته زمینگیر شدند و از همان جا تصمیم به فرار گرفتند. مشکلی که رزمندگان با آن مواجه بودند تعقیب منافقین بود. آنان با قرار دادن نیروهای انتحاری در گردنههای مختلف، مقاومت جدی از خود نشان میدادند تا سایر منافقین موفق به فرار به خاک عراق شوند. این جنگ و گریز تا پل ماهی در نزدیکی سرپل ذهاب ادامه یافت ولی منافقین با انفجار پل ماهی مانع ادامه تعقیبشان شدند.
هواپیماهای عراقی هم در این موقع عملاً وارد کار شدند و با بمباران وسیع رزمندگان، تعداد زیادی از نیروهای ایران را به شهادت رساندند.
پس از خروج ستون نیروهای گروهک نفاق از اسلامآباد، پس از یکی ـ دو درگیری کوچک، در ساعت ۲ نیمهشب چهارم مرداد ۶۷ در منطقه حسنآباد، یکی از تیپهای منافقین گرفتار درگیری سنگینی شد و با اینکه اولین تیپ گردنه حسنآباد را پشت سر میگذارد اما بعد از آن درگیر نبرد سنگینی در منطقه میشود.
پس از کمکرسانی گردانهای متعدد از تیپهای مختلف به نیروهای درگیر، در نزدیکیهای صبح مجدداً ستون سازمان به حرکت درآمد اما باز در گردنه چهارزبر، درگیر و دنباله ستون متوقف شد. بر اثر نبرد سنگین در چهارزبر مرتباً تعداد زخمیهای گروهک زیاد شد و تعداد لاشههای کشتههای منافقین افزایش پیدا کرد و تعدادی از فرماندهان گردان درگیر هم هلاک شدند. در این وقت حمله دیگری از سوی سهراهی ملاوی به نیروهای گروهک صورت گرفت. در این میان غالب اسرای ایرانی حاضر در عملیات که منافقین آنها را در زندانهای عراق شستوشوی مغزی داده بودند، با دیدن عمق جنایات گروهک فرار کردند و بینظمی شدیدی بر نیروهای سازمان حاکم شد.
بلافاصله پس از آزادسازی شهر اسلامآباد، یگانهای سپاه پیشرویشان به سوی «کِرند» را آغاز کردند. قبل از رسیدن نیروهای سپاه به این شهر در ساعت سه نیمه شب، ۳ فروند هلیکوپتر ترابری در کرند به زمین نشستند و تعدادی از کادرهای منافقین و مریم و مسعود رجوی را فراری دادند. از ساعت ۷ صبح حملات هواپیماها و سپس حملات هوانیروز باختران بر روی ستون گروهک شروع شد. همین امر موجب شد منافقینی که پیش از آن در ماشینهای خودشان بودند، از ماشینها خارج شده و در اطراف جاده لای شیارها و پناهگاههای طبیعی، کنار جاده و زیر پلها سنگر بگیرند و ستون کاملاً متوقف شود. در ضمن، همزمان، در اطراف کارخانه قند درگیری سنگینی درگرفت. در هر سه جبهه درگیری، نیروهای جمهوری اسلامی بر فراز ارتفاعات، بر نیروهای گروهک نفاق، اشراف کامل داشتند و ضمناً با حملات هوایی منافقین را به شدت سرکوب کردند. در این میان تعدادی از منافقین ناگزیر به فرار و عقبنشینی شدند. این در حالی بود که تعدادی از بیسیمهای آنها از کار افتاده بود و آمبولانسها مرتباً زخمیهای گروهک را به عقب برمیگرداندند.
ظهر روز چهارم مرداد توسط نیروهای جمهوری اسلامی، جبهه دیگری از پشت پادگان اللهاکبر، به قصد قطع ارتباط میان نیروهای منافقین در اسلامآباد و کِرند، باز شد و سرکوب منافقین تا نیمههای شب ادامه داشت.
صبح روز چهارشنبه پنجم مرداد ۶۷ نیروهای جمهوری اسلامی از دو جبهه، از طرف پادگان اللهاکبر و از منطقه جنوب اسلامآباد، به سمت اسلامآباد رفتند و مناطق غربی و جنوبی شهر را کلاّ ً زیر فشار قرار دادند، به طوری که حتی در جنوب شهر پیشروی داشتند. در ساعات آغازین روز پنجم مرداد نیروهای منافقین با امیدواری به پیشروی به سمت باختران، برای گرفتن تنگه چهارزبر به آن منطقه هجوم آوردند که تلاششان ناکام ماند.
جریان حمله به این ترتیب بود که منافقین تا صبح چهارشنبه در لابهلای شیارهای کوهستان به طور مستتر استراحت میکردند، تا اینکه در اولین ساعات بامداد هلیکوپترهای عراقی جهت باز کردن تنگه به کمک گروهک آمدند و با آمدن آنها دستور تهاجم و حرکت به منافقین داده شد. درگیری شدیدی برای گرفتن تنگه آغاز شد و با شکست اولین تهاجمات منافقین، فرار آنها آغاز شد. نیروهای جدید با این تصور که راه باز شده است، به سمت جلو در حرکت بودند و در همین حال با نیروهایی روبهرو میشدند که در حال فرار بودند و علت عقبنشینی را هم توضیح نمیدادند!! نیروهای تازه وارد نیز با رفتن به صحنه درگیری و حرکت به سمت عقب متوقف شدند.
حملات هوایی مکرر و هجوم هلیکوپتر و کاتیوشا به منطقه از سوی نیروهای اسلام، امکان سازماندهی را از منافقین گرفت و آنها به تعجیل در ماشینهای انباشته از نفرات، در حالی که بعضی افراد به جاهای مختلف ماشین آویزان بودند(!) عقبنشینی میکردند.
غروب روز چهارشنبه درگیری تنگه چهارزبر با عقبنشینی منافقین به پایان رسید و از غروب چهارشنبه عقبنشینی کامل منافقین آغاز شد. ساعت ۷ عصر چهارشنبه، شدت حملات ارتش جمهوری اسلامی حتی فرصت عقبنشینی را هم از منافقین گرفت. از صبح روز پنجشنبه ششم مرداد، منافقین در حال فرار، در حوالی اسلامآباد مورد چند حمله مختصر قرار گرفتند. مجروحان گروهک، یا خود را میکشتند یا امیدوار به بازگشت نیروهای تازهنفس میماندند. تعداد زیادی از افراد نیز در کوه و دشت و روستاهای اطراف پراکنده شدند و آخرین خودروهای گروهک با حدّاکثر ظرفیت و در حالی که افرادی به اطراف آن آویزان بودند به داخل خاک عراق فرار کردند.
و بدین ترتیب، منافقینی که پس از ورود به فاز مسلحانه، اقدام به ترور و به شهادت رساندن ۱۷ هزار نفر؛ از مردم عادی گرفته تا مسؤلان بلندپایه ایران نظیر رئیسجمهور، نخستوزیر، رئیس دیوانعالی کشور(قوه قضائیه)،وزرا، نمایندگان مجلس کرده بودند، در تهاجم مستقیم نظامی به خاک کشور ایران هم ناکام ماندند و با به جا گذاشتن اجساد و لاشههای منحوس هزاران منافق، شکستی سهمگین را متقبل شدند.
منافقین با توجه به خوی سبعانه و وحشیگریهای کمنظیر، پس از پایان جنگ هم در داخل عراق در دهه ۱۹۹۰ میلادی از سوی صدام ملعون برای قتلعام شیعیان و اکراد عراقی مورد استفاده قرار میگرفتند و در برابر سلاخی مردم مظلوم عراق، صدام چیزی جلویشان میانداخت.
جالب آنکه صدام، دیکتاتور عراق و حامی منافقین، اینک خود معدوم و مقبور شده، منافقین که پادگان اشرف را غصب کرده بودند در حال اخراج از عراقند، علاوه بر دولت جمهوری اسلامی که 25 سال پس از پایان جنگ و عملیات مرصاد، مقتدرانه در تمام معادلات منطقه و بینالملل، از بازیگران اصلی است، دولتی شیعی نیز در عراق حاکم شده است و جالبتر از همه آنکه با انقضای تاریخ مصرف منافقین، آنها این روزها خانه به دوش و آواره از اینجا به آنجا رانده میشوند.
انَّ ربک لبا المرصاد/ به درستی که پروردگارت در کمین است.
فارس