14 دی 1395

بیگانگی شاه و مردم از نگاه «پارسونز»


بیگانگی شاه و مردم از نگاه «پارسونز»

سابقه رژیم شاه در مسایل مربوط به حقوق بشر بد بود. بازداشت‌های خودسرانه، زندانی کردن افراد بدون محاکمه، شکنجه و اعدام سریع و آزار و تعقیب دانشجویان و کارگران مخالف و ناراضی یک امر عادی به شمار می‌آمد. حکومت استبدادی شاه و فشار و اختناق حاکم بر ایران موجب عدم رضایت و گسترش موج مخالفت در میان روشنفکران و دانشجویان ایرانی گردیده و با توسعه دانشگاهها و مدارس عالی و افزایش تعداد دانشجویان این مخالفت‌ها ابعاد وسیع‌تری پیدا کرد... شاه روزبه‌روز از جامعه‌ای که برآن سلطنت می‌کرد، دورتر می‌شد و هرچه بیشتر منزوی می‌گردید به ناچار بیشتر به ارتش و نیروهای امنیتی خود متکی می‌شد. تزریق ناگهانی درآمدهای هنگفت حاصل از افزایش قیمت نفت در دسامبر سال 1973، بدون افزایش سطح تولید، تعادل عرضه و تقاضا را در بازار ایران برهم زد و به تورم و گرانی بی‌سابقه‌ای انجامید که نرخ آن به اعتراف مقامات دولتی در حدود بیست درصد در سال و عملاً خیلی بیشتر از آن بود. سیستم ابتدایی راه‌آهن ایران برای حمل کالاهای مصرفی و وارداتی کافی نبود و بنادر کوچک ایران ظرفیت پذیرش کشتی‌هایی را که کالاهای سفارشی از خارج را به ایران حمل می‌کردند نداشت. سیستم توزیع داخلی کشور هم قدیمی و نارسا بود و کمبود کالاها و مواد مصرفی نمودار می‌شد. روستاییان که شنیده بودند خیابان‌های شهرها را با پول و طلا فرش کرده‌اند برای جمع‌آوری این پولها به شهرها هجوم می‌آوردند ولی چیزی در خیابانها نمی‌یافتند و ناچار با عملگی و کارهای پست دیگر به جمع پرولتاریای بی‌ریشه و بی‌خانمان شهری می‌پیوستند. عرضه نیروی کار ماهر با عقب بودن سیستم آموزش فنی و حرفه‌ای نسبت به تقاضای روزافزون جامعه بسرعت کاهش می‌یافت.

طبقه متوسط جدید، که پس از طبقه مرفه و بسیار ثروتمند بیشتر از همه از رژیم پهلوی بهره‌مند شده بودند به نوبة خود از عوارض تورم و گرانی در رنج بودند و برای یک کارمند عالی‌رتبة دولت یا یک مدیر بخش خصوصی پرداختن هفتاد درصد درآمد برای اجاره‌خانه امری عادی به نظر می‌رسید.

این امر روال عادی زندگی مردم ایران را برهم زد و جمعیت روستایی کشور را هم که وسایل تأمین معاش معمول خود را کنار گذاشته و به شهرها روی آورده بودند به جمع ناراضیان افزود.

من اسکله‌های خرمشهر را در منتهی الیه خلیج فارس که بندر عمدة تجارتی ایران بود دیدم و از مشاهدة کوههای انباشته از ماشین آلات و کالاهای مصرفی و کیسه‌های شکر و سیمان که بدون نظم و ترتیب در کنار هم ریخته شده بود، منظره‌ای که شاید «هرکول» را هم به وحشت می‌انداخت، شگفت‌زده شدم. من از یک جنگل و مرتع حفاظت شده هم که ظاهراً به سبک کشورهای غربی برای حفظ حیات وحش قرق شده بود بازدید کردم. عشایر و دامداران محلی که طی قرنها از این جنگل‌ها و مراتع برای چرای دامهای خود استفاده می‌کردند اجازة ورود به مناطق ممنوعه را نداشتند و در صورت تخلف بازداشت و زندانی می‌شدند، ولی اعضای خانواده‌های وابسته به رژیم با اجازة مخصوص از این مناطق ممنوعه برای شکار استفاده می‌کردند. زننده‌ترین نوع تضاد در خودنمائی و فخرفروشی مرفه و نوکیسه‌های شمال شهر وضع فلاکت‌بار و آشفتة توده‌های مردم در جنوب تهران مشاهده می‌شد.

در دانشگاهها عدم رضایت و مخالفت با رژیم گسترش یافته بود و ساواک به طور روزافزونی برای کنترل امور دانشگاهها و مراکز آموزش عالی مداخله می‌کرد. فساد هم با ابعاد وحشتناکی توسعه می‌یافت. من از شهرهای مقدس مشهد و قم هم دیدن کردم، در حین عبور از کنار اماکن مقدسه در قم ناظر مشت‌های گره کردة مردم بودم و در مشهد ایمان و اعتقاد مذهبی مردم را از نزدیک دیدم، اما در این شهر مقدس استانداری که از طرف دولت تعیین شده بود آشکارا به سنت‌ها و معتقدات مذهبی مردم اهانت می‌کرد. در آن روزها ملاهایی که گاه و بی‌گاه در خیابانهای تهران دیده می‌شدند چهره‌های محزون و گرفته‌ای داشتند و زندگی ساده و محقر آنها با جلال و شکوه زندگی تکنوکرات‌ها و صاحبان شرکت‌ها و مؤسسات صنعتی و بازرگانی در شمال شهر و گرایش آنها به زندگی غربی در تضاد کامل بود.

حکومت پلیسی با بی‌رحمی و خشونت براوضاع مسلط شده بود و شاه مصم و قوی با شیوه استبدادی کنترل امور را به طور کامل در دست داشت. کمتر کسی می‌توانست تجسم کند که چگونه ممکن است روزی این رژیم ساقط شود. رژیم چنان مستحکم و استوار به نظر می‌رسید که حتی در صورت فقدان شاه، براثر بیماری یا حادثه یا گلولة یک تروریست، فرو ریختن اساس رژیم بعید می‌نمود و کسانی‌ که از وقوع چنین حادثه‌ای ابراز نگرانی می‌کردند پیش‌بینی می‌نمودند که پس از یک دوران کوتاه ناآرامی و بلاتکلیفی رژیم با پشتیبانی نیروهای مسلح پابرجا خواهد ماند و یک شورای سلطنتی به ریاست ملکه تا رسیدن ولیعهد به سن قانونی براوضاع مسلط خواهد شد. نتیجه اینکه به اعتقاد من، ایران در پایان سال 1974 برای انگلستان مانند همه کشورهای دیگر جهان میدان مناسبی برای شرط‌بندی و آزمودن شانس به شمار می‌آمد. البته مخاطرات آن‌قدر مهم و جدی نبود که ما به خاطر آن فرصت‌های بزرگی را که رویای تمدن بزرگ شاه در پیش‌روی ما نهاده بود از دست بدهیم.

شاه هرگز در میان مردم محبوب نبود و شاید فقط در میان ثروتمندان و طبقه متوسط جدید و کارگران صنعتی طرفدارانی داشت. طبقه روشنفکر و دانشجویان و عناصر مذهبی از مخالفان سرسخت او به شمار می‌آمدند. تورم و گرانی که مانع تحقق یافتن آرزوها و توقعات مردم از هر گروه و طبقه بود بر نارضایی‌ها می‌افزود و فعالیت‌های تروریستی، هر چند کوچک و محدود نظم امور جامعه را مختل می‌کرد.

دولت سیاست فشار و اختناق را در پیش گرفته و در عین حال فاسد و نالایق بود. ولی آنچه بیشتر از هر چیز جلب توجه می‌کرد ناتوانی شاه در جلب حمایت افکار عمومی از سیاست‌ها و برنامه‌های خود بود. پشتیبانی از شاه منحصر به جمعی متملق و چاپلوس یا کسانی بود که مستقیماً از برنامه‌های او منتفع می‌شدند، در حالی که اکثریت مردم با خشم و بدگمانی یا بی‌تفاوتی از این برنامه‌ها استقبال می‌کردند. شاه خواهان حمایت مردم و مشارکت مؤثر آنها در برنامه‌های سیاسی خود بود، در حالی که برای مشارکت آنها در حکومت و محترم شمردن آراء و عقاید آنها آمادگی نداشت. او به قدری در تحقق بخشیدن به برنامه‌های مورد نظر خود شتابزده بود که نمی‌توانست تأخیرهای ناشی از بحث عمومی و اظهارنظر مردم و نمایندگان آنها را دربارة این برنامه‌ها تحمل کند. بسیاری از ایرانیها به حکومت مطلقة شاه رضا داده و مهر سکوت بر لب می‌زدند ولی عدم رضایت از این شیوة حکومت بخصوص در میان افراد طبقة تحصیل کرده فزونی می‌یافت. با گذشت زمان، شاه که قدرت بیشتری یافته بود نه فقط حاضر به تعدیل روش خود در حکومت نشد، بلکه به نظریات و عقاید اطرافیان خود هم اعنتا نمی‌کرد و حتی نسبت به وزیران خود اعتماد نداشت. پارلمان بیش از بیش مطیع و فرمانبردار شد و نقشی جز مهر تأیید نهادن بر تصمیمات شاه و دولت‌های منصوب او نداشت. مطبوعات بیش از پیش تحت کنترل قرار گرفتند، تبلیغات دولتی بیش از پیش گستاخ و گزافه‌گو شد و پلیس مخفی (سازمان امنیت) بیش از پیش فراگیر شده بر فشار و کنترل خود افزود .

من نظر خود را دربارة اوضاع ایران در همان موقع این طور برای بازرگانان انگلیسی و کسانی که دست‌اندرکار تجارت و معاملات مالی با ایران بودند تشریح می‌کردم:

«ایران یکی از کشورهای جهانی سوم است و در هیچ یک از کشورهای جهان سوم تغییرات ناگهانی امر غیرمنتظره‌ای بشمار نمی‌آید. اگر شما می‌خواهید در اینجا کار کنید باید این ریسک را هم بپذیرید. بنابراین اولین کاری که اینجا می‌کنید این است که تا می‌توانید کالاهایتان را بفروشید و فقط در صورتی سرمایه‌گذاری کنید که برای فروش کالاهایتان چاره‌ای جز این کار نداشته باشید. اما اگر مجبور باشید در اینجا سرمایه‌گذاری کنید به میزان حداقل ممکن سرمایه‌گذاری نمایید و صنایعی را انتخاب کنید که قطعات و لوازم آن از انگلستان وارد شود ـ مانند صنایع مونتاژ که در واقع سوار کردن قطعات صادراتی انگلیسی در ایران است. در این محدوده و باتوجه به این نکات من معتقدم که ایران یکی از بهترین بازارهایی است که شما می‌توانید برای مصرف کالاهای خود در جهان سوم پیدا کنید.»

دوران رونق اقتصادی در ایران خیلی زودتر از آنچه ما تصور می‌کردیم به پایان رسید. در نیمه سال 1975 ایران برای نخستین بار پس از افزایش درآمد نفت با مضیقه‌هایی روبرو شد و بودجه‌ای که در نیمه دوم این سال به پارلمان ایران داده شد در حدود دو میلیارد دلار کسری داشت. این کسر بودجه از سویی ناشی از رکود و بحران اقتصادی ناشی از افزایش قیمت نفت در غرب و کاهش تقاضا برای نفت بود و از سوی دیگر تورم و کاهش قدرت خرید دلار، امکانات مالی ایران را برای اجرای برنامه‌های بلندپروازانة شاه محدود ساخته بود. طرح‌هایی که پیش‌بینی می‌شد با چند صد میلیون دلار هزینه به انجام برسد اکنون میلیاردها دلار خرج داشت و در واقع تورم در غرب بسیاری از آثار ناشی از افزایش درآمدهای نفتی را خنثی کرده بود. فساد و فرار سرمایه‌ها از کشور و کمبود نیروی کار ماهر و تنگناهایی که براثر اجرای برنامه‌های شتابزده بوجود آمده بود بر مشکلات موجود می‌افزود. حجم پنجمین برنامة عمرانی پنج‌ سالة کشور براثر افزایش درآمد نفت به دو برابر افزایش یافت، ولی برنامه‌های توسعة نظامی کشور و حرص و ولعی که برای بدست آوردن سلاح‌های مدرن به کار می‌رفت با برنامه‌های عمرانی به رقابت برخاسته بود. در تابستان سال 1975 بعضی از برنامه‌های بلند مدت و دست نیافتنی حذف یا تعدیل شد. پروژه‌هایی مانند طرح ایجاد بیمارستان‌های مجهز با سازمان و پزشکان خارجی و تولید هزاران تخت بیمارستانی لغو گردید و طرح بزرگ تجدید سازمان سیستم توزیع داخلی کشور کنار گذاشته شد.

هزاران کامیون آمریکایی که برای ایجاد سیستم جدید توزیع در کشور سفارش داده شده بود در نمکزارهای اطراف بندرعباس مدفون گردید و راننده‌ای برای حرکت دادن آنها پیدا نشد. دولت شروع به تعدیل و تقلیل مخارج خود نمود و تاریخ اجرای بعضی از پروژه‌ها به علت کمبود امکانات مالی تمدید شد.

دولت برای کنترل تورم و گرانی در داخل که موجب نارضایی مردم شده بود دست به اقدامات خشونت‌آمیزی زد و گروههایی که برای نظارت بر قیمت‌ها تعیین شده بود با اعمال فشار و تهدید درصدد پایین آوردن قیمت‌ها برآمدند. یک برنامة مبارزه با فساد با سروصدای تبلیغاتی زیاد به موقع اجرا گذاشته شد و بعضی از بازرگانان و مدیران شرکت‌ها مجازات شدند و در این جریان یکی از نزدیکان شاه هم مورد تعقیب قرار گرفت. از کمپانی‌های خارجی خواسته شد سوگند‌نامه‌هایی را امضاء کنند که ضمن آن می‌بایست اعتراف کنند چه مبلغ و به چه کسانی «کمیسیون» پرداخت کرده‌اند. به طور خلاصه سال 1975 پس از بدمستی‌ها و دیوانگی‌های سال 1974 یک سال هشیاری و ارزیابی تازه بود. فقط نیروهای مسلح از باد سرد خشم و تندخویی شاه مصون ماندند.

ناکامی در برآوردن انتظارات بزرگ سال 1974 با بروز علائم یک بیماری سیاسی همراه بود که به همه قشرهای جامعة ایرانی سرایت کرد. در ماه اوت من احساس کردم که باید در گزارش خوش‌بینانة قبلی خود در‌بارة اوضاع ایران که در سال پر رونق 1974 به لندن فرستاده بودم تجدیدنظر کنم. گروههای تروریستی که از هر دو جناح راست افراطی و چپ افراطی در میان آنها دیده می‌شدند بر فعالیت خود افزوده و با کارایی و هماهنگی بیشتری عمل می‌کردند.

در نیمه اول سال 1975 دوازده قتل سیاسی در ایران اتفاق افتاد که دو تن از افسران آمریکایی و یکی از اعضای سفارت آمریکا نیز در میان آنان بودند. در شهرستان‌ها هم چند مورد عملیات تروریستی و انفجار روی داد که از آن جمله انفجار بمب در انجمن ایران و آمریکا و شورای فرهنگی بریتانیا در مشهد بود. ساواک تاحدی می‌توانست این عملیات را مهار کند، ولی قادر به از میان بردن آن نبود. مهم‌تر از این عملیات آغاز یک رشته اعتصابات و تظاهرات خشونت‌آمیز در بعضی از دانشگاهها از جمله دانشگاههای تهران و شیراز و تبریز و اهواز بود. جوانان تحصیل کرده و دانشگاهیان روزبروز از رژیم بیگانه و دورتر می‌شدند و بین آنها و گروههای افراطی ارتباطات محسوس و ملموس بوجود آمده بود. دانشگاهها بیش از ظرفیت خود دانشجو پذیرفته بودند و از نظر مدیریت و استاد وضع نامطلوبی داشتند. ولی عدم رضایت از وضع دانشگاهها تنها عامل تشنج در محیط دانشگاهی نبود. فساد و اختناق و تبعیض و قوم و خویش‌بازی در انتصابات و تفویض مشاغل دولتی از جمله عواملی بود که دانشجویان دانشگاهها را به مبارزه وادار می‌ساخت. به این ترتیب تماس اصلی بین توده‌های دانشجویان و مقامات با کتک و باطوم و بازداشت‌های دسته‌جمعی از طرف ساواک و پلیس صورت می‌گرفت. طبیعی است که این طرز رفتار بیش از پیش طبقه تحصیل‌کرده و دانشجویان را از رژیم بیگانه می‌ساخت.

اقشار مذهبی هم که هرگز شاه و پدرش را به خاطر درهم شکستن اساس قدرت آنها نبخشیده بودند از اقداماتی که شاه در جهت مدرنیزه کردن کشور و تبدیل جامعة سنتی ایران به یک جامعة غربی و غیرمذهبی به عمل می‌آورد نگران و ناراضی بودند. بعضی از آنها سکوت اختیار کرده و یک حالت انفعالی در پیش گرفته بودند، ولی برخی دیگر مخالفت و عدم رضایت خود را علنی ساخته می‌کوشیدند در راه پیشرفت برنامه‌های شاه موانعی ایجاد کنند. آنها از نفوذ خود در میان تودة مردم که به معتقدات مذهبی خود پای‌بند بودند آگاهی داشتند ولی از قدرت شاه و امکان واکنش تند او هم بیمناک بودند.

البته در میان آنها کسانی هم یافت می‌شدند که حاضر بودند برای مبارزه با سیاست‌های شاه گروههای افراطی را مورد حمایت قرار دهند، زیرا در اصول عقاید بعضی از این گروهها عناصری از بنیادگرایی اسلامی به چشم می‌خورد.

وضع بازاریها در این میان هنوز مشخص نبود. بازار ایران طی قرن‌ها مرکز فعالیت‌های اقتصادی و تأمین مواد اولیه و مایحتاج شهرنشینان و روستاییان بوده و با توده‌های مردم شهری که در گذشته نقش اساسی در مبارزه با رژیم داشته‌اند در ارتباط دائم بود. سیاست‌های رژیم عوامل نارضایی را در بازار هم تشدید کرد و بازاریها که مانند طبقات دیگر مردم از نرخ بالای تورم رنج می‌بردند در برابر توسعه بخش مدرن اقتصادی که درآمد و معاش آنها را تهدید می‌کرد احساس خطر کردند. بازار یک نیروی بالقوه برای به راه انداختن هر آشوبی به شمار می‌آمد و عناصر مذهبی بیش از همه می‌توانستند از این نیرو استفاده کنند، زیرا معتقدات مذهبی در میان بازاریها نیرومند‌تر از هرجای دیگری بود. بازاریها یک بار هم در سال 1963 (1342 ـ م) به پشتیبانی از رهبران مذهبی دست به طغیان زدند، ولی شاه با خشونت و بی‌رحمی این طغیان را سرکوب کرد و صدها نفر در جریان این حوادث جان خود را از دست دادند. بازاریها پس از این وقایع خاموش شدند و به گمان من شاه باز هم این آمادگی را داشت که هرگونه حرکتی را از سوی بازاریها با شدت سرکوب نماید.

شیوه استبدادی رژیم، فساد، تبعیض و حکومت رابطه به جای ضابطه و بالاخره فشار و اختناق سیاسی از عواملی بود که طبقه جوان و تحصیل‌کرده را از رژیم منزوی می‌ساخت. بخش عمده و سنتی‌ جامعه ایرانی، یعنی روحانیون و بازاریها مخالف و ناراضی یا نگران آینده تحولات سیاسی جامعه بودند. مشکلات سیاسی و عملیات پراکنده تروریستی و اعمال خشونت هم به این عوامل منفی اضافه می‌شد.

سیاست شاه در این زمینه، آمیزه‌ای از خشونت و شدت عمل و ایجاد انگیزه‌های مادی بود ولی این تجربه‌ها همیشه به جا و متناسب به کار گرفته نمی‌شد. مطبوعات را به کلی مهار کرده و به صورت یک ابزار تبلیغاتی مطیع و گوش به فرمان در آورده بودند. با دانشجویان ناراضی مانند دشمن رفتار می‌شد و خشونت پلیس بیشتر متوجه آنها بود. ساواک در همه جا حضور داشت و سایه یک حکومت پلیسی بر سراسر کشور سنگینی می‌کرد این سیاست علاوه بر اثر فوری و مستقیم در مورد قربانیان خود آثار درازمدتی هم بر جای می‌گذاشت و مخالفت طبقه متفکر و تحصیل‌کرده و افراد آگاه را در همه سطوح جامعه برمی‌انگیخت.

به موازات این شدت عمل و استفاده از قوة قهریه برای حل مسایل سیاسی و اجتماعی، شاه با یک تصمیم ناگهانی و خودسرانه در ماه مارس سال 1975 سیستم چند حزبی کشور را که بیش از پیش جنبة نمایشی و مسخره بخود گرفته بود از میان برداشت و به جای آن یک سیستم تک حزبی بوجود آورد. حزب واحد تازه که «رستاخیز» نام داشت در واقع حزب شاه بود، زیرا اعلام شد که همه کسانی که معتقد به نظام شاهنشاه ایران هستند باید به این حزب بپیوندند و علاوه بر آن شاه رسماً این موضوع را عنوان کرد که کسانی که مخالف این حزب هستند می‌توانند با تسهیلاتی گذرنامه گرفته و از کشور خارج شوند. هدف شاه از تشکیل این حزب واحد، بسیح همة مردم در چهارچوب حزب مجاز بود و کسانی که در خارج از حزب زبان به انتقاد بگشایند برچسب خائن بررویشان زده می‌شد. اما این آزمایش هم مانند آزمایش‌های پیشین با شکست مواجه شد و حرکتی بوجود نیاورد.

از نظر سیاسی خانوادة شاه گرفتاری بزرگی برای او بشمار می‌آمدند. بوی تند و مشمئز‌کنندة فساد آنها در همه جا به مشام می‌رسید، و این فساد بخصوص در سالهای رونق اقتصادی ایران ابعاد وسیع‌تری یافت. دربارة معاملات و سوءاستفاده‌های مالی آنها ارقام نجومی به گوش می‌رسید. راست یا دروغ این شایعه در میان مردم رواج داشت که بدون مشارکت این شاهزاده یا آن شاهزاده خانم هیچ قرارداد مهمی بسته نمی‌شود و هیچ کار بزرگی از پیش نمی‌رود. شایعات زیادی هم برای اثبات این مدعا منتشر شده بود و گفته می‌شد بسیاری از شرکت‌ها با عرضة قسمتی از سهام خود به شاهزاده فلان یا شاهزاده خانم بهمان و فرزندان و وابستگان آنها مشکلات را از پیش پای خود برداشته و استفاده‌های کلانی کرده‌اند. به جز شخص شاه که وضع دیگری داشت کمتر کسی از اعضای خانوادة سلطنتی و وابستگان نزدیک آنها از این اتهامات مصون بودند و انتشار شایعات راست یا دروغ در اطراف آنها خود یکی از عوامل گسترش خشم و نارضایی در میان مردم بود. زندگی پر تجمل و پر زرق و برق اعضای خانوادة سلطنتی نیز این شایعات را دامن می‌زد و کار به جایی رسیده بود که بعضی از طرفداران و نزدیکان شاه هم شکوه آغاز کرده و می‌گفتند شاه هیچ اقدامی برای کنترل اعضای خانوادة خود و جلوگیری از زیاده‌رویهای آنها به عمل نمی‌آورد. البته من دلیلی بر تأیید یا رد هزاران شایعه که در اطراف اعضای خانوادة سلطنتی پراکنده بود ندارم. ولی می‌توانم بگویم که حتی اگر ده‌درصد این ادعاها و شایعات هم مقرون به حقیقت بوده باشد قابل دفاع نیست. به علاوه مطلب بر سر این نیست که این اتهامات درست و قابل اثبات بوده است یا نه، مهم این است که زمینة انتشار این شایعات فراهم بود و مردم آن را باور می‌کردند.

یک بار هویدا نخست‌وزیر به من گفته بود: «اینجا مثل شرکتی است که شاه رئیس آن و من مدیر عامل آنجا محسوب می‌شوم.» هویدا و همکاران او خدمت به شاه را یک وظیفه میهنی می‌دانستند و با پذیرفتن شیوه حکومت او از هیچ تلاشی برای جلب رضایت شاه و انجام برنامه‌های او فروگذار نمی‌کردند. البته همه آنها می‌دانستند که مقام و موقعیتشان بسته به ارادة شاه است و شاه در هر لحظه می‌تواند بدون مقدمه و با یک تصمیم ناگهانی آنها را از کار برکنار سازد. به همین جهت شخصیت و اعتماد‌ بنفس آنها در جلساتی که در حضور شاه تشکیل می‌شد محو می‌گردید و همه می‌کوشیدند از به زبان آوردن سخنی که ممکن است خو‌ش‌آیند شاه نباشد اجتناب کنند. هیچ یک از اعضای دولت به شاه نزدیک نبودند و حتی خود هویدا که در سال 1975 دوازدهمین سال نخست‌وزیری خود را پشت سر گذاشته در سخن گفتن با شاه خیلی احتیاط می‌کرد. در این محیط آکنده از ترس و عدم اطمینان بعید بنظر می‌رسید که هویدا و هیچیک از وزیران او بتوانند در برابر حالات عجیب و غریب شاه و برنامه‌های نامعقول او مکنونات قلبی خود را بیان کنند و نظری برخلاف میل و رأی شاه بر زبان بیاورند.

گزارش‌های مربوط به عملیات ساواک یکی از مشغولیات اصلی جمعیت‌ها و سازمانهای طرفدار حقوق بشر در اروپا و آمریکا به شمار می‌رفت. آیا ساواک به همان بدی و زشتی که آن را تصویر می‌کردند بود؟ شاید. ولی باید این واقعیت را هم پذیرفت که سازمانهای امنیتی یا پلیس مخفی در بسیاری از کشورهای دیگر، بخصوص ممالک دیکتاتوری جهان سوم کم و بیش مرتکب همان فجایعی که به ساواک نسبت می‌دادند می‌شوند. رئیس ساواک ژنرال نعمت‌الله نصیری مرد زیرک و کاردانی نبود. او مردی کم اطلاع و کند ذهن بود که فقط به خاطر وفاداری به شاه و جلب اعتماد وی هنگامی که فرمانده گارد سلطنتی بود ترقی کرد. شاید یکی از خدمات نصیری که موجب ترقی او شد این بود که مأموریت ابلاغ فرمان عزل دکتر مصدق را از مقام نخست‌وزیری به عهده گرفت، هر چند در انجام این مأموریت موفق نشد و در این جریان دستگیر و بازداشت گردید. او مردی بی‌عاطفه و سنگدل بود و به هر کاری برای حفظ رژیم دست می‌زد، هر چند کارهای او سرانجام نتیجة معکوس داشت. ساواک در دورانی که نصیری ریاست آن را به عهده داشت به جای طرح نقشه‌های دقیق و اساسی برای مبارزه با خرابکاری و فعالیت‌های ضد رژیم، به یک رشته اعمال خشونت‌آمیز و وحشیانه و ایجاد مزاحمت‌های بی‌مورد و نابجا برای طبقات مختلف مردم پرداخت. روش ساواک مبتنی بر ارعاب بود، بازداشت‌های جمعی برای ساواک یک کار عادی به شمار می‌آمد و این تصور در اذهان عمومی نقش بسته بود که ساواک در تمام شئون زندگی مردم، از سازمانهای دولتی و دانشگاهها گرفته تا مؤسسات خصوصی و کارخانه‌ها و احزاب سیاسی و سازمانهای دانشجویی در خارج از کشور نفوذ کرده و در همه جا حاضر و ناظر است. البته این مطلب بعید به نظر می‌رسید و ساواک دارای چنان امکانات وسیعی نبود که در همه جا حضور داشته باشد، ولی ساواک خود به این شایعه دامن می‌زد تا رعب و وحشت‌ بیشتری در مردم ایجاد کند. نظر خود من، که البته بیشتر مبتنی بر حدس و گمان است، زیرا اطلاعات دقیقی در این مورد در دست نداشتم این بود که ساواک قسمت اعظم فعالیت خود را متوجه کمونیست‌ها و گروههای دست‌چپی و دانشجویان کرده و در عین حال مراقب دیپلمات‌های خارجی، حتی دیپلماتی‌های کشورهای دوست و متحد ایران از جمله خودماست. نکتة جالب و خنده‌آوری که من از آن اطلاع یافتم این بود که کیوسک سیگارفروشی جنب سفارت انگلیس یک تلفن بی‌سیم در اختیار داشت که قطعاً برای سفارش سیگار از آن استفاده نمی‌شد. آنچه برای من حیرت‌آور بود این بود که اگر ساواک نارضایی و مخالفت با رژیم را آن قدر وسیع می‌دانست که چنین تدابیری را ضروری تشخیص می‌داد چرا به فکر یک چارة اساسی برای کاستن از این نارضایی‌ها نمی‌افتاد و به علاوه برای اعمال کنترل و مراقبت چه نیازی به آن همه وحشیگری و خشونت بود؟ نفرت از اعمال ساواک بیشتر در میان طبقة تحصیل‌کرده و دانشجویان دانشگاهها مشهود بود و حتی در بازدیدهای سفرای خارجی از دانشگاهها با همه پیش‌بینی‌ها و تدابیری که اعمال می‌شد نفرت و عدم رضایت کاملاً مشهود بود. من یک بار در سال 1975 این موضوع را با شاه در میان گذاشتم، پاسخ شاه این بود که تعداد کمی از دانشجویان با الهام گرفتن از خارج در صدد ایجاد تشنج هستند و باید با قاطعیت با آنها روبرو شد. شاه با این جواب کوتاه و تغییر موضوع صحبت به طور غیرمستقیم به من فهماند که در کاری که به من مربوط نیست مداخله نکنم و من هم دیگر موضوع را تعقیب نکردم. قبل از این گفتگو من گمان می‌کردم که شاه خود از واقعیت امر آگاه است و وسعت نارضایی در دانشگاهها را می‌داند، ولی پس از صحبتی که با او داشتم این سئوال در ذهن من نقش بست که آیا شاه خود به آنچه می‌گوید معتقد است یا اینکه گزارش نصیری را بازگو می‌کند؟ و اگر نصیری چنین گزارشی به شاه داده است آیا خود او هم این موضوع را باور دارد؟


غرور و سقوط؛ خاطرات سفیر سابق انگلیس در ایران