04 شهریور 1393

خاطرات سفیر انگلستان از تهاجم شهریور 1320


خاطرات سفیر انگلستان از تهاجم شهریور 1320

«اصطلاح شترها باید بروند در جایی بکار می رود که باید کاری انجام شود ولی هیچکس مایل نیست عواقب آن را به عهده بگیرد. سابقه ی آن به زمان جنگ جهانی اول باز می گردد که بنا بود یک کاروان شتر حامل تجهیزات جنگی برای کمک به قوای امیرفیصل اعزام شود، ولی هیچ کس تن به این کار نمی داد. یک سرگرد انگلیسی که مامور اجرای این برنامه بود خطاب به افسر عربی می گوید: تو حق داری، امیرفیصل حق دارد، من حق دارم، و شتر ها هم حق دارند، با این حال...شترها باید بروند!»

این ضرب المثل انگلیسی نام کتابی ست که در آن خاطرات «سر ریدر بولارد» سفیر انگلستان در ایران طی سالهای جنگ جهانی دوم و «سر کلارمونت اسکراین» مامور تبعید رضاشاه، را از وقایع آن سالهای ایران بیان می کند. رویدادهایی که به سقوط رضاشاه انجامید.

«سفارت انگلیس در تهران در فصل بهار منظره ی جالبی پیدا می کند. پشت ساختمان سفارتخانه ایوان طویلی ساخته اند که شاخه های پیچک سراسر آن را پوشانده و در ماه آوریل موقعی که این شاخه ها پر از شکوفه می شود طوری به نظر می آید گویی مسافتی به اندازه ی 70 یارد از ایوان را با سقفی از شکوفه پوشانیده اند.»

اینها را سرریدر بولارد سفیر بریتانیا در تهران نوشته است. سفارت خانه ای که هنوز هم  داستان های ناگفته ی زیادی در خود دارد. اما داستان سرریدربولارد ماجرای اشغال خیابان ها،شهرها،روستاها و کشور اطراف این «ایوان طویل» است. جایی که هر سال بخاطر منظره ی دیدنی پیچک هایش در آن «پیچک پارتی» می گرفتند.

سرریدر بولارد در سال 1939 عنوان وزیرمختاری انگلستان در تهران را بدست آورد. بولارد درباره ی پادشاه کشور میزبانش اینگونه می گوید:«با اینکه او حکومت خود را برمبنای قانون اساسی مشروطه تشکیل داده بود، در عمل اختیار همه چیز را بدست گرفته و به هیچ کس اجازه نمی داد برخلاف میلش دست به کاری بزند» آقای سفیر ادامه می دهد:«او پس از چندی همان اعمالی را پیشه کرد که شاهان ایران قبل از مشروطه بدان می پرداختند و باعث می شدند همیشه بین آنها و بقیه ملت شکافی وجود داشته باشد و اصولا حد بین درآمد ملی و آنچه به جیب شاه سرازیر می شد مشخص نباشد»

سرریدر بولارد از رضا شاه می گوید. اینکه از ایرانیان «فقط تعداد انگشت شماری هستند که رو در روی رضا شاه با او به صحبت پرداخته اند و اینها مسلما آدمهای بسیار جسور و پر دل و جرأتی به شمار می آیند»

اما یک نام یعنی «سرآرنولد ویلسون» رئیس شرکت نفت انگلیس در ایران محل وحشت رضاشاه بود. بولارد به نقل از «لرد کدمن» می آورد«((...در ملاقاتی که با رضا شاه داشتم او از من پرسید: آیا آرنولد ویلسون باز هم به ایران خواهد آمد؟ و موقعیکه در جواب شاه گفتم:نه او دیگر نخواهد آمد، شاه چند مرتبه پشت سر هم لغت الحمراء را تکرار کرد...)) که البته واضح است لرد کدمن اشتباها لغت «الحمدالله» را «الحمراء» شنیده است»

در این خاطرات سرریدر بولارد از آزاد منشی! دولت انگلستان در مقابل ایران نیز سخن می گوید:«با اینکه شاه قبلا 25میلیون پوند برای خرید اسلحه در اختیار انگلیس گذاشته بود. مع هذا موقعی که فهمید نخواهد توانست به سلاح های مورد نظرش دست یابد. از پافشاری در بدست آوردن آنها صرف نظر کرد دولت انگلیس نیز در مقابل با کمال آزادمنشی!! اجازه داد کلیه ی کالاهایی که رضاشاه قبل از شروع جنگ به دولت آلمان سفارش داده بود وارد ایران شود!»

25میلیون پوند شاید این روزها برای دولت ها به ظاهر پول زیادی نباشد. اما آن روزها رضاشاه:«اصرار داشت کمپانی نفت پرداخت سالانه 4 میلیون پوند را برای مدت دو سال بابت حق السهم ایران و بدهیهای معوقه تضمین کند» اصراری که به بهانه ی شرایط جنگی به جایی نرسید.

در مرداد ماه سال 1320 انگلستان و شوروی تصمیم به اشغال ایران می گیرند.«راس ساعت چهار و ربع بامداد» سوم شهریور سفرای شوروی و انگلیس به ملاقات نخست وزیر ایران رفتند و یادداشت های «دولتین مطبوع» خود را به او تسلیم کردند. نخست وزیر  ایران که از «موضوع ورود اشغالگران به ایران اطلاع داشت» ، «معتقد» بود که اگر قوای متفقین ایران را ترک کنند. خواسته های متفقین اجرا خواهند شد.«رضا شاه نیز که بعدا در همان روز به دیدارش رفتیم با وجودیکه تقریبا چنین عقیده ای داشت، ولی ظاهرا مشخص بود که در این مورد تصمیم جدی ندارد.»

رضا شاه نخست وزیر را عزل می کند و محمدعلی فروغی جایگزین او می شود. ورود متفقین به خاک ایران تنها به «چند مورد مقاومت ناچیز برخورد کرد» و «روز سوم» رضاشاه دستور آتش بس و عدم مقاومت را صادر کرد!

سربولارد می گوید:« طرح این سوال که اصولا حمله متفقین به ایران را چگونه می توان توجبه کرد؟ شاید هرگز جواب مناسبی نداشته باشد». سربولارد با این توجیه که هیتلر هم به کشورهای بی طرف اروپایی حمله کرده بود! اینگونه ادامه می دهد:«حضور بی دلیل! تعداد کثیری از اتباع آلمان در ایران می توانست به منافع متفقین ضربه بزند» ایران در جنگ اعلام بی طرفی کرده بود و در نتیجه به عنوان یک دولت متخاصم تلقی نمی شد. اما «فقط بخاطر آنکه در بدو امر از ورود به جرگه ی متفقین خودداری می کرد ناچار از تحمل خسارات فراوانی گردید!» و البته سربولارد معتقد است ایران در پایان جنگ "عاقبت بخیر" شد!

پس از پایان جنگ متفقین دولت ایران را مجبور کردند تا دست به اقداماتی بزند اول اینکه: سفارتخانه های آلمان، ایتالیا،رومانی،مجارستان و بلغارستان در تهران تعطیل شود و سپس تصمیم گرفته شد کلیه ی اتباع آلمانی مقیم ایران توسط «دولت ایران به نیروهای انگلیسی و شوروی تسلیم شوند و در این میان تنها چند کارشناس متخصص آلمانی _ آنهم بنا به تشخیص ما_ اجازه داشته باشند در ایران باقی بمانند»

به گفته ی بولارد انگلیسی ها برنامه ای برای عزل رضا شاه نداشته اند. آنها معتقد بودند اگر خواسته هایشان با اشغال ایران تامین شود. رضاشاه نیز می تواند همچنان در قدرت بماند. اما رقابت با نیروهای شوروی باعث شد تا انگلیسی ها نیز به فکر کنارگذاشتن او بیافتند. چرا که با توجه به نفرت توده ی مردم ایران از شاه، اگر شوروی در رابطه با عزل او سریع تر اقدام می کرد می توانست در دوران پس از رضا شاه ابتکارعمل را در دست داشته باشد. رضا شاه وقتی خبر رسیدن نیروهای شوروی به قزوین را می شنود به سمت اصفهان حرکت کرده و تهران را برای همیشه ترک می کند:« او به خوبی می دانست در این فاصله هیچ نیروی انگلیسی برای حمایت از او وجود ندارد». ساعت 7 صبح 16 سپتامبر فروغی استعفا نامه ی شاه را به سفارت انگلیس می برد تا سربولارد آن را ببیند. سپس یک کشتی انگلیسی عازم بندرعباس می شود تا شاه را از کشور خارج سازد. «رضا شاه قصد داشت به هندوستان برود، ولی چون سیاست ضد مذهبی او باعث شده بود که به هیچ وجه در میان مردم هند وجهه ای نداشته باشد» قرار شد تا او راهی «موریس» شود.  هرچند بعد تصمیم  گرفت تا به کانادا برود. اما در مسیر از ژوهانسبورگ خوشش آمد و تا زمان مرگش در 1323 در همانجا ماند.


پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران