18 فروردین 1401
«بوفِ کور» هدایت، سند محکومیتِ حکومتِ زور
۱۹ فروردین ۱۳۳۰، صادق هدایتِ ۴۹ ساله در فرانسه شیر گاز خانه را باز گذاشت و خودکشی کرد. هدایت را بسیاری با قلم ضددینی و افسردهاش میشناسند. جلالآل احمد، اما نگاهی متفاوت به هدایت دارد و او را نماد نسلی میداند که از حکومت رضاشاه جز استبداد و سیاهی و ناکامی ندید و ناامید شد. دکتر حسین آبادیان در بخشی از کتاب «معماران نظری حکومت خودکامه» به این مساله پرداخته است:
در متون ادبی ایران معاصر، برخی از آثار صادق هدایت از بارزترین نمونههای نشاندهندۀ تأثیر یأس فلسفی ناشی از اوضاع و شرایط کشور و ملت است. در نامههایی که سالها بعد صادق هدایت به دوستش، حسن شهید نورایی نوشت، یأس و بدبینی به مردم و بیآیندگی کاملاً مشهود است.
هدایت در جهانی فاقد معنی و مفهوم و تهی از معنویت زندگی میکرد؛ با مسیری که بیهوده طی میشد و معلوم نبود به کجا ختم خواهد گردید.
هدایت علاوه بر این، تحت تأثیر جریان باستانگرایی هم قرار داشت؛ اندیشهای که ریشه در فعالیتهای عدهای از پارسیان هند داشت و حکومت رضاشاه نیز آن را تقویت میکرد. در آثار او، هم یأس و پوچانگاری، و هم باستانگرایی و عربستیزی دیده میشود.
به قول داریوش آشوری، هدایت در برخورد با تاریخ ایران قبل از اسلام و سپس ورود اسلام به ایران، به نوعی «روسانتیمان» دچار شده بود؛ یعنی نفرت از عرب و انداختن همه بدبختیها و عقبماندگیهای ایران به گردن عرب و اسلام.
هدایت اگرچه به شدت تحت تأثیر جریان باستانگرایی دوران رضاشاه بود، اما از نوع و جنس باستانگرایان بیمایه نبود. به نظر میرسد که او هیچگاه اعمال و رفتار رژیم رضاشاه را تأیید نکرد و بدان دل نبست.
شاید آن همه یأس و سرخوردگی که در آثار و داستانهای او موج میزند، نتیجۀ مشاهده حکومت رضاشاه و تیرگی سیاسی آن دوره از تاریخ ایران باشد.
او میدید که حاصل حکومت مردی که روشنفکران به او دل بسته بودند، چیست. هدایت افکار و دیدگاههای خود را درباره دوره رضاشاه در بعضی از آثارش، گاه به صراحت و گاه به کنایت و اشارت، آورده است.
شاید بهترین اثری که هدایت در آن از قول شخصیتهای داستانش دوره رضاشاه را وصف کرده است، داستان «حاجیآقا» باشد. هدایت این کتاب را پس از شهریور 1320 و در فضای آزادی حاصل از سقوط رضاشاه نوشت و بدون هیچ پردهپوشی، آنچه درباره رضاشاه و «رژیم»ش در دل داشت، از زبان شخصیتهای داستانش ابراز و اظهار کرد.
بسیاری از منتقدان «حاجیآقا» را از نظر ادبی کار ضعیفی میدانند. اما از این نظر که هدایت وصفی روشن و گویا از آن دوره به دست میدهد، اثری بسیار ارزشمند و آیینه تمامنمای آن دوره و بازتاب شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فکری آن مقطع تاریخی است.
شخصیتهای داستانهای هدایت نیز همگی سرنوشتی تلخ و بیهوده دارند و فرجام کارشان خوش نیست. هدایت خود نیز در 48 سالگی خودکشی کرد و به قولی، به راهی رفت که پیش پای شخصیتهای داستانهایش میگذاشت.
مشهورترین اثر صادق هدایت، بوف کور است که در آن یأس و پوچی موج میزند. درباره بوف کور، بهویژه پس از خودکشی صادق هدایت در 19 فروردین سال 1330، بسیار گفتهاند و نوشتهاند. اکثر این نقدها، مبتنی بر روانکاوی و تحلیل شخصیت هدایت بوده است. از آن میان، جلال آلاحمد در تحلیل و تفسیر بوف کور، به زمینههای سیاسی و اجتماعی پدید آمدن آن نیز اشاراتی گویا دارد و بوف کور را «سند محکومیت حکومت زور» وصف میکند:
«هدایت فرزند دوره مشروطیت است. نویسندۀ دوره دیکتاتوری [رضاشاه] است. بوف کور را در سال 1315، در هند، با یک ماشین کوچک دستی، در چند نسخه چاپ کرده است. شاید برای همین به هند رفته. در دوران عمر خود یا شاهد هرج و مرج سیاسی بوده است یا شاهد دیکتاتوری خفقانآور. واقعیتی که در تمام عمر چهلوچندسالۀ او بر ایران مسلط بوده است، جز ابتذال، جز گول و فریب، جز فقر و نکبت، جز هرج و مرج، و دست آخر، جز قلدری چه چیز بوده است؟... سکوتی که در آن دوران حکومت میکند، در خودفرورفتگی و انزوایی که ناشی از حکومت سانسور است، نهتنها در اوراق انگشتشمار مطبوعات رسمی و [نیز] در سکوت نویسندگان نمودار است، بیش از همه جا در بوف کور خوانده میشود: ترس از گزمه، انزوا، گوشهنشینی، عدم اعتماد به واقعیتهای فریبنده، ظاهرسازیهایی که به جای واقعیت جا زده میشود، غم غربت (نوستالژی)، انکار حقایق موجود، قناعت به رؤیاها و کابوسها، همه از مشخصات طرز فکر آدمی است که زیر سلطه جاسوس و مفتش و «انکیزیتور» و «گپاو» زندگی میکند. وقتی آدم میترسد، با دوستش، با زنش، با همکارش و یا با هرکس دیگر درد دل کند و حرف بزند، ناچار فقط با سایه خودش خوب میتواند حرف بزند. بوف کور گذشته از ارزش هنری آن، یک سند اجتماعی است، سند محکومیت حکومت زور است.»
هدایت در بعضی از آثارش، کارها و واژهسازیهای فرهنگستان رضاشاهی را با قلمی طنزآمیز مسخره کرده است.
این فرهنگستان برای آن درست شده بود تا به جای واژههای بیگانه و بهطور خاص واژههای عربی، واژههای جدید با ریشه پارسی برسازد.
رویه این بود که بعد از ساختن واژهها و پیش از این که استفاده از آنها ضروری اعلام گردد، این واژهها را برای تأیید شاه به دربار میفرستادند. مخبرالسلطنه که در دوره رضاشاه نزدیک به هفت سال بهعنوان نخستوزیری اهل فضل شناخته میشد، درباره یکی از واژههای برساخته فرهنگستان، نکتهای یادآوری کرده بود و جواب شنیده بود به «عرض رسیده تصویب فرمودند.»
این روش نهتنها حساسیت هدایت جوان را برانگیخت، بلکه با مخالفت کسانی مثل سیدحسن تقیزاده و علیاصغر حکمت که خود وزیر فرهنگ بود، مواجه شد.
حکمت از تقیزاده که در برلین به سر میبرد، خواست مطلبی در مورد رویه فرهنگستان بنویسد. او هم مقالهای بسیار ملایم درباره کارهای فرهنگستان ارسال کرد. همین مقاله چنان خشم شاه را برانگیخت که تقیزاده تا زمانی که رضاشاه قدرت را به دست داشت، جرأت نکرد به ایران مسافرت کند.