04 اسفند 1392
اثر انگشت ساواک
زندگینامه
عیسی پژمان متولد سال 1313خ. در سنندج است. وی پس از سپری ساختن دوره ابتدایی به کمک داییاش که یکی از افسران عالیرتبه ارتش بود، وارد دبیرستان نظام تهران شد و در سال 1322 پس از فارغ التحصیلی، بلافاصله به دانشکده افسری رفت. وی آنگونه که خود مدعی است در سال 1324 به حزب توده گرایش پیدا کرد و هنگام عزیمت به آذربایجان برای پیوستن به دمکراتها در میانه راه در کاروانسرای سنگی دستگیر شد. پژمان بعد از یک ماه از زندان مرخص شد و به ادامة تحصیل پرداخت و در سال 1325 درجة افسری گرفت. وی بنا بر نوشته خودش به طور داوطلبانه برای سرکوب ایل قشقایی به خطة فارس اعزام شد و به مدت هفت سال در این استان ماند. قبل از کودتای آمریکاییها و انگلیسیها علیه دولت نهضت ملی، شبکة کودتا مخفیانه از پژمان دعوت به همکاری کرد. وی با اخذ مرخصی از یگان محل خدمتش در استان فارس به تهران آمد و در جریانات روزهای 25 تا 28 مرداد ایفای نقش کرد که به دلیل خدماتش در کودتا ترفیع درجه و نشان گرفت. بعد از کودتا در رکن 2 فرمانداری نظامی تهران مشغول به کار شد و بعد از سه سال به سبب تجربههای متعددش در بازجویی و سرکوب نیروهای مبارز، مرداد 1335 در پی تشکیل ساواک توسط آمریکا به این سازمان انتقال یافت. در ابتدای تأسیس ساواک بر اساس برنامة اسرائیل پروژة «تحبیب کردها» در دستور کار ادارة دوم قرار گرفت و پژمان به همراه سرهنگ پاشائی این مأموریت را دنبال کرد. اوایل دهة40 به عنوان رئیس نمایندگی ساواک در بغداد به کار مشغول شد. و به دنبال حضور تیمور بختیار در عراق و ارتباط دوستانة پژمان با وی به تهران فرا خوانده شد. وی بعد از بازجوییها و رفع مشکل فعالیت خود را از سر گرفت و در سال 49 به شهربانی مأمور و به عنوان رئیس ادارة اطلاعات به کار مشغول شد، امّا به دلیل انتقاد از نوع تقسیم مأموریتها در «کمیته مشترک ضد خرابکاری» بین نیروهای ساواک، شهربانی و ژاندارمری، از این سمت عزل گردید. پژمان سه سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در پوشش ادامه تحصیل از ایران خارج شد و ابتدا در آمریکا و سپس در فرانسه اقامت کرد. در این سالها آثاری به نام وی همچون «کردها و کردستان» منتشر شده است.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
«ساواکهای استان یا شهرستان هر کدام در حیطه وظیفه و امکاناتی که داشته تا توانستهاند منشأ خدماتی واقع شدند. حال اگر دچار طوفان تبلیغات سوء دشمنان ملک و ملت قرار گرفته و مردم ایران زمین بر اثر احساسات نه منطق بر آنها ستمی روا داشتهاند مسلماً روز و روزگاری به اشتباه خود پی میبرند و آگاه خواهند شد که فرزندان خدمتگزار ایران در خور چنان ستمی نبودهاند.» (ص202)
خواننده «اثر انگشت ساواک» به کرات با چنین ادعاهای غریبی در این کتاب، مواجه میشود. هر چند تناقضات اثر خود بهترین بطلان درونی را پیش روی قرار میدهد، اما آیا هرگز تصور میرفت که به فاصلهای کوتاه از خیزش سراسری ملت ایران علیه مظاهر عدیده ستم دوران پهلوی- که بیشک یکی از مصادیق بارز آن عملکرد خارج از تصور پلیس مخفی شاه بود- رواداشتگان ظلمی کمنظیر بر ملت ایران به جای پوزش و ابراز ندامت، مظلوم را در جایگاه ستمگر قرار دهند و به توبهاش فرا خوانند؟! این روزها صاحبان آثاری که با سرمایهگذاری هدفمند در خارج کشور عرضه میشوند و به طرق مختلف به بازار پرمدعی فکر و اندیشه جوانان این مرز و بوم راه مییابند، هرناممکنی را برای خود ممکن پنداشتهاند. آقای عیسی پژمان این افسر پرسابقه ساواک در خاطراتش میکوشد با به کارگیری عباراتی همچون ضرورت شکلگیری شناختی صحیح، قضاوتی اخلاقی و منصفانه و ... دعوت خود از ملت ایران را برای تجدیدنظر دربارة ساواک بجا و حقطلبانه جلوهگر سازد: «...همه مردم ایرانزمین واجب است انصاف را رعایت کنیم و پیرو حقایق و وقایع تاریخی باشیم، تا باشد از این سازمان شناخت صحیح و واقعی داشته و قضاوتی اخلاقی که تأثیر در سرنوشت خود ما دارد بعمل آوریم» (ص16)
بعد از مطالعه این اثر ممکن است این سؤال به ذهن هر اهل نظری متبادر شود که آیا این سازمان مخفی در کنار محاسن!! برشمرده شده برای آن، در طول 22 سال حاکمیت مطلقش بر شئون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی جامعه (1357-1335)، خطا و لغزشی نداشته است؟ اگر پاسخ مثبت است چرا کسی که مردم را به شناخت صحیح و منصفانه از ساواک فرا میخواند (در حالیکه از همه مناسبات این سازمان مخوف مطلع است) مصادیقی از جنایاتش را بازگو نمیکند و اگر واقعاً کارنامه ساواک پاک است چرا به کرات از مردم میخواهد گذشتهها را فراموش کنند: «باید مردم نجیب و شرافتمند ایران افراد و اعضاء ساواک را فرزندان خود بدانند، اگر فرزندان آنها مرتکب اشتباهاتی شدند بدیده اغماض و بخشایش بنگرند.» (ص136) و در فرازی دیگر در مورد فرمانداری نظامی که نویسنده یکی از عناصر تعیین کننده آن بوده است مینویسد: «فرمانداری نظامی دوران سرلشگر فرهاد میرزا دادستان خود مستعد جلب و جذب این اتهامات بود. گذشتهها گذشته، داغهایمان را تازه نکنیم باز هم تکرار میکنم. از احساس و خلق و خوی سنتی ایرانی، «فراموشی» استفاده کنیم. بگذارید همه چیز ناهنجار، زشت و کریه و اعمال و کردار ناشایست گذشتگان را به فراموشی و نسیان بسپاریم. فرزندان خاطی و گناهکار ایرانزمین را ببخشائیم. دست همدیگر را صمیمانه و در نهایت گرمی به فشاریم و بازو در بازوی هم به پیش برویم تا با هم دنیای بهتری بسازیم.» (ص285)
آیا انتظار انصاف از جامعه، آن هم با مکتوم نگه داشتن واقعیتها در مورد خطاکاران و حتی مظلوم جلوه دادن آنها (بهگونهای که گویا ملت در حق آنان ستم روا داشتهاند) غیرمنطقی نیست؟ ملت ایران باید فرزندان ناخلف خود را به درستی بشناسد تا بتواند گذشت و سخاوت خود را به نمایش گذارد. هرچند تاکنون فقط تعداد انگشت شماری از وابستگان ساواک جرئت کردهاند رسماً و در چارچوب هرگونه مناسبات پشت پرده به میدان بیایند و به دفاع از این سازمان مخوف و تشکیلدهندگان آن بپردازند- زیرا هنوز محفوظات ذهنی ملت ایران و حتی جامعه جهانی بر جعلیات هدفمند غلبه دارد- اما در همان اندک آثار به نگارش درآمده برای تبرئه ساواک همچون «داوری» نوشته منوچهر هاشمی دستکم مواردی از جنایات این سازمان مخفی بازگو و سپس توجیه شده است: «ساواک هم از درون همین جامعهای که به تصدیق دوست و دشمن به فساد و بیقانونی و کژرویهای گوناگون آلوده بود، برخاسته بود. جامعهای که در آن فضیلتها رنگ باخته بود و اعتبار اشخاص برحسب ارقام مورد عمل در مقاطعهها، معاملات خارجی، بساز و بفروشی، شهرکسازی و دهها و صدها مورد مشابه سنجیده میشد... چگونه میتوان انتظار داشت که سازمان با قدرتی مثل ساواک، از همه آلودگیها و بیماریهای جامعه به دور باشد.» (داوری؛ سخنی در کارنامه ساواک، سرتیپ منوچهر هاشمی، انتشارات ارس، لندن سال 1373، ص168) یا در مورد شکنجه وحشیانه جوانانی که به دلیل تکثیر یک بیانیه یا سخنرانی توسط ساواکیها به قتل میرسیدند میخوانیم: «من شاهد درجات استواری ایمان و اعتقاد بسیاری از جوانها و مردان و زنانی که صادقانه و یا پاکبازانه گام در راه آرمان خود نهاده، بودهام و شخصیت آنها را ستودهام... مایلم در این مورد به یکی دو نمونه اشاره بکنم.» (همان،ص52) و در ادامه به شکنجه منجر به شهادت جوانانی همچون محمد توسط نیروهای ساواک میپردازد: «با تحقیقاتی که درباره دستگیری محمد به عمل آوردم، معلوم شد در پی سوءظنی که به او پیدا شده او را با مدارک و وسایل خطرناک دستگیر کردهاند... چون بنابر اصل حیطهبندی در وظایف ادارات کل ساواک، دخالت من در کار این جوان نمیتوانست عملی باشد، مادر او، ناچار به برادر خود که درجه سپهبدی داشت و از امرای شاخص ارتش بود توسل جست... دایی آن جوان این پیشنهاد را میپذیرد و در کمیته مشترک ساعتها با او به صحبت و بحث مینشیند، ولی جوان به دائی خود روی خوش نشان نمیدهد... ولی دائی، یعنی سپهبد با اسم و رسم ارتش، با پریشانی و عصبانیت سلول خواهرزادهاش را ترک میکند و به بازجویان میگوید هرکاری را صلاح میدانید بکنید مجاز هستید و آنها کاری که لابد به نظر خودشان صلاح بوده میکنند و روز بعد شنیده شد که آن جوان در بازداشتگاه کمیته در گذشته است.» (همان، ص55) یا در مواردی با زدن برچسب حزب توده و یک جوان 18 ساله؟! را از سران آن حزب خواندن، جنایات صورت گرفته در حق ملت ایران توجیه میشود: «او 18 سال داشت و پسر رئیس اداره پست و تلگراف شهرستان بروجرد بود و از اعضای بسیار مهم حزب توده به شمار میرفت... مقاومت و سرسختی آن جوان در برابر آنهمه اعمال فشار تعجببرانگیز بود.» (همان، صص5-44)
برخلاف آثاری از این دست در خاطرات آقای عیسی پژمان حتی در این حد گذرا و اشارهوار نیز به جنایات ساواک پرداخته نمیشود و تنها انتقاد جدی از این سازمان مخوف متوجه رئیس شعبه ساواک در آمریکاست. دلیل آنهم در ادامه برای خواننده فهیم به سرعت روشن میشود: «منصور رفیعزاده فرزند ناخلف ایرانزمین و مأمور ناسپاس، کژرو و منحرف ساواک بود... هر ایرانی شرافتمند و هر عضو و کارمند ساواک از شنیدن نام او موی بر بدنش سیخ میشود.» (ص275) همانگونه که میدانیم، منصور رفیعزاده تمام دوران خدمتش را در خارج کشور - به عنوان رئیس دفتر نمایندگی ساواک در آمریکا- سپری میکند؛ بنابراین او در شکنجه و هزاران جنایت دیگر اعضای ساواک در داخل کشور مستقیماً هیچگونه دخالتی نداشته است، اما از آنجا که صرفاً یک مورد از خباثتهای رایج بین این طایفه متوجه آقای پژمان میشود بعد از سالها نه تنها گذشتی در میان نیست، بلکه هر زمان نام این مأمور ساواک به میان میآید موی بدن ایشان و هر انسان شرافتمندی سیخ میشود! اما علت چیست: «فرزند بزرگم را برای ادامه تحصیلات به آمریکا فرستادم. پس از استقرار و اشتغال به آموزش در یکی از دانشگاههای بوستون باو توصیه کردم که هر سه ماه یکبار به واشنگتن دی.سی. رفته و وجهی که برای او وسیله رفیع زاده حواله میکنم دریافت نماید. دو سه باری این کار را کرد. با دختری از همدورههای خود آشنا شده و قرار ازدواج میگذارند. پدر دختر که وکیل دادگستری و مادرش هم فردی نژادپرست بود راضی به چنین ارتباط و ازدواجی نبودند... دختر از کثرت علاقه بناچار منزل پدر و مادر را ترک و به پسرم در محل اقامتش پیوست و دارای زندگی مشترک شدند. پدر دختر به رفیعزاده مراجعه میکند و جریان را باطلاع او رسانیده از او میخواهد که دخترش را به منزلش بازگرداند. منصور رفیعزاده با پسرم مذاکره کرده... و از او خواستار میشود که دختر را نزد او بفرستد... پسرم اینکار را میکند. منصورخان مانند شیطان توی روح و جسم دختر رفته و ضمن گفتگو در مسئله اصلی از او خواستار میشود که پسرم را تنها گذاشته و با خودش دوست شود...» (صص3-272)
تجاوز به حقوق دیگران به قیمت فروپاشی خانوادهها امری بسیار عادی و متداول در رژیم پهلوی بود و از صدر تا ذیل دستاندرکاران استبداد به اینگونه اعمال غیرانسانی آلوده بودند. بیش از همه محمدرضا پهلوی- که یکی از مأموریتهای کلیدی ساواک حفظ وی بود- به مسائلی مشابه آنچه آقای رفیعزاده در مورد پسر آقای پژمان مرتکب میشود، اشتغال داشت. به عنوان نمونه، محافظ مخصوص محمدرضا پهلوی در این زمینه مینویسد: «اگر بخواهیم فقط اسامی تمام خانمهایی را که این عده کثیف برای بالا بردن موقعیت خود از راه به در کردند یا باعث شدند که از شوهرانشان طلاق بگیرند و خانوادههایشان از هم پاشیده شد بنویسیم یک کتاب قطور خواهد شد. گاهی هم والاحضرت اشرف برای شاه خانمهایی را میفرستاد.» (محافظ شاه؛ خاطرات علی شهبازی، انتشارات اهل قلم، جلد اول، سال 1377، ص85) برای روشن شدن چگونگی پیروی نیروهای ساواک از مشی شاهنشاه خود کافی بود آقای پژمان به خاطرات خانم آذرآریانپور نیز نظری میکرد: «مامور دیگری مرا از پادو تحویل گرفت و بدون حرف به اتاق محقری در غرب محوطه رساند... هاج و واج مانده بودم چه کنم، که ناگهان صدایی شنیدم- «بنشین!» به طرف صدا برگشتم، در کنج دیگر اتاق مردی را دیدم که با چشمهای شرربار به من خیره شده بود. از قیافه تکیده و بیمارگونهاش حدس میزدم که معتاد است. طاقت نگاه وقیحاش را نیاوردم و سرم را برگرداندم. با خشم حرف خود را تکرار کرد- «بنشین!» من هنوز از نشستن روی آن مبل قراضه در تردید بودم که ناگهان مرد از کمینگاه خود بیرون آمد و ساک را از دستم ربود... مرد آمد و مقابلام ایستاد و به من زل زد. در نگاهش تمنایی حیوانی بیدار شده بود که مرا به وحشت میانداخت. به سرعت به طرف در خیز برداشتم. با یک حرکت دستم را گرفت و مرا به جای اولم برگرداند. از شدت ترس زبانم بند آمده بود و قدرت فریاد کشیدن نداشتم. با خود گفتم: اگر جلوتر بیاید، با ناخنهایم، چشمهایش را درمیآورم.» (پشت دیوارهای بلند، از کاخ تا زندان، خاطرات آذر آریانپور، نشر ورجاوند، سال 1382، ص46) این روایت همسر وزیر بهداری دوران پهلوی دوم است. دکتر شیخالاسلامزاده در ماههای پایانی حیات این رژیم در چارچوب طرحی برای فریب جامعه به جرم اختلاس به اتفاق جمعی دیگر از مسئولان آن دوران بازداشت شد. دستگیر شدگان که از وابستگان رده دوم دربار بودند باهدف متقاعدکردن مردم بهعزم شاه برای تغییر و اصلاح، مدتی در اختیار ساواک قرار گرفتند. وقتی همسر یک وزیر آن دوران به ساواک مراجعه میکند و اینچنین مورد استقبال همکاران آقای پژمان قرار می گیرد، میتوان حدس زد که این درندهخویان با ملت ایران به عنوان معترضان به سلطه بیگانه و استبداد چگونه رفتاری داشتند. خانم آریانپور در ادامه خاطراتش میافزاید: «امروز پس از مدتی موفق به دیدار مجدد شجاع (شیخالاسلامزاده) شدم. خوشبختانه از ناصری (نام مستعار عضدی، شکنجهگر معروف) اثری نبود و ملاقات به آرامی گذشت. میگفتند که شکنجهگر مخوف ساواک به کشور اسرائیل فرار کرده است تا گرفتار خشم انتقامجویانه انقلابیها نشود.» (همان، ص74) پرونده نیروهای برجسته این سازمان مخفی به حدی سیاه بود که قبل از پیروزی خیزش سراسری ملت ایران از کشور گریختند و به رژیم نژادپرستی پناه بردند که درندهخویی را به آنان آموخته بود.
آقای عیسی پژمان نه تنها معترض اینگونه صفات رذیله نیروهای ساواک نمیشود، بلکه به همه انتقادات طرح شده دربارةعملکرد این سازمان، حتی توسط برخی مسئولان دوران پهلوی پاسخ شداد و غلاضی میدهد: «وقتی شخصی با درجه تحصیلات دکترا مانند هـ.خشایار دچار این یاوهگوئیها و مالیخولیائیهاست از طبقه عوام و یا غیرعادی ولی احساسی که تحت تأثیر اظهارات اشخاص یا تبلیغات سوءگروهها و دستجات مخالف قرار میگیرند چه انتظاری میتوان داشت.» (ص180)
و در فراز دیگری میگوید: «و اما اظهار نظر فتحاله معتمدی معاون وزارت کار در کتاب «یادها و یادبودها» که مجموعهای از همة کارهای او که بصورت «شاهکار!» تلقی و ارائه کرده است. او مینویسد: «عوامل امنیتی «بعنوان» مبارزه با گروههای چپگرا یا آزادیطلب دست بهرکار خلاف اخلاق و غیرشرافتمندانه میزدند. تخم سوءظن و ترس و بدبینی را در ژرفای ضمیر شاه مینشاندند تا خود و تمایلات خود را تثبیت و ارضا نمایند. اشخاص باایمان و صلاحیتدار را به اتهامات واهی از معرکه خارج و وابستگان خود را بعنوان وزیر و وکیل به دستگاه تحمیل نموده و بعضاً خائنانه چون مار در آستین شاه لانه کرده با دادن گزارشات خلاف واقع او را اغفال میکردند...» منتها کسی نیست از این معاون محترم! وزیر سؤال کند که کارهای خلاف اخلاق و غیرشرافتمندانه عوامل امنیتی بعنوان مبارزه با گروههای چپگرا یا با آزادیطلب چه بوده که حتی برای نمونه یکی از آنها را در کتاب شریف! خود ننوشته است؟ (ص182)
همچنین به انتقادات عطااله خسروانی از ساواک در خارج کشور، میتازد و میگوید: «عطااله خسروانی و برادران که از هیچ بمقام وزارت و سفارت و ریاست و فرماندهی رسیدند حق دارد! که در غربت لاف بزند و مطالبی بعنوان «یادواره برای مصاحبهگر» حکایت کند:... ضمناً معلوم نشده که هویدا بعد از اینکه گزارش خود را بعرض پادشاه میرسانیده مقامات بالای دیگر از پادشاه چه کسانی بودهاند که میباید گزارش برای آنها فرستاده شود؟ لابد میگوید انگلیس و آمریکا!! اگر جواب این است، پس انتصاب اشخاصی نظیر عطااله خسروانی در مقام وزارت و سفارت و دبیر کلی حزب هم میباید با نظر این مقامات بالا! صورت میگرفت. واقعاً اینطور بوده؟ عجب مردمان عادل و منصف و با قضاوت اخلاقی و احساس وفاداری هستیم!! (صص187-186)
راوی خاطرات در ادامه به انتقاد دکتر ناتل خانلری از ساواک میتازد و تصریحاً وی را عضوی از جریان توده نفتی میخواند (که در بخش دیگری از این نقد به آن خواهیم پرداخت) اما هیچگونه پاسخی به اظهارنظر محمدرضا پهلوی و فرح دیبا بعد از فرار از ایران پیرامون منفور بودن ساواک نمیدهد: «دیوید فراست مصاحبهگر شبکه تلویزیونی N.B.C آمریکا و یک شخصیت تلویزیونی انگلستان در ژانویه 1980 با پادشاه مصاحبهای بعمل آوردند. دیوید فراست پرسید: «آیا ساواک در سنوات اخیر به صورت دولتی در دولت درآمده بود؟»
شاه پاسخ داد: «نه، فکر نمیکنم... آنها اسراری داشتند و مالاً آنچه را که بنظرشان به سود مملکت میرسید تحمیل میکردند. ممکن است دچار اشتباه شده باشند»... و آخرین سؤال دیوید فراست: «آیا مشاورانتان به شما میگفتند ساواک تا چه اندازه منفور شده و موجب ایجاد ترس و وحشت است؟» شاه گفت: «آه. البته، شهبانو هر روز این را به من میگفت.» (صص197-196)
آقای پژمان در پاسخ به انتقادات وابستگان به دربار که از نزدیک برخوردهای غیرانسانی ساواک را به صورت بسیار افراطی و غیرمعمول و روزمره شاهد بودند میگوید: «کارهای خلاف اخلاق و غیرشرافتمندانه عوامل امنیتی... چه بوده و چرا نمونهای از آنرا ارائه نمیدهید" و جالبتر آنکه حتی به دفاع از افرادیهمچون تیمور بختیار میپردازد و از وی به کرات به نیکی یاد میکند، در حالیکه صفات رذیله اولین رئیس ساواک زبانزد عام و خاص است. برای نمونه، تاجالملوک وی را اینگونه توصیف میکند: « بختیار در موقعی که رئیس ساواک بود فیالمثل اگر از یک دختر یا یک زن در خیابان خوشش میآمد به مأمورانی که همراهش بودند دستور میداد آن زن یا دختر را با توسل به زور به خانه او ببرند! این را هم یادم رفت بگویم که قوم و خویش ثریا (اسفندیاری) بود. (ملکه پهلوی؛ خاطرات تاجالملوک، انتشارات نیما، آمریکا، سال 1380، ص444) همچنین ویلیام شوکراس در مورد این فرد مورد احترام آقای پژمان مینویسد: «نخستین رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار بود که به سنگدلی و لذت بردن از زجر دادن دیگران شهرت داشت. او درندهخوی وفاداری نبود...» (آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، سال 69، ص198) سبوعیت اولین رئیس ساواک بهگونهای بود که حتی پرورشدهندگان این سازمان مخوف نیز سالها بعد سعی در تبری جستن از اعمال و رفتار آن دارند. برای نمونه سفیر اسرائیل درایران در خاطراتش میگوید: «همچنین شنیده بودم روزی ساواک یکصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیکوپتر کرده و در دریای نمک (مردابی شور نزدیک قم) ریخته است! به من گفته بودند هر کسی که به دفتر تیمسار بختیار فرمانده ساواک میرود (دو هفتتیر پر در دو سوی میزش بود!)، باید بالای پانزده دقیقه خاموش و دست به سینه بایستد تا دلهرهاش هزار چندان شود، تا کمر خم شود و بیسر سوزنی پایداری همة آنچه را که میشنود بپذیرد.» (یادنامه، مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، چاپ بیتالمقدس، سال 2000 میلادی، جلد اول، صص3-82)
برای روشن شدن این مسئله که چرا بختیار دو هفت تیر پر در دو سوی میزش قرار داده بود و اینکهآیا صرفاً جنبه مرعوب ساختن آزادیخواهان را داشت یا از آن واقعاً استفاده میشد، روایت شهید حاج مهدی عراقی روشنگر خواهد بود: «[واحدی را] یک راست میبرند اتاق بختیار، به مجرد اینکه داخل اتاق میشود، بختیار شروع میکند فحش دادن، فحش مادر به او میدهد، مادر فلان دست از این کارهایتان برنمیدارید. آن هم میگوید مادر من زهر است، مادر فلان خودت هستی و صندلی که آنجا بوده بلند میکند که ول کند برای بختیار، بختیار هم از همان پشت میزش بلند میشود و اسلحه را میکشد و سه تا تیر به او میزند و جابجا میکشد او را توی دفتر خودش. (ناگفتهها، خاطرات محمدمهدی ابراهیم عراقی، انتشارات رسا، سال 1370، صص131-130) این عضو برجسته فدائیان اسلام در مورد شکنجههای رایج در زندانهای بختیار در فرمانداری نظامی میگوید: «قبلاً هم گفتم مرحوم امامی را میگیرند ناخنهایش را میکشند. سال 34 مرحوم خلیل و نواب و اینها را میگیرند و آن بلاها را آن جوری [سرشان میآورند]، خرس به جانشان میاندازند، توی بشکه شیشه خرده میکنند، قطرههای آب سرد توی مغزشان میریزند، از این کارها میکنند. یا یک مقدار سطح بالاتر مثل کریمپور شیرازی را نفت میریزند رویش و آتش میزنند.»(همان، ص217) حسین فردوست نیز روایت شهید مهدی عراقی را به نوعی تأیید میکند: «تیمور بلافاصله به دستور آمریکاییها فرمانداری نظامی تهران را ایجاد کرد و قدرت واقعی را به دست گرفت... در مقام فرمانداری (نظامی) تهران بیدادها کرد و هرکس را که آمریکا و انگلیس و محمدرضا میخواست از دم تیغ گذراند. تودهایها را قلع و قمع کرد. فدائیان اسلام را به طرز فجیعی به جوخه اعدام تحویل داد. پادگان مرکز 2 زرهی را به یک شکنجهخانه تمام و کمال تبدیل کرد و به جان دختران و زنان خرس انداخت.» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، حسین فردوست، انتشارات مؤسسه اطلاعات، ج1، ص417) سرتیپ منوچهر هاشمی نیز که همچون آقای پژمان در صدد تبرئه ساواک و تیمور بختیار برآمده در چندین فراز ناگزیر از اعتراف به خشونت این قاتل بالفطره میشود: «بعد از واقعه 28 مرداد 1332 و رفتار نسبتاً خشن فرمانداری نظامی قضاوت بدبینانهای پیدا شده بود...» (داوری، ص119) توضیحات سیفپورفاطمی نیز در مورد نحوه به شهادت رسیدن برادرش دکتر حسین فاطمی (وزیر خارجه دکتر مصدق) نمونه دیگری از جنایات محبوب کودتاگران رادر ایران به نمایش میگذارد: «دکتر حسین فاطمی چندی مخفی بود و بعد از آنکه دستگیر شد، مریض بود. در داخل شهربانی یک عدهای از طرف اشرف و شاه مأمور کشتن او شدند و در داخل شهربانی شعبان بیمخ او را با چاقو مجروح کرد به طوری که مجبور شدند او را به بیمارستان بردند. مدتی در بیمارستان بود و بعد از آنکه او را محاکمه کردند محاکمهاش هم کاملاً سری بود محکوم به اعدام شد و با حالت تب روی برانکارد او را اعدام کردند... و یکی از اشخاصی که در زندان بود دکتر شایگان- [میگفت] دکتر حسین فاطمی را [تیمور] بختیار و نصیری همانطور که روی برانکارد بود با سه تیر از بین بردند.» (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بیبیسی، به کوشش عمادالدین باقی، نشر تفکر، سال 73، ص129) البته در فرازی دیگر نویسنده اثر انگشت ساواک برای تبرئه بختیار در مقام ریاست فرمانداری نظامی، کشیدن ناخن را در این دوران نفی میکند اما تلویحاً میپذیرد که در ساواک این جنایت صورت میگرفته است غافل از اینکه اولین رئیس ساواک نیز این فرد خونریز بوده است: «تا قبل از تشکیل ساواک اعمالی از قبیل ناخن کشیدن و امثال آنها که من شرم از یادآوری و ذکر آنها دارم معمول و مرسوم نبوده ...» (ص 49)
برای دریافتن علت این امر که چرا آقای عیسی پژمان از زبان سرهنگ پاشایی (یکی دیگر از دستاندرکاران ساواک) و خود به کرات به تجلیل از تیمور بختیار میپردازد و حتی فضایلی را برای وی برمیشمارد که خنده بر لب مینشاند، میبایست به ارتباط این جانی بالفطره با قدرتهای تشکیل دهنده ساواک عنایت نمود. هدف اصلی انتشار آثاری چون «خاطرات منصور رفیعزاده»، «داوری» و «اثر انگشت ساواک» تطهیر عملکرد کشورهایی چون آمریکا، انگلیس و اسرائیل در دوران پهلوی است که به تیمور بختیار عنایت ویژهای داشتند؛ لذا منزه جلوه دادن تشکیل دهندگان ساواک تغییر چهره عاملان کلیدی آن را نیز ضروری میسازد: «شادروان تیمسار بختیار و پاکروان هر دو احترام خاصی به مصدق داشتند... سپهبد بختیار با جبهه ملی بوسیله شاپور بختیار ارتباط داشت و در صحبتهای خصوصی با من و دوستانم با تمام کمحرف بودنش و احتیاطی که داشت ما این تمایل باطنی او را حس کرده بودیم.» (ص214) ارتباط تیمور بختیار با شاپور بختیار صرفاً به دلیل نفوذی بودن شاپورخان در درون جبهه ملی، بود کما اینکه بعدها ماهیت وی روشن و از جبهه ملی اخراج شد اما طرفدار مصدق عنوان شدن فردی که با تمام توان در اختیار قدرتهای کودتاگر قرار گرفت تا دولت نهضت ملی را براندازند و همچون جانی بالفطره بعد از کودتا به شکنجه و قتل نیروهای مذهبی و ملی اهتمام ورزید و از هیچ جنایتی دریغ نکرد صرفاً در چارچوب تاریخنگاری نیروهای ساواک ممکن خواهد بود. همانطور که اشاره شد، دلیل ساختن و پرداختن چنین جعلیاتی توجه ویژه آمریکاییها به بختیار بود: «آمریکائیان اصرار داشتند که سرلشگر تیمور بختیار عهدهدار مسئولیت ساواک شود. ولی پادشاه بدون اظهار نظری بفکر میافتد که از غیرنظامیان برای تصدی آن انتخاب شود. ناصر ذوالفقاری معاون نخستوزیر و سرپرست تبلیغات کشور در نظر گرفته میشود... بناچار با اکراه و نارضایتی قلبی با انتصاب سرلشگر تیمور بختیار موافقت کرد و بدینوسیله سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) به همان نحوی که سازماندهی داده شده بود تأسیس گردید. برحسبنظر مستشاران آمریکایی و...» (صص5-104) این اعتراف آقای پژمان دو نکته را کاملاً روشن میسازد.اول: حمایت آمریکاییها از تیمور بختیار چه در فرمانداری نظامی و چه در پست ریاست ساواک بدان معنی است که آنها مایل بودند مخالفان کودتا بهشدت و بهسرعت سرکوب شوند.دوم: ساواک براساس اراده بیگانه شکل گرفت و در چارچوب مصالح آن عمل کرد. بهترین گواه بر این واقعیت تلخ انتصاب تمامی رؤسای آن با نظر مستقیم آمریکاییها بود. مناسب است چگونگی انتصاب آخرین رئیس ساواک توسط آمریکاییها را نیز از زبان یکی دیگر از مسئولان بلندپایه این سازمان مرور کنیم: «سالی که ارتشبد نصیری قرار بود از سمت ریاست ساواک منتقل و به سفارت در پاکستان منصوب شود، مرا به مأموریتی به پاریس اعزام نمود و در موقع خداحافظی به من تأکید کرد که تا میتوانی مأموریت خود را زودتر انجام بدهید و به ایران برگردید. قرار است من در شغل دیگری، سفارت در پاکستان، انجام وظیفه بکنم. من سرلشگر معتضد را به سمت رئیس و شما را به سمت قائممقام ساواک به اعلیحضرت پیشنهاد کردهام و ایشان هم تصویب فرمودهاند. زودتر مراجعت کنید تا به حضور ایشان معرفی شوید. اما من، در پاریس اطلاع پیدا کردم که سپهبد مقدم به ریاست ساواک تعیین شده است. این ماجرا گذشت و من از پاریس برگشتم... ارتشبد نصیری در مورد مطلبی که قبل از عزیمت من به پاریس در مورد ریاست سرلشگر معتضد و قائممقامی من گفته بود، توضیح داد که «امریکائیها از طریق اردشیر زاهدی پیغام داده بودند که سپهبد مقدم مناسبترین افسر برای ریاستسازمان اطلاعات و امنیت کشور است. لذا این انتخاب طبق نظر آنها انجام گرفته است.»(داوری؛ سخنی در کارنامه ساواک، سرتیپ منوچهر هاشمی، انتشارات ارس، چاپ لندن، سال 1373، صص407-406)
سپس رئیس اداره هشتم ساواک به ذکر روایت دیگری در این زمینه به نقل از کاردار وقت ایران در آمریکا میپردازد: «نقل قولی از دکتر اسد همایون را ذکر میکنم که مراتب نقش مقامات امریکائی را در امور مربوط به ساواک بیان داشته باشم... او قبل از انقلاب، به مدت چند سال به سمت کاردار سفارت ایران در امریکا خدمت میکرد و در بعد از انقلاب هم زمانی که ارتشبد آریانا در ترکیه فعالیت میکرد، مشاور سیاسی او بود و با او همکاری میکرد. روزی در حضور چند نفر از افسران درباره انتصاب سپهبد ناصر مقدم به ریاست سازمان امنیت و اطلاعات کشور چنین گفت: «...همزمان با تعویض ارتشبد نصیری، اردشیر زاهدی به من اظهار داشت، «آدمیرال ترنر رئیس سازمان سیا مطلب محرمانهای دارد، شما بروید و با ایشان ملاقات بکنید. من به دفتر ایشان رفتم، آدمیرال به من گفت، شنیدهام اعلیحضرت درصدد تعویض ارتشبد نصیری است. اگر چنین است،به نظر ما سپهبد ناصر مقدم مناسبترین فرد برای احراز این مقام است. من در مراجعت از آن ملاقات، جریان را به سفیر گفتم و سفیر، اردشیر زاهدی، همانروز نامهای به اعلیحضرت نوشت و به وسیله یکی از کارمندان سفارت به دفتر مخصوص در تهران فرستاد.»(همان، صص408-407)
با وجود چنین اعترافات صریح دستاندرکاران ساواک از جمله خودآقای پژمان در مورد عدم استقلال شاه حتی برای انتخاب رئیس این سازمان، نویسنده کتاب «اثر انگشت ساواک»برای توجیه خیانتها و جنایات ساواک که تأمین مصالح بیگانه در رأس آن بود عرق ملی و دفاع از استقلال را انگیزه عملکردهای این سازمان جهنمی عنوان میکند: « آیا مردم ایران از فرمانداری نظامی یا هر سازمان مشابه دیگری که مسئولیت اطلاعاتی و امنیتی کشور را بعهده داشته انتظار دارند در مقابل این توطئهها و این فعالیتها که به یاری و همکاری ابرقدرت کمونیست شوروی صورت میگرفته کوچکترین عکسالعملی نداشته ناظر و شاهد از هم فروپاشی میهن عزیزمان بدست آنها و عوامل آنها باشند؟ اینجا مسئله استقلال میهن و حفظ و حراست تمامیت ارضی آن در مقابل مخالفان داخلی و دشمنان خارجی مطرح است.» (ص71)
در این مورد که ساواک مدافع تمامیت ارضی کشور بود یا مدافع منافع قدرتهای تشکیل دهنده آن، چند نکته قابل یادآوری است: اولاً ساواک نمیتوانست در قبال بیتوجهی پهلویها به تمامیت ارضی که در چارچوب سیاستهای کلان غربیها صورت میگرفت مطیعتر از آن بود که کمترین واکنشی از خود نشان دهد. برای درک این معنا توجه به این نکته ضروری است که آقای پژمان حتی سالها بعد از انقراض حاکمیت پهلویها در مقام خاطرهنگاری بابت تجزیه بخشهایی از خاک ایران در دوره پهلوی اول و دوم، هیچگونه تأثر و تأسفی از خود بروز نمیدهد. برای نمونه، در مورد قرارداد سعدآباد که طی آن به دستور انگلیس بخشهای استراتژیکی از خاک ایران تقدیم کشورهای همسایه شد اینگونه اظهارنظر میشود:«ژنرال مصطفی کمال پاشا یکی از مهرههای انتخابی برای تشکیل «کمربند امنیتی» در پیرامون شوروی است. رضاشاه فقید با دنباله روی از او اقدامات و اصلاحات خود را در ایران شروع کرد. قرارداد سعدآباد که بمنظور دفاع مشترک از کشورهای ایران، ترکیه، افغانستان و عراق بود کوچکترین تأثیری در گرفتاری، اشغال آن در سوم شهریورماه 1320 و سرنوشت ایران نداشت. (ص252) آقای پژمان بهتر از هر کسی میداند که به اشاره انگلیسیها در چارچوب قرارداد سعدآباد چه حاتمبخشی از نقاط استراتژیک خاک ایران در مرزهای مشترک با کشورهای ترکیه، افغانستان و عراق شد تا ارتباط کشورهای تحت سلطه لندن مستحکم تر شود، اما در پرداختن به این قرارداد خفتبار هرگز حساسیتی به نقض تمامیت ارضی کشور از خود بروز نمیدهد. همانگونه که میدانیم، براساس قرارداد سعدآباد دشت ناامید به مساحت 5 هزار کیلومتر به افغانستان، ارتفاعات آرارات بزرگ و آرارات کوچک به ترکیه و شطالعرب به عراق واگذار شد. اگر آنچه در قالب این قرارداد شرمآور رخ دادحق کشورهای همسایه بود، چرا بهدنبال تیره شدن روابط ایران و عراق در سال 1349 به دستور پهلوی دوم حق حاکمیت ایران بر شطالعرب مجدداً مطرح شد و بعدها منشأ یک نزاع سیاسی و حتی تنش نظامی جدی فیمابین دو کشور گردید.
همچنین در مورد تجزیه رسمی بحرین از ایران آقای پژمان بهگونهای سخن میگوید که گویی هرگز خیانتی بزرگ صورت نگرفته است: « ساواک از این وضع خاصی که بوجود آمده بود با بهترین مأمورین شروع بکار کرد که سرآغاز بسیاری از کارهای مهم و اساسی گردید و برای چند سال تا استقلال کویت و اعلام دولتی بنام «بحرین» و قطر و امارات، روابط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در اختیار و ابتکار ساواک بود. (ص317) دستکم آقای پژمان میتوانست در زمان نگارش خاطرات خود حساسیتی جزئی در مورد جدایی این بخش از خاک کشورمان از خود به نمایش گذارد، همانگونه که برخی دستاندرکاران رژیم پهلوی در سالهای اخیر چنین میکنند. برای نمونه، وزیر کار دولت آقای شریفامامی در این زمینه مینویسد: « دولت ایران در دوره حکومت حسین علاء اسناد حاکمیت ایران را بر جزایر بحرین منتشر کرد. من که دو سال پیش از آن رسالهای کوچک در 85 صفحه درباره جغرافیای انسانی بحرین نوشته بودم و در این ایام تابلو استانداری بحرین را در خیابان شاه به چشم میدیدم حس کردم میتوانم مطمئن باشم که ایران کمی اعتماد به نفس پیدا کرده و در راستای مبارزههای ضداستعماری میتواند حق خود را از دولت بریتانیای کبیر بگیرد».(شاهد زمان، خاطرات کاظم ودیعی، نشر دایره مینا، چاپ پاریس، سال 2007م، جلد اول، ص328)
متأسفانه بعد از مصمم شدن لندن به جدا ساختن بحرین از ایران، این خیانت با یک نظرسنجی دروغین صورت گرفت، جالب اینکه محمدرضا پهلوی به خیانت خود در این زمینه کاملاً واقف بود، اما در چارچوب منافع و مصالح غرب خود را موظف به تبعیت میدید: «بعد (شاه) فرمودند مسئله بحرین دارد حل میشود... حالا که من و تو هستیم آیا فکر میکنی در آینده ما را خائن خواهند گفت، یا چنانکه معتقدم و اغلب سیاستمداران دنیا هم معتقدند، من که حاضر به حل مطلب بحرین شدم، خواهند گفت کار بزرگی انجام دادیم و این منطقه از دنیا را از شر کشمکشهای پوچ و بالنتیجه نفوذ کمونیسم نجات دادیم.» (یادداشتهای امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشارات مازیار و معین، سال 1380 جلد اول، ص377) پوچ خواندن کشمکش بر سر دفاع از تمامیت ارضی کشور و ملاک عمل بودن نظر سیاستمداران دنیا یعنی انگلیس و آمریکا میزان اهمیت ایران را برای پهلویها روشن میسازد! ساواک نیز که مولود همین قدرتها و مأموریتش حفظ منافع آنها و استبداد به صورت توأمان بود باید بهگونهای عمل میکرد که مردم نه تنها از این خیانت مطلع نشوند بلکه آنرا یک پیروزی قلمداد کنند. این سیاست تبلیغاتی ساواک حتی دستاندرکاران رژیم پهلوی به خنده وا میدارد: «سهشنبه 22/2/49-... شورای امنیت به اتفاق آرا میل مردم بحرین را در داشتن استقلال کامل تصویب کرد. نماینده ایران هم فوری آن را پذیرفت. خندهام گرفته بود؛ گوینده رادیو تهران طوری با غرور این خبر را میخواند، که گویی بحرین را فتح کردهایم.» (همان، جلد دوم، ص48) جالب اینکه این خیانتها حتی تا آستانه قیام سراسری ملت ایران علیه رژیم پهلوی ادامه مییابد. برای نمونه، در چارچوب قرارداد هیرمند، ایران مجدداً از بخشی از حاکمیت خود در مرز افغانستان(به قیمت نابودی زندگی شهروندان سیستانی ایران)می گذرد. علم و خانوادهاش که به صورت سنتی خوانین این منطقه به حساب میآمدند به خاطر منافع شخصی خود بر این عملکرد خائنانه میتازند: «سهشنبه 27/2/1356 بلافاصله [قرارداد هیرمند] و کار سیستان را عرض کردم. فرمودند آخر اگر ما با افغانها سختگیری بکنیم در دامن روسها میافتند... عرض کردم، خشکی [دریاچه] هامون یک بدبختی بزرگ منطقه است» (همان، جلد 6، ص420) در ادامه وزیر دربار وقت نگاه درباریان و در رأس آن شاه رابه این قلمرو به سخره میگیرد و مینویسد: «یکشنبه 15/3/1356- ارزش وجود یک ولایت با امور اقتصادی سنجیده شود! باالعجب! یک وجب خاک [میهن] به میلیارد میارزد، آن وقت بگوید سیستان ارزش اقتصادی ندارد، حداکثر سالی 40 میلیون تومان عایدی میدهد. من در عجبم.» (همان 478) و در ادامه میافزاید: «بالاخره دیشب [ضربه] آخر را زدند کسی چه میداند؟ شاید هم از اربابهای نامرئی دستور ارتکاب این خیانت را داشتند. به هر حال به شاهنشاه و کشور خیانت بزرگی شد که دیگر جبران پذیر نیست...» (همان، ص481)
البته علم که در ابتدای طرح این مبحث روشن میسازد عامل اجرایی اصلی این خیانت شخص محمدرضا پهلوی است، در این فراز با گنجانیدن عبارت «به شاهنشاه و کشور خیانت بزرگی شد» خود را از خطرات احتمالی افشای خاطراتش قبل از مرگ رهایی میبخشد. نکته مهمتری که به صراحت این وزیر دربار به آن اشاره دارد نقش آمریت «اربابهای نامرئی» در این خیانت هاست. در ادامه خاطرات، علم که خود از جمله عناصر بسیار آلوده این دوران است میافزاید: «تفو بر تو ای چرخ گردون تفو، که کشور ایران به دست چنین عناصر پلیدی افتاده است... از خدا میخواستم که دیگر در اوضاع ایران بیدخالت باشم. چنان پیشآمد سیستان مرا سرد کرده که به وصف نمیآید. مگر میشود از تمام ادعاهای حقه خود [آن] هم در قراردادی که صددرصد به ضرر است، گذشت وزیر آن را صحه گذاشت؟» (همان، صص7-546)
فرد متملق و فاسدی مثل اسدالله علم، دستکم در قبال تمامیت ارضی کشور از خود حساسیتی ولو ظاهری نشان میدهد، اما نیروهای برجسته ساواک همچون آقای پژمان حتی سالها بعد از انقراض پهلویها حاضر نیستند بپذیرند حافظین چه «عناصر پلیدی» بودهاند و بر چه خیانتهایی سرپوش میگذاشتند. شرمآورتر اینکه مردان و زنان غیوری که به این اعمال ضدملی معترض بودند شناسایی و شکنجه میکردند و به شهادت میرساندند. البته محمدرضا پهلوی برای توجیه پیرویاش از منویات بیگانه در واگذاری قلمرو ارضی کشور به غیر، خطر کمونیسم را مطرح می سازد. در تن دادن به تجزیه بحرین از ایران و اعطای آن به دولت فخیمه انگلیس بحث نگرانی از «نفوذ کمونیسم» به میان میآید. در اعطای امتیاز دیگری به افغانستان که خشکسالی و نابودی اقتصاد مردم سیستان را به دنبال داشت مسئله خوف از به «دامن روسها» افتادن توجیهگرخیانت است. مطلب حائز اهمیت دیگری که ماهیت حقیقی این افراد خادم بیگانه! را بهتر روشن می سازد هجمه آقای پژمان به منتقدان در کابینه علم به لایحه کاپیتولاسیون است؛ البته این مقام برجسته ساواک به زعم خویش زیرکانه از یک سو نامی از موضوع مورد مخالفت به میان نمی آورد واز دیگر سو به روال معمول ساواک بر این اعتراض هم برچسب از موضع چپ بودن میزند: «روزی بمناسبتی دکتر خانلری در هیئت دولت علم از آمریکائیها انتقاد کرده بود. چند نفر از وزراءکه به سابقه چپی بودن ایشان آشنایی داشتند، باو تذکر میدهند که «هیئت دولت جای شعار نیست، کلی گویی معنا و مفهومی ندارد. دولت با مستشار آمریکایی کار نمی کند، اگر مسئله خاصی وجود دارد از طریق وزارتخانه مربوطه و نخست وزیر و یا شخصاً به پادشاه باید گزارش شود.» این گفتگو بر این مبنا صورت گرفته است که رسول پرویزی، دکتر باهری، فریدون توللی، دکتر خانلری و گویا چند نفر دیگر کهنه کمونیست و مخصوصاً توده نفتیهایی بودهاند که علم زیر بال آنها را گرفت و بوزارت و وکالت و سناتوری رسانید. توده نفتی ها پر قیچی دوستان بسیار با سابقه انگلیسها بودند.»(صص3-192) اگر آقای پژمان کمترین تعلقی به ایران و ایرانی داشت هرگز انتقاد بهحق چند وزیر را در کابینه علم به کاپیتولاسیون که مایه ذلت و خفت این مرزوبوم شد اینگونه غیر منصفانه و به نفع آمریکاییها منکوب نمیساخت. خوانندگان مکتوب این عضو برجسته ساواک به خوبی در این فراز و سایر بخشهای آن میتوانند در یابند که چگونه این جماعت همچنان حافظ منافع بیگانگانیاند که آنها را تربیت کردند. برای روشن شدن بیشتر چگونگی مخالفت برخی تکنوکراتهای شاغل در دولت علم و روند تحمیل کاپیتولاسیون برملت ایران موضوع را از زبان عباس میلانی پی می گیریم: «سفارت آمریکا... در اسفند 1340 شرط تازهای برای آمدن مستشاران نظامی آمریکا تعیین کرد. سفارت میخواست نه تنها نظامیان آمریکا، که اعضا خانوادهشان، در ایران از مصونیت دیپلماتیک برخوردار باشند. در ایران این نوع مصونیتها سابقهای دیرینه و شوم داشت؛ «حق کاپیتولاسیون» (حق قضاوت کنسولی) خوانده میشد و از مصادیق بارز استعمار به شمار میرفت... محمد باهری که در آن زمان وزیر دادگستری بود و از نزدیکان علم محسوب میشد، میگوید که به شدت با طرح لایحه به مخالفت برخاست.مدعی است در مخالفت با آن تأکید کرده بود که مضمون و مفاد آن با نص و مراد قانون اساسی ایران تنافر دارد، و بدتر از همه این که از آن «بوی تعفن استعمار» به مشام میرسد. علم که هوا را پس می دید بلافاصله بحث پیرامون طرح لایحه را قطع کرد... جلسهی هیأت دولتی که طبق ادعانامه ی علم، طرح لایحه را تصویب کرده بود نیز هرگز در واقع تشکیل نشده بود. به گفتهی باهری، علم، مرشد سیاسیاش، از این رو به این اقدام آشکارا غیر قانونی دست زد که «شاه را بسیار دوست می داشت و می خواست در این ننگ شریک شاه باشد، این شاه بود که می خواست لایحه حتماً به تصویب برسد.» (معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران، سال 1380، چاپ چهارم، صص8-197) وزیر اقتصاد کابینه علم نیز در این زمینه می گوید: «زمان علم که این جریان برای اولین بار مطرح شد من در آنجا خیلی تعجب کردم و مخالفت نمودم که این کار صحیح نیست فکر می کردم که لایحه کنار گذاشته شده نمی دانستم که این را به عنوان یک تصویبنامه نگهداشته اند که بعد به تصویب برسانند اصولاً در آن جلسه خاطرم هست چند نفر مخالف بودند که این کار اصلاً معنی ندارد.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، نشرآبی، سال 1382، چاپ دوم، ص209) متأسفانه حتی بعد از سالها تربیت شدگان بیگانه حاضر نیستند اقداماتی را که در دوران پهلوی موجب تحقیر ملت ایران شد، محکوم کنند. افرادی چون آقای پژمان همچنان ترجیح میدهند با همان برچسب تودهای بودن که هر آزادهای را به شکنجهگاه میبردند بر واقعیتهای تلخ تاریخی نیز سرپوش گذارند. برای روشن شدن این موضوع که چگونه تهدیدهای موهوم توجیهگر خیانتها میشد نگاهی به مکانیزم تقسیم جهان بین دو قدرت آن ایام می کنیم. روسها کشورهای تحت سلطه خود را با ترساندن از آمریکاییها وادار میساختند تا همه امکاناتشان را در اختیار آنان قرار دهند. متقابلاً آمریکایها نیز کشورهای زیر نفوذ خود را با به وحشت انداختن از ارتش سرخ برای هرگونه زیادهخواهی تسلیم میساختند. برای نمونه، آمریکائیها و انگلیسیها مقابله خود را با مطالبه ملت ایران برای ملی شدن صنعت نفت، با تبلیغاتی شدید و همجانبه همراه ساختند که گویا این مرز و بوم را از تهدید نیروهای طرفدار روس و ارتش سرخ رهایی بخشیدهاند. آقای یرواند آبراهامیان در تحقیقی در این زمینه مینویسد: «نشریاتی همچون نیوزویک جنجال به راه انداختند که کشور در آستانه افتادن به دام کمونیستهاست. آنها ادعا کردند که حزب توده به جبهه ملی نفوذ پیدا کرده و اعضای کلیدی دولت یعنی فاطمی، عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری و دکتر مهدیآذر، وزیر آموزش و پرورش رابطان مخفی حزب توده هستند؛ مصدق به زودی با شوروی معامله خواهد کرد و اگر این اتفاق نیفتد، حزب توده شورش مسلحانه به راه خواهد انداخت... انگلیسیها و آمریکاییها به اندازه کافی اطلاعات داخلی از حزب داشتند که بدانند توده برنامهای برای به راه انداختن شورش مسلحانه ندارد. در آغاز بحران، هنگامی که دولت ترومن تصور مینمود امکان مصالحه وجود دارد، آچسون بر خطر کمونیسم تاکید داشت و هشدار داد که اگر به مصدق کمک نشود توده قدرت را به دست خواهد گرفت. وزارت خارجه انگلستان به وی پاسخ داد که توده یک تهدید واقعی نیست؛ اما در اوت 1953، هنگامی که وزارت خارجه این ادعای دولت آیزنهاور را تکرار مینمود که ممکن است توده قدرت را به دست بگیرد، آچسون پاسخ میداد که چنین خطری وجود ندارد. آچسون به حد کافی صداقت داشت که اعتراف کند مسئله حزب توده فقط یک پوشش برای مخفی کردن حقیقت بوده است.» (کودتای 28 مرداد 1332، یرواند آبراهامیان، مجله علم و جامعه، نیویورک، تابستان 2001، ترجمه مجله چشمانداز، شماره 25) امّا حقیقت چه بود؟ انگلیس و آمریکا در پی آن بودند که همچنان نفت ایران را چپاول نمایند، لذا برای منفعل ساختن جامعه در قبال این غارتگری و نفی حاکمیت ملی، تهدید روسها و عواملشان را در ایران مطرح میساختند تا خیانت بزرگ خود در حق ملت ایران یعنی کودتا را کمرنگ سازند. قابل توجه است که مؤلف «اثر انگشت ساواک» با علم به اینکه جهان دو قطبی براساس توافقاتی در پشت صحنه اداره میشد برخی از افتخاراتش را واگذاری تمامی امکانات ساواک به کشورهای غربی به بهانه تهدید کمونیسم میداند: «دلائلی در دست است که نشان میدهد آمریکا در طول جنگ به حفظ شوروی علاقه نشان داد. پس از جنگ ترجیح داد که شوروی به عنوان یک ابرقدرت رقیب حضور بینالمللی داشته باشد. زیرا وجود شوروی به عنوان «ابرقدرت کمونیستی» تضمین کننده نفوذ و اقتدار و دست برتر آمریکا در اروپای غربی و سراسر جهان بود» (ص265) این مقام برجسته ساواک حتی معترف است که آمریکا در قضیه افغانستان، شوروی را بازی داد و به آنها برای اشغال این کشور چراغ سبز نشان داد: «ساواک از کودتاهای کمونیستی و سپس احتمال ورود نیروی شوروی به افغانستان، اطلاع داشته ولی آمریکائیها برای درگیر کردن شورویها در باطلاقی خطرناک که خود آنها در ویتنام گرفتار شده بودند. ساواک را از انتشار یا انعکاس اطلاع مذکور برحذر داشته بود... پرواضح است که در مسئله افغانستان، آمریکا با خونسردی و بیاعتنائی کامل عمل کرد و این فرضیه قوی است که آمریکا تعمداً توسعهطلبی شوروی را به سوی منطقه بیخطر افغانستان در خفا تحریک کرد و بطور علنی بشدت برعلیه آن تبلیغ نمود تا در انظار جهان خود را مخالف تجاوز نظامی و مدافع ملتها وانمود کند.»(ص250)
حال از این مقام برجسته ساواک باید پرسید: با کدام توجیه در دوران پهلوی همه امکانات کشور در اختیار آمریکا، انگلیس و اسرائیل قرار میگرفت، جز به بهانه تهدید کمونیسم؟ اگر ایشان اذعان دارد که همه این مسائل بازی برای حفظ برتری آمریکا در جهان بود آیا ساواک خدمتش جز در این مسیر بود که همه مخالفان سلطه آمریکا بر ایران را کمونیست معرفی کند و همواره با خبرسازی، محمدرضا را از تهدید تودهایها و ارتش سرخ بترساند، بحرین را به انگلیسیها ببخشد تا کمونیسم در خلیجفارس گسترش نیابد! از قلمرو ارضی کشور در مرز افغانستان چشم پوشد تا خطر روسها در این کشور کاهش یابد و هزاران خیانت آشکار و پنهان دیگر که با هدایت مستشاران آمریکایی حاکم شده بر ساواک در این مرز و بوم به نفع بیگانگان ممکن شد. حربه مبارزه با کمونیسم به این ترتیب هم دولتمردان را کاملاً در چارچوب سیاستهای واشنگتن و لندن حفظ میکرد و هم مخالفان وابستگی را به سرعت سرکوب میساخت. بنابراین منتسب کردن همه مدافعان استقلال کشور به «کمونیسم» صرفاً تراوش مغزهای کوچک نیروهای ساواک نبود، بلکه این آمریکائیها بودند که این نیروها را اینگونه پرورش میدادند. شاید توصیف خانم سعیده پاکروان- دختر دومین رئیس ساواک- از نیروهای این سازمان، تا حدودی نوع پرورش یافتن این افراد قسیالقلب را مشخص سازد: «... از نظر ساواک همه بالقوه کمونیست بودند. اگر میگفتید فلان جاده چهار تا چاله دارد، در حالی که بیش از سه تا نداشت، کمونیست تلقی میشدید. کمونیسم مقولهای بود که ساواک صبح را با آن شروع میکرد... مرام ساواک این بود که اگر آزادی بدهید کمونیسم میآید، همچنان که شب به دنبال روز میآید، بنابراین اگر اجازه دهید که روشنفکران آزاد بچرخند، ایران اجباراً به دامن شوروی سقوط میکند.» (توقیف هویدا، سعیده پاکروان، ترجمه نیما همایونپور، نشر کتاب روز، سال 78، ص41)
با چنین آموزههایی نیروهای ساواک کاملاً در جهت مصالح بیگانه مسلط بر ایران گام بر میداشتند و همه امکانات کشور را در خدمت آنان قرار میدادند، بر این هم مباهات میکردند که توانستهاند به کمونیزم جهانی ضربه بزنند. مشاور خانم فرح دیبا نگاه و سطح فکر نیروهای ساواک همچون آقای پژمان را اینگونه توصیف میکند: «ساواکی ها از اینکه افسران اطلاعاتی غربی، یعنی معلمهایشان، اغلب جهت کسب اطلاعات که خود موفق به کسب آنها نمیشدند، به افراد ساواک رجوع میکردند، به خود میبالیدند... اینها اکثراً مانند آن روستائیان بودند که وقتی به هنگام تعطیلات تابستانی با خانواده به کوهستان میرفتیم آنها را در حال شکار کبوتر مشاهدهشان میکردیم». (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعیدآذری، انتشارات رسا، چاپ اول، سال 1372، ص338)
جالب اینکه این میزان سخاوتمندی در ارائه خدمات به بیگانگان از دیدگاه محمدرضا پهلوی کافی نبوده است؛ لذا دستور اکید میدهد هر آنچه آمریکاییان از ساواک مطالبه میکنند در اختیار آنان قرار دهند، یعنی این سازمان هیچ مسئلهای را از تشکیل دهندگانش پنهان نکند و جزئیترین مسائل کشور نیز در اختیار آنان قرار گیرد. رئیس اداره هشتم ساواک در این زمینه میگوید: «ارتشبد نصیری مرا به ایوان خانه خود دعوت کرد که بطور خصوصی صحبت کنیم. وقتی تنها شدیم بدون مقدمه گفت اعلیحضرت امر فرمودند هر اطلاعی که آمریکائیها و انگلیسیها درباره مسائل جاسوسی و ضدجاسوسی مربوط به شوروی و کشورهای اقمار و همچنین فعالیت کمونیستها خواستند در اختیارشان بگذارید... گفتم ما در چارچوب توافق و برنامههای مشترکی که داریم همین کار را انجام میدهیم... بعلاوه بعضاً مواردی پیش میآید که مقامات ایرانی از جمله وزیر امور خارجه یا وزیر دربار و یا حتی اعلیحضرت با مقامات اتحاد شوروی مذاکراتی درباره مسائل فیمابین دو کشور، با تلفن انجام میدهند که شاید از لحاظ مصالح عالیه کشور صلاح نباشد نوار مذاکرات تلفنی آنها در اختیار خارجیان قرار بگیرد... جوابی که ارتشبد نصیری در مورد توضیحات مفصل من داده، بدین خلاصه بود که «اوامر اعلیحضرت باید اجرا شود شما مسئول این کار هستید. من نمیخواهم از جزئیات مطلع شوم.» (داوری؛ سخنی در کارنامه ساواک، نوشته سرتیپ منوچهر هاشمی، انتشارات ارس، چاپ لندن، سال 1373، صص5-404)
بنابراین مأموریت ساواک تنها این نبود که از دیکتاتور منتخب بیگانه محافظت کند، بلکه در واقع با پول ملت ایران میبایست امکانات لازم را برای سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل فراهم میکرد، کما اینکه نویسنده اثر خود به یک نمونه از حاتمبخشیهای ساواک به صهیونیستها اشاره دارد: «دولت ایران، اسرائیل را به طور «دو فاکتو» به رسمیت شناخت و همین کافی بود تا اسرائیل به طور غیررسمی سفارت خود را در تهران دایر کند. این رابطه به حدی گسترش یافت که ساواک چند پایگاه برون مرزی خود با کشورهای عربی منطقه را به اسرائیل واگذار کرد و سازمان اطلاعاتی اسرائیل پس از قدرتهای بزرگ فعالترین سرویس اطلاعاتی اسرائیل پس از قدرتهای بزرگ فعالترین سرویس اطلاعاتی ایران شد... در آموزش ساواک نقش مؤثری داشت.» (ص277) از دیگر خدمات ویژهای که ساواک به اسرائیل ارائه کرد، تقبل همه هزینههای طرح صهیونیستها در مورد کردستان بود. طرح نفوذ در کردها و استفاده از آنها به عنوان یک اهرم علیه چند کشور اسلامی منطقه اهمیت بسیاری برای نژاد پرستان انتقال یافته به خاورمیانه داشت. آنها با بهرهمندی از این اهرم میتوانستند سیاستهای خود را به سهولت پیش ببرند، کما اینکه در مورد عراق توانستند فرد دلخواه خود یعنی صدام را به حاکمیت این کشور تحمیل کنند. نویسنده «اثر انگشت ساواک» مدعی است طرح «تحبیب اکراد» از آن این سازمان بوده و براساس مصالح ایران دنبال شده است: «قبل از هر چیز با بررسی دقیقی که بعمل آمد طرحی بنام «تحبیب از اکراد» بمنظور ارتباط کردها با ناسیونالیزم ایران» در حقیقت این ربط و ارتباط ریشهای بطول هزاران سال داشت.» (ص279) بخش اعظم مطالب سرهنگ پاشائی و سرهنگ پژمان در این اثر به افتخاراتشان در مورد طرح تحبیب کردها اختصاص یافتهاست؛ بهطوری که گویا خدمتی فراموش نشدنی به کردها و ملت ایران نمودهاند. نکته حائزاهمیت اینکه در این بخش از یادداشتها بعضاً اعتراف میشود که برخی مقامات دلسوز ایران خود از دنبال شدن این طرح نگران بودهاند. آخرین رئیس شعبه موساد در تهران که قبل از آن نماینده این سازمان در کردستان بود به صراحت تعلق این طرح به اسرائیل را در خاطراتش مطرح میسازد: «مسئولان ارشد سرویسهای امنیتی اسرائیل، نظیر «ایسارهرال» و در پی او «مئیر عامیت» نیز همانند «بنگورین» بر این باور بودند که باید سیاست «کشورهای حومه و اتحاد با اقلیتها» را به پیش برد». (شیطانبزرگ، شیطان کوچک، الیعرز تسفریر، ترجمه فرنوش رام، شرکت کتاب، آمریکا، سال 2007 م، ص25) و در ادامه میافزاید: «یکی از این همکاریهای ثمربخش برای هر دو ما، مثلث روابط اسرائیل - ایران- کردهای عراق بود (که ایالات متحده امریکا نیز در بخشهائی از آن شریک شد) این مثلث، کردهای عراق را در نبرد طولانیشان در برابر حکومت مرکزی عراق یاری بخشید و به آنها امکان داد که خوی تجاوزگری عراق را تا حد زیادی مهار کنند.» (همان، ص27) در این زمینه چند نکته لازم به یادآوری است؛ اولاً ایران در دوران پهلوی دوم صرفاً با عراق چالشهایی داشت و از مسئله کردهای این کشور به عنوان یک برگه برنده استفاده میکرد. ثانیاً اسرائیل برنامهای وسیع و مدونی برای بهرهبرداری از کل کردهای منطقه داشت. ثالثاً همکاری ایران در چارچوب سیاست کلان اسرائیل برای تمامیت ارضی ایران نیز میتوانست خطر آفرین باشد؛ زیرا صهیونیستها در قالب فریبی بزرگ شعار تشکیل کردستان واحد را طرح میکردند تا بتوانند در زمان مقتضی امتیازات مورد نظر را از کشورهای سوریه، ترکیه و عراق دریافت دارند. سفیر اسرائیل در ایران دوران پهلوی در این زمینه به صراحت در خاطراتش که بعد از پیروزی انقلاب به چاپ رسید میگوید: «آرزوی آزادی و داشتن کشوری به نام کردستان، بیگمان بزرگترین خواسته هر کردی میتواند باشد، ولی این آرزو در فرود و فراز تلخ کشمکشها و دستهبندیها هرگز از خوابی خوش فراتر نرفته است این آرزوی بزرگ را میتوان به هم پیوستن تکههای سوا شده از سرزمینی خواند که میان کشورهای پنجگانه پیرامونش پاره پاره شده است...» (کیست از شما از تمامی قوم او؛ یادنامه، مئیرعزری، ترجمه ابراهام حاخامی، چاپ بیتالمقدس سال 2000 م، جلد اول، ص315) اما قطعاً آمریکا با این امر که فریب بزرگ اسرائیل در مورد کردها جنبه عملی به خود گیرد موافق نبود، زیرا دستکم دو کشور تحت سلطهاش (ایران و ترکیه) با مشکلات جدی مواجه میشدند؛ لذا به حسب ظاهر وعده و وعیدهای اسرائیل به کردها محدود به حمایت حسابگرانه از کردهای عراق میشد، اما در خفا صهیونیستها بهگونهای عمل میکردند که گویا آنها از طرح کردستان بزرگ حمایت میکنند تا بتوانند در این منطقه با ایجاد پایگاهی برای خود به کسب امتیازات سیاسی از دولتها بپردازند. اما این دو دوزهکاری گاهی آشکار میشد و بر دولت ایران نیز روشن میساخت که طرح اسرائیل مخاطراتی را متوجه تمامیت ارضی کشور میسازد. یکی از این حوادث را سفیر اسرائیل اینگونه به صورت مبهم در خاطراتش نقل میکند: «کسی را که رحاویا مینامم برای فراهم آوردن گزارشهائی از میدانهای زد و خورد کردها با عراقیها به راهنمای بدرخان، از سوی ما به کردستان رفت تا زمینههای دیدار با ملامصطفی بارزانی را نیز برنامهریزی کند. ولی شوربختانه رد پای ناشیانهای که از خود برجای گذاشت، هم ساواک و هم آنتن دستگاههای امنیتیی عراقیها را هوشیار نمود که به هر روی پیش از پدیداریی رویدادهای آشفته و گزند آفرین توانست تندرست به اسرائیل بازگردد.» (همان، ص318) متاسفانه با وجود آنکه برای ساواک اهداف اسرائیل آشکار میگردد، اما همچنان سرمایهگذاری روی کردهای ترکیه، سوریه و ... که شرح مفصل آن در کتاب «اثر انگشت ساواک» آمده به نفع اسرائیل ادامه مییابد. حداکثر تمهیدی که اندیشیده میشود ممنوعیت فعالیتهای تبلیغاتی در ارتباط با کردها در ایران است: «روزنامه «کردستان» را به زبان کردی و با شرح مختصری که سرهنگ دکتر پاشائی در یادداشتهای خود نوشته و قبلاً بنظر خوانندگان گرام رسید، با هزاران زحمت و مشقت و با شهامتی وصفناشدنی وسیله سپهبد تیمور بختیار به تصویب پادشاه ایران رسانید. پس از گذشت دو سال آنهم با دلسوزیهای بیمورد و ناوارد و حسادتها و کینههای سران لشکری و کشوری برچیده شد. این هفتهنامه که بواقع یک رنگینکمان بود... پس از تعطیل انتشار در داخل ایران بوسائلی به خارج از ایران ارسال میشد. ارزش آن 10 ریال بود اما در عراق به یک دینار عراقی (20 تومان) بفروش میرسید. در ترکیه و سوریه روزنامه «کردستان» چاپ تهران در دست هر کردی دیده میشد به 6 ماه زندان محکومیت پیدا میکرد.» (ص287)
ایران در آن ایام کدام اهداف را در ارتباط با ترکیه یا سوریه دنبال میکرد که از طریق تحریک اکراد آن کشورها بتواند به اهدافش برسد؟ حتی آمریکاییها نیز در این زمینه برنامهای نداشتند. این تنها اسرائیل بود که برای سوءاستفاده از همه کردها برنامهای تدوین شده و مشخص داشت؛ لذا از طرح آمریکا برای تغییر در عراق استفاده کرد و ظاهراً با ایران در چارچوب تلاش برای روی کار آوردن صدام در بغداد همکاری داشت، اما با استفاده از حضور خود در منطقه به این بهانه در خفا برنامههای کلانتر خود را نیز پی میگرفت. قطعاً سوءاستفاده از کردها برای به قدرت رساندن صدام، هم جنایتی بزرگ در حق کردهای عراق بود و هم ظلمی بزرگ در حق بشریت، که در این ظلم نقش افرادی چون آقای پژمان کم نیست، اما او با افتخار میگوید: «علت واقعی موافقت آمریکا با آتشبس در شمال عراق بمنظور روی کار آوردن صدام مهرهی اصلی مورد نظر آمریکا از ابتدای کودتای 1968، منافعی که از عقد قرارداد نصیب عراق شد، تامین نظریات پادشاه ایران در تامین منافع عالیه کشور، بدست گرفتن زمام امور عراق وسیله صدام و برکناری احمدحسن البکر، بقدرت رسیدن ارتش عراق به ترتیبی که در سال 1357 مقارن انقلاب ایران خلاء رژیم پهلوی را در خلیجفارس بعنوان ژاندارمی منطقه برای آمریکا و انگلیس پر کرد.» (ص296)
در چارچوب پروژه سوءاستفاده از کردها در منطقه (آن بخش که مربوط به عراق بود) در پی قربانی شدن هزاران کرد، آمریکا به هدفش در روی کار آوردن فرد خونریزی در بغداد چون صدام رسید . حتی اگر از سوءاستفادههای اسرائیل از این مقوله درگذریم، آیا نیروهای ساواک میتوانند به عملکردهایشان در عرصه برونمرزی که حاصلش جملگی متوجه بیگانگان میشد مباهات ورزند؟ نکته حیرتانگیز اینکه فردی چون آقای پژمان از یک سو معترف است سرویسدهی ساواک به آمریکاییها به قیمت قربانی کردن هزاران انسان بیگناه که فریب وعدههای پوچ را خورده بودند موجب شد که ژاندارم دیگری برای واشنگتن در منطقه متولد شود، اما از سوی دیگر از افراد مختلف نقل قول میکنداگر یک تشکیلات امنیتی وابسته به خارجی باشد صالح نیست. در فرازی در این اثر به نقل از گازیوروسکی - نویسنده آمریکایی- آمده است: «نیروهای امنیتی و تشکیلات امنیت منطقهای که بهصور مختلف تقویت شدهاند اگر فقط بمنظور مراقبت و حمایت از دولت باشد نمیتواند صالح باشد. زیرا ساخته و پرداخته خارجی و با حمایت و کمک خارجی است.» (ص75) در فرازی دیگر به نقل از اولین رئیسجمهور ایران میگوید: «ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور گفته است: «سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی برای هر کشوری لازم و ضروری است. منتها باید بدست افراد برگزیده ملت و با نیروی مردمی اداره شود. سازمانی که منشاء آن قدرت خارجی و بمنظور سرکوب ملی و مراقبت از مردم که برخلاف مصالح و منافع خارجی عملی انجام ندهند نمیتواند صالح باشد. «ساواک» نمیتوانست صالح باشد زیرا ساخته و پرداخته خارجیها بود.» (ص102) نویسنده اثر نه تنها در مقام نفی عدم صلاحیت ساواک به دلیل ساخته و پرداخته شدن توسط بیگانه بر نیامده، بلکه تجاهل العارف نموده است و خود در مقام پرسشگری در مورد ماهیت این سازمان مخفی می نویسد: «سوال این است که با وجود اینکه پادشاه بهتر از هرکس اطلاع داشت که در راس سازمانهای اطلاعاتی کشورهای آزاد یا پیشرفته اکثر اشخاص غیرنظامی عهدهدار مسئولیت میباشند و با توصیهها و صلاحدیدهایی که از طرف رجال خیرخواه و خیراندیش او را از انتصاب یک شخصیت نظامی اعم از سرلشگر قرهنی، سرلشگر بختیار با سرلشگر کیا و غیره برحذر داشته بودند. چگونه تسلیم نظر و خواسته آمریکائیان و سازماندهندگان ساواک شد و چرا یک شخصیت غیرنظامی برجسته، باسواد، پاکدامن، درستکار و با تجربه را باین سمت منصوب نکرد؟... چه اصراری بود که ساواک نوساز باید با شرکت افسران فرمانداری نظامی به ریاست تیمور بختیار تشکیل شود؟» (ص106) آیا واقعاً آقای پژمان نمیداند چرا محمدرضا پهلوی بختیار را به ریاست ساواک منصوب کرد؟ با آن که در صفحه 105 کتاب به صراحت اعلام میکند این انتصاب به دستور آمریکاییها صورت گرفت. در این فراز به منظور پنهان داشتن دست نشاندگی پهلویها به طرح این سؤال میپردازد. عناصر تربیت شده توسط بیگانه باید توجه داشته باشند که با این تناقضگویی شناخت ماهیت ساواک برای کسی دشوار نمیشود. البته در اینجا تأکید بر این نکته ضروری است که هر صاحبنظری بین شکنجهگران و قاتلان بالفطره شاغل در امنیت داخلی ساواک با نیروهایی که در امور برونمرزی این سازمان مشغول بودند، تفاوت قائل است. اما این مسئله تغییری در ماهیت کلیت ساواک ایجاد نمی کند. این سازمان امنیتی توسط بیگانگان و برای حفاظت از منافع نامشروع آنان در این دیار بهوجود آمد؛ بنابراین همه کسانی که در آن شاغل بودند در مسیری غیر از مصالح ملی گام بر می داشتند.
به طور کلی همه آثاری که با هدف جعل واقعیتهای تاریخی این مرز و بوم منتشر میشوند بیتردید در چرخهای از تناقض گرفتار میآیند؛ لذا تنها تناقض «اثر انگشت ساواک» این نیست که از یک سو از ساواک دفاع میکند و از سوی دیگر به درخدمت بیگانه بودن آن معترف است. تناقضاتی از این دست در خاطرات این عضو برجسته ساواک فراوان است. وی در فرازی خود را مدافع و طرفدار مصدق معرفی میکند و به تعریف و تمجید از نهضت ملی شدن صنعت نفت میپردازد: «نهضت افتخارآفرین ملی کردن صنعت نفت به عنوان یک خواست مشروع و حقطلبانه مردم ایرانزمین دارای پیشینهای کهنتر از دکتر مصدق و جبهه ملی است.» (ص91) در حالیکه در فرازی دیگر بدون شرم از در خدمت بیگانه بودن و منتخب آنان برای انجام کودتا- که دولت دکتر مصدق را ساقط کرد- خبر میدهد: «قبل از واقعه 28 مرداد سال 1332 با من تماس گرفته شد و با اخذ مرخصی به تهران رفتم. در جریانات 25 تا 28 مرداد فعالیت داشتم که بر اثر آن به ترفیع درجه و نشان نائل آمدم». (ص29) صرفاً یک ساواکی برجسته میتواند هم نهضت ملی شدن نفت و هم در خدمت بیگانه بودن علیه این نهضت را افتخارآمیز بداند!
در فرازی از کتاب از انقلاب اسلامی تجلیل و علت آن نارضایتی مردم از رژیم پهلوی اعلام میشود: «انقلاب ایران یکی از پدیدههای بزرگ قرن است، که بخواست مردم، بدست مردم و برای مردم ایرانزمین به ثمر رسید. اتفاقات و وقایع پیدرپی زنجیرهای غیرمترقبه و پیشبینی نشده جرقههای انقلابی بودند که اکثر سازمانهای اطلاعاتی مجرب و کارکشته، سیاستمداران و برجستگان روشنفکر جهان را باندیشه واداشت. بر خلاف هرکس و از هر طبقه از مردم ایران یا بیگانگان که بدون اطلاع صحیح و دقیق از لحاظ زبان و آداب و رسوم و طرز حکومت و نحوه اداره ایرانزمین انقلاب را ساخته و پرداخته دیگران میدانند که بزرگترین اهانت به ملت بزرگ ایرانست. انقلابی است خودجوش و مردمی که در مقام مقایسه با انقلابات دیگر جهان بسیار متفاوت در عین حال عظیم و بزرگ است... در طول 25 سال پس از 28 مردادماه 1332 طبقات مختلف ناراضی شدند.» (صص5-164)
در حالیکه در رأس نارضایتی مردم ایران محمدرضا پهلوی قرار داشت و جنایات و آدمکشیاش یکی از دلایل همصدایی ملت برای سرنگونیاش بود در فرازی دیگر حتی کشته شدن تیمور بختیار توسط شاه تکذیب میشود تا وی مبرا از جنایت معرفی گردد: «پادشاه ایران بحدی بیاطلاع از قتل تیمور بختیار بود که به محض انتشار خبر آن از رادیوهای بیگانه بلافاصله به سپهبد محسن مبصر رئیس شهربانی وقت دستور داد... نتیجه اینکه پادشاه ایران آدمکش نبود و ساواک هم دست به چنین عملی نزده است.» (ص156) قیام مردم ایران علیه استبداد و سلطه بیگانه به این دلیل بود که شاه مستبد را قابل اصلاح نیافتندو وی را فردی جنایتکار که حتی به برادرش نیز رحم نکرده بود شناختند. گذشته از کشتار هزار مخالف، قتل علیرضا در یک سانحه هوایی ساختگی و برخی از کسانی که سالها در خدمت وی بودند همچون احمد آرامش ماهیت پهلوی دوم را کاملاً برای مردم روشن ساخته بود؛ بنابراین آقای پژمان چگونه ادعا میکند که وی آدمکش نبود. محمدرضا پهلوی در گفتوگو با مشاور فرح دیبا از اینکه مردمی که در خیابانها علیهوی شعار میدهند از مرگ نمیهراسند مستأصل است؛ زیرا دیگر،کشتار مخالفان را از صحنه خارج نمیسازد.(از کاخ شاه تا زندان اوین، ص154)
آقای پژمان از یکسو خسرو قشقایی را به دلیل برخی اقدامات مخل نظم عمومی و شرارت در دهه 20 مستحق مجازات جدی میخواند. (ص23) اما بعد از کودتای 28 مرداد که به ارتباط وی و برادرانش با بیگانه پی می برد (ص77) آنچنان با آنان صمیمی میشود کهاز وی کاهش این ارتباط مطالبه میگردد! (ص80) از این دست تناقضات در اثر به نگارش درآمده توسط این عضو برجسته ساواک فراوان یافت میشودکه به دلیل پرهیز از اطاله کلام از آن درمیگذریم.
نویسنده اثر همچنین با هدف سرپوش گذاشتن برجنایات ساواک خدمات ماندگاری را برای این سازمان بر میشمرد که بعضاً شوخی و مضحک است و ارزش پرداختن به آن را ندارد، ازجمله ادعا میکند اعتبار ایران بعد از انقلاب در میان مسلمانان و ملتهای منطقه ناشی از خدمات ساواک است: «در مسئله گروگانگیری آمریکاییها وسیله دانشجویان، تمام جراید بینالمللی نوشتند: اگر آمریکا در ایران مداخله نظامی بکند، منافع آنها در تمام سواحل خلیج فارس وحتی داخل عربستان سعودی بخطرخواهد افتاد. این نفوذ سیاسی و معنوی یکی از اقدامات مستمر و پیگیر اداره کل دوم به باصطلاح کلیتر «ساواک» بود که بانیان آن امروز ازهمه چیز محروم و مورد اتهام مردمی هستند...»(ص319) آیا این عنصر برجسته ساواک واقعاً نمیتواند بفهمد که جایگاه ایران در میان ملتها پس از انقلاب ناشی از دورانی نیست که حاکمان ایران در خدمت آمریکا و انگلیس و اسرائیل بودند؟ اعتبار ایران بعد از استقلال ،طوری که آمریکا جرئت تهاجم و لشکر کشی به آن راندارد، به علت بر افراشتن پرچم مخالفت با نژاد پرستانی است که در فلسطین اشغالی متجمع شدهاند؛ اشغالگرانی که سالهاست با کشتار فلسطینیان، مسلمانان را تحقیر کردهاند. اعتبار ایران امروز در میان ملتهای منطقه به دلیل استقلال واقعی آن از شرق و غرب و مقاومت دلیرانه در برابر زورگوییهای آمریکاست و... در حالی که همه ملتهای عرب و مسلمان از اینکه در دوران پهلوی همه امکانات ایران درخدمت دشمن بشریت یعنی صهیونیستها در آمده بود از آن تنفر داشتند.
اما قبل از به پایان بردن این نقد لازم است به دو روایت تاریخی که توسط نویسنده اثر برخلاف حقیقت مطرح شده است بپردازیم اول جعل علت مخالفت دکتر مصدق با خطآهن شمالی- جنوبی است: «ساواک بایستی بداند مردم چه میگویند. چه میخواهند و نیازمندیهای آنها چیست؟ برفرض اگر افکار نامربوط و نابجائی وجود دارد باید آنها را توجیه و بوسائل مقتضی هدایت و راهنمائی کرد. شایعهها هرقدر نادرست یا حتی مغرضانه باشند با گرفتن و زندانی کردن چند نفر بنام شایعهساز تأثیری در وضع عمومی مردم ندارد. بعنوان نمونه دردورة ششم مجلس شورای ملی هنگام تقدیم لایحه راهآهن، دکتر مصدق که نماینده مجلس بود مخالفت کرد. او مخالفت خود را باین مضمون مطرح کرد: «راهآهن دخل و خرج نمیکند» که در همان جلسه باو جواب داده شد که ارتش هم دخل و خرج نمیکند. منتهی برای حفظ و حراست کشور و تأمین امنیت لازم است. راهآهن برای یک پارچه کردن کشور و ایجاد ارتباط و تسهیل در مبادلات اقتصادی کشور لازم و ضروری است... دکتر مصدق جز خودش همه را خائن میدانست. او تا خاتمه حیاتش و در خاطراتش نوشته شده که ساختن راهآهن خیانت بود. خیانت بود. خیانت! و این ترجیعبند که به کجا خیانت، چگونه خیانت و برای چه منظور خیانت؟»(صص9-108)
آنچه در این فراز به دکتر مصدق نسبت داده میشود کاملاً خلاف واقع است؛ زیرا وی بعد از ارائه مفصل دلایل کارشناسانه خود این اقدام را خیانت میخواند. وی به عنوان یک صاحبنظر اقتصادی- چه در دوران رئیسالوزرایی رضاخان و چه بعد از شهریور 1320 - این اقدام را خیانت به ملت ایران میخواند: «در خصوص راهآهن- مدت سه سال یعنی از سال 1304 تا 1306 هر وقت راجع باین راه در مجلس صحبتی میشد و یا لایحهای جزء دستور قرار میگرفت من با آن مخالفت کردهام. چونکه خط خرمشهر- بندر شاه خطی است کاملاً سوقالجیشی و در یکی از جلسات حتی خود را برای هر پیش آمدی حاضر کرده گفتم هر کس باین لایحه رای بدهد خیانتی است که بوطن خود نموده است که این بیان در وکلای فرمایشی تاثیر ننمود، شاه فقید را هم عصبانی کرد و مجلس لایحه دولت را تصویب نمود... در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شورای ملی گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست؛ آنکه ترانزیت بینالمللی دارد ما را به بهشت میبرد و راهی که بمنظور سوقالجیشی ساخته شود ما را بجهنم و علت بدبختیهای ما هم در جنگ بینالملل دوم همین راهی بود که اعلیحضرت شاه فقید ساخته بودند. ساختن راهآهن در این خط هیچ دلیل نداشت جز اینکه میخواستند از آن استفادهای سوقالجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن بایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت میبرد وارد انگلیس کند... چنانچه در ظرف این مدت عوائد نفت بمصرف کار[خانه] قند رسیده بود رفع احتیاج از یک قلم بزرگ واردات گردیده بود و از عواید کارخانههای قند هم میتوانستند خط راهآهن بینالمللی را احداث کنند که باز عرض میکنم هرچه کردهاند خیانت است و خیانت.» (خاطرات و تألمات مصدق، بقلم دکتر محمدمصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، 1365، صص 352-349)
قابل توجه است که از نظر تاریخی، همچنین در سال 1889 م. جرج ناتانیل کرزن - که بعدها عهدهدار وزارت خارجه انگلیس میشود- در پی یک تور شش ماهه در سراسر ایران در کتاب معروف خود «ایران و قضیه ایران» مینویسد: «ارتباط راهآهن تهران به مشهد بدون تردید کالاهای انگلیسی زیادتر از حالا را به بازارهای خراسان خواهد رسانید اما شاهراه وارداتی اجناس هند و انگلیس باید کماکان طریق جنوب باشد. چون در آن حدود راه رقابت برای دیگران مسدود است و عقل و سلاح انگلیسی ایجاب مینماید که در اصلاح و بهبود جادههای جنوب تلاش کنیم.» (ایران و قضیه ایران، کرزن، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، سال 1380، جلد1، ص797) انگلیسیها که در دوران قاجار با وجود قراردادهای مختلف نتوانستند به یکی از اهداف خود یعنی احداث راهآهن جنوبی- شمالی نایل آیند به ویژه بعد از شکست قرارداد 1919 مصمم شدند تا با توسل به کودتا، فردی را به قدرت برسانند که به بهترین وجه خواستههای آنها تامین گردد. در سال 1306 خ.(1927 م.) هنگامی که طرح خطآهن (شمال- جنوب) به اجرا در آمد آرزوی دیرینه لندن - حدود یک قرنی - برای دستیابی سریع به شمال ایران در شرف تحقق قرار گرفت. در دوره قاجار مقاومت ملت ایران در برابر قراردادهایی چون رویتر مانع از اجرایی شدن این برنامه سوقالجیشی انگلیس شده بود؛ لذا به دیکتاتوری نیاز بود تا با سرکوب شدید مردم امکان تحقق این تمایلات سلطهطلبانه بیگانه را فراهم آورد. در کتاب «تاریخ بیستساله ایران» در این زمینه همچنین میخوانیم: «در کابینه سردار سپه در تاریخ 9/3/1304 قانونی از مجلس گذشت که از هر یک من (سه کیلو) قند و شکر و چای که بایران وارد میشود یا در کشور تولید میگردد دو ریال عوارض برای ساختمان راهآهن بگیرند و بدین ترتیب هزینه ساختمان راهآهن سراسری تامین گردید و برای نقشهبرداری بوسیله کمپانیهای خارجی دعوت بعمل آمد بدین وسیله انگلیسها بمقصود خود نائل آمدند که اولین قدم را بردارند. یکی از کمپانیهائی که در امر نقشهبرداری و بعداً در ساختمان قسمتی از راهآهن سراسری نمایندهاش به ایران آمد کمپانی ساختمانی یولن آمریکائی بود. الهیار صالح که در آنموقع بسمت مترجمی در سفارت آمریکا مشغول خدمت بود برای نگارنده حکایت کرده که من مامور شدم با نماینده کمپانی یولن برای مترجمی نزد سردار سپه که در آنموقع رئیسالوزراء، بود بروم و مطالب طرفین را ترجمه نمایم. در این ملاقات نماینده کمپانی یولن به سردار سپه گفت: چون کشور ایران تقریباً خالی از سکنه و بیش از 15 میلیون جمعیت ندارد و طول خط شمال به جنوب زیاد است با کمترین مخارج میتوان راههای اصلی ایران را شوسه کرد و احتیاجات ایران را کاملاً مرتفع ساخت، بعلاوه اگر چنین خطی (از شمال بجنوب) هم ساخته شود از لحاظ ترانزیت فاقد اهمیت تجارتی خواهد بود و اسباب ضرر خواهد گردید و ایران بایستی دارای خطآهنی گردد که از لحاظ ترانزیت و حمل و نقل دخل و خرجش برابر باشد و بهترین طریق راهآهن شرق بغرب خواهد بود که آسیا را باروپا متصل کند. پس از ترجمه این مطالب سردار سپه که تا آنموقع باسکوت کامل همه را شنیده بود ناگهان برخاست و با ناراحتی بطرف نقشه ایران که بدیوار اتاق نصب شده بود رفت و گفت باین آدم بگو من میخواهم از اینجا تا اینجا را (با انگشت خود نقشه را از بحر خزر تا محمره نشان داد) به وسیله راهآهن بهم متصل کنم به او چه مربوط که ضرر میکند یا صرفه ایران نیست» (تاریخ بیستساله ایران، حسین مکی، نشر ناشر، چاپ اول، 1361، صص1-260) بنابراین علت مخالفت دکتر مصدق با طرح انگلیسیها صرفاً به دلیل شمالی- جنوبی بودن آن بود والا با احداث راهآهن هیچگونه مخالفتی نداشت.
جعل دوم، روایت چگونه کشته شدن یک تازه داماد توسط راننده ثابتی است. آقای پژمان این حادثه تلخ را بهگونهای تغییر میدهد که در آن مقتول متهم جلوهگر شود!
آقای پژمان ماجرا را اینگونه نقل میکند که تازه داماد در حالیکه کیفش را به عروس خانم داده بود نسبت دزدی به همسر ثابتی که در فروشگاه مشغول خرید بوده میزندو حتی بعد از پیدا شدن کیفش دست از اهانت برنمیدارد. راننده خانم مدیر کل امنیت داخلی عصبانی میشود و با اسلحهاش میخواسته به پائینتنه او شلیک کند که اتفاقاً تیر به قلب داماد اصابت میکند و در جا کشته میشود. (صص 161-157) در حالیکه این جنایت که خشم جامعه را برانگیخت به گونهای کاملاً متفاوت بود. همسر ثابتی دومین فرد قدرتمند ساواک به همراه چند محافظ برای خرید کفش به فروشگاه شارل جردن میرود که هنگام خرید به یکباره متوجه میشود کیفش همراهش نیست. لذا دستور میدهد درب خروجی را ببندند تا کسی خارج نشود. یک مهندس تازه داماد و عروسش که خرید کرده بودند و میخواستند از فروشگاه خارج شوند با ممانعت یکی از محافظان همسر ثابتی مواجه میشوند. هر چه مهندس جوان اصرار میکند که عجله داریم ما را بگردید تا به برنامهمان برسیم همچنان تا رسیدن دستور جدید آنها رانگه میدارند. در این میان رفتارمحافظ موجب برخورد لفظی میشود. در این هنگام یکی از همراهان خانم ثابتی کلت خود را بیرون میکشد و سینه تازه داماد را نشانه میرود. جوان بلافاصله کشته میشود. عروس نیز بیهوش بر زمین میافتد. اما اینکه چرا این حادثه تلخ بهگونهای دیگر توسط نویسنده اثر روایت میشود دلیلش روشن است، زیرا بنا نیست در این کتاب مشخص شود بعد از شاه چه سازمانی بیش از همه موجب نارضایتی مردم شده بود.
در آخرین فراز از این نوشتار لازم است به این نکته نیز اشاره شود که آقای عیسی پژمان بسیاری از مسائل را به صورت مجهول بیان میکند که این اختفاکاری نشانه قابل تأملی برای خوانندگان خواهد بود. برای نمونه، وی ادعا میکند که منصور رفیعزاده نماینده اصلی ساواک در آمریکا نبود، اما پرهیز دارد که هویت رابط اصلی را آشکار سازد. همچنین هویت فرد یا افرادی راکه قبل از کودتا با وی تماس میگیرند و ایشان را برای مشارکت در کودتا دعوت میکنند مجهول میگذارد و نیز مشخص نمیسازد ارتباطش با حزب توده یک مأموریت سازمانی بوده یا واقعاً مدتی جذب این گروه شده است. صرفنظر از تناقضات بیشمار خاطرات و ملاحظاتی که یک فرد امنیتی مرتبط با محافل مختلف در بند آن گرفتار است این اثر میتواند در شناخت ساواک و نیروهای برجسته آن کمک شایان توجهی به محققان نماید.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران