13 تیر 1400

میرزاحسن خان رشدیه


استادمحمود حکیمی

میرزاحسن خان رشدیه

  روز جمعه پنجم ماه رمضان سال ۱۲۷۶ هجری قمری در شهر تبریز در خانه یکی از مجتهدین آن شهر، آخوندملامهدی تبریزی پسری به دنیا آمد که در بزرگسالی دگرگونی بزرگی در شیوه‌ی آموزش مردم ایران پدید آورد و نامش در تاریخ آموزش و پرورش ایران زمین جاودان ماند. این فرزانه‌ی اندیشمند حاج میرزاحسن رشدیه بود که امروز نام یکی از میدان های منطقه‌ی ۱۱ تهران به نام اوست.

حسن، پسر باهوش آخوندملامهدی چون به سن رشد رسید به مکتبخانه‌اش فرستادند. مکتبدار پس از چند روز از هوش و ذکاوت او آگاه شد و او را به عنوان جانشین یا خلیفه و یا به زبان امروزی مبصر کلاس انتخاب نمود. حسن با آنکه به آموختن علاقه فراوان داشت اما از اینکه مکتبدار اطفال را بشدت تنبیه می کرد سخت رنج می برد. حقیقت آن بود که مکتبدار راه یاد دادن را نمی دانست و اگر چه شاگردان پس از مدت ها با تمرین توفیق اندکی خواندن و نوشتن را پیدا می کردند اما اغلب از مدرسه و کتاب و نوشتن به شدت متنفر می شدند.
درباره چگونگی تنبیه در مکتبخانه ها تاکنون مقالات و کتاب های بسیار نوشته دکتر باستان در خاطرات خود درباره چگونگی تنبیه شاگردان در یکی از مکتبخانه های تهران می نویسد: «... طرز تنبیه میرزا هم شنیدنی است. از تیر سقف دکان یا مکتبخانه دکان یا مکتبخانه، طنابی دولا آویزان شده بود و میرزا بچه ای را که می خواست تنبیه کند بلند کرده، روی طناب می گذاشت و به او دستور می داد که با دست طناب را بگیرد، بعد ترکه را بر می داشت و به جان طفل می افتاد و بچه برای اینکه به زمین نیفتد، مجبور بود پای خود را از طناب بلند نکند. البته وسایل تنبیه دیگری هم بود. مثلاً گاهی بچه ها را فلک می کردند... میرزا ترکه های نازک اناری را که قبلاً تهیه کرده بود برداشته با آن ضرباتی چند بر کف پاهای شاگرد بی نوا می نواخت... چانه زدن در موقع چوب خوردن نیز حکایتی دارد. بچه پس از هر چوب خوردن دست را به بدن مالش می داد و ضمن گریه و زاری التماس و درخواست می کرد که معلم او را ببخشد.
«... خلاصه مجازات بیرحمانه معلم، رشدیه را سخت متأثر می کرد. بچه ها را سپرده بود که صبح زود قبل از آخوند [به مدرسه] بیایند. او کلید مکتبخانه را داشت. صبح زودتر از ساعت معمول ابتدا خودش می آمد، در را باز می کرد حریم آن را آب و جارو می کرد. بچه ها هم به تدریج حاضر می شدند.
... بچه ها وجود رشدیه را مغتنم می شمردند که به کمک او درسشان را یاد می گیرند و در مجازاتشان تخفیفی پیدا می شد. از اینرو طفلکان پروانه وار اطراف رشدیه می گشتند.» ( ۱)
کتب درسی آن زمان در مکتبخانه ها عبارت بود از جامع عباسی، ابواب الجنان و گلستان و شاگردان پس از گذراندن مراحل اولیه، صرف، نحو، قرآن، نصاب، جودی، جوهری و ترسل را می آموختند. رشدیه که شاگردی هوشمند بود بر این حقیقت آگاه شده بود که مکتبدار خود از آنچه درس می دهد آگاهی چندانی ندارد و هر زمان از درس دادن عاجز می ماند مباحث فرعی دیگری را مطرح می ساخت. از همین رو وی اغلب درس ها را نزد پدر می آموخت و روز بعد به شاگردان دیگر درس می داد. او گذشته از آنکه الفیه و صمدیه را نزد پدر آموخت به مطالعه اشعار شاعران و کتاب های تاریخی نظیر تاریخ بیهقی نیز پرداخت.
رشدیه در پانزده سالگی لباس روحانیت پوشید اما همچنان به تعلیم و تربیت علاقه مند بود و گذشته از تحصیل در زمینه ادبیات عرب و فقه کتاب هایی هم درباره تعلیم و تربیت می خواند و در مسجد پدرش به وعظ و تبلیغ می پرداخت. وی در بیست و دو سالگی به پیشنمازی یکی از مساجد که فاصله چندانی با شهر تبریز نداشت رسید.
میرزا حسن رشدیه در آن زمان از اختلاف هولناک طبقاتی میان مردم تبریز بشدت رنج می برد. او شاهد بود که برخی از اطرافیان ولیعهد مظفرالدین میرزا از ثروت بسیار برخوردارند و بقیه مردم در فقر و تیره روزی وحشتناکی بسر می بردند. برخی از تجار و بازرگانان نیز زندگی مرفه ای داشتند اما اکثریت مردم گاه به نان شب هم محتاج بودند. مظفرالدین میرزا اگر چه قساوت قلب و شرارت برادرش ظل السلطان حاکم اصفهان را نداشت اما در مجموع حاکمی ناتوان و بی عرضه بود. او به شکار علاقه فراوان داشت. عیش و نوش و شکار را خیلی دوست داشت و البته ادعای دیانت هم داشت و مانند پدرش ناصرالدین شاه خود را علاقه مند به اهل بیت معرفی می کرد. اطرافیان مظفرالدین میرزا به مردم محروم به چشم حقارت می نگریستند و همین امر میرزا حسن رشدیه را بشدت رنج می داد. در آن زمان سه روزنامه فارسی در خارج ایران منتشر می شد. حبل المتین در کلکته هندوستان و اختر و ثریا در اسلامبول عثمانی (ترکیه امروز). بعدها روزنامه چهره نمایی مصر هم بر آنها افزوده شد. برخی از شماره های روزنامه های اختر، ثریا و حبل المتین به طور پنهانی از خارج کشور به تبریز می رسید و رشدیه علاقه فراوانی به خواندن آنها داشت.
مطالعه مقالات آن روزنامه ها این حقیقت را برای رشدیه فاش ساخت که عامل اصلی تمام آن نابسمانی های اجتماعی ظلم و ستم درباریان استبداد هولناکی است که بر سراسر ایران سایه افکنده است. رشدیه به تدریج احساس کرد که از همه خطیبان و پیشنمازها و نویسندگان و شاعرانی که برای رسیدن به مقام و شغل پردرآمد پادشاه و ولیعهد را دعا می کنند نفرتی عجیب دارد و آنها را عاملان اصلی آن تیره روزی های شگفت محرومان می داند.
در یکی از شب های سال ۱۲۹۸ واقعه مهمی برای او اتفاق افتاد که مسیر زندگی اش را به طور کلی تغییر داد. وی در یکی از شب ها مثل همیشه پس از نماز مغرب و عشاء بر روی منبر رفت و از زشتی همکاری با ظالمان سخن گفت و پس از ذکر چندین حدیث و روایت با صراحت گفت که هر کس در ستایش حاکمی ظالم سخنی گوید و حتی چند کلمه ای بیش ادا نکند در تمام جنایات و غارتگری ها و مظالم آن حاکم شریک خواهد شد وی از حرام بودن اطاعت از حاکم ظالم سخنی نیز گفت او در حال سخنرانی بود که ناگهان در مسجد باز شد و مظفرالدین میرزا ولیعهد با تنی چند از نزدیکان خود وارد مسجد شد. این شاهزاده را رسم بر این بود که پس از مراجعت از شکار، برای ادای نماز به هر مسجدی که در مسیر راهش بود وارد می شد و اتفاقاً آن روز برای ادای نماز وارد آن مسجد شد. به محض اینکه پای ولیعهد به مسجد رسید، رشدیه سخن را تغییر داد و ولیعهد را عادل ترین مردمان معرفی کرد و مانند دیگر واعظان درباری از ارزش و ثواب اطاعت از «حضرت والا» سخن گفت. ولیعهد سری به علت تشکر تکان داد و پس از نماز همراه چند تن از یارانش از مسجد خارج شد.
رشدیه سخن را تمام کرد از منبر پایین رفت و آنگاه از مسجد خارج شد و به سوی خانه اش روان گشت. احساس نفرتی عمیق از خود به او درست داده بود. احساسی که هرگز قبل از آن حتی یک بار هم که شده آن را لمس نکرده بود. آهسته به خودش گفت: نیم ساعت اول از عاقبت کسانی سخن گفتی که به نفع ظالمان سخن گویند و مردمان را از اطاعت ظالمان بر حذر داشتی ولی چون چشمت به ولیعهد خورد مردمان را به اطاعت از او خواندی.
بعد از آنکه به خانه رسید به نزد پدرش رفت. پدر متوجه روح مضطرب و پریشان پسر خویش شد. آهسته گفت:
چه خبر شده؟
میرزاحسن دو زانو روبروی پدر نشست. با چشمانی اشک آلود به او نگریست. سپس عمامه را از سر برداشت و بر زمین نهاد و گفت:
دیگر به مسجد نمی روم. من این قابلیت را در خود نمی بینم. وقتی که ولیعهد وارد شد نزدیک بود از ترس قالب تهی کنم. از او تعریف کردم و از مردم خواستم که او را اطاعت کنند. آه پدر، گناه خودم کم نیست، چرا وبال دیگران را بر عهده بگیرم. من لایق این لباس و این شغل نیستم.
من دیگر نمی خواهم در گناهان این ولیعهد شریک باشم. من دیگر به مسجد نمی روم.
پدر میرزاحسن حیرت زده گفت:
براستی نمی خواهی باز هم به مسجد بروی؟ مردم که خیلی از تو راضی هستند.
میرزا حسن با تأثر سرش را تکان داد:
اصل رضایت خداست و من نمی دانم که چطور شد وقتی ولیعهد را دیدم هول شدم و آن جملات را بر زبان راندم. امیدوارم خدا من را ببخشد. من دیگر لیاقت پیشنمازی را ندارم.
تبلیغ خرافات گناه بزرگی است

اصرار پدر و مادر برای اینکه میرزا حسن به پیشنمازی ادامه ندهد، نتیجه نداد. رشدیه از لباس روحانیت درآمد و مکلا شد. اما همچنان به مطالعه ادامه می داد. مقاله یک دانشمند اروپایی در نشریه ثریا که در اسلامبول منتشر می شد، براستی میرزا حسن را تکان داد. دانشمند اروپایی در مقاله ای که ترجمه آن در نشریه ثریا چاپ شده بود، گفته بود که در حیرتم چرا تعداد بی سوادان در کشورهای اسلامی این قدر زیاد است در حالی که کتاب آسمانی مسلمانان یعنی قرآن کریم بیش از هر کتاب مقدس دیگر به علم آموزی سفارش می کند.
میرزا حسن رشدیه خوب می دانست که گریز ایرانیان از مدرسه در آن روزگار به علت شیوه های نادرست تعلیم و تربیت در مکتبخانه هاست. او که خود از نزدیک شاهد روش های غلط تدریس و مجازات و تنبیه بدون دلیل شاگردان در مکتبخانه ها بود، خوب می دانست که تنها راه ایجاد تحول در تعلیم و تربیت نونهالان کشور تربیت معلمان آگاه است.
در این دوران چاپ یک خبر در روزنامه اختر و ثریا توجه میرزا حسن را جلب کرد و آن برگزاری جشن سی امین سال تأسیس دارالمعلمین بیروت بود. میرزا حسن تصمیم گرفت که به بیروت برود و در آن دارالمعلمین به تحصیل بپردازد.
پدر میرزاحسن ابتدا با سفر او به بیروت موافق نبود اما رشدیه پس از ساعت ها بحث با پدر سرانجام او را متقاعد ساخت که سفر به بیروت و تحصیل در آنجا ضروری است. اما مسئله ای که پدر و فرزند با آن روبرو بودند، خرج سفر به بیروت بود. آخوند ملامهدی این موضوع را با حاج میرزا جواد مجتهد مطرح ساخت. حاج میرزا جواد که از نظر مالی وضع نسبتاً خوبی داشت، خرج سفر میرزا حسن به بیروت و سپس هزینه تحصیل او را در دارالمعلمین تقبل کرد.
میرزا حسن در اواخر سال ۱۲۹۸ هجری قمری وارد بیروت شد. مدیر دارالمعلمین بیروت از اینکه یک دانشجوی ایرانی داوطلبانه برای تحصیل در آن مرکز به لبنان آمده است، بسیار خوشحال شد، اما به میرزا حسن سفارش کرد که تحصیل در آن مرکز برای او چندان آسان نیست. زیرا که گذشته از آموختن روش های درست تدریس و رفتار با دانش آموزان، باید زبان عربی و زبان فرانسه را نیز بیاموزد. میرزا حسن که شیفته آموختن روش های درست تعلیم بود، همه شرایط را پذیرفت.
تحصیل میرزا حسن رشدیه در بیروت دو سال تمام طول کشید. او در این دوران متوجه شد که اولین گام در مسیر تربیت صحیح وارد شدن در قلمروی محبت است و اصولاً کسی که به انسان ها عشق نورزد نمی تواند معلم خوبی باشد. او بر این حقیقت واقف گشت که تنبیه شاگردان آثار مصیبت باری بر روان دانش آموز می گذارد و او را از درس و مطالعه فراری می دهد. میرزا حسن رشدیه پس از فارغ التحصیل شدن از مرکز تربیت معلم بیروت روانه اسلامبول پایتخت عثمانی شد. او از شیوه کار مدارس جدید در اسلامبول مطالب بسیار شنیده بود و اکنون قصد داشت که از آن مدارس که با اصول جدید اداره می شدند دیدن کند. رشدیه با سفارش سرکنسول ایران در اسلامبول توانست از چند مدرسه بازدید کند. روزی که قصد داشت اسلامبول را ترک کند، به سرکنسول ایران گفت: «من از چند مدرسه جدید بیروت و مدارس اسلامبول دیدن کردم. متأسفانه ما در هیچ یک از شهرهای ایران چنین مدارسی نداریم. تنها مدرسه دارالفنون در تهران است که با همت مرحوم میرزا تقی خان امیرکبیر تأسیس شد. اما شنیده ام که برای مدیران و معلمان آن مدرسه هم مشکلاتی ایجاد می کنند. من قصد دارم که ابتدا به شهر ایروان در قفقاز بروم و آنجا یک مدرسه اسلامی با روش جدید تأسیس کنم.» ( ۱)
سرکنسول با تعجب گفت: چرا به ایران نمی روید و در تبریز و یا در تهران و یا یکی از شهرهای ایران مدرسه ای به سبک جدید تأسیس نمی کنید؟
رشدیه در پاسخ گفت: می دانم که در ایران با مخالفت مکتبدارها و مدارس سنتی قدیمی و طلاب قشری روبرو خواهم شد. آنها که کاملاً از روش های درست تعلیم و تربیت بی خبرند از روی حسادت به مبارزه با مدارس جدید می پردازند و برای تعطیل کردن آنها از هیچ دروغ و تهمتی خودداری نمی کنند و حتی به افراد متدین تهمت بی دینی می زنند.
چند روز بعد رشدیه عازم ایروان شد و در آنجا با کمک برادرش که در آن شهر از سال ها قبل اقامت داشت، یک مدرسه اسلامی برای فرزندان ایرانیان که در ایروان زندگی می کردند تأسیس نمود. آن مدرسه چهار سال دائر بود و روز به روز بر رونق آن افزوده می شد.
رشدیه خود در آن مدرسه در دو کلاس تدریس می کرد و برای چهار کلاس دیگر چهار معلم تربیت کرد. وی به آن معلمان شیوه های درست آموزش را آموخته بود و از همین رو ایرانیان مقیم ایروان بارها در مراسمی خاص از او تقدیر و تشکر کردند.
میرزا حسن رشدیه در سال ۱۳۰۵ هجری قمری به ایران آمد و در شهر زادگاه خویش اقامت گزید و در همان سال نخستین مدرسه را به سبک جدید تأسیس نمود. او از همان آغاز با مخالفت های بسیار روبرو شد اما با مقاومت او مدرسه همچنان پابرجا بود و مدتی نگذشت که تعداد دانش آموزان مدرسه از سیصد نفر هم گذشت و تعداد معلمانی که با روش جدید درس می دادند به دوازده نفر رسید. مؤسس تلاشگر و علم دوست مدرسه رشدیه برای هر کلاس چند ساعتی در هفته را به آموزش شرعیات اختصاص داده بود و چون خود با علوم اسلامی آشنا بود، ساعت های تدریس شرعیات را در بیشتر کلاس ها را خود وی بر عهده داشت. او کوشش می کرد که تعالیم اسلامی را به زبان ساده برای دانش آموزان تدریس کند.
استقبال مردم تبریز از مدرسه رشدیه خشم و حسادت مکتبدارها را که کاملاً با روش های جدید تعلیم و تربیت ناآشنا بودند به دنبال داشت. پس شروع به پخش شایعات کردند. آنان به مردم عوام و ساده دل این گونه تلقین می کردند که معلمان مدرسه رشدیه می خواهند بچه ها را بی دین و لامذهب تربیت کنند. از آن پس میرزا حسن رشدیه با دشواری های بسیار روبرو بود. مخالفان بارها مردم عوام را تحریک می کردند که به مبارزه با مدرسه رشدیه برخیزند. اما میرزا حسن بارها به مخالفان گفته بود که من بیدی نیستم که از این بادها بلرزم.
مخالفان مدارس جدید چندین بار مدرسه رشدیه را تعطیل کردند و آن دلیرمرد که مقاومت و پایداری را در مقابل خرافه پرستان از مولای خود امام علی (ع) آموخته بود هر بار با اوج گرفتن مخالفت ها مدرسه خود را موقتاً تعطیل می کرد و به مشهد می رفت و پس از مدتی که سروصداها می خوابید به تبریز بازمی گشت و مدرسه را دوباره باز می کرد. او هر بار که به مشهد می رفت، قبل از هر کار به حرم امام رضا(ع) مشرف می شد و پس از خواندن زیارتنامه از امام هشتم یاری می طلبید. اوچندین بار مجبور شد که مکان مدرسه را تغییر دهد. مدرسه او ابتدا در محله بازار تبریز بود. بار دوم به محله «چرنداب» و بار سوم به محله «نوبر» تبریز منتقل شد.
یک بار مخالفان گروهی از اوباش را مأمور کردند که در یک روز تعطیل با بیل و کلنگ به سوی مدرسه بروند و آن را خراب کنند. آنان تا غروب آفتاب دیوار اصلی و یک کلاس را خراب کردند و وقتی که با تاریک شدن هوا از مدرسه دور می شدند، میرزا حسن در مقابل آنها ظاهر شد و گفت: «خیال کردید که با این کار من ناامید می شوم و برای همیشه دست از این کار مقدس می کشم. اشتباه می کنید. من بار دیگر به مشهد می روم و از ثامن الحجج یاری می خواهم. باز می گردم و مدرسه دیگری می سازم.»
چند تن از اجامر و اوباش به سوی او حمله کردند. میرزا حسن از جلو آنها گریخت و همان شب تبریز را ترک کرد. میرزا حسن همیشه به دوستان خویش می گفت: «ناامید شدن و فرصت دادن به کسانی که جهل و جمود و خرافات را تبلیغ می کنند گناهی بزرگ است. باید در مقابل پاسداران جهل و خرافه مقاومت کرد.»
نیت پاک و یاری خواستن حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی از خداوند سرانجام نتیجه بخشید. در سال ۱۳۰۷ هجری قمری حسنعلی خان گروسی ( ۱۲۳۷ ـ ۱۳۱۷ هجری قمری) ملقب به امیرنظام کارگذار آذربایجان و پیشکار ولیعهد مظفرالدین میرزا او را به حضور طلبید.( ۲) ملاقات آن دو تن سرآغاز تحولی تازه در تبریز بود. میرزا حسن پس از تعارفات معمول گفت: «من خبر دارم که شما از طرف شاه بارها به شهرهای لندن، پاریس و برلن سفر کرده و ناظر آن پیشرفت های حیرت انگیز بوده اید. شما نیک می دانید که همه آن ترقیات به خاطر مراکز تعلیم و تربیت است. شما سرپرستی چهل ودو نفر از تحصیلکرده های دارالفنون را که برای تکمیل معلومات به اروپا سفر کردند عهده دار بودید، شما خوب می دانید که روش تدریس در مکتبخانه های ما بسیار قدیمی و ناکارآمد است. امیدوارم که من را در راه تدریس مدارس جدید حمایت کنید.»
ادارالفنون  به شیوه  رشدیه  

امیرنظام که خود مردی علم دوست بود، تبسمی کرد و گفت: «حاج میرزا حسن به من بگو که این چه غوغایی است که راه انداخته اید. عده ای از پدران و مادرانی که فرزندانشان در مدرسه شما درس می خوانده اند به نزد ولیعهد آمده و از شما و مدرسه تان تعریف و تمجید می کنند. عده ای هم با شما سخت مخالفت می کنند.»
رشدیه با لحنی آرام اما شمرده و با وقار گفت: «آذربایجان و مخصوصاً تبریز پیوسته در طول تاریخ مشعلدار علم و دانش بوده است. این حقیقت را تمام سیاحان خارجی که به ایران آمده اند در سفرنامه های خویش نوشته اند. اما گروهی هستند که از جهل و بی خبری و از بی سوادی و نادانی مردم بهره می برند. آنان پاسدار خرافه اند و از باسواد شدن مردم می هراسند. شما خوب می دانید که آنان چندین بار مدرسه ما را تعطیل کرده اند. آنان همان روش کهنه و قدیمی مکتبخانه ها را قبول دارند که اغلب موجب گریز مردمان از علم آموزی می گردند. حسادت آنان گاه به دشمنی های تند تبدیل می شود. دشمنی هایی که تهمت زدن و دروغ گفتن را به دنبال دارد. من از دست این حامیان جهل بارها گریخته و به مشهد رفته ام. در آنجا از امام هشتم یاری خواسته ام و بار دیگر به تبریز بازگشته ام. مطمئن باشید که در راه ایجاد مدارس جدید و روش های نوین تعلیم و تربیت حتی یک قدم به عقب نمی روم. باید روش های پوسیده را کنار گذاشت.»
حسنعلی خان گروسی (امیرنظام) که از اهمیت مراکز تربیت و تعلیم در ایجاد تحولات اجتماعی بخوبی آگاه بود نه تنها از مدرسه رشدیه حمایت کرد، بلکه از تعطیل شدن دارالفنون تبریز جلوگیری کرد.
مدرسه دارالفنون تبریز در سال ۱۲۹۳ هجری قمری به شیوه دارالفنون تهران ساخته شده بود. مدرسان این مرکز اغلب فارغ التحصیلان دارالفنون تهران بودند در کتاب تاریخ و فرهنگ آذربایجان درباره این مدرسه چنین آمده است:«بیست و شش سال بعد از تأسیس دارالفنون تهران در سال ۱۲۹۳ ه.ق مدرسه دارالفنون تبریز شروع به کار کرد. در منابع مختلف اسم های دیگری روی این مدرسه گذاشته شده است. مثل مدرسه مظفریه و یا «مدرسه دولتی تبریز»... در مدرسه دارالفنون تبریز نشریاتی به طور ماهانه منتشر می شد. نخستین شماره آن در یازده ربیع الثانی ۱۳۱۱ تحت عنوان «ورقه» منتشر شد.
مدتی بعد میرزاعلی خانه امین الدوله به جای وی کارگذار استان آذربایجان شد. امین الدوله که از رشدیه و مدرسه او مطالب بسیار شنیده بود بسیار مایل بود که او را از نزدیک ملاقات کند. یک ماه پس از ورود او به تبریز، میرزاحسن به دیدار وی رفت. امین الدوله پس از احوالپرسی از رشدیه پرسید:شنیده ام که شیوه تدریس الفبا را تغییر داده اید.
آری، من خودم چندین سال در مکتبخانه درس می خواندم. روش آموختن الفبا شیوه هایی نادرست و نارسا بود تا آنجا که حدود یک سال طول می کشید تا شاگردان الفبا را نیک بشناسند، در حالی که با روش جدید پس از دو ماه تمام شاگردان سال اول الفبا را می شناسند و قادر به خواندن کلمات هستند و پس از یک سال هر کتاب و نوشته ای را براحتی می خوانند.
امین الدوله پرسید:گفت وگوی امین الدوله و میرزا حسن رشدیه ساعتی دیگر ادامه یافت امین الدوله به او وعده مساعدت داد و چون رشدیه اجازه مرخصی خواست امین الدوله گفت:باز هم به دیدن ما بیایید
در ملاقات دوم امین الدوله و رشدیه، امین الدوله به وی گفت: براستی هر کسی بخواهد به مملکت خدمت کند باید در تعلیم و تربیت تحول اساسی ایجاد کند.
مدرسه رشدیه همچنان به کار خود ادامه می داد. در سال های بعد از حوادث مهمی در ایران اتفاق افتاد. در سال ۱۳۱۳ ه.ق، ناصر الدین شاه، سلطان خودکامه و دشمن آزادی و مردسالاری به دست میرزا رضای کرمانی کشته شد و به جای او مظفر الدین میرزای ولیعهد بر تخت سلطنت تکیه زد. در آغاز سلطنت وی، علی اصغر خان امین السلطان صدراعظم طمعکار و دشمن آزادی مانند روزگار ناصر الدین شاه قدرت را در دست داشت. او از پیشرفت علم و دانش در ایران و بالا رفتن آگاهی های اجتماعی مردم سخت در هراس بود. از این جهت از تأسیس مدارسی نظیر مدرسه ای که رشدیه در تبریز تأسیس کرده بود جلوگیری می کرد. اما در سال ۱۳۱۵ هـ.ق مظفر الدین شاه امین السلطان را از صدارت بر کنار ساخت و فرمان صدارت حاج میرزا علی خان امین الدوله صادر کرد.
امین الدوله بلافاصله پس از رسیدن به صدارت، میرزا حسن رشدیه تبریزی را به تهران دعوت کرد و چون میرزا حسن خود را به تهران رساند، امین الدوله از وی خواست هر چه زودتر در تهران مدرسه ای به سبک مدرسه تبریز تأسیس نماید. اولین مدرسه به سبک جدید در تهران در سال ۱۳۱۵ هجری قمری در باغ کربلایی عباسعلی افتتاح شد و لوحه مدرسه رشدیه بر سر در آن نصب گردید. امین الدوله دستور داد که چهل نفر از کودکان یتیم به خرج دولت در آن مدرسه همراه با شاگردان دیگر به تحصیل دانش مشغول شوند.
مدتی نگذشت که با فرمان امین الدوله جلسه ای با شرکت شاهزاده عماد الدوله، میرزا محمود خان احتشام السطنه، میرزا یحیی خان دولت آبادی و چند تن از صاحب منصبان دولتی تشکیل گردید. در این جلسه میرزا حسن رشدیه از لزوم تأسیس مدرسه جدیدی برای یتیمان (دارالایتام) سخن گفت. شرکت کنندگان در جلسه هر کدام از این پیشنهاد استقبال کردند و حاضر شدند که مبالغی را جهت تأسیس آن مدرسه بپردازند.
مدتی بعد، «مدرسه خیریه» به همت میرزا کریم خان منتظم الدوله سردار مکرم فیروزکوه تأسیس شد. میرزا حسن رشدیه معلمانی را جهت تدریس در آن مدرسه تربیت کرد. حقوق معلمان را سردار مکرم می پرداخت و برای دانش آموزان ناهار، شام، لباس و کتاب فراهم می آورد. برنامه آموزشی مدرسه خیریه شامل خواندن و نوشتن فارسی، اصول و فروع دین، تاریخ، جغرافی و حساب بود.
با افزایش کلاس ها و تعداد معلمان هزینه مدرسه رشدیه بسیار زیاد شد و همین امر موجب نگرانی میرزا حسن رشدیه گردید. در این زمان بود که شیخ هادی نجم آبادی روحانی فرزانه به کمک میرزا حسن آمد. شیخ هادی از روحانیون آزاده تهران بود. مرتضی مدرسی چهار دهی که در خاطرات خویش به نیکی از وی یاد کرده است درباره او می نویسد: «گویند نیاکان وی از مردم روستای نجم آباد بودند. شیخ هادی پس از تحصیل در نجف به تهران آمد و [به علت مردم دوستی] مشهور شد. وی در امور شرعی همیشه با مردم بود... پیوسته در این اندیشه بود که ستمی را از میان بردارد و یا بینوایی را سر و سامان دهد. بیش از ۲۰۰ خانواده بینوایان خود شیخ بودند. او غذای لذیذ و گوارای جور به جور به مردم می داد ولی ناهار و شام خود وی اغلب نان و دوغ، آبگوشت و یا آش بود.»
حاج شیخ هادی نجم آبادی در ملاقات خود با حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی به او گفت: از افزایش هزینه مدرسه ترسی به خود راه ندهید. من هزینه دانش آموزان بی بضاعت را می پذیرم.
قول همکاری و حمایت شیخ هادی نجم آبادی بر اطمینان قلبی میرزا حسن افزود و چون شیخ هادی به قول خود عمل کرد مدرسه رشدیه مانند مدرسه خیریه بخش هایی را به مدرسه اضافه کرد. شاگردان در ساعاتی بخصوص حرفه های مختلفی از جمله کفاشی، کاغذسازی و قالیبافی نیز می آموختند. امین الدوله از شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شد که بودجه ای رسمی از حساب دولت برای مدرسه منظور داشت.
امین الدوله تلاش می کرد که از ریخت و پاش درباریان جلوگیری کند و با صرفه جویی مدارس تازه ای به سبک نوین در تهران و شهرستان ها تأسیس کند. او امیدوار بود که میرزا حسن رشدیه او را در تربیت معلمان آگاه برای خدمت در مدارس جدید یاری دهد. میرزا حسن به او قول همکاری داد اما ناگهان واقعه ای به رؤیا های میرزا حسن و امین الدوله پایان داد.درباریان و شاهزادگان که به ولخرجی و غارت ثروت های مردم عادت کرده بودند در نزد مظفر الدین شاه به بدگویی از امین الدوله پرداختند و از وی خواستند که امین الدوله را از صدارت بر کنار سازد و بار دیگر میرزا علی اصغر خان امین السلطان را بر کرسی صدارت بنشاند.
مظفرالدین شاه ابتدا در مقابل درباریان مقاومت می کرد اما سرانجام امین الدوله را بر کنار ساخت و امین السلطان که به قم تبعید شده بود به دستور شاه به تهران آمد و بر کرسی صدارت تکیه زد. از آنجایی که میرزا حسن رشدیه به طرفداری و حمایت از امین الدوله مشهور بود افراد آگاه پیش بینی کردند که روزهای سختی در انتظار رشدیه است.
امین الدوله چند روز پس از معزولی به لشت نشا که از املاک وی در گیلان بود تبعید شد. او در یکی از روزهای قبل از تبعید با موقر الدوله، داماد مظفر الدین شاه ملاقات کرد و نگرانی خود را از امکان تعطیل شدن مدرسه رشدیه به او ابراز کرد و سرانجام گفت: «یکی از وجوه فوق العاده ای که در عمر خود دیده ام رشدیه است. وقتی که [در تعلیم و تربیت] هدفی را در نظر می گیرد از هیچ رادع و مانعی نمی ترسد. کمتر آدمی را به این ثبات قدم دیده ام. چندین سال است چه در تبریز و چه در تهران با من حشر دارد و خیلی هم به من نزدیک است... او دلباخته مدرسه است و جز مدرسه هیچ چیز به خیالش نمی گذرد من تاکنون آدمی چنین نوعدوست را ندیده ام. شما هم نخواهید دید.
پس از من او را خیلی اذیت خواهند کرد و چوب دوستی مرا سخت خواهد خورد... در هر حال از او غافل نمانید. مدرسه رشدیه هم محبوب من است. در نگهداری آن [و اراده کارش] همت کنید.»
امین الدوله درست پیش بینی کرده بود. با روی کار آمدن دوباره امین السلطان صدراعظم خودکامه مشکلات بسیار برای رشدیه پیش آمد.

امیدوارم از حضرت سیدالشهدا(ع) اجرت را بگیری

بازگشت امین السلطان به صدارت مشکلات بزرگی برای میرزاحسن رشدیه بوجود آورد. بزرگ ترین مشکل آن بود که امین السلطان عقیده داشت که معلمان هیچ مدرسه ای حق ندارند در امور سیاسی دخالت کنند و هر معلمی باید در محدوده کتاب درسی که برای تدریس انتخاب شده سر کلاس سخن گوید. میرزا محمدرضاخان، اسدالله خان خاکپور، آقا میرزامحسن امیرابراهیمی، آقا شیخ یحیی، میرزاخلیل خان، محمدرضا خان افسر، آقا شیخ جعفر (خواهرزاده حاج شیخ هادی نجم آبادی)، آقامیرزا علی رشدیه (برادربزرگ میرزاحسن رشدیه) و آقامیرزا حسین (برادر دیگررشدیه) معلم مدرسه بودند. آنان بجز یک نفر با دستور امین السلطان که عقیده داشت در مدرسه و سرکلاس نباید مسائل سیاسی و اجتماعی مطرح شود به شدت مخالف بودند. آن معلمان آزادیخواه دست پرورده میرزاحسن رشدیه مدیر مدرسه بودند که عقیده داشت هر مدرسه و هرکلاسی باید پایگاه مباحث اجتماعی باشد و معلم ضمن تدریس باید مسائل اجتماعی را برای شاگردان تجزیه و تحلیل کند و خدمتگزاران مردم را به دانش آموزان معرفی کند.

مبارزه صدراعظم با مدرسه رشدیه آغاز شد زیرا که او به شدت به روسیه نزدیک شده و قصد داشت از آن کشور وام بگیرد و گروهی از درباریان را به اروپا ببرد. میرزاحسن رشدیه پس از آگاهی از این قصد صدراعظم یک روز صبح در سر صف بدون آنکه نامی از امین السلطان (اتابک) ببرد برای دانش آموزان توضیح داد که وام گرفتن از یک دولت خارجی، مخصوصاً روس و انگلیس که اهداف استعماری دارند برای کشور بسیار مصیبت آفرین است.
وقتی این خبر به امین السلطان، که به تازگی لقب «اتابک اعظم» را دریافت کرده بود، رسید دستور داد که حقوق و اعانه دولتی مدرسه رشدیه قطع شود.
شمس الدین رشدیه فرزند میرزاحسن رشدیه که کتاب سوانح عمر را در شرح زندگانی پدر خویش نوشته است پس از بیان قطع اعانه دولتی به مدرسه رشدیه می نویسد:
«... کار به اینجا قطع نشد. بزرگان و اعیان که فرزندانشان در مدرسه رشدیه بودند از ترس اینکه مبادا از بودن فرزندشان در این مدرسه به مخالفت با اتابک متهم شوند، اطفال خود را از این مدرسه درآوردند و مدرسه تق و لق شد.» ۱
این آغاز تهدیدی برای رشدیه بود. اما بنیانگذار مدارس جدید در ایران کسی نبود که از آرمان های خویش دست بردارد. مدرسه او با همراهی چند انسان که به کارهای خیر علاقه داشتند به کار خود ادامه داد. امین السلطان صدراعظم با دادن امتیاز به کشور استعماری روس توانست از دولت آن کشور وامی سنگین با بهره بسیار دریافت کند و پادشاه ساده دل را با جمعی از درباریان به اروپا ببرد. این سفر سه ماه طول کشید. رشدیه که از عاقبت این وام گرفتن ها به خوبی با خبر بود اتاقی از مدرسه را به تکثیر شب نامه اختصاص داد. شب نامه ها، اعلامیه هایی بودند که آنها را در آن روزها صدراعظم اتابک اعظم و برای بیدار کردن مردم بی خبر به تعداد محدود منتشر ساخته و میان مردم پخش می کردند. پس از پخش سومین شب نامه، یکی از معلمان پس از آنکه دانش آموزان به کلاس رفتند به اتاق میرزاحسن مدیر مدرسه رفت و به وی گفت: «من از دخالت مدرسه در امورسیاسی سخت مخالفم و از شما می خواهم که از تکثیر شب نامه خودداری کنید.»
میرزاحسن تبسمی کرد و خطاب به او گفت: «چطور در سیاست دخالت نکنیم؟ اصلاً فکر کرده ای که ما چرا به کودکان و نوجوانان سواد می آموزیم چرا به آنان می گوییم که دانش بیاموزند. تمام کوشش بر این است که آنان از راه آموختن دانش ها به حقوق انسانی خویش پی ببرند و هر زمان که مستبد صاحب قدرتی درصدد تجاوز به حقوق انسانی آنان برآمد با او به پیکار برخیزند و از حقوق انسانی خویش دفاع کنند.
آموزش حقوق انسانی به مردم در واقع آموزش یکی از علوم نافع است و در رأس همه علوم است.
بحث معلم و مدیر مدرسه مدتی طول کشید و سرانجام معلم این طور وانمود کرد که سخنان رشدیه را پذیرفته و از استدلال های او متقاعد شده است. اما در واقع چنین نبود.
مدتی گذشت. خزانه مملکت با ریخت و پاش درباریان و شاهزادگان کاملاً خالی شد و اتابک اعظم باردیگر با گرفتن قرض های سنگین با بهره بالا، امتیازات جدید همچون ضبط گمرکات شمال و خطوط تلگراف، امتیاز شیلات در اختیار روس ها گذاشت. میرزاحسن رشدیه پس از آگاهی از این اعمال هرچند گاه یک بار شب نامه هایی را پخش می کرد شاید مردم بی خبر را بیدار کند. انتشار این شب نامه ها موجب بیدار شدن بسیاری از مردم شد. مدتی نگذشت که اتابک دریافت که هرچه هست از مدرسه رشدیه است و او ابتدا تصمیم گرفت که با انتشار دروغ و تهمت و بهتان ضد میرزاحسن، مردم عوام را علیه او و مدرسه اش بشوراند. این بود که به چند تنی از نوکران خود دستور داد که این طور شایع سازند که میرزاحسن ضد امام زمان(عج) و اهل بیت(ع) است و اخیراً «بابی» شده است.
یک هفته پس از انتشار این بهتان بزرگ یک روحانی فرزانه که میرزاحسن را از نزدیک می شناخت در بالای منبر فریاد کشید: «چه می گویید. میرزاحسن رشدیه بابی است؟ او فرزند مرحوم آخوند ملامهدی تبریزی، عاشق اسلام و اهل بیت(ع) است او خود در مدرسه اش معلم شرعیات است و به فرزندانمان شرعیات و عشق به اهل بیت(ع) می آموزد. این کسانی که این تهمت ها را منتشر می سازند عاقبتی بسیار هولناک دارند. قرآن کریم برای کسانی که به مؤمنان تهمت می زنند عذابی عظیم در قیامت را خبر داده است.»
بدین گونه تیر دروغ و افترای اتابک اعظم به سنگ خورد و حتی بر محبوبیت میرزاحسن افزود. این بود که تصمیم به قتل بینانگذار مدارس نوین گرفت دنبال ماجرا را از قول فرزندش شمس الدین رشدیه می خوانیم:
«خلاصه مدرسه رشدیه به تمام معنی مایه پریشان خیالی اتابک بود. [مدرسه ای] که خطاهای او را افشا کرده، جل و پلاسش را به آب می انداخت. غافل نباشیم که گزارش جلسات در مدرسه رشدیه و مراجعه خواص به آنجا، به وسیله جاسوسان اتابک به اطلاع وی رسید. [این بود که] تصمیم شومی به مغز ناپاکش افتاد و بر آن شد که رشدیه را از میان بردارد.» ۲
همه چیز آماده شد. به مردی ساده دل اسلحه و مقداری پول دادند و به او گفتند که با کشتن یک آدم بی دین ثواب زیادی نصیب او خواهد شد. شمس الدین رشدیه ماجرای آن توطئه بیرحمانه را بدین گونه شرح می دهد:
«ماه محرم و فصل زمستان بود. برف مفصلی باریده، کوچه و خیابان ها را گرفته بود. منزل ما در انتهای کوچه عریضی از محله سنگلج بود. درست در زمانی که پدرم به سوی خانه می آمد، مردی ششلول به دست از پشت برف ها پرید، جلوی رشدیه سبز شد اما قبل از اینکه ششلول را آتش کند، رشدیه به وی گفت:
ـ برادر، من پنج بچه دارم. اگر تو کفیل نان آنها می شوی مرا بکش. من حرفی ندارم اما اگر نمی توانی کفیل نان آنها شوی، پنج بچه مسلمان فقیر را یتیم مکن.
ـ پنج بچه مسلمان؟ اما به من گفته اند که تو و خانواده ات بی دین هستید رشدیه گفت:
ـ بی دین؟! من زندگی خود را وقف بیان اسلام کرده ام.
مرد ششلول را در کمرش گذاشت و گفت:
ـ من لوطی هستم و این قدر بی رحم نیستم که پنج بچه مسلمان را یتیم کنم. من می روم، اما تو هم مواظب خودت باشم. آدم نالوطی زیاد است.
پدرم گفت:
ـ ماه محرم است. ماه عزاست، با این بزرگواری که کردی امیدوارم که از دست حضرت سیدالشهدا(ع) اجر بگیری.
مرد خم شد تا دست رشدیه را ببوسد. میرزاحسن دست خود را کشید و صورت او را بوسید و بعد از هم جدا شدند.
رشدیه با چه حال و اضطرابی به خانه آمد، معلوم است. آن شب نه سخنی گفت و نه غذایی خورد. آن شب نمازش بسیار مفصل شد و راز و نیازش با خدا طول کشید. مادرم بارها می گفت: «هیچ وقت آقا را به آن حال ندیده بود.» صبح فردا، رشدیه به حضور حاج شیخ هادی رسید و جریان را به اطلاع حضرتش رسانید. شیخ لختی به اندیشه فرو رفت و پس از مدتی گفت: «در این موقعیت خطرناک صلاح در این می بینم که به زیارت خانه خدا روی.»
رشدیه پذیرفت و برای دومین بار راه حج پیش گرفت.» ۳
در غیبت رشدیه، حاج شیخ هادی نجم آبادی تلاش کرد که از تعطیل شدن مدرسه رشدیه جلوگیری کند. وی در این کار موفق بود و از دور بر کار مدرسه نظارت داشت و گاه از نظر مالی به آن کمک می کرد. رشدیه پس از بازگشت از مکه تلاش می کرد که کارهای سیاسی را بصورت مخفی انجام دهد تا موجب حساسیت جاسوسان اتابک نشود. از سال ۱۳۱۸ هجری قمری مبارزه مشروطه خواهان با استبداد و تلاش برای ایجاد یک نظام پارلمانی وارد مراحل تازه ای شد. در سال ۱۳۲۱ هجری قمری، مظفرالدین شاه امین السلطان (اتابک اعظم) را خلع کرد و عبدالمجید میرزا عین الدوله را با لقب اتابکی، به صدارت منصوب کرد. عین الدوله هم مردی خودخواه و مستبد بود. در آن سال، رشدیه برای سومین بار به حج رفته بود و چون از آن سفر بازگشت دوخبر دردناک را دریافت کرد. اولی به قدرت رسیدن عین الدوله بود که با مشروطه خواهان دشمنی دیرین داشت و خبر دوم فوت حاج شیخ هادی نجم آبادی بود.
حاج شیخ هادی را در نزدیک خانه اش که فعلاً معروف به مقبره اوست به خاک سپردند. رشدیه مجلس ترحیم مفصلی برایش منعقد ساخت. در آن مجلس ترحیم حاج میرزاحسن رشدیه، پایه گذار مدارس نوین با مشروطه خواهان پیمان بست که به پیکار بااستبداد و خودکامگان ادامه دهند و درگسترش فرهنگ و دانش میان مردمان بکوشند.
شرح تلاش های خستگی ناپذیر رشدیه در دوران صدارت عین الدوله را به فرصتی دیگر موکول می کنیم.