03 فروردین 1398
زندگی و زمانه یک جاسوس دو جانبه
اشاره:
وقتی کسی چیزی نهان کرده داشته باشد، همه اعمال و کردار خود را توجیه می کند. یعنی می کوشد تا زوایای مهم زندگی خود را مخفی نگه دارد؛ معمولاً انسانهای دوچهره یدی طولا در توجیه اعمال و رفتار خود دارند زیرا زندگی آنان به ناچار در موارد بسیار، با اندیشه ها و علایقشان در تناقض است. در دنیای جاسوسی، توجیه الزاماً به مفهوم دروغ نیست، بلکه بخشی از واقعیات دستچین شده زندگی به منظور فریب مخاطب است؛ به این رویه «عملیات فریب اطلاعاتی» گفته میشود. «منصور رفیع زاده» جاسوس سیا و رئیس پایگاه ساواک در امریکا، کتاب شاهد را در نیمه های دهه ۱۳۶۰ش به این نیت منتشر کرد، لیکن با توجه به مندرجات کتاب معلوم می شود که او با آن همه سابقه اطلاعاتی تا چه میزان در کار خود ناشی است و چه ساده می توان دروغ های او را از واقعیات دستچین شده ای که برای فریب مخاطب نوشته تشخیص داد.
در مقاله پیش رو ابعادی از زندگی پرماجرای اورا بررسی کرده ایم که مطالعه آن شناخت نسبتا دقیقی از عملکردش به عنوان یک جاسوس دوجانبه به شما ارائه می دهد.
نگاهی به زندگی منصور رفیع زاده رئیس پایگاه ساواک در نیویورک و مأمور سیا
طبق مندرجات شناسنامه، منصور رفیع زاده در ۲۵ آذر ۱۳۰۹ در کرمان به دنیا آمد. پدرش محمد و مادرش ملکه نام داشت. راست یا دروغ، وی در کتاب شاهد کلیه اجداد خود را زرتشتی معرفی کرده۲ که بعداً اسلام آورده اند، لیکن به تصریح خودش خانواده آنها مذهبی نبودند. وی خانواده مادری خود را در زمره اشراف و زمینداران و خانواده پدریاش را تاجر فرش معرفی میکند، اما بر طبق اسناد به جای مانده از ساواک و نیز نامه های خود رفیع زاده، خانواده آنها وضع مالی چندان مناسبی نداشتند به گونهای که او باز هم برابر نوشته های خودش، در بدو ورود به امریکا به هر کاری حتی دورهگردی و حمالی تن داده است.
رفیع زاده فرزند ارشد خانواده بود و پنج برادر و خواهر داشت: مجید، افسر ارتش متولد ۱۳۱۱ که در استخدام ساواک بود؛ حمید، متولد ۱۳۱۶ که افسر ارتش بود؛ ثریا، متولد ۱۳۲۰؛ صدری متولد ۱۳۲۴؛ و مظفر متولد ۱۳۲۹. نام مظفر را به نشانه احترام به دکتر مظفر بقایی، رهبر حزب زحمتکشان برگزیده بودند.
رفیع زاده تحصیلات دوره ابتدایی و دبیرستان را در زادگاهش سپری کرد. در ابتدای جنبش ملی شدن صنعت نفت در سالهای ۱۳۲۸ و ۱۳۲۹ به عنوان هوادار «سازمان نظارت بر آزادی انتخابات» بقایی فعالیت نمود و بالاخره دیپلم ادبی خود را با معدل ۶۲/۱۵ در ۱۳۳۱ در کرمان گرفت. وی در همان سال وارد دانشکده حقوق، علوم سیاسی و اقتصاد دانشگاه تهران شد. در تمام این سالها در سازمان جوانان حزب زحمتکشان فعالیت داشت و به ریاست آن هم نایل آمد. رفیع زاده در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد و تحولات بعد از آن، در زمره نزدیکترین یاران بقایی بود که تلاشهای سازمان یافته زیادی به نفع دربار انجام داد.
او در ۱۳۳۴ رشته اقتصاد را به پایان برد. رساله او «شرح و انتقادی بر تئوری ارزش کار کارل مارکس» نام داشت که با درجه خیلی خوب در ۱۸/۹/۱۳۳۶ پذیرفته شد. رفیع زاده در ۱۳ شهریور ۱۳۳۶ از سوی دایره امتحانات وزارت آموزش و پرورش به «انجمن امریکایی دوستداران خاورمیانه» شعبه تهران معرفی شد. قراین نشان میدهد که وی به این دلیل به انجمن مزبور معرفی شده بود تا بتواند برای ادامه تحصیل با حمایت آن تشکیلات به آمریکا مسافرت نماید. در اهمیت موضوع همین بس که انجمن امریکایی دوستداران خاورمیانه که ظاهراً تشکیلاتی غیرانتفاعی بود، به عنوان شعبهای از سازمان سیا در کشورهای خاورمیانه فعالیت میکرد. وی در سفر به امریکا با گردانندگان این انجمن در امریکا ارتباطات سازمان یافته برقرار نمود، و مورد استقبال نمایندگان آن قرار گرفت و با ماکس تورنبرگ، دلال نفتی و مأمور سیا محشور شد. رفیع زاده گزارش فعالیتها و همکاریهای خود را با این انجمن مستقیماً برای بقایی ارسال میداشت.
به جز انجمن مزبور، شخص بقایی در راه انداختن مقدمات سفر رفیع زاده به امریکا نقش فعالی ایفا کرد. بقایی وی را به سرلشکر پاکروان، قائم مقام وقت ساواک معرفی نمود و از طریق او برای رفیع زاده گذرنامه گرفت. با همکاری ساواک، ویزای ورود وی به امریکا هم مهیا شد و به این شکل دور تازهای در زندگی رفیع زاده جوان آغاز گردید. رفیع زاده در آبان ۱۳۳۶ برای ادامه تحصیل به امریکا رفت. محل تحصیل او ابتدا دانشگاه هاروارد بود، لیکن اندکی بعد به دانشگاه نیویورک رفت و این شهر محل اقامت همیشگی او شد. ساواک بر این باور بود که رفیع زاده در پوشش دانشجو و به دستور بقایی به امریکا رفته و احتمالاً برنامههای دیگری دارد. تحولات بعدی بیانگر درستی این ارزیابی بود. رفیع زاده در امریکا هرگز درس نخواند اما با مقامات سیا ارتباطات سازمان یافته برقرار کرد. معلوم بود که نفس اعزام او از همان ابتدا تحصیل نبوده است، کما اینکه ساواک هم چندان به این موضوع حساسیتی نشان نداد؛ حساسیت بیشتر از سوی کسانی بود که ماهیت مسافرت او را تشخیص نداده یا از آن ناآگاه بودند.
اعزام به آمریکا
صبح روز ۲۸ آبان ۱۳۳۶ منصور رفیع زاده به سوی امریکا عزیمت کرد. به جز بقایی، سید ابوالقاسم سدهی، سیدحسن وحیدی، حسین بنکدار و محمدعلی یوسفیزاده همراه با گروهی دیگر در فرودگاه مهرآباد منصور رفیع زاده را مشایعت کردند.۳
در آن زمان جمعیتی به نام «سازمان ملی دانشجویان» یا «ایران کوچک» به رهبری دکتر سیدعلی شایگان در امریکا فعالیت داشت. اینان جلساتی در منزل حیدر رقابی، متخلص به هاله، که یکی از مشهورترین اشعار او تصنیف «مرا ببوس» است، تشکیل میدادند. نخستین مأموریت مهم رفیع زاده نفوذ در جلسات منزل رقابی و تشکیلات شایگان بود تا آن را از درون متلاشی سازد؛ امری که به خوبی از عهده آن برآمد. با اینکه رفیع زاده در عملیاتی از این دست موفق بود، لیکن نامههایش حکایت از لاقیدی در زندگی خصوصیاش دارد. او به دلیل همین سبک زندگی و به رغم حمایتهای دوستانش در انجمن امریکایی دوستداران خاورمیانه، نتوانست به تحصیل در هاروارد ادامه دهد، پس از آنجا اخراج شد. اینک او یا باید به ایران باز میگشت که با اصل مأموریت او تناقض داشت و یا باید ویزای دانشجویی خود را تبدیل میکرد، و یا دانشگاهی دیگر برای پوشش تحصیلات خود مییافت. او البته با حمایت هایی مشخص، راه حل سوم را برگزید، زیرا اصل مأموریت او برای کنترل فعالیتهای دانشجویان مخالف شاه بود، پس به این شکل وارد دانشگاه نیویورک شد که در آن زمان مرکز تجمع مخالفین شاه بود.
زندگی لاقید رفیع زاده، او را به سرعت به افلاس کشاند. وی نامههای متضرعانه فراوانی به تهران ارسال کرد و تقاضای کمک مالی نمود؛ از آن جمله دائماً در نامههایش خطاب به بقایی از وضعیت بسیار بد مالی شکوه میکرد، در حالی که به دلیل فعالیتهایش به نفع دربار، از سوی اداره املاک سلطنتی و اداره سرپرستی دانشجویان کمک مالی میشد؛ اما چون در آن زمان اداره دانشگاهها و دانشجویان بر عهده وزارت آموزش و پرورش بود و او دانشجوی بورسیه این وزارتخانه نبود، میزان این کمکها از حد معینی فراتر نمیرفت. دکتر اسفندیاری رئیس اداره سرپرستی دانشجویان ایرانی در واشنگتن از کمک مالی به وی دریغ نمیکرد، لیکن وقتی اردشیر زاهدی به عنوان سفیر ایران در امریکا معرفی شد، زندگی رفیع زاده چرخش چشمگیری پیدا کرد.
وی در چهارم فروردین ۱۳۳۸ در نامهای برای شاه، ابتدا از فعالیت گروه مخالف شاه در نیویورک پرده برداشت و در عین حال مطابق شیوه معمولش توضیح داد که چون در کمبریج ماساچوست فعالیت دارد و فاصله بین این شهر تا نیویورک حدود چهار ساعت است و وی بضاعت لازم برای مسافرت را ندارد، نتوانسته اطلاعاتی درخور توجه به دست آورد. رفیع زاده نوشت حاضر است در این گروه که به رهبری شایگان و نخشب اداره میشود، نفوذ کند و ضمن اینکه از درون آنها اطلاعات به دست میآورد، تشکیلات یاد شده را متلاشی سازد. رفیع زاده برای جلب توجه بیش از پیش شاه آنها را گروهی خطرناک خواند که تلاش میکنند در کلیه ایالات امریکا بین دانشجویان فعالیت نمایند و هفت هزار دانشجوی ایرانی مقیم امریکا را طرفدار خویش معرفی کنند.۴ نکته بسیار مهم اینکه تا این زمان، ساواک در کشوری مثل امریکا هیچگونه نماینده فعالی نداشت که بتواند گزارشهای لازم را تهیه نماید. به طور مثال در گزارشهای ساواک آمده است که شخصی به نام E.A.Bayne در ایالت ایندیانا سخنرانی کرده خود را مشاور نخستوزیر ایران خوانده است. بنا به همان گزارش این فرد در سخنرانی خود از کمکهای وزارت امور خارجه امریکا در کودتا علیه مصدق هم سخن به میان آورده است. ساواک چنین شخصی را نمیشناخت، زیرا مأموری نداشت تا اطلاعات لازم را در اختیار آنها قرار دهد. به همین دلیل از دکتر اسفندیاری، رئیس اداره سرپرستی دانشجویان ایرانی مقیم امریکا خواستند اطلاعاتی در این زمینه ارسال نماید. اسفندیاری نیازمند منبع اطلاعاتی بود و رفیع زاده برجستهترین این منابع به شمار میآمد. این وضعیت راه صعود رفیع زاده در هرم قدرت ساواک را فراهم ساخت. در آن شرایط او داوطلبانه و بدون اینکه ظاهراً حقوقی دریافت کند، گزارشهایی به مرکز ارسال مینمود. همین گزارشها راه او را برای تصدی مناصب آتی باز کرد. اینکه ساواک نمیتوانست حقوقی ثابت برای رفیع زاده تعریف کند، به این دلیل بود که تشکیلات اطلاعاتی ایران تاکنون فردی را به عنوان مأمور به تحصیل روانه خارج نکرده بود تا بعدها در کشور در خدمت آن تشکیلات قرار گیرد؛ پس ساز و کار چنین موضوعی هم مهیا نبود.
اما به دنبال تقاضاهای مکرر رفیع زاده برای دریافت کمک مالی، ساواک از اداره سرپرستی دانشجویان در واشنگتن در مورد او استعلام نمود که او در امریکا چه میکند و چرا با مشکل مالی مواجه است؛ در حالی که کمکهای متعارف در اختیار او قرار میگیرد. نتیجه استعلام به این شرح بود: «آقای منصور رفیع زاده در تاریخ ۲۲ آبان ماه ۱۳۳۶ [یا ۲۸ آبان] برای ادامه تحصیل به امریکا آمده و مشغول تحصیل گردیده است و در این مدت مقدار زیادی چکهای بلامحل کشیده و نهایت آبروریزی را فراهم آورده است. اما از نظر تحصیلات پس از دیدن دوره دانشکده زبان، وارد دانشگاه معتبر هاروارد در ایالت ماساچوست شده و پس از گذراندن ترم تابستانی آنجا را ترک نموده و دیگر از محل اقامت و برنامه تحصیل خود این اداره را مطلع نکرده است، به قراری که دانشگاه مزبور نظریه داده است غیر از دادن چکهای بیمحل، عمل یا رفتار خلافی از مشارالیه در مدت تحصیل در آن دانشگاه مشاهده نشده است.»۵ دادن چک بیمحل در امریکا میتوانست منجر به لغو روادید و اخراج او از آن کشور شود، لیکن باز هم حمایتهای پشت پرده کار خود را کرد و رفیع زاده در امریکا ماند.
از اوایل سال ۱۳۳۸ رفیع زاده آن قدر در مورد وضعیت مالی بد خود به تهران گزارش فرستاد و در عین حال اقدامات خود را بزرگ جلوه داد که هم شاه، هم بقایی و هم رئیس ساواک به این نتیجه رسیدند تا برای او حقوق ثابتی در نظر گرفته شود. واسطه امر هم یا سرلشکر پاکروان بود یا سرهنگ مقدم که هر دو با بقایی رفاقت و حشر و نشر داشتند. بالاخره رفیع زاده در ۲۶ مهر ۱۳۳۸ فرمهای همکاری با ساواک را رسماً در نیویورک تکمیل کرد و به عبارتی همکاری خود را با ساواک به طور رسمی آغاز نمود. وی در فرمهای استخدامی مربوطه نوشت عضو حزب زحمتکشان ملت ایران بوده با دکتر مظفر بقایی و علی زهری رابطه نزدیک داشته است و «هدف این عضویت هم فقط مخالفت علیه عقیده کمونیستی و ارشاد مردم و سربلندی و حفظ ایران عزیز بوده است.» رفیع زاده سرلشکر حسن پاکروان، سرهنگ ناصر مقدم، ابوالقاسم هرندی و غلامرضا آگاه کرمانی را در زمره معرفین خود ذکر کرد و پنج تن از معاشرین خود را دکتر بقایی، علی زهری، حسین بنکدار، علیاصغر قناد و یعقوب اوریان نامید. از بین اینان اوریان، یهودی بود و ظاهراً در شرکتی تجاری با نام ایران و انگلیس همکاری میکرد که به ظاهر قطعات راه آهن وارد مینمود. اوریان با دولت اسرائیل روابطی صمیمانه داشت و برای کسانی که میخواستند از این کشور بازدید کنند، اقدامات و تسهیلات لازم را فراهم مینمود. یکی از اینان علی زهری از رهبران حزب زحمتکشان بود.
رفیع زاده با بقایی بسیار نزدیک بود، با وی شوخی میکرد، گاهی وی را دست میانداخت و گاهی خصوصیترین مسائل خود را با او در میان میگذاشت. از جمله در یکی از نامه های خود به بقایی، زمانی که از فقر و فاقه گلایه میکرد، نوشت مدت یک هفته است که در خیابانهای نیویورک پرسه میزند و «چیزی گیر نیاورده است.» در نامه ای گلایه آمیز به بقایی بعد از اینکه از اشرف پهلوی و مناسبات صمیمانه خود با او بحث میکند و از نقش شهرام شفیق، فرزند اشرف در برقراری ارتباط وی با مادرش سخن میگوید، میپرسد چرا نامهای نمینویسد و در پایان با کنایه به بدخطی بقایی اشاره میکند: «روی ماه شما را میبوسم. منتظر دستخط عزیز و پخته شما هستم که با رمل و اسطرلاب بخوانم. بعله! بعله! بعله نگاه به این خط بکنید رشک ببرید حسادت ورزید قربانت. فرزندت منصور.»۶
در آبان ماه آن سال، نامهای هم خطاب به دکتر منوچهر اقبال، نخستوزیر وقت که در نیویورک به سر میبرد، نوشت و تقاضای کمک مالی کرد، اما در واقع استخدام رفیع زاده در ساواک ربطی به مسافرت اقبال نداشت، چرا که از مدتها پیش از نامهنگاری وی با اقبال، ساواک مشغول ارسال نامهها و پرسش نامههای مربوطه بود. رفیع زاده خارج از ضوابط معمول در ساواک استخدام شد. او در امریکا اقامت داشت و برادرش که با درجه ستوان دومی در کارپردازی ساواک به کار مشغول بود، کارهای او را انجام میداد؛ لیکن مدارک تحصیلی، گواهی عدم سوءپیشینه کیفری و نیز گواهی صحت مزاج که مورد نیاز بود، در زمان استخدام وی ارائه نشد. همین خود نشان از درجه بالای ارتباط رفیع زاده با دستگاه ساواک دارد. چگونه ممکن بود با مدارک ناقص در سرویسی اطلاعاتی به کار مشغول شد؟
پیش از این در شهریورماه سال ۱۳۳۸ رفیع زاده در نامهای خطاب به تیمسار تیمور بختیار، رئیس وقت ساواک، متعهد گردید بعد از خاتمه تحصیلات به ایران بازگردد و در ساواک به کار مشغول شود و دیگر هیچگونه فعالیت حزبی نداشته باشد. با این نامه او به دستور بختیار در ساواک استخدام شد و البته هرگز به تعهدات خود عمل نکرد:
پیشگاه معظم رئیس سازمان امنیت کشور تیمسار سرلشکر تیمور بختیار
با کمال ادب به عرض میرساند اینجانب منصور رفیع زاده لیسانسیه حقوق دانشگاه تهران و دانشجوی دکتری اقتصاد در کمبریج ماساچوست امریکا افتخار دارد با کمال علاقه و میل در آن اداره انجام وظیفه بنماید. ضمناً تقبل مینماید اولاً وارد هیچ دسته و حزب سیاسی نگشته ثانیاً بعد از خاتمه تحصیلات به انجام وظیفه در سازمان امنیت ادامه دهد. امیدوار است این تقاضانامه مورد پیشگاه تیمسار معظمله واقع شود.
با تقدیم شایستهترین احترامات. منصور رفیع زاده.
استخدام رفیع زاده بر اساس دستورالعمل سرلشکر پاکروان صورت گرفت. به نوشته او، رفیع زاده «فرد فوقالعاده برجستهای است»، به همین دلیل «مورد استفاده قرار گیرد.» بر اساس همین دستورالعمل از رفیع زاده خواسته شد از عضویت در حزب زحمتکشان استعفاء دهد و متعهد گردد وارد هیچگونه دستهبندی حزبی و فعالیت سیاسی نشود.۸ رفیع زاده آشکارا از زیر بار تعهد دادن در مورد عدم فعالیت سیاسی شانه خالی کرد. او نوشت «تقبل» میکند در هیچگونه دستهبندی سیاسی فعالیت ننماید. سوابق رفیع زاده مورد بررسی واقع شد، اما به نظر معاونت دوم ساواک بهتر است از استخدام وی صرفنظر گردد، لیکن پرونده رفیع زاده توسط سرتیپ علویکیا بررسی شد و او دستور داد در این زمینه تجدیدنظر به عمل آید. به عبارت بهتر علویکیا بر این نظر بود که رفیع زاده باید در ساواک استخدام شود.۹
با اینکه کارهای رفیع زاده در ساواک در حال انجام بود، وی در پنجم آبان سال ۱۳۳۸ در نامهای خطاب به اقبال که از امریکا بازدید میکرد وضع مالی خود را نامساعد خواند ونوشت که کسی نیست تا به او کمکی نماید؛ نیز توضیح داد شاه در مسافرت قبلی خود دستور داده بود از محل درآمدهای املاک سلطنتی به او کمک شود، لیکن چون به ادعای خودش کسی را در تهران ندارد تا کار او را پیگیری نماید، هیچ وجهی دریافت ننموده است. او از اقبال خواست ترتیبی اتخاذ نماید تا کمک مالی در اختیارش قرار گیرد. اقبال در حاشیه نامه رفیع زاده، خطاب به سپهبد تیمور بختیار رئیس وقت ساواک، دستور داد برای اجرای فرامین شاه ماهی یک صد دلار امریکا به رفیع زاده پول داده شود.
بالاخره منصور رفیع زاده در اول آبان ۱۳۳۸ با درجه لیسانس، در حالی که در ایران حاضر نبود به طور غیابی به عنوان کارمند رتبه ۲ ساواک استخدام شد. وی زمانی که به امریکا اعزام گردید، تنها یک منبع بود، اما به گزارش ساواک «منبع ویژه»؛ اما بعدها ارتقا یافت و به عنوان رهبر عملیات بخش دانشجویان ایرانی در شرق امریکا منصوب گردید. رفیع زاده به واقع در خدمت اداره کل امنیت داخلی ساواک قرارداشت. او از بدو استخدام در ساواک، ماهی ۱۵۰۰ تومان حقوق دریافت میکرد. این حقوق البته با معیارهای زندگی امریکا در همان زمان، مبلغی قابلتوجه بود، لیکن رفیع زاده در کلیه نامههایش خطاب به بقایی همواره از فقدان توان مالی شکایت داشت و در آنجا دست به دامن هر کسی میشد تا مگر پولی به دست آورد؛ از جمله حبیبالله القانیان سرمایهدار مشهور یهودی.
برخی از اعضای جوان حزب زحمتکشان در اروپا و امریکا هستههای فعالی به نفع بقایی راهاندازی کردند. اینان وظیفه داشتند در ارتباط با مسائل ایران تحولات کشور محل تحصیل خود را به بقایی گزارش نمایند.
در اوایل تیر ۱۳۴۱ ودرست مقارن با دولت دکتر علی امینی، ابوالقاسم سدهی دانشجوی مقطع دکتری علوم سیاسی، نامهای برای بقایی ارسال کرد. پیش از این، منصور رفیع زاده به تهران مسافرت کرده بقایی به وی رهنمودهایی داده بود. بر اساس آن، گروه طرفداران او تحت رهبری سدهی و رفیع زاده وظیفه دارند «برای به وجود آوردن یک مبارزه اساسی و همه جانبه علیه جبهه ملی» در کلیه «جلسات سخنرانی آقایان مصدقیها» شرکت نمایند. بقایی دستور داده بود که شرکت طرفدارانش در کلیه «دمونستراسیونهای آنها ضروری است»، و باید با افراد درجه دوم مخالفین ارتباط برقرار کرد و خلاصه مانع از فعالیتهای مخالفان رژیم شاه شد. این رهنمودها توسط بقایی و دکتر عباس دیوشلی ارائه گردید. پیامها توسط منصور رفیع زاده، دوست و همفکر سدهی در حزب زحمتکشان منتقل شد که از قضا هر دو اینان هم با ساواک و هم، سیا ارتباط داشتند. از لحن رفیع زاده اطلاع چندانی نیست، اما با شناختی که از او وجود دارد، میتوان علت نامه سدهی را کشف کرد و آن را واکنشی به لحن آمرانه رفیع زاده عنوان نمود. سدهی در پاسخ به دستور بقایی نوشت نباید رهبری حزب در تهران از او چنین انتظاری داشته باشد، زیرا وی فقط یک فرد سیاسی عضو حزب زحمتکشان نیست بلکه در عین حال دانشجوست. او نوشت از کسی باید انتظار داشت شبانهروز فعالیت سیاسی کند که مشغله دیگری نداشته باشد، مثل دکتر علی شایگان که فقط فعالیت سیاسی میکند؛ حال آنکه او دانشجوست و باید وقتی هم به درس و مشق خود اختصاص دهد.۱۰ سدهی گرچه رئیس گروه ملی دانشجویان ایرانی در امریکا بود، لیکن در کنار فعالیتهای روزمره سیاسی، بخشی از زندگی خود را به تحصیل اختصاص داده بود. به همین دلیل برخلاف رفیع زاده که به دلیل همکاریهای عمیق خود با ساواک و سیا نتوانست در مورد ادامه تحصیل جز مشتی دروغ به ساواک تحویل دهد، سدهی موفق شد پس از اخذ دکتری علوم سیاسی در همان امریکا به تدریس مشغول شود.
در امریکا گروهی که در پوشش فعالیت دانشجویی به نفع حزب زحمتکشان، دانسته یا ندانسته ابزار اجرایی ساواک و فرامین شاه برای تحت کنترل درآوردن مخالفین بودند، گروه ملی دانشجویان ایرانی در امریکا نام داشتند. هیأت اجراییه گروه ملی دانشجویان ایرانی در امریکا به نقل از نشریه شهاب به این شرح است: ابوالقاسم سدهی، دانشجوی دانشگاه نیویورک رئیس؛ منصور رفیع زاده، دانشجوی همان دانشگاه نایبرئیس؛ دکتر احمد افشار، پزشک بیمارستان منودیست نیویورک دبیر گروه؛ مهدی خسروشاهی، دانشجوی دانشگاه جورجیا خزانهدار؛ علیاکبر کارآموز، دانشجوی دانشگاه ایالتی اوکلاهما رئیس کمیته فعالیتهای اجتماعی؛ فرامرز ناصری، دانشجوی دانشگاه ایالت اوکلاهما رئیس کمیته روابط دانشجویان ایرانی در امریکا و اروپا؛ ابراهیم پاشا، دانشجوی دانشگاه کیزکزویل ایالت میسوری رئیس کمیته روابط دانشجویان ایرانی در امریکا و ایران.۱۱ این ترکیب البته تغییر مییافت؛ برای مثال مدتی بعد محمد همایونپور و مصطفی حشمتی دانشجویان دانشگاه نیویورک به جای برخی از افراد بالا منصوب شدند.
هزینه انتشار نشریه شهاب که سرآغاز ارتباط رسمی رفیع زاده با ساواک بود، توسط این تشکیلات پرداخت میشد، لیکن ظاهر ماجرا این بود که نشریه از طریق آبونمان و تکفروشی اداره میشود. بر هر کسی که با هزینه انتشار نشریه در خارج از کشور آشنا بود، این نکته بدیهی مینمود که پولها باید از جایی دیگر تأمین شده باشد. در واقع سرلشکر حسن پاکروان، قائممقام ساواک و مدافع پابرجای رفیع زاده، برای انتشار نشریه شهاب از طریق فردی در واشنگتن به نام قدوسیان، مبالغی را به حساب رفیع زاده واریز میکرد تا بتواند نشریهاش را منتشر سازد. قدوسیان از کارمندان سفارت ایران در واشنگتن و رئیس دفتر نظارت دانشجویان ایرانی در امریکا بود.
به هر حال در همین زمان، رفیع زاده با نامهای مستعار و کد رمز، نامههای خود را به ساواک ارسال میداشت؛ جالب اینکه گویی او موظف بود همزمان گزارشی هم برای بقایی ارسال نماید. اسامی رمز رفیع زاده بویژه زمانی که ریاست ساواک شعبه امریکا را عهده بود، کیومرث، منصورنژاد و نپتون بود. او نامههای ارسالی از نیویورک را با نام مستعار هنرور امضا میکرد. نام رمز ایستگاه ساواک در نیویورک هم «کهن» بود. در برخی موارد او از کدهای رمز استفاده میکرد و در این صورت حتی نام مستعار خود را نیز نمینوشت.
در ۱۳ مرداد ۱۳۴۲ رفیع زاده نامهای با نام مستعار م. نژاد یا همان منصورنژاد به رؤسای خود در ساواک مرکز ارسال کرد. او ابتدا از این سئوال شگفت زده شد که در دانشگاه نیویورک در چه رشته و مقطعی درس میخواند؟ رفیع زاده نوشت، پیشتر وضعیت تحصیلی خود را گزارش کرده اینک دانشجوی دکتری اقتصاد دانشگاه نیویورک است! رفیع زاده در ادامه نوشت به مسئولین دانشگاه گفته است که هزینه تحصیلی او و سدهی را پدر سدهی میپردازد، به همین دلیل هشدار داد مبادا کسی از این راز مطلع شود که هزینههای ارسالی را کدامیک از دوایر اداری ایران میفرستد. او توضیح داد اگر این نکته معلوم شود، بلافاصله نام وی در فهرست دانشجویان بورسیه دولتی در تابلو اعلانات درج میشود و این امر باعث لو رفتن ماهیت او خواهد شد. رفیع زاده ادامه داد در بخش اداری دانشگاه یک ایرانی مشغول به کار است که اگر کوچکترین اطلاعی در مورد مسائل مالی او پیدا کند، همکاریاش با ساواک از پرده بیرون خواهد افتاد. رفیع زاده هشدار داد مبادا به دانشگاه نامهای ارسال گردد، زیرا این نامه در پرونده او خواهد ماند. بدیهی است مسئولین ساواک این قدر فهم داشتند که به عنوان سازمانی اطلاعاتی با یک دانشگاه آن هم در مورد پرداختهای خود مکاتبه ننمایند و این را هر کودکی هم میدانست که هر نوع نامهنگاری در پرونده رفیع زاده ماندگار خواهد شد. پرداخت وجه منحصر به رفیع زاده نبود؛ طبق مضمون نامه ساواک به تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۴۲ ابوالقاسم سدهی نیز در فهرست گیرندگان پول از ساواک قرار داشت.
کلیه تلاشهای این دو در نیویورک مصروف به حمایت از اقدامات شاه و تبلیغ در این زمینه بود که هر اقدام مخالفتآمیزی در کشور زیر سر کمونیستهاست. اقدامات دیگری هم صورت میگرفت. برای نمونه بعد از پانزده خرداد ۱۳۴۲ که دامنه مبارزات مردم علیه شاه شدت بیسابقهای یافته بود، یاران بقایی در امریکا تلاش داشتند نوک تیز حملات را متوجه جایی دیگر کنند و به جای پرداختن به مسایل روز، بحث حوادث دوره مصدق و علل اختلافات آن دوره را به میان بکشند و گناه ناکامی نهضت ملی ایران را به گردن او اندازند. مسئله اصلی اینان همچنان جبهه ملی بود. این عده توجه نداشتند که رهبران جبهه ملی در تحولات منجر به حوادث پانزده خرداد و بعد آن نقشی ایفا نکردند و حمایتی هم از آن به عمل نیاوردند. به واقع تأکید بر اختلافات دوره مصدق، به نوعی پاک کردن صورت مسئله مبارزات اوایل دهه ۱۳۴۰ش بود؛ کاری که به ابتکار دکتر بقایی انجام میگرفت و در خارج از کشور هم بازتاب مییافت.
در نیویورک، کیوان امیرشاهی، ابوالقاسم سدهی و منصور رفیع زاده میکوشیدند وارد جلسات مخالفین شاه شوند و مباحث را از مسیر اصلی آن منحرف نمایند. در برخی از این جلسات، دکتر مصطفی چمران به صراحت علیه شاه سخن میگفت و آشکارا توضیح میداد که هدف او و یارانش چیزی کمتر از سقوط شاه نیست. چمران همیشه به فعالیتهای دارودسته بقایی حساس بود؛ میپرسید که آیا سدهی و یارانش طرفدار بقایی هستند یا خیر؟ بدیهی است پاسخ مثبت بود، پس چمران به آشکارترین وجهی اعلام میکرد در این صورت او به هیچوجه به گروه مزبور اعتمادی ندارد و میداند آنها به ملاقات شاه و اشرف رفتهاند و از آنها پول میگیرند. نکته جالب توجه اینکه گروه رفیع زاده که همه برای ساواک کار میکردند و مأمور آن تشکیلات بودند، مخالفین شاه را متهم به همکاری با سازمان امنیت مینمودند. این روشی شناخته شده بود که در دوره ملی شدن نفت آزموده شد. طرفداران رژیم برای اینکه مانع از اتحاد مخالفین شوند، بین آنان اختلاف میافکندند و محور این اختلافات هم اتهام همکاری این فرد یا آن گروه و دسته با سازمان امنیت شاه بود. به این ترتیب جو سوءظن و بیاعتمادی را بین مخالفین میپراکندند. دیگر اینکه با قیافهای حق به جانب سیر جلسات را به سمت مورد نظر خود منحرف میساختند. وقتی با این حیلهها مجالس مخالفین را به هم میریختند، شادیکنان بیرون میرفتند و در یکی از کافههای نیویورک به تفریح میپرداختند. اما همیشه این دسته موفق نمیشدند. بویژه زمانی که چهرهای برجسته و آگاه در جلسات حضور داشت، لیکن بالاخره نظم جلسه به هم میریخت. به طور مثال در همان مجلسی که پیشتر از آن سخن گفتیم، با اینکه سدهی بسیار حق به جانب سخن میگفت و تلاش میکرد توپ را به میدان حریف اندازد، لیکن چمران، بازیهای او را نقش بر آب مینمود و ماهیت این گروه را در نزد دوستانش افشا میکرد و نشان میداد به واقع مأمور ساواک کیست؟۱۲ رفیع زاده و دوستانش با این ترفندها مبالغی پول از ساواک گرفتند؛ بویژه رفیع زاده توانست به عنوان دانشجو شش سال تمام از ساواک پول بگیرد لیکن برای سیا جاسوسی کند. او نه تنها درسی نخواند و برخلاف ادعاهایش دانشجوی دکتری اقتصاد نبود، بلکه طبق اسناد موجود حتی به قول خودش «مافوق لیسانس» هم نداشت.
وقتی حادثه کاخ مرمر در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ روی داد و شاه در هراس از خطری که حتی درکاخ او را راحت نمیگذارد، کاسه کوزهها را بر سر پاکروان خرد و او را از ریاست ساواک عزل کرد، وضع نیروهای مورد حمایت پاکروان از جمله رفیع زاده هم دستخوش تغییر شد. نصیری پس از تصدی ریاست ساواک جزو اولین اولویتهایش احضار منصور رفیع زاده بود. زیرا او شش سال تمام در امریکا اقامت داشت و به بهانه ادامه تحصیل به کشور بازنمیگشت. او هیچ شاهد و مدرکی برای اثبات ادامه تحصیل خود ارائه نمیداد. طبق قانون حداکثر مدت مأموریت یک مقام اطلاعاتی چهار سال بود، حال آنکه تا آن زمان وی شش سال در امریکا مانده بود؛ آن هم نه به عنوان مأمور رسمی اطلاعاتی بلکه به عنوان دانشجویی که قرار بود در آیندهای نامعلوم برای ساواک در مرکز کار کند؛ هر چند به وی عنوان پرطمطراق رهبر عملیات در شرق امریکا داده بودند.
در حقیقت از همان زمان ریاست پاکروان بر ساواک، در مهر سال ۱۳۴۳ اداره کل یکم از رفیع زاده خواست به ایران بازگردد، لیکن او هرگز حتی به نامه مدیرکل اداره یکم ساواک هم پاسخی نداد. این مدیر علیالقاعده باید میدانست وقتی یک کارمند اطلاعاتی در مقابل مقام ارشد خود گردنکشی میکند، حتماً کاسهای زیر نیم کاسه است، پس به سرلشکر پاکروان، رئیس وقت ساواک متوسل شد؛ غافل از اینکه شخص پاکروان مدافع پر و پا قرص رفیع زاده در سازمان است. وقتی مراتب را به پاکروان گزارش دادند، او نوشت: «چون وجود این شخص ضروری است، در خدمت سازمان باقی بماند.» شخص پاکروان نه از تحصیلات رفیع زاده پرسید و نه چندان به تعلقات سیاسی او اشاره کرد؛ معلوم بود ورای رابطه رئیس و مرئوسی بین پاکروان و رفیع زاده مسائلی دیگر هم وجود دارد که از چشم منابع ساواک به دور مانده است. ماجرا هرچه بود تا پاکروان قدرت را به دست داشت، کسی نتوانست رفیع زاده را جابهجا کند.
از مجموع مکاتبات و پرونده پرسنلی رفیع زاده چنین استنباط میشود که حتی اداره کل سوم ساواک که زیر نظر دوست دیگر او یعنی سرهنگ مقدم اداره میشد، از فعالیتهای این کارمند خود اطلاعی در دست ندارد. ظاهر قضیه این بود که رفیع زاده در آن زمان در خدمت اداره کل سوم قرار داشت، لیکن آن اداره تصریح کرده بود که رفیع زاده در امریکا به تحصیل اشتغال دارد و کارش منحصر به انتشار نشریاتی است که تبلیغات مخالفین را خنثی نماید و نیز گاهی «با دارو دسته خود حاضر شده و بعضاً مبارزاتی مینماید.»۱۳
این مبارزه هم چیزی نبود جز به هم ریختن مجالس مخالفین شاه. به عبارت بهتر او با اینکه از ساواک حقوق و مزایا میگرفت، برای این تشکیلات کار چندان مفیدی انجام نمیداد. کار رفیع زاده، این «رهبر عملیات در شرق امریکا»، در حد یک منبع بود که گزارشی از وضعیت دانشجویان مخالف به مرکز ارسال میکرد. بالاتر و جالبتر اینکه هیچکدام از ادارات ساواک مأموریت او را در خارج کشور قبول نداشتند، یعنی هیچکدام از آنها نمیپذیرفتند که چنین مأموری در خارج از کشور دارند. به عبارت بهتر رفیع زاده شش سال تمام از ساواک حقوق دریافت میکرد و کارش فقط انتشار نشریه شهاب و نیز به هم زدن جلسات مخالفین شاه در نیویورک بود. کلیه مسئولین ساواک شگفتزده بودند که علت ابقای رفیع زاده در امریکا چیست؟ برخی دیگر از مسئولین ساواک در ذیل نامههای اداری مربوط به او پینوشت میکردند که ظاهراً در مدت شش سال رفیع زاده در امریکا تحصیلی نکرده است و به همین دلیل ادعا میکند تازه میخواهد فوقلیسانس بگیرد. نظر همه این بود که بلافاصله باید به مأموریت چنین فردی خاتمه داده شود. وقتی رفیع زاده به خاطر منافع شخصیاش اینگونه آشکارا به ساواک دروغ میگفت، چه اطمینانی به او میتوانست وجود داشته باشد؟ او چگونه میتوانست حافظ اسرار کشور و پاسدار امنیت جامعه باشد؟ از این بالاتر چگونه ممکن بود تشکیلات اطلاعاتی کشور از فعالیت یکی از اعضای خود در کشوری مهم مثل امریکا بیاطلاع باشد؟ چگونه امکان داشت رفیع زاده از وضعیت خود گزارشهای کاذب ارائه دهد و از سال ۱۳۳۸ تا آن زمان، ساواک به این دروغها پی نبرد؟ واقعیت این است که برخی مقامات ساواک میدانستند که او دروغ میگوید، اما کمتر کسی را یارای پنجه درافکندن با دستهای قدرتمند حامی وی بود.
رفیع زاده ۲۷ آبان ۱۳۴۳ پاسخی متفرعنانه و موجز که نشان از روابط صمیمانه او با پاکروان داشت، به کارگزینی ساواک ارسال نمود. رئیس کارگزینی از وی خواسته بود تا وضعیت خود را در امریکا تشریح کند و بنویسد بالاخره تحصیلاتش کی خاتمه خواهد یافت؟ رفیع زاده در جواب نوشت پاسخ خود را به پاکروان ارسال داشته و «معظمله اوامر لازم را صادر فرمودهاند.»۱۴ به عبارت دقیقتر رفیع زاده به این شکل مسئولین ذیربط را توجیه کرد که قدرتش بیش از آن چیزی است که آنان تصور کردهاند. جالبتر اینکه وقتی از رفیع زاده خواسته شد اعلام دارد در کدام ترم تحصیلی مشغول به درس خواندن است، نوشت: «اواخر دکترای اقتصاد»! طبق اظهار خودش او میبایست دوره دکتری خویش را تا اواخر سال ۱۳۴۴به پایان میرسانید، اینک میدانیم که در مرداد آن سال به دستور نصیری به تهران بازگشت و در آذرماه دوباره به نیویورک مراجعت کرد، اما هرگز کسی نشنید او مدرک دکتری اخذ کرده باشد! نکته بسیار مهم اینکه یک مأمور اطلاعاتی در نامهای که به خط خود نوشته از وصول مبلغ ۶۰/۵۳۳ دلار بابت ماهیانه سوم سال ۱۴۳۳!! مطابق با نهم اکتبر ۱۹۶۴ یاد کرده است. یعنی اینکه رفیع زاده به مثابه یک مأمور اطلاعاتی عالیرتبه در کشوری که پیوندهای استواری با رژیم شاه داشت، در ارائه گزارشهای خود آن قدر بیمبالات بود که حتی تاریخ هجری شمسی را به خط خود به جای ۱۳۴۳، ۱۴۳۳ نوشته است.
البته این وضعیت که عدهای از ساواک حقوق میگرفتند ولی به عنوان تحصیل سالهای متمادی در خارج از کشور اقامت میکردند، نه درس میخواندند و نه کاری در خور توجه انجام میدادند، منحصر به رفیع زاده نبود، بلکه بسیاری از دانشجویان شاغل به تحصیل ساواک در خارج از کشور همین وضع و حتی بدتر از او را داشتند. به طور مثال بهزاد معتضد که از اول فروردین ۱۳۴۱ به امریکا رفته بود، تا مهر ۱۳۴۳ به گزارش خودش هنوز در ترم دوم تحصیل میکرد. اغلب اینان نوشته بودند تحصیلشان تا سالها بعد ادامه خواهد داشت؛ از این رو پاکروان نظر داد چون دوره تحصیل این اشخاص زیاد است و ساواک به کارمند نیاز دارد، به وضعیت استخدامی کلیه آنها خاتمه داده شود و اگر قراردادیاند قرارداد آنها فسخ شود. پاکروان نوشت در صورتی که اینان با بخش دانشجویان ساواک کار میکنند، میتوانند به عنوان مأمور آن بخش به فعالیت ادامه دهند و حقوق خود را از بودجه عملیاتی دریافت دارند. اما همین پاکروان رفیع زاده را از این قاعده مستثنی کرد. چه کسی به پاکروان دستورداده بود رفیع زاده را در مسئولیت خود ابقاء نماید؟ بعد از حادثه تیراندازی به شاه در کاخ مرمر و عزل پاکروان به نظر میآمد که ورق تا اندازهای برگشته باشد. نصیری اصرار کرد که رفیع زاده باید به کشور بازگردد. مدیرکل اداره یکم ساواک از او خواست توضیح دهد درامریکا چه میکند، رفیع زاده پاسخ داد:
جناب آقای دکتر فروزین
مدیرکل محترم اداره یکم
صندوق پستی ۲۸۹۳ تهران
محترماً به عرض میرساند عطف به نامه مورخه ۱۲۴/۱۲۱، ۳۰/۱/۴۴ آن جناب در تاریخ ۲۷/۸/۴۳ آن اداره محترم شرحی در این مورد ارسال کرده بودند اتفاقاً در همان موقع دوست مشترک اداریمان۱۵ آقای ابوالقاسم سدهی عازم تهران بود. ایشان اشکالات و مراتب را به عرض تیمسار سرلشکر پاکروان رسانده بودند. معظمله امر مقرر فرموده بودند که با تقاضای اینجانب برای اقامت یک سال و اندی بیشتر موافقت بشود و تیمسار سرتیپ سعادتمند موافقت آن اداره محترم را به اینجانب اعلام فرمودند. در مورد اینکه تحصیلات خود را تا پایان خردادماه جاری خاتمه داده و به ایران مراجعه بنمایم باید به عرض جنابعالی برسانم که متأسفانه به هیچوجه امکان نداشته و زحماتم به هدر خواهد رفت لذا تمنا دارم اگر امکان دارد جنابعالی ترتیبی داده و اجازه بفرمایید تا پایان تحصیلاتم که یک سال و اندی بیشتر نیست به خدمت ادامه بدهم. با تقدیم احترامات فائقه ـ منصور رفیع زاده.۱۶
نصیری در زیر این نامه چنین پینوشت کرد: «یک نفر لیسانسیه حقوق مدت شش سال است تحصیل میکند و هنوز یک سال و نیم دیگر وقت میخواهد، چه دورهای را برای سازمان میخواند، فوراً احضار شود.»
دستور نصیری به رفیع زاده ابلاغ شد، لیکن جالب است که او حتی به این نامهها جوابی هم نداد؛ لذا ساواک از وزارت امور خارجه خواست ترتیب مراجعت او را به ایران فراهم نماید.۱۷
نصیری در احضار رفیع زاده پای فشرد، با وزارت امور خارجه مکاتبه کرد، از سرکنسولگری ایران در واشنگتن استعلام نمود و بالاخره موفق شد او را به ایران بکشاند، اما رفیع زاده تا اوایل شهریور ۱۳۴۴ خود را معرفی نکرد. در عوض او بلافاصله بعد از ورود به ایران به ملاقات بقایی شتافت. رفیع زاده روز شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۴۴ وارد تهران شد و درست روز بعد با بقایی ملاقات کرد. از مضمون و مفاد این ملاقات اطلاعی در دست نیست، اما این را میدانیم که رفیع زاده با وجود حضور در ایران، بدون داشتن واهمهای از عواقب رفتار خویش، از رفتن به ساواک خودداری میکرد.
بارها از طریق برادرش مجید، که او هم کارمند ساواک بود، از منصور خواسته شد خود را معرفی نماید اما به دلیلی نامعلوم، او از این امر استنکاف میورزید. نصیری از اداره کل سوم خواسته بود فهرست اسامی افسران و کارمندان خارج از کشور خود را ارائه دهد. جلو اسامی دکتر نبیالله فرزانه، همایون کیکاوسی، محمدرضا اویسی و منصور رفیع زاده نوشت: «بیایند.»۱۸ رفیع زاده آمد، اما به جای نصیری در بدو ورود، خود را به بقایی معرفی کرد. باید دید در فاصله پانزده روز از ورود رفیع زاده به ایران و نخستین نامهاش به ساواک در تهران، چه حوادثی روی داد؟ چرا او خود را به ساواک معرفی نکرد؟ در این فاصله او با چه کسانی ملاقات داشت؟
رفیع زاده باید توضیح میداد در امریکا چه کرده است، چه خدمتی برای ساواک انجام داده و چه مدرک تحصیلی اخذ نموده است. اما وی میکوشید به هر نحو ممکن در امریکا بماند. شاید نصیری نمیدانست چه دستهای پنهانی از رفیع زاده، چه در ایران و چه در امریکا، حمایت میکنند. برای وی مهم این بود که رفیع زاده که به قول معروف «آدم پاکروان و مقدم» است باید به هر نحوی با فردی مورد اطمینان جایگزین شود. اما نصیری هم نتوانست حریف او شود، زیرا حامیان او در ایران شخص شاه و در امریکا سازمان اطلاعات مرکزی امریکا بود و نصیری نمیتوانست در مقابل این دو سخن خود را بر کرسی بنشاند. وقتی رفیع زاده مطمئن شد قدرتش خدشهناپذیر است، نامهای مختصر بدین شرح به مدیرکل اداره یکم ساواک نوشت:
مدیریت محترم کل اداره یکم
محترماً به عرض میرساند
اینجانب منصور رفیع زاده بنا به امریه آن اداره محترم در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۳۴۴ نیویورک را ترک کرده و در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۴۴ وارد تهران شدم. بلافاصله با اداره سوم جناب سرهنگ مقدم تماس گرفته و با راهنمایی ایشان به اداره یکم آمده و خود را خدمت جناب آقای دکتر فروزین معرفی نمودم. در این مدت دائماً با اداره سوم در تماس بوده و همکاریهای لازم اطلاعاتی را انجام داده و اخیراً گزارش جامعی درباره فعالیتهای مخالفین رژیم در امریکا تهیه و به اداره سوم تقدیم داشتهام. با تقدیم احترامات فائقه منصور رفیع زاده. چهارم شهریور۱۹ ۱۳۴۴.
رفیع زاده در تمام سالهای اقامت در نیویورک، مبالغ معتنابهی پول از ساواک دریافت میکرد. میزان پولهای واریز شده به حساب رفیع زاده به اندازهای بود که برخی از مسئولین امریکایی به قضیه مشکوک شدند. در ظاهر، رفیع زاده دانشجو بود و معمولاً مبلغ معینی ماهیانه یاهر سه ماه یکبار به حساب دانشجو واریز میشد. لیکن ارقام واریز شده به حساب رفیع زاده از سوئیس و تهران به اندازهای بود که حساسیت مسئولین دانشگاهی را برانگیخت، اما به هر نحو شده قضیه رفع و رجوع شد. به هر حال با عزل پاکروان و انتصاب نصیری و از دست رفتن یک حامی قدرتمند مثل پاکروان، رفیع زاده میبایست تقلیل منزلت مییافت، اما نه تنها چنین نشد بلکه در کمال تعجب رسماً ارتقاء مقام یافت. رفیع زاده در مرداد ۱۳۴۴ به ایران احضار شد، لیکن اندکی بعد در ۲۶ آذر ۱۳۴۴ از نقش «منبع ویژه» یعنی منبع شخص پاکروان خارج و به عنوان مأمور دائم و با عنوان رهبر عملیات به امریکا اعزام گردید. با آنکه وی به هنگام احضارش به تهران هیچ مدرکی دال بر تحصیل در امریکا ارائه نداد، با این وصف در پرونده او قید گردید که مدت زمان تحصیلش در ۱/۸/۱۳۴۱ خاتمه یافته از نظر ساواک ارتقاء او بلامانع است زیرا تحصیلات خود را در حداقل زمان ممکن به پایان رسانیده است! رفیع زاده که رشته اقتصاد را در دانشگاه تهران خوانده بود، مدعی بود از دانشگاه کمبریج ماساچوست درجه لیسانس اقتصاد دریافت کرده است. او هیچ مدرکی برای اثبات این مدعای خود ارائه نداد، لیکن با نظر مقدم با ارتقای او موافقت شد. چه شد که نصیری فراموش کرد در فروردین ۱۳۴۴ پرسیده بود چرا تحصیلات رفیع زاده اینهمه به طول انجامیده است؟ حال چگونه او توانسته است سه سال قبل از این تاریخ از دانشگاه کمبریج ماساچوست مدرک تحصیلی اخذ کند؟ مگر رفیع زاده سال ۱۳۳۸ از آن دانشگاه اخراج نشده بود؟ پس چطور توانست سه سال بعد از دانشگاهی که او را اخراج کرده بود مدرک تحصیلی بگیرد؟ اصلاً مگر او لیسانس اقتصاد از دانشگاه تهران نداشت، پس چرا بار دیگر همین مدرک را از دانشگاهی دیگر اخذ کرد؟ معلوم بود او دروغ میگوید اما حامیانش آن قدر قدرت داشتند که با علم به این دروغها او را زیر چتر حمایتی خود نگه دارند.
رفیع زاده چگونه توانست خود را حفظ کند؟ واقعیت امر این است که غیر از حمایتهای شاه و سیا، او خود اندکی ابتکار به خرج داد تا در نیویورک بماند. وقتی رفیع زاده در ایران بود مطلع شد که مسئول جدید ایستگاه امریکا تعیین شده است. او برای اینکه مانع از این کار شود ابتکاری به خرج داد. وی به ملاقات سرهنگ مقدم شتافت که با تنزل مقام، مسئول اطلاعات رادیو و تلویزیون شده بود. در این ملاقات گفت کلیه مکاتباتش با او، پاکروان و بقایی را در گاوصندوق محل کارش قرار داده و اگر رئیس جدید ایستگاه به نیویورک برود، به این اسناد دست خواهد یافت. مقدم هراسان او را به نزد پاکروان فرستاد. عین همین مطالب توسط رفیع زاده به بقایی گفته شد. هر کدام از اینان ـ مقدم، پاکروان و بقایی ـ چارهای اندیشیدند. رفیع زاده آنها را ترسانیده بود که اگر رئیس جدید منصوب شود، اسرار آنها لو خواهد رفت.
رفیع زاده در ملاقاتی با نصیری بعد از این ماجراها، از او تقاضا کرد اجازه دهد با جانشین خود ملاقات کند. او توضیح داد چون رابط سیا و ساواک بوده، وقتی شاه حکم انتصاب نصیری را صادر کرد، شخصاً شاهد بوده مأمورین سیا این انتصاب را برای تشکیلات اطلاعاتی ایران مناسب ندانستهاند، اما وی آنها را قانع کرده است که نصیری فردی مناسب برای این پست است. او گفت میخواهد جانشین خود را توجیه کند تا بداند چگونه با مقامات سیا در این ارتباط گفتگو نماید. رفیع زاده مدعی شد به سیا گزارش دادهاند که نصیری کار بلد نیست و بیشتر چون فردی نظامی است به تمیزی محل کار خود بیشتر اهمیت میدهد. در پاسخ پرسش نصیری که چه کسی این گزارشها را به سیا داده است، رفیع زاده رئیس ایستگاههای خارجی ساواک، یعنی دقیقاً همان کسی را نام برد که مقدمات احضار او را فراهم آورده بود. نصیری بلافاصله دستور داد مانع از تماس رئیس ایستگاههای خارجی با افسران اطلاعاتی بیگانه شوند. به این شکل رفیع زاده موفق شد نه تنها رقیب را از صحنه حذف کند، بلکه موقعیت خویش را به عنوان رابط سیا و ساواک تحکیم بخشد. رفیع زاده مدعی است به نصیری قول داده نسخهای از گزارشهای سیا را که برای شاه ارسال میشود، برای او هم بفرستد. بنابر همین ادعا، نصیری از این امر فوقالعاده شادمان شد؛ نیز ابراز تمایل کرد با مقامات سیا در تهران ملاقات کند. نصیری باورش شده بود اگر سیا بخواهد میتواند او را تغییر دهد. بدین ترتیب رفیع زاده درنقشه خویش موفق شد و به این شکل با ارتقای مقام، موقعیت خود را در امریکا بیش از پیش تحکیم کرد.۲۰
گرچه رفیع زاده با این ترفندها توانست به مدت بیست سال در دفتر نمایندگی ساواک در نیویورک بماند، اما این ادعا که او قول داد گزارشهای سیا را برای نصیری هم بفرستد سخنی مضحک و نمونهای است از ارائه واقعیات دستچین شده برای پیشبرد عملیات فریب. بین ساواک و سیا، ارتباطی سازمان یافتهتر از آن چیزی وجود داشت که رفیع زاده مدعی است. اگرچه رفیع زاده رابط ساواک و سیا بود، اما نباید تصور کرد که غیر از این، هیچ ارتباط کاری و تشکیلاتی بین دو دستگاه اطلاعاتی ایران و امریکا و البته شخص نصیری با سیا وجود نداشته است. رفیع زاده همانگونه که میخواهد خود را باهوش و زیرک نشان دهد، در عین حال تلاش دارد نصیری را بیش از اندازه کودن و حقیر جلوه دهد؛ امری که رفیع زاده در تحقق آن توانایی لازم را ندارد، زیرا واقعیات نقل شده توسط او به شکلی واضح با دروغ و افسانهسرایی مخلوط شده است.
طبق اسناد ساواک، از اواخر آذر ۱۳۴۴ مسئولیت رسمی رفیع زاده، رهبری عملیات شرق امریکا بود. در واقع از همان سال ۱۳۴۴ رفیع زاده مأمور دائم اداره کل سوم ساواک در امریکا بود.۲۱ رفیع زاده در نیمههای دهه ۱۳۴۰ش در بروکلین نیویورک، خیابان شانزدهم، شماره ۴۰۵ میزیست. در نیمه دوم همان دهه که در مقام رئیس پایگاه ساواک در نیویورک نه تنها به عنوان افسر رابط ساواک با سیا، بلکه به عنوان منبع اطلاعاتی با تشکیلات اطلاعات مرکزی امریکا همکاری میکرد، در نامهای خطاب به بقایی بار دیگر وضعیت روانی خود را بروز میدهد؛ وضعیت فردی از اعضای حزب زحمتکشان که درچنبره تناقضهای ناشی از تصمیمگیریهای رهبری حزب گرفتار آمده، راه برونرفتی نیز برایش متصور نیست. عین این حالت در اغلب اعضای حزب وجود داشت، حتی علی زهری، دوست دیرین و نزدیک بقایی نیز از این تناقض رنج میبرد و در درون خود فشارهای روانی فراوانی را تحمل میکرد. در آستانه ریاست جمهوری کندی و در بحبوحه مبارزات انتخاباتی او، زهری در نامهای از پاریس به رفیع زاده، تناقض درونی خود را به نمایش گذارده بود. او از یک طرف وفادار به رژیمی بود که با کودتایی نظامی بار دیگر خود را بر مردم تحمیل کرده بود و همچنان دم از راستی و آزادی میزد و از سویی دیگر حتی بیش از توان خود به رژیم شاه و احیای آن کمک کرده بود، ولی شایع بود که همان شاه مانع از مسافرت او به امریکا برای معالجه بیماری قلبیاش شده است. این البته روایت رفیع زاده است در کتاب شاهد. تا آنجایی که ما میدانیم زهری از کشور خارج شد و حتی به اسرائیل هم مسافرت کرد. او تعدادی از کشورهای اروپایی را سیاحت نمود و علیالقاعده وقتی گذرنامه داشت و از کشور خارج شده بود، کسی نمیتوانست مانع مسافرتش به امریکا شود. اما ماجرا هرچه بود در این نکته تردیدی نیست که شاه به دستگاه رهبری حزب زحمتکشان اعتمادی نداشت. او میدانست که هیچ اصل ثابت و پابرجایی این حزب را هدایت نمیکند، چرا که رهنمودهای حزب مملو از اعوجاج بود و مصداقی از حرکت کردن درمسیر وزیدن باد؛ این اعوجاج در روح و روان اعضای حزب هم سکنا گزیده بود.
برخلاف نامههای اواخر دهه ۱۳۳۰ و اوایل دهه ۱۳۴۰ش، رفیع زاده از نیمههای دوم دهه ۱۳۴۰ نامههایی مختصر مینوشت و در آنها از کنایات و رمز و اشارههایی بهره میبرد که علیالقاعده بقایی از آنها اطلاع داشت. به طور مثال او در یکی از نامههایش از «دوستی» سخن میگوید که از امریکا به تهران میآمد؛ دوستی که باید مطالبی را «به عرض» برساند. او در این نامه یأس و استیصال خود را از حمایت امریکا برای به قدرت رسیدن حزب زحمتکشان بیان میدارد: «از این طرف راهی نیست، باید فکر دیگری کرد.» مردی که این نامه را مینوشت، رئیس پایگاه ساواک در امریکا بود و افسر رابط تشکیلات اطلاعاتی شاه با سیا.
رفیع زاده یا برای مسئله مبارزه علیه کمونیسم، بخشی از نیروهای حزب مورد علاقه خود را با رهنمود دستگاه رهبری کننده آن حزب در اختیار ساواک و سیا قرار داده بود و یا اینکه بالعکس میخواست از ساواک و سیا به مثابه سکوی پرش آن حزب به عرصه قدرت بهرهبرداری نماید. اگر فرض دوم صحیح باشد، باید نتیجه گرفت که کل ماجرای پیوستن او به ساواک و همکاری با سیا برای توجیه ضرورت دست یافتن بقایی به قدرت بوده است؛ با این فرض او بیش از آنکه به تشکیلات امنیتی کشور وفادار باشد به حزب سیاسی خاصی تعلق خاطر داشت و همین موضوع بزرگترین آفت کار اطلاعاتی او بود. اما اگر فرض نخست مقرون به صحت باشد، در نتیجه تمامی فعالیتهای حزب تحت رهبری بقایی یک هدف داشته است: تحکیم قدرت شاه به هر نحو ممکن به بهانه مبارزه علیه کمونیسم.
شاهد این مطلب نامهای مهم از رفیع زاده است. رفیع زاده، که چون بسیاری دیگر از اعضای حزب از سرخوردگی، یأس، احساس حقارت و خلاصه نوعی سردرگمی رنج میبرد، و با اینکه در خدمت سیا بود، لیکن به بقایی نوشت:
آن قدری که این خونخوارهای امریکایی فشار روی من آوردهاند ابداً روی مصدقی و تودهای ندارند، علناً فرمودهاند یا برو یا فلان بکن. زیر بار نرفتهام هنوز و نخواهم رفت ابدا و ابدا. چقدر تأسف دارم چقدر وجدان ناراحت دارم که درگذشته از این مکتب طرفداری کردهام. صد رحمت به پدر انگلستان. اگر خدمت رسیدم درددل خواهم کرد، ولی هر کس فکر کند از این طرف راهی است اشتباه میکند، اینها چهره واقعی خودشان را نشان دادند. آنچه امروز مشاهده میکنیم به نظر افسانه میرسد ولی واقعیت تلخ، خصلت اصلی این مکتب است، چقدر سادهدل بودم چقدر سطحی فکر میکردم چقدر تعصب داشتم که اینها دمکرات هستند. جداً افسوس و صد افسوس وجدان مقصری دارم. خداوند وسیله راحتی آن را مگر فراهم کند، دفاع از مکتب امریکا دفاع از دیکتاتوری و آدمکشی است و این خصلت این مکتب است، چارهای هم بر آن متصور نیست مگر این مکتب عوض بشود که خصلت آن عوض بشود.
در پایان این نامه آمده است: «قسمت چنین بود، ولی ابدا ناراضی نیستم، بسیار چیزها آموختم، بسیار چیزها را درک کردم و مفهوم واقعی آنها را یاد گرفتم، خدا کند بتوانم از این تجربیات برای آن مردم ایران و استقلال کشورم و تمامیت ارضی آن استفاده بکنم.»۲۲
واقعیت چیست؟ آیا رفیع زاده برای توجیه ارتباط گسترده خود با سیا حتی به کسی که در کلیه نامههایش او را پدر عزیز خطاب میکرد، دروغ میگفت؟ دروغگویی مسلک مختار اینگونه افراد در حزب زحمتکشان بود. اصلاً مهم نبود اعضای حزب تا چه میزان صداقت دارند، مهم این بود که با دستگاه رهبری حزب به چه میزانی محشورند. کسانی مثل رفیع زاده رشد خود را مدیون فریبکاری و دورویی بودند. دستگاه رهبری حزب نیز از اینگونه افراد بیش از حد مورد انتظار و ضرورت حمایت میکرد. اما بالعکس کسانی که به خود جرئت میدادند و از عملکرد دستگاه رهبری حزب انتقادی هر چند جزئی کنند، مطرود میشدند. نمونههای این نحو برخورد بسیار زیاد و از حوصله این مقاله بیرون است.
طبق مفاد پرونده پرسنلی منصور رفیع زاده، وی در ۱۳۴۷ زیرنظر اداره یکم عملیات و بررسی، که آن زمان به ریاست پرویز ثابتی اداره میشد، به عنوان «رئیس اداره و رهبر عملیات دایره ۲ بخش ۵ ایرانیان خارج کشور» به کار مشغول بود؛ شغل او هم «کارمند مقامدار رتبه ۴» عنوان شده است.۲۳ رفیع زاده در ۱۳۴۷ در دوره نهم آموزش اطلاعات و ضداطلاعات در تهران شرکت کرد.۲۴ بر منابع ساواک پوشیده نبود که وی ارتباط منظم و منسجمی با بقایی دارد. ساواک میدانست بقایی از نحوه همکاری رفیع زاده با ساواک و سیا مطلع است، اما حتی سر اعضای حزب خود کلاه میگذارد و او را کارمند دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل معرفی میکند.
اینک رفیع زاده با حمایت مقدم، پلکان ترقی را در ساواک یکی بعد از دیگری پیمود. در نمودار صلاحیتهای لازم رفیع زاده نمراتی به او داده شده است که عجیب مینماید. به طور مثال تمایل او به مطالعه کتب و نشریات مورد علاقه ۲۰ و میزان رعایت حفاظت و رازداری او ۵/۱۸ میباشد، حال آنکه حداقل رفیع زاده در نامههای خود چه قبل و چه بعد از اوایل دهه ۱۳۴۰ش که این نمرات به او داده شده است، عملیات خود را مو به مو و به صورت مشروح برای مظفر بقایی ارسال میداشت و به عبارت بهتر فعالیتهای خود را برای او تشریح مینمود؛ این خود نشانهای از میزان رازداری وی به شمار میرفت. میزان علاقه رفیع زاده به کتاب و مطالعه را میتوان از فقدان تواناییاش برای ادامه تحصیل در امریکا محاسبه نمود. از نامههای خود رفیع زاده پیداست که میتوان در نمرات داده شده توسط مسئولین مافوق به او تردید کرد. به واقع برخلاف نظر این دسته افراد، رفیع زاده نه مناعت طبع داشت و نه خویشتنداری، نه درستی و صداقت داشت و نه حسن شهرت. اغلب نمرات او بالای هجده است و حداقل آنها نیز ۵/۱۷.
به هر حال رفیع زاده از ۱/۸/۱۳۴۷ تا ۱۳/۵/۱۳۴۸ دوره اطلاعات و ضداطلاعات را با موفقیت گذرانید، با این حال برابر شواهد موجود وی که یا بیمار بود و یا بیماری را بهانه میکرد، در این کلاسها شرکت فعالی نداشت. میتوان تصور کرد او به عنوان رابط سیا و ساواک نیازی به این آموزشها نداشت، زیرا طبیعتاً باید آموزش مزبور را از طریق سیا طی کرده باشد. دو سال بعد یعنی سال ۱۳۴۹ رفیع زاده آموزش کشف رمز را هم در ساواک طی کرد. یک ماشین دستگاه رمز به وی داده شد تا در نیویورک برای مکاتبات و مخابرات خود مورد استفاده قرار دهد.
رفیع زاده از سال ۱۳۴۷ یعنی درست همان زمانی که در نامههای خود به بقایی و حسین مکی از آنان تعریف و تمجید مینمود، با عنوان رهبر عملیات اداره سوم ساواک در امریکا انجام وظیفه میکرد؛ یعنی باز هم در دوره نصیری او ارتقای مقام یافت. رئیس و رهبر عملیات واشنگتن «مختار سعید» بود که درغیاب رفیع زاده وظایف وی را انجام میداد. محمدرضا مجتهدزاده، رئیس و رهبر عملیات نیویورک بود؛ رضا حکمی رهبر عملیات شیکاگو و فریبرز درافشار رهبر عملیات سانفرانسیسکو.۲۵ از ۲۷ آذر ۱۳۵۰ شغل رفیع زاده از رهبری عملیات نمایندگی امریکا به ریاست نمایندگی امریکا ارتقاء یافت. یکی از شروط رهبری عملیات در امریکا، داشتن همسر بود. رفیع زاده هنوز همسر اختیار نکرده بود، به همین دلیل شورای عالی پرسنلی ساواک نظر داد که بهتر است کسی دیگر در این سمت معرفی شود. اما باز هم با حمایت شخص ناصر مقدم، رئیس اداره سوم ساواک و با این عنوان که ساواک در نیویورک اهداف مشخصی دارد و فقط رفیع زاده قادر است آن اهداف را محقق سازد و نیز با عنوان اینکه ساواک فردی دیگر را برای این منظور در دسترس ندارد، با ادامه مأموریت وی موافقت شد.
رفیع زاده به مناسبت نوروز سال ۱۳۵۱ جشن مفصلی در هتل والدوف آستوریای نیویورک برگزار کرد و از هزار و دویست میهمان پذیرایی نمود بدون اینکه کوچکترین حرکت مخالفتآمیزی اتفاق افتد. همین امر باعث شد شاه از او تعریف و تمجید کند و به پیشنهاد وزارت امور خارجه و تشریفات دربار به دریافت نشان مفتخر گردد. جالب اینکه هیچ سابقه دیگری از اعطای نشان به رفیع زاده وجود نداشت. ساواک سردرگم بود که چه کسی و یا نهادی پیشنهاد اعطای نشان کرده است. این وضعیت منحصر به دریافت نشان نبود؛ او بارها و بارها دهها بلیت به مرکز ارسال میکرد و میگفت مسافرتهایش برای انجام مأموریت بوده است، اما همیشه مسئولین ذیربط نمیدانستند این مأموریتها چیست و برای چه منظوری انجام شده یا حداقل به دستور چه مقامی صورت گرفته است. جالبتر اینکه ساواک در آخر نفهمید مدرک تحصیلی رفیع زاده چیست؟ گاهی شخص رفیع زاده و البته مسئولین ساواک، مدرک او را لیسانس اقتصاد، وقتی دیگر لیسانس حقوق و گاهی فوقلیسانس اقتصاد نوشتهاند. این رویه تا آخرین روزهای بقای رژیم سابق وجود داشت و بالاخره هم معلوم نشد رفیع زاده چه مدرک تحصیلی دارد، حال آنکه حداقل با مراجعه به دانشگاه تهران میشد دریافت وی فقط یک لیسانس اقتصاد دارد.
در دهه ۱۳۵۰ش به موازات گسترش موج ارعاب و سرکوب، و درست همزمان با پیوندهای مستحکم ساواک و سیا و البته همزمان با دوره سفارت «جولیوس هولمز» رئیس سابق سیا در تهران، موقعیت رفیع زاده نیز بیشتر تقویت شد. وی در این سالها خدمات فراوانی به رژیم شاه ارائه داد و به همین دلیل، در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۴ یک قطعه نشان درجه پنجم تاج به پاس خدمات او به رژیم، به دستور و امضای شاه به وی داده شد.
اردشیر زاهدی پیوسته از همکاری صمیمانه او با سفارت ایران در امریکا سخن به میان میآورد و شاه هم یک بار در سوئیس گفته بود: «سایر سفرا باید یاد بگیرند.» نیز شاه در نوبتی دیگر وقتی در مورد خدمات رفیع زاده سخن به میان آمد، گفت: «ما رفیع زاده را میشناسیم.»۲۶ اگر شاه میدانست مردی را که به او مدال میدهد، مانع از احضارش به کشور میگردد، حقوق و مواجب او را روز به روز افزایش میدهد، برخلاف سرشت خود این همه از او تعریف و تمجید میکند و وی را به رخ دیگران میکشد، روزی بعد از بهرهبرداری فراوان اقتصادی و سیاسی از موقعیت خویش مینویسد: «با جدیت برای به زیر کشیدن شاه تلاش نمودم»۲۷ ؛ معلوم نبود چه احساسی به وی دست میداد!
تقریباً مقارن با به قدرت رسیدن کارتر در امریکا، نه تنها دوره قدرقدرتی شاه، بلکه عوامل او هم به سر رسید. اینک توجه محافل سیاسی و مطبوعات امریکا به فعالیتهای منصور رفیع زاده جلب شده بود. در آن زمان رفیع زاده مردی که در اوایل ورود به امریکا برای ادامه حیات، به روایت خودش تن به حمالی هم داده بود، به دلیل موقعیت اطلاعاتی خویش، صاحب جاه و جلالی خیرهکننده گردیده بود. او شرکتی به نام «شرکت مزرعه منصور» در حوالی منهتن نیویورک تأسیس نمود که میگفتند سهامدار عمده آن هوشنگ تهرانی، شوهر خواهرش میباشد. روزنامه هرالد تریبیون در گزارشی نوشت: ساختمانسازی یادشده بسیار اسرارآمیز است زیرا گفته میشد این مکان محلی است برای زندانی ساختن دانشجویان ایرانی مخالف رژیم شاه در امریکا. علت این شایعات آن بود که رفیع زاده به عنوان رئیس ایستگاه ساواک در امریکا در این فعالیتهای اقتصادی مشارکت فعال داشت. اما به کلی منکر سرمایهگذاری در این طرح شده بود. او گفت نماینده ساواک نیست و کارمند سازمان ملل است. وقتی از او خواستند بگوید پس نماینده ساواک کیست؟ او جوابی نداد. نیز او حاضر نشد در مورد کار خود در سازمان ملل توضیحی بدهد، رفیع زاده توضیح داد منصور، متخذ از نام او نیست، بلکه این نام در خانواده او ریشهدار است.۲۸
در اسفند ۱۳۵۶، رفیع زاده به رتبه سازمانی هفت ارتقا یافت. از این رو باید موقعیت سیاسیاش در سازمان ملل هم ارتقا مییافت، به همین دلیل نصیری از وزارت امور خارجه خواست، شغل سیاسی پوششی بالاتری به وی اعطا شود. با این وصف، رفیع زاده اظهار داشت چون از روز اول با همین پوشش در دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل خدمت کرده است، ترجیح میدهد در همین سمت باقی بماند. این در حالی است که از سالها قبل شغل پوششی رفیع زاده «وابسته نمایندگی دائمی شاهنشاهی در سازمان ملل متحد ـ نیویورک» تعیین شده بود.
با شدت یافتن توفان انقلاب و شایعه کنار گذاشته شدن نصیری، رفیع زاده تقاضای بازنشستگی کرد. او رسماً خطاب به نصیری نوشت:
با کمال ادب به عرض میرساند
اینجانب منصور رفیع زاده متجاوز از پانزده سال است که مبتلا به زخممعده بوده و به علت زمین خوردن در زمستان سال گذشته مبتلا به دیسک گردن و کمر شده و پزشکان معالج استراحت کامل را تجویز نمودهاند. همانطوری که خاطر مبارک مستحضر است اینجانب امور محوله را تاکنون با کمال صداقت و وفاداری انجام داده و هماکنون احساس میکنم آن طوری که لازم است جسماً قادر به انجام وظایف نمیباشم. تمنا دارم در صورتی که تصویب میفرمایید با بازنشستگی اینجانب موافقت و اوامر عالی را امر به ابلاغ فرمایید. البته اینجانب مانند گذشته همیشه در راه خدمت به شاهنشاه آریامهر کوشا بوده و تا عمر دارم خادم شاه و وطن خواهم بود.۲۹
روز یازدهم خرداد سال ۱۳۵۷ نصیری پینوشت کرد که «متجاوز از یک سال است که تقاضای بازنشستگی مینماید، اکنون که اصرار دارد موافقت میشود.»
اردشیر زاهدی به محض اطلاع از بازنشستگی رفیع زاده در نامهای خطاب به شاه نوشت: «منصور رفیع زاده هنوز جوان است و از نظر بهرهدهی کمکهای مؤثری به سفارت شاهنشاهی ایران در امریکا مینماید و علت تقاضای بازنشستگی عدم هماهنگی او با قائممقام ساواک بوده که با تغییر شغل قائممقام اشکال برطرف شده و چنانچه با ابقاء او موافقت نشود مخالفین از آن بهرهبرداری خواهند نمود. لذا استدعا دارد در صورت استقرار اراده سنیه شاهانه از بازنشستگی او صرفنظر و به خدمت ادامه دهد.»۳۰
به واقع رفیع زاده اندکی بعد از کنار گذاشته شدن نصیری تقاضای بازگشت به خدمت کرد. کمیسیون عالی پرسنلی ساواک متشکل از رؤسای ادارات کل یکم، دوم، سوم، چهارم ونهم تشکیل گردید و بعد از بحث و بررسی به این نتیجه رسیدند که اگر رفیع زاده که از سال ۱۳۴۳ رسماً به عنوان رئیس نمایندگی ساواک در شرق امریکا کار کرده، عودت داده شود توقع دارد در همان خارج بماند. دیگر اینکه تاکنون سابقه نداشته وقتی کسی استعفا میدهد و این استعفا پذیرفته میگردد، به کار بازگردانده شود، مضافاً اینکه بازنشستگی رفیع زاده به پیشنهاد خودش صورت گرفته است.
با این تفاصیل مقرر شد حکم بازنشستگی به مورد اجرا گذارده شود و در غیر این صورت در اذهان عمومی تأثیر نامطلوب به جای خواهد گذاشت.۳۱ اما نکته عجیب اینکه باز هم تشکیلات گرداننده ساواک حریف رفیع زاده نشدند و او به کار خود بازگشت حال آنکه رسماً استعفا کرده با این استعفا موافقت شده بود. آیا رفیع زاده بدون اجازه سیا استعفا کرده بود در حالی که باید موافقت آنان را جلب مینمود؟ آیا سیا به دلیل اینکه رفیع زاده طی سالها در ایران شبکهای به وجود آورده بود، باور داشت که وی باید همچنان به فعالیت خود ادامه دهد؟ ساواک و سیا برای آینده ایران چه طرحی داشتند که باید رفیع زاده را حفظ میکردند؟ ماجرا هر چه بود کل مسئله استعفای او با یک نامه کوتاه حل شد.
تیمسار سپهبد ناصر مقدم ریاست معظم ساواک
با کمال ادب به عرض مبارک میرساند همان طوری که به استحضارتان رسیده اینجانب به علت وجود شایعاتی مبنی بر ریاست تیمسار سرلشکر معتضد و از جهت دیگر با مسئولیتهایی که به عهده اینجانب محول بود قادر نبود با نحوه مدیریت و تجربیات ایشان به خدمتگزاری خود به شاهنشاه آریامهر ادامه دهم و بدین لحاظ و به علت کسالتهای ناشی از کار و فعالیت شبانهروزی تقاضای بازنشستگی از ریاست معظم ساواک نموده که مورد تصویب معظمله قرار گرفت.
هماکنون که آن تیمسار بیش از پیش مورد احترام و عنایات ذات اقدس ملوکانه قرار گرفتهاند و با تجربیاتی که حضرت اجل در راه خدمتگزاری به شاهنشاه آریامهر داشته و دارند اینک با عطف توجه به اینکه سالیان متمادی افتخار برخورداری از رهبریهای مدبرانه حضرتعالی را داشته و نمیتوانم در وضع فعلی سلامت و آسایش خود را به خدمتگزاری به آن سرور عالیقدر ترجیح دهم و از جهت دیگر بازنشستگی اینجانب مورد اعتراض شدید بعضی از مقامات عالیه قرار گرفته لذا بر خود واجب میداند مانند گذشته در سمت خود با کمال میل و جدیت به خدمتگزاری به آن فرماندهی عالیقدر ادامه دهد.۳۲
کدام یک از مقامات با استعفای رفیع زاده مخالفت ورزیده و «اعتراض شدید» کرده بودند؟ جز زاهدی که رفیع زاده محرم اسرار او بود و به شاه توصیه نمود اجازه دهد رفیع زاده در منصب خود بماند، چه کسی به استعفای او اعتراض کرده بود؟
به هر حال با اینکه در تاریخ یکم تیرماه ۱۳۵۷ بازنشستگی رفیع زاده اعلام گردید، لیکن اندکی بعد به موجب ابلاغیه ۶۱۴۰۹/۱۲۷ مورخ ۲۴ تیرماه همان سال موضوع بازنشستگی وی کان لم یکن اعلام شد. به واقع شاه با بازنشستگی رفیع زاده مخالفت کرد و در باب این موضوع اظهارنظر نمود «انتظار خدمت صادقانه داریم.» به این شکل رفیع زاده باز هم به کارهای خود ادامه داد. از این تاریخ میزان حقوق، پاداش و حق مأموریت او به میزان زیادی افزایش یافت و مجموع حقوق و مزایای رفیع زاده در سال ۱۳۵۷ طبق فیش حقوقی او ۲۶۷/۲۴۴ ریال بود، با مقایسه نرخ رسمی ارز در آن زمان که معادل هفتاد ریال بود، درخواهیم یافت که حقوق و مزایای ماهیانه رفیع زاده در امریکا حدود سه هزار و پانصد دلار میشد. این حقوق غیر از بودجههای کلان و غیررسمی در اختیار او بود که باید صرف عملیات علیه مخالفین میشد. در برخی فیشهای حقوقی وی حتی مبالغی بالغ بر ۰۰۰/۴۵۰ ریال نیز یعنی مبلغی در حدود شش هزار و پانصد دلار، آن هم در یک ماه ثبت شده است که با توجه به میزان هزینه زندگی در آن ایام بسیار بالاست. قاعدتاً این مبالغ نباید حقوق عادی رفیع زاده باشد، بلکه مبالغی کلان به حساب او واریز میشد تا صرف عملیات ساواک در امریکا شود، اما همان مزرعه کذایی در حومه منهتن نیویورک خود نشان میداد رفیع زاده پولهای دریافتی را خرج چه عملیاتی میکند!
در نیمه دوم سال ۱۳۵۷ طشت رسوایی عملیات رفیع زاده از فراز بام نشریات امریکایی فروافتاد. روزنامههای معتبر امریکا مثل واشنگتن پست، نیویورک تایمز و ... به افشای ماهیت جاسوسی رفیع زاده پرداختند که در پوشش فعالیتهای دیپلماتیک، عملیات خشونتآمیز ساواک را در امریکا هدایت می کرد. مطبوعات نیویورک گزارش میدادند رفیع زاده مزرعهای بسیار بزرگ در منطقه Boonville نیویورک خریداری کرده که بزرگترین مزرعه جهان به شمار میآید. در این مزرعه رفیع زاده میخواست دویست گاو شیرده خریداری کند، نیز در این منطقه یکی از بزرگترین انبارهای جهان ساخته میشد. عدهای با توجه به شغل رفیع زاده، میگفتند در این منطقه به واقع ناراضیان ایرانی را شکنجه میدهند.
از سوی دیگر روزنامه واشنگتن پست به نقل از یک منبع اطلاعاتی رفیع زاده فاش ساخت، در امریکا ساواک با همکاری سیا نقش بسیار اساسی در تعقیب ناراضیان ایرانی عهدهدار بوده ریاست آنان هم با منصور رفیع زاده است. به نوشته این روزنامه ساواک در خاک امریکا عملیات غیرقانونی فراوانی انجام میداد، مثلاً مخفیانه وارد منازل سوژههای خود میشد، به جعل و سرقت مبادرت میورزید و ناراضیان ایرانی مقیم امریکا را تحت فشار قرار میداد. برخی از نمایندگان کنگره از سیا خواستند به ابهامات موجود در این رابطه رسیدگی و به نمایندگان توضیح دهد، لیکن سیا به این اعتراضات اعتنایی نکرد. ریچارد کاتم، استاد علوم سیاسی دانشگاه پیتسبورگ و از اعضای پیشین سیا به نقل از یک منبع موثق در وزارت امور خارجه امریکا هشدار داد ساواک قصد دارد نیروهای تروریست خود را برای ترور ناراضیان به امریکا اعزام کند. در مقاله واشنگتن پست، ساواک در کنار سازمانهای اطلاعاتی شیلی و کره جنوبی جزو مخوفترین سازمانهای اطلاعاتی شناخته شد که کلیه عملیات خود را با همکاری سیا انجام میدهد.
بدیهی است کلیه دسیسههای سیا و ساواک به منظور فائق آمدن بر امواج توفنده انقلاب ناکام ماند. این امواج کوبندهتر از آن بود که امثال رفیع زاده بتوانند حتی افق آن را حدس زنند. لیکن این سخن بدین مفهوم نیست که رفیع زاده و تیم او، دست از همکاری با سیا کشیدند و واقعیات انقلاب را پذیرفتند. حقیقت این است که شخص رفیع زاده از فردای پیروزی انقلاب، ضمن اینکه در هتلهای واقع در خیابان روبهروی سنترال پارک نیویورک مخفیانه زندگی میکرد، تلاش مینمود با نفوذ در دوایر اداری ایران واقع در نیویورک، اطلاعات درجه اولی به دست آورد. همزمان شبکه او در کشور به فعالیت اشتغال داشت و منابع وی تغذیه اطلاعاتی او را برعهده داشتند. غیر از عملیات دستیابی به اطلاعات درون کشور، او با جبهه ضدانقلاب سلطنتطلب نیز همکاری میکرد. رفیع زاده از همان زمانی که شاه در نقاط مختلف شمال افریقا و امریکای لاتین آواره بود، با وی ملاقاتهای مکرری داشت و بعد از مرگ او، این ملاقاتها با رضا پهلوی ادامه یافت. از این زمان تا اواخر دهه ۱۳۶۰ش و خاتمه جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه انقلاب، رفیع زاده از طریق شبکه خویش اطلاعات منظمی در اختیار ارتش بعث قرار میداد و به این شکل ضربات فراوانی به کشور و نیروهای مسلح وارد کرد.
این تلاشها البته مقارن با استقرار تیم سلطنتطلبان در عراق و ترکیه بود. در آن زمان رادیو عراق نیز بلندگوی تبلیغاتی اینان شده بود. این تحرکات زمانی صورت میگرفت که برخی امرای ارشد فراری ارتش مثل تیمسار غلامعلی اویسی با همکاری سیا میکوشیدند طبق مدل کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عملیات براندازی را هدایت نمایند؛ طراحی عملیات کودتای نوژه تنها یکی از این حلقههای پیچیده توطئههای سیا و بازماندگان رژیم پهلوی در داخل و خارج از کشور بود. سیا که گمان میبرد فائق آمدن بر انقلاب با اتکا به آموزههای پیشین و تجربیاتش در ایران، شیلی، گواتمالا و نقاط دیگر جهان قابل تکرار است، حتی باندهای تبهکار تحت امر شعبان بیمخ را هم در ترکیه مستقر کرد تا مگر با همکاری آنان، امرای فراری ارتش، سیاستمداران ورشکسته، روزنامهنگاران سلطنتطلب و امثالهم تجربیات خود را بار دیگر بیازماید. بدیهی است رفیع زاده به مثابه یکی از عوامل اصلی سیا نقشی غیرقابل انکار در این تحرکات داشت؛ لیکن هیچکدام از این آزمونها موفق نگردید. راهاندازی تشکیلاتی پوشالی به نام «درفش کاویانی» در همین مسیر بود.
رفیع زاده تلاش دارد سیا را از همکاری با بازماندگان رژیم پهلوی تبرئه نماید و در کتاب شاهد خود اینگونه استدلال میکند که گویا سیا به این عده توضیح میداده که اگر میخواهند کاری علیه انقلاب انجام دهند بهتر است با پولی که از ایران آوردهاند این عملیات را سازمان دهند و سیا به آنان پولی نخواهد داد! این دسته مطالب البته فقط فریبنده سادهلوحان است، حداقل نسل انقلاب به یاد دارد که چگونه سیا از طریق شبکههایی مثل شبکه رفیع زاده چه امکانات لجستیکی، پشتیبانی، اطلاعاتی و رسانهای در اختیار ضدانقلاب و ارتش بعث عراق قرار میداد، در گوشه و کنار کشور آشوب به پا میکرد، از هیچ دسیسه اطلاعاتی، رسانهای و نظامی دریغ نمیورزید و خلاصه اینکه از هیچ تلاشی برای بازگرداندن آب رفته به جوی بازنمیماند. بدیهی است جعلیات رفیع زاده نمیتواند حداقل نسلی را بفریبد که حوادث انقلاب را به یاد دارند.
چند چهرهگی رفیع زاده به اینجا خاتمه نمییابد، بلکه برای فردی چون او که به هیچ اصلی جز سود شخصی خود نمیاندیشید، وفاداری نمیتوانست کوچکترین معنا و مفهومی داشته باشد. با پیروزی انقلاب، رفیع زاده کلیه اموال و داراییهای ساواک را که به نام او ثبت شده بود بالا کشید و این مقدمهای بود بر بروز اختلاف بین وی و خاندان پهلوی. دربار سابق به پولهای کلانی که از ایران خارج کرده بود بسنده نکرد بلکه میکوشید داراییهای در دست رفیع زاده را هم از کنترل او خارج کند.
اما رفیع زاده بر دربار ورشکسته سیاسی و مشخصاً اشرف پهلوی پیروز شد. از این زمان به بعد او که عمری را درمقام مأمور اطلاعاتی در خدمت رژیم شاه سپری کرده بود، به قول مشهور شروع به افشاگری کرد که نتیجه آن کتاب شاهد بود؛ کتابی مملو از دروغ و آمیزهای از جعلیات توأم با واقعیاتی هر چند کمرنگ.
رفیع زاده از سال ۱۳۶۲ بخشهای مختلف خاطرات خود را به نام شاهد، عنوانی برگرفته از روزنامه بقایی در اواخر دهه ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰ش مینوشت و آن را برای انجام اصلاحات و دانستن نظر بقایی به آدرس او در تهران ارسال مینمود. کتاب مزبور در سال ۱۳۶۶ در امریکا منتشر شد. این کتاب که راست و دروغ و شایعه را به هم درآمیخته است، باعث بروز کدورتی بیشتر بین او و دربار سابق پهلوی بویژه اشرف شد. او در همان مزرعهای که از دهه ۱۳۵۰ موضوع نگارش مقالاتی در واشنگتن پست و نیویورک تایمز شد، به کار و فعالیت مشغول است؛ مزرعهای که صبغهای کاملاً اشرافی دارد و رشک و حسادت خاندان پهلوی را برانگیخته است.
پانوشتها:
۱-این عنوان برگرفته از مطالب خود منصور رفیع زاده است. او در کتاب خویش، خود را دارای «نقش دوجانبه در پلیس مخفی شاه» میداند. رفیع زاده، منصور، شاهد ـ خاطرات منصور رفیع زاده، تهران، اهل قلم، ۱۳۶۰، ص ۴۱.
-۲ همان، ص ۶۶.
-۳ گزارش ساواک، مورخ ۲۲/۸/۱۳۳۶.
-۴ گزارش رفیع زاده به شاه، مورخ ۴/۱/۱۳۳۸.
-۵ گزارش اداره سرپرستی دانشجویان ایرانی در واشنگتن به ساواک، مورخ ۸/۸/۱۳۳۸.
-۶ گزارش رفیع زاده به بقایی، اول آپریل ۱۹۶۰، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
-۷ گزارش رفیع زاده به بختیار، ۱۲ شهریور ۱۳۳۸.
-۸ گزارش اداره کل چهارم به اداره کل ششم ساواک، مورخ ۱۱/۵/۳۸، ش ۴۷۷۷/ب۴.
-۹ گزارش اداره کل چهارم به اداره کل ششم ساواک، مورخ ۲۲/۴/۱۳۳۸، شم ۱۸۸۲/ب ۴.
-۱۰ گزارش سدهی به بقایی، مورخه ۲۴ جون ۱۹۶۲، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
-۱۱ شهاب مورخ دی ماه ۱۳۴۰.
-۱۲ برای نمونه به مضمون گزارشی از منصور رفیع زاده که از امریکا به تاریخ ۲۶/۸/۱۳۴۳ ارسال شده است باید اشاره نمود.
-۱۳ گزارش اداره کل سوم به مدیرکل اداره یکم، شم ۳۶۶۱۱/۳۱۵، مورخ ۲۶/۱۲/۱۳۴۳.
-۱۴ دستنوشته رفیع زاده خطاب به رئیس کارگزینی ساواک، مورخ ۲۷/۸/۱۳۴۳.
-۱۵ منظور از اداره ساواک است، یعنی اینکه سدهی هم با ساواک همکاری رسمی داشت.
-۱۶ نامه رفیع زاده به دکتر فروزین، مورخه ۳۱/۲/۱۳۴۴، دستنویس.
-۱۷ نامه رئیس اداره کارگزینی ساواک در مورد رفیع زاده، مورخ ۴/۵/۱۳۴۴.
-۱۸ گزاش رئیس بخش مستقل ساواک به رئیس کارگزینی، مورخ ۷/۵/۱۳۴۴.
-۱۹ گزارش رفیع زاده به دکتر فروزین، ۲۴/۶/۱۳۴۴.
-۲۰ شاهد، صص ۲۰۰ ـ ۱۹۲.
-۲۱ نامه سپهبد ناصر مقدم به اداره کل یکم، شم ۶۱۱۳۱/۳۱۵، مورخ ۲۶/۱۲/۱۳۴۴، سری.
-۲۲ نامه رفیع زاده به بقایی، مورخ ۲۰ بهمن ۱۳۴۶، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
-۲۳ نامه سپهبد ناصر مقدم به دکتر فروزین، شم ۵۶۹۳۷/۳۰۱ مورخ ۵/۸/۱۳۴۷.
-۲۴ مدیریت کل آموزش، ۱۹/۱۲/۱۳۴۷، شم ۱۳۱۳۷/۱۲۰؛ شم ۱۲۰ کد رمز مدیریت اداره کل یکم است.
-۲۵ گزارش اداره کل سوم به اداره کل یکم، سری، مورخ ۴/۷/۱۳۵۰.
-۲۶ گزارش نمایندگی ساواک در امریکا به اداره کل یکم، مورخ ۷/۶/۱۳۵۱.
-۲۷ شاهد، ص ۴۱.
-۲۸ گزارش ساواک، ۴/۱۱/۳۵ [۱۳۵۵] به نقل از هرالد تریبیون مورخ ۲۳ نوامبر ۱۹۷۶.
-۲۹ نامه رفیع زاده به نصیری، مورخ ۳۱/۲/۲۵۳۷[۱۳۵۷]، دستنویس رفیع زاده.
-۳۰ گزارش سپهبد ناصر مقدم به شاه، مورخ ۲۴/۴/۱۳۵۷.
-۳۱ صورتجلسه کمیسیون عالی پرسنلی، موضوع بررسی وضع آقای منصور رفیع زاده، مورخ ۴/۴/۱۳۵۷.
-۳۲ نامه رفیع زاده به مقدم، شم ۱۵۶۵، مورخ ۲۶/۳/۳۷[۱۳۵۷].
فصل نامه مطالعات تاریخی شماره 19