13 مرداد 1399
شهرآشوبی به نام مشروطه
در شوال سال 1328ق خوانین بختیاری که قبلاً اصفهان، یزد و کرمان را تصرف کرده بودند، به منظور انقیاد شیراز به سوی آن شهر به حرکت درآمدند. صولتالدوله قشقایی ملقب به سردار عشایر نسبت به این عمل به شدت اعتراض نمود، او از شیراز حرکت کرد و تا حوالی اصفهان پیش آمد. مخالفین سرداراسعد در معیت او بودند. به همین مناسبت حاجی آقا شیرازی از وکلای فارس در مجلس نطق مفصلی ایراد کرد. او غرض صولتالدوله را مثل سایر رؤسای ایلات نه مملکتداری و نه مشروطهخواهی، بلکه تلاش برای حفظ موقعیت شخصی، خودخواهی و حکومت کردن دانست. حاجی آقا «نقشهکشیهای تهران» را باعث یاغی شدن کسانی دانست که ابتدا دم از اطاعت میزدند: «اغراض شخصی طهران خادم را خائن کرد و خائن را خادم جلوه داد».
حاجی آقا گفت برخی وکلای تندرو در کار وزراء مداخله بیجا میکنند و این اعمال «بالاخره مملکت را آتش خواهد زد». او با طعنه خاطرنشان کرد خیلی غریب است یک نفر هم وکیل، هم وزیر، هم رئیس امنیه، هم رئیس نظمیه، هم مشار و هم مشیر باشد. او توضیح داد سردار اسعد به فرمانفرما گفته است یا صولتالدوله را معزول کن یا استعفا بده، فرمانفرما هم استعفا داده بود. حاجی آقا گفت یک وکیل چه حق دارد چنین تکلیفی به وزیر تحمیل کند؟ او تهدید کرد اگر جلو دخالت قوه مقننه در قوه مجریه گرفته نشود استعفا خواهد داد. حاجی آقا گفت هر اقدامی انجام میگیرد، میگویند کار مجلس است در حالی که «مطالبی را که راجع به مجلس است، باید در مساجد و مجامع و روزنامهها بخوانیم و بعد معلوم میشود که به میل بعضی از وکلا گفته نشده». او با صدای بلند فریاد زد وکلا اصلاً از جریان امور خبر ندارند و جز معدودی هیچ کس در تصمیمگیریها دخالت ندارد: «تا کی اسبابچینی، تا کی وجدانکشی، تا کی بیرحمی به حال مملکت. آقای سردار اسعد شما را به خدا، شما را به پیغمبر، شما را به هر حقیقتی که مقدس میدانید این قدر مداخله در کار فارس نکنید. از وظیفه خارج نشوید. بختیاری جنوب را آتش زد. جلو[ی] آنها را بگیرید. به خدا ملت بیش از این تاب ندارد. این اقدامات سبب میشود که یک دفعه یک قطعه مملکت آتش میگیرد، بهطوری که هیچ نتوان جلوگیری کرد. من بیشتر از این نمیتوانم تحمل کنم. صبر تا کی، حقوق داخله و خارجه ما را به باد میدهند. دولت ابداً خود را مکلف و مسئول نمیداند. تجاوزات اجانب و اغراض مغرضین داخلی و رقابت ایلاتی بلای بزرگ ایران شده و تا ریشه آن مفاسد کنده نشود، اصلاح مملکت خیال است، محال است و جنون».[1]
ایلات و عشایر ایران بخش مهمی از ساکنین ایران آن روز را تشکیل میدادند، برخی از سران اینها به واسطه نزدیکی به دربار و مقامات لشکری و کشوری، مراوده با خارج و اسلحههایی که از این راه به دست آورده بودند، از اواسط سلطنت ناصرالدین شاه وزنهای در معاملات سیاسی به شمار میآمدند. تا آن زمان و پیش از مشروطیت ماهیت سلطنت ایران امری ناشناخته بود و کسی از درون آن خبر نداشت. این اوضاع در مشروطه بر هم خورد و با خلع و طرد محمدعلیشاه درون پوسیده نظام سلطنت معلوم گردید. ایلات و عشایر که همه مراقب هم بودند، مشاهده کردند درون نظام سلطنت تهی است و همه تعظیمها، تکریمها، تقدیمها و مالیاتها از روی وهم بوده است. وقتی این حقیقت عریان شد ایلات تصور کردند بهتر است خود را به اریکه قدرت نزدیک نمایند: «هر یک از این سرکردگان ایلات بستگی به یک سفارتی دارند و حمایت دولتی را که در موقع لزوم خود و کسان خود را محفوظ میدارند و اگر باز لازم شد عود به کارهای سابق میکنند».[2]
تصور میشد با خلع و عزل محمدعلیشاه کارها بر وفق مراد خواهد شد، اما با رفتن او مرکزیت سیاسی هم از بین رفت. هر کدام از سران ایلات در منطقه خود یک محمدعلیشاه شده بودند.
در نوزدهم شوال سال 1328ق، ادوارد براون نامهای برای آخوند خراسانی ارسال کرد که طبق دستور آخوند در یکی از شمارههای روزنامه نجف درج شد. قبل از چاپ اصل نامه خاطرنشان شده بود این نامه توسط فردی که «هواخواه اسلامیان و بالخصوص ایرانیان و معروف خدمت رؤسا[ی] روحانی ادامالله ظلالهم است» نوشته شده و مضمون آن «خیرخواهی ایران» میباشد. توصیه شده بود «اولیاء امور و ذمهداران نجات و استقلال مملکت و عموم طبقات ملت» این نامه را بخوانند و عاقبت وخیم کشور را بسنجند و «نتایج سیئه این نفاق و خودپرستی را که من الباب الی المحراب همه را فرو گرفته ملتفت بشوند و در حالیکه بیگانگان بر حال اسف اشتمال ما رأفت کرده و قلوب دوستان ما از رفتن این آب و خاک در غایت غلق و اضطراب افتاده است از خواب غفلت بیدار و چندی نفاق و اغراض شخصیه را کنار گذاشته، اساس دیانت و استقلال وطن اسلامی را که سرمایه شرف و عزت دنیوی و اخروی است محافظت بنمایند».
براون خطاب به آخوند خراسانی از تحصیل سی ساله علوم و ادبیات شرقی خود سخن به میان آورده بود که باعث ایجاد انس و الفت با مردم این سرزمینها شده بود. اما او خود را «به طور معنوی و روحانی»، ایرانی میدانست و بالطبع از هر چه باعث ترقی و پیشرفت و تعالی ایران باشد، مسرور میگردید و آنچه را که باعث زوال کشور میشد اسباب حزن و اندوه خود میدانست. براون از بحران خطرناکی بحث کرد که ایران کهن را در معرض تهدید قرار داده است، به نحوی که اگر دیر جنبیده شود «دور نیست حاشالله که آن مملکت قدیم و آن بیضه اسلام طعمه اجانب گردد» و روح جدیدی که در ایرانیان دمیده شده است از بین برود. او با اظهار بر «عدم سنخیت با رجال سیاست» بر خود واجب دانسته بود، آنچه را که در نظرش میآید در دفع این خطر خاطرنشان گرداند، «بالاخص اینکه او در خارج نشسته است و چیزهایی میبیند که دیگران نمیبینند».
بلای بزرگ ایران عدم اتفاق و اتحاد دانسته شد که علاج آن «مرض مزمن» از هر چیزی مهمتر و لازمتر است. برای این منظور به کلامی نیاز بود تا بتواند اختلافات را رفع نماید و در این زمان «هیچ کلامی نیست که تواند این آثار را داشته باشد، الا حکم و فتوای مجتهدین کبار» که از مشروطه تا به حال بیشتر از همه کس «اظهار وطنپرستی و دوربینی و دوراندیشی و احاطه بر مراتب امور نمودهاند». پس، به دنبال تردید بسیار «که شاید امل از مخلص از قبیل جرأت و فضولی شمرده شود» مصمم بر آن شد که نامهای بنگارد و برای او ارسال کند.
براون در این نامه خطراتی که ایران را تهدید میکند بر دو قسم دانست: «یکی تعرضات خارجی و یکی اختلافات باطنی». اگر درد اول علاجناپذیر است، علاج دومی در دست خود ایرانیان است. گفته شد ایرانیها به جای اینکه در فکر اصل «یعنی حفظ وطن» باشند، در پی فروع «یعنی چطور حکومتی داشته باشیم» با هم درگیرند. مثلاً طایفهای خود را انقلابیون مینامند و برخلاف اعتدالیون هستند و هر دو برخلاف مستبدین «و بعضی از آنها خجالت نمیکشند که محض تقویت نفوذ خودشان از خارج استغاثه بکنند و اجنبی را بر هموطن خود مسلط گردانند». بدیهی است بدخواهان از این قضیه نهایت بهرهبرداری را میکنند، تا بدون زحمتی ایران خودش را تکه پاره کند: «تا به حال عمده خطر از روس بود ولی در این ایام دولت انگلیس هم حکومت ایران را تهدید کرده است»؛ آن تهدید هم مسئله اولتیماتوم در باب امنیت جنوب بود. براون تلاشهای قوم بختیاری را برای امنیت ستود، لیکن دیگران که البته قشقاییها بودند به «حسد بختیاری و ترس آن که شاید نفوذ آنها زیاد گردد»، به راهزنی و قطعالطریق مشغولند، «به آنها باید درست حالی کرد که در صورتی که بهانه به دست اجنبی بدهند که زور بیاورد و آنها را مقهور گرداند به چه حالت ذلت و انقراض خواهند افتاد». او نوشت اگر اتحاد بین ملت تحقق پذیرد، بیگانه جرأت نخواهد کرد در برابر ملتی که متحداً آماده جانفشانی است لشکرکشی کند و خطر خود به خود رفع خواهد شد، لیکن منافع شخصی و فکر ریاست مانع این کار شده است.
براون هیچ مرجعی را «به غیر از مجتهدین کبار و آیاتالله الکرام» صاحب نفوذ در بین مردم نمیدید و سابقه «خدمتهای نمایان به ملت ایران» از «ایام انحصار دخان تا به حال» را یادآور شد؛ خدماتی که نشان داد مردم «اطاعت ایشان را از اطاعت خود پادشاهان الزم و احق میدانند». نیز این مسئله را عنوان کرد که آنها «به یک فتوی جلب قلوب زرتشتیان هندوستان را کردند و آنها را مستعد انواع خدمتها نمودند و به یک فتوای دیگر مردم را از تعرض به اجانب که البته سبب مداخله دول عظمی میشد بازداشتند».
به قول او عالمیان در آن روز از خویشتنداری مردم تهران متحیر ماندند، اما برای تربیت قبایل و فرقههای سیاسی و «حالی کردن مردم را به وظیفه خود در راه وطنپرستی» صرف فتوا کفایت نمیکند. او پیشنهاد کرد فرستادگانی به اطراف و اکناف ایران بروند تا اختلافات را برطرف سازند و لزوم وحدت را خاطرنشان نمایند. اگر «مردم بفهمند که در این ایام پرخطر کسی که راهزنی یا دزدی بکند یا باعث نفاق فیمابین قبیلتین شود یا سبب اغتشاش شود» و قس علیهذا، حقیقتاً دشمن وطن است و «سزاوار اخراج و ابعاد از زمره عباد میشود»، به وحدت کمک خواهد شد:[3] «... به نظر مخلص اصل مطلب و اهم اشیاء در اتحاد است و اتحاد بسته به اطاعت است از یک مرکز و انقیاد به یک حکم و هرچه ملت ضعیفتر باشد خلاف حکومت حرامتر است».
زیرا مثلاً در انگلیس اگر حکومت برانداخته شود، دولتی دیگر از خود ملت تشکیل میشود و همه مطیع آن میشوند، هرچند بهطور کلی و صددرصد آن را تأیید نمیکنند. اما در ایران بیم آن وجود دارد اگر حکومت فعلی برافتد، دخالت خارجی به میان آید و به همین علت «بنده به قدر مقدور سعی کردهام تا بر دوستان ایرانی که داخل حکومت بودهاند یا شاید خواهند بود، مبرهن دارم که قوت قاهره تاج و تخت لابد باید بر قدرت باطنیه دین تکیه نماید که آن مثل جسد است و این به مثابه روح و یقین دارم از همت و دوربینی و حکمت حضرات آیاتالله که در تقویت حکومت کوتاهی نخواهند فرمود، خصوصاً در صورتی که شخص کامل معتدل معقول خالصی مثل ناصرالملک نایبالسلطنه باشد که قدر علماء اعلام را میشناسد و طریق اعتدال و مصالحه را فیمابین آراء مختلفه میجویند».
پس مراجع باید در تقویت نفوذ حکومت ایران بکوشند تا اتحاد و وطنپرستی حاصل شود «و مردم در ادای مالیات حلال کوتاهی نکنند که بیپول، حکومت نمیتواند اصلاحات لازمه را به جا آرد و رفع دزدی و راهزنی بکند تا بهانه از برای مداخله بیگانگان در دست اجنبی نگذارد». برای به دست آوردن پول که بدون آن «هیچ اصلاحی نمیشود» بهتر آن است که استقراض داخلی باشد و اگر قصد قرض از خارج وجود دارد «از اشخاص متمول بهتر که از دول عظمی، و اگر از دوستان ایران مثل مسلمانان متمول هندوستان یا زرتشتیان هندوستان باشد بهتر و نزدیکتر به سلامت است». مسئله دوم تشکیل سپاهی است که ضامن امنیت راهها باشد، اگر این نباشد، هیچ کار دیگری نمیتوان انجام داد و در آن صورت نه قوانین اجرا میشود و نه مملکت از تعرض خارجی مصون میماند:
فیالجمله فوائد اتحاد افراد ملت این است که معروض گردید و فوائد اتحاد ملل متجاوزه که با هم سنخیت و جنسیت دارند، کمتر از آن نیست، چنانچه یکی از اسباب قوت دولتهای فرنگ آن است که با وجود اختلاف مذهب و مقصد گاهی با هم متحد میشوند از برای حصول بعضی مقاصد مابهالاشتراک ولیکن بر هر که تاریخ دول اسلامیه را خوانده باشد، واضح و روشن است که یکی از اسباب زوال قوت آنها آن است که به واسطه بعضی اختلافات دینیه همیشه با هم در جنگ و جدل بودهاند و گاهی متمسک به اذیال اغیار، چنانچه در اختلافات فیمابین دولت ایران و دولت عثمانی دولت ایران مثلاً متمسک و ملتجی به دولت روس شده است و خسران اخوین فائده بیگانه گردید و پر واضح است که تا برادر با برادر در جدال است، خانه مشرف به زوال است و له در من قال:
آنچه مردم را کند عالی نژاد
اتحاد است اتحاد است اتحاد
و در غیر این صورت به قول نصر بن سیار: علیالاسلام والعرب السلام.[4]
[2]. پیشین، ص 3211.
[3]. ایران نو، سال دوم، ش 72، پنجشنبه 17 محرم 1329، 19 ژانویه 1911، «مکتوب پرفسور برائون».
[4]. همان، ش73، شنبه 19 محرم 1329، 21 ژانویه 1911، «مکتوب پرفسور برائون».
برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی