21 فروردین 1392
رگبار مسلسل در کاخ مرمر
رژیم شاه به خیال خام خود با دستگیری و سرکوبی گروه محمد بخارایی ریشه انقلاب قهرآمیز را برای مدتی طولانی در ایران خشکانید؛ لیکن هنوز از ضربه ترور منصور، پشت راست نکرده بود و محاکمه فرمایشی گروه محمد بخارایی پایان نیافته بود که صدای رگبار مسلسل قهرمان مسلمان، رضاشمس آبادی، در ۲۱ فروردین ۴۴ کاخ «مرمر» را به لرزه در آورد و این لرزه تا اعماق دل شاه نفوذ کرد و قلب او را لرزانید و او را بر آن داشت که در دفتر خود را ببندد و به زیر میز کار خود پناه ببرد.[1]
رضا شمس آبادی که در پشت دیوارهای کاخ مرمر به پاسداری گماشته شده بود و با خود کاخ و دفتر مخصوص فاصله زیادی داشت، خواست با یک حرکت سریع و متهورانه خود را به دفتر شاه برساند و به زندگی او پایان بخشد، لیکن رگبار مسلسل دژخیمان و گماشتگان دفتر مخصوص، فرصت انجام این رسالت را به او نداد و او را ناکام کرد. رضا شمس آبادی با وجود آنکه بدنش از رگبار مسلسل دشمن سوراخ سوراخ شده بود و خون از تمام رگهایش فوران می کرد و توانایی خود را از دست داده به زمین غلتیده بود، با نیروی ایمان، بدن ناتوان و پاره پاره خود را به حرکت در می آورد و سینه خیز به سوی دفتر شاه می رفت و فریاد میزد: «من باید این جلاد را بکشم»!
رژیم شاه که با به کار انداختن دستگاه تبلیغاتی خود و با صرف مخارج هنگفت در داخل و خارج می خواست با منسوب کردن «گروه محمد بخارایی» به فداییان اسلام وانمود کند که در ایران، حرکت و خروش تازه ای روی نداده است، ناگهان خود را با حادثه تازه ای روبه رو دید، حادثه دیگری که اوج نارضایتی توده ها و اوضاع انفجار آمیز ایران را نمایان می ساخت و مشت او را در نزد جهانیان باز می کرد. از این رو، او در آغاز، کوشش فراوانی کرد که از انعکاس حادثه کاخ مرمر در سطح ایران و جهان جلوگیری کند وگمان کرد که می تواند این حماسه تاریخی را همراه حماسه آفرین آن رضاشمس آبادی، دفن کند. لیکن یکباره خبردار شد که جریان به سرعت نشر پیدا کرده و بر سر زبان ها افتاده است و همه جا از ترور و سوء قصد به شاه، سخن گفته می شود. ازاین رو، درمقام اغفال وانحراف افکار توده ها برآمد و به روزنامه های مبتذل ایران دیکته کرد که:
«بین چند نفر سرباز در کاخ مرمر نزاعی درگرفت که منجر به تیراندازی و کشته شدن چند نفر از سربازان گردید»! روز دیگر گزارش دروغ دیگری را به روزنامه ها دیکته کرد که: «هنگامی که اعلیحضرت همایونی شاهنشاه به دفتر کار خود در کاخ مرمر نزول اجلال می فرمود، سرباز وظیفه ای ۔ گویا بر اثر جنون آنی به تیراندازی دست زد و باغبان کاخ و دو مأمور را به قتل رسانید و خود نیز کشته شد!» [2]
لیکن علی رغم این نیرنگ بازی ها و دسیسه چینی ها دیری نپایید که خبر حمله قهرمانانه یک سرباز به کاخ مرمر مثل توپ صدا کرد و صدای آن به خارج نیز رسید و مطبوعات خارجی طی یک سری مقالاتی به بررسی این حادثه و پیش بینی این واقعیت که ایران به سرعت به سوی یک انقلاب مسلحانه پیش می رود پرداختند. شاه دریافت که دیگر پنهان داشتن این ماجرا غیر ممکن می باشد و صدای آن همه جا پیچیده است. از این رو، کارشناسان و دروغ سازان ماهر و ورزیده خود را مأمور کرد که برای وارونه جلوه دادن حقیقت ماجرا در صدد برآیند که از چه راه و چگونه افکار را منحرف سازند.
دروغ سازی درباره حادثه کاخ مرمر
کارشناسان رژیم پس از مطالعه و بررسی، سرانجام به این نتیجه رسیدند که حادثه کاخ مرمر زیر سر کمونیستها قرار داشته است. بنابراین، حرکت تازه ای در ایران روی نداده و جنب و جوشی ازطرف توده ها به وقوع نپیوسته است. مردم همگی درسایه اجرای «انقلاب سفید» راضی و در کمال رفاه و آسایش به سر می برند! و این کمونیستها هستند که اساسا با رژیم ایران مخالفت دیرینه دارند و دیر زمانی است که در صدد تغییر و واژگونی آن هستند؟ اینجا بود که بار دیگر ماشین دروغ سازی شاه به حرکت درآمد و به تبلیغات همه جانبهای پرداخت که:
«اسرار توطئه کاخ مرمر فاش شد؛ توطئه کنندگان از کمونیست های افراطی هستند. ازتوطئه کنندگان تعداد زیادی نشریات کمونیستی به دست آمد. تحقیقات از آنها ادامه دارد»[3]
شاه این بار، یقه پرویز نیکخواه وچند تن دیگر ازکمونیست های طرفدار چین را گرفت تا علاوه بر فریب و اغفال افکار جهان، در مورد اوضاع انفجار آمیزی که درایران جریان دارد با آنان نیز که یک وقتی درخارج علیه رژیم فعالیت هایی داشته اند، تصفیه حساب کند و ضمنأ به مردم مسلمان ایران هشداردهد که شکرگزار باشند که شاهنشاه سایه خدا در روز ۲۱ فروردین جان سالم به در بردند؛ وگرنه ایران به دست کمونیست های افراطی و هواداران چین می افتاد که خیلی خطرناک بود!
ارتباط و آشنایی شمس آبادی با کامرانی تا چه حدی صحت دارد و در صورت صحت بر چه پایه و انگیزه ای استوار بوده است، آیا در چهارچوب همشهری گری و دوستی محدود می شده و یا آنکه انگیزه سیاسی داشته است، درست روشن نیست، لیکن آنچه انکارناپذیر است اینکه از خودگذشتگی شمس آبادی را نمی توان به تحریک پرویز نیکخواه و دار و دسته اومرتبط دانست. کمونیست هایی که برای حفظ جان خود روی پای شاه می افتادند و عجز و لابه می کنند، اشک ذلت از دیده فرو می ریزند، نمی توانند در چنین کارهایی که خطر آفرین است، شرکت کنند و در اراده نیرومند شمس آبادی نقش داشته باشند؛ و کیست نداند که اگر نیکخواه و دار و دسته او کوچکترین ارتباطی با حادثه کاخ مرمر داشتند، از انتقام کینه توزانه شاه هیچگاه جان سالم به در نمی بردند. شاه اگر دریابد کسی نیت کشتن او را در سر پرورانده است، به شدیدترین نحوی او را کیفر می کند، چگونه می شود پرویز نیکخواه را که نقشه کشتن او را تا مرحله اجرا دنبال کرده و موجب حادثه کاخ مرمر شده است، زنده بگذارد و پست و مقام نیز به او بدهد. این ایمان راستین شمس آبادی به نیروی لایزال الهی بود که او را بر آن داشت که با حرکتی دلاورانه، دیکتاتور خیره سر مغرور را نشانه بگیرد.
این مطالب که در بالا آمد، تنها اطلاعاتی بود از حادثه کاخ مرمر که در هنگام تدوین این دفتر در دوران هجرت وغربت در نجف اشرف، در دسترس این نگارنده قرار داشت که با تکیه به آن و با دید تحلیل گرانه و واقع بینانه توانست حقایق تاریخی را درباره این حادثه به صورت کوتاه به رشته نگارش بکشد و از بیراهه پویی و نارواگویی پیرامون این جریان تاریخی دور بماند. در پی پیروزی انقلاب اسلامی این نگارنده بر آن شد که برای آگاهی از هویت، شخصیت و پیشینه رضاشمس آبادی و ریشه یابی حادثه کاخ مرمر به کاوش گسترده تری دست بزند، از این رو، سالیانی به بررسی و مطالعه اسناد و مدارک پرحجم حادثه کاخ مرمر نشست و همزمان با آن، در تابستان سال ۱۳۶۰ به کاشان سفر کرد و با شماری از بستگان، دوستان و آشنایان آن شهید دیدار و گفتگو کرد. با مادر آن شهید، با دو تن از استادکاران او به نام های آقا محمود طالب زاده و حسین جوکار، با دوست دیرینه و هم محلی او به نام شکرالله محکمه ای، با احمد کامرانی و با دیگر آشنایان او ساعتها به گفتگو نشست و از خاطرات آنان درباره او اطلاعات ارزشمند وفراوانی به دست آورد وآنچه درباره زندگینامه، پیشینه و ویژگیهای او در این دفتر آمده است، از دستاوردهای ارزنده سالیان درازی مطالعه و بررسی روی اسناد حادثه کاخ مرمر و اطلاعات به دست آمده از خاطرات پر ارج کسانی است که آن شهید را از نزدیک می شناختند و با او سر و کار داشتند. نکته درخور توجه اینکه بسیاری ازمطالبی را که بستگان و دوستان او درکاشان برای این نگارنده بازگوکردند، با اسناد ومدارکی که درباره او در پرونده حادثه کاخ مرمربه ثبت رسیده است،همخوانی دارد.
زندگینامه و پیشینه شهید شمس آبادی
رضاشمس آبادی، فرزند علی اکبر (ش، ش ۱۲۳) در سال ۱۳۱۹ خورشیدی در حاشیه کویر کاشان، در قصبه «نوش آباد» دیده به جهان گشود. دوران کودکی را با سختی و تنگدستی گذرانید. پدرش شغل معین و مشخصی نداشت. او از کودکی همراه مادرش در مزارع، به کار خوشه برچینی می پرداختند و از این راه درآمد ناچیزی به دست می آوردند. شدت فقر و ناداری به او فرصت درس خواندن نداد. البته در قصبه یاد شده اصولا مدرسه، کلاس و معلم نیز وجود نداشت.
نامبرده همراه پدر و مادرش از شدت فقر و تهیدستی ناگزیر شدند در سال ۱۳۳۳ به کاشان کوچ کنند. مادرش در کاشان به چرخ ریسی سرگرم شد. پدرش (علی اکبر شمس آبادی در بازار کاشان باربری می کرد و سرانجام در هنگام بلند کردن باری سنگین در یک کاروانسرا به درون انباری سقوط کرد و درگذشت.
رضاشمس آبادی چند سالی در کارگاه نساجی آقامحمود طالب زاده و سپس در کارگاه استاد حسین جوکار به نساجی و دستبافی پرداخت. (سند شماره ۳۲۸) روزها کار می کرد و شبها به کلاس «اکابر» می رفت و تا کلاس ششم به تحصیل ادامه داد. از صفات برجسته او که زبانزد همه بود: پاکدامنی، جوانمردی، بزرگ منشی، بلند همتی، امانتداری، علو طبع، دستگیری از مستمندان و پایبندی به مسائل دینی بود. از دورانی که خود را شناخت به نماز، روزه و عبادت اهمیت میداد. در اجتماعات مذهبی، مراسم عزاداری و روضه خوانی حضوری فعال داشت. [4]
او از شور و نشاط فوق العاده ای برخوردار بود، شهامت، شجاعت و سلحشوری او همگان را به شگفتی وامی داشت. قلبی مهربان و پرنور، سری پرشور و روحی انقلابی داشت. عناصر زورگو، قلدرمآب و ستم پیشه را تحمل نمی کرد. با افراد پول دوست و سرمایه دار، شادخوار و زرمدار هرگز راه نمیرفت. ستیز با ستمکاران و زورمداران را از دوران نوجوانی آغاز کرد.
در سال ۱۳۴۰ دکتر علی امینی نخست وزیر وقت ایران را، که به کاشان سفر کرده بود، با بطری اسید مورد حمله قرار داد و بدون به جای گذاشتن رد پایی از صحنه گریخت. در مراسم دیگری به شعبان بی مخ که به کاشان رفته بود، با سنگ و تخم مرغ گندیده یورش برد، که بیدرنگ دستگیر شد؛ لیکن در بازجویی ها، به گونه ای برخورد کرد که مایه فریب بازجویان شد. نام اصلی خود را پوشیده داشت و خود را رضا چای دوست معرفی کرد و در پاسخ پرسش ها به گونه ای پرت و پلاگفت که او را روستایی ای ساده لوح و شاید روانی پنداشتند و رها کردند.
درپی پدید آمدن فضای باز سیاسی در سال ۱۳۳۹ در ایران، طبق سیاست جان.اف. کندی - رئیس جمهور آن روز امریکا - «جبهه ملی» و دیگر گروههای سیاسی که سالیان درازی بود از فعالیتهای سیاسی دست کشیده بودند، بار دیگر به صحنه آمدند و در تهران و برخی دیگر از شهرها از جمله کاشان - به گردهمایی هایی دست زدند. شهید شمس آبادی، بنا به تشویق احمد کامرانی و یکی از افراد وابسته به «حزب مردم ایران» به نام حسن شریف در گردهمایی های این حزب که شاخه مذهبی «جبهه ملی» به شمار می رفت و زیرعنوان «سوسیالیست های خداپرست» کار می کرد، شرکت کرد و مدتی با اعضا و افراد این حزب رفت و آمد داشت، لیکن دیری نپایید که به بی پایگی،ناخالصی و دنباله روی این گروه ها وسازمانها ازسیاست غرب وامریکا پی برد و از آنان دوری گزید و دیگر به هیچ حزب و گروهی گرایش پیدا نکرد و به دوستان خود نیز صریحة گفت: «از این حزبها و حزب بازی ها آبی گرم نمی شود.» [5]
با آغاز نهضت امام درسال ۱۳۴۱ رضا شمس آبادی سردر این راه نهاد. در مراسم و مجالسی که وعاظ و گویندگان، به روشنگری و افشاگری می پرداختند، فعالانه شرکت می کرد. در پخش اعلامیه امام و دیگر مقامات روحانی، همیشه کوشا بود و به گفته دوستانش «پخش اعلامیه امام را از فرایض خود می دانست» و دوستان و آشنایان را نیز به شرکت در مبارزات اسلامی، حضور در مراسم و مجالس سیاسی - مذهبی و پخش اعلامیه های امام و دیگر مقامات روحانی فرامی خواند.
در قیام خونین ۱۵ خرداد ۴۲ در کاشان حضوری فعال داشت. همراه مردمی که بازار را بستند و در مدرسه شاه آن روز اجتماع کردند و به تظاهرات خیابانی دست زدند، دلیرانه شرکت کرد و مردم را به بستن مغازه ها فرا خواند و شاهد خونریزی های ددمنشانه دژخیمان رژیم شاه در آران کاشان بود.
کشتار رژیم شاه در ۱۵ خرداد، شمس آبادی را همانند بسیاری از جوانان مسلمان و دلاور ایران به اندیشه دست بردن به اسلحه و قیام مسلحانه واداشت. او نیز همانند بسیاری از مردم ستمدیده و مقاوم ایران به این واقعیت پی برد که با رژیم شاه، جز با زبان زور نتوان سخن گفت. ازاین رو، به رغم اینکه دیر زمانی بود به عنوان تنها فرزند خانواده، کفیل مادر پیرش شده و معافیت گرفته بود، بر آن شد که داوطلبانه به نظام وظیفه برود وانتقام خون شهدای ۱۵ خرداد را از شخص شاه بگیرد. از این رو، تلاش فراوانی کرد که دوران خدمت سربازی را در«گارد جاویدان»( لشکرمخصوص محافظ شاه) بگذراند، لیکن به علت اینکه قد او دو سانت ازحد استاندارد کوتاهتر بود، پذیرفته نشد. اما روی شایستگی هایی که از خود نشان داد و بر اساس فامیلی با استوار دوم پیاده محمدعلی باباییان قمصری (که درحادثه کاخ مرمر به دست او به هلاکت رسید) به عنوان گارد وظیفه، نه پیمانی پذیرفته شد و از محافظان کاخهای سلطنتی قرارگرفت. او در این پست با اینکه با محل رفت و آمد شاه فاصله زیادی داشت، همیشه مترصد فرصتی بود تا بتواند نقشه و اندیشه خود را عملی سازد و از شاه انتقام بگیرد. [6]
رضا شمس آبادی در تیرماه سال ۱۳۴۲ به نظام وظیفه رفت و تا فروردین ماه ۴۳ به انتظار فرصت نشست، لیکن نه فرصت آنگونه ای برای او پیش آمد و نه محیط وحشت و اختناق نظام به او رخصت دست زدن به حرکتی متهورانه و انقلابی می داد. در محیطی آکنده از رعب و وحشت و خفقان به اعدام انقلابی شاه اندیشیدن، لرزه بر اندام عناصر مادی گرا و بی ریشه می افکند و آنان را از اینگونه اندیشه ها نیز بر حذر می داشت[7] لیکن رضاشمس آبادی به نیروی دیگری، جز نیروی مادی، تکیه داشت. ازایمان قوی و استواربرخوردار بود. به خدا،اسلام، امام وامت می اندیشید ویاد خدا به اوآرامش می داد.
اعدام انقلابی حسنعلی منصور به دست محمد بخارایی در بهمن ۴۳ نیز برای رضا شمس آبادی الهام بخش و آموزنده بود. او از این حرکت، توانست الگو بگیرد. او دید که جوانی بی پناه با یک کلت توانست صف محافظان تا دندان مسلح نخست وزیر را بشکافد و او را از پای درآورد؛ از این رو، دریافت که برای او نیز شدنی است که با مسلسلی که در دست دارد صف منظم و محکم سربازان پیمانی (گارد جاویدان) را به هم بریزد و خود را به شاه برساند و با اعدام انقلابی او به نقشه دیرینه خود جامه عمل بپوشاند. افزون بر این، اعدام انقلابی منصور، ایمان رضا شمس آبادی را برای از پای درآوردن شاه راسختر ساخت، زیرا به طورعینی به دست آمد که عناصری مانند حسنعلی منصور ابزاری بیش نیستند. با از میان رفتن منصور مهره دیگری به نام امیرعباس هویدا از طرف شاه به کار گمارده شد و ظلم و خودکامگی و تجاوز به حقوق مردم بیش از پیش شدت یافت و او را در اعتقاد به اینکه ام الفساد، شخص شاه است و تا او نابود نشود، دگرگونی در کشور پدید نخواهد آمد استوارتر کرد. [8]
حماسه در کاخ مرمر
رضا شمس آبادی برای مدتی رفت و آمدهای شاه را کنترل کرد و زیر نظر گرفت. او به دست آورد که نامبرده هر روز سر ساعت ۹ صبح با ماشین از کاخ به دفتر مخصوص می رود و در برابر دفتر، برای دریافت گزارش روزانه، چند لحظه ای ایست دارد و او می تواند از این فرصت بهره بگیرد، با سرعت خود را به او برساند و به سوی او آتش کند.
شهید شمس آبادی روز ۲۱ فروردین ۴۴ را برای اجرای این نقشه در نظر گرفت و در راه انجام آن، عزم خود را جزم کرد. در روز یاد شده اولا شاه برخلاف همیشه با تأخیر به طرف دفتر آمد و ثانیا از آنجا که گزارش روزانه را در کاخ گرفته بود، پس از پیاده شدن از اتومبیل بی درنگ رهسپار دفتر شد. این دو پیشامد نقشه شهید شمس آبادی را نقش بر آب کرد.
او به محض رسیدن ماشین شاه به مقابل دفتر، پست خود را ترک کرده بود و دیگر راه بازگشت نداشت، ناگزیر با شتاب هر چه بیشتر به راه خود ادامه داد، از میان گاردی که راه عبور شاه را کنترل می کردند گذشت و به سوی او که در حال وارد شدن به سرسرای دفتر بود آتش گشود. استوار بابایی را که با رگبار مسلسل می خواست مانع حرکت او شود، از پای درآورد و خود نیز زیر رگبار گلوله های استوار بابایی بشدت مجروح شد، به گونه ای که دیگر یارای دویدن نداشت؛ با این وجود خود را سینه خیز به سرسرا رسانید. آنگاه که به کریدور اتاق شاه رسید، خشاب او خالی شده بود، ناگزیر در همان لحظه ای که هدف تیراندازی سربازان گارد قرار داشت کوشید که بار دیگر خشاب گذاری کند؛ لیکن یکی از سربازان گارد به نام لشکری که بشدت زخمی شده بود، سلاح او را هدف قرار داد و از کار انداخت؛ و رضا در حالی که فریاد می زد: «من باید این جلاد را بکشم» جان سپرد و شربت شهادت نوشید. در این حادثه دو تن از گاردیها به نامهای بابایی و لشکری، به هلاکت رسیدند، یک باغبان و یک خدمتکار مجروح شدند. برخی از سربازان گارد که در مسیر شمس آبادی قرار داشتند، پا به فرار گذاشتند که تحت پیگرد قرار گرفتند و به زندان های درازمدت محکوم شدند.
موج دستگیری و شکنجه
در پی حادثه کاخ مرمر، شاه دستور پیگیری، بررسی و کشف ریشه حادثه را صادر کرد. هیأتی مرکب از ساواک، اداره دادرسی ارتش، لشکر گارد و اداره دوم ستاد ارتش، مسئول تحقیق و پیگیری این حادثه شدند.
چنانکه تجربه تاریخی نشان می دهد، در اینگونه موارد که سرکرده دیکتاتورها مورد حمله مردم قرار می گیرد، جلادان و دژخیمان خون آشامی که در خدمت دیکتاتورها هستند، مردم را قتل عام میکنند، جوی خون به راه می اندازند، با آتش افروزی های خود خشک و تر را با هم می سوزانند و کشور را به جهنمی سوزان بدل می کنند، به صغیر و کبیر رحم نمی کنند. دستگیری ها، شکنجه ها، خشونت ها سراسر کشور را فرا می گیرد. زندانها از مردم انباشته می شود و سرهای بیگناهان بالای دار می رود. ساواک و دیگر دستگاه های مخوف و سرکوبگر شاه، پس از حادثه کاخ مرمر، اگر به چنین جنایاتی دست نزدند و ایران را به حمام خون بدل نکردند، برای این بود که تلاش داشتند این حادثه را تا آنجا که امکان دارد از دید مردم ایران و جهان پوشیده و پنهان دارند و نگذارند کوس رسوایی شاه که مورد حمله سرباز گارد محافظ خود قرار گرفته است، در سر هر کوی و برزن به صدا درآید. از این رو، به دستگیری و سرکوبی علنی دست نزدند، لیکن از بستگان، نزدیکان، دوستان و آشنایان شهید شمس آبادی هر کسی را که توانستند شناسایی کنند، دستگیر کردند و بی درنگ زیر وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دادند. مادر پیر او را روزهایی بازداشت کردند. حسین جوکار، که روزی استادکار رضاشمس آبادی بوده است، پس از دستگیری و اعزام به شهربانی کاشان، بدون هیچگونه پرسش و پاسخی، مورد شکنجه مأمورانی قرار گرفت که از تهران اعزام شده بودند. او می گوید:
«... سال ۴۴ بود، دم غروب دم کارخانه نشسته بودم، دیدم چند نفر آمدند و از حسین جوکار سراغ می گیرند. گفتم: من هستم، چه کار دارید؟ فورأ مرا گرفتند بردند در کارخانه، اینجا را بگرد، آنجا را بگردید، بعد بردند منزل را گشتند و بعد بردند به شهربانی. هیچ به من نگفتند که برای چه شما را گرفتیم و منظور چیست و چه می خواهیم بکنیم. مأمورین تهران که در شهربانی بودند ریختند سرم، فقط می زدند، با مشت، لگد، باتون، فحش های خیلی بدی می دادند. یک سرهنگ آنجا نشسته بود بالاخره صدایش درآمد، گفت: آقا نزنید، هنوز نه دلیل دارید، نه معلوم است او چه کار کرده است، چرا اینقدر اذیت می کنید؟ اول جرمش را معلوم کنید، بعد بزنید، اعدامش کنید. من را در اتاقی زندانی کردند تا صبح و دو مأمور گذاشتند. نه چیزی می دادند بخورم و نه... صبح که شد دستبند زدند و با چشم بسته از این پله پایین می انداختند، از آن پله بالا می بردند؛ بالاخره معلوم نشد ما را کجا بردند. در آنجا بازجویی از من شروع شد، پدرت کیست، مادرت کیست، رضا چکاره بود؟ گفتم: شاگردم بود. گفت: حالا کجاست؟ گفتم: سربازی. گفت: چه کار می کرد؟ گفتم تا آنجا که من می دیدم مسجد می رفت، نماز می خواند. گفت با چه کسانی رفت و آمد داشت؟ گفتم با اینها که مسجد می رفتند، روضه می رفتند. گفت توده ای نبود؟ گفتم من خبر از توده ای ندارم که چیست. دوباره خواباندند و شلاق زدند، کشیده زدند، آنقدر زدند که من غش کردم. دیگر هیچ چیز نمی فهمیدم، تعادل روحی ام را از دست داده بودم. بعد از آنکه ۶۵ روز می زدند، یک روز آمدند، یک دسته اسکناس هزاری نشانم دادند، گفتند: اینها را بگیر و از رضا هر چه می دانی بگو. گفتم: ما هر چیز دروغ نمی توانیم بگوییم. رضا پیشم کار می کرد وغروب مزدش را می گرفت و می رفت. گفت با این شمشیر دو نیمه ات می کنم. گفتم به چه جرمی؟ گفت این رضا داخل محله بوده است. شما چی یادش دادید؟ گفتم آخر رضا چه کرده است؟ گفت نمی توانیم بگوییم چه کرده، کاری کرده که دنیا تا حالا چنین کاری نکرده، باید تیرباران شود. ..... بعد از تقریبأ ۷-۸ روز، یک روز مرا صدا زدند. این کمال (اشاره به متهم دیگری که به جرم آشنایی با شمس آبادی دستگیر و شکنجه شده بود) دیدم آنجا بود، آنجا نشسته بود، گفت مال کاشان هستی؟ گفتم آره! یک آدم دیگر درآمد گفت مردم کاشان خیلی مردم فلانی هستند.... گفت چند روز است بازداشت شدی؟ گفتم ده روز. گفت روزی چند کار می کردی؟ گفتم روزی ده، بیست تومان. صد تومان پول به ما دادند برای خرجی راه. گفتم نه... هر کاری کرد من پول را برنداشتم. دوباره دستبند زدند، چشمانمان را بستند بردند شاه عبدالعظیم، آنجا باز کردند و آوردند شهربانی کاشان تحویلم دادند.[9]
«...ازکسانی که به جرم ارتباط و آشنایی با شهید شمس آبادی در کاشان دستگیر شد و زیر شکنجه های توانفرسا و وحشیانه مأموران رژیم شاه قرار گرفت احمد کامرانی بود. او از شکنجه های آن روزها چنین یاد می کند:
«...درتحقیقات پلیس از خانواده رضاشمس آبادی وازدیگر افراد دستگیر شده، به اسم ما می رسند و در نتیجه ما را نیز در کاشان گرفتند. در اداره ارتش هشت روز بودیم که یک اکیپ سیزده نفری روی من کار می کردند. ۱۳-۱۴ نفر بودند که از من بازجویی می کردند. البته همراه با شکنجه و کتک، البته بازجویی ای که از ما می کردند فرق داشت با بازجویی که در ساواک انجام می شد، سؤالات خیلی کوتاه بود و فوری باید جواب می دادی؛یعنی یک لحظه کوتاه مکث نمی توانستی بکنی...اگر یک لحظه مکث می شد شوکی بود، ضربه ای بود، شلاقی بود یا سیلی ای بود که بر سر و صورت فرود می آمد، حتی معلوم نبود که با چی می زدند. فکر میکنم اینها افراد خاصی بودند. با آنهایی ( شکنجه گرانی که در ساواک بودند فرق داشتند. شکنجه های جوراجور می دادند، شکنجه های جسمی به جای خود، شکنجه های روحی نیز بود. البته حالا برای اولین بار مطرح می کنم، ما را لخت مادرزاد می کردند و تهدید می کردند. این برنامه ها بود....این وضع ادامه داشت تا کارم به بیمارستان کشید. [10]
کامرانی درهشتمین جلسه دادگاه نظامی نیز با اشاره به شکنجه ها اظهار داشت:
«مرا به تهران آوردند درجایی لخت کردند، پنج-شش نفری مرازیاد زدند وتهدید نمودند و مطالب ناراحت کننده ای بیان داشتند ودر یک چنین حالتی مطالب پرونده واعترافات من به رشته تحریر درآمد. » [11]
شکنجه ها تا آن پایه شدید و توانفرسا بود که برخی از متهمان ناگزیر شدند برای رهایی از آن حالت بحرانی و غیر عادی به دروغهایی اعتراف کنند و آنچه را که شکنجه گران می خواستند، بگویند و بنویسند[12] و برخی نیز برای نجات خود به ترفندی دست زدند و گفتند مطالبی داریم که تنها در حضور شاه می توانیم بر زبان آوریم و آنگاه که آنان را پیش شاه بردند، خود را روی پاهای او انداختند و از او برای رهیدن از شکنجه های وحشیانه و غیرقابل تحمل شکنجه گران مدد خواستند! به رغم شکنجه های کشنده و دیوانه کننده ای که بر متهمان وارد کردند، به سرنخی دست نیافتند و اسراری را کشف نکردند؛ چون اولأ حادثه کاخ مرمر به دستگیرشدگان کوچکترین ارتباطی نداشت. شهید شمس آبادی روی پاکی و سادگی خود نقشه خود را با کسانی که در ارتباط بود، بازگو کرده بود. ازمادر پیرش، تا استاد کارش، تا برخی ازهم محله ای ها و همشهری های او، بارها از زبان او شنیده بودند که به سربازی رفته است تا شاه را از میان بردارد. مادرش می گوید:
« یک روز آمد عکسی با ما گرفت. گفت ننه! این یادگاری باشد. گفتم چرا ننه؟ گفت می خواهم کارم را انجام دهم. گفتم ننه اگر بکشی تو را می کشند. گفت وقتی کشته بشوم برای جدت کشته خواهم شد، برای خدا کشته خواهم شد. من بجز او را بکشم، هیچ جور آرام نمی گیرم...؟ » [13]
شکرالله محکمه ای دوست هم محله ای او روایت می کند:
«... با هم رفت و آمد داشتیم، یک دست لباس هم برای او دوختیم، دکان ما می آمد و می رفت. صحبت هایی با ما می کرد. یکدفعه گفت می خواهم بروم سربازی. گفتم تو معاف هستی. گفت تصمیم گرفتم بروم سربازی رفت سربازی. یک روز آمد دم دکان، گفت فلانی ما خودمان را آنجا که می خواستیم انداختیم. گفتم کجا؟ گفت کاخ، کارت نباشد. البته یک مذاکره هایی هم کرد که اصل، شاه است و باید از بین برود و...» [14]
استادکار او حسین جوکار می گوید:
«... آمد پیش من که می خواهم بروم سربازی. گفتم نرو رضا، آخر مادرت. گفت مثل مادر من، ندارها، فقیرها خیلی هستند، در کاشان، در ایران، این هم یکی اش. اگر همه مردند این هم بمیرد. من باید بروم سربازی خدمت کنم... رفت سربازی و هر وقت می آمد کاشان سری هم به ما میزد.... سر بیست ماه آمد کاشان، دیدیم یک قیافه بشاش دارد و گفت میخواهم این خائن را بر زمین بیندازم. گفتم رضا شوخی نکن، اینجا که شما هستی چند هزار سرباز هست. ببین یک هم عقیده می توانی پیدا کنی؟ گفت من کار به این حرفها ندارم. ما این راشوخی می دانستیم.» [15]
استادکار دیگر او به نام آقا محمود طالب زاده اظهار می دارد:
«... وقتی سربازی رفته بود یک روز آمد پیش من باهم صبحانه خوردیم. من دکان نانوایی کار می کردم. گفتم نکند آنجا مبادا از اسلحه چیز کنی، موفق نمیشوی. گفت چه بشوم، چه نشوم باید این کار را بکنم. نمیدانی آنجا چه کارها میشود. به قدری اسراف میشود آنجا، که هر آدمی برود آنجا نمیتواند خودش را کنترل کند، مثل اینکه من نمیتوانم خودم را کنترل کنم. اگر دستم به او برسد امانش نخواهم داد... » [16]
احمد کامرانی نیز می گوید:
«.. من به دیدنش به باغ شاه رفتم، ولی نمی دانستم در کجا هست، رفتم باغ شاه، به من گفتند بروکاخ مرمر... در جلوی یکی از درهای کاخ مرمر گفتم به ملاقات رضا آمدم... رضا آمد بیرون، به من گفت نمی توانم اینجا با تو صحبت کنم. فقط احوالپرسی کردیم. یک هفته نشد که درمغازه آمد و بعد به اتفاق منزل رفتیم. یک کتاب داشتم به نام الجزایر و مردان مجاهد. او تا دو و سه پس از نیمه شب بیدار بود و آن را خواند. تقریبأ کتاب را تمام کرد. به من گفت من چند دفعه این را خواندم و یک دفعه دیگر باید بخوانم... یکبار که پیش من آمد، قصد خودش را با من در میان گذاشت و این جملاتی بود که او می گفت:
«اگر فقط یک روز به پایان خدمت من مانده باشد باید کارم را انجام بدهم اگر موفق نشوم او را بزنم، در و دیوار کاخ مرمر را به رگبار می بندم و انزجار و تنفر خود را از او نشان می دهم . »
«این را هم بگویم که طرح حمله به شاه و اجرای آن، همه به وسیله رضا بود، هیچکس حتی در تشویق او نقشی نداشت، جز حوادثی که آن روزها اتفاق افتاد توانست مشوق او بشود، من جمله اعدام [انقلابی] منصور... من هم هیچ نقشی در برنامه او نداشتم فقط مطلع بودم، کسان دیگری هم مطلع بودند اما اساسأ کسانی که از او می شنیدند، نمی توانستند. جدی بگیرند» [17]
احمد کامرانی در زیر آن شکنجه های سرسام آور اعتراف کرد که شمس آبادی نقشه ترور شاه را با او در میان گذاشته و او نیز آن را با مهندس منصوری مطرح کرده است. مأموران بی درنگ به خانه منصوری یورش بردند و او را نیز دستگیر کردند و در هنگامی که سرگرم بازرسی خانه بودند، پرویز نیکخواه از راه رسید. مأموران بدون آنکه بشناسند، او را نیز دستگیر کردند و در بازرسی از محتوای جیب او به نامه ای که درباره حادثه کاخ مرمر به یکی از دوستان مقیم خارج خود نوشته بود، نیز تز جنگ پارتیزانی که نوشته خود او بود، دست پیدا کردند. همچنین خانه او را مورد بازرسی قرار دادند و به ماشین تایپ، کتابها، نشریات و نوشته های مارکسیستی دست یافتند و اینجا بود که یکباره در بوق و کرنا دمیدند که: «اسرار توطئه کاخ مرمر کشف شد» و...
اکیپهای تحقیق پیرامون حادثه کاخ مرمر، در مرحله نخست پس از دستگیری نامبردگان براستی باور کردند که این گروه در حادثه یاد شده دست داشته و طراح اصلی بوده اند، لیکن هرچه بازجویی ها و بررسی ها پیشرفت کرد، بویژه آنگاه که شکنجه ها و فشارها کاسته و برداشته شد و متهمان در یک جو آرام و به دور از تهدید و شکنجه مورد بازجویی قرار گرفتند، آشکار شد که نه حادثه کاخ مرمر زیر سر این گروه قرار داشته است و نه اصولا آنان به جز یک نفر از این ایده و اندیشه پیش از اجرا، اطلاع و آگاهی داشته اند و نه رضا شمس آبادی با این گروه کوچکترین آشنایی و ارتباطی داشته است؛ لیکن چون با بوق و کرنا به دنیا اعلام کرده بودند که طراحان و توطئه گران «سوء قصد به جان شاه» را شناسایی و دستگیر کرده اند و روزنامه ها نیز با آب و تاب فراوان، روی آن تبلیغات گسترده ای به راه انداخته و تفسیر و تحلیل گوناگونی کرده بودند، رژیم شاه جز پافشاری روی این دروغ بی پایه راه دیگری نمی دید. ناگزیر باید روی این ادعا پای می فشردند و به شکلی به اصطلاح آبرومند آنها به این خیمه شب بازی پایان می دادند . که دادند . متهمان را به محاکمه کشیدند و به زندانهای از یک سال تا ده سال محکوم کردند. دو تن از آنان را نیز به ظاهر به اعدام محکوم کردند و سپس مشمول عفو ملوکانه قرار دادند و بدین گونه آن سناریو را به پایان بردند.
نکته درخور توجه اینکه، پرویز نیکخواه را که مغز متفکر و طراح اصلی توطئه کاخ مرمر و رهبر گروه معرفی کرده بودند به ده سال زندان محکوم کردند، لیکن مهندس منصوری را که به ظاهر عضو گروه به شمار می رفت، به اعدام محکوم کردند که خود از نادرستی و غیرواقعی بودن ماجرا حکایت داشت.
گواهی هایی بر واقعیت تاریخی
برای اثبات این واقعیت که پرویز نیکخواه و باند او کوچکترین نقشی در حادثه کاخ مرمر نداشتند و شهید شمس آبادی نیز هیچگونه ارتباط و آشنایی با آنان نداشت و حماسه کاخ مرمر تنها از ایمان و اراده خلل ناپذیر آن شهید ریشه و مایه گرفته بود، بایسته است شواهد، قراین، مدارک و استدلال های اساسی در این زمینه مطرح شود و مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد
الف:رأی دادگاه بر برائت پرویز نیکخواه از اتهام دست داشتن در حادثه کاخ مرمر و توطئه بر ضد شاه.
اگر نامبرده کوچکترین ارتباطی با جریان ۲۱ فروردین داشت، دادگاه هیچگاه به برائت او رأی نمی داد. دست کم درباره او همان رأی را صادر می کرد که علیه مهندس منصوری و احمد کامرانی صادر کرد و آن دو را به اعدام محکوم کرد؛ چون آن دو از نقشه و برنامه رضا شمس آبادی با خبر بودند و آن را به مأموران دولت گزارش نداده بودند.
«هیأت دادرسان» در رأی نهایی خود اتهام و ادعای توطئه او برای ترور شاه را که در کیفرخواست آمده، با دلایل زیر رد کرده است:
١- برابر بازجویی های معموله، متهم در کلیه مراحل، منکر شناسایی و ملاقات با کامرانی و رضا شمس آبادی خائن بوده است. [18]
٢- متهم در تمام مراحل تحقیقاتی و در محضر دادگاه شدیدأ منکر داشتن کوچکترین اطلاعی از نیت پلید و قصد خائنانه رضا شمس آبادی و ارتباط منصوری با کامرانی و رضا شمس آبادی بوده، می گوید: مدتها قبل به منصوری گفته بودم که ارتباطش را با کامرانی قطع نماید و تأیید این موضوع از طرف احمد منصوری در محضر دادگاه و در مراحل تحقیقاتی، صحت این اظهار او را به اثبات می رساند.
٣- متهم می گوید به هیچ وجه با ترور فردی به طور اعم یا اخص موافق نبوده و هر موقع در مورد ترور فردی صحبت می شده، روی این عقیده خود استدلال نموده و این عمل را که به صلاح جمعیت خود نمی دانسته، منع می کرده است.
۴- احمد منصوری می گوید هر وقت درباره ترور فردی به طور کلی با متهم صحبت می شد، نامبرده مخالفت خود را با استدلال کافی از نظر سیاسی و نتایج آن اعلام داشته است.
و با در نظر گرفتن دفاعیات متهم در محضر دادگاه و عدم وجود دلایل کافی برای احراز بزه اتهام توطئه به منظور سوء قصد نسبت به حیات اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر و ماده ۳۱۹ قانون دادرسی و کیفر ارتش ناظر به مواد ۳۱۶ و ۳۱۷ همان قانون را درباره متهم محرز و وارد ندانسته، به اتفاق آراء، غیرنظامی پرویز فرزند حسن، شهرت نیکخواه به مشخصات مندرج در کیفرخواست را از این اتهام بخصوص مبرا می دانند.[19]
ب: اعتراف صریح سپهبد نصیری، رئیس ساواک طی نامه به شاه، مبنی بر اینکه:
« ...تحقیقات انجام شده از متهمین حادثه ۲۱ فروردین کاخ مرمر، وسیله سازمان ضد اطلاعات ارتش و ساواک، حاکی است تاکنون غیر از احمد کامرانی ومهندس احمد منصوری شرکت افراد دیگری در توطئه خائنانه ۲۱ فروردین محرز نشده است.» [20]
چنانکه پیشتر روشن شد احمد کامرانی روی دوستی دیرینه با شمس آبادی از نقشه او باخبر شد و روی خودنمایی یا به هر دلیل دیگر منصوری را که از همشهری های او بود در جریان گذاشت. البته این را نمی توان «شرکت افراد دیگر» در حادثه کاخ مرمر دانست. افزون بر این نمی توان پذیرفت که منصوری عضو گروه نیکخواه در چنین حادثه مهمی شرکت داشته و نیکخواه از آن بی خبر بوده است و سوم اینکه هیچگونه همکاری ای میان منصوری و کامرانی وجود نداشته است تا در این مورد با کمک هم به برنامه ریزی، نقشه کشی و حادثه آفرینی دست بزنند. افرادی که با یکدیگر ارتباط ارگانیک ندارند و حتی از اندیشه ها، ایده ها و اعتقادات یکدیگر بی خبرند،[21] چگونه می توانند با یکدیگر به چنین حادثه آفرینی کاخ براندازی دست بزنند.
پ: عدم آشنایی و ارتباط رضا شمس آبادی با گروه نیکخواه.
چنانکه یادآوری شد، شهید شمس آبادی نه تنها با گروه نیکخواه ارتباط ارگانیک و سازمانی نداشت، بلکه اصولا آنان را نمی شناخت. آنان نیز نه او را دیده، نه از او شناختی داشتند و نه راهی که بتوانند روی او کنترل داشته باشند. یکی از اعضای گروه نیکخواه به نام منصوری از احمد کامرانی شنید که:
« ... دوستی در باغ شاه دارد که جزو سربازان نگهبان کاخ مرمر است. جوانی است فوق العاده پرشور و تندخو و قصد ترور شاه را دارد. منصوری در جواب او می گوید: این کار منافعی دارد ولی مضاری هم دارد و باید کاری کرد که این سرباز فعلا این کار را نکند و بهتر است که این دوست سرباز را برای بعدها ذخیره نمود و به عبارت آخری او را وادار نمایی که تقاضای خدمت در گارد جاوید را بنماید و چنانچه این شخص از تصمیم خود دایر به سوءقصد انصراف حاصل نکرد، به نحوی او ما را از تاریخ احتمالی موضوع مستحضرنماید. [22] اگر رضا شمس آبادی با گروه نیکخواه ارتباط داشت و از آقایان تأثیرپذیر بود و اگر گروه نیکخواه، بویژه کامرانی و منصوری در تصمیم گیری ها و برنامه های او نقشی داشتند، بی تردید او را منصرف می کردند و در روز ۲۱ فروردین 44 او نباید به آن حرکت حماسی دست می زد. پرویز نیکخواه نیز در آخرین دفاعیات خود آورده است:
«درابتدای کار دادگاه، همه مفاد پرونده آقای مهندس منصوری و خود من در مورد این اتهام خوانده شد تا بی پایگی و واهی بودن این اتهام ثابت شود و ثابت شد و همچنین گفته شد که در هیچ یک از مراحل بازجویی و بازپرسی، از صدور قرار پیگرد گرفته تا آخرین دفاع در بازپرسی به من افهام چنین اتهامی نشده است. با استناد به مطالبی که قبلا گفته شد و بی جواب ماند، با استناد به برگهای ۸۳، ۱۱۸ و ۲۸۱ پرونده انفرادی خود من و گزارش بسیار محرمانه سازمان امنیت بندهای ۲۱ و ۲۲ درباره پرونده من به اداره دادرسی ارتش که مؤید عدم اطلاع من از نیت سوء شمس آبادی و مخالفت من با تروریسم است و با توجه به برگهای ۷۳ و ۷۸ قرار بازپرس و نوع اتهام در آخرین مرحله بازپرسی مندرج در صفحه ۲۷۱ پرونده انفرادی خود من...... و با توجه به همه محتویات مجموعه پرونده ها چنین می توان نتیجه گیری کرد:
١- پرویز نیکخواه اساسأ رضاشمس آبادی را نمی شناخته است.
٢- پرویز نیکخواه از وجود رضا شمس آبادی مطلع نبوده.
٣- پرویز نیکخواه از نیت سوء رضاشمس آبادی مطلع نبوده.
۴- پرویز نیکخواه، احمد کامرانی و حسن شریف را مدتها پس از بازداشت شناخته است و... »[23]
ت: به اعتراف پرویز نیکخواه در مراحل مختلف بازجویی،بازپرسی و دفاعیات، نیز بنا برتأیید بیشتر افراد این گروه، نامبرده « باکار تروریستی به طور اعم و با ترور شاه به طور اخص» مخالف بوده است. او در یکی از اعترافات خود آورده است:
«.... بعد از بازگشت آقای منصوری از تبریز پس از پایان یکی از جلسات، در منزل آقای شیروانلو در راه خانه آقای منصوری، وی به من گفت میخواستم نظر تو را راجع به ترور شاه بدانم و آیا کار مفیدی است یا مضر؟ من با صراحت تمام مخالفت خویش را با ترور به طور اعم و ترور شاه به طور اخص بیان داشتم که اولأ ترور شاه در ایران هرج و مرج سیاسی ایجاد میکند... و ثانیأ تصرف قدرت دولتی از جانب عناصر ارتجاعی صرف، باعث سرکوبی بی چون و چرای عناصر مترقی و پیشرو خواهد شد و این اساسأ به ضرر خود ماست. از طرف دیگر حسین راننده نیز مسأله ترور سیاسی را مطرح کرد. من با او نیز به مدت دو ساعت گفتگو کردم و مضار سیاسی آن را توضیح دادم و به او گفتم که حتی اگر صد نفر از اعضای هیأت حاکم را نیز بتوان در آن واحد ترور کرد، حتی اگر دولت هم استعفا دهد و قدرت را در دستی تعارف کند، بی فایده است؛ زیرا نیروی صالحی که بتواند آن را در دست گیرد وجود ندارد.»[24]
بنابراین پرویز نیکخواه و باند او نمی توانستند محرک و مشوق شهید شمس آبادی باشند.
ث: اصولا پیش از آنکه پرویز نیکخواه و دار و دسته او به ایران بیایند، رضا شمس آبادی با انگیزه اعدام انقلابی شاه، برگ معافیت از نظام وظیفه را پاره کرد و داوطلبانه به سربازی رفت و برای اینکه بتواند اندیشه و نقشه خود را پیاده کند، تلاش فراوانی به عمل آورد که در خدمت لشکر گارد قرار بگیرد و در (گارد جاویدان) فعالیت کند، بنابراین حتی اگر گروه نیکخواه نیز نقشه ترور شاه را در سر داشتند، به برنامه، اراده و ایده شهید شمس آبادی ارتباطی پیدا نمیکرد. چنانکه پیشتر آورده شد، شمس آبادی در تیرماه سال ۱۳۴۲ به سربازی رفت و نیکخواه و باند او بنا بر اعتراف خودشان در اواسط آن سال وارد ایران شدند.[25]
ج: پرویز نیکخواه، احمد منصوری و دیگر افراد گروهشان در مدتی که در خارج کشور به سر می بردند در تظاهرات و گردهمایی ها و دیگر فعالیتهای علنی و غیرعلنی مارکسیست ها بر ضد رژیم ایران حضور داشتند، از این رو، آنگاه که به شکل گروهی به ایران بازگشتند، ساواک نسبت به آنان حساسیت ویژه ای پیدا کرد و با همه نیرو آنان را زیر نظر داشت، رفت و آمدها و فعالیتهای آنان را کنترل می کرد و برای آنان واحد تعقیب و مراقبت گذاشته بود. از این رو، اگر آنها میخواستند با کسانی در ایران ارتباط برقرار کنند، پیش از هر کسی ساواک از آن آگاهی می یافت و آن را پیگیری می کرد. ساواک طی بخشنامه ای اعلام کرده است:
«نامبرده بالا (پرویز نیکخواه از فعالین حزب توده در انگلستان می باشد که اخیرا به ایران مراجعت نموده. دستور فرمایید اعمال و رفتار وی را که در آدرس زیر سکونت دارد زیر نظر گرفته، نتیجه را اعلام دارند.» [26] در قرار دیگری که ساواک در مورد گروه پرویز نیکخواه صادر کرده آمده است:
«خواهشمند است دستور فرمایید نتیجه مراقبت های معموله از اعمال و رفتار نامبرده بالا [احمد منصوری] را در محل کار و محل سکونت به این اداره کل اعلام و ضمنا به فرموده تیمسار ریاست معظم ساواک، اعمال و رفتار اشخاص مشروحه زیر را که از دوستان و آشنایان مشارالیه می باشند تحت نظر جدی قرار داده و نتایج حاصله را مستمرا به این اداره کل، اشعار دارند تا به عرض برسد:
١۔ عنایت الله اشتری
۲- جواد منصوری تهرانی مقدم، برادر مشارالیه...
۳- مهندس جمشید عتیقی، کارمند شرکت نفت
۴- پرویز نیکخواه
5- پرویز فیروزی، دانشجوی هنرهای زیبا.... اسامی سایر رفقا و دوستان وی نیز متعاقبا اعلام خواهد شد. ضمنأ مقرر است شماره های تلفن رفقا و دوستان وی نیز تحت کنترل قرار گیرد...». [27]
با این کنترل و مراقبت چگونه می توان باور کرد که پرویز نیکخواه و باند او طرح ترور شاه را به اجرا گذاشته باشند؟
ج: اگر پرویز نیکخواه و دارودسته او نقشه حادثه کاخ مرمر را طراحی کرده بودند، چگونه دادگاه نظامی رژیم شاه پرویز نیکخواه «مغز متفکر این گروه» را (بنا به تعبیر ساواک) تنها به ده سال زندان و یک نفر از اعضای زیر مجموعه او به نام احمد منصوری را به اعدام محکوم کرد؟ آیا این محکومیتهاخود گواه این واقعیت نیست که نامبردگان هیچگونه ارتباطی با حادثه کاخ مرمر نداشتند و رژیم شاه افراد این گروه را طبق موضع گیری ها و اندیشه هایشان در برابر طرح «ترور شاه» کیفر داد؟ زیرا مهندس منصوری آنگاه که از کامرانی شنید که سربازی در کاخ مرمر، نقشه ترور شاه را در سر دارد، نه تنها با قاطعیت آن را رد نکرد و به مخالفت با آن برنخاست بلکه به تحلیل «منافع و مضار آن» نشست و دست آخر هم از کامرانی خواست که اگر می تواند تاریخ دقیق این عملیات را از سرباز یاد شده بگیرد. از این رو، به جرم اینکه در برابر طرح «ترور شاه» روی مخالفت نشان نداده و نسبت به آن بی تفاوت بوده است، [28] به اعدام محکوم شد؛ لیکن پرویز نیکخواه هر بار که موضوع «ترور شاه» را با او مطرح کردند با دلایل گوناگون آن را رد کرد و آن را بر خلاف مصلحت گروه خویش شمرد. از این رو، تنها به گناه داشتن مرام اشتراکی، به ده سال زندان محکوم شد. [29]
خ: چنانکه پیشتر اشاره شد، شاه کینه توزتر و خون آشامتر از آن بود که از کیفر افراد و گروههایی را که نقشه و اندیشه کشتن او را در سر داشتند بگذرد و آنان را زنده بگذارد. از این رو، دیدیم که گروه «گلسرخی» را که اندیشه ترور او را در سر داشتند و هنوز دست به کاری نزده بودند، به جوخه آتش سپرد و به زندگی آنان بی رحمانه پایان داد. بنابراین، چگونه می توان باور کرد که نیکخواه و باند او نقشه نابودی او را به طور عینی دنبال کرده باشند و با این وجود، جان سالم به در ببرند و به زندان های کوتاه مدت محکوم شوند و یکی پس از دیگری مورد عفو ملوکانه قرار بگیرند و آزاد شوند؟ مردم ایران با شناختی که از شاه داشتند آنگاه که دیدند پرویز نیکخواه پس از گذشت ۶ سال از حادثه کاخ مرمر آزاد شد، فورا دریافتند که نامبرده در حادثه کاخ مرمر بی تقصیر بوده است. ساواک گزارش داده است:
«آقای منوچهر صمصامی، کارمند مؤسسه اطلاعات دریک صحبت کاملا خصوصی راجع به پرویز نیکخواه که چندی قبل مصاحبه مطبوعاتی به عمل آورده، اظهار داشت: با توجه به مطالبی که در جراید و رادیو و تلویزیون عنوان گردیده [معلوم می شود] اتفاقی که در بیست و یکم فروردین در کاخ مرمر رخ داد، بدون ریشه بوده و تنها یک مأمور گارد بدون هرگونه تبانی و دخالت افراد دیگر این عمل را نموده، ولی چون نمی توانستند به اطلاع عموم برسانند که یک مأمور گارد، اقدام به این عمل نموده، این کاررا به پرویز نیکخواه و عده دیگرکه سابقه سیاسی داشتند بستند. اکنون بعد از مدتی پس از تعلیمات لازمه او را وادار به مصاحبه می کنند و بعد هم به عرض شاه می رسانند که ایشان را مورد عفو ملوکانه قرار دهند و بعد او را عفو کرده و موضوع منتفی می گردد.»[30]
د: پرویز نیکخواه و دار و دسته او اگر در حادثه کاخ مرمر دست داشتند، بایستی پس از آن حادثه، دست کم خانه های خود را از اسناد و مدارک و ابزار و لوازمی که می تواند مایه دردسر برای آنان باشد، خالی کنند و از به همراه داشتن اوراقی که آثار جرم به شمارمی آید خودداری ورزند؛ لیکن می بینیم که پرویز نیکخواه روی آشنایی که حسین کاشانی (راننده) و احمد منصوری با کامرانی داشته اند، پس از آگاهی از دستگیری کامرانی در کاشان به آن دو هشدار داده است که مراقب خود باشید، ممکن است به سراغ شما نیز بیایند؛ لیکن نه تنها خانه خود را خالی نکرده است بلکه نوشته های حساس (ازدید ساواک) را با خود برداشته و به خانه منصوری رفته است. آنگاه که درخانه نامبرده اورا دستگیر کردند، ساواک تزاو رادرباره جنگ پارتیزانی درایران و نامه ای را که به یکی از دوستان خود در خارج از کشور نوشته و از حادثه کاخ مرمر گزارش داده بود، از جیب او بیرون آورد؛ و در بازرسی از خانه او به یک دستگاه ماشین استنسیل، یک دستگاه ماشین تحریر، مقادیری کاغذ و لوازم چاپ و پلی کپی، مقادیر بیشماری اوراق و نشریات کمونیستی، جزوات ترجمه شده از آثار مارکس، انگلس و مائوتسه تونگ، کتابهای زیادی درباره جنگهای پارتیزانی و.... دست پیدا کرد. بنابراین، نه تنها کوچکترین گواهی بر دست داشتن گروه نیکخواه در حادثه کاخ مرمر موجود نیست بلکه شواهد و دلایل فراوانی خلاف آن را به اثبات می رساند.
جوسازی ها و شایعه پراکنیها
ازحادثه کاخ مرمر بیش از چند روزی نگذشته بود که شایعات فراوانی بر سر دست و زبانها افتاد، مانند اینکه در این حادثه دست خارجی ها درکار بوده است. این صحنه سازی را سران رژیم، ترتیب داده بودند. نفت در این جریان نقش داشته است. مالکان بزرگ در آن دست داشته اند. توطئه کودتا درکار بوده است، عوامل شوروی می خواستند قدرت را در دست بگیرند. انگلیس و عوامل آن، پشت این حادثه بوده اند. امریکایی ها به علت ناخشنودی از شاه خواستند به او گوشمالی دهند و... و... این شایعات ریشه در جریان های گوناگون داشت:
۱۔ ذهنیت منفی برخی از مردم ایران نسبت به مسائل و جریان های سیاسی. در آن روز کم نبودند کسانی که اصولا جریان های سیاسی را بازی و صحنه سازی می پنداشتند، جنگ اول و دوم جهانی را زرگری قلمداد می کردند! فرار رضاخان از ایران را نیرنگ و کلک میدانستند. جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، گریز شاه از ایران در ۲۵ مرداد ۳۲، کودتای ۲۸ مرداد و بازداشت و محاکمه مصدق و... را خیمه شب بازی و جنگ و گریزی شیطنت آمیز تلقی می کردند. این عده با این دید و ذهنیت، طبیعی بود که حادثه کاخ مرمر را نیز صحنه سازی و سناریوی رژیم شاه بدانند.
۲- سیاستمداران خودباخته ای که هیچگاه نمی توانستند باور کنند که مردم بدون تکیه به قدرتها بتوانند کاری انجام دهند، هر حرکت مردمی را به یکی از ابرقدرتهانسبت میدادند و یا زیر سر زورمداران حاکم می دانستند. از این دست نویسندگان خودباخته درباره جنبش اسلامی ضد رژی، نهضت مشروطه و دیگر حرکت های مردمی ایران نیز اینگونه دیدگاه هایی را مطرح کرده اند. اعدام انقلابی رزم آرا و حسنعلی منصور را نیز با چنین دیدی مورد بررسی قرار داده اند و اکنون نیز با صراحت مطرح می کنند. طبیعی است که این دسته از عناصر کژاندیش درباره حرکت حماسی شهید شمس آبادی در کاخ مرمر، دنبال دست نیرومند خارجی یا داخلی بگردند.
٣- بنگاه تبلیغاتی رژیم شاه نیز بر آن بود تا وانمود کند که اصولا نه مردم ایران بر ضد شاه اقدامی می کنند و نه توان، جرأت و جسارت آن را دارند که به چنین حرکتی دست بزنند. بنابراین باید دید حادثه کاخ مرمر زیر سر کدام یک از قدرت های خارجی بوده است. ساواک در گزارش خود از دکتر علی امینی روایت کرده است:
«دکترعلی امینی به یکی از دوستان خویش به طور خصوصی گفته است: در جریان حادثه اخیر کاخ مرمر سیاست خارجی کاملا دست داشته و نظر هم بر خلاف آنچه شایع شده این نبوده که واقعأ سوءقصد را به نتیجه برسانند بلکه نظر اصلی و کلی، تولید وحشت و نشان دادن قدرت بوده که شاهنشاه در حقیقت حساب خویش را بکنند. » [31]
۴- بیگانگان و بیگانه زدگانی که هیچگاه نمی خواهند نور امید را در دل ملتها فروزان ببینند. آنها پیوسته برآنند به تودهها بباورانند که از مردم کاری برنمی آید؛ از این رو، هرگاه حرکتی امید آفرین و بیدارکننده از سوی مردم پدید آمده است، قلم به دستان، تاریخ نگاران غیرمتعهد و تحلیلگران مرموز و وابسته، همه نیروی خود را به کار گرفته اند تا با تراشیدن یک سلسله دلایل ساختگی وانمود کنند که آن حرکت ریشه در نقشه، توطئه و دسیسه بیگانگان داشته و مردمی که به آن حرکت دست زده اند، دانسته یا ندانسته، آلت دست دیگران بوده اند و سیاست آنان را به اجرا درآورده اند. از این دست نویسندگان نیز به تحریف تاریخ کوشیده اند و بسیاری ازحوادث و رویدادهای تاریخی ایران را زیر سر بیگانگان وانمود کرده اند.
5- برخی از گروه های ورشکسته سیاسی نیز روی خصلت انحصارطلبی، خودبزرگ بینی، گروه گرایی و تنگ نظری، حرکتهای مردمی را که به حزب و گروه آنان وابستگی نداشته باشد، به زیر سؤال می برند و با این شگرد میکوشند ورشکستگی، عقب ماندگی و ناتوانی خود را پوشیده دارند؟
6- حرکت هایی که ریشه مذهبی داشته باشد برای لیبرالها، غربزدهها، مارکسیست ها و لاییکها ناخوشایند، بلکه غیرقابل تحمل است و بسیاری از تحریف گری های تاریخی و تحلیل های کژاندیشانه درباره بسیاری از حوادث و جریان های تاریخی برای این بوده است که خواسته اند نقش اسلام را در آن رویدادها نادیده بگیرند.
اگر نقش علما را در لغو قرارداد رویتر کمرنگ نمایانده اند، اگر حرکت رهایی بخش سید جمال الدین را تلاش کرده اند به زیر سؤال ببرند، اگر درباره نهضت تنباکو و نهضت مشروطه به تحریف دست زده اند، اگر در راه خدشه دار کردن چهره هایی مانند شیخ فضل الله نوری، بهبهانی، ملاعلی کنی، میرزا کوچک خان، مدرس و کاشانی قلم زده و می زنند، اگر در راه به زیر سؤال بردن حرکت انقلابی و کاخ برانداز فداییان اسلام از هیچ دروغ، تحریف و نارواگویی پروا نکردند، اگر اعدام انقلابی رزم آرا به دست خلیل طهماسبی را مورد تردید قرار داده اند و درباره حرکت روحبخش و امیدآفرین شهید محمد بخارایی و شهید رضاشمس آبادی به وارونه نویسی و شایعه سازی دست زده اند، برای این بوده و هست که نقش اسلام را در نهضتها، حرکتها و انقلابها نادیده بگیرند. از این رو، می بینیم که برخی از گروههای سیاسی، که از مخالفان سرسخت مارکسیست ها خود را وانمود می کنند، آنگاه که درباره حادثه کاخ مرمر به تحلیل می نشینند، به سادگی می پذیرند که زیر سرگروه نیکخواه بوده است؛ چون می دانند که اگر در این پندار تردید کنند، باید بپذیرند که آن حادثه ریشه اسلامی داشته است؛ راه سومی ندارد. از این رو، آن قلم به دستان به اصطلاح تاریخ نگار که وابستگی گروهی دارند، آنگاه که به بررسی اعدام انقلابی رزم آرا یا حسنعلی منصور می پردازند، به گونهای قلم می زنند که خواننده در اصالت آن حرکت دچار تردید شود، لیکن در مورد حادثه کاخ مرمر با صراحت آن را از سوی مارکسیست ها وانمود می کنند و می گذرند.
۷- جنگ قدرت میان امریکا و انگلیس در پشت پرده، و رویاروییهای پنهان جناحهای وابسته به این دو ابرقدرت نیز در ایجاد شایعاتی درباره حادثه کاخ مرمر نقش بسزایی داشت. عوامل و ایادی آمریکا در ایران با یک سلسله شایعه پراکنیها می کوشیدند وانمود کنند که حادثه مزبور طبق سیاست انگلستان روی داده است. جناحهای وابسته به انگلیس نیز آن حادثه را نشان نارضایتی های امریکا از سیاست شاه وانمود می کردند! روزنامه های وابسته به دو جناح نیز با آوردن یک سلسله مقالات مرموز به این جو دامن می زدند. گزارشات ساواک در این باره در خور نگرش است:
«حادثه سوء قصد در کاخ مرمر... در چند روز اخیر شایعات زیادی در مجامع مختلف به وجود آورده است. آنها که در امور سیاسی اظهارنظر می نمایند عقیده دارند که مسلما در انجام این امر دست خارجی دخالت داشته و اضافه می نمایند در جریان مسافرت اعلیحضرت به انگلستان، مذاکرات معظم له، با مقامات انگلیسی موفقیت آمیز نبوده و اصولا توافقی از ناحیه انگلستان به عمل نیامده است و حادثه اخیر را مربوط به همین عدم توافق سیاسی اعلیحضرت و مقامات انگلیس می دانند.
لکن عده ای نیز برخلاف این نظریه عقیده دارند بین شاهنشاه و اولیای انگلستان توافق کامل به وجود آمده و در نتیجه تصمیم گرفته شده با سیاست آمریکا در ایران مبارزه شود و اظهار می گردد حملاتی که اخیرا به وسیله جراید نسبت به سیاست آمریکا به عمل می آید، این ادعا را تأیید می نماید. داستان عده ای نیز انجام این سوءقصد را تحریک عناصر مذهبی افراطی دانسته و معتقدند حادثه مزبور در تعقیب اقدامات قبلی دار و دسته فداییان اسلام صورت گرفته است.» [32]در گزارش دیگر ساواک آمده است:
«اخیرا در بعضی از محافل مختلف تهران شایع گردیده پس از تحقیقاتی که از متهمین حادثه کاخ مرمر به عمل آمده، معلوم شده که دراین جریان از طرف بعضی از مقامات امریکایی مقیم ایران تحریکاتی صورت گرفته و اخیرا تیمسار سرلشکر فردوست و تیمسار سرتیپ صمدیان پور به منظور چاره جویی ومذاکرات لازم با مقامات انگلیسی به لندن مسافرت کرده اند.» [33]درگزارش دیگر ساواک می خوانیم:
«منوچهر قبایی که با بعضی از رجال سیاسی طرفدار سیاست انگلیس در ایران ارتباط دارد، به یکی از دوستان خود گفته است: از نظر انگلیسیها توطئه کاخ مرمر و تیراندازی به طرف شاهنشاه طبق نقشه مقامات آمریکایی بوده، ولی دستگاه حکومت ایران آن را به حساب انگلیسی ها گذارده و موجبات عصبانیت و ناراحتی آنها را فراهم ساخته اند.» [34]
در پایان این بحث یادآوری این نکته بایسته است که این نگارنده هرگز بر آن نیست دخالت بیگانگان را در بسیاری از رویدادهای تاریخی نادیده انگارد، بلکه بر آن است توطئه دیرینه ای را که در راه خدشه دار کردن اصالتها و به زیر سؤال بردن حرکتها و چهره های اسلامی و مردمی دنبال می شود برملاکند و همگان را در برابر این توطئه که امروز از سوی قلم به دستان وابسته و سرسپرده به عنوان خاطره نویسی و تاریخ نگاری بیش از گذشته دنبال می شود، به هوشیاری و خردگرایی فرا خواند.
شهید دزدی
البته توطئه تحریف تاریخ، تنها به یک مورد بالا محدود نمی شود، بلکه با راهها، روشها، شیوهها و شگردهای گوناگون این توطئه ادامه یافته و در دست اجرا قرار گرفته است. از یک سو، بدخواهان و بیگانه زدگان با انگیزه بی اعتبار کردن تاریخ ملت ایران و بازداشتن نسل امروز و فردا از راه استوار پیشینیان، از سوی دیگر عناصر و گروههایی روی غرضهای نفسانی، خودخواهی و گروه گرایی، به تحریف واقعیت های تاریخی میکوشند و تاریخ را مخدوش می کنند. شهید دزدی و وابسته نمایاندن برخی از شهیدان به این گروه، یا آن دسته، از کارهای زشت و زننده ای است که این روزها دنبال می شود.
استقلال ذاتی و عدم وابستگی رضا شمس آبادی به این و آن، گروه گرایان و خودپرستان را پیوسته وسوسه می کند که به گونهای او را به خود وابسته بنمایانند و از حماسه آفرینی او در کاخ مرمر، برای باند و گروه خود آبرو و اعتبار دریوزگی کنند. از این رو، می بینیم که برخی ادعا کرده اند:
«رضا شمس آبادی... وقتی از سازشکاریهای بعضی از رهبران آن حزب [مردم ایران وابسته به جبهه ملی]دل آزرده شده بود به جاما پیوست. او در هنگام خدمت سربازی به پست نگهبانی کاخ های طاغوتی منصوب شد. رضا امکان اجرای انقلابی حکم اعدام شاه را به اطلاع شاخه خود رسانید و پس از کنکاش های طولانی و تجزیه و تحلیل دقیق، سرانجام در اسفندماه ۱۳۴۳ تصمیم قطعی به اجرای امر گرفته شد و روز بیست و یکم فروردین ۱۳۴۴ وارد عمل شد....
پلیس امنیتی شاه که شاه را فاقد پایگاه مردمی می دانست سربازان وظیفه را با اسلحه بدون خشاب، یا خشاب خالی، به طور نمایشی به نگهبانی می گماشت. شهید شمس آبادی از این موضوع رنج می برد. مسأله را با رابط سازمانی خود مطرح می کند؛ در روز موعود از لای نرده های کاخ شاهی به وسیله رابط سازمان، خشاب پر به او رسانده می شود.» [35]
نخست باید دانست که رضا شمس آبادی ۔ چنانکه آورده شد . با آنکه به عنوان کفیل مادر پیرش از سربازی معاف شده بود، به منظور دستیابی به شاه و اعدام انقلابی او، داوطلبانه به نظام وظیفه رفت و تلاش کرد که در خدمت گارد جاویدان قرار بگیرد تا بتواند نقشه خود را عملی کند، نه اینکه اتفاقی به پست نگهبانی کاخ های طاغوتی «منصوب» شده باشد و پس از آنکه به آن سمت منصوب شد «امکان اجرای انقلابی حکم شاه را به اطلاع شاخه خود رسانیده باشد»!
دوم: شهید آن روزی که داوطلبانه به سربازی رفت، انگیزه خود را از رفتن به سربازی برای دوستان و نزدیکان خود بازگو کرد. ازمادر پیرش تا استادکارش می دانستند که او روی چه قصد و انگیزه ای به سربازی رفته است و حتی وقتی که به گارد وظیفه پذیرفته شد، به برخی از دوستانش خاطرنشان ساخت که «ما خودمان را آنجا که می خواستیم انداختیم» و هیچگاه در انتظار نبود که دیگران «... پس از کنکاش های طولانی و تجزیه و تحلیل دقیق سرانجام در اسفند ماه ۴۳» تصمیم به ترور شاه بگیرند و به او مأموریت بدهند.
سوم: شهید پیش از اسفند ۴۳ نیز چند باری کوشش کرده بود که نقشه اعدام انقلابی شاه را به اجرا درآورد، لیکن به علت برخی مشکلاتی که بر سرراه او پدید آمد،نتوانسته بود این برنامه رابه اجرا درآورد.احمد کامرانی از زبان شهید شمس آبادی روایت کرد:
«روزی که حبیب بورقیبه به ایران آمده بود، به اتفاق شاه از فرودگاه بیرون می آمدند. رضا را در در خروجی گماشته بودند. او خشاب گذاری می کند و آماده می شود که هنگام خروج شاه او را به رگبار ببندد که متأسفانه درهمان لحظه او را با نگهبان دیگر عوض می کنند و موفق نمی شود؛ علت هم این بوده که رضاخیلی مورد توجه افسرهایی بود که فرماندهی او را داشتند. چون سر پست زیاد مانده و خسته شده بود، او را از آن پست برداشتند. یک بار دیگر یکی از رؤسای جمهوری آمریکا می آمده و شاه به استقبال رفته بوده، رضا می خواسته برنامه خود را عملی کند، می بیند اگر بخواهد از مسلسل استفاده کند، فرصت از دست می رود. شاه با میهمانش میان ماشینها مخفی می شود و او دیگر کاری نمی تواند بکند. رضاشرح می داد که مسلسل او از نوع M3 است؛ اول باید یک سری گلوله به سمت زمین شلیک کند بعد بشود بالا آورد و هدف گیری کرد. » [36]
چهارم: در پرونده پرحجم و سنگین متهمان کاخ مرمر حتی یک سؤال مطرح نشده است که رضا شمس آبادی خشاب را از کجا آورده است و چه کسی به او رسانده است. از آنجا که آن شهید، سرباز گارد بود، نه سرباز صفر و پاسداری از کاخ های سلطنتی با اسلحه بدون خشاب دور از احتیاط امنیتی بود، مسلما او خشاب در اختیار داشته است، در گزارش ها نیز آمده است که رضا شمس آبادی هنگام حمله به شاه، در درون سرسرا خواست خشاب مجدد بگذارد که اسلحه او با دو گلوله یکی از گاردی ها از کار افتاد. از این گزارش می توان دریافت که شهید شمس آبادی بیش از یک خشاب در اختیار داشته است. بنابراین ادعای اینکه «... در روز موعود از لای نرده های کاخ شاهی به وسیله رابط سازمان، خشاب پر به او رسانده می شود....» از دروغهای بزرگ است. اصولا پست محافظان کاخ تا نرده های اطراف فاصله داشته است و آنان هرگز نمی توانستند پست خود را ترک کنند و به پشت نرده بروند و در برابر چشمان دیگر سربازان گارد، خشاب پر بگیرند. این دروغ، ساخته و پرداخته کسانی است که اصولا میان سرباز وظیفه و «گارد وظیفه» نمی توانند تفاوت بگذارند و از چگونگی پاسدهی و نگهبانی آنان از کاخ بی اطلاع می باشند.
پنجم: شهید شمس آبادی با اینکه خطرناکترین اندیشه و نقشه خود را که کشتن شاه بوده با دوستان خود در میان گذاشته است، چگونه از وابستگی خود به «جاما» با احدی سخن نگفته و آن را به عنوان راز سر بسته در دل خود نگاه داشته است؟ چه سرمگویی اقتضا کرده است که او عضویت خود در جاما را از همه دوستانش پنهان کند و حتی برای پیوستن به این گروه با کسی هم مشورت نکند؟ با اینکه در آن روز پیوستن به این یا آن گروه از مسائل مهم سیاسی خطرناکی به شمار نمی رفت که نتوان آن را با کسی در میان گذاشت. بویژه با آن بی پروایی شهید شمس آبادی، که برنامه خود را برای اعدام انقلابی شاه حتی با مادر خویش در میان گذاشته بود. تا آنجا که تحقیقات نشان می دهد و دوستان شهید گواهی می دهند و روش آزادمنشانه او دلالت دارد و با در نظر گرفتن بدبینی او به گروههای سیاسی که گفته بود «از این حزبها و حزب بازیها آبی گرم نمی شود»، با قاطعیت می توان گفت که شهید به هیچ دسته و گروهی وابستگی نداشت و این ادعاهای بی پایه، نمونه آشکار شهید دزدی است.
ششم: آیا گروه جاما « پس از کنکاش های طولانی و تجزیه و تحلیل دقیق» تنها در مقطع ۲۱ فروردین ۴۴ به شکل ویژه و استثنایی دست به اسلحه برد و «حادثه کاخ مرمر را پدید آورد! یا اصولا با باورمندی به خیزش مسلحانه از آن تاریخ وارد فاز نظامی شد؟ اگر در تاریخ به اصطلاح مبارزات خویش، تنها برای یک بار و یک روز اقدامی مسلحانه صورت داد، باید پرسید چرا؟ چه انگیزه ای در این حرکت استثنایی و غیر عادی نهفته بود؟ اگر از تاریخ ۲۱ فروردین ۴۴ مبارزه قهرآمیز و مسلحانه را آغاز کرد، خوب است از آن تاریخ تا پیروزی انقلاب اسلامی آماری از عملیات مسلحانه خود را منتشر کند و از آن مهمتر آنگاه که گروه مزبور «... پس از کنکاش های طولانی و تجزیه و تحلیل دقیق» به این نتیجه رسیده بود که باید شاه را از میان برداشت، از سال ۴۴ تا ۵۷ برای به اجرا درآوردن این هدف خویش به چه اقداماتی دست زد؟ چند تن دلاورمرد مانند رضا شمس آبادی تربیت کرد، چه برنامه ها و نقشه هایی برای نفوذ آنان در میان «گارد جاویدان» به عمل آورد؟ چند عملیات نظامی برای اعدام انقلابی شاه و دیگر سران رژیم انجام داد؟
هفتم: رهبر عملیات رضاشمس آبادی در سازمان چه کسی بود؟ رابط او چه نام داشت؟ رهبر عملیات نقشه را چگونه طراحی کرده بود، نامبرده را در کجا و چگونه آموزش فکری و نظامی داده بود؟ برای مرحله پس از عملیات چه برنامه ای در دست اجرا داشت؟ اگر او را دستگیر می کردند درباره سازمان چه باید میگفت؟ اگر در زیر شکنجه های وحشیانه و توانفرسا نمی توانست مقاومت کند و نام سازمان را فاش می کرد، برنامه سازمان چگونه طراحی شده بود؟ آیا بر آن بود به خانه های تیمی و پایگاههای مخفی پناه ببرد و رسمأ با رژیم شاه به جنگ و گریز دست بزند؟ آیا اسلحه کافی برای مقاومت و رویارویی فراهم کرده بود؟ یا اینکه اصولا به خیزش مسلحانه فکر نمی کرد و از شنیدن نام «قیام مسلحانه»، «حرکت قهرآمیز»، «خانه تیمی»، «فعالیت های چریکی» و.... لرزه بر اندام اعضای سازمان می افتاد؟
هشتم: با شناختی که این نگارنده از گروه ها و سازمان های سیاسی دوران ستمشاهی دارد معتقد است که اگر شهید شمس آبادی به یکی از این گروه ها و سازمانها وابستگی داشت و آنان در می یافتند که او نقشه از میان برداشتن شاه را در سر دارد، در گام نخست همه نیروی خود را به کار می گرفتند که او را از این اقدام بازدارند و اگر میدیدند او را از این تصمیم نمی توان منصرف کرد، در معرفی او به ساواک و فاش کردن نقشه او تردید به خود راه نمی دادند. چنانکه در صفحه های گذشته آمد، آنگاه که برخی از افراد گروه نیکخواه شنیدند که سربازی در کاخ مرمر قصد جان شاه را دارد، نخستین توصیه شان به کامرانی این بود که اگر می توانید او را از این تصمیم بازدارید و از چنین اقدامی منصرف کنید!
پی نوشت ها
[1]«... احساس من این بود که پنجاه نفر تیر می انداختند. زیرا تیراندازی واقعأ شدید بود. وقتی در را گشودم، فقط دو نفر سرباز گارد را مرده یافتم....» به نقل از مصاحبه شاه با خبرنگار لوموند، پرونده ساواک درباره حادثه کاخ مرمر؛ برگ شماره ۱۳۹
[2] روزنامه های تهران؛هجدهم اردیبهشت ۱۳۴۴
[3] همان
[4] ... من عاجزم و قدرت این را ندارم که درباره روحیات و اخلاقیات رضا صحبت کنم و فکر نمی کنم هیچکدام ازدوستانش و آنهایی که سالها با او بوده اند، به روحیات او پی برده باشند. یک آدم تقریبأ نفوذناپذیری بود. البته اینها یک افراد استثنایی هستند که کمتر در اجتماع، مثل آنها می توان پیدا کرد. اگر شما درمحله او، در محل زندگی او بروید، از هر کسی که او را می شناسد، درباره او سؤال کنید، فقط خواهند گفت: یک انسان واقعی بود. یک آدم دوست داشتنی، همه او را می خواستند، چه جور؟.. تفریحش کوهنوردی بود. برای پرورش روح و اندامش... رضاشمس آبادی، به شهادت تمام دوستانش یک فرد مذهبی بود. شاید اعتقادات مذهبی او بیش از همه دوستانش بود. تنها مجلسی که می شد او را دید، مجالس روضه خوانی و عزاداری برای حسین بن علی(ع) بود و یکی هم درمراکزی که برای کار سیاسی، یا کار خیر تشکیل می شد؛ و چون خودش یکی از محروم ترین افراد جامعه بود، در راه رفع گرفتاری محرومان خیلی زحمت میکشید، در کارهای خیر پیشقدم بود، آدمی بود که برای خاطر اجتماع، مستضعفان و در راه عقیده و مکتبش حاضر بود نابود شود و در عمل هم این را نشان داد. آنچه درباره او می توانم بگویم این است که معصوم به دنیا آمد و معصوم رفت شهید شد». احمد کامرانی در مصاحبه با این نگارنده در سال ۱۳۶۰ ... سیزده سال داشت که به محل ما آمد. با بچه های دیگر خیلی فرق داشت. جوان مؤدب و متدینی بود. با بچه ها برای پیاده روی به صحرا میرفت. بچه ها می گفتند تا موعد نماز می شود، به ما می گوید اول نمازتان را بخوانید بعد به پیاده روی ادامه دهید... به نقل از شکرالله محکمه ای (خیاط) دوست و هم محلی رضا شمس آبادی در مصاحبه با نگارنده در سال ۱۳۶۰ (سند شماره ۳۲۹)
[5] به نقل از شکرالله محکمه ای (خیاط) دوست و هم محلی رضا شمس آبادی در مصاحبه با نگارنده در سال ۱۳۶۰ (سند شماره ۳۲۹)
[6] .. ۱۵ خرداد روی رضا شمس آبادی خیلی تأثیر گذاشت. خودش هم عملا درآن شرکت داشت... من دقیقا نمی دانم که چه اعمالی در 15 خرداد انجام داده بود که بیشتر از ۱۵ خرداد صحبت می کرد و می گفت برای من تجربه شده است. تجربه خود را در خرداد می دانست... احمد کامرانی در مصاحبه با این نگارنده، تابستان ۱۳۶۰
[7]... اگر کسی شرایط آن روز کاخ مرمر را بتواند مجسم کند و در آن جو قرار بگیرد متوجه می شود که حمله به شاه کار خیلی شاق و تقریبا غیر ممکن می باشد و رضا شمس آبادی غیر ممکن را ممکن کرد..به نقل از کامرانی، همان
[8] «... ترور حسنعلی منصور روی رضا بدون شک تأثیر زیادی گذاشت. البته او معتقد بود به جای منصور باید شاه ترور می شد و کشتن منصور نمی تواند نتیجه ای داشته باشد...» به نقل از کامرانی، همان
[9] از خاطرات حسین جوکار در مصاحبه با این نگارنده در کاشان، تابستان ۱۳۶۰. (سند شماره ۳۳۰)
[10] ازخاطرات احمد کامرانی در مصاحبه با این نگارنده، تابستان ۱۳۶۰.
[11] از دفاعیات کامرانی در دادگاه .
[12]«...شش نفر بازجو بر سرم ریخته مرتب شکنجه می کردند. از ساعت ۱۰ شب تا ۵ صبح شرایط متعادل روحی مرا به هم زدند. من برای رهایی از این شکنجه های روحی و جسمی هر چه را می گفتند روی کاغذ می آوردم...». اظهارت منصوری دردادگاه.
[13] از خاطرات مادر شهید شمس آبادی با نگارنده در کاشان، تابستان ۱۳۶۰. (سند شماره ۳۳۱).
[14] ازخاطرات نامبردگان در مصاحبه با نگارنده در کاشان، تابستان ۱۳۶۰.
[15] پیشین (سندهای شماره ۳۳۲ و ۳۳۳)
[16] پیشین.
[17] پیشین.
[18] دادگاه های فرمایشی دوران ستمشاهی بزرگترین سندشان برای ارتباط یا رد اتهام متهمین، دیدگاه ساواک بود. اگرساواک انکار متهم را باور نمی کرد، در گزارش خود می آورد که اتهام وارد است، دادگاه های فرمایشی نیز طبق آن متهم را بزهکار دانسته، به محکومیت او رأی می دادند و اگر ساواک در پرونده متهم آورده بود که اتهام ثابت نشده است مانند پرونده نیکخواه، دادگاه نیز طبق آن متهم را تبرئه میکرد و بر برائت او رأی می داد. درمورد اتهام نیکخواه ساواک درجای جای این پرونده،روی این نکته تکیه کرده است که:«...ارتباط توطئه کاخ مرمر با گروه مذکور، ابهام دارد» و محرز نیست. از این رو دادگاه نیز بر برائت او رأی داد.
[19] سند شماره( ۳۳۴)
[20] سند شماره ( 335)
[21] آشنایی و ارتباط کامرانی با منصوری از اواسط سال ۱۳۴۳ آغاز می شود. در این مدت کوتاه طبیعی است که طرفین نتوانند بدرستی یکدیگر را بشناسند و از ایده و عقیده یکدیگر آگاهی درستی به دست آورند. از این رو، کامرانی در دفاعیات خود آورده است که: «... من نمیدانستم آقای منصوری دارای افکار کمونیستی است...» از آن سو نیز میخوانیم که حسین، راننده نیکخواه که از اهالی کاشان است به نیکخواه هشدار میدهد که: «... کامرانی اساسأ جوان ماجراجو و شهرت طلبی است و بهتر است به آن دوست خود (منصوری) بگویید که رابطه با آقای کامرانی را بکلی قطع کند». نیکخواه نیز چنین می کند. او در بازجویی های خود آورده است: «... کامرانی را من اصلا نمیشناختم و طبعأ هیچگاه با وی نیز ملاقات نکردم. من مطلع بودم که منصوری با جوان کارگری که اهل کاشان هم هست آشناست، بی آنکه نام آن جوان را بدانم. بعد که با حسین آشنا شدم، چون او هم أهل کاشان است و از قدیم کامرانی را می شناخته... به من گوشزد کرد که کامرانی اساسأ جوان ماجراجو و شهرت طلبی است و بهتر است به آن دوست خود بگویید (منظور، آقای منصوری) که رابطه خود را با کامرانی قطع کند. من نیز از منصوری خواستم که رابطه خود را با کامرانی قطع کند...». پرونده پرویز نیکخواه، ج ۵، ص ۵.
[22] پیشین ص 13.
[23] دفاعیات پرویز نیکخواه در دادگاه تجدید نظر نظامی ، ص 21.
[24] دفاعیات پرویز نیکخواه در دادگاه تجدیدنظر نظامی، ص 81.
[25] نیکخواه انگیزه آمدن خود به ایران را چنین بیان کرده است: «پدیده های تازه ای رخ داده بود که تازگی داشت، از قبیل طرح اصلاحات ارضی و به طور کلی لوایح ششگانه، ورشکستگی احزاب سیاسی در ارزیابی این مسائل، ورشکستگی حزب توده ایران، ورشکستگی جبهه ملی از نظر داشتن ایده سیاسی سازنده.. ظهور آیت الله خمینی و حادثه ۱۵ خرداد، همه نکات تازه ای بود که احتیاج به مطالعه از نزدیک داشت... در اواسط سال ۴۲ ابتدا من و بعد فیروز شیروانلو و سپس مهندس احمد منصوری به ایران آمدیم...». پرونده انفرادی نیکخواه (دادرسی ارتش)، ج ۲، ص ۲۶۷.
[26] سند شماره(336)
[27] سند شماره( ۳۳۷)
[28] ازآنجا که تنها جرم احمد منصوری که به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف به زندان ابد محکوم شد، این بود که دربرابر خبر نقشه «سوء قصد به جان شاه» بی تفاوت بوده است، پرویز نیکخواه پس از سرسپردگی به شاه در سال ۱۳۴۹ در نامه ای به نامبرده از او خواست ... از اینکه درحادثه کاخ مرمر ونظر شوم رضاشمس آبادی بی تفاوتی نشان داده اعلام شرمندگی» کند تا او نیز مانند نیکخواه آزاد و به مقامی برسد. دراین پیشنهاد نمی گوید از اینکه درحادثه کاخ شرکت یا همکاری داشته است. روی «بی تفاوتی» تأکید می کند.سند شماره ( ۳۳۸)
[29] دربرخی ازتحلیل های ناپخته علت محکومیت کوتاه مدت پرویز نیکخواه، «ملاقات او با شاه و تعهد به همکاری با ساواک» ارزیابی شده است! اولا احمد منصوری که به اعدام محکوم شد نیز با شاه ملاقات کرد، روی پاهای او افتاد و فراوان عجز و لابه کرد و با این وجود به اعدام محکوم شد. ثانیا پرویز نیکخواه نه پیش از صدور حکم دادگاه و نه بعد از آن در سال ۱۳۴۴ «تعهد همکاری با ساواک» نداد، بلکه سر موضع بود و دردرون زندان همراه با برخی ازمارکسیست ها فعالیت هایی را دنبال کرد. ساواک گزارش داده است: «... وسیله حکمت جو و عزت الله اصغری و نیکخواه در زندان تشکیلات حزبی دایر میباشد و به زندانیان به شکل های گوناگون برای فعالیتهای بر ضد دولت و مقام سلطنت تعلیمات می دهند.» پرونده نیکخواه، ج ۴، ص ۸ به دنبال این گزارش، نامبردگان به زندان های شهرهای دوردست انتقال داده شدند. نیکخواه نیز در تاریخ 7 / ۱۲ / 1346 ، به زندان انفرادی بروجرد برده شد و پس از چهار سال زندگی در زندان انفرادی روحیه خود را از دست داد و به اصطلاح معروف «برید» و به همکاری با رژیم تن در داد.
[30] سند( شماره ۳۳۹)
[31] سند شماره( ۳۴۰)
[32] سند شماره( ۳۴۱)
[33] سند شماره( ۳۴۲)
[34] سند شماره( ۳۴۳)
[35] روزنامه آزادگان : شماره 126 . هجدهم اسفند 1378، ص ۵.
[36] ازخاطرات کامرانی در مصاحبه با این نگارنده، تابستان ۱۳۶۰. در مورد برنامه ریزی شهید برای زدن شاه در مراسم استقبال از بورقیبه در بازجویی متهمان کاخ مرمر نیز چند بار مطرح شده است. پرونده دادرسی ارتش، ص ۲۸۱.
کتاب نهضت امام خمینی ،دفتر اول از ص 1145 تا 1175