03 اسفند 1392
بازخوانی پرونده کودتای سیاه
سیاست استعمار انگلیس همواره بر ضعیف و زبون نگه داشتن کشور ما بوده است زیرا قدرتطلبی این کشور، با تمام خصوصیات ویژه اهل آن اقتضا میکند که کشور هدف را در ضعف نگه دارد و به عنوان کشوری متوحش و به دور از تمدن قلمداد و معرفی نماید. این سیاست تا چند سال قبل از کودتا جزء سیاستهای ثابت او بود. در همین رابطه سرگور اوزلی وزیر مختار انگلیس در سال 1294 شمسی به وزیر امور خارجة دولت انگلیس مینویسد: «عقیده صریح و صادقانة من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت حدود هندوستان میباشد در این صورت بهترین سیاست ما این خواهد بود که کشور ایران را در این حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری را مخالف آن تعقیب نکنیم.»
اما در ظاهر خود را خیرخواه ایران و خواستار بسط عمران و آبادی و حافظ استقلال و تمامیت ارضی آن میشمردند. هانری لابوچر نماینده مجلس انگلیس به این استهزای بزرگ تاریخی اعتراف و حقیقت مطلب را ادا کرده، میگوید: «ما بدون استثنا بزرگترین راهزنان و غارتگرانی هستیم که تا به حال کرة زمین به خود دیده است. ما از این جهت بدتر از سایر جهانیان هستیم، زیرا که علاوه بر آن صفات، موذی و منافق نیز میباشیم. ما به چپاول میبریم، و همیشه آن غارت را به خیر و صلاح جهانیان وانمود مینماییم.» و چه زیبا کتاب سیاست و دیانت ما قرآن کریم آنها را تصویر کرده، میفرماید: «وَ اِذَا قیلَ لهمْ لاتُفسِدوُا فی الارضِ قالُوا اِنَّما نَحنُ مُصْلِحُونَ...» (هنگامی که به آنها گفته میشود در زمین ایجاد فاسد نکیند، میگویند جز این نیست که ما اصلاح کنندگانیم).
مک گرگور انگلیسی که مدتها در ایران جاسوسی میکرد نیز با لابوچر هم عقیده است و آن را چنین ابراز میکند: «تا جایی که من فهمیدهام عقیدة من این است که کمک به دولت ایران بیشتر به ضرر ماست تا به نفع ما، سیاست دولت انگلیس باید قطعاً این باشد: علیه ایران، له عثمانی و افغانستان»
ولی عوامل نسبتاً بسیاری موجب شد که استعمار انگلیس این سیاست را تغییر داده و دست به دگرگونیهایی در وضع کشور ما زند. از آن جمله میتوان از نهضتهای اسلامی چون نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی، نهضت شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، نهضت دلیران تنگستان و مواجهه و جنگ و درگیری شدید با قوای انگلستان، شکست قرار داد ننگین سال 1919م (1298 شمسی)، تجدید قرار داد نفتی دارسی، پیروزی انقلاب کمونیستی روسیه، ضعف و بی لیاقتی پادشاهان قاجار در اداره کشور، نفرت روز افزون مردم از انگلیسیها در ملل شرقی وبالاخص در ایران و... نام برد... استعمار انگلیس برای اجرای نقشهها و منویات خود به کسی یا کسانی نیاز داشت که دارای خصوصیات ویژهای باشد که بتواند نقشههای آنها را مو به مو اجرا نماید. این شخص باید فردی بی محتوا و خالی از تربیت دینی و ملی بود ه و در عین بی سوادی و ناآگاهی سری پر باد و روحی متکبرانه و قلدر مآبانه و جاه طلب و خالی از شرافت و جوانمردی و پر از ریاکاری، نفاق، دروغپردازی داشته و بیگانه پرست و منفعل در مقابل مظاهر تمدن غرب، اسیر عقده حقارت درون، کینهورز و حسود، و... باشد. اصولاً شیاطین استعمارگر همیشه به دنبال کسانی میگردند که جزء طبقه اراذل و اوباش باشند تا بتوانند در آنها تأثیر بگذارند و آنها را تحت اختیار خود گیرند. در همین مورد جرج چهارم پادشاه انگلیس (1830 ـ 1820 م) خط مشی حکومت را در استفاده از نیروهای انسانی به جرج کانینگ نخست وزیر آن کشور چنین بازگو میکند. «مطلبی را که زمانی یکی از پادشاهان جداً به من اظهار نمود، هرگز فراموش نمیکنم. آن مطلب این است: دولت انگلیس شما فقط برای این خوب است که از اراذل و اوباش حمایت کند و رجال درست و امین را تهدید نماید. آقای کانینگ، عقیدة شما در این باب چیست؟ آیا گنجینة مهمی از حقیقت در این گفتار نیست؟»
بر همین اساس با عوامل خود شروع به انتخاب فرد مناسب میکند و چنان که گفتهاند کسانی را هم برای این کار کاندیدا میکنند و نهایتاً با نظر کارشناسان خود به دو عنصر مناسب میرسند: یکی رضاخان و دیگری سید ضیأالدین طباطبایی در مورد چگونگی انتخاب رضاخان لازم است مطالبی را برای درک واقعه ذکر کنیم. نیروی قزاق که در زمان قاجاریه تشکیل شده بود، در سالهای 1290 تا 1299 شمسی در ابتدا با حمایت روسیه و سپس با حمایت انگلستان توسعه نسبتاً زیادی پیدا کرد و به صورت عاملی بسیار مهم در مجموعه عوامل سیاسی پایتخت درآمد که به توپ بستن مجلس شورای ملی در زمان محمد علی شاه قاجار توسط نیروی قزاق و به فرماندهی «لیاخوف» از جمله تأثیرات سیاسی این نیرو است. در سال 1296 ش (1917 میلادی) انقلاب کمونیستی روسیه برپا شد و حکومت تزاری از میان رفت. در این هنگام فرماندهی لشگر قزاق ایران با سر لشگر «بارن مایدل» روسی بود و از طرف حکومت موقتی روسیه که به ریاست «کرنسکی» تشکیل شده بود سرهنگی به نام «کلرژه» به فرماندهی لشکر قزاق تعیین و به ایران آمد. در این زمان معاونت لشکر با «استاروسلسکی» بود. انگلیسیها که میخواستند جنگ را تا شکست آلمان دنبال کنند از بیم این که مبادا لشکر قزاق ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار روسیه شده و دامنة انقلاب کمونیستی به ایران کشیده بشود، صلاح دیدند هر طور شده، سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق را که هواخواه حکومت جدید روسیه بود از کار برکنار دارند. برای انجام این منظور با سرهنگ استاروسلسکی معاون فرماندهی لشکر قزاق که در گراند هتل منزل داشت مذاکره کردند. استاروسلسکی برای این که کلرژه را از میان بردارد دست دوستی به طرف رضاخان دراز کرد. رضاخان که از زمستان سال 1296 ش دارای درجه نایب سرهنگی بود چهرهای بسیار مهم در نیروی قزاق به شمار میرفت. به نظر میرسد که استاروسلسکی به رضاخان قول داد که اگر به فرماندهی برسد موجبات پیشرفت وی را فراهم خواهد کرد. به این ترتیب توانسته بود حمایت رضاخان را نسبت به خود جلب کند و بالاخره پس از هماهنگیهای به عمل آمده، قزاقخانه و کلرژه به محاصره نیروهای تحت امر رضاخان در آمده، کلرژه مجبور به استعفا میشود. گرچه در این کودتای بی صدا صاحب منصبان روسی، کودتا علیه کلرژه را طراحی و سازماندهی کردند ولی در واقع طراحان اصلی نقشه انگلیسیها بودند و رضاخان ـ که در 27 بهمن 1296 ش قزاقان تحت امر خود را از سربازخانههایشان فراخوانده و آنان را به قزاقخانه برد و خواستار استعفای کلرژه شد ـ مجری آن بود. بدین ترتیب رضاخان امتحان خود را در این آزمایش انگلیسی به خوبی اجرا کرد و اسم خود را در لیست سفید آنها به ثبت رساند و نشان داد که آماده برای کودتاست و تجربه چنین کودتایی را نیز به دست آورده است.
انگلیسیها سخت در صدد این بودند که کلاً نیروی قزاق را تحت اختیار و فرماندهی خود درآورند تا بتوانند نقشههای آتی خود را پیاده کنند; لذا شروع به اظهار نارضایتی از استاروسلسکی کردند. و صدور فرمان عقب نشینی قزاقها از سوی استاروسلسکی در مقابله با نهضت جنگلیها بهانه خوبی برای آنها به وجود آورد تا او و افسران روسی را برکنار کنند و کنترل مستقیم قزاق را به ژنرال آیرون ساید و افسران انگلیسی واگذارند. احمد شاه نیز فردی به نام سردار همایون (سرلشگر قاسم والی) را که در کابینه سال 1297 ش وثوق الدوله پست وزارت جنگ را بر عهده داشت به فرماندهی قزاقها منصوب کرد و کمیسیونی نیز در وزارتخانه مزبور تشکیل شد تا ترتیبات مربوط به انتقال امور اداری لشکر قزاق را از روسها به ایرانیها بدهد. در همین زمان آیرون ساید، «سرهنگ دوم، هنری اسمایث» را مأمور کرد تا امور اداری و مالی قزاقها را در خلال فرآیند تجدید سازمان آنان نظارت نماید. تجدید سازمان در قزوین و در خلال ماههای آبان و آذر اسماً تحت فرماندهی سردار همایون و با کمک مؤثر و غیر اسمی اسمایث و همراهی دو نفر سرهنگ عضو هیئت نظامی انگلیس به نامهای «دلستون» و «لامونت» صورت گرفت. تحت کنترل درآوردن لشکر قزاق به دلیل حضور اکثر قزاقها در نبرد گیلان... تا حدود زیادی آسان شد. در واقع برکناری صاحب منصبان روسی و تبعیت و فرمانبری غیر مستقیم قزاقها از انگلیسیها، آشکارا نخستین گام از یک طرح کلی بود که به تدریج به دست «نورمن» و «آیرون ساید» برای به اجرا درآوردن شرایط نظامی مندرج در قرارداد 1919 ایران و انگلیس صرف نظر از موضوع تصویب نشدن آن در مجلس و مخالفت عمومی با آن به مرحلة عمل در میآمد. منتهی در کالبد جدیدی که صورت ظاهر آن هم زیاد زنند ه نباشد یعنی در حقیقت به صورت کشوری که ظاهر مستقل دارد و در باطن مستعمره انگلستان است.
«سردنیس رایت» انگلیسی که مدتی در ایران سمت کاردار و سفیر کبیری داشت با مقداری پرده پوشی بعضی از حقایق را بیان کرده است: «...آیرون ساید در دوم نوامبر 1920 (11 آبان 1299) به اردوگاه قزاقان رفت و اعلام داشت که به هیچ وجه قصد ندارد به جای افسران معزول روسی، افسران انگلیسی را به کار گمارد. وی دربارة افسران ایرانی آنان پرس و جو و تحقیقی به عمل آورد و آن شب در دفتر یادداشت خود چنین نوشت: «رضاخان بی شک یکی از بهترین افسران اینهاست. اسمایث توصیه میکند که رضاخان عملاً رئیس این دسته باشد و تحت ریاست فرمانده سیاسی که از تهران تعیین شده بود عمل کند.» (منظور فرمانده سیاسی کودتا بود که سید ضیأالدین طباطبایی برای اینکار برگزیده شد) به دیدار قزاقان ایرانی رفته آنان را از نظر گذراندم... فرمانده کنونی قزاقان (سردار همایون) موجود حقیر و بی بو و بی خاصیتی است و روح و روان واقعی این گروه سرهنگ رضاخان است، یعنی همان مردی که قبلاً (در واقعه کودتای داخلی قزاقخانه و کنار گذاشتن کلرژه از فرماندهی آن) بسیار به او علاقهمند شده بودم. من به اسمایث گفتم که به همایون مرخصی بدهد تا به سرکشی املاک خود برود!»
آیرون ساید با مرخصی دادن به سردار همایون رضاخان را عملاً در موقع فرماندهی قرار داد... آیرون ساید در تاریخ 14 ژانویه 1921 (24/ دی / 1299) در دفتر یادداشت خود چنین نوشت: «شخصاً عقیده دارم که پیش از آن که از این جا بروم باید بتوانم این افراد را به حال خود رها کنم... در واقع یک دیکتاتور نظامی گرفتاریهای ما را برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت که بی هیچ دردسری این کشور را ترک گوییم.»
آیرون ساید بار دیگر در تاریخ 31 ژانویه (11 / بهمن / 1299) همراه اسمایث با رضاخان ملاقات کرد، ولی چیزی درباره صحبت خود و اسمایث با رضاخان یادداشت نکرده و فقط نوشته است: «رضاخان مایل است کاری انجام دهد و از این که مشغول هیچ کاری نیست آزرده خاطر است.»
کرونین در کتاب خود راجع به این که رضاخان مایل به انجام چه نوع کاری بوده است مینویسد: «... جاهطلبی سیاسی و علاقه وافر رضاخان برای انجام یک کودتای دیگر کاملاً مشهود بود. در آن زمان رضاخان به «دیکسون» پیشنهاد کرد که حاضر است به افسران روسی خود خیانت کند...»
کاری که رضاخان مایل بود انجام دهد و آیرون ساید به آن اشاره میکند از نوع همین خیانتها منتهی نه فقط به افسران روسی بلکه به وطن... بوده است. ملاقات بعدی که در واقع ملاقات نهایی بود، در تاریخ 12 فوریه (23/ بهمن/ 1299ش) صورت پذیرفت و آیرون ساید در آن باره در دفتر یادداشت خود چنین آورده است: «من با رضاخان مصاحبه کردهام و سرکردگی قزاقان ایرانی را به طور قطعی به او سپردهام... در حضور اسمایث صحبتی طولانی با رضا انجام دادم. در این فکر بودم که آیا لازم است تضمینی کتبی بگیرم یا نه، ولی سرانجام به این نتیجه رسیدم که تضمین کتبی فایدهای نخواهد داشت زیرا اگر رضا بخواهد زیر قول خود بزند چنین خواهد کرد و صرفاً خواهد گفت قولهایی که داده است تحت فشار از او گرفته شده است و او ملزم به رعایت آنها نیست هنگامی که موافقت کرد م که رضا را به حال خود رها سازم، برایش روشن ساختم: هنگامی که از هم جدا میشویم، نباید بکوشد مرا از پشت سر هدف قرار دهد. اگر چنین کند این کار به نابودیش منجر خواهد شد و به سود هیچ کس نخواهد بود، مگر حزب انقلابی».
و چنین شد که رضاخان در شب سوم اسفند با حرکت به تهران به همراه کلیه نیروهای خود کودتا را به انجام رسانید و به تدریج، وزارت جنگ، فرماندهی کل نیروهای نظامی، نخست وزیری و پادشاهی را تصاحب کرد ه و تاریخ رضاخانی و دورة سیاه پهلوی شروع شد. و اما مقدمه سیاسی کودتا نیز خود بحث مفصلی دارد که ما از پرداختن به همه جوانب آن خودداری کرده، فقط روند کلی آن را توضیح میدهیم.
برای انجام کودتا دو چیز لازم است:
1ـ قوای نظامی تحت فرمان، که این امر چنان که دیدید انجام گرفت.
2ـ نیروی سیاسی و وضعیت مناسب سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه. که اکنون به ذکر آن میپردازیم.
وضع سیاسی ایران در سال 1299 ش بسیار پیچیده بود. نهضتهای آزادیبخش در نقاط مختلف توسعه مییافت. قرار داد 1919 م از هر طرف مورد تهاجم قرار گرفته و احمد شاه از پذیرفتن آن امتناع کرده، طفره میرفت و انگلستان با تمام علاقهای که به آن داشت از تصویب آن توسط مجلس ایران نیزمأیوس بود. در روسیه پیروزی انقلاب کمونیستی و رابطهاش با ایران موجب شده بود که انگلیس نتواند مانند گذشته از سیاست تسلط آشکار پیروی کند. هاس مؤلف آمریکایی مینویسد: «همین که روشن شد تصرف ایران و تبدیل آن به یکی از اقمار انگلستان شدنی نیست بر آن شدند که با حکومتی گوش به فرمان از منافع آنها بهتر دفاع شود.» در پایان تابستان 1299 ش کابینه وثوق الدوله که عاقد قرارداد ننگین 1919 م بود سقوط کرد و مجبور به استعفا شد و جای او را مشیرالدوله گرفت. ولی بحران همچنان وجود داشت تا بالاخره پاییز همان سال کابینه سپهدار اعظم (فتحالله اکبر ـ سپهدار رشتی) که خود داستانی مفصل دارد، به نخست وزیری رسید تا زمینه سیاسی کودتا را آماده کند. وی در 22 / آبان/ 1299 کار خود را شروع کرده، دوازده روز از تشکیل کابینه نگذشته بود که سفارت انگلیس مراسلة پر معنا ولی میان خالی یا به عبارت سادهتر گیج کننده و بحرانزایی به دولت ایران داد در این نامه تقاضا کرده بودند که قوای قزاق ایران باید جزء قوای بریتانیا و در تحت اطاعت و فرمان آنها قرار گیرد... از طرف مأمورین انگلیسی نیز اقدام عجیب دیگری صورت گرفت و آن برچیدن شعبههای بانک شاهنشاهی از بعضی ولایات بود و شایع شد که زن و کودک اتباع انگلیس از ایران خارج خواهند شد و حتی بعضی از اعضای سفارتخانة انگلیس مشغول حراج کردن اسباب خود شدند و بانک انگلیسی در تهران و در جراید آگهی داد که، نظر به احتمال حرکت دادن بانک از ایران، هرکس در بانک شاهنشاهی امانتی دارد، آمده دریافت نماید و مردم اسکناسها را آورده پول نقد (سکه) بگیرند. احمد شاه که ذاتاً شخص ترسو و سست عنصری بود مصمم شد که به اروپا برود! برای جریان گرفتن کامل زمینههای کودتا، بحران را شدت داده و سپهدار اعظم که مجری اوامر انگلستان بود، پست نخست وزیری را بی صاحب گذاشته، استعفا کرد. روزنامهها به جان هم افتادند. سید ضیأالدین طباطبایی مدیریت روزنامه رعد در سیاست کاملاً دخالت میکرد و سیاست موافق با خواست انگلستان را پیش گرفته بود و اجرا میکرد. از قیافه و اوضاع شهر پیدا بود که رشتهها دارد از یکدیگر گسسته میشود... تشکیل کابینه بار دیگر به سپهدار تکلیف شد زیرا مشیرالدوله و مستوفی و... از پذیرفتن آن سرباز زدند... انگلیسیها از پرداختن حقوق قزاقها خودداری میکردند.... دولت در حال بحران، شاه در خیال فرار، رجال سیاسی در صدد کسب مقام وزارت، سیاسیون در صدد وکالت وآشوب طلبان مشغول قتل و چپاول و راهزنی بودند... سپهدار اعظم که مجدداً نخست وزیر شده بود، برای این که حالت بحرانی را با همان شدّت، نگه دارد و آتش آن را تندتر کند و زمینههای قبول کودتا را در میان عموم، تر و تازه نگه دارد، از دوم بهمن ماه سال 1299 که مأمور تشکیل کابینه شده بود، انتخاب و معرفی وزرا را تا 28 بهمن همان سال یعنی تا چهار روز مانده به کودتا عقب انداخته، تعلل و سستی میورزید و دایماً اظهار میکرد که در حال بررسی و مطالعه در اطراف همکاران آینده خود است. و بعد از معرفی وزرأ در 28 بهمن بلافاصله در تهران حکومت نظامی اعلام کرد تا هیچ مانعی برای حرکت و ورود قزاقان به تهران نباشد و به علاوه از خبر رسانی و اجتماعات که ممکن بود اتفاق بیفتد و برای کودتا مضر باشد جلوگیری نمود. بنابراین مردم هم که عذاب و رنج بسیاری کشیده بودند، حاضر میشوند و حاضر شدند که در مقابل هر وضع ثابتی هر قدر هم که خشن باشد سر تسلیم فرود آورند; مخصوصاً که علی الظاهر اسم و نفوذ خارجی در کار نیامده و دولت جدید خود را مستقل از وابستگی به اجانب نشان دهد، خوب مردم هم که از باطن قضیه اطلاعی ندارند...
در طول این وقایع سفارت انگلستان در تهران شروع به انتخاب مهره سیاسی مناسب کرده بود و بالاخره بعد از حذف و تعدیلها، سید ضیأالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد که حمایت و تبلیغات او به نفع انگلیسیها در قضیه قرارداد 1919 مشهور بود، انتخاب شد. مستر هاوارد کنسول انگلیسی در تهران که مردی صاحب نفوذ بود پیش افتاد و جریانات سیاسی و غیر سیاسی کودتا را اداره کرد و سید ضیا را در چگونگی حرکت کمک و یاری داد... و سرانجام شب سوم اسفند سال 1299 این دو حرکت به هم پیوست و در هم آمیخت و کودتای سیاه به انجام رسید.
(برگرفته از کتاب تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد،
صفحه چهل و سه تا پنجاه و چهار مقدمه،
مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول مهر سال 1378)
بازخوانی پرونده کودتای سیاه
سیاست استعمار انگلیس همواره بر ضعیف و زبون نگه داشتن کشور ما بوده است زیرا قدرتطلبی این کشور، با تمام خصوصیات ویژه اهل آن اقتضا میکند که کشور هدف را در ضعف نگه دارد و به عنوان کشوری متوحش و به دور از تمدن قلمداد و معرفی نماید. این سیاست تا چند سال قبل از کودتا جزء سیاستهای ثابت او بود. در همین رابطه سرگور اوزلی وزیر مختار انگلیس در سال 1294 شمسی به وزیر امور خارجة دولت انگلیس مینویسد: «عقیده صریح و صادقانة من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت حدود هندوستان میباشد در این صورت بهترین سیاست ما این خواهد بود که کشور ایران را در این حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری را مخالف آن تعقیب نکنیم.»
اما در ظاهر خود را خیرخواه ایران و خواستار بسط عمران و آبادی و حافظ استقلال و تمامیت ارضی آن میشمردند. هانری لابوچر نماینده مجلس انگلیس به این استهزای بزرگ تاریخی اعتراف و حقیقت مطلب را ادا کرده، میگوید: «ما بدون استثنا بزرگترین راهزنان و غارتگرانی هستیم که تا به حال کرة زمین به خود دیده است. ما از این جهت بدتر از سایر جهانیان هستیم، زیرا که علاوه بر آن صفات، موذی و منافق نیز میباشیم. ما به چپاول میبریم، و همیشه آن غارت را به خیر و صلاح جهانیان وانمود مینماییم.» و چه زیبا کتاب سیاست و دیانت ما قرآن کریم آنها را تصویر کرده، میفرماید: «وَ اِذَا قیلَ لهمْ لاتُفسِدوُا فی الارضِ قالُوا اِنَّما نَحنُ مُصْلِحُونَ...» (هنگامی که به آنها گفته میشود در زمین ایجاد فاسد نکیند، میگویند جز این نیست که ما اصلاح کنندگانیم).
مک گرگور انگلیسی که مدتها در ایران جاسوسی میکرد نیز با لابوچر هم عقیده است و آن را چنین ابراز میکند: «تا جایی که من فهمیدهام عقیدة من این است که کمک به دولت ایران بیشتر به ضرر ماست تا به نفع ما، سیاست دولت انگلیس باید قطعاً این باشد: علیه ایران، له عثمانی و افغانستان»
ولی عوامل نسبتاً بسیاری موجب شد که استعمار انگلیس این سیاست را تغییر داده و دست به دگرگونیهایی در وضع کشور ما زند. از آن جمله میتوان از نهضتهای اسلامی چون نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی، نهضت شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، نهضت دلیران تنگستان و مواجهه و جنگ و درگیری شدید با قوای انگلستان، شکست قرار داد ننگین سال 1919م (1298 شمسی)، تجدید قرار داد نفتی دارسی، پیروزی انقلاب کمونیستی روسیه، ضعف و بی لیاقتی پادشاهان قاجار در اداره کشور، نفرت روز افزون مردم از انگلیسیها در ملل شرقی وبالاخص در ایران و... نام برد... استعمار انگلیس برای اجرای نقشهها و منویات خود به کسی یا کسانی نیاز داشت که دارای خصوصیات ویژهای باشد که بتواند نقشههای آنها را مو به مو اجرا نماید. این شخص باید فردی بی محتوا و خالی از تربیت دینی و ملی بود ه و در عین بی سوادی و ناآگاهی سری پر باد و روحی متکبرانه و قلدر مآبانه و جاه طلب و خالی از شرافت و جوانمردی و پر از ریاکاری، نفاق، دروغپردازی داشته و بیگانه پرست و منفعل در مقابل مظاهر تمدن غرب، اسیر عقده حقارت درون، کینهورز و حسود، و... باشد. اصولاً شیاطین استعمارگر همیشه به دنبال کسانی میگردند که جزء طبقه اراذل و اوباش باشند تا بتوانند در آنها تأثیر بگذارند و آنها را تحت اختیار خود گیرند. در همین مورد جرج چهارم پادشاه انگلیس (1830 ـ 1820 م) خط مشی حکومت را در استفاده از نیروهای انسانی به جرج کانینگ نخست وزیر آن کشور چنین بازگو میکند. «مطلبی را که زمانی یکی از پادشاهان جداً به من اظهار نمود، هرگز فراموش نمیکنم. آن مطلب این است: دولت انگلیس شما فقط برای این خوب است که از اراذل و اوباش حمایت کند و رجال درست و امین را تهدید نماید. آقای کانینگ، عقیدة شما در این باب چیست؟ آیا گنجینة مهمی از حقیقت در این گفتار نیست؟»
بر همین اساس با عوامل خود شروع به انتخاب فرد مناسب میکند و چنان که گفتهاند کسانی را هم برای این کار کاندیدا میکنند و نهایتاً با نظر کارشناسان خود به دو عنصر مناسب میرسند: یکی رضاخان و دیگری سید ضیأالدین طباطبایی در مورد چگونگی انتخاب رضاخان لازم است مطالبی را برای درک واقعه ذکر کنیم. نیروی قزاق که در زمان قاجاریه تشکیل شده بود، در سالهای 1290 تا 1299 شمسی در ابتدا با حمایت روسیه و سپس با حمایت انگلستان توسعه نسبتاً زیادی پیدا کرد و به صورت عاملی بسیار مهم در مجموعه عوامل سیاسی پایتخت درآمد که به توپ بستن مجلس شورای ملی در زمان محمد علی شاه قاجار توسط نیروی قزاق و به فرماندهی «لیاخوف» از جمله تأثیرات سیاسی این نیرو است. در سال 1296 ش (1917 میلادی) انقلاب کمونیستی روسیه برپا شد و حکومت تزاری از میان رفت. در این هنگام فرماندهی لشگر قزاق ایران با سر لشگر «بارن مایدل» روسی بود و از طرف حکومت موقتی روسیه که به ریاست «کرنسکی» تشکیل شده بود سرهنگی به نام «کلرژه» به فرماندهی لشکر قزاق تعیین و به ایران آمد. در این زمان معاونت لشکر با «استاروسلسکی» بود. انگلیسیها که میخواستند جنگ را تا شکست آلمان دنبال کنند از بیم این که مبادا لشکر قزاق ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار روسیه شده و دامنة انقلاب کمونیستی به ایران کشیده بشود، صلاح دیدند هر طور شده، سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق را که هواخواه حکومت جدید روسیه بود از کار برکنار دارند. برای انجام این منظور با سرهنگ استاروسلسکی معاون فرماندهی لشکر قزاق که در گراند هتل منزل داشت مذاکره کردند. استاروسلسکی برای این که کلرژه را از میان بردارد دست دوستی به طرف رضاخان دراز کرد. رضاخان که از زمستان سال 1296 ش دارای درجه نایب سرهنگی بود چهرهای بسیار مهم در نیروی قزاق به شمار میرفت. به نظر میرسد که استاروسلسکی به رضاخان قول داد که اگر به فرماندهی برسد موجبات پیشرفت وی را فراهم خواهد کرد. به این ترتیب توانسته بود حمایت رضاخان را نسبت به خود جلب کند و بالاخره پس از هماهنگیهای به عمل آمده، قزاقخانه و کلرژه به محاصره نیروهای تحت امر رضاخان در آمده، کلرژه مجبور به استعفا میشود. گرچه در این کودتای بی صدا صاحب منصبان روسی، کودتا علیه کلرژه را طراحی و سازماندهی کردند ولی در واقع طراحان اصلی نقشه انگلیسیها بودند و رضاخان ـ که در 27 بهمن 1296 ش قزاقان تحت امر خود را از سربازخانههایشان فراخوانده و آنان را به قزاقخانه برد و خواستار استعفای کلرژه شد ـ مجری آن بود. بدین ترتیب رضاخان امتحان خود را در این آزمایش انگلیسی به خوبی اجرا کرد و اسم خود را در لیست سفید آنها به ثبت رساند و نشان داد که آماده برای کودتاست و تجربه چنین کودتایی را نیز به دست آورده است.
انگلیسیها سخت در صدد این بودند که کلاً نیروی قزاق را تحت اختیار و فرماندهی خود درآورند تا بتوانند نقشههای آتی خود را پیاده کنند; لذا شروع به اظهار نارضایتی از استاروسلسکی کردند. و صدور فرمان عقب نشینی قزاقها از سوی استاروسلسکی در مقابله با نهضت جنگلیها بهانه خوبی برای آنها به وجود آورد تا او و افسران روسی را برکنار کنند و کنترل مستقیم قزاق را به ژنرال آیرون ساید و افسران انگلیسی واگذارند. احمد شاه نیز فردی به نام سردار همایون (سرلشگر قاسم والی) را که در کابینه سال 1297 ش وثوق الدوله پست وزارت جنگ را بر عهده داشت به فرماندهی قزاقها منصوب کرد و کمیسیونی نیز در وزارتخانه مزبور تشکیل شد تا ترتیبات مربوط به انتقال امور اداری لشکر قزاق را از روسها به ایرانیها بدهد. در همین زمان آیرون ساید، «سرهنگ دوم، هنری اسمایث» را مأمور کرد تا امور اداری و مالی قزاقها را در خلال فرآیند تجدید سازمان آنان نظارت نماید. تجدید سازمان در قزوین و در خلال ماههای آبان و آذر اسماً تحت فرماندهی سردار همایون و با کمک مؤثر و غیر اسمی اسمایث و همراهی دو نفر سرهنگ عضو هیئت نظامی انگلیس به نامهای «دلستون» و «لامونت» صورت گرفت. تحت کنترل درآوردن لشکر قزاق به دلیل حضور اکثر قزاقها در نبرد گیلان... تا حدود زیادی آسان شد. در واقع برکناری صاحب منصبان روسی و تبعیت و فرمانبری غیر مستقیم قزاقها از انگلیسیها، آشکارا نخستین گام از یک طرح کلی بود که به تدریج به دست «نورمن» و «آیرون ساید» برای به اجرا درآوردن شرایط نظامی مندرج در قرارداد 1919 ایران و انگلیس صرف نظر از موضوع تصویب نشدن آن در مجلس و مخالفت عمومی با آن به مرحلة عمل در میآمد. منتهی در کالبد جدیدی که صورت ظاهر آن هم زیاد زنند ه نباشد یعنی در حقیقت به صورت کشوری که ظاهر مستقل دارد و در باطن مستعمره انگلستان است.
«سردنیس رایت» انگلیسی که مدتی در ایران سمت کاردار و سفیر کبیری داشت با مقداری پرده پوشی بعضی از حقایق را بیان کرده است: «...آیرون ساید در دوم نوامبر 1920 (11 آبان 1299) به اردوگاه قزاقان رفت و اعلام داشت که به هیچ وجه قصد ندارد به جای افسران معزول روسی، افسران انگلیسی را به کار گمارد. وی دربارة افسران ایرانی آنان پرس و جو و تحقیقی به عمل آورد و آن شب در دفتر یادداشت خود چنین نوشت: «رضاخان بی شک یکی از بهترین افسران اینهاست. اسمایث توصیه میکند که رضاخان عملاً رئیس این دسته باشد و تحت ریاست فرمانده سیاسی که از تهران تعیین شده بود عمل کند.» (منظور فرمانده سیاسی کودتا بود که سید ضیأالدین طباطبایی برای اینکار برگزیده شد) به دیدار قزاقان ایرانی رفته آنان را از نظر گذراندم... فرمانده کنونی قزاقان (سردار همایون) موجود حقیر و بی بو و بی خاصیتی است و روح و روان واقعی این گروه سرهنگ رضاخان است، یعنی همان مردی که قبلاً (در واقعه کودتای داخلی قزاقخانه و کنار گذاشتن کلرژه از فرماندهی آن) بسیار به او علاقهمند شده بودم. من به اسمایث گفتم که به همایون مرخصی بدهد تا به سرکشی املاک خود برود!»
آیرون ساید با مرخصی دادن به سردار همایون رضاخان را عملاً در موقع فرماندهی قرار داد... آیرون ساید در تاریخ 14 ژانویه 1921 (24/ دی / 1299) در دفتر یادداشت خود چنین نوشت: «شخصاً عقیده دارم که پیش از آن که از این جا بروم باید بتوانم این افراد را به حال خود رها کنم... در واقع یک دیکتاتور نظامی گرفتاریهای ما را برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت که بی هیچ دردسری این کشور را ترک گوییم.»
آیرون ساید بار دیگر در تاریخ 31 ژانویه (11 / بهمن / 1299) همراه اسمایث با رضاخان ملاقات کرد، ولی چیزی درباره صحبت خود و اسمایث با رضاخان یادداشت نکرده و فقط نوشته است: «رضاخان مایل است کاری انجام دهد و از این که مشغول هیچ کاری نیست آزرده خاطر است.»
کرونین در کتاب خود راجع به این که رضاخان مایل به انجام چه نوع کاری بوده است مینویسد: «... جاهطلبی سیاسی و علاقه وافر رضاخان برای انجام یک کودتای دیگر کاملاً مشهود بود. در آن زمان رضاخان به «دیکسون» پیشنهاد کرد که حاضر است به افسران روسی خود خیانت کند...»
کاری که رضاخان مایل بود انجام دهد و آیرون ساید به آن اشاره میکند از نوع همین خیانتها منتهی نه فقط به افسران روسی بلکه به وطن... بوده است. ملاقات بعدی که در واقع ملاقات نهایی بود، در تاریخ 12 فوریه (23/ بهمن/ 1299ش) صورت پذیرفت و آیرون ساید در آن باره در دفتر یادداشت خود چنین آورده است: «من با رضاخان مصاحبه کردهام و سرکردگی قزاقان ایرانی را به طور قطعی به او سپردهام... در حضور اسمایث صحبتی طولانی با رضا انجام دادم. در این فکر بودم که آیا لازم است تضمینی کتبی بگیرم یا نه، ولی سرانجام به این نتیجه رسیدم که تضمین کتبی فایدهای نخواهد داشت زیرا اگر رضا بخواهد زیر قول خود بزند چنین خواهد کرد و صرفاً خواهد گفت قولهایی که داده است تحت فشار از او گرفته شده است و او ملزم به رعایت آنها نیست هنگامی که موافقت کرد م که رضا را به حال خود رها سازم، برایش روشن ساختم: هنگامی که از هم جدا میشویم، نباید بکوشد مرا از پشت سر هدف قرار دهد. اگر چنین کند این کار به نابودیش منجر خواهد شد و به سود هیچ کس نخواهد بود، مگر حزب انقلابی».
و چنین شد که رضاخان در شب سوم اسفند با حرکت به تهران به همراه کلیه نیروهای خود کودتا را به انجام رسانید و به تدریج، وزارت جنگ، فرماندهی کل نیروهای نظامی، نخست وزیری و پادشاهی را تصاحب کرد ه و تاریخ رضاخانی و دورة سیاه پهلوی شروع شد. و اما مقدمه سیاسی کودتا نیز خود بحث مفصلی دارد که ما از پرداختن به همه جوانب آن خودداری کرده، فقط روند کلی آن را توضیح میدهیم.
برای انجام کودتا دو چیز لازم است:
1ـ قوای نظامی تحت فرمان، که این امر چنان که دیدید انجام گرفت.
2ـ نیروی سیاسی و وضعیت مناسب سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه. که اکنون به ذکر آن میپردازیم.
وضع سیاسی ایران در سال 1299 ش بسیار پیچیده بود. نهضتهای آزادیبخش در نقاط مختلف توسعه مییافت. قرار داد 1919 م از هر طرف مورد تهاجم قرار گرفته و احمد شاه از پذیرفتن آن امتناع کرده، طفره میرفت و انگلستان با تمام علاقهای که به آن داشت از تصویب آن توسط مجلس ایران نیزمأیوس بود. در روسیه پیروزی انقلاب کمونیستی و رابطهاش با ایران موجب شده بود که انگلیس نتواند مانند گذشته از سیاست تسلط آشکار پیروی کند. هاس مؤلف آمریکایی مینویسد: «همین که روشن شد تصرف ایران و تبدیل آن به یکی از اقمار انگلستان شدنی نیست بر آن شدند که با حکومتی گوش به فرمان از منافع آنها بهتر دفاع شود.» در پایان تابستان 1299 ش کابینه وثوق الدوله که عاقد قرارداد ننگین 1919 م بود سقوط کرد و مجبور به استعفا شد و جای او را مشیرالدوله گرفت. ولی بحران همچنان وجود داشت تا بالاخره پاییز همان سال کابینه سپهدار اعظم (فتحالله اکبر ـ سپهدار رشتی) که خود داستانی مفصل دارد، به نخست وزیری رسید تا زمینه سیاسی کودتا را آماده کند. وی در 22 / آبان/ 1299 کار خود را شروع کرده، دوازده روز از تشکیل کابینه نگذشته بود که سفارت انگلیس مراسلة پر معنا ولی میان خالی یا به عبارت سادهتر گیج کننده و بحرانزایی به دولت ایران داد در این نامه تقاضا کرده بودند که قوای قزاق ایران باید جزء قوای بریتانیا و در تحت اطاعت و فرمان آنها قرار گیرد... از طرف مأمورین انگلیسی نیز اقدام عجیب دیگری صورت گرفت و آن برچیدن شعبههای بانک شاهنشاهی از بعضی ولایات بود و شایع شد که زن و کودک اتباع انگلیس از ایران خارج خواهند شد و حتی بعضی از اعضای سفارتخانة انگلیس مشغول حراج کردن اسباب خود شدند و بانک انگلیسی در تهران و در جراید آگهی داد که، نظر به احتمال حرکت دادن بانک از ایران، هرکس در بانک شاهنشاهی امانتی دارد، آمده دریافت نماید و مردم اسکناسها را آورده پول نقد (سکه) بگیرند. احمد شاه که ذاتاً شخص ترسو و سست عنصری بود مصمم شد که به اروپا برود! برای جریان گرفتن کامل زمینههای کودتا، بحران را شدت داده و سپهدار اعظم که مجری اوامر انگلستان بود، پست نخست وزیری را بی صاحب گذاشته، استعفا کرد. روزنامهها به جان هم افتادند. سید ضیأالدین طباطبایی مدیریت روزنامه رعد در سیاست کاملاً دخالت میکرد و سیاست موافق با خواست انگلستان را پیش گرفته بود و اجرا میکرد. از قیافه و اوضاع شهر پیدا بود که رشتهها دارد از یکدیگر گسسته میشود... تشکیل کابینه بار دیگر به سپهدار تکلیف شد زیرا مشیرالدوله و مستوفی و... از پذیرفتن آن سرباز زدند... انگلیسیها از پرداختن حقوق قزاقها خودداری میکردند.... دولت در حال بحران، شاه در خیال فرار، رجال سیاسی در صدد کسب مقام وزارت، سیاسیون در صدد وکالت وآشوب طلبان مشغول قتل و چپاول و راهزنی بودند... سپهدار اعظم که مجدداً نخست وزیر شده بود، برای این که حالت بحرانی را با همان شدّت، نگه دارد و آتش آن را تندتر کند و زمینههای قبول کودتا را در میان عموم، تر و تازه نگه دارد، از دوم بهمن ماه سال 1299 که مأمور تشکیل کابینه شده بود، انتخاب و معرفی وزرا را تا 28 بهمن همان سال یعنی تا چهار روز مانده به کودتا عقب انداخته، تعلل و سستی میورزید و دایماً اظهار میکرد که در حال بررسی و مطالعه در اطراف همکاران آینده خود است. و بعد از معرفی وزرأ در 28 بهمن بلافاصله در تهران حکومت نظامی اعلام کرد تا هیچ مانعی برای حرکت و ورود قزاقان به تهران نباشد و به علاوه از خبر رسانی و اجتماعات که ممکن بود اتفاق بیفتد و برای کودتا مضر باشد جلوگیری نمود. بنابراین مردم هم که عذاب و رنج بسیاری کشیده بودند، حاضر میشوند و حاضر شدند که در مقابل هر وضع ثابتی هر قدر هم که خشن باشد سر تسلیم فرود آورند; مخصوصاً که علی الظاهر اسم و نفوذ خارجی در کار نیامده و دولت جدید خود را مستقل از وابستگی به اجانب نشان دهد، خوب مردم هم که از باطن قضیه اطلاعی ندارند...
در طول این وقایع سفارت انگلستان در تهران شروع به انتخاب مهره سیاسی مناسب کرده بود و بالاخره بعد از حذف و تعدیلها، سید ضیأالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد که حمایت و تبلیغات او به نفع انگلیسیها در قضیه قرارداد 1919 مشهور بود، انتخاب شد. مستر هاوارد کنسول انگلیسی در تهران که مردی صاحب نفوذ بود پیش افتاد و جریانات سیاسی و غیر سیاسی کودتا را اداره کرد و سید ضیا را در چگونگی حرکت کمک و یاری داد... و سرانجام شب سوم اسفند سال 1299 این دو حرکت به هم پیوست و در هم آمیخت و کودتای سیاه به انجام رسید.
برگرفته از کتاب تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد،صفحه چهل و سه تا پنجاه و چهار مقدمه، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول مهر سال 1378