03 خرداد 1399
چرایی اعتماد روحانیون مذهبی به سازمان منافقین در دهه ۵۰
مولفه نفاق در دهه 1350 مهمترین شاخصه سازمان مجاهدین خلق به حساب می آید که فضای ابهام آلودی را در آن برهه از تاریخ در بین نیروهای مبارز و مذهبی ایجاد میکند.
آقای قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ و رئیس بخش انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس در اینباره سخنان قابل تاملی را مطرح می کند که مشروح آن را در زیر می خوانید:
از حیث اصول مذهبی عناصر اولیه سازمان مانند حنیفنژاد و ناصرصادق روزههای مستحبیشان ترک نمیشد و بیشتر حقوقشان را به فقرا میدادند، امثال آیت الله طالقانی و آیت الله شهید مطهری این مسائل را تایید میکردند و از پشت ماجرا خبر نداشتند که آنها یک تشکیلات زیرزمینی دارند.
اینها یک موقعیتی خوبی داشتند و مورد تایید روحانیون آن دوران بودند ،آنها می آیند و هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق را با افرادی مذهبی از خانواده های مذهبی و مسجدی پیریزی میکنند.
در هسته ی اولیه اعتقاد و ایمان به دین بود اما تفکر و اندیشه دینی شان ناچیز بود و آن مقداری را که داشتند یا از نهضت آزادی گرفته بودند و یا از خانواده بصورت سنتی به آنها رسیده بود که دارای یک تفکر صحیح و قوی مذهبی نبودند و شناخت عمیق و جامع از دین نداشتند.
خطای دیگر آنها این بود که با شخصیت های مذهبی آن موقع مواضعشان را مطرح نمی کردند و کار مخفی می کردند، بدون تردید اگر مسائل را بصورت کامل برای افرادی همچون شهید آیت الله مطهری مطرح می کردند به انحراف نمی رفتند.
آنها هسته های ایدئولوژیک تشکیل دادند و معتقد بودند برای اینکه سازمان ما یک سازمان اسلامی باشد بر روی قرآن و نهج البلاغه مطالعه کردند و در کنارش کتاب شناخت مائو بعنوان مبانی علمی مبارزه و مطالعات را بر کتب اقتصاد و یا مبارزات سیاسی در آمریکای لاتین و کشورهای مختلف که عمدتا یا گرایش سوسیالیستی یا کومونیستی داشتند را صورت دادند.
این هسته ها بدون اینکه خودشان معیار و شناخت اسلامی داشتند به تدریج تفکر مارکسیستی در ذهنشان شکل گرفت چون توان درک، نقد، بررسی و تحلیل را بر اساس مبانی اسلامی نداشتند.
خود حنیفنژاد و دوستانش هم نمی دانستند که به چه مسیری کشیده خواهند شد و آینده نگری نداشتند.
آقای مهندس بازرگان هم طبق فرمایش امام در کتاب راه طیشده و ذره بیانتها خطا رفته است ولی فکر می کرد از این راه می تواند به اسلام کمک کند اگر چه آیت الله شهید مطهری در سال 1331 نگرش ایشان به علوم تجربی را در پاورقی کتاب اصول رئالیسم نقد نموده بودند.
اگر آن اصل تولی و تبرایی که ما داریم رعایت می شد سازمان اصلا به سمت مارکسیسم نمی رفت،اینکه اسلام را باید از منشا دین،قرآن و سیره اهل بیت شناخت و فهمید دیگر التقاطی ایجاد نمی شد، ولی تفسیر های خطا از قرآن زمینه های انحراف را ایجاد کرد،برای مثال منافقین زندگی مخفی را با آیه"الذین یومنون بالغیب " توجیه می کردند.
همان گونه که فرقان در تفسیرهایش بر اساس مبانی مادی و دنیوی قرآن را تفسیر می کرد.لذا روند نگرش و روش التقاطی در جامعه ما طی دهه 1340و 1350 به اشکال گوناگون در آمد و درون سازمان ها و گروه ها به شکل دیگر.
این انحرافات در رده نیروهای آرمان گرا بیشتر دیده می شود، خیلی از افرادی که وارد حزب توده شدند مگر برای ماتریالیسم رفتند؟ اصلا معنی ماتریالیسم را نمی فهمیدند، شعارهایی مانند مبارزه با فئودالیسم ، مبارزه با سرمایه داری و امپریالیسم و .. شعار هایی بودند که جاذبه داشت.
وقتی کتاب علل گرایش به مادیگری شهید آیت الله مطهری را میبینیم، وی علل گرایش به مارکسیسم را بررسی میکند، جوانان تصور میکردند در مارکسیسم مبارزه با امپریالیسم وجود دارد و نمی دانستند که این پوششی است برای شوروی در راستا اهداف و مقاصد خاص، با این حال وقتی که در فضا قرار می گیرند این مسائل به تدریج در ذهنشان می نشیند و جاسوسی هم متوجه نمی شود.
پیغمبر اکرم(ص)می فرمایند من در میان شما قرآن و عترت را باقی می گذارم،این عترت است که دین را کامل می کند، مشکلی که منافقین داشتند خواستند اسلام بدون توجه به سیره و سنن اهل بیت و بدون توجه به سیره هزارساله روحانیت بود،آنها اگر آیت الله طالقانی را می خواستند با نگاهی ابزاری بود،آنها چون اسلام را نفهمیدند گفتند که مارکسیسم را با اسلام خلط می کنیم و مارکسیست مکتب علمی است.
از سوی دیگر می توان گفت مبنای رفتار منافقین نفسانی بود که اصلا بجز اهداف سازمان چیز دیگری را نمی دیدند.منافقین ابزار استعمار شدند و عناصری به حساب می آیند که همواره ظرفیت باقوه ای در معاندت با اسلام،قرآن،انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را دارا میباشند.
فارس