10 خرداد 1393

شناسنامه‌ای که برای جبهه رفتن دستکاری شد/ پدر و مادر رزمنده و جهادی


شناسنامه‌ای که برای جبهه رفتن دستکاری شد/ پدر و مادر رزمنده و جهادی

محله تولید دارو یکی از محلات نسبتا قدیمی تهران است که بواسطه همین قدمت ساکنان آن هم در دوران مبارزات علیه رژیم ستم شاهی و هم در دفاع مقدس حضور موثری داشته‌اند. در ادامه گزارشی از گفتگوی خبرنگار ما را با خانواده دو برادر شهید در این محله می‌خوانید. شهیدان محمدرضا و عباس بوربور.

به قول سید سقا گلزار شهدای تولیددارو

با سید سقا یا‌‌ همان سید فضل الله محمدی، راهی محله تولیددارو شدیم و هدفمان هم تهیه گزارش از خانواده دو برادر شهید بود. ارزش خبری این گزارش را هم در کلام سید سقا با تصاویری که از شهدای محل روی دیوار شرکت تولیددارو نقش بسته و زینت محل شده سنجیدم و دیدم هم با خانواده شهید دیدار می‌کنیم و هم این تصاویر روی دیوار نقش بسته از شهدای محلشان را می‌بینیم.

وارد محله که شدیم در جناح جنوبی خیابان روی دیوار شرکت تولیددارو انگار حال و هوا فرق می‌کرد. پیاده رویی که متفاوت از سایر پیاده‌رو‌های محل سنگ فرش شده بود و سقف هم داشت و زیر سایه این سقف تصاویر شهدای محل نقش بسته بود. دیواری با حدود ۱۰۰ متر طول. با سید سقا از این دیوار که به قول او گلزار شهدای تولیددارو است گذشتیم و سید ما را برد جلوی تصویر دو شهیدی که خانه آن‌ها مقصد تهیه این گزارش بود. دو برادر شهید در کنار هم.

خانه‌ای با نمای ساده

از تصاویر روی دیوار یا به قول سید «گلزار شهدا» که عبور کردیم حدود ۱۰۰ متر جلو‌تر در امتداد خیابان سید جلوی یکی از خانه‌ها ایستاد و گفت ببین، هنوز حال و هوای انقلاب و جنگ را دارد. راست هم می‌گفت، با اینکه قدیمی به نظر نمی‌رسید، اما نمایی ساده و بی‌آلایش و تعدادی پرچم شاخصه اصلی این ساختمان بود. اینجا خانه‌ای است که مادر شهید در آن ساکن می‌باشد. سید هم تماس گرفته و قبلا هماهنگ کرده که مادر شهید حتما باشد اما انگار که دو سه روزی است که مادر شهید در بیمارستان بستری شده اما خواهر این شهیدان و همسرش منتظر ما بودند.

پدر و مادری رزمنده

عباس کوچک‌ترین و محمدرضا بزرگ‌ترین پسر خانواده بوربور بوده‌اند و توفیق شهادت نصیبشان شده است. برادر دیگر این خانواده هم از بسیجیان محل بوده و رزمی کار است و در واقع مربی رزمی برادر شهیدش یعنی عباس هم بوده است. این خانواده یک خواهر هم دارد که امروز با همسرش مخاطب گفتگوی ما هستند و همسر او نیز پسر دایی این شهدا بوده و لذا به خوبی با این دو شهید آشناست. از همه این‌ها بگذریم مهم‌تر از همه اینکه پدر مرحوم و مادر این دو شهید هم در کسوت جهادگر و رزمنده در جبهه‌ها حضور داشته‌اند. ما میهمان خواهر و داماد این خانواده می‌شویم.

ابتدا در رابطه با دو شهید بزرگوار عباس و محمدرضا بوربور می‌پرسیم و اول هم داماد خانواده سخن می‌گوید و در وسط کلام او همسرش هم سخنانش را تکمیل می‌کند. محمد بوربور که داماد خانواده و پسر دایی شهدای بوربور است، می‌گوید: شهید عباس متولد ۱۳۳۵ است و در سال ۶۵ در منطقه قلاویزان مهران به شهادت می‌رسد او بعنوان برادر بزرگ‌تر در لحظه شهادت محمدرضا نیز بالای سر او می‌رسد. عباس در زمان شهادت دو فرزند داشت یکی دختر و دیگری پسر که دخترش ازدواج کرده و دارای فرزند هم شده است. شهید محمدرضا هم که پسر کوچک خانواده بود متولد سال ۱۳۴۴ و در ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه پاسگاه رشیده به شهادت می‌رسد.

شناسنامه‌ای که دستکاری شد

خواهر این دو شهید در ادامه صحبت‌های همسرش به بیان خاطراتی از شهید محمدرضا می‌پردازد و شاه کلید خاطرات او این است که محمدرضا برای اینکه بتواند به جبهه برود به خاطر سن پایینی که داشت مثل خیلی از هم سن و سالان رزمنده‌اش شناسنامه‌اش را دستکاری کرده بود. البته هیکل او جوری بود که کسی هم به این امر شک نمی‌کرد. دیگر خاطره‌ای که او از برادران دارد این است که چون در لحظه شهادت محمدرضا برادر بزرگترش عباس بالای سرش بود  و یکی از اقوام تعریف کرده که او در مراسم ختم محمدرضا گفته است نخواهم گذاشت تفنگ برادرم روی زمین بماند و به خاطر همین هم بار‌ها بعد از شهادت محمدرضا به جبهه اعزام شد. تا اینکه خود او هم به شهادت رسید. وی می‌گوید یکی از کارهایی که محمدرضا انجام می‌داد این بود که متن کتاب‌ها را برای نابینایان روی نوار می‌خواند که چند تا از نوارهای صدای او را هنوز داریم. از خواهر این شهدا در رابطه با ارتباط این دو شهید با مسجد پرسیدیم و او هم در جواب گفت که محمدرضا در یکی از مساجد محل به نام مسجد المهدی (عج) عضو بسیج بود و البته بیشتر فعالیت‌های او در مسجد جامع حضرت ابوالفضل (ع) بود. تشیع جنازه اصلی او هم در همین مسجد انجام شد.

پدر و مادر رزمنده و جهادی او می‌گویند: محمدرضا رزمی کار بود و در اصل برادر دیگر ما که آقا بهرام است مربی محمد بود. او الآن بازنشسته شرکت تولیددارو است و در بسیج این شرکت هم عضو بوده و فعالیت داشته است و هنوز هم در رشته رزمی فعالیت دارد. پدر و مادر ما هم هر دو در رابطه با جبهه‌ها فعالیت داشتند. پدر ما در جهاد سازندگی مشغول بود و بعنوان جهادگر و سنگرساز بی‌سنگر کار می‌کرد و مادر شهیدان هم به همراه خانم‌های محل به امر جمع آوری کمک و پشتیبانی از جبهه‌ها می‌پرداختند و بصورت هفتگی کمک‌های جمع آوری شده را به جبهه‌ها می‌فرستادند. این کمک‌ها در محل در یک زینبیه که هنوز هم دایر است و‌‌ همان خانم‌ها آن را اداره می‌کنند جمع و مدیریت می‌شد. مادرمان هم دو سه بار به همراه پدرم به جبهه کردستان رفته بودند.

شوخ طبعی و خوش اخلاقی شهید محمدرضا

خواهر شهید که از محمدرضا سه سال کوچک‌تر است بیشتر از او خاطراتی را به یاد دارد و در این زمینه می‌گوید که محمدرضا خیلی خوش اخلاق و شوخ طبع بود. او را یک ماه بردند برای آموزش به اصفهان و درآنجا گفته بودند که آن‌ها را برای اعزام به لبنان آموزش می‌دهند و او هم تا آخر آموزش مانده بود. اما ظاهرا نمی‌خواست به لبنان برود و کار‌هایش را کرده بود تا به یکی از یگان‌هایی منتقل شود که در ایران و در جبهه مشغول جنگ هستند اما ما از این قضیه بی‌خبر بودیم و فقط می‌دانستیم که دوبار تا آن موقع رفته بودند فرودگاه که اعزام شوند اما هر دوبار یا او امتناع کرده بود و یا اینکه مشکلی در اعزام بوجود آمد و برگشت.

یک شب که قرار بود شهید عباس به جبهه برود شهید محمدرضا هم پایش را در یک کفش کرد که با عباس برود و گفت می‌تواند برود و با کلی اسرار وقتی پدر و مادرم قبول کردند خیلی خوشحال شد و بعدش فهمیدیم که قبلا او تمام کار‌هایش را برای این منظور هماهنگ کرده بود. عباس هم کمی از این قضیه شوک زده بود هر دو با تیپ ۲۰ ظفر رفتند و شهید محمدرضا به یگان تخریب رفت و عباس هم در یگان پشتیبانی مشغول شد.

سادگی و صبوری عباس

او از برادر بزرگ‌تر هم می‌گوید: عباس ما خیلی صبور و ساده بود و خوش اخلاقی او هم خیلی یادم است او هم عضو بسیج بود و یادم هست که یکبار هم اراذل اوباش محل به او حمله کرده بودند و او را با چاقو زده بودند که زنده ماند و توفیق شهادت در جبهه را پیدا کرد. او در بسیج فعالیت‌های زیادی داشت و بار‌ها به جبهه رفت. دو فرزند عباس هم امروز دیگر بزرگ شده‌اند و دخترش ازدواج کرده و صاحب فرزند شده و پسرش هم در شرکت مخابرات مشغول کار است. همسر عباس هم با فرزندانش زندگی می‌کند. او در خصوص صحنه شهادت محمدرضا که بوسیله عباس بیان شده هم می‌گوید: عملیات که شروع می‌شود و کار‌ها به جایی می‌رسد که عملیات با مشکل مواجه می‌شود و دستور عقب نشینی می‌آید یک تک تیرانداز عراقی محمدرضا را مورد هدف قرار می‌دهد و او به شهادت می‌رسد و عباس هم که در آن نزدیکی‌ها بوده بالای سر محمدرضا رسیده و او را در این لحظه می‌بیند.

شهید عباس به خواب مادرم آمد

در رابطه با این از خانواده شهیدان پرسیدیم که آیا خواب این شهدا را هم دیده‌اند یا نه؟ که خواهر این شهیدان می‌گوید: یک نکته‌ای هم در خصوص محل دفن شهید عباس است و آن هم اینکه او گفته بود اگر شهید شد می‌خواهد کنار برادرش محمدرضا دفن شود. فاصله بین شهادت دو برادر موجب شده بود که آن قطعه پر شود، وقتی که خواستند شهید عباس را در بهشت زهرا دفن کنند مادرمان اسرار داشت تا کنار محمدرضا او را دفن کنیم و از قضا کنار مزار محمدرضا هم یک ردیف راهرو بین قبور مطهر شهدا بود که مادرم گفت‌‌ همان جا را بکنند اما مسئولان بنیاد و بهشت زهرا اجازه نمی‌دادند و بعدا هم به امام راحل (ره) در این باره نامه نگاری کردند و ایشان هم گفتند که هر جا که خانواده شهدا خواستند و مقدور بود فرزندانشان را دفن کنید و هر طور که شده اقوام کنار قبر محمدرضا را کندند و عباس را هم دفن کردند بعد از این ماجرا خیلی‌ها به مادرمان می‌گفتند که آنجا را غصب کردید، بدن شهید در قبر می‌لرزد و از این حرف‌ها و مادرمان به شک افتاده بود تا اینکه خواب شهدا را می‌بیند که جای آن‌ها خیلی خوب است و از مادرم هم تشکر می‌کنند و با این کار به یقین می‌رسد.

پدر شهید هم هر سال قبل از مراسم سال شهید و قبل از اینکه مراسم سالگرد شهدا را برگزار کنیم خواب آن‌ها را می‌دید. حتی قبل از فوتش هم خواب عباس را دید که با ویلچر آمد و برایش پول و هدیه آورده بود. پدر ما در جهاد مشغول و حرفه‌اش بنایی بود برای جهاد سازندگی در روستاهای اطراف تهران و ورامین کار می‌کرد. او چند سالی در بستر بیماری بود تا اینکه سال ۸۸ وفات کرد.


خبرگزاری دفاع مقدس