19 خرداد 1400
شنود مکالمات بنی صدر با نمایندگان عراق
روز 28 خرداد 1360 ابوالحسن بنی صدر رهسپار غرب کشور شد و در آنجا در قرارگاه مقدم نیروی زمینی ارتش مستقر شد و دفتر سرهنگ عطاریان را در اختیارش گذاشتند . یک سری ملاقاتهای مشکوک در آن دفتر انجام می شد. آن موقع سردار لطفیان و آقای هدایت مسئول اطلاعات بودند . شهید بروجردی ، سردار لطفیان و بنده را خواست و گفت : بوی توطئه می آید . وی دستور داد که با حفظ احترام ، حتی نفس کشیدن آنان کنترل شود . بنده و آقای هدایت به دنبال راهی برای انجام این دستور بودیم . ابتدا می بایستی در قرارگاه نیروی زمینی ارتش نفوذ می کردیم . خدا لطف کرد و با تدبیر دوستان امکاناتی فراهم شد که مرکز آنجا و دفتر عطاریان تحت کنترل درآمد . یعنی از پشت اتاق بنی صدر مکالمات تلفنی وی کنترل می شد و ما لحظه به لحظه از اینکه با چه کسانی ملاقات و مذاکره می کرد گزارش داشتیم . الآن اسم ها یادم نیست . ولی حتی افرادی از خاک عراق از طریق کردستان آمدند و با او ملاقات کردند . نمایندگانی از سازمان مجاهدین خلق هم در کردستان مستقر شده بودند . همه این گزارش ها لحظه به لحظه به بروجردی داده می شد .
صبح روز 29 خرداد شهید بروجردی مرا خواست و گفت «قرار است بنی صدر برای بازدید از سپاه بیاید و صبح سی و یکم در صبحگاه سپاه شرکت کند . شما برو یک متنی برای خیر مقدم تهیه کن» گفتم شما می خواهید صحبت کنید و خیر مقدم بگویید ، شاید متنی که من تهیه بکنم به درد شما نخورد . گفت « تو تهیه کن بیاور ، من می گویم چه کار باید بکنی » من این متن را تهیه کردم و به ایشان دادم . روی متن اصلاحاتی انجام داد و گفت «خیلی خوب حالا این متن را چند بار بخوان و آماده شو ، خودت باید خیر مقدم بگویی»
خیلی به من سخت گذشت . چون ما قبل از اینکه به منطقه برویم با بنی صدر در ریاست جمهوری درگیری هایی داشتیم و با او رو در رو شده بودیم . من گفتم «این یک کار را از من نخواه» گفت «من همین یک کار را که برایت سخت است می خواهم » گفتم «چشم» .
از طرفی ماچند نفر که در جریان گزارشات اتاق بنی صدر و رفت و آمدهایش بودیم ، دیدیم واقعاً قضیه جدی است . بروجردی به من گفت «باید این گزارش ها به اطلاع امام برسد» پرسید «تو با آقای راستی ارتباط داری ؟»گفتم بله . گفت« تلفنی می توانی مطالب را به او اطلاع بدهی ؟ » گفتم بله .
از همان جا و در حضور ایشان به آقای راستی زنگ زدم و موضوع را به ایشان اطلاع دادم . ایشان نیز به مرحوم حاج احمدآقا زنگ زدند و از این طریق مطالب به اطلاع حضرت امام رسید .
ساعت 10 شب 30 خرداد آخرین تماس ما با قم برقرار شد . آقای راستی گفتند : حاج احمدآقا زنگ زدند و پرسیدند «افرادی که این گزارشات را داده اند چقدر مورد وثوق هستند ؟ آیا تاییدشان می کنید ؟» ایشان هم پاسخ داده بودند : فرمانده منطقه آقای بروجردی در جریان هستند . و همه این افراد را تایید می کنند . حاج احمدآقا هم گفتند «منتظر باشید امام می خواهند تصمیم بگیرند.»
ما نمی توانستیم حدس بزنیم که منظور عزل بنی صدر است . گفتیم شاید امام دستوری دهند یا کسی را به منطقه بفرستند . جالب این بود که همان موقع شهید فکوری ، شهید فلاحی ، مرحوم ظهیرنژاد و یکی دو نفر دیگر آمده بودند تا زمینه را برای صبحگاه فردا آماده کنند . آنها گفتند بنی صدر نگران است و می گوید فرماندهان اینجا ممکن است به او اهانت کنند .ما گفتیم «همه ضوابط را رعایت می کنیم و فرمانده منطقه به ایشان خیر مقدم خواهد گفت و از آمدنشان به سپاه تشکر خواهد کرد »
از طرفی رادیو را روشن کرده بودیم و صدای آن در بلندگوهای ستاد بود . من در گوش شهید بروجردی گفتم که «حاجی ممکن است خبرهایی بشود » برای همین صدای رادیو بلند بود . این آقایان با قول اینکه فردا صبحگاه آرامی در سپاه برگزار شود خداحافظی کردند و رفتند . ساعت ده و بیست دقیقه صبح بود که رادیو اعلام کرد هم اکنون بیانیه ای از طرف حضرت امام خمینی اعلام خواهد شد . در همان بیانیه بود که بنی صدر عزل گردید . فردای همان روز بنی صدر به سازمان مجاهدین خلق پیوست . بچه ها آنها را تا جاده چالوس تعقیب کردند . آن موقع امکانات زیادی در منطقه نداشتیم . موتوری که بچه ها با آن رفته بودند بنزین تمام کرده بود . تا رفتند بنزین بزنند گمشان کردند . یک هفته بعد بود که بنی صدر با سرکرده منافقین از کشور فرار کرد .
----------------------------------------------------------------------------------------
توضیح ضروری : حکم امام خمینی در مورد عزل بنی صدر از فرماندهی نیروهای مسلح روز 20 خرداد 1360 صادر شد . سپس روز 31 خرداد لایحه عدم کفایت سیاسی بنی صدر به عنوان رئیس جمهور به تصویب مجلس رسید و فردای آن روز یعنی اول تیر 1360 امام خمینی متعاقب مصوبه مجلس ، بنی صدر را از ریاست جمهوری نیز عزل کردند / صحیفه امام ج 14 صص 420 و 480
اکبر براتی ، فصلنامه فرهنگ پایداری ، سال دوم ، شماره هفتم ، تابستان 1385