مجالس درباری



وقتی که کار روزانه شاه و فرح تمام می‌شد و آن‌ها به کاخ اختصاصی خود که در حقیقت محل زندگی آن‌ها بود می‌آمدند، اگر مهمانی‌‌های تشریفاتی به مناسبت سفر سران و مقامات کشورهای خارجی در بین نبود، زندگی شبانه و خصوصی آن‌ها شروع می‌شد. شاه در زمستان‌ها معمولاً در کاخ نیاوران به سر می‌برد و تابستان‌ها، غیر از ایامی که به شمال می‌رفت، به کاخ اختصاصی سعدآباد می‌رفت و معمولاًً کمتر شبی بود که گذران شبانه در کاخ اختصاصی توأم با یک برنامه سرگرم کننده نباشد. به طور معمول هفته‌ای سه شب مهمانی خصوصی در دربار برگزار می‌گردید که در این مهمانیهای خصوصی تنها همان افرادی که به عنوان حلقه خصوصی دوستان شاه و فرح نام بردیم، شرکت می‌کردند. تا آن جا که به خاطر دارم برای شرکت و به قول معروف هنرنمایی در این مجالس بیشتر از خوانندگان معروف آن دوره دعوت می‌شد که ستار و کورس سرهنگ‌زاده بیشتر از هر خواننده‌ای دعوت می‌شدند. از گوگوش و هایده هم دعوت می‌شد. از جمله کسان دیگری که دعوت می‌شد عبدالکریم اصفهانی بود که در رادیو ادای خواننده‌ها و هنرپیشه‌ها را در می‌آورد و تقلید صدای آن‌ها را می‌کرد، اما در مهمانی‌های دربار به تقلید صدای رجال می‌پرداخت و مخصوصاً تقلید از طرز حرف زدن هویدا در میان حاضران طرفدار داشت و معمولاً خود شاه نیز خوشش می‌آمد که رجال دولتش توسط یک هنرپیشه دست‌ انداخته شوند و این اواخر که هویدا هم در مهمانی‌های خصوصی دعوت می‌شد گاهی در حضور خودش ادایش را در می‌آوردند.
کسان دیگری هم از درباری‌ها و نزدیکان گاهی میهمانی می‌دادند. ملکه مادر علاوه بر مهمانی هفتگی‌اش سالی یکبار هم به مناسبت 28 مرداد مهمانی بسیار مفصلی می‌داد که معمولاً همه‌ی افراد خانواده سلطنتی و بیشتر رجال سرشناس در آن شرکت می‌کردند. و این میهمانی سنتی و سالانه یکی از مجلل‌ترین میهمانی‌هایی بود که در دربار تشکیل می‌شد.
خانم دیبا هم گاهی میهمانی می‌داد که عده کمتری، و بیشتر همان افراد خاص و خصوصی در آن حاضر می‌شدند. خود من هم هر از مدتی میزبان می‌شدم ودر مهمانی‌ها معمولاً از میان خواننده‌ها از ستار و هایده دعوت می‌کردم.
اشرف هم از کسانی بودکه مجلس میهمانی‌اش اغلب به راه بود و البته او در میهمانی‌هایش از دوستان نزدیک خودش هم دعوت می‌کرد و بهروز وثوقی هنرپیشه خوش تیپ هم البته فراموش نمی‌شد و در این اواخر معمولاً پای ثابت بود. همینطور فاطمه هر هفته میهمانی می‌داد. عبدالرضا هم سالی یکبار در «دشت‌ناز» مازندران میهمانی مفصل برپا می‌کرد. غلامرضا هم سالی یک بار در رامسر میهمانی می‌داد. و معمولاً زمان میهمانی این دو نفر تابستان و مقارن ایامی بود که شاه و فرح در نوشهر بودند. نکته جالب این که معمولاً در جلسات خصوصی شاه و فرح، در کاخ اختصاصی، بسیار بی‌تکلف و راحت و بدون تشریفات حاضر می‌شدند و آن جمعی که به هر حال اجازه یافته بودند در حلقه مخصوص جای بگیرند، حتی با خود شاه و فرح، رفتار آزادانه داشتند و بی‌رودربایستی شوخی می‌کردند و حرف می‌زدند و راحت بودند و کاملاً می‌شد فهمید که آن دبدبه‌ای که معمولاً در ذهن آدمها از یک دربار پادشاهی وجود دارد، احساس نمی‌شود. اما در خانه بعضی از والاحضرت‌ها و مخصوصاًدر میهمانی عبدالرضا از این خبرها نبود و گفتم که در میهمانی سالانه او که معمولاً از نوشهر با هواپیما به دشت ناز می‌رفتیم، که فرودگاه اختصاصی هم برای آن درست کرده بودند، می‌بایست همه رعایت تشریفات را بکنند و این تشریفات در شرایطی انجام می‌شد که اساساً نمی‌بایست تشریفاتی به کار برده شود چون کل میهمانی خصوصی بود و نمی‌بایست تشریفاتی به آن صورت در آن معمول باشد. به هر حال سالی یکبار که ما به خانه عبدالرضا می‌رفتیم یادمان به دربارهای افسانه‌ای می‌افتاد و البته کسانی هم که به این میهمانی می‌آمدند ومخصوصاً خانمها آن رابه یک سالن مد تبدیل می‌کردند و محلی بود برای چشم و هم چشمی و تملق گویی که گاهی به حد انزجار آوری می‌رسید. جالب آن است که بعضی از این افراد مثل همسر رضا قطبی بودند که حرفهای چپی می‌زدند و از مردمی بودن صحبت می‌کردند، در حالیکه شوهر او می‌گفت وقتی که مردم نزد شاه می‌آیند باید در جلوی او زانو بزنند. به هر حال در خانه عبدالرضا می‌بایست همه سلسله مراتب را کاملاً رعایت می‌کردند در حالی که در میهمانی‌های شاه و فرح در کاخ اختصاصی از این خبرها نبود.
در میهمانی‌های سعدآباد، خود شاه معمولاً بعد از اینکه شام می‌خورد به اتاق دیگری می‌رفت و مشغول بازی می‌شد و فرح و دوستانش دور هم جمع می‌شدند و به بگو و بخند مشغول می‌شدند. این اواخر که من بر سر ماجرای جوادی با فرح درگیر شده بودم وقتی که شاه مجلس را ترک می‌کرد من هم می‌رفتم و گاهی هم که خبر پیدا می‌کردم شاه در مجلس حاضر نیست، از رفتن به میهمانی خودداری می‌کردم و آن‌ها هم مخصوصاً در این اواخر به جای من و همسرم از محمود دیبا و خانمش دعوت می‌کردند. خواهر محمود دیبا هم زن خسروشاهی بود که بدین ترتیب با خانم فرح قوم و خویش شده بود و به همین ملاحظه گاهی هم از خسروشاهی دعوت می‌کردند. سهراب محوی و کیوان خسروانی هم گاه‌گداری در میهمانی‌ها بودند که این سهراب محوی صدای خوبی هم داشت که می‌خواند و البته معروف هم بود که مرد می‌طلبد و داستان ازدواجش هم با پسر تیمسار صفاری به نام بیژن صفاری معروف است که بگذریم.
این میهمانی‌ها، همانطور که گفتم، بیشتر محل هنرنمایی خوانندگان روز بود و از موسیقی اصیل ایرانی خبری نبود و هنرمندان معروف و استادان موسیقی ایرانی در آن جایی نداشتند. بعضی شبها هم بعد از شام فیلم نمایش می‌دادند و در کاخ اختصاصی سالنی بود که مخصوص نمایش فیلم بود و فیلم‌ها هم اغلب خارجی بودند و تنها استثناء این بود که گاهی فیلم‌های وحدت را نشان می‌دادند. علتش هم این بود که شاه از فیلم‌های وحدت خوشش می‌آمد و به دستور خود او بود که فیلم‌های وحدت را برای نمایش انتخاب می‌کردند.
در سایر مواقع، یعنی زمانی که برنامه موسیقی و نمایش فیلم و این طور سرگرمی‌ها در بین نبود و شاه هم با همبازی‌هایش مشغول بازی قمارش بود معمولاً صحبت‌هایی درباره مسایل روز پیش می‌آمد و حاضران فرصت را غنیمت می‌شمردند که صحبتهایی را که از طرح آن منظور داشتند به میان بیاورند و در همین مواقع بود که نکته‌های جالب و شنیدنی مطرح می‌شد و من هم که کمتر با کسی رودربایستی داشتم بی‌پرده حرف خودم را می‌زدم. یادم می‌آید در یکی از همین مجالس شهرزاد افشار همسر رضا قطبی که در تلویزیون ارکستر مجلسی به راه انداخته بود و بخشی از برنامه‌های موسیقی تلویزیون را زیر نظر داشت آمده بود و درخواست داشت که ولیعهد یعنی رضا را برای خواندن آواز به تلویزیون ببرد. ظاهراً عقیده داشت که رضا صدای خوبی دارد و این کار دمکراتیکی است که ولیعهد برود و در تلویزیون آواز بخواند. وقتی این مسئله را مطرح کرد من هم حاضر بودم که حقیقتاً ناراحت شدم و با چهره برافروخته گفتم اگر ولیعهد را ببرید آواز بخواند دیگر آبرویی باقی نمی‌ماند و حتماً بدانید که در بین مردم عکس‌العمل بدی خواهد داشت. اما همسر رضا قطبی و چند تا از همفکرانش که بیشتر دوستان فرح بودند این عقیده را نداشتند و مخصوصاً با عصبانیت به من گفتند که تو مثل گشتاپو هستی و آدم دمکراتی نیستی و برای همین هم با آوازخوانی ولیعهد مخالفت می‌کنی. مسئله مورد اختلاف دیگری که باز در این مجالس مطرح می‌شد مسئله جشن هنر بود که من همیشه در نقطه مقابل فرح و مخصوصاً رضا قطبی قرار داشتم. یک بار هم مطرح شد که برنامه اذان مغرب را از بلندگوی مسجد بازار شیراز که قرار بود تأتری در نزدیکی آن در داخل بازار اجرا شود قطع کنند تا صدای اذان مزاحم اجرای برنامه‌ای که یک گروه خارجی اجرا می‌کردند نشود. من صراحتاً گفتم این یک کار احمقانه است. چه لزومی دارد که اذان را قطع کنید و ظاهراً هم حرف من به کرسی نشست و این کار صورت نگرفت.
نکته دیگری هم که به خاطرم مانده و برای اینکه فضای میهمانی‌های دربار و یا دوستان و نزدیکانی که به افتخار شاه و فرح میهمانی می‌دادند بیشتر به دستتان بیاید آنرا بازگو می‌کنم شرح برخوردی است که در یکی از همین میهمانی‌ها با عبدالمجید مجیدی داشتم. آن وقت تابستان بود و ما در نوشهر بودیم. عبدالمجید مجیدی وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه هم در نوشهر بود و من آن وقت بعد از دوندگی‌های بسیار اجازه شهرک چشمه را گرفته بودم و این دوندگی‌ها در حقیقت شبیه گذشتن از هفت خان رستم بود و راستش این بود که برای صدور اجازه ساختن این شهرک از ما رشوه می‌خواستند و من با دادن رشوه مخالف بودم و درست نمی‌دانستم که آدم روزی‌اش را ازخدا بخواهد آن وقت برای کسب روزی رشوه هم بدهد. این با باور من جور در نمی‌آمد و به خصوص که طبق ضوابط مورد عمل اگر کسی سی هکتار زمین را آماده می‌‌کرد می‌توانست تقاضای صدور مجوز برای آب و برق و غیره داشته باشد و ما این زمین را پیدا کرده بودیم و طبق ضوابط شهرداری، دیبا نقشه شهرک را کشید و مانده بودکه اجازه آب را بگیریم، ولی در کار ما سنگ می‌انداختند و من آن قدر شکایت کردم تا دکتر وحیدی وزیر آب و برق وقت اجازه آن را صادر کرد و سنگ‌اندازی‌های شاهقلی مسئول آب تهران به جایی نرسید. حالامانده بود اجازه شهرداری که بازی در می‌آورد ومخصوصاً شهرداری منطقه و سرانجام نیک‌پی که او هم خود را مذهبی می‌دانست و با من رفیق بود تهدید کرد که اگر اداره زیردستش اجازه لازم را صادرنکند آن اداره را خواهد بست و بدین ترتیب و با تهدید اجازه داده شد. عجبا که وقتی شهرستانی شهردار تهران شد با آن‌ که خود را مذهبی می‌دانست شروع به ایرادگیری کرد و به من می‌گفت چرا با انجمن شهر کنار نمی‌آئید و آنان را به صورتی راضی نمی‌کنید که تلویحاً از من می‌خواست به آن‌ها حق و حسابی بدهم و چون نمی‌دادم می‌خواست در حکم صادره اخلال کند که نتوانست و کار ما از این مرحله هم گذشت و مانده بود آخرین مرجعی که می‌بایست پروژه را تائید کند و آن هم سازمان برنامه بود که این کار هم بعد از دوندگی‌ها انجام شد. به هر حال مدتی بعد وقتی که مجیدی را دیدم گفتم خیلی ممنون که جواز ما از خان هفتم شما هم گذشت. و مجیدی در جواب تشکر من گفت اگر خانم دیبا نمی‌گفت من این کار را نمی‌کردم. حقیقتاً من هم ناراحت شدم و گفتم: مگر کجای کار خلاف قانون و مقررات جاری شما بودکه لازم می‌آمد خانم دیبا سفارش کند.
با این عبدالمجید مجیدی برخورد دیگری هم داشته‌ام که بد نیست در اینجا متذکر شوم و آن در اواخر دولت هویدا بود که شبی در شمال ضمن گفتگو با او گفتم: شما به چه حقی سی، چهل تا کار در دست دارید و آیا یک نفر می‌تواند این همه سمت و پست داشته باشد و وظایفش را هم خوب انجام دهد و عجبا که فردای همان شبی که این صحبت بین ما رد و بدل شد کابینه هویدا سقوط کرد و جمشید آموزگار نخست وزیر شد و همان روز مجیدی یقه مرا گرفت که تو مرا چشم‌زدی. برای اینکه مجیدی هم با سقوط کابینه هویدا همه سمت‌هایش را از دست داده بود و تنها کاری که برایش مانده بود رهبری جناح پیشرو «حزب رستاخیز» بود که آن هم در آن شرایط چیزی جز چرخ پنجم نبود. از تصادف روزگار شب روزی که هویدا از نخست‌وزیری برکنار شده بود طبق قرار قبلی همه و از جمله بسیاری از درباری‌ها و نیز وزرای معزول در خانه مهدی شیبانی معروف به «مهدی موش» که بگمانم در آن موقع استاندار مازندران بود مهمان بودند و عبدالکریم اصفهانی معروف هم بود که برای اجرای برنامه‌های تفریحی دعوت شده بود. سر میز شام که وزیران معزول کابینه هویدا با چهره‌های اخم کرده و گرفته حاضر بودند، عبدالکریم اصفهانی سر به سرشان می‌گذاشت و مرتب می‌گفت: بخورید! بخورید! که شام آخرتان است.
باری، در این مجالس گاهی هم صحبت‌های مربوط به درگیری‌های پشت پرده رجال و درباریها مطرح می‌شد که گاه به صورت پچ پچ و گفتگوهای یکی دو نفره بود، از آن جمله روابط فرح و دفتر مخصوص او با علم وزیر دربار بود که هم جنبه کلی و روابط کاری داشت و هم جنبه خصوصی و دلخوری‌های شخصی، مخصوصاًً بگومگوهایی در مورد علاقه شاه به رابطه با زنان دیگر انگیزه این اختلاف‌ها بود و شهبانو و محارم او علم را هم در این ماجراها سهیم می‌دانستند و مورد خاص این که گفتگو از ارتباط شاه با زنی بود به اسم گیلدا که می‌گفتند محوی و دولو وسیله آشنایی او با شاه بوده‌اند. در مورد این رابطه می‌گفتند کار دیدارها از یک بار و دوبار گذشته است و در این مورد اینجا و آنجا و در محافل خصوصی دربار پچ پچ زیاد به گوش می‌رسید که البته موجب ناراحتی فرح بود و همین باعث خرابتر شدن رابطه علم با فرح شده بود. نکته دیگری هم که شنیدم این بودکه این دختر بعد از شاه با تیمسار خاتم شوهر فاطمه و فرمانده نیروی هوایی روی هم ریخت که آن هم داستان خود را دارد. در این مورد اساساً در مورد زن‌بازی‌های شاه همیشه اسم محوی هم به گوش می‌رسید و اینکه خانه او محل عشق‌بازی‌های شاه است و اینها مسایلی بود که در محافل خصوصی آن سوی دیدارهای تشریفاتی درباره‌اش صحبت می‌شد و مخصوصاً در مورد خانه محوی امر مسلمی بود که چند بار گاردهای مورد اعتماد به خود من هم داستان رفت و آ‌مدهای شاه را گفتند.


پس از سقوط : سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی، خاطرات احمد علی‌مسعود انصاری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی