30 فروردین 1400

دولت زاهدی و آرزوهای برباد رفته دکتر مظفر بقائی


 بقایی که دولت فضل الله زاهدی را انتقالی میپنداشت و صعود خود به قدرت را قطعی میانگاشت به زودی متوجه شد که این نظامی کهنهکار حاضر به واگذاری سمت نخستوزیری نیست. دولت آمریکا همه گونه حمایت را از دولت زاهدی اعلام کرد و حتی کمکهای چند میلیون دلاری به فاصلة چند روز بعد از کودتا در اختیار او قرار داد. بدینسان، روند تحولات شکل مطلوب بقایی را نداشت. در همین ایام معلوم شد که ادعای بقایی و دوستانش دال بر اجرای اصول مشروطه سلطنتی که طبق آن شاه هیچگونه مسئولیت اداری و اجرایی ندارد، بیاساس است.

سپهبدی تأکید میکند که هدف وی و یارانش حفظ «مقام شامخ سلطنت» است و هر آن چیزی که اقتدار شاه را مورد توجه قرار ندهد از نظر آنها مردود است. از نظر وی جرم مصدق آن بود که «اول مجلس سنا را، که پایگاه سلطنت بود، به دست مجلس [شورای ملی] منحل ساخت، سپس به انحلال و تضعیف و هرج و مرج ارتش شاهنشاهی که دومین ضامن بقای سلطنت و فرماندهی کل قوا بود پرداخت. پس از آن با دربار و مستقیماً با مقام شامخ مشروطة ملی طرف شد و کلنجار رفت»  و به همین دلایل آنها به سرنگونی او اقدام کردند. این تذکرات هشداری به زاهدی بود و نتیجة طبیعی آن اینکه طرفداران بقایی به هیچوجه منالوجوه به تضعیف نهاد مطلقه سلطنت رضا نخواهند داد.

واژههائی که بقائی در تبریک سالروز تولد شاه در چهارم آبان ماه سال 1332 بر زبان آورد و پاسخ شاه خود گواهی است بر این مدعا که بقائی سلطنت محمدرضاشاه پهلوی را مصون از هرگونه تعرضی میدانست. این مراسم در همان سال 1332 انجام شد و در آن بقائی به نمایندگی از سوی نمایندگان مجلس هفدهم به شاه سالروز تولدش را تبریک گفت و خاطر نشان کرد: « باید عرضه بدارم که این عید برای دو میلاد است، یکی میلاد اعلیحضرت و دیگری میلاد کشور که در اثر این پیشامد مهلک  از خطر گذشت و ما همه از جریان گذشته عبرت گرفته و امیدواریم تحت توجهات ذات شاهانه اوضاع کشور روز به روز بهبود یابد.»  شاه هم از بقائی تشکر کرد و ابراز خوشوقتی نمود که در یک « مجمع آزادی » که امتحان خود را هم دادهاند صحبت میکند و از نعمت آزادی در ایران آن روز یاد کرد. نیز شاه ابراز امیدواری نمود که با حفظ قانون اساسی حداقل معیشت برای مردم مهیا شود.  با این وصف رفتار بقائی در برابر دوست دیرینه اش یعنی زاهدی به گونهای دیگر بود. بقائی بار دیگر خود را سپر بلای شاه کرد تا افکار تودههای مردم را که به شدت از کودتای بیست و هشتم مرداد و بحث برقراری رابطه با انگلستان یکه خورده بودند، به جائی دیگر منحرف نماید و طبق معمول بار گناهان را به دوش کسی دیگر بیفکند.

در دوره زاهدی شاید حزب زحمتکشان ودستگاه رهبری آن در این اندیشه بودند که بقائی بعد از این ماجرا به نخستوزیری خواهد رسید، اما نتیجه چیز دیگری شد و آن هم نخستوزیری فضلالله زاهدی بود که بیشتر مورد اعتماد غرب بود. اندکی بعد بقائی مخالفت خود را با زاهدی علنی ساخت، مخالفت بقائی با زاهدی البته علت دیگری نیز داشت؛ معلوم شد شاه به نخستوزیری وی رضایت ندارد و از این میترسد که تجربِۀ دورۀ رزمآراء بار دیگر تکرار شود. بقائی به این امر متشبث شد که سیاست اصولی او همیشه مخالفت با نخستوزیری نظامیان بوده است، به همین دلیل وی با زاهدی نیز مخالفت خواهد کرد و اعلام داشت که با او نیز مثل مورد رزمآراء مقابله خواهد نمود. بقائی بر این باور بود که نخستوزیری زاهدی از زمان صدور فرمان آن توسط شاه تا مقطع ِِپیروزی کودتا قابل قبول است، اما ادامۀ کار وی پذیرفتنی نیست. از دیگر علل مخالفت بقائی با زاهدی این بود که نخستوزیر اعلام کرده بود مقدمات انتخابات مجلس هیجدهم را برگزار میکند، بقائی بر این باور بود که انحلال مجلس هفدهم به دست مصدق خلاف قانون بوده و چون دورۀ مجلس در آن زمان خاتمه نیافته بود، باید این مجلس باز هم به کار خود ادامه دهد تا مهلت قانونی آن به سررسد و سپس انتخابات مجدد برگزار شود. اما علت مهمتر دیگری نیز در بین بود و آنهم برقراری ارتباط ایران و انگلیس قبل از خاتمۀ نهائی کار نفت بود.

 

بقائی و بحث روابط ایران و انگلیس

روز سهشنبه 28 مهرماه سال 1332 یعنی درست دو ماه بعد از کودتا، آنتونی ایدن وزیر امور خارجۀ انگلیس طی نطقی در مجلس عوام این کشور تمایل خود و کشورش را به برقراری روابط سیاسی با ایران اعلام کرد؛ وزیر مختار سویس یعنی حافظ منافع بریتانیا در ایران در دوره قطع روابط دو کشور؛ در تهران اعلامیۀ دولت انگلیس در این ارتباط را در اختیار زاهدی قرار داد و وی نیز در پاسخ بیانیهای منتشر کرد و آنرا در جراید تهران منتشر نمود. اعلام شد که از نظر دولت ایران بین دولت و ملت ایران و انگلیس کدورت اساسی وجود ندارد که نتوان به رفع آن همت گماشت و تنها انتظار ایران این است که برای حل اختلافات در مسئلۀ نفت قوانین مصوبۀ ایران، یعنی اصل ملی شدن نفت محترم شمرده و اصل حیثیت ملّی ایران در نظر گرفته شود و عدالت و انصاف در رفع اختلافات مورد توجه جدّی قرار گیرد. در همین زمینه بود که حزب زحمتکشان جزوهای منتشرکرد و دیدگاههای خود را برای مردم بیان داشت. در این جزوه قطع روابط ایران و انگلستان به دلیل رفتار خصمانۀ انگلیس دانسته شد، رفتاری که از سوی این کشور در برابر ایران اعمال میشد و مسئلۀ نفت نیز به این مسائل افزوده شده بود. گفته شد که این قطع ارتباط فقط به دلیل مسئلۀ نفت نبوده است، به همین دلیل تا وقتی زمینههای اساسی حل اختلافات به وجود نیامده است، برقراری روابط مسئلهای خصمانه تلقی میشود. این رفتاری ناشایست خواهد بود که ملت ایران تسلیم آن نخواهد شد. خواسته شد دولت انگلستان به سیاستهای خود در برابر ایران با تجدید نظر برخورد نماید و بهطور عملی نشان دهد فصل نوینی در روابط دوجانبه گشوده شده است. احترام به قوانین کشور ایران و تضمین دادن دولت زاهدی برای این منظور، از مهمترین شروط برقراری مجدد روابط به شمار آمد. ایدن در نطق خود گفته بود باید موقعیت و موفقیت شرکت نفت انگلیس و ایران حفظ شود، به همین دلیل حزب و در واقع بقائی بر آشفت که: اوّل پیاله بعد بدمستی، حال چگونه است که پیش از برقراری رابطه؛ دولت انگلیس شرط و شروط تعیین میکند؟

حزب تذکر داد که میدلتون کاردار سفارت انگلستان در ایران در یازدهم مردادماه سال 1330مطابق با سوّم اگوست 1951اطلاع داده بود دولت انگلیس اصل ملّی شدن صنعت نفت را در ایران پذیرفته است و هیچ قید و شرطی نیز در آن نگنجانیده بود، این واقعیت در 22مهر سال 1331برابر با چهاردهم اکتبر 1952توسط خود ایدن مورد توجه قرار گرفته و بر آن تأکید شده است. بنابر این ملت ایران راضی نیست حتی به اندازۀ یک سر سوزن از آنچه تاکنون به دست آورده است عقب نشینی کند. مسئلۀ فروش نفت باید برطبق قوانین مصوب دولت ایران حل و فصل شود وآنگاه امکان برقراری رابطه مجدد وجود خواهد داشت. در بیانیۀ حزب آمده بود:

نخستوزیر سابق ایران دکتر مصدقالسلطنه اکنون تحت محاکمه است؛ در بحبوحۀ قدرت او در همین روزنامۀ شاهد ما نوشتیم که جناب دکتر مصدقالسلطنه به نهضت ملّی ایران خیانت کرد و با دلایل زیاد خیانت او را ثابت کردیم، بعد از آن هم مرتکب جنایاتی شد و بالاخره هم با زیر پاگذاشتن فرمان ملوکانه علیه سلطنت مشروطۀ ایران قیام کرد، آن هم قیام مسلحانه و به همین جرم اکنون تحت تعقیب است و ما خواهان تعقیب او هستیم.

در ادامۀ این بیانیه آمده بود با اینحال مصدق به کشور خدمت هم کرده است، نوشته شد تا وقتی مصدق به ملت ایران تکیه داشت و طبق خواستههای آنان عمل میکرد مصدر خدمات بزرگی شد و یکی از خدماتش همین قطع رابطۀ ایران و انگلستان بود.  در بیانیه حزب زحمتکشان و در واقع بقائی آمده بود مصدق بیش از همه به حزب زحمتکشان ضربه زد و «اگرتفضل الهی ضمن موفقیت قیام 28 مرداد ما را از چنگال او نجات نداده بود روز جمعۀ سی ام همان مرداد پس از محاکمۀ صحرائی قلابی مانند جنایتکاران به دار آویخته شده بودیم.» در ادامه، حملات شدیداللحنی علیه زاهدی انجام گردید. اعلام شد روزنامههای متملق از خیانتهای بیست و هشت ماهۀ دکتر مصدق سخن به میان میآورند و این را فراموش میکنند اگر مصدق خدمت یا خیانت کرده بود، در نصف این مدت زاهدی همکار او بوده است: «اگر دکتر مصدق بایستی برای تمام دوران زمامداری خود محاکمه شود سپهبد زاهدی هم باید روی نیمکت مجرمین پهلوی او بنشیند.»  بقائی ضمن حمله به مطبوعات طرفدار برقراری رابطۀ سیاسی با انگلیس و نیز به مفسرین رادیو تهران حمله کرد و گفت مصدق مجرم است و باید مجازات شود، اما نه ملت ایران و نه تاریخ هیچگاه خدمات او را هم فراموش نخواهند کرد و تجدید روابط با دولت انگلستان هم نه با نطقهای جناب مستر ایدن و نه با فراموشانیدن خدمات دکتر مصدق میسر نخواهد بود.»  جالب این است که بقائی، زاهدی را شریک به قول او جنایتهای مصدق میداند زیرا در نصف دوره نخستوزیری مصدق، همکار او بوده است. اما واقعیت این است که زاهدی بیشتر با بقائی محشور بود تا مصدق، از زمان تشکیل جبهه ملی گرفته تا ماجرای تشنجات خیابانی، از نهم اسفند ماه 1331 گرفته تا کودتای بیست و هشتم مرداد.

بههر حال از سوی دیگر علی زهری مدیر روزنامۀ شاهد و نزدیکترین یار دکتر بقائی هم ضمن صدور بیانیهای اعلام کرد ملت ایران از انگلیس و سیاست انگلیس تنفر شدید دارد. او مناسبات یکصد سالۀ اخیر را نشان دهندۀ این معنا دانست که دروغ و تزویر و ریا مقتضای سیاست انگلیس است و اظهارات ایدن هم نشاندهندۀ دروغ گوئی اوست و میخواهد نهضت ملت ایران را خفه کند . زهری خاطرنشان کرد ایدن گفته است دولت محافظهکار چرچیل و دولت کارگری کلمنت اتلی هیچ کدام قانونی بودن عمل مصدق را تأئید نکرده بودند و دولت انگلیس موظف است موقعیت شرکت نفت را حفظ کند. این است راز و رمز مخالفت بقائی و زهری با تجدید روابط با انگلستان. به واقع آنها بر این باور بودند نباید انحصار نفتی شرکت سابق تجدید شود و اجرای طرح کنسرسیوم را که مورد حمایت آشکار بقائی قرار داشت، و عباس مزدا هم البته آن را تدوین ساخته بود، خواستار بودند. این موضع البته مورد پذیرش شرکتهای فراملیتی بود که در دوره همین زاهدی با تشکیل کنسرسیوم به حدود پنجاه سال سلطه انحصاری شرکت نفت انگلیس و ایران خاتمه دادند

قبل از این حادثه زهری به ایدن که خواستار بازگشت انحصار نفتی شرکت سابق بود، پاسخ داد: «انحصار فروش نفت ایران به هیچ کس داده نخواهد شد»، یعنی اینکه ایران حاضر به پذیرش اعادۀ قدرت شرکت سابق نفت نیست و دعاوی نیز باید در دادگاه بینالمللی لاهه حل و فصل شود. و اما: « ما از نقش امریکا در این میان اطلاع کامل و درستی نداریم. آیا امریکا میداند که نتیجۀ وساطتش در این مورد ممکن است آخرین توجه و امیدی را که هنوز در ایران نسبت به ملت امریکا وجود دارد، به کلی زایل سازد؟»  جوهر بیانیۀ حزب که در واقع دو بیانیه به قلم بقائی و زهری بود این است که باید بین عملکرد مصدق قبل و بعد از سی تیر 1331 تمایز قائل شد، در غیر این صورت اصل ملّی شدن نفت مورد سؤال واقع میشود و مشروعیت آن از بین میرود. در مذاکره با دولت انگلیس هم باید خاطرنشان شود که دولت ایران دیگر حاضر نیست انحصار نفتی شرکت سابق را قبول نماید و انتقاد به زاهدی نیز این بود که چرا برای برقراری روابط شرط و شروطی قائل نشده است.

 

درباره یک نامه تاریخی

در واقع صورت مسئله به این شکل بود که بعد از نطق ایدن، زاهدی مسئلۀ برقراری روابط با انگلیس را با عدهای از رجال و سیاستمداران مطرح کرد، در این جلسه بقائی و زهری هر دو حضور داشتند، با این وصف تحلیل رفتار بقائی و دوستش باید بر چه اساسی صورت گیرد؟ بیهوده نبود که اعلامیۀ بقائی و زهری بازتاب غریبی در بین کسانی داشت که با آنها آشنا بودند، اینان در شگفت بودند که بقائی که در آن جلسه به این مسئله اعتراضی نکرده بود، امروز چرا با این امر مخالفت میکرد؟ در تاریخ 21آذرماه سال 1332متعاقب مخالفتهای بقائی و حزب زحمتکشان با زاهدی فردی به نام کامران کامکار نامهای به وی نوشت. کامکار توضیح داد نمیتواند مبارزۀ حزب علیه زاهدی را درک کند و مسائلی وجود دارد که قادر به حل آنها نیست از جمله اینکه بقائی و زهری و دوستان حزبی آنها روز 28مرداد را قیام ملّی مردم تهران علیه دولت زورگوی مصدق دانستهاند در حالیکه در رادیوی دولتی نیز تا دو سه روز بعد از آن واقعه، ماجرای بیست و هشتم مرداد را قیام سربازان و افسران و درجه داران مینامیدند و رادیو «بعداً شاید در اثر تلقین امثال حضرتعالی لحن خود را عوض کرد.»  کامکار و دوستانش از طرفداران حزب بودند به همین دلیل در راه این حزب تلاش های زیادی کردند، پس حق خود میدانستند از دستگاه رهبری بپرسند و از بقائی به شرافتش و به قید سوگند بخواهند که آیا واقعاً در بین کسانی که بیست و هشتم مرداد را آفریدند، امکان دارد بتوان صد تن پیدا کرد که بدون در نظر گرفتن منافع شخصی در آن دخالت کرده باشند؟ و بالاتر اینکه « اگر چنین فردی وجود داشت آیا دولت امریکا، هندرسون و وارن  و دیگر عمال امپریالیسم در این قیام ملّی(!)  دخالتی داشتند یا خیر؟ و اگر چنانکه روز 28 مرداد مردم واقعی تهران قیام کردند چرا نتیجۀ آن باز شدن غیر قانونی سنا، بازگشت رجال پوسیدۀ انتلیجنت سرویس [کذا] و به قول شما سناتورهای کمپانی بود» و چرا نتیجۀ این قیام تجدید رابطه با انگلیس بود؟

کامکار نوشت حزب زحمتکشان و شخص بقائی از بدو معرفی کابینۀ زاهدی به آن حمله میکنند، اما سؤال این است آیا رئیس دولت ایران چرچیل و آیزنهاور است یا نمایندگان آنها در ایران قدرت را به دست گرفتهاند و اگر شق دوّم صحیح است چرا علت را که امریکا و انگلیس است رها کردهاند و به معلول چسبیده اند؟ از طرفی دولت زاهدی به باور کامکار به توصیۀ ایدن معرفی شده است و باید دید از سوی رجال ایرانی مراتب لیاقت او تأئید شده است یا نه، اگر نه چرا عامل اصلی معرفی زاهدی را مورد حمله قرار نمیدهند و به وی حمله میبرند؟ نویسنده ذکری از عامل اصلی معرفی کابینۀ زاهدی یعنی شاه به میان نیاورده است و به جای نام وی نقطهچین گذاشته است. کامکار در عین حال یادآوری کرد که به قول روزنامۀ شاهد در جلسۀ محرمانه زاهدی با رجال کشور، بقائی گفته است به زاهدی علاقه دارد و بعد پرسیده شد « آیا برقرارکنندۀ روابط با انگلیس که به فرمایش خودتان تسلیم بدون قید وشرط و بیشرمانه میباشد قابل احترام و محبت است؟!» 

خاطرنشان شد بقائی گفته است مصدق تا قبل از سی تیر منشاء خدمات مهمی برای ایران بود، مصدق اکنون در حال محاکمه است به این دلیل که فرامین شاه را اجرا نکرده است، حال با توجه به اینکه در تاریخ معاصر ایران هیچ نخستوزیری خدمت نکرده و همه خیانت کردهاند، چرا بقائی به پاس خدمات مصدق از او دفاع نمیکند: «چرا در برابر دادگاه سکوت میکنید و حتی دادستان قلابی و بیسواد ارتش  را [علیه مصدق] راهنمائی مینمائید؟»  پرسیده شد چرا بقائی در برابر حملات مطبوعات به مصدق سکوت میکند: «آیا غیر از این است که میخواهید روزنامهها آزاد نباشند و نتوانند به این عدم آزادی اعتراض کنند و فقط شما به آن معترض باشید و برای خودتان وجه  بتراشید ولی با این روش که درپیش گرفته اید فقط باید گفت آرزو بر جوانان عیب نیست

کامکار در آن ایام دانشجوی دانشگاه تهران بود به همین دلیل یاد آوری کرد «چند روز است که جناب مستطاب اجل اکرم آقای ریچارد نیکسون معاون محترم و معزز رئیس بزرگوار جمهوری امریکا به تهران نزول اجلال فرمودهاند» و ادامه داد که روزنامۀ شاهد نوشته است تودهایها برای انحراف اذهان از رابطه با انگلیس این موضوع را بزرگ کرده اند. او نوشت در درجه نخست مخالف با کمونیسم، حزب توده و گردانندگان آن است و همیشه علیه آن مبارزه کرده است و با اعلامیههای حزب توده علیه نیکسون مخالف است، اما یک چیز است که نمیتوان آن را نادیده گرفت «و آن این است که آقای نیکسون فقط برای احوالپرسی از شاه و زاهدی به ایران نیامده است بلکه این مسافرت دنبالۀ تجدید روابط است و قطعاً با سازمان دفاعی خاورمیانه [سنتو] مربوط است وگرنه معقول نبود که وزیر خارجۀ امریکا تمام خاورمیانه را بگردد و به ایران نیاید ولی معاون رئیس جمهور از خاوردور یعنی چند صد هزار کیلومتر فاصله خود را به تهران برساند.»  از بقائی انتقاد شد چرا در مورد این مسافرت اظهار عقیدهای نکرده است.

در خاتمه نوشته شد اگر این نامه در شاهد چاپ شد و یا اینکه به آن جوابی داده شد کماکان برای بقائی و حزب او فعالیت خواهد کرد، در غیر این صورت او را از قماش میراشرافی، تقی زاده و امثالهم خواهد دانست و او را قاتل افشارطوس تلقی میکند و خائن به ملت و « نوکر امریکا و مداح شاه و زاهدی » ؛ سپس از بقائی عذرخواهی شده و بقای عمر او و علی زهری از درگاه خداوند خواسته شد. کامکار ابراز امیدواری کرد قضاوت دانشجویان در مورد وی اشتباه بوده باشد و او خادم ایران باشد و البته « جواب و عدم جواب شما آن را روشن خواهد کرد

پس واقعیت روابط بقائی و زاهدی از نامه یکی از اعضای حزب زحمتکشان معلوم شد، دیدیم حتی اعضای حزب شگفتزده میشدند که بالاخره موضع بقائی در برابر زاهدی چیست؟ آیا مخالف اوست و یا موافق؟ آنها سؤال میکردند علت اینهمه زیگزاگ زدنها در مورد زاهدی چیست؟ واقعیت این است که روابط شخصی بقایی و زاهدی در روزهای نخست کودتا حسنه بود تا آنجا که به هنگام بررسی روابط مجدد ایران و انگلیس، بقایی مورد مشورت زاهدی قرار گرفت:

خیلی فوری است.

جناب آقای دکتر بقایی

برای شور در مسئلة مهمی خواهشمندم در تاریخ چهارشنبه 11/9/32 ساعت 16 (4 بعدازظهر) در کاخ وزارت امور خارجه حضور بهم رسانید. نخستوزیر، سپهبد زاهدی

از فحوای مذاکرات بقائی و زاهدی در مورد بحث روابط ایران و انگلیس اطلاعی در دست نیست، اما آنچه در جراید و نشریات همان زمان منتشر میشد، نشان میداد که بقائی ظاهراً مایل نبوده قبل از حل مسئله نفت این روابط برقرار گردد. آیا بقائی حل مسئله روابط ایران و انگلیس را بهانهای کرده بود برای حمله به دولت زاهدی که به نظر او باید قدرت را به فردی غیر نظامی واگذار میکرد؟ نقش شاه در این میان چه بود؟ میدانیم که شاه هم از ادامه نخستوزیری زاهدی راضی نبود و البته در دوره تعطیلی مجلسین هم کاری نمیتوانست انجام دهد. نقش شرکتهای فراملیتی و کمپانیهای عظیم مخالف استحصال انحصاری نفت ایران توسط شرکت سابق نفت انگلیس و ایران در مخالفت با برقراری این روابط چه میتوانست باشد؟ آیا این شرکتها بیم نداشتند که شرکت سابق بار دیگر انحصار استحصال نفت ایران را به دست گیرد و به این شکل تلاشهای تقریباً چهل ساله آنها برای شکستن این انحصار را بار دیگر نقش بر آب سازد؟ بههر حال ماجرا هر چه بود، فارغ از حوادث پشت پرده خبر تجدید روابط ایران و انگلیس انعکاس نامطلوبی در جامعه داشت. این روابط در شرایطی برقرار میگردید که مسئلة نفت هنوز لاینحل مانده بود و بنابراین برقراری روابط مجدد به مفهوم تحکیم مجدد سلطة شرکت نفت سابق انگلیس بر ذخایر نفت ایران به شمار میرفت. دو روز بعد از ملاقات بقایی با زاهدی، یکی از اعضای حزب زحمتکشان به نام وخشوری نامهای برای بقایی ارسال کرد و متن مصاحبة خود را با یکی از کارمندان منعکس نمود. کارمند مزبور گفت مصدق برای آن بازداشت شده است تا روابط ایران و انگلیس برقرار شود. او مکی و بقایی را عامل سقوط مصدق و روی کار آمدن زاهدی به منظور تمهید مقدمات برای بازگشت انگلیسیها قلمداد کرد. او مدعی شد بقایی برای اثبات پیوند خود با مردم باید خواهان خروج آمریکاییها از ایران شود، زیرا «مصدق میخواست با آمریکا مبارزه کند. دکتر بقایی چون تمایلش به آمریکاییها میباشد با مصدق مخالفت کرد.» 

در حقیقت بقایی، زاهدی را جانشینی مناسب برای مصدق نمیدانست. پیش از حکومت زاهدی، در جریان قتل افشارطوس و حتی پیش از آن روابط بقایی و زاهدی دوستانه بود و از زمان تحصن زاهدی در مجلس روابط این دو نزدیکتر شد. بقایی هنگامیکه به مجلس میرفت همیشه با زاهدی دیدار میکرد و گاه با وی غذا میخورد. در همین ایام شاه نظر بقایی را در مورد زاهدی پرسید و وی از حکومت زاهدی دفاع کرد. اما صعود زاهدی به قدرت نتیجة معکوس بخشید. شاید بقایی انتظار داشت یاران او در مناصب کلیدی قرار گیرند، لیکن چنین نشد. در این ایام بقایی با لوی هندرسون، سفیر آمریکا، دیدار کرد. در این مذاکرات بقایی هشدار داد عوامل انگلیس در تشکیلات آمریکاییها مثل «اصل چهار» نفوذ کردهاند. وی هم چنین مدعی شد شوروی و انگلیس آشکارا یا غیرآشکارا در امور ایران با یکدیگر همکاری دارند. او کابینة زاهدی را که متشکل از عوامل انگلیس بود مورد سئوال قرار داد. بقائی خاطرنشان کرد زاهدی تظاهر به دوستی با آمریکا میکند اما در حقیقت دست انگلیس از آستین دولت او خارج شده است، بنابراین در اثر سوء سیاستهای او مردم، آمریکا را مسئول اوضاع نابسامان ایران میدانند.

به گفتة بقایی مذاکرات از ساعت هفت و نیم بعدازظهر تا حدود نیمه شب طول کشید و شام در کنار سفیر صرف شد. هندرسون با استفاده از یک ضربالمثل فرانسوی گفت: «در موقع عبور از سیلاب اسبهای کالسکه را نمیشود عوض کرد. باید حوصله کرد که اوضاع به مسیر طبیعی بیفتد و به این نکات توجه شود.»  اینها اظهارات بعدی بقائی است، اما نکته این است که مگر همین چندماه پیش مصدق متهم نشده بود با آمریکا تبانی کرده و برای ادامه حکومت خود روابط با آن کشور را تعمیق خواهد بخشید؟ مگر در آن زمان گفته نمیشد حزب زحمتکشان باید علیه این اقدام دست به کار شود؟ حال چگونه بود که بقائی امریکائیها را نصیحت میکرد مواظب زاهدی باشند و بدانند او عامل انجام منویات انگلیسیهاست؟ آیا این نتیجه به دست نمیآید که او و یارانش حتی بحث روابط خارجی را که باعث تحکیم و یا تزلزل دولتی میشد، در موقع مقتضی و برای نیل به اهداف از پیش تعیین شده، به مثابه ابزاری جهت تسویه حساب سیاسی با رقیبان خود به کار میگرفتند و در این راه مصالح بالاتر ایران را قربانی میساختند؟ نکته بسیار مهم این است که تمامی این تحولات درست مقارن بود با آذرماه 1332، در این ماه تحولاتی در شرف تکوین بود که خطیبی و بقائی از آن به نفع احسن در راستای اهداف خود بهرهبرداری کردند.

 

خطیبی و ماجرای شانزده آذر 1332

در این ایام زمان آبستن حوادث تازهای بود. در درون سفارت آمریکا دودستگی تشدید شد. ملبورن، دبیر سیاسی سفارت آمریکا، از ادامة حیات کابینة زاهدی اعلام ناخرسندی میکرد؛ به یاد آوریم ارتباطهای ملبورن را با گروههای مافیائی و کسانی که هرگونه تقسیم قدرت شاه را به مثابه مقدمهای جهت نفوذ کمونیسم در ایران ارزیابی میکردند. از آنطرف شایع شده بود ریچارد نیکسون، معاون رئیس جمهوری آمریکا از حزب جمهوریخواه، به زودی وارد ایران میشود. ورود نیکسون شاهدی بر تأئید دولت زاهدی از طرف آمریکا تلقی میشد و این امر خوشایند ملبورن نبود، این نکتهای است فوقالعاده مهم که در تحلیل حوادث بعدی باید مورد ارزیابی جدی قرار گیرد. پیش از این تاریخ عدهای از دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به برقراری زودهنگام روابط سیاسی با انگلستان در اعتصاب به سر میبردند. این اعتصاب تا خبر ورود نیکسون به ایران ادامه یافت. حال حرکت دیگری لازم بود تا دولت زاهدی را واژگون کند. به زودی بهانههای لازم به دست آمد. در این میان بقایی نامة سرگشادهای خطاب به نیکسون نوشت و از رویة دولت متبوع او در برابر حوادث ایران انتقاد کرد. در اعتصاب دانشجویان کلیة مخالفین دولت زاهدی شرکت داشتند. اسناد و شواهدی در دست است که نشان میدهد دربار و بقایی میکوشیدند از جریانات دانشجویی علیه دولت زاهدی بهرهبرداری کنند و به این وسیله بیکفایتی او را در حفظ امنیت ایران به آمریکاییها نشان دهند. حسین خطیبی در این دسیسه نقش اصلی داشت. درست در زمانی که اعتصاب داشت خاتمه مییافت و دانشجویان تصمیم گرفته بودند به سر کلاسهای خود بازگردند، خطیبی در نامهای به بقایی چنین مینویسد:

قربانت شوم

چند مطلب فوری که لازم است عرض کنم از این قرار است. امروز عصر نمایندگان دانشجویان دانشگاه [تهران] برای اتخاذ تصمیم راجع به ادامة اعتصاب و اعتراض به اقدامات دولت از لحاظ انتظامی و سیاسی جلسهای منعقد خواهند نمود. مقالة شما به عنوان نامة سرگشاده به نیکسون و نامه به رئیس دانشگاه در استادان و اکثر دانشجویان حسن اثر فوقالعادهای داشته است و به قول یکی دو نفر از نمایندگان دانشجویان ورق به نفع ما برگشته است و همه سوای مسلک و مرام در موضوع مورد اعتراض شما به دانشگاه و دولت همصدا و همداستان هستند. ادامة اعتصاب، علیرغم چند تن پلیس که به صورت دانشجو در دانشگاه اظهار وجود میکنند، تصور میکنم ادامه داشته باشد و با نمایندگان آنها قرار شد اگر صلاح به صدور قطعنامهای از طرف آنها باشد برای درج به شاهد بفرستند. من آنها را به ادامه اعتصاب و اعتراض شدیدتر نسبت به عملیات دولت فعلی تشویق کردم که حتی یک روز سیام تیر دیگری از نظر رهبری عوامالناس ترتیب دهند.  آنها عقیده داشتند شما تعالیم و دستورات صریح و منجزی بهطور مقتضی در شاهد اعلام کنید که تبعیت نمایند. موضوع دیگر پیشتیبانی شدید ملبورن و دستة منتسب به او در سفارت آمریکا هستند که از اقدامات شما و مردم میکنند و صاف و ساده با عقیدة دولت خودشان در مورد ادامة مشی سیاسی فعلی او در ایران مخالفت دارند و این مطلب خیلی قابل ملاحظه است.  مطلب دیگر شرفیابی اردشیر [زاهدی] از طرف نخستوزیر حضور شاه و تجدید تقاضای پدرش راجع به ایجاد مضایق و اقدامات شدید علیه حزب و ما میباشد که شاه چنین تقاضایی را نپذیرفته و از قرار آنها را تشویق کرده که شما را «راضی» کنند. شاید از این حمایت شاه از رویة شما بشود استنباط کرد که باطناً دلخوشی از شخص زاهدی به جهاتی نداشته باشد با توجه به اینکه صرف نهار نخستوزیر سه هفته است در حضور شاه ترک شده است، با مطالب دیگری که شنیدهام یا استنباط میکنم من شخصاً عقیده به شدت عمل و اقدامات مثبتتری دارم و مثل اینکه مردم در این بیست و چهار ساعت اخیر فهمیدهاند برخلاف سایرین شما مصمم به مبارزه هستید

بقائی از طریق خطیبی اعتصاب به حق دانشجویان را سکوئی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود و نیز ساقط کردن زاهدی تلقی کرد.

این تحریکات و تشبثات فاجعه دانشگاه تهران را آفرید. روز ورود نیکسون تظاهراتی از طرف دانشجویان دانشگاه تهران سازماندهی شد. در یکطرف دانشجویان و در طرف دیگر پلیس زاهدی صف آرائی کردند. روز 16 آذر 1332 زاهدی برای نشان دادن اینکه در درجه نخست با این تدابیر عرصه را خالی نخواهد کرد و ثانیاً برای اثبات قاطعیت خود در شدت عمل علیه مخالفین واقعی خویش و ایجاد جو امن برای سرمایهگذاری آمریکا و انگلیس و دیگر شرکای غربی در استحصال نفت با تظاهرکنندگان دانشجو با خشونت رفتار کرد. برای نخستین بار در تاریخ دانشگاه تهران، نیروهای گارد در میان حیرت ناظرین نه تنها وارد محوطه دانشگاه شدند، بلکه سلاح به دست به راهروهای دانشکده فنی سرازیر گردیدند. آنها بی هدف به سوی دانشجویانی که در راهروها ایستاده بودند و یا شعار میدادند، شلیک کردند. به این ترتیب سه دانشجو به نامهای شریعت رضوی، قندچی و بزرگنیا بی گناه به قتل رسیدند.

 

خطیبی و سیاست فریب دادن بقائی

اما شانزده آذر هم سقوط زاهدی را در پی نداشت. او اینک با قدرت بیشتری بر اریکه نخستوزیری تکیه زد. در همین ایام در صفوف حزب زحمتکشان رخنه افتاد. گروهی از اعضا که ظاهراً از ماهیت عملیات دستگاه رهبری حزب بیاطلاع بودند رویاروی سیاستهای بقایی قرار گرفتند. بار دیگر پس از انشعاب خلیل ملکی از حزب زحمتکشان و تشکیل نیروی سوم، که به دنبال حوادث سی تیر انجام شد، در صفوف حزب رخنه افتاد. در یکطرف وفادارترین نیروها به بقایی قرار داشتند و در طرف دیگر عدهای که سرشناسترین آنها عباس دیوشلی است. دیوشلی نسبت به مواضع رسمی حزب اعتراضات جدی داشت و حوادث 28 مرداد را مورد تأئید قرار نمیداد. بقایی در سخنرانی که در 29 آذر 1332 یعنی حدود دو هفته بعد از حوادث خونین شانزده آذر در محل حزب ایراد کرد، رویة مخالفین را با استدلال زیر پاسخ گفت:

من متأسفم که بعضی از دوستان من گاهی میگویند اگر آن اوضاع نمیشد و شما با دکتر مصدق مخالفت نمیکردید، چنین اوضاعی پیش نمیآمد. در حالیکه آن دوستان من باید بدانند اگر آن بساط از بین نمیرفت، الان اسیر جمهوری دمکراتیک بودیم... آقای دکتر مصدق از سیام تیرماه پارسال [1331] به بعد تصمیم به تغییر رژیم گرفته بود... 

مخالفتهای درون حزب چندان اهمیتی نداشت و شخص بقایی هم آن را به جد نمیگرفت. عناصر تعیین کننده در خارج حزب قرار داشتند. حسین خطیبی از برجستهترین آنها بود که روابط صمیمانة خود را با دربار حفظ کرده بود. خطیبی بعد از ماجرای 28 مرداد 1332 به عنوان مسئول سازمان نظامی حزب زحمتکشان با شاه ارتباط نزدیکی داشت و عزل و نصبهای ارتش با نظر وی انجام میگرفت. بدیهی است نقطه نظرات بقایی از طریق خطیبی به شاه منعکس میشد. نارضایتی شاه از حکومت زاهدی از سویی مبتنی بر اطلاع از نظرات بقایی بود. چنانکه گفتیم، در اسناد خطیبی با اسامی مستعار «قلبی»، «ارباب قلبی» و «ارباب» مواجهیم. با تعمق در نامههای خطیبی میتوان دریافت که مراد از «قلبی» اسدالله علم، رابط شاه و خطیبی، و منظور از «ارباب قلبی» و «ارباب» محمدرضا پهلوی است. سند بسیار مهم زیر بیانگر ارتباطات پنهان خطیبی با محمدرضا پهلوی در پس از 28 مرداد است و نیز بیانگر نگرانی شاه از اقتدار زاهدی تا بدان حد که خطیبی وضع او را مشابه دوره رزمآراء و مصدق داند:

ارباب قلبی [محمد رضا پهلوی] روز پنجشنبة گذشته توسط پرویزخان  پیغام داد که همه گونه مساعدت از هر لحاظ میکند. با او تقریباً تماس مرتبی توسط اقتداری حاصل کردهام و وقتی اطلاع حاصل کرد که حرکت کردهاید فوقالعاده نگران شد که چرا احتیاطات فوقالعاده از نظر حفظ جان شما نکردهایم. این اظهار نگرانی به حدی بود که آخرین خبر از ورود شما اصرار داشت در اولین فرصت به او بدهیم و همین کار را هم کردیم. بینهایت خوشحال شد. در حال حاضر آقای پرویز خان اضطراب و نگرانی زمان سپهبد مرحوم [رزمآراء] و دکتر مصدق را دارد و حتی زیر مراقبت شدید است که تماس با او خالی از اشکال نیست...

آمریکاییها و انگلیسیها در حال حاضر از زاهدی ناراضی هستند مخصوصاً آمریکاییها. آقای پرویزخان عقیده چند ماه قبل من را دارد یعنی سرنوشت نابغة عظیمالشأن سابق [مصدق] را برای این نابغة لاحق [زاهدی] در یک فرصت خیلی نزدیک پیشبینی میکند. تمام جریانات سیاسی و اوضاع و احوال روز به نفع ما است و انشاءالله موفقیت تام و تمام نصیب ما در آیندة نزدیک خواهد شد. برای عدم انتخاب شما به [نخستوزیری] انگلیسیها خیلی فشار آوردهاند ولی تصور نمیکنم جز کمونیستها دیگران با آنها هم عقیده باشند

خطیبی ضمن حفظ ارتباط تشکیلاتی خود با بقایی، سازمان نظامی را همچنان در کنترل داشت تا بار دیگر در موقع مناسب از آن بهرهبرداری کند. او اطلاع داد زاهدی مایل است با بقایی حضوری گفتگو کند. مسئولیت مذاکرات به عهدة باقر کاظمی گذاشته شد که در مقطعی هم وزیر امور خارجه مصدق بود. خطیبی در پایان اطلاع داد «اوضاع حزب [زحمتکشان] و سازمان [نظامی] خیلی رضایتبخش است و بیش از هر موقع آمادة کار است.» 

یکی دیگر از رابطین خطیبی با شاه، سلیمان بهبودی بود.  بهبودی در این زمان ریاست تشریفات دربار را بر عهده داشت. قرار بود خطیبی نتیجة مذاکرات خود و بهبودی را در اختیار شاه قرار دهد و نتیجه را سریعاً گزارش نماید:

روی هم رفته ارباب قلبی [شاه] با اطلاعاتی که از همه جا دارم نظر خیلی خیلی مساعد به ما دارد و بیمیل هم نیست که زاهدی با یک مأموریت درجه سوم از اینجا برود، چون هیچ نظر مساعد نسبت به او ندارد. در بیست روز قبل ضمن شرفیابی دو نفر منجمله [شمس] قناتآبادی گفته است که بقایی مثل کره میماند... 

در نامهای دیگر، خطیبی به بقایی که در کرمان بود اطلاع داد با مساعی «اعلیحضرت»، «شاید انشاءالله به زودی برنامههای عمرانی و اقتصادی شروع شود. البته انجام این امور بستگی کامل به مجاهدات ارباب [آمریکا] دارد والا از این دولت کاری ساخته نیست و قراین زیادی حکایت دارد که بعد از انعقاد پیمان نظامی برود...» 

 زاهدی میخواست انتخابات مجلس هیجدهم را در اواخر اسفندماه 1332 برگزار کند. بقایی طی اعلامیهها و نامههای سرگشاده اعلام کرد مثل دورههای 16 و 17 مجلس فعالیت سازمان نظارت بر آزادی انتخابات را آغاز خواهد کرد. زاهدی در تماس با خطیبی «از انتشارات اخیر که بهطور مرتب با وسایل گوناگون طبع و نشر میشود، مخصوصاً نامة سرگشادة» بقایی ابراز نارضایتی نمود و از او گله کرد

نتیجة انتخابات مقبول بقایی واقع نشد. به همین دلیل او تلاش کرد یک بار دیگر هیاهو به راه اندازد. بقایی در زمرة کسانی بود که اعتقاد داشت انحلال مجلس 17 توسط مصدق غیرقانونی بوده و بنابراین باید مجلس سابق احیاء شود تا دورة قانونی آن به اتمام رسد. زاهدی که از ترفند مخالفین مطلع بود و میدانست که اکثریت پارلمانی در دست مخالفین او خواهد بود درصدد برآمد انتخاباتی فرمایشی برگزار کند. تصمیم بقایی به هیاهو در همین راستا بود. و در همین زمان بود که «کمیتة مجازات» حزب در کرمان نمایندگان انتخابی آن منطقه را تهدید به قتل کرد. در سخنرانی آتشینی که بقایی در کرمان انجام داد مدعی شد دولت تمام راهها را به روی او بسته است «معذلک برای نجات برادران کرمانی به هزار زحمت» خود را به کرمان رسانیده است. بقایی گفت هدفش از مسافرت آن است «که در این مرحلة آخر به دولت نشان دهم که ایران صاحب دارد و نمیگذارم شما ایران را تسلیم انگلیس نمائید.» او نگفت اگر از تسلیم ایران در برابر انگلیس دلخور بود، چرا بساط منتهی به کودتای بیست و هشتم مرداد را به راه انداخت. بقائی مردم را دعوت کرد طرفداران زاهدی و مخالفین خودش را از میان بردارند و «مال و جان و زن و بچة آنها و هر کس که حمایت آنها را نماید» حلال خواهد بود. او آشکارا دستور قتل فرماندار و مأمورین شهربانی را صادر کرد و محل دفن آنها را نیز پهلوی قبر سرگرد سخایی معین نمود. عصر روز سخنرانی، بقایی در منزل محمد آگاه یزدی با رؤسای اوباش و چاقوکشها ملاقات کرد و فرامینی به آنها صادر نمود. او دستور داد اوباش دستههای متعدد ایجاد نمایند و دست به کشتار بزنند

فعالیتهای بقایی بدون اشارة خطیبی انجام نمیگرفت. انتخابات مجلس هیجدهم تصدی پست نخستوزیری توسط بقایی را منتفی میساخت. پس طبیعی بود وی با تمام وجود در راه ناکامی زاهدی بکوشد. خطیبی علاوه بر بقایی با امرای ارتش هم روابط خود را حفظ کرده بود. شبکهای که وی با آنها همکاری میکرد متشکل از سرلشکر حسن ارفع، سرتیپ حبیبالله دیهیمی، سرتیپ حسن اخوی، سرتیپ ولیالله قرهنی و سرلشکر نادر باتمانقلیچ بود که البته حسن پاکروان دوست صمیمی بقایی را هم باید بر این مجموعه افزود. این افراد متنفذترین چهرههای اطلاعاتی ارتش پهلوی بودند. دیهیمی در این زمان در واشنگتن به سر میبرد. وی در نامهای به خطیبی مسائل مهمی را مطرح کرد:

جناب آقای خطیبی

قربانت شوم

نامة آن دوست شریف و عزیز با نامه آقای مهندس [کیوانی] مدتی است رسیده. متأسفانه به واسطة چند من خرت و فرط کارهای [بیارزش] در این هفتة اخیر تا به حال موفق به عرض ارادت و جواب نشده بودم. اینک چون بیادبی بیشتر را جایز نمیدانم کارهایم را به کنار گذارده و به تصدیع میپردازم.  از اطلاعاتی که مرقوم فرموده بودید کمال تشکر را دارم و باور نمیفرمائید فقط این دو سه نامه جنابعالی بود که مرا قدری به جریان گذارده، سایرین خیلی امساک میکنند.

خیال میکنم راجع به رفیق مشترکمان [بقایی] تعویق کار کرمان بهترین راه حل باشد. ضمناً در این مجلس شتر گاو پلنگی عدم شرکت ایشان چندان عیبی هم از نظر سیاسی نداشته است و گاهی عدو شود سبب خیر... 

از تغییرات ارتش نوشته بودید. متشکرم ولی مسلم بدانید عرایضی که قبلاً بنده کرده بودم از روی احساسات نبود و من ارتشیها را بهتر میشناسم. بهرحال فعلاً که دست بنده کوتاه است، ولی جانورانی رفته رفته رخنه پیدا کردهاند که اگر در اطراف آنها تحقیقات بیشتری بفرمائید مرا در عرایض سابقم محق خواهید دانست. از تعویض سرتیپ اخوی خیلی خیلی متأسفم. ولی اطمنیان داشته باشید او تلاشی نمیکرد که در آنجا باقی بماند و رویة خشن او هم دلیل عرض بنده است و چون به صندلی خود نمیخواست بچسبد لذا مراعات مفسدین را نمیکرد. البته بنده شش ماه است دور هستم. تا در طهران بودم وضع به قراری بود که عرض کردم.

سرلشکر باتمانقلیچ سرباز خوبی است. به اعلیحضرت علاقمند است. در هیچ دسیسهای داخل نمیشود. دوام او در پست خود به نفع کشور است. سایرین را که اسم برده بودید، هر دو نفر خطرناک و مضرند و من راجع به سوابق و بستگیهای آنها بدبختانه اطلاعات زیادی دارم.

میدانم اشخاص ناجور در دستة اخوی عمل کردند. بعداً خود او هم ملتفت شد ولی موقع را هم در نظر بگیرید. زند کریمی  و غیره را بنده خوب میشناسم و شما کاملاً محق هستید.

راجع به 110 دلار از اقدامات جنابعالی متشکرم، ولی متأسفانه گویا نتوانستهاند به نتیجه برسانند. از آقای مهندس  استدعا کردم که سرتیپ قرهنی را وادار کند که اقدام جدی بنمایند.  نظر اینجاییها [آمریکا] هم نسبت به وضع آنجا [ایران] چندان خوب نیست. ولی بایستی [مسئله] نفت حل شود. اینها چارهای غیر از آن نمیبینند. به نظر بنده موضوعهای خیلی خیلی مهمتر از نفت در پیش داریم و فرصت نبایستی فوت شود و همه چیز را نبایستی فدای نفت نمود. امیدوارم توانسته باشم موضوع را روشن عرض کنم.

وضع دستگاه یک حسن دارد و آن هماهنگی کاملی است که وجود دارد و مجلس و دولت و همة کاردارها یک رنگند و این بهترین تصفیه از اشخاص غیرهمرنگ میباشد. اگر خدای نخواسته باز دکتر [بقایی] نتوانست زمینة [نخستوزیری] فراهم کند، به نظر بنده [دکتر محمد] سجادی بد نیست. سایرین خطرناکند. نوبت ارفع نیز نرسیده و اشتباه میکند.

صمیمانه خواهش دارم هر امر و فرمایشی باشد رجوع فرمائید در انجامش مطمئن باشید خوشوقت خواهم بود و بیشتر مصدع اوقات شریف نمیشوم. قربانت. دیهیمی.» 

اهمیت این نامه کاملاً واضح است: دخالت خطیبی در عزل و نصبهای مقامات بلندپایه ارتش در حد باتمانقلیچ، وجود یک شبکة قدرتمند نظامی، تلاش برای نخستوزیری بقایی، انتقال نقطه نظرات آمریکاییها و امثالهم در زمرة پیامهای واضح این نامه است. ظاهراً باید بقایی منتظر فرصت میشد تا زمینه برای قدرت یافتن او مهیا شود.

بههرحال بعد از سخنرانی مشهور او در کرمان، بنا به رأی کمیسیون امنیت اجتماعی آن شهر، بقایی به اتهام اغتشاش و تهدید به قتل به یک سال تبعید به جزیرة هرمز محکوم شد. برادران علیاصغر، محمد و احمد هنرمند، که کارگاه قالیبافی مشهوری در کرمان داشتند، همراه با محمد محمدی و علیاکبر مقیمی راننده، و حاج قاسم مهرابیسقط فروش، به همین اتهام دستگیر شدند. به زودی خبر مزبور به تهران مخابره شد. سلطان محمد فریدونی، از یاران نزدیک بقایی، بلافاصله با پیغامی از زاهدی وارد کرمان شد. دستور تبعید بههرمز لغو گردید و مقرر گردید متهمین به اراک تبعید شوند، اما از بقایی نامی به میان نیامد. چند روز بعد از ماجرای سخنرانی کرمان، بقایی تلگرافی از زاهدی توسط فرماندار بندرعباس دریافت کرد. در تلگراف فوق، که از کاخ قیطریه مخابره شده، چنین آمده است:

جناب آقای دکتر بقایی

نظر به سوابق و زحمات جنابعالی از تصمیمی که مأمورین روی انجام وظیفه گرفته بودند متأسف شدم و به همان دلیل دستور دادم تجدیدنظر کنند و موافقت نمودند. جنابعالی آزاد هستید تا بههر نقطه که مایل باشید بروید

یک هفته قبل از این تلگراف در جلسة مورخه 17/3/33 کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان تصمیم گرفته شده بود بقایی به تهران تبعید شود! دو روز بعد این تصمیم در بندرعباس به اطلاع بقایی رسید. در پاسخ به تلگراف زاهدی، بقایی تلگرافی ارسال کرد و اعلام نمود به هنگام «حرکت از عباسی» همراه با دوستانش دستور وی را مبنی بر آزادی خودش دریافت کرده است. بقایی ضمن تشکر از حسنظن زاهدی نسبت به خود، خاطرنشان ساخت چون دستور آزادی دوستانش داده نشده ناچار است همراه آنان برود: «بنابراین بهمنظور اینکه اخلالی در انجام وظیفه مأمورین انتظامی وارد نشود در این ساعت به سمت سیرجان حرکت میکنم و اگر حسنظن جنابعالی شامل همراهان اینجانب هم بشود، موجب مزید تشکر خواهد بود.»  قرار بود بقایی و همراهان به جزیرة هرمز تبعید شوند، اما معلوم نیست پس از دستور آزادی او چرا با همراهان به سوی سیرجان حرکت کرد.

سخنرانی شدیداللحن بقایی در کرمان و متعاقب آن دستور دستگیری فرمایشی وی ترفندی بود که از طرف دربار هدایت میشد. آن تظاهرات و آشوبها ریشه در اختلافات زاهدی و دربار داشت. شاه و حامیان خارجی او دولت زاهدی را صرفاً در حد یک مرحلة گذار میپذیرفتند و اقتدار تام و تمام او را بر نمیتافتند. در حقیقت از همان نخستین روزهای بعد از کودتا معلوم شد زاهدی اهل کنارهگیری از پست نخستوزیری نیست. شاه ضمن اعلام اطمینان به صدور جریان نفت از دولت آمریکا انتظار داشت حمایت خود را از زاهدی قطع نماید. برای سرنگونی زاهدی، همان سناریوی دوره مصدق طرحریزی شد. این طرح دو فایده داشت: نخست اینکه وجهة از دست رفتة بقایی به دلیل مشارکت او در کودتای 28 مرداد بازگردانده میشد و باز هم سیمایی ملی از وی عرضه میگردید. دوم اینکه با سیاست رعب و وحشت اینگونه وانمود میشد که حتی دولت نظامی زاهدی قادر به مهار بحران و تأمین امنیت به منظور سهولت جریان صدور نفت نیست. یکی از مهرههای اصلی در هدایت جریان علیه زاهدی و بهمنظور اعادة حیثیت بقایی همان حسین خطیبی، کارگردان قتل افشارطوس، بود. او درست چند روز بعد از اعلام رأی کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان نامهای به این شرح برای بقایی ارسال کرد:

قربانت شوم

تصور میکنم تا این یادداشت به دست شما برسد اعتقادتان بر استخاره شیخ بیشتر شده باشد. نگرانی زیادی از گرمای طاقتفرسای جنوب داشتم. به فاصلة یک ساعت و نیم از ورودتان به کرمان مطلع شدم که به سلامت وارد شدید و صبح شب گرفتاریتان نیز مطلع شدم و تلگرافات رسید و با شمس [قنات آبادی] و رستمآبادی «بعد از اینکه کاملاً در فشار شدید قرار گرفت»  و نمایندگان خبرگزاریها و جراید مرکز و وکلا و سناتورها و هر کس دیگری که مقتضی بود تماس مستقیم و غیرمستقیم گرفتم بهطوری که روز جمعه شمس روی تعرض شدیدی که کردم و نامة تند و شکوهآمیز به او نوشتم تلفنی از سعدآباد به من اطلاع داد که ساعت 11 صبح جمعه دستور آزادی شما را صادر کرد و تحقیق کردم درست هم گفته بود و همة «مقاماتی»  که لازم بود دیدم و انعکاس توقیف و تبعید شما طوری در دنیا منعکس شد که زاهدی در یک ملاقات سه ساعته که با او کردم گفت «... بدنامیها مال من باشد حکومت مرفه مال شما، هرگز نمیگذارم...» در این ملاقات گفت که از فعالیت شدید شما و شوراندن مخالفین و تماس با خارجیها، که البته دروغ میگفت اطلاع دارم با تانک آمدم با تانک هم میروم و همه را با خودم نابود میکنم و شما را الساعه به قشم میفرستم ببینم کی میتواند جلو بگیرد. خلاصه بعد از این هارت و پورتها و مطالبی که به او گفتم جلو من به وزیر پست و تلگراف دستور مخابرة آن تلگراف [آزادی] را داد. بهرحال چون عجله دارم و فرصت نیست بهطور خلاصه عرض میکنم شاید الان شما در ذروة محبوبیت و مورد عنایت مردم باشید و تصور نمیکنم در گذشته اینقدر نسبت به ما و شما مردم متوجه شده باشند. بهرحال از مرکز کمترین نگرانی اصلاً و ابداً نداشته باشید مثل اینکه اصولاً وقتی شما در اینجا نباشید اختلافات جزئی هم میرود و بعد که شما را دیدند لوس میشوند.  برای اعزام دکتر رضانور با خودش و نخستوزیر و شاه و با مدیران جراید صحبت کردم و البته نظر بخصوصی از آگراندیسمان قضیه داشتم که خودتان میدانید. فریدونی را شاه تعیین کرد و شمسالدین قنات آبادی و مهندس خودمان که درویش هم هست همه، نصف شب قبل از حرکت به سراغ او فرستادم و او موضوع را به نفع ما تمام شده اعلام کرد و صحیح هم گفته است. بهرصورت موفقیت بینظیری کسب کردهایم که جبران صدمة حکومت مصدق بلکه بیشتر شده و بازار اینجا نیز تظاهرات به نفع شما کردهاند و رادیوها و روزنامههای خارجی را هم شخصاً ترتیبش را دادهام. با آقای هرندی و آگاه و یاسایی مردان مبارز و سایر دوستان کرمان در تماس هستم.

این بود اخبار مرکز و تلاشهای طرفداران بقائی به روایت خطیبی. شواهد نشان میدهد بقائی که چهرهای بود سیاسی، به سادگی فریب این وعد و وعیدهای مرد شیادی مثل خطیبی را میخورد، مردی که هم با زاهدی ارتباط صمیمانه داشت و هم با دربار؛ هم بقائی را به نخستوزیری قریب الوقوع امیدوار میساخت و هم زاهدی او را طرف مشورت خود قرار میداد. تجربه نشان داد خطیبی در امیدوار ساختن بیهوده بقائی چقدر مؤثر بوده است، او تا آخرین روزهای حکومت زاهدی رهبر حزب زحمتکشان را به تصدی منصب نخستوزیری امیدوار میساخت، اما وقتی زاهدی سقوط کرد تحولات نشان داد بقائی تا چه اندازه مورد بی اعتنائی واقع شده و به واقع تا چه اندازه مردی زیرک و سیاسی بوده است.

اسناد موجود گواه بر آن است که به محض اعلام رأی کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان، قبل از اینکه اساساً تبعیدی انجام گیرد، دستور آزادی بقایی صادر شده بود. در هفدهم خردادماه، سه روز بعد از اعلام رأی کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان، یکی از یاران بقایی که در ادارة پست آن شهر به کار مشغول بود اطلاع داد که «آقای مهینی»، دوست بقایی، به فرماندة لشکر و فرماندار بندرعباس دستور زاهدی را ابلاغ کرده است. همین فرد بعد از صدور حکم در کرمان با فردی به اسم رمز «رفیق مشترک» و در تهران با رئیس ادارة تلگراف تهران تماس حاصل کرد و شرح ما وقع را گفت و بلافاصله دستور آزادی بقایی صادر شد.

قبل از اینکه حکم رسمی ابلاغ شود در تاریخ 16/3/1333 دستور محرمانة زاهدی بهوسیلة همین رفیق مشترک به فرماندار کرمان ابلاغ شده بود. این عامل، پیامهای «رفیق مشترک» را به بقایی میرسانید. این فرد مطلع شد پیامهایی که خطاب به بقایی فرستاده میشود توسط کلانتر هرمز توقیف شده است. شخص او بههرمز رفت و مطلع شد پیامهایی برای بقایی فرستاده شده است. با عجله به بندرعباس بازگشت: «در مراجعت از هرمز ملاحظه شد که یادداشتها در جوف جیبهای رئیس شهربانی است. پس از تحقیقات تازه متوجه شدم که یادداشتها به جنابعالی نرسیده و فقط یکی از آنها را دادهاند.» 

اگرچه تبعید بقایی مقولهای فرمایشی بیش نبود و اساساً قبل از اینکه حکم اجرا شود با مساعی دربار و خطیبی دستور آزادی او داده شد، لیکن مثل همیشه بقایی درصدد برآمد آب را بیش از پیش گلآلود کند و مظلومنمایی نماید. دستور داده شده بود بقایی به تهران و همراهانش به جمالآباد اراک فرستاده شوند. همین امر باعث گردید بقایی از مرکز توطئه یعنی کرمان خارج شود. زاهدی میدانست عمدهترین بستر فعالیت او کرمان است. به همین دلیل تلاش کرد پایگاه او را از دستش خارج کند. بقایی برای اینکه اوضاع را به روال سابق برگرداند نامههایی خطاب به شمس قناتآبادی و شاه ارسال کرد. در نامه به شاه بخشی از تلاشهای بقایی و یارانش در دفاع از سلطنت ترسیم شده بود:

تهران

پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون محمدرضاشاه پهلوی

اعلیحضرتا

در این روز که مصالح عالیة مملکت ایجاب نموده است که عدهای از خائنین به کشور بدون رسیدگی و محاکمه از زندان و تبعید آزاد شوند،  طبق همان مصالح عالیه لازم دیده شد که عدهای از فداکارترین افراد وطنپرست کرمان بدون هیچ دلیل و مدرک و عملی بر طبق قانون ظالمانه دکتر مصدق  به دستور رفراندوم چیهای مردادماه سال گذشته  به جزیرة هرمز تبعید شوند. بدیهی است چون این عده در سال گذشته در برابر رفراندومچیها و مؤتلفین تودهای آنها تا پای جان مقاومت کرده بودند، لازم بود که انتقام آن مقاومت شجاعانه از آنها گرفته شود و مقارن روزهای آزادی خائنین ایشان گرفتار حبس و تبعید شوند. اما نکتة جالب توجه این است که دربارة این تبعیدیها به اجرای همان قانون ظالمانة امنیت اجتماعی اکتفا نکرده و هر ساعت تضییقات و نارواییهای خلاف قانون دیگری به آن اضافه مینمایند. گرچه برخلاف مدلول همان قانون ظالمانه که بارها در روزنامة شاهد از آن انتقاد شده بود هنوز پس از گذشتن ده روز از اجرای حکم متن آن را به تبعیدیها ابلاغ ننمودهاند معذلک چون حکم مزبور مانند سایر احکام ارتشی و دادگستری به نام نامی اعلیحضرت همایونی صادر میشود، از پیشگاه مبارک استدعا دارم امر و مقرر فرمایند که این حکم ظالمانه اقلاً همان طوری که صادر شده است اجرا گردد، نه اینکه هر روز و هر ساعت بخواهند در اجرای آن هوسهای تازهای به کار برند. در این مورد با افراد وطنپرست کشور اقلاً همان رفتاری را روا دارند که با جاسوسان اجنبی و خائنین و دشمنان استقلال این مملکت تاکنون روا داشتهاند و برای وطنپرستی و دفاع از حیثیت و استقلال کشور مجازات بیشتری قائل نشوند تا اینکه وطنپرستان تبعیدی به جزیرة هرمز بتوانند در این هوای چهل درجة سانتیگراد فارغالبال به زندگی و مبارزة خود خاتمه بدهند

اشارة بقایی به قانون دوره مصدق، لایحهای است که در آن دوره برای مبارزه علیه ناامنی اجتماعی به تصویب رسیده بود و براساس آن کسانیکه مخل نظم اجتماعی بودند به جرایم مختلف محکوم میشدند. در حالیکه حکم آزادی بقایی صادر شده بود، وی به نامهنگاریهای خود ادامه میداد. از آن جمله نامههایی خطاب به شمس قناتآبادی، نمایندة مجلس شورای ملی، و دکتر محمود حسابی، نمایندة مجلس سنا، ارسال کرد:

تهران ـ مجلس

جناب آقای شمس قنات آبادی

رونوشت جناب آقای دکتر حسابی

رونوشت جناب آقای علی زهری

با وجود اظهارات آقای نخستوزیر در مجلس سنا و بیانات سخنگوی دولت راجع به آزادی اینجانب، به فرماندة منطقة بندرعباس ابلاغ شده بود که اینجانب آزاد هستم بههر نقطه از کشور به استثنای کرمان مسافرت نمایم. کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان برای سومین مرتبه برخلاف همان قانون ظالمانة آقای دکتر مصدق در تاریخ بیستم خرداد در رأی خود تجدیدنظر نموده و همراهان مرا محکوم به تبعید به اراک و خودم را محکوم به تبعید به تهران [!] نموده است. با در نظر گرفتن اینکه در تاریخ بیست و دوم خرداد دستور جناب آقای نخستوزیر بهوسیلة ریاست ژاندارمری کل کشور، با توجه به تجدیدنظرهای خلاف رویه کمیسیون مزبور، تقاضا دارم اقدام لازم به عمل آید که در این مدت محکومیت ظالمانه [!] و تبعید غیرقانونی مرا از کسانیکه فقط و فقط به جرم دوستی و همفکری با من مجازات میشوند جدا ننمایند و همة ما را با هم به اراک یا هر نقطة دیگری که مقتضی بدانند تبعید نمایند، زیرا با این حکم ظالمانه که مرا از اقامت در موطن عزیزم منع میسازد، هر نقطهای که باشم برایم به منزلة حبس و تبعید خواهد بود و به این جهت خوشتر دارم که این ایام محکومیت را با این دوستان ستم کشیدة خود به سر برم

بلافاصله خطیبی نامهای برای بقایی نوشت و او را از نامهنگاری بر حذر داشت زیرا به گفتة او مضمون نامهها نشان میداد که گویا بقایی متکی به مردم کرمان است و البته این امر برای یک رهبر سیاسی زیبنده نبود، زیرا او باید به همة مردم ایران اتکا میداشت و اینگونه وانمود میکرد که وی در تمام ایران نفوذ تام و تمام دارد. از طرف دیگر خطیبی خاطرنشان ساخت نامههای بقایی او را از حالت مظلومیت خارج خواهد کرد که البته این هم به صلاح نبود. از طرف دیگر خطیبی نوشت وی و یارانش فعالانه در تلاشاند تا اوضاع را بر وفق مراد بقایی و به ضرر زاهدی تغییر دهند. این عنصر مرموز از چند طریق، و در رأس آن شخص شاه، به اعمال نفوذ خود ادامه میداد. از طریق ستاد ارتش نیز اطلاعات به آسانی در دست خطیبی قرار میگرفت. منبع اطلاعات او اعضای سازمان نظامی مخفی خطیبی در ستاد ارتش بودند. زاهدی از این عملیات به خوبی آگاه بود:

... اوضاع کلی و وضع دولت فعلاً ساکت است و به احتمال قوی موضوع نفت مسلماً حل شده و بعد از طرح و تصویب آن درمجلس که لایحهاش قطعاً مربوط به طرز ادارة نفت و فروش آن در بازارهای دنیاست و موضوع غرامت نیز شاید به حکمیت ارجاع شود. تحقیقاً دولت زاهدی میرود. این مطلب قطعی است و روی دقیقترین اطلاع است و تصور میکنم همان ماه مرداد باشد که چند بار عرض کردم. شاه از زاهدی خیلی ناراضی است و فعلاً رامسر رفته و دفعة اخیر هم که آمد به تهران و مراجعت کرد با او تماس گرفتم بدون تردید توانستهام از همان اولین ساعت تماس او را متقاعد کنم و به او حالی کنم بدون وجود شما [بقایی] هرگز محیط امن و قابل اعتمادی برای شخص او پیدا نخواهد شد و وضعش غیرقابل ثبات و دوام خواهد بود. همة جریانات و دستورات او نشان میدهد کاملاً متوجه معنی حرفهایم شده است. پریروز به ستاد ارتش دستور داد که به فرمانده لشکر کرمان رسماً ابلاغ کنند از «کمک به کاندیدای احتمالی دولت جداً خودداری شود.» هیچ صلاح نیست حتی راجع به آزادی سایرین بیش از این یعنی تلگراف به شاه و شمس قناتآبادی و حسابی و سایرین نکنید. آنچه که لازم بوده است اینجا عمل میکنیم و یک لحظه آرام نیستم.  با کرمان وسیلة تلگراف و نامة رمز در مکاتبه و مخابره هستم و راجع به اطلاعات و سایر کارها همین قدر بدانید حتی در زمان مصدق دستگاه خبری و اطلاعات ما این اندازه دقیق و منظم نبوده. برای همین موضوع اخیراً چند نفر از وزارت کشور منتظر خدمت میشوند. زاهدی در ملاقاتی که در نامة جوف نوشتم میگفت این اطلاعات را من خبر دارم که بیسیم ستاد ارتش در اختیار شما میگذارد و همه به شما کمک میکنند. گفتم قسمت اول را تکذیب میکنم و قسمت دوم را تأئید. بهرحال وضع خودمان خیلی خیلی خوب است و الساعه هم مایل به دم جنباندن هستند. بدیهی است ما هم طبق الفبای مکتب شما از همه استفاده میکنیم. یادم رفت عرض کنم عدهای مدعی وزارت کشور کابینة آیندة ما شدهاند. از حالا مثل نوبخت  میخواهند قرارداد ببندند من هم با همهشان مشغول تنظیم قرارداد هستم... منظورم از اینکه شما دیگر مستقیم عمل نکنید چند دلیل دارم: 1ـ اینکه قبای مظلومیت و ابهام را که خیلی الساعه ضروری است به در میآورد. 2ـ اینکه شما متکی به مردم کرمان هستید. تلگرافات شخص شما به مرکز ما را ضعیف میکند و ابهت وضع خاص شما را از بین میبرد. باقی دلایل [را] بعد عرض میکنم. شنیدم روی فشار شاه و مردم کرمان دولت به فرماندار کرمان دستور داده رفقای تبعیدی را به بافت بفرستند. مصلحت در پافشاری زیاد، قبل از آنکه خودتان به کرمان بروید و نتیجة گزارش فریدونی معلوم شود، نیست. البته فریدونی نظر صددرصد موافق میدهد. سرتیپ امانپور را هم بعد از این سر و صداها یعنی یک ماه دیگر احضار میکنند. بنابراین بد نیست از همین حال از او پیش مردم اظهار گله ملایم بکنید. فرماندار هم بعد از گزارش فریدونی احضار میشود. رئیس ستاد هم نظر مساعد دارد... هنوز در روزنامهها و خبرگزاریها دربارة تبعید شما مطلب و عکسهای جالبی مینویسند و گراور میکنند

بالاخره لابد به دلیل به تن داشتن قبای مظلومیت که خطیبی سفارش کرده بود، همراهان بقایی به جمالآباد اراک فرستاده شدند و خود وی به زاهدان گسیل گردید. این امر زمینههای لازم را برای گسترش تشنج در اختیار طرفداران بقایی قرار میداد. ناصر بقایی، پسرعمو و بر کشیدة بقایی، در غیاب مظفر بر جریانات نظارت میکرد و مراتب را به بقایی گزارش میداد. در جلساتی که تشکیل میشد و استاندار کرمان، سلطان محمد فریدونی هم حضور داشت، از نقش بقایی در سقوط مصدق و مخالفت او با «تضعیف مقام سلطنت و اخراج شاه و تغییر رژیم و اقدامات خائنانه تودهایها» سخن به میان میآمد. گفته میشد طرفداران بقایی تا جان در بدن دارند نخواهند گذاشت مخالفینشان وارد مجلس شوند

در ایامی که بقایی ظاهراً در تبعید زاهدان به سر میبرد، اوضاع حزب زحمتکشان به شدت متشنج شد. عدهای به رهبری عباس دیوشلی، عضو کمیتة مرکزی حزب، وقایع 28 مرداد را کودتا تلقی میکردند و این در حالی بود که بقایی دستور داده بود این روز را به عنوان «قیام ملی» جشن بگیرند. در یکی از جلسات حزبی یکی از اعضا به نام کنعانیزاده، که در زمرة طرفداران دیوشلی بود، از دستور بقایی برای جشن گرفتن روز 28 مرداد ابراز تعجب کرد. او گفت باور نمیکند بقایی چنین دستوری صادر کرده باشد. به همین دلیل هنگامیکه علی زهری از وی برای برگزاری جشن کمک خواست، رسماً جواب شنید کنعانیزاده 28 مرداد را کودتا میداند. زهری دستور داده بود در مراسم از شاه تعریف و تمجید نمایند. خرج برگزاری جشن از مشاراعظم، که گفته میشد وزیر پست و تلگراف کابینة بقایی خواهد شد، گرفته شد. کنعانیزاده صراحتاً از دوستی بقایی با برادران رشیدیان سخن گفت و پیوند وی با دربار را خاطرنشان ساخت. او اعلام کرد با وجود اینکه از این مسائل مطلع است لیکن قصد انتقاد از بقائی را ندارد، اما نمیتواند برگزاری جشن 28 مرداد را تحمل کند. کنعانیزاده تقصیرات را متوجه زهری دانست: «آخر اگر آقای زهری با دستگاههایی مربوط نبود دردی نداشتیم. چطور شد آن شب من و تو [ناصر بقایی] را که اصلاً در جریان 28 مرداد مؤثر نبودیم نگه داشتند و زهری را آزاد کردند. دلیلش این بود که با دستگاه ساخته بود و بعد از 28 مرداد رنگ عوض کرد.» او خاطرنشان ساخت از طرف مخالفینش تهدید میشود و به او گوشزد کردهاند برای بقایی نامه ننویسد و از این گله میکرد که چرا بقایی به آنها اعتنایی نمیکند. گفته میشد مخالفین جشن 28 مرداد به رهبری دیوشلی با آیتالله کاشانی روابط صمیمانهای دارند. ناصر فاش ساخت زهری با سی کیلو تریاک که از کردستان آورده بود، دستگیر شده است. وی وجود زهری را مایة آبروریزی میدانست و به همین دلیل ارتباط او را با همراهان بقایی تکذیب میکرد

بیست و یکم آذرماه 1333، هنگامیکه مراسم جشن «آزادی آذربایجان» برگزار میشد و نیروهای نظامی رژه میرفتند، ناصر در اعتراض به برگزاری انتخابات کرمان فعالیتهایی از خود نشان داد و با یارانش هیاهو کرد. وی بلافاصله دستگیر شد. حدود دو هفته بعد محل مأموریت او تبریز معین گردید. در آن زمان ناصر بقایی مدیر دبیرستان صدیق کرمان بود، لیکن قبل از انتقال به تبریز ناصر بقایی باید 12 ماه محکومیت خود را سپری میکرد. ناصر متهم به «تحریک مردم به خروج از مسجد و اختلال نظم و پرتاب سنگ به مأمورین انتظامی به همدستی حسین کاربخش» بود

هیاهوی ناصر بقایی برای آن بود که در درجه نخست اعتبار دولت زاهدی را خدشهدار کند و در یکی از مراسم مهم دولتی، که طی آن نیروهای نظامی حضور داشتند، دولت نظامی را بیلیاقت جلوه دهد و ثانیاً انتخابات کرمان را مخدوش نماید. در نتیجة انتخابات کرمان دو تن از مشهورترین چهرههای خاندانهای ظهیرالدوله و وکیلالدوله انتخاب شدند. یکی از آنها سالار بهزادی بود که از حوزة بم انتخاب شد و دیگری لقمان نفیسی که از شهر کرمان به مجلس راه یافت.  تحرکات ناصر بقایی به دنبال انتشار اعلامیههای رعبانگیز با امضای «کمیتة مجازات کرمان» انجام گرفت که طی آن نمایندگان انتخابی تهدید به قتل شده بودند. ناصر بقایی در اعتراض به دستگیری خود نامهای خطاب به شورای سلطنتی که در سفر شاه به خارج کشور تشکیل شده بود ارسال کرد:

پیشگاه شورای سلطنتی

توقیراً به استحضار میرساند

مردم کرمان در اواخر حکومت مصدقالسلطنه مخصوصاً در روزهای 25 تا 28 مرداد در برابر ایادی حکومت مصدقالسلطنه و مؤتلفین تودهای و غیرتودهای آنان در کرمان برای حفظ استقلال و پشتیبانی مقام سلطنت دوشادوش مردم دلیر سایر نقاط ایران مردانه مبارزه و ایستادگی کردند. مردم قهرمان این شهر با همة ترکتازی رفراندومچیان در روز 25 مرداد بلندگوی آنان را که به مقدسات ملی و مقام سلطنت اهانت میکرد با دهان گویندة آن خرد کردند و به همین جرم و به جرم مخالفت با رفراندوم و حکومت مصدق، به جرم وطنخواهی و شاهدوستی عدهای از بهترین فرزندان این سامان در آن روزها به زندان مصدق افتادند.

اکنون که انتخابات کرمان با ارعاب و تهدید و تطمیع در محیطی خفقان آور توأم با جرح و قتل و تبعید و زندان گروهی از مردم این سرزمین جریان غیرعادی خود را طی میکند، یک حقیقت بارز و انکارناپذیر به چشم میخورد و آن این حقیقت است: افرادی که در جریان این انتخابات ظاهراً موفق شدهاند، همان صحنهگردانان رفراندوم کذایی هستند که به دست مأمورین معذور و ناصالح دولتی تیمسار سپهبد زاهدی از مردم رشید و مبارز کرمان انتقام گرفتند.

فریاد استغاثه مظلومانه مردم کرمان با همة امیدواریها متأسفانه به گوش کسی نرفت و افرادی که در جریان این انتخابات مفتضح و رسوا گشته و زخمی و تبعید و زندان شدند از همان افراد وطنپرست و شاهدوستی بودند که با تودهایها و مؤتلفینشان نبردی آشتیناپذیر را دنبال میکردند. اکنون هم مردم کرمان مأیوس نیستند و به فتح نهایی خود رجاء واثق دارند. ولی آیا اولیاء امور این فرصت را دارند که قدری تأمل کنند و بیندیشند که نتیجة این بیاعتناییها تاکنون چه شده و چه عواقب نامطلوبی را در آینده به بار خواهد آورد؟

با تقدیم احترام

از زندان شهربانی کرمان، ناصر بقایی.

رونوشتی از این نامه برای دیوانبیگی، آیتالله کاشانی و انجمن نظارت بر انتخابات فرستاده شد. آیتالله کاشانی پاسخ داد و اظهار امیدواری کرد «انشاءالله کارها اصلاح خواهد شد».

تا این زمان معلوم شده بود فضا برای نخستوزیری بقایی مساعد نیست. در ملاقاتی که مقامات سفارت آمریکا با سردار فاخر حکمت، رئیس مجلس هیجدهم، انجام داده بودند او آشکارا به امکان انتخاب بقایی از کرمان برای مجلس شک نموده و حتی وجود او را در مجلس ناخوشایند ارزیابی کرد. اینک حکمت، بقایی را فردی منفیباف و موجد دردسر میدانست و معتقد بود وی چوب لای چرخ میگذارد.  برخی مقامات سفارت آمریکا نیز بقایی را مردی هوچی و جاهطلب میدانستند؛ مردی که رفتار سیاسی او قابل پیشبینی نیست، به همین دلیل باید جانشین زاهدی فردی مطمئن و مورد اعتماد باشد.

از آن سوی خطیبی که با هوشیاری اوضاع را زیر نظر داشت به خوبی از این نکته آگاه بود. او طی نامهای به بقایی استراتژی جدید را بدینگونه تشریح کرد:

... یک نظر دیگری که با توجه به سیاستهای بینالمللی پیدا کردم و چندین ماه است به مرحلة عمل درآوردم موضوع کاندیداهای نخستوزیری است که مانند خار در چشم حکومت نشسته است و مطلب را نیز اخیراً راجع به دکتر سجادی جدی گرفتهایم. میدانید فلسفة این کار چیست؟ یکی اینکه با پر و بال دادن به کاندیداهای نخستوزیری، که هرکدام عوامل و ایادی مختلف و در مجلسین نفوذ دارند، اساس اصلی کوبیدن حکومت دزد فعلی است.  و دیگر اینکه فیالواقع یکی را هم که تا اندازهای از سایرین به افکار و عقاید و یا احتمالاً نظریات ما نزدیکتر است باید علم کرد که عنداللزوم برای جریانات بعدی مورد استفاده قرار گیرد. روی همین اصل مذاکرات زیادی با دکتر سجادی  کردم و «قلبی» [اسدالله علم] هم راجع به ایشان مطالبی نوشته است که شانس بیشتری در حال حاضر برای احراز سمت نخستوزیری دارد. او را مستعد دیدم که بهتر از دیگران روی ما حساب کند و آوانسهایی نیز بدهد. تاکنون هم کمکهای زیادی (سازمان)  ما به دکتر سجادی کرده است و چون مسلماً با ورود شاه و یا حداکثر یک ماه بعد سقوط دولت محرز است و طبعاً در شرایط خاص فعلی جانشین آن ما نیستیم به این واسطه تصور میکنم راهی که طی کردهایم مورد تصویب شما قرار گیرد. به دکتر [سجادی] پیشنهاد کردم نامهای به عنوان شما بفرستد و این کار را کرده است و منتظر جواب شماست. از مفاد آن مستحضر نیستم ولی صریحاً به او گفتم که یکی از اساس کارش در آینده جلب نظر شما میباشد

این بود سرنوشت نخستوزیری وعده داده شده به بقائی توسط خطیبی. او به ماهرانهترین شکل ممکن از بقائی در راستای تضعیف زاهدی و تقویت موضع دربار استفاده کرد و بعد به آسانی اطلاع داد روند اوضاع هرچه باشد، قطعاً او نخستوزیر نخواهد شد. به این شکل بقائی اگر در دوره ملی شدن نفت و حوادث پیش از آن به واقع آلت فعل سپهبدی شد، اینک فریب شیاد دیگری به نام حسین خطیبی را خورد و نشان داد تا چه اندازه مردی است سیاسی.


کتاب زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی