آیت‌الله بروجردی و حفظ حوزه ؛ در خاطرات آیت‌الله صادقی تهرانی


 سید محمد حسین طباطبایی بروجردی معروف به آیت‌الله العظمی‌بروجردی شاگردان بسیاری برای گرداندن محافل علمی‌اسلامی‌نیم قرن پس از خود تربیت نمود و در دوران زعامت وی مسائل مهمی‌در داخل و خارج از حوزه علمیه قم اتفاق افتاد که در سرنوشت بعدی حوزه تاثیرات فراوانی به وجود آورد. در ادامه خاطرات مرحوم آیت‌الله دکتر شیخ محمد صادقی تهرانی از شاگردان ایشان را از دوران 13 ساله مدیریت آیت‌الله بروجردی در حوزه علمیه قم به مناسبت پنجاهمین سالگرد درگذشت آن زعیم جهان تشیع می‌خوانیم.
آیت‌الله محمد صادقی تهرانی در سال 1305 در تهران متولد شد. پس از تحصیل دبیرستان به درس آیت‌الله شاه آبادی و امام خمینی(ره) راه یافت و همزمان با بهره گیری از دروس فلسفی استادان میرزا مهدی و میرزا احمد آشتیانی دروس مقدماتی حوزه را نیز گذراند و طی سه سال دروس حوزه را تمام کرد. سال 1320 به قم رفت. پس از ورود آیت‌الله بروجردی در سال 1323 و علامه طباطبایی در 1324 ایشان نیز در دروس آنان شرکت کرد. پس از ده ساال توقف در قم در آستانه شکل‌گیری نهضت ملی کردن نفت به تهران بازگشت. در این دوره به آیت‌الله کاشانی نزدیک شد و از این طریق دوشادوش دیگران در جریان نهضت ملی فعال شد و همزمان در دانشگاه به تحصیل پرداخت و موفق به فارغ‌التحصیلی از 4 رشته: حقوق، علوم تربیتی، فلسفه و فقه گردید. سپس دکترای عالی معارف اسلامی‌دریافت کرد و سه سال در دانشکده معقول و منقول به تدریس حکمت اسلامی‌پرداخت. در جلساتی با شرکت جوانان و دانشجویان در سال 1341 سخنرانی افشاگرانه ای علیه رژیم شاه کرد و تحت تعقیب قرار گرفت. لذا مخفیانه ایران را به قصد حج ترک کرد. در مکه و مدینه نیز سخنرانی‌هایی علیه شاه انجام داد و همان جا دستگیر شد اما با فشار علما در مسجد الحرام آزاد شد و تحت الحفظ به عراق رفت. ده سال در عراق ماند. در آنجا فعالیت‌های مبارزاتی خود را ادامه داد و با اخراج ایرانیان از عراق به بیروت هجرت کرد. با شروع جنگ داخلی لبنان از بیروت به مکه رفت و تا آستانه انقلاب در آنجا به فعالیت‌های خود ادامه داد و سپس به ایران بازگشت و در حوزه علمیه قم ساکن شد. او در فروردین 1390 با بیش از 110 اثر تألیفی دار فانی را وداع گفت.
ورود آیت‌الله بروجردی به قم
بعد از آقا سید ابوالحسن اصفهانی، حاج آقا حسین قمی‌مرجع مطلق شد، اما مرجعیت ایشان چند ماه بیشتر طول نکشید و قم در انتظار فردی شاخص، در میان کل مراجع متوسط قم بود تا بتواند استقلال خود را در مقابل نجف حفظ و یا احیاناً بعد از سید ابوالحسن، مرجعیت را به قم انتقال داده و یا از حالت تابعیت بیرون آورد. در همین راستا بارها از آقای بروجردی دعوت شد که به قم تشریف بیاورند اما ایشان قبول نفرموده تا بالاخره در سال 23 به اجبار برای عمل فتق به بیمارستان فیروز آبادی رفتند. خوب علمای قم، گروه گروه برای دیدار و عیادت ایشان رفتند و از ایشان به اصرار خواهش کردند که به قم بیایند و دیگر نگذاشتند ایشان به بروجرد برگردد. حتی گروه‌ها و ماشین‌های زیادی از بروجرد آمدند که ایشان را همراه خود ببرند اما نتوانستند این کار را انجام دهند.
خلاصه ایشان را با تجلیل بسیار زیاد و استقبال بسیار عظیمی‌همراهی نمودند. کل مردم قم، اعم از حوزه و غیر حوزه آمدند و تمام بازارها تعطیل شد. من خودم از مستقبلین بودم که تا بیرون دروازه رفتیم و به ماشین ایشان که رسیدیم. دست ایشان را گرفتم، بوسیده، احترام کردم.
منزل متوسطی واقع در گذر خان، دست راست، بعد از مسجد فاطمی‌برای ایشان تهیه کردند که بعد از مدتی شروع به تدریس کردند.
در آن زمان من پس از گذشت حدود 3 سال از اقامتم در قم با تشریف فرمایی آقای بروجردی، بزرگترین استادم در علم فقه، به درس خارج ایشان رفتم. در درس فقه ایشان اشخاصی چون آقایان خمینی، اخوان مرعشی، بهشتی، مکارم شیرازی، میرزا حسین نوری، میرزا جعفر سبحانی و اردبیلی و گلپایگانی حضور داشتند. آقایان منتظری و مطهری نیز در درس و مباحثات شرکت داشتند.
عده ای نیز همچون آقایان صدر و خوانساری با تمام احتراماتی که نسبت به آقای بروجردی داشتند، در کلاس ایشان شرکت نکردند که البته هیچ گاه خودشان را در مقابل ایشان ندانستند.  عده ای از مراجع حاضر در درس آقای بروجردی همچون آقای اخوان چند مرتبه نسبت به تکرار مطالب و عدم تأثیر آن اعتراض داشتند که آقای بروجردی در جواب فرمودند : «من که نمی‌خواهم به شما الف – ب یاد بدهم که الف یا ب را تکرار نکنم. من مطالب را ابتدا می‌سازم بعد خراب و مجدد ساخته و دوباره خراب می‌کنم تا در این پستی بلندی‌ها طلبه دارای استعداد، اتخاذ رأی کند. بحث من، بحث اجتهاد است نه تعلیم مقدمات که تکرار در آن جایز نباشد.»
پاسخ استفتائات آیت‌الله بروجردی
آیت‌الله بروجردی برای آنکه پاسخ‌های مناسبی نسبت به سوالات شرعی مبتنی بر یک اجماع نسبی فراهم آورند، برای اولین بار شورایی از فقهای نامی‌قم تشکیل دادند. در ایوان بیرونی(1) متصل به اندرون در حاشیه بر وسیله النجاه آقا سید ابوالحسن اصفهانی آقایان خمینی، گلپایگانی، سید محمد داماد یزدی، فاضل قفقازی حضور داشتند. من نیز به دلیل علاقه به این محاضر بزرگ با وجود سن کم در جلسه شرکت داشتم.  در جلسه استفتاء قبل از نظر آقای بروجردی، استفتائات، طبق معمول سئوال و مطرح می¬شد. هر کسی در هنگام بحث نظر خود را می‌داد. در آخر آیت‌الله بروجردی نظرات را جمع و اصلاح می کرد و بدین ترتیب سعی در پروش طلبه داشتند.
آیت‌الله بروجردی با اصول موافق نبود. حتی به ایشان رساندند که آقا شما مسائل اصولی را زود سرعت می دهید و می گذرید. فرمودند: «من کند هستم. اگر بخواهم زود بگذرم درسم یک ماه هم طول نمی کشید. تعبیر ایشان از اصول این بود که اصول مانند خیکی است که هیچ چیز در آن نیست فقط باد می کنند. اصل هم خودش که علم نیست و از فلسفه، منطق، ادبیات، از این طرف و آن طرف گدایی کرده ریختند در این و اصلاً معلوم نیست چیست؟ مثل آش ما سوی الله است ! به طلبه ای گفتند : چه می خوری؟ گفت : آش ما سوی الله. گفتند : چیست؟ گفت : همه چیز جز خدا در آن هست.» ایشان اواخر اصول را بطور کلی رها کرد و خوب البته روی فقه خیلی حساب و اعتماد داشت.
استاد علامه بزرگوار آیت‌الله العظمی‌بروجردی بارها فرمود بزرگی بزرگان نباید پرده ای بر فهم و ادراک و کاوش‌های دامنه دار جوینده حقیقت شود و مانع پیشرفت در مدارج علمی‌او گردد. (2)
من با اینکه طلبه خیلی جوانی بودم، در درس سؤال می کردم، گلاویز می شدم اما ایشان به حساب مخصوص تشویق طلاب، با صبر و تحمل بسیار به سوال‌هایم ‌گوش سپرده و جواب می دادند.
از جمله کسانی که خیلی به آقای بروجردی و بقا و استفاده از تدریس ایشان اصرار داشتند آقای خمینی بود که چند دلیل داشت. اول آنکه ایشان و دیگر علمای قم و بزرگان شیعه، آیت‌الله بروجردی را از زمان حضور ایشان در بروجرد و سوابق مبارزاتی وی با رضا شاه می‌شناختند و این جمله معروف رضا شاه که گفته بود این لر وضعش طوری است که ممکن است لرستان را حرکت بدهد. ما نسبت به این لر باید حواسمان جمع باشد، در ذهن همه به ویژه آیت‌الله خمینی به عنوان یک سمبل مبارزاتی جایگاه خاصی داشت. دوم آنکه کلام و نفوذ مادی و معنوی آیت‌الله بروجردی انسجام نوینی را برای حوزه‌های شیعی داخل و خارج از ایران را به همراه داشت. در واقع ایشان رئیس مقتدر و منتفذی محسوب می‌شد و همه گروه‌ها خواسته یا نا خواسته احترام کلام وی را نگه داشته و از ایشان تبعیت داشتند.
بعد از مدتی درس آقای بروجردی به مسجد بالا سر منتقل شد که به تدریج جمعیت زیاد و به طرف حرم کشیده شد.
ایشان در مواقعی که هوا خوب بود، در مدرس مدرسه فیضیه درس می‌فرمودند که البته در آنجا نیز با کمبود مکان مواجه بودند.
در مباحثه ایشان علما به خصوص آقایان خمینی و گلپایگانی و سید محمد داماد سؤالات استفهامی‌زیادی داشتند که ایشان جواب می‌دادند و این درس ادامه و روز به روز عظمتش بیشتر شد.
نه تاج از سر خود و نه عمامه از سر من بردار
آقای بروجردی هنگام حضور در قم، در مقابله با سیاست محمد رضا دست به عصا راه می‌رفتند. نه با شدت و نه با ملایمت با دستگاه برخورد کردند. عظمت خود و حوزه را حفظ و همیشه اهم را ترجیح می‌دادند. به ایشان عرض شد:«شما قدرت دارید و مسموع الکلمه هستید ( از شما حرف شنوی دارند ) و اگر اراده ای کنید، شاه را از بین می‌برند.» ایشان فرمودند: «چند علت دارد که من این کار را نمی‌کنم. یکی اینکه این شاه هنوز شاهنشاهی خودش را خیلی بالا نزده که به جایی برسد که واجب شود این کار را بکنیم. دیگر اینکه این طور نیست که من یک کلمه بگویم، همه ملت بلند شوند. ملت له شده و بی جان را چه طور می‌توانیم ما با یک کلمه بلند کنیم و اینکه شاه با اسلحه و توپ و تفنگ به جان مردم می‌افتد، با این اسلحه می‌شود مقابله کرد ولی اگر بعضی آقایان به جای او بنشینند، اسلحه آنها ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می‌اندازند. با این اسلحه نمی‌توان به راحتی مقابل کرد، لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می‌شود.»(3)
زمانی که خود شاه برای ملاقات ایشان به قم آمد. ایشان به شاه فرمودند : «نگذار کاری شود که هم تاج تو برود و هم عمامه من. البته خوب شاه هم گوش کرده و حساب اوامر و دستورات ایشان را داشت.»
در محافلی که می خواستند همدیگر را ببینند. سیاست ایشان در ملاقات با شاه برای حفظ عظمت مقام مرجعیت این بود که کاری می‌کردند که اول شاه برود بعد ایشان بروند. چون اگر ایشان اول بروند و بعد شاه برود و ایشان بلند نشود نمی‌شد، لذا اول شاه می‌رفت و بعد آقای بروجردی می‌رفتند که با حضور ایشان شاه بلند می‌شد و به حد رکوع دست ایشان را می‌خواست ببوسد که ایشان اجازه نمی داد.
در زمان آیت الله بروجردی زمزمه‌هایی به گوش می رسید که رژیم سلطنتی ایران و حکومت محمدرضا پهلوی؛ تحت فشار امریکایی‌ها برنامه‌هایی دارند که می خواهند آن را عملی سازند. آیت الله بروجردی به شاه پیغام داده بودند که «اگر بخواهند کاری بر خلاف دیانت اسلام انجام دهند من از این مملکت می روم.» شاه گفته بود:«تا این مرد زنده است نمی شود دست به کاری زد؛ هر کاری هست بگذارید برای بعد از وفات او چون او حدود نود سال دارد و دیر یا زود از دنیا می رود. در آن موقع اگر بخواهد مرجع شاخص دیگری پیدا شود ما باید برنامه‌هایی را که داریم عملی سازیم.» این را کم و بیش ما در حوزه می دانستیم. (4)
اختلاف آیت‌الله بروجردی با آقایان خمینی و مطهری
‌در مورد تعطیل شدن درس منظومه آقای خمینی باید بگویم که با ورود آقای بروجردی، بحث‌های فلسفی، مقداری حالت تزلزل به خود گرفت و با توجه به جو موجود در حوزه‌های آن زمان تصمیم گرفته شد آقایان طباطبایی و خمینی را که تدریس منظومه داشتند، به علل مختلفه و مشترکه ای از حوزه بیرون کنند. به همین دلیل آقای خمینی درس فلسفه را ترک و شروع به درس فقه دادن در منزلشان نمودند که فقط دو شاگرد، آقایان منتظری و مطهری، داشتند.
در همان روزها برخی طلاب و اطرافیان آیت الله بروجردی سعی بر ایجاد اختلاف میان ایشان و آقایان خمینی و طباطبایی، داشتند که موفق هم شدند البته فاصله طوری نبود که همدیگر را ملاقات نکنند ولی آن اتصال همیشگی رفت و آمد به جلسه درس و استفتاء و ملازمت از بین رفت. البته تقصیر را به عهده آقای بروجردی نیز نمی توان گذاشت.
من هیچ وقت از آقای خمینی نشنیدم که نسبت به آقای بروجردی انتقادی داشته باشد. حتی در درس از ایشان مطلب نقل و با کمال عظمت از ایشان نام می‌بردند البته ابعاد سیاسی منتها نه خیلی روشن و بارز در کار بود.
آیت‌الله طباطبایی نیز دو برخورد ناجور با آیت الله بروجردی پیدا کردند؛ هر چند بعضی از اطرافیان هم بیکار ننشستد و آتش را دامن زدند.
برخورد اول این که در تهران خواستند دوره بحار الانوار علامه مجلسی را در یک صد جلد به قطع وزیری تجدید چاپ کنند برآورد کرده. بانیان امر از علامه طباطبایی خواستند که در موارد لازم پاورقی‌هایی بر نظرات علامه مجلسی یا احادیث و منقولات بحار بزنند؛ و ایشان هم پذیرفتند. این پاورقی‌ها با نامی‌که اشاره به لقب علامه طباطایی بود از جلد اول تا پنجم ادامه یافت.  شنیدیم که از نجف اشرف و گویا بیشتر آیت الله شاهرودی به آیت الله بروجردی پیشنهاد شده نگذارد آقای طباطبایی که اهل فلسفه است؛ چنین پاورقی‌هایی بر بحار بزند؛ آیت الله بروجردی یا اقدامی نکرد و یا کرد اما علامه طباطبایی گوش نداد؛ پیشنهاد علمای نجف به صورت اعتراض در آمد.
علامه طباطبایی در یکی دو جا سخت از علامه مجلسی انتقاد کرده که با لحن حکما و فلاسفه آشنا نیست و لذا به چنین پرتگاهی افتاد. آنها با این باور که حق این است که نوشته علامه تند و زننده است و فقط برای مباحثه بین الاثنین ( دو نفره ) معمول میان اهل علم خوب است؛ نه این که بنویسند و به دست عامه مردم بدهند؛ آن هم از حوزه که بر اساس حفظ و نشر احادیث و اخبار و فقه و احکام دینی استوار است؛ نه فلسفه دانی و افکار حکمای یونان و روم. بر فرض که علامه مجلسی در مباحث فلسفی مانند علامه طباطبایی که رشته تخصصی ایشان فلسفه بود وارد نبوده ولی نمی باید به دفاع از فلاسفه عالم دینی بزرگی چون او را بدان گونه تخطئه کرد.
باری؛ اعتراض علمای نجف به آیت الله بروجردی و تذکرات ایشان به علامه طباطبایی به جایی رسید که فرمودند : اگر آقای طباطبایی به این کار ادامه دهد ناچارم چیزی بگویم. سخن علامه طباطبایی این بود که علمای نجف به آقای بروجردی فشار آوردند جلوی مرا در نوشتن پاورقی‌های بحار بگیرد و کار به آنجا کشیده که ایشان هم پیغام داده فلانی در مجلدات بعدی اصول فلسفه و روش رئالیسم که روی جلد آن نوشته سید محمد حسین طباطبایی طوری بنویسد که با حسین طباطبایی متفاوت باشد.
ایشان با ناراحتی ابراز داشت : «آقای بروجردی مطمئن باشید کسی شما را فیلسوف نمی داند تا مطلب بر وی مشتبه شود.»
هنوز ماجرای نوشتن پاورقی ایشان بر بحار فروکش نکرده که گفتند آیت الله بروجردی فرمودند : «این همه فلسفه خوانی در حوزه به چه دردی می خورد؟» و چون در این گونه موارد اطرافیان ایشان آتش بیار معرکه بودند؛ از آن هراس داشتیم مبادا آیت‌الله بروجردی سخنی در منبر بگویند و مغرضین آن را کش داده و ماجرای فداییان اسلام هم برای علامه طباطبایی پیش بیاید. آیت‌الله بروجردی می‌دانستند که خیلی از طلاب به درس فلسفه علامه طباطبایی و برخی دیگر از فضلای فلسفه گو حاضر می‌شدند و بارها فرمودند: «حوزه‌های علمیه شیعه تا امروز آنقدر فلسفه خوان نداشتند اگر چه جناب سید محمد حسین طباطبایی مرد بزرگی است ولی حضور این همه جمعیت جوان در درس فلسفه شاید نتیجه خوبی به دنبال نداشته باشد چرا که ظرفیت افراد با هم متفاوت است. از این گذشته این افزایش تعداد شرکت کننده مغایر با اهداف حوزه‌های علمی‌شیعی است.»
آقایان مکارم و دوانی و سبحانی و آقا سید مرتضی جزایری خدمت آقای خمینی رفته و از ایشان خواستند هر طور شده آیت الله بروجردی را ببینند و ایشان را متوجه غرض ورزی مغرضین بکنند. امام فرمودند : «در این باره نمی شود چیزی به آقای بروجردی گفت؛» و چون آقای سبحانی اصرار کرد؛ گفتند : «من چه کنم ! کسانی در منزل بروجردی هستند که نمی گذارند برای اسلام کاری انجام بگیرد ! آقای بروجردی خودشان اهل معقول ( فلسفه و علوم عقلی ) هستند و با فلسفه مخالف نیستند. وقتی در بروجرد بودند و خبر به قم رسید که ایشان گذشته از فقه و اصول معقول هم تدریس می کنند چند نفر از مقدسین به ایشان نوشتند یا رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان درس معقول را ترک کردند. آقای سید محمد حسین مرد بزرگی است؛ حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است؛ فلسفه در طول تاریخ قاچاق بوده و باید هم به صورت قاچاق خواند به خصوص در حوزه‌های علمیه. نه این قدر زیاد و برای هر کس بگویید و اجازه بدهید هر کس بیاید در درس شما شرکت کند. مگر همه اینها اهل هستند؟ کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند به طوری که منحرف نشوند کم هستند.»
فرمودند : «وقتی من در صحن حضرت معصومه حکمت می گفتم؛ حجره ای انتخاب کرده که حدود 17 نفر جا داشت؛ عمدا چنان جایی را انتخاب کردم که بیشتر نیایند. به آنها هم که می آمدند و افراد خاص و شناخته شده ای بودند؛ یک هفته بعد می گغتم درس مرا بنویسید و بیاورید اگر فهمیدند اجازه می دادم وگر نه می‌گفتم شما نباید فلسفه بخوانید. چون مطالب فلسفی را درک نمی کنید و باعث زحمت خواهید شد؛ هم زحمت خودتان و هم زحمت من. چون خواهید گفت : ما پیش فلانی فلسفه خواندیم.
آقای بروجردی را نمی شود دید؛ آن هم برای این کار. نمی گذارند آن طور که می خواهید مطالب را به ایشان بگویم. به نظرم خوب است آقا سید محمد حسین چند ماهی تمارض کند و درس معقول را تعطیل نماید و برود مسافرت ؛ تا وضع فعلی قدری آرام گیرد و بعد که برگشت برای عده کمتری و در جای کناری درس خود را بگوید. شیخ حسینعلی(5) هم درس فلسفه را کمتر بگوید؛ فعلا صلاح در این است؛ تا بعد چه شود.» به آقای سبحانی هم فرمودند که «تو هم چند ماهی تعطیل کن» اما ایشان قبول نکردند.
یکی دو روز بعد موضوع را به استاد علامه طباطبایی گفتند اول حاضر نبودند درس را تعطیل کنند ولی بعد قبول کردند و به مسافرت رفتند و قضیه خاتمه یافت دیگران نیز تعطیل کردند و مغرضین هم ساکت شدند. (6)
در همان ایام اعضای فدائیان اسلام مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت، افرادی چون هژیر و رزم آرا را ترور کردند. من معتقدم بسیاری از مراجع از جمله آقای بروجردی با ترور آنها موافق بودند اما از ترس سکوت کردند.تنها مرجع پشتیبان فدائیان اسلام آقای کاشانی بود و همه فاصله‌های مطرح بین آقای کاشانی و فدائیان ظاهری و صوری بود و صورت معنوی نداشت. در واقع با هماهنگی بین آقای نواب و کاشانی این فاصله به وجود آمد. هنگام اعدام آقای نواب من تهران بودم که در دفاع از آقای نواب به قم رفتم. در درگاه اتاق، جمعیت زیادی از جمله آقای بروجردی حضور داشت. سخنرانی بسیار مهیج و تأثیر گذاری ایراد نمودم. آقای بروجردی بسیار متاثر شدند ولی چیزی نگفته و به اندرونی رفتند .
بشارات عهدین
در اول فروردین ماه 36 شمسی چاپ اول بشارات عهدین در مقابله با بهاییت منتشر شد. نخست مجلداتی چند برای علمای طراز اول اسلام فرستادم که در طلیعه آنها حضرت استاد الاعظم آیت‌الله العظمی‌آقای بروجردی بود. معظم له توسط نماینده روحانی خود در اروپا که برای ملاقات و کسب تکلیف از ایشان آمده بود بنده را احضار فرمودند، چند مجلد همراه خود به خدمتشان بردم. به اتاق مخصوص که جلسه خصوصی معظم له در اندرون منزل بود، راهنمایی شدم. این جلسه از مجتهدین طراز اول و مشاورین جلسه استفتا تشکیل می‌شد.پس از تقدیم سلام و اخلاص و قبل از معرفی مجلدات بشارات را تقدیم داشتم. آیت‌الله فرمودند : «من با کمال معذرت از مطالعه کتاب‌های متفرقه معذورم و به طور دائم مؤلفین و غیره هم برای من کتاب‌های زیادی می‌فرستند.»
حضار مجلس مرا معرفی کردند. آیت‌الله از جا برخاستند و با کمال احترام و عذر خواهی فرمودند: «من شما را نشناختم. این کتاب شما استثنایی است کتاب بی سابقه و منحصر به فرد است. من وحی کودکش را مطالعه کردم و خیلی مانوس شدم به یاد دارم مرحوم ملا محمد صادق جدید الاسلام مولف انیس الاعلام نیز تبلیغات زبانی و قلمی‌زیاد علیه مسیحیت داشت. خدا شما را حفظ کند و توفیقات زیادتری عنایت فرماید. وجود امثال جناب عالی برای تبلیغات اسلامی‌در ممالک مسیحی ضروریست. اگر بشود زبان انگلیسی را تکمیل کنید تا شما را به واشنگتن برای تبلیغات اسلامی‌بفرستم.» سپس اضافه فرمودند : «حوصله ای که در تالیف این کتاب مصرف شده حاکی از این بود که مولف مردی بین 50 – 60 ساله باشد ولی اکنون که شما را دیدم تعجب کردم. چه طور یک جوان 30 ساله این همه پشتکار در تالیف یک کتاب از خود نشان می‌دهد. شما حتما هر چه زودتر زبان را تکمیل کنید و به من اطلاع دهید تا تصمیم خود را عملی کنم.» در خاتمه نیز بسیار مرا در حضور جمع تشویق فرمودند و مجلدات بشارات را که تقدیم کرده بودم هر جلد هزار ریال از بنده خریداری فرمودند و از حضورشان مرخص شدم.
حسب الامر آیت‌الله در تکمیل زبان انگلیسی کوشیدم و در ضمن کاوش به یک نفر استاد زبان به نام آقای دکتر ارشادی برخورد نمودم و مشغول ادامه تکمیل زبان انگلیسی شدم و پس از چند جلسه یک جلد بشارات به ایشان دادم که ایشان نیز با وجود اینکه مسیحی بودند بسیار از کتاب تجلیل نمودند. جریان را به آیت‌الله بروجردی نوشتم که: «از رهگذر انجام امر حضرت عالی یک نفر دکتر مسیحی مسلمان شد.» در جواب پس از تکریم و تشویق زیاد مرقوم داشتند : «اگر یک نفر هدایت شود از هر چه آفتاب بر او می‌تابد پر ارزش تر است. هدف خود را ادامه دهید.» پس از چندی با نامه ای آمادگی خود را برای رفتن به امریکا جهت تبلیغات اسلامی‌به محضر ایشان ابلاغ نمودم. معظم له نیز در پاسخ موافقت فرمودند ولی طولی نیانجامید که بدرود زندگی فرمودند و این کار برای همیشه نا تمام ماند.
حدود سال 37 در قم، جمعی از طلاب با محوریت آقای منتظری، گروهی به نام گروه اصلاح حوزه تشکیل دادند که البته من با آنها همکاری نکردم چرا که در میان آنها برخی افراد عاقلانه کار نمی‌کردند. با دعوا و فحش و کشتار می‌خواستند حوزه را اصلاح نمایند و به همین دلیل علیرغم اصرار فراوانشان آقای بروجردی با آنها همکاری نکردند. آقای بروجردی با اصلاح موافق بودند اما اصلاح اصلی، روی فکر، علم، معرفت و اندیشه نمی‌تواند جنجال برانگیز باشد.
رحلت آیت‌الله بروجردی
آیت الله العظمی بروجردی بزرگ مرجع تقلید شیعیان جهان پس از شانزده سال اقامت در شهر مذهبی قم و ریاست دینی و علمی بر دنیای تشیع و حوزه‌های علمیه و آن همه آثار وجودی و اسم و رسمی که در سراسر عالم به عنوان پیشوای بزرگ شیعه داشت؛ سرانجام در همان قم به جهان باقی شتافت و روح مطهرش به ملکوت اعلی پیوست. این حادثه عظمی در روز پنجشنبه 10 فروردین 1340 مطابق 13 شوال 1380 روی داد. به محض اینکه خبر رحلت ایشان در قم منعکس گردید؛ تمام جریان‌های جاری شهر بلافاصله به هم خورد و شهر به کلی تعطیل گردید. خبر رحلت آیت الله فقید ظرف نیم ساعت به وسیله رادیو ایران به سراسر دنیا رسید.
سخنرانی به مناسبت سالگرد وفات آیت‌الله بروجردی
به مناسبت اولین سالگرد وفات آقای بروجردی (7) مجالس ختم متعددی از جمله در مسجد اعظم قم برگزار شد که در یکی از این مجالس به دعوت از هیئت علمی‌حوزه، بنده به منبر رفتم.  قبل از سخنرانی رئیس ساواک نزدم آمد و گفت : «چه می‌خواهید بفرمایید؟» گفتم: «من استاد دانشگاه هستم، به نظر شما چه می‌خواهم بگویم؟ در پاسخ چیزی نگفت و رفت.»  سخنرانی را شروع کردم که از ابتدا تا به انتها همه ضد شاه بود. حتی در پاسخ به سخنرانی چند روز پیش شاه در قم و اهانت او به روحانیون، گفتم: «زیر تاج پهن است، خاک و کثافت است، اگر سر خر تاج بگذارند، خر شاه خواهد شد؟ نه شاه نخواهد شد.»
سخنرانی بسیار تندی بود که در آن؛ به رژیم شاه و اسرائیل و صهیونیست‌ها و ایادی آنها حملات تندی کردم؛ به گونه ای که انتظار می رفت وقتی که از منبر پایین بیایم؛ در همان مسجد یا بیرون مسجد دستگیرم کنند. آقای خمینی هم در آن مراسم حضور داشت. در پایان مجلس ختم؛ ایشان به طرف منزل حرکت کردند. آقای‌هاشمی رفسنجانی در راهروی مسجد اعظم به کنار ایشان رفت و گفت صادقی را دستگیر می کنند. آقای خمینی هم فرمود : «بگویید بیاید منزل ما.» به هر شکلی بود به منزل ایشان رفتم و یکی دو روز در آنجا مانده و بعد هم با یک عمامه سیاه شبانه از منزل آقای خمینی خارج شدم؛ چون مأمورین رژیم فهمیده بودند که به منزل ایشان آمدم به همین دلیل دور و بر منزل را کنترل می کردند. (8)
در نتیجه سخنرانی از سوی ساواک محکوم به اعدام شدم که ناچار ایران را مخفیانه به قصد حج ترک نمودم.
پی نوشت:
۱-کلمه بیرونی به معنی دفتر است. بیرونی به آن قسمت از دفتر مراجع اطلاق می شود که دوستان و شاگردان یک مرجع در آن جمع می شوند و به بحث و بررسی مسائل فقهی؛ اصولی؛ کلامی؛ فلسفی عرفانی ادبی می پرداختند. بخش دریافت وجوهات جواب استفتا رسیدگی به شهریه طلبه‌ها و... در بیرونی است. دید و بازدید‌ها هم درهمان مکان است و بیشتر دو یا یک ساعت مانده به غروب یا گاهی بعد از نماز مغرب و عشا دایر می شد همان علی دوانی؛ نقد عمر زندگانی و خاطرات؛ با تجدید نظر و اضافات ج 1 ص 165 انتشارات رهنمون زمستان 1383

۲- آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی، ستارگان از دیدگاه قرآن ص 63، تهران انتشارات امید فردا 1385
۳-دکتر صادق طباطبایی، خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی ج 1 جنبش دانشجویی ایران، ص 27 مؤسسه چاپ و نشر عروج 1387
۴-علی دوانی؛ نقد عمر زندگانی و خاطرات؛ با تجدید نظر و اضافات ج 1 ص 394 انتشارات رهنمون زمستان1383
۵-منظور مرحوم آیت الله العظمی‌شیخ حسینعلی منتظری می‌باشد.
۶-علی دوانی؛ نقد عمر زندگانی و خاطرات؛ با تجدید نظر و اضافات ج 1 صص 283-284-285-286انتشارات رهنمون زمستان 1383
۷-در رمضان سال 41 شمسی به مناسبت سالگرد آقای بروجردی از شمار جمعیت و حضور هم زمان فزون از زمان متعارف مراجع – در آن مراسم – که بگذریم؛ سخنرانی آن مراسم نیز خاطره انگیز است. در پی فزون از چهل روز سکوت و اختناق ناگهان فریادهایی در شبستان مسجد اعظم طنین افکند که شاید برای اکثر حاضران؛ جاذبه ای نیرومند داشت نه تنها سکوت مجلس را با ویژگی‌هایی به یاد می آورم که گویی شیفته سخنران بودند؛ که رفتاری از شخص امام روشنگر این واقعیت بود که او نگران سرنوشت سخنران است. نگرانی و دغدغه امام گویای این گمانه است که او نیز از تندی لحن سخنرانی چنین پیش بینی می کرد که رژیم؛ آن سخنران را بی واکنش نمی گذارد و پس از آن مراسم؛ بی درنگ برای توقیف سخنران اقدام می کند.
چون سخنرانی به پایان رسید؛ ناگهان مردم آن چنان برای ابراز احساسات نسبت به امام یورش آوردند که گویی جز او مرجعی را در آن مراسم نمی دیدند. او در واکنش به چنان ابراز احساساتی؛ ضمن تعارفی به مراجع حاضر در مراسم؛ با شتابی پرسش انگیز آن مجلس را وانهاد ! آن شب با مفهوم آن رفتار آشنا نبودم چنان که جز این هیچ احساسی نداشتم که چرا او چنین در رفتن شتاب می کند؟ چرا به انبوه عاشقانی که هر چه بیشتر دیدن او را آرزو دارند؛ فرصت نمی دهد که از دیدارش سیر شوند؟ بگذریم که اگر او ساعت‌ها نیز درنگ می کرد چشم گرسنه عاشقان را سیری نبود.
عبدالمجید معادیخواه؛ جام شکسته؛ ج 1، ص 241-242 مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1382
۸-خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی؛ به کوشش : محمد رضا احمدی؛ ج 1 ص 163-164 مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1377

مصاحبه و تنظیم: حسین روحانی صدر