17 دی 1403
مقاله جعلی علیه امام خمینی را چه کسی منتشر کرد؟
اشاره: در ایامی که آزادی نسبی بر مطبوعات کشور حاکم شده بود، مقالهای با عنوان «چه کسی علیه آیتاللهالعظمی خمینی نامه جعلی منتشر کرد؟» در روزنامه اطلاعات مورخه ۸ شهریورماه ۱۳۵۷ به چاپ رسید. این مقاله که به قلم محمد حیدری از نویسندگان وقت روزنامه اطلاعات بود، به شرح چگونگی چاپ مقاله اهانتآمیز علیه امام خمینی در ۱۷ دیماه ۱۳۵۶ میپردازد.
****
چه کسی علیه آیتاللهالعظمی خمینی نامه جعلی منتشر کرد؟
محمد حیدری
اگر مقاله قبلی مرا که تحت عنوان «چه کسی خیانت میکند؟» چاپ شد، خوانده باشید، به خاطر دارید که نوشته بودم هفته گذشته یک مقام عالی اداری وقت وزارت دادگستری به خاطر درج چند سطر خبر، که خود او معتقد بود تحریف بوده است، چگونه بر تمام روزنامهنویسان مملکت برچسب جوجه کمونیست بودن زد و خط و نشان کشید که به زودی شرفیاب میشود و حق روزنامهها و روزنامهنویسان را کف دستشان میگذارد، که البته چنین نشد و با تغییر کابینه چنین نیتی را عملی نکرد. نیز لابد خاطرتان هست که در انتهای آن مقاله که من بیشتر به دخالتهای ناروا در قوه قضائیه پرداخته بودم، وعده دادم اگر بتوانم گوشههایی از مظلومیتهای جامعه مطبوعات و رنجهایی را که این طبقه در دوران اختناقآمیز سالهای گذشته کشیدهاند ترسیم کنم. اینک در انجام این وعده پرده از ماجرایی بر میدارم که ریشههای ناامنی و کشتارهای اخیر را باید در آن جستجو کرد. سال گذشته، من در یک دوران موقت سمت نظارت کلی و اساسی را بر صفحات داخلی روزنامه اطلاعات داشتم. بدین ترتیب که وظیفه داشتم از طریق تماس دائم با متصدی اجرایی صفحات داخلی بدانم چه موضوعاتی در این صفحات چاپ میشود و اگر مطلبی به مصلحت نبود مانع چاپ آن شوم، و اگر موضوع یا مطلبی برای پیگیری به نظرم میرسد آن را به همکارانم بگویم تا تهیه کنند و به چاپخانه تحویل دهند. در همین دوران موقت به سرماخوردگی شدیدی که مرا چند روز بر بستر میخکوب کرد دچار شدم. در این چند روز عصرها به وسیله تلفن با همکارم احمدرضا دریایی که متصدی اجرایی صفحات داخلی روزنامه بود تماس میگرفتم و در مورد مسائل روز با یکدیگر تبادل نظر میکردیم. از جمله غروب روز جمعه ۱۶ بهمنماه[دیماه] گذشته چنین تماسی تکرار شد، اما برخلاف همیشه، همکارم به جای بیان شاد و شیرین گذشته با صدایی لرزان و پر اندوه به احوالپرسی من پاسخ داد. نخست گمان بردم او هم مریض شده است و لذا گفتم «خدا بد ندهد، تو هم سرما خوردهای؟» گفت نه. به شوخی گفتم: پس کشتیهایت غرق شده؟ گفت: نه... همهمان به دردسر افتادهایم. از وزارت اطلاعات نامهای آوردهاند و اصرار دارند همین فردا چاپ شود. گمان کردم از همان نامههای معمولی است که وزارت اطلاعات در دوران اختناقآمیز سالهای گذشته چاپ آنها را همواره به مطبوعات تحمیل میکرد، و البته غالباً موضوعاتی بود که چاپ آنها خوانندۀ آگاه را متوجه طرز تفکر و مدیریت بسیار ابتدایی و پیش پا افتاده و خندهآور مسئولان تبلیغاتی مملکت میکرد. بدین لحاظ بود که گفتم چه میشود کرد. ما که پوستمان کلفت شده است. مطلب را در یکی از صفحاتی که کمتر مورد توجه است، و لای آگهیها گم و گور کن. گفت این دفعه موضوع فرق میکند. چیزی که به ما دادهاند نامهای است به امضای شخصی موهوم بنام رشیدی مطلق و علیه آیتاللهالعظمی خمینی، آن هم سرشار از ناسزا و حرفهای نامربوط. پشتم لرزید. برای مدتی (شاید یک دقیقه و شاید بیشتر) بین من و همکارم سکوت برقرار شد. بعد که بر اعصابم مسلط شدم گفتم: متن نامه را بخوان و او خواند. نامه که تمام شد گفتم من صد در صد مخالف چاپ نامه هستم، بگذار با سردبیر روزنامه صحبت کنم و بعد بگویم چه باید کرد. گفت سردبیر روزنامه استعفا کرده است. الآن روزنامه بیسردبیر است. گفتم آقای [فرهاد] مسعودی هم که در تهران نیست، پس من با مسئولیت خودم تصمیم میگیرم که نامه چاپ نشود. گفت: تهدید کردهاند که نامه حتماً باید چاپ شود، تو چرا مسئولیت قبول میکنی؟ مأموران وزارت اطلاعات نامه را به هر حال و به زور هم باشد چاپ میکنند. گفتم حالا که کسی در روزنامه نیست، و من موظفم مانع انتشار این نامه بشوم، ولو آنکه فردا به صلّابهام بکشند، و بعد به شوخی گفتم: من تا حالا غذای زندان را نخوردهام، به امتحان کردنش میارزد.
مکالمه ما دو نفر اینجا قطع شد. گمان کردم خطری را که نه فقط شرافت روزنامهنگاران را لکهدار میکرد، بلکه به شرحی که خواهم نوشت، ثبات کشور را به هم میزد (که زد) رفع کردهام. البته فکر میکردم رونوشت این نامه مجعول به روزنامههای دیگر هم داده شده، و آنها هم چنین مقاومتی را کردهاند، اما دلخوشیم دیری نپایید، چرا که همکارم تلفن کرد و گفت فلانی! نامه باید چاپ بشود، چه من و تو بخواهیم یا نخواهیم. اگر مقاومت کنیم خودشان میآیند روزنامه، و نامه را چاپ میکنند و ای بسا در همان ساعاتی که روزنامه چاپ میشود من و تو به جای آب خنک خوردن در زندان، زیر لگد و مشت باشیم. شرح و تفصیل نمیدهم. وقتی ناامید شدم و دریافتم کاری از هیچکس ساخته نیست و اگر مثلاً مدیر روزنامه هم در دسترس باشد و موافقت کند به خاطر احتراز از چاپ این نامه از انتشار روزنامه جلوگیری کنیم، یعنی چند روز روزنامه ندهیم، باز خود دستگاه سانسور، روزنامه را بیآنکه آب از آب تکان بخورد منتشر خواهد کرد، گفتم: پس بیا و زیرکی کن نامه را از صفحه اول بخش نیازمندیها لابلای بیخوانندهترین آگهیها شروع کن و هر پاراگراف را در یک صفحه بگذار و بنویس بقیه در صفحه بعد و این وضع را تکرار کن تا مقاله تمام شود. تیتر مطلب را هم از ۱۲ سیاه (کوچکترین حروف تیتر) بیشتر نگذار. صبح فردا علیرغم ادامه بیماری به روزنامه آمدم. وقتی چشمم به صفحات لایی افتاد چون صاعقهزدهها بر جایم خشک شدم. مقاله، علیرغم سفارش و تأکید من، با حروف درشت، داخل کادر و جای مشخص چاپ شده بود. ساعتی بعد فهمیدم دستگاه سانسور احمدرضا دریایی همکار مرا تحت کثیفترین نوع فشار وادار کرده است نامه را با این وضع مشخص چاپ کند. آن روز، روز عزای کارگران، کارمندان و اعضای هیأت تحریریه روزنامه اطلاعات بود. از استعفای دسته جمعی صحبت کردیم و بعد خودمان نتیجه گرفتیم این دستگاه بیمنطق، وقیح و مغرض مشتی از عوامل خود را جایگزین ما میکند، خاصه که احساس کردیم دستی در کار است تا روزنامه اطلاعات را نابود کند. این امر وقتی به ما ثابت شد که دیدیم نامه را نخست در روزنامه اطلاعات چاپ کردند و بعد در سایر مطبوعات به چاپ رساندند و خودشان کوشیدند وانمود کنند روزنامه اطلاعات خود مقدم به چاپ نامه بوده است. با وجود این، باز هم عدهای از همکاران بر تصمیم خود مبنی بر استعفا مصر بودند، با آنکه تلفنهای ملامتآمیز مردم شروع شد. مردم تلفن میکردند و ما را ملامت میکردند، حتی بعضیها ناسزا میگفتند، اما این ناسزاها برای ما شیرینتر از شهد بود. میدانید چرا، برای آنکه مردم بیداردل تلویحاً فهمیده بودند پشت پرده چه میگذرد و عامل چاپ این نامه چه کسانی و چه دستگاهی بوده است. قضاوت مردم را در آن موقع در جملهای خلاصه میکنم تا بدانید چه چیزها باعث شد که روزنامهنگاران ایرانی علیرغم فشار جهنمی سانسور در ۱۵ سال گذشته دوام بیاورند و بکوشند در همان شرایط هرچه میتوانند از اوضاع واقعی مملکت حتی با توسل به شیوههای مبهمنویسی، ایما و اشاره منعکس کنند تا هم دستگاه عالی رهبری آگاه شوند که خائنان در لباس خادم چه بر سر کشور میآورند، و هم مردم از کم و کیف امور حتیالامکان آگاه شوند. خلاصۀ قضاوت مردم پس از چاپ نامه مجعول علیه آیت الله العظمی خمینی چنین بود: ما میدانیم شما را مجبور کردهاند این نامه توهینآمیز دروغین را چاپ کنید، ولی مگر شما چوبید؟، مگر حس ندارید؟، مقاومت کنید». آری، اگر ملامت مردم از این هم خشنتر بود، باز برای قلبهای ما تسکیندهنده بود.
تیتر مقاله هفته قبل من این بود:«چه کسی خیانت میکند؟». من میتوانم تحت همین تیتر هزار مقاله بنویسم و براساس مشاهدات ۱۵ ساله اخیر خود در متن جامعه، ثابت کنم مسبب اوضاع کنونی مملکت همانها هستند که من آنها را «بساز و حکومتکنها» نام دادهام و در یکی از مقالات گذشتهام، زمانی که هنوز سانسور در اوج بود در وصفشان حرفها زدم. «چه کسی خیانت میکند؟» آنکه در مقام عالی دولتی میداند مملکت در آستانه انفجار است، ولی به جای ارائه گزارش صحیح از عمق نارضاییهای مردم، و دادن پیشنهاد صادقانه برای جلوگیری به موقع از انفجار خشم عمومی، امکانات یک دولت و یک وزارتخانه را به کار میگیرد تا نامهای را علیه یک مقام روحانی چاپ کند و کشوری را صحنه پیکارهای خانگی و برادرکشی کند؟، یا آن روزنامهنویسانی که از دو سو سیلی میخورند، اما میکوشند پردهای ولو کوچک از حقایق را ترسیم کنند؟ چاپ نامه مجعول علیه آیتاللهالعظمی خمینی دو جنبه دارد: یک جنبه آن مربوط است به عدم آگاهی یا غرضورزی تهیهکنندگان آن، و جنبه دیگر به امری کاملاً خصوصی. نامه در زمان تصدی کسی بر وزارت اطلاعات[=داریوش همایون] چاپ شد که خود روزنامهنویسی است قدیمی و سیاستمداری کهنهکار. ایشان اگر آن نامه را خدمتی به رژیم و مملکت میدانست پس چرا این افتخار را نصیب روزنامهای نکرد که خود بنیانگذار آن بوده[=روزنامه آیندگان] و تا پیش از پوشیدن کسوت وزارت رسماً مدیریت آن را برعهده داشت. ایشان میتوانست افتخار این خدمت را صبح نصیب روزنامهای کند که همه ما روزنامهنگاران میدانیم در زمان وزارت نیز کاملاً بر آن اعمال مدیریت (منتهی پنهانی) میکرد، و بقیه افتخار این خدمت را نصیب روزنامههای عصر و از جمله اطلاعات میکرد. طبیعی بود ایشان خیلی راحتتر، و بدون اعزام مأمور به روزنامه خودش میتوانست آن نامه را حتی در صفحه اول چاپ و به قول خودش به عنوان (هدلاین - تیتر اول) به مردم عرضه کند. ایشان حتی به عنوان قائممقام حزب [رستاخیز] میتوانست این نامه را همزمان با روزنامه خودشان در روزنامه ارگان حزب چاپ کند. آن هم بیآنکه با مقاومت امثال من ناچیز روبرو شود. پس چرا قرعه به نام روزنامه اطلاعات اصابت کرد؟ لابد یا پای یک تسویه حساب شخصی در کار بوده که در این صورت آقای فرهاد مسعودی مدیر اطلاعات باید فاش کند، یا سیاست دولت این بوده که روزنامه اطلاعات نابود شود که این را من با شناختی که از شخص نخستوزیر پیشین[=جمشید آموزگار] دارم، بعید میدانم.
در هر حال دفاع از موضع و حقانیت روزنامه اطلاعات در این مورد به عهده مدیریت آن است. آنچه برای من به عنوان یک روزنامهنگار حرفهای در درجۀ اول اهمیت قرار دارد شرح مظلومیت روزنامهنویسانی است که اگر در ۱۵ ساله گذشته حتی به بد کار کردن رفتگر محلۀ مقامات هم ایراد میگرفتند متهم به کمونیست بودن، خیانت به وطن و رژیم میشدند. وظیفه دیگر من - اگر بتوانم در مقالات آینده ترسیم کنم - رسوا کردن آنهایی است که در ۱۵ سال اخیر با محدودیت آزادی مطبوعات و دیگر آزادیها، مملکت را به مسیری سوق دادند که اکنون هست. من در این مقاله فقط به این نکته اشاره میکنم در این اواخر گروهی از مدیران، نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات با درک خطر قریبالوقوعی که مملکت را تهدید میکرد، علیرغم محدودیت کوشیدند گوشههایی از نارضاییهای مردم، و نیز نقش اشخاصی را که در آفرینش این عدم رضایت نقش داشتند برملا کنند، اما در اوج این کوشش میهنپرستانه ناگهان و از طریق وزارت اطلاعات مشتی زحمتکش مطبوعات را که اکثرشان چون خود من دست به دهان هستند و جز حقوقی که بابت ۱۰-۱۲ ساعت کار طاقتفرسای روزانه میگیرند، ممرّ و درآمد دیگری ندارند - و نمیخواهیم داشته باشیم - و حتی پساندازشان به اندازه یک کارگر عادی نیست، ممنوعالقلم کردند. حقوق اینان که قطع شد معیشتشان لنگ ماند، و در این میانه، مدیران مطبوعات غیرت کردند و پنهانی حقوق آنها را پرداختند و وقتی دستگاه جهنمی سانسور از این وضع آگاه شد حتی کار را به آنجا کشاند که قرار شد، دولت مالکیت مطبوعات را بخرد، امتیازها را لغو کند و خود وظیفه رکن چهارم مشروطیت را برعهده گیرد. میدانید چرا آن نویسندگان ممنوعالقلم شدند؟ جرم اکثر آنها این بود که مثلاً نوشته بودند هوای تهران آلوده است، یا گرانی کمرشکن شده است. یک نمونه از این ممنوعالقلمها منصور تاراجی سردبیر سابق اطلاعات بود. یکی از دلایل ممنوعالقلم شدن او چاپ عکسی در زمان تصدیش بر صفحات داخلی روزنامه اطلاعات بود. عکسی که در متن یک گزارش درباره آلودگی هوای تهران چاپ شده بود و دودکش یک کوره آجرپزی را در حال دود کردن نشان میداد که بر بالای آن این تیتر زده شده بود:«تنفس در هوای آزاد». منصور تاراجیها ممنوعالقلم شدند به جرم آنکه توجه دولت و مردم را به آلودگی هوای تهران جلب کردند و شگفتا که همین مسأله آلودگی هوای تهران سال گذشته به عنوان یکی از فوریترین کارهای دولت در آمد! وقتی دولت آموزگار بر سر کار آمد، با توجه به روحیه خود او، این امید در دلها زنده شد که اعمال شرمآوری چون ممنوعالقلم کردن نویسندگان تکرار نخواهد شد و این امکان هست که جراید و نویسندگان و خبرنگاران با انتشار حقایق و آگاه کردن سطوح بالای تصمیمگیری شرایطی برانگیزند که خادمان جای مغرضین و سودجویان و مالاندوزان را بگیرند و شرایطی فراهم آید که دردها التیام یابد و جامعه ما دستخوش برادرکشی نشود، اما وزیر اطلاعاتی[=داریوش همایون] که خود از پایینترین اقشار جامعه مطبوعاتی شروع کرده بود و بهتر از هر کس به شرایط کار زحمتکشان مطبوعات آشنا بود، فاجعه ممنوعالقلم کردن نویسندگان و خبرنگاران را تکرار کرد. ما امید بسته بودیم او که به عمق نارضاییهای مردم آشنایی داشت دولت آموزگار را در جهت صحیح و منطقی رایزنی کند، اما در زمان هم او نامهای ساختگی علیه آیتاللهالعظمی خمینی به زور در مطبوعات (این نامه در تقریباً تمام مطبوعات به چاپ رسید) چاپ شد که به گمان من فتیله انفجار خشم بود و برادرکشیهای اخیر پیآمد آن است. من در این مقاله کوشیدم سیمای ستمدیده مطبوعاتیهای واقعی را تا آنجا که میسر است ترسیم کنم، اما این بدان معنا نیست که اذعان نداشته باشم شاید ما امکان داشتیم از آنچه عمل کردیم بهتر باشیم، اما از امکانات آن چنان که باید استفاده نکردیم، بدین سبب به سهم خود پوزش میخواهم و امیدوارم فرصتها چنان باشد که در آینده جبران کنیم. نیز آرزومندم مملکت ما هرگز سانسور و اختناقی را که در ۱۵ ساله گذشته شاهد بود تجربه نکند.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ ۸ شهریورماه ۱۳۵۷