30 تیر 1393

چهره واقعی و آشکار مردم شهر ما در کتاب «بنی‌هندل»


چهره واقعی و آشکار مردم شهر ما در کتاب «بنی‌هندل»

آیا حرف‌هایی که در تاکسی رد و بدل می‌شود، مهم‌اند؟ آیا گفت‌و‌گوهای تاکسی، یک سری حرف‌های تکراری بی‌خاصیت بیش از حد معمولی نیستند که افراد صرفا برای گذران وقت بر زبان می‌آورند؟

هرکدام ما در جامعه یک هویت اجتماعی مشخص داریم. هویتی پازل گونه که قطعاتش را مجموعه‌ای از ویژگی‌ها و متغیرهای مختلف شکل می‌دهند؛ موقعیت شغلی، تبار خانوادگی، پایگاه طبقاتی و خیلی چیزهای دیگر. ترکیب قطعات این پازل شخصیت اجتماعی ما را می‌سازد. هم برای خودمان، هم برای دیگران. بر اساس این شخصیت و هویت است که دیگران از ما مجموعه‌ای کمابیش مشخص از رفتار‌ها را انتظار دارند و خودمان هم.

در وجود همهٔ ما، به موازات این خود آشکار، یک خود پنهان هم حیات دارد. حیاتی مخفیانه، رمزآلود و بیشتر ذهنی. خودی که آشکارا از هم‌زاد آشکارش متفاوت است، ‌و این تفاوت‌ بعضی وقت‌ها آنقدر زیاد است که یک‌سره این دو را مقابل هم قرار می‌دهد. اینجاست که مرز ظریفی بین بود «بود» و «نمود» شکل می‌گیرد.

این‌ها راگفتم که بگویم تاکسی، از آن فضاهای کم‌یابی است که فرد در آن فرصت افشا و ابراز خود پنهانش را می‌یابد. پنجره‌ای است که از عمق زندان مخفی خود پنهان به دنیای واقعی باز می‌شود. در تاکسی گاهی وقت‌ها ما این مجال را به خود پنهانمان می‌دهیم که در قلم‌رو خود آشکار، خودی نشان دهد. فارغ از همهٔ بیم‌ها و دستورالعمل‌ها و باید، نبایدهایی که ما را به اعمال محدودیت برای او وا می‌دارد. به احتمال زیاد این تجربه را همه‌مان داشته‌ایم: ابراز نظر یا انجام رفتار و سخن را معمولا در محیط کاری یا خانوادگی یا هر محیط دیگری که آنجا شناخته شده هستیم، تکرار نمی‌کنیم.

همین‌جا پای یک مفهوم دیگر هم به میان می‌آید و آن «اعتماد» ‌ است. ساخته شدن فضای آزادی که از آن سخن می‌گوییم در گرو اعتمادی است که افراد در تاکسی به هم دارند. اینکه احساس می‌کنند بی‌پروایی در گفتار و رفتار، برایشان هزینه‌ای نخواهد تراشید، به ضررشان نخواهد بود، هویت و جایگاه اجتماعیشان را مخدوش نخواهد کرد. احساس می‌کنند برای راننده و دیگر مسافران گمنام‌اند و گمنام خواهند ماند. به خلاف اعتمادهای دیگر، اینجا، بنای اعتماد برناآشنایی است. اعتماد می‌کنیم مشروط بر آنکه که هم دیگر را نشناسیم، به جا نیاوریم.

اگر فرد به هر دلیل حس کند ابراز خود پنهانش برایش هزینه خواهد داشت، طبعا در تاکسی هم فرایند خودکنترلی را ادامه خواهد داد. اینجاست که احساس امنیت نقش آفرین می‌شود. به عنوان مثال احتمالا شما هم به خاطر داشته باشید. در فضای ملتهب پس از انتخاباتت سال 88، به خصوص در مقطع اوج ناآرامی‌های خیابانی، گفتگوهای تاکسی خیلی کم و محتاطانه شده بود. گویی فضای شیشه‌ای اعتماد همیشگی که در تاکسی بین افراد وجود داشت، ترک برداشته بود. همین باعث می‌شد که افراد در ابراز نظرهای سیاسیشان دست به عصا‌تر باشند. به ویژه راننده‌ها.

البته همیشه احساس امنیت در فضای عمومی جامعه نیست که افراد را در تاکسی خودآگاه می‌کند.‌گاه برخی از عوامل یا نمادهای جزیی هم در این امر موثرند. از ترکیب مسافران و برایند کلی از هویت اجتماعیشان گرفته تا خود راننده و شخصیت او و تا حتی فضاآرایی داخل تاکسی و نیز آنچه از رادیو یا ضبط ماشین پخش می‌شود. غیر معمولی و خاص بودن یا ویژگی نمادین داشتن هرکدام از این موارد جزیی، در ارزیابی مسافران و راننده برای آنکه از نقش رسمیشان به در آیند یا نه، و بحثی را بیاغازند یا در بحث آغاز شده مشارکت کنند یا نه، موثر است. حتی سطح و نوع مشارکتشان چه گونه باشد و خلاصه در اینکه اعتماد کنند یا نه، موثز است. حتی سطح و کیفیت اعتماد در تاکسی متفاوت است با مسافرکش‌های شخصی و نیز در تاکسی‌های خطی با تاکسی‌های در گردش تفاوت می‌کند.

مثلا فرض کنید به شیشه جلوی تاکسی یا روی داشبود، عکس یک شخصیت سیاسی چسبانده شده باشد، یا روی شیشه عقب یک عبارت مذهبی شعارنویسی شده باشد، یا از آیینهٔ وسط یک پلاک جنگی آویزان باشد، یا تیپ ظاهری راننده گواهی دهد که طرف از آن حزب اللهی‌های تیر است که نماز جمعه و راهپمایی‌هایشان ترک نمی‌شود، یا اگر یکی از مسافر‌ها چنین سر و شکل نمادین مشخصی داشته باشد، یا رادیو در حال پخش برنامه‌ای حساس مثل اخبار یا سخنرانی مسئولین باشد. و مثال‌های دیگر. هرکدام این قیبل موارد و هر مورد آشکار دیگری که مخیط و اعضایش را از حالت کاملا معمولی خارج کند، بالقوه می‌تواند در روند شکل‌گیری و جهت‌دهی گفت‌و‌گوهای تاکسی دخیل باشد.

این دخالت البته همیشه این گونه نیست که راننده یا مسافر فضا را برای مثلا اعتراض سیاسی فراهم نبیند و منفعل و بی‌خیال بحث شود. گاهی وقت‌ها برعکس، این نمادهای آشکار حکم کاتالیزور پیدا می‌کنند. خودشان بهانه‌ای می‌شوند برای آغاز یک گفتگوی داغ. یک اظهار موضع شفاف. یک نقد صریح و عریان. برای مثال تا قبل از آنکه روحانی جوان سوار شود، همه ساکت‌اند؛ انگیزه‌ای برای حرف زدن ندارند. اما به محض سوارشدن یک روحانی، مسافر‌ها شروع می‌کنند به شکوه و شکایت. از متلک‌های سیاسی تا اظهار نارضایتی‌های معیشتی. یعنی روحانی جوان، ناخواسته به جهت روحانی بودنش می‌شود نماینده سیستم؛ نماد دولت؛ و در نتیجه سیبل انتقادات. مشابه این اتفاق البته برای همه دارندگان یک نماد خاص نمی‌افتد. مثلا اگر آن روز به جای روحانی، فرضا یک درجه دار ارتش یا یک فرماندهٔ نیروی انتظامی وارد می‌شود. بسیار بعید بود مسافر‌ها‌‌ همان رفتار را داشته باشند، برعکس اگر بحثی هم آغاز شده بود با ورود نظامی آن بحث نیز تمام می‌شد.

با این اوصاف، گفت‌و‌گوهای تاکسی و تعدادشان و سمت و سوشان و مدت زمان ان‌ها و تعدد طرف‌هاشان و چگالی انتقادی بودنشان، می‌تواند محک خوبی برای سنجش میزان آزادی اجتماعی و احساس امنیت و اعتماد شهروندان باشد.

برای کسی که دغدغهٔ سنجش افکار شهروندان و رصد تغییرات جامعهٔ ایرانی را داشته باشد، گفت‌و‌گوهای روزمره و عادی مردم در محیط‌های عمومی حکم یک منبع داده‌ای بسیار گرانب‌ها و ناب را دارد. معدنی است که می‌توان از آن تصویرهایی واقعی و بدون روتوش و دستکاری از مردم و خلقیات و نظرات و ویژگی‌هاشان استخراج کرد. این‌‌ همان هدفی بوده است که نویسنده به عنوان یک پژوهشگر اجتماعی در «تاکسی نگاری» به دنبال آن بوده است. تاکسی سوارشدن و در تاکسی با دیگران وارد بحث شدن یا بحث دیگران را دنیال کردن برای نویسنده حکم یک روش تحقیق را دارد.

نویسنده می‌گوید: ‌ من داستان نویس نیستم و مطالبی هم که در این کتاب می‌خوانید داستان‌های من نیستند. من یک راوی‌ام و این‌ها روایت‌های مستند من از تجارب تاکسی سوارشدنم در شهر. از نظر خودم، این یک اثر پژوهشی در حوزه جامعه‌شناسی ایرانی است.

نویسنده کتاب در یکی از داستانک‌های این کتاب به نام «کلاس پرروگری» که روایت تاکسی سواری او از مجاهدین اسلام تا هفت تیر در سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 در حدود ساعت 8 صبح است، آورده است:

یک مورد که تجربهٔ تاکسی‌نگاری‌هایم خیلی به آن برخورد داشته‌ام، شناخت پایینی است که بسیاری از مردم - مردمی که من دیدم - از واقعیت زندگی طلاب، روحانیان و علما دارند. می‌توان گفت روایت مردم معمولی از «آخوند جماعت» ‌ بسیاری اوقات فاصلهٔ زیادی با واقعیت دارد. در این تاکسی نگاری هم یک نمونه از این روایت‌های عجیب و غریب و غیر واقعی درباره روحانیان و آنچه در حوزه‌های علمیه می‌گذرد آمده است.

زن: ‌ آقا این پونصد تومنی رو عوضش کن!

راننده: چه فرقی می‌کنه خانوم؟ اینم من از یه مسافر دیگه گرفتم مث شما.

زن: می‌خاستی نگیری. به من چه؟ الانم که اون همه پونصدی لوله کردی، تو دستت داری. یکی از سالماشو بده من.

پیرمرد راننده، یک پانصدی دیگر می‌دهد به زن که جلوی در بیمارستان طرفه، با دو دخترش پیاده می‌شوند.

من: حالا این خانم از کجا فهمید شما پونصدی نو دارین؟

راننده: حاج آقا! یه سری از خانما همین طورن. وقتی سوار ماشین می‌شن، فقط به ماشین کار ندارن، همه جا رو می‌بینن. همه چی دو رو برشونو می‌بینم. ولی بیشتر خانوما کاری به این کارا ندارن. فقط می‌خان سوار شن، برسن. اون که می‌خواد سوار شه، برسه، سرش توی لاک خودشه. اون که همه جا رو می‌بینه، بغل، جلو، زیر و رو، فلان، اون سرش تو یه لاکای دیگه‌ام هست.

من: فکر کنم بیشتر سن بالا‌ها این طورین، نه؟

راننده: نه حاج آقا. اینا که یه خورده پرت می‌زنن همه شون همین جورن. اونا که این کارا رو می‌کنن، ته تهش یه خورده می‌لنگه کارشون. متوجه شدی؟

من: از چه نظر؟

پیشنهاد می‌کنیم باقی این داستانک‌ها را در کتاب بخوانید.

کتاب «بنی هندل»، نوشته محسن حسام مظاهری توسط انتشارات آرما و به قیمت 6500 تومان عرضه شده است.


تسنیم