04 دی 1400
نگاهي به داستان زندگي استاد شهيد کامران نجاتاللهي
فصل گل یخ و بیان خاطرات شهید نجاتاللهی
فصل گل یخ هفدهمین داستان از سری داستان های قهرمانان انقلاب است که با این عنوان به روایت داستانی در باره استاد شهید کامران نجات اللهی پرداخته است. این اثر را خانم فاطمه فروغی روایت کرده و دفتر ادبیات کودک و نوجوان حوزه هنری آن را به بازار نشر رسانده است. این اثر نیز در شباهتی نزدیک به سایر داستان های روایت شده در مجموعه قهرمانان انقلاب از حجم و صفحاتی کم و در نه فصل شماره گذاری شده، ایجاد شده است. البته در ساختار کلی داستان ویژگی های جدیدی در سبک روایت نسبت به آثار مشابه دیده می شود که در جای خود به توضیح ان ها می پردازیم. نکته دیگر در مورد فصل گل یخ برعکس سایر آثار این سری، کوتاه بودن بازه زمانی روایت شده است. به عبارتی داستان به بیان خاطرات دانشجویی از استاد خویش می پردازد و بازه زمانی حضور استاد در ماجرای روایت شده در حدود یک دوره تحصیلی نیمه کاره است. هرچند که کلیت ماجرا از ماه های پیش از انقلاب اسلامی در سال پنجاه و هفت آغاز شده و به زمان حال می رسد. البته کوتاه بودن دوران زندگی استاد نجات اللهی و شهادتش در سنین جوانی نیز در انتخاب شیوه روایت داستان بی تاثیر نبوده است. در هر حال نویسنده برای بیان خاطرات و وقایع شخصیت محوری دیگری را جایگذین استاد نجات اللهی قرار دهد که در صحنه حاضر باشد و بتواند به روایت او از بیرون بپردازد. در این بررسی کوتاه نگاهی داریم به ساختار کلی داستان، شخصیت های خلق شده در آن، زمینه داستان و چند نکته مختصر دیگر.
ساختار کلی داستان بر سبک خاطره نویسی استوار است. دختری دانشجو به نام پوران که در درگیری های پیش از انقلاب حضور داشته و از شاگردان استاد نجات اللهی بوده است روایت گر اصلی ماجرا است و به شرح خاطرات خود از آن روزها می پردازد. او که در همان روزها به اصرار خانواده به خارج از کشور می رود، از باقی ماجرای آن روزها بی خبر مانده است تا اینکه بعد از سال ها به وطن باز می گردد و به این شکل روایت اثر توسط شخصیت های داستان کامل می شود. نویسنده گوشیده در بیان خاطرات و ذکر حادثه ها از زبانی شاعرانه بهره بگیرد تا بتواند ه این شکل اثر بیتری بر مخاطب خود بگذارد. استفاده از کلمات احساسی، نثر شاعرانه و ایجاد فضاهای تعلیق از ویژگی های کلی نوشته است که در تمامی صفحات اثر به چشم می خورد. همچنین زمینه انتخابی نیز با توجه به همین موضوع انتخاب شده است و ماجرای بازگشت به وطن پس از سال ها دوری و بی خبری نیز در همین راستا می باشد. در این زمینه می توان گفت نویسنده موفق بوده و توانسته با استفاده از این ویژگی که ذکر شد مخاطب را با خود ( بخصوص در صفحات آغازین داستان ) همراه کند. کمتر جملات حشو و زائدی در بیان خاطره ها مشاهده می شود و جملات آن جا که باید پایان پذیرفته اند. همچنین کار مثبت دیگری که در این زمینه صورت گرفته پررنگ تر کردن بخش هایی از اثر است که به دیالوگ های استاد نجات اللهی مربوط می شود. هرچند این بخش ها کوتاه است و استاد رابیشتر از آن که به طور مستقیم در خاطرات ببینیم؛ حضور غیر مستقیم او را در وقایع احساس می کنیم. البته نباید از نظر دور داشت که هرچند این نکته شاید کمی مخاطب اثر را از موضوع اصلی داستان ( استاد نجات اللهی ) دور می کند؛ اما از گزافه گویی، بیان ویژگی های محرز و همچنینن تصنعی شدن همان دیالوگ های محدود نیز جلوگیری کرده است و کمتر جایی از روایت مشاهده می شود که بیانات استاد رنگی از تصنع و یا ارسال پیام مستقیم به مخاطب را به خود بگیرند.
اما در مورد شخصیت های داستان می توان پوران را شخصیت اصلی و پرکار روایت نام نهاد و شخصیت استاد نجات اللهی، مرضیه و خسرو را نیز دیگر شخصیت های اصلی ماجرا نامید. البته به جز این چهار شخصیت چند شخصیت دیگر نیز در مسیر داستان ساخته شده اند که البته در میزان اثرگذاری بر روند داستان قابلیت مقایسه با چهار شخصیت ذکر شده را ندارند. پوران، دختر دانشجویی که تا روز قبل از شهادت استاد در ماجرای تحسن استادان در بطن ماجرا حضور داشته و خود از عوامل کمک کننده به تحسن بوده است و به اصرار خانواده از کشور خارج می شود پس از سال ها به وطن باز می گردد تا روایط کننده باقی ماجرا با کمک سایر شخصیت های داستان باشد. داستان در تمامی بخش ها از زبان پوران روایت می شود و نویسنده بار اصلی قصه گویی را بر عهده این شخصیت گذاشته است. البته به نظر می رسد با وجود حضور پررنگ شخصیت پوران در همه جای داستان، نویسنده از او تنها با عنوان کلید رابط ماجرا استفاده کرده است تا به بیان روایت حادثه شهادت استاد و همچنین بخضی از ویژگی های شخصیتی او بپردازد. در واقع شخصیت پوران را باید زمینه ای برای ساخت شخصیت استاد نجات اللهی نامید. به نظر نگارنده نویسنده در این امر به نسبت موفق بوده و شخصیت پوران به خوبی توانسته از پس وظیفه محوله برآید. البته در مورد این شخصیت ذکر این نکته جالب توجه است که هرچند نویسنده در نشان دادن ویژگی های یک دختر دانشجوی پر شور و شر در عنفوان جوانی به خوبی عمل کرده است و مخاطب ارتباط مناسبی با پوران برقرار کرده و کاملا می تواند او را در ذهنش ساخته و پرداخته کند؛ اما در نشان دادن پوران به عنوان یک زن میانسال و دنیا دیده در رجوع به وطن آنچنان تلاشی نکرده و مخاطب احساس می کند با همان پورانی روبرو است که در هنگام رفتن او را مشاهده کرده است. در نهایت شخصیت پوران با توجه به تمام ویژگی هایش و نیز به نسبت سایر شخصیت های حاضر در داستان قابلیت گرفتن نمره قبولی را دارد.
شخصیت دوم داستان که البته از شخصیت اول آن در بعضی جهات محوری تر است، شخصیت استاد نجات اللهی می باشد. هرچندحضور او در کل ماجرا به نسبت کم است و بیش از آن که به طور مستقیم با مخاطب ارتباط داشته باشد مورد روایط سایر شخصیت ها قرار می گیرد؛ اما توانسته ارتباط مناسب را با مخاطب برقرار کند. در واقع برای بررسی میزان موفقیت شخصیت استاد نجات اللهی باید دید که سایر شخصیت ها چقدر در توصیف او موفق بوده اند. در این زمینه هرچند توصیفات همه شخصیت ها از استاد جالب توجه و به خوبی ساخته و پرداخته شده است اما به علت شباهت بیان همه شخصیت ها در مورد او، کمی از جذابیت این توصیفات کاسته شده است. چه بهتر بود که هر شخصیت از زاویه نگاهی خاص به بیان ویژگی های استاد و خاطرات او می پرداختغ که این مورد متاسفانه در داستان مشاهده نمی شود و توصیفات همان طور که ذکر شد با وجود جذابیت و پرداخت مناسب از این نظر رنج می برند. اما در مورد شخصیت استاد نجات اللهی در داستان باید از زاویه دیگری نیز توجه داشت. گاهی در مورد خاطرات و بیان ویژگی های استاد سایر شخصیت ها مستقیما به بیان جملات و گفتگوهای وی می پردازند ( بخش های پررنگ شده متون از این دست است. ) که این بخش ها در ایجاد ارتباط شخصیت استاد نجات اللهی با مخاطب موثرتر واقع شده است. به نظر نگارنده نویسنده می توانست از این شیوه بهره بیشتری بگیرد و حتی در بعضی فصول داستان شخصیت استاد را در مواجهه مستقیم مخاطبان قرار دهد. هرچند نباید حضور قدرتمند اما در عین حال کوتاه شخصیت استاد نجات اللهی را به عنوان یکی از ویژگی های مثبت داستان فراموش کرد.
دو شخصیت دیر داستان مرضیه و خسرو هستند. دو هم کلاسی و هم دوره ای دوران جوانی پوران که آن ها نیز در حوادث نقشی پررنگ بر عهده داشتنه و در نهایت با یگدیکر ازدواج کرده اند. این دو شخصیت هرچند نسبتا پر رنگ در داستان حضور دارند، اما به نظر می رسد حضورشان تنها به واسطه پیشبرد حوادث در سیر داستان الزامی باشد و مستقلا نکته یا پیام خاصی را برای مخاطب خود همراه ندارند. شخصیت خسرو و مرضیه نیز همانند سایر افرادی که در داستان حضور و غیبت پیدا می کنند ( پدر و مادر و خواهر و خواره زاده پوران، مسئول دانشگاه، پدر و مادر استاد نجات اللهی و... ) عمل می کنند و تنها بار روایی بیشتری از داستان را برعهده دارند. در مودر شخصیت های خلق شده در این اثر دو نکته روشن وجود دارد. اول اینکه همه شخصیت های داستان بجز استاد برای این خلق شده اند که در روایت ماجرا به شخصیت پوران کمک کنند و سیر داستان و جذابیت های آن را حفظ نمایند. دوم اینکه همه شخصیت های داستان در خدمت معرفی استاد نجات اللهی به کار گرفته شده اند و هرچند استاد حضور مستقیمی به عنوان یک شخصیت مستقل در داستان ندارد؛ اما محور بحث های همه شخصیت های داستان اوست و در واقع همه آن ها در خدمت این شخصیت خلق شده اند. در نهایت در کمتر موردی ( مثلا شخصیت خواهر زاده پوران ) پیش آمده که نویسنده نشانه هایی از کشیدن کاربرد هایی بیش از موارد گفته شده را از شخصیت های اثر خود انتظار داشته باشد.
زمینه داستان موضوع دیگر مورد بحث ماست. در این مورد باید گفت نه شخصیت ها و نه توصیفات دقیق از موقعیت ها و مکان ها، هیچ کدام محور ساخت زمینه داستان نبوده اند. در واقع نویسنده تکیه خاصی روی هیچ موردی برای ساخت زمینه داستان نداشته است و به فراخور پیش رفتن ماجرا، زمینه داستان نیز عوض شده است. به عنوان مثال در بخش ابتدایی و انتهایی داستان می توان محوریت را به شخصیت های نسبت داد و همچنین در بخشی حادثه تحسن و شهادت استاد می توان نشانه هایی از توصیف دقیق حوادث و مکان وقوع را مشاهده کرد که تا حدودی زمینه داستان را به خود اختصاص داده است. البته نباید از نظر دور داشت که این دو در بسیاری موارد دارای هم پوشانی وسیعی هستند و در کل به نظر می رسد در مورد زمینه داستان بهتر است به بیان مورد خاصی تکیه نکنیم. البته در مورد همین دو شکل اشاره شده نیز می توان به ذکر نکاتی پرداخت که خالی از لطف نیست. از جمله باید اشاره کرد به توصیفات مختصر نویسنده و شرح او از فضای دانشگاه در آن روزها و التهابات ان و نیز فضای امروزی دانشگاه، همچنین توصیفات مربوط به ماجرای اصلی داستان و نیز توصیف فضای خانه پوران در ابتدای داستان و نیز خانه پدری استاد در انتهای داستان؛ که ویژگی مثبت همگی آن ها جذابیت و نیز دادن یک دید مناسب به مخاطب در کنار کوتاهی و اختصار توصیفات است. به هر حال مهمترین بخش هر داستان برای ارتباط گرفتن با مخاطبان خود زمینه داستان است که می تواند به ماجرا شکل باور پذیر و واقعی ببخشد و روایت را در نظر مخاطب محسوس کند. در نهایت باید گفت نویسنده هر چند هیچ روشی را به عنوان روش محوری خود در ساخت زمینه داستان بکار نبرده اما با استفاده از روش های های مختلف و البته به کار بردن ادبیات و زبانی یکپارچه در سراسر متن، توانسته به منظور نظر خود در این زمینه برسد و وحدت مناسب را بین اجزای تشکیل دهنده ساختار داستان حفظ کرده و چفت و بست مناسبی برای آن بیابد.
به طور کلی باید گفت داستان با برگزیدن زوایه دیدی واحد ( که البته قابلیت این را داشت تا به فراخور تغییر در ماجرا ها عوض شود. که کمتر این اتفاق افتاد. ) از نگاه شخصیت اصلی داستان و نیز به کار بردن خط سیر روایی خود به صورت مستقیم و بدون هیچگونه بازگشت به عقب یا جلو ( با در نظر گرفتن این نکته که روایت در کل بیان خاطره است. ) و همچنین استفاده از زبانی ساده و روان و در عین حال پا فشاری بر کاربرد ادبیاتی شاعرانه و احساسی در جایی جای متن داستان، توانسته به روایت خود شکل مناسبی ببخشد و مخاطب نوجوان خود را از مطالعه اثر تا آخرین صفحات راضی نگه دارد.
البته نباید ضعف های محتوایی اثر را نیز فراموش کرد. به عنوان مثال روایت در بعضی قسمت ها باور پذیر نیست و محتوای داستان نتوانسته مخاطب را راضی کند که این اتفاق قابلیت وقوع دارد. از نمونه های بارز این مورد می توان به عدم شناخت کامل پوران از اوضاع ایران و حتی دوستان و نزدیکانش پس از بازگشت به وطن اشاره کرد. باور پذیر نیست کسی که در داستان با این همه عشق و علاقه به وطن و از سر اجبار جلای وطن می کند، چندین سال را در بی خبری مطلق از وضعیت دوستان و کشورش به سر ببرد ( بخصوص با توجه به خروجش در حین شلوغی ها این سوال پیش می آید که چه دلیل او را از خبر گیری از وقایع مهمی مثل شههادت استاد باز داشته است. ) این مورد با توجه به گستردگی ارتباط و نقش آن در دنیای امروز بسیار غیر قابل لمس به نظر می رسد و کاش نویسنده در این زمینه دلایل بهتری ارائه می کرد و یا شیوه دیگری را بر می گزید تا محتوای داستان به واقع نزدیک تر گردد.
با تمام این توصیفات در انتهای این بررسی باید گفت داستان فصل گل یخ به نسبت توانسته موفقیت لازم برای تبدیل شدن به یک اثر آبرومند در حوزه معرفی یکی از قهرمانان انقلاب را به نوجوانان، به دست آورد و بر شمردن نقاط قوت و ضعف در کل نگارنده را به این نتیجه می رساند که با اثری مناسب و از همه مهمتر با سبکی متفاوت تر نسبت به هم رده هایش روبرو هستیم که همین امتیاز داستان فصل گل یخ را به نمره قبولی می رساند. با درورد بر روح پاک استاد شهید کامران نجات اللهی و دانشجویانش و نیز آرزوی موفقیت روز افزون برای خانم فاطمه فروغی و حوزه هنوری در تولید آثار مشابه.