12 خرداد 1400
سیری در زندگی و مبارزات کلنل محمدتقی خان پسیان
زندگينامه خودنوشته
من مهاجرم، یعنی اجداد من پس از جنگ 1243 و مجزا شدن قفقاز از ایران، زیر بار رعیتی خارجه نرفته از همه چیز خودشان صرفنظر کرده و خود را به آغوش وطن آباء و اجدادی انداختهاند، پدران و پدر بزرگان من همه «سوگلیهای» رجال نامی ایران، مثل میرزاتقیخان امیر، حسنعلیخان امیرنظام و غیره بودهاند. من خود در (1309 هجری) در تبریز متولد شده و از سنه 1317 تا 1323 در آن شهر، ابتدا در منزل و مکتب و سپس چند ماه در اولین مدرسة آن شهر که به اسم «لقمانیه» معروف بود، به تحصیلات فارسی و عربی و منطق و مقداری از علوم جدید و السنة خارجه اشتغال داشتم. در ششم جمادیالاولی 1324 برای تکمیل تحصیلات به تهران آمده و در 18 جمادیالثانی همان سال داخل مدرسة نظام شدم و مدت پنج سال در آن مدرسه تحصیل میکردم، و هنوز یک سال به اختتام دورة مدرسه مانده بود که (رفرم) افواج قدیم شروع شد و وزارت جنگ من و نه نفر دیگر رفقای مرا برخلاف میل و رضای خودمان از مدرسه خواسته و به رتبة نایب دومی داخل خدمت نمود «1329» دو سال در تشکیلات فوقالذکر خدمت کردم و به تدریج تا درجة سلطانی نائل گردیدم، لیکن نظر به اینکه رؤسا از دادن حساب پولهایی که میگرفتند خودداری مینمودند و بیچاره (مستر شوستر) امریکایی مثل پیشکار حالیة مالیة خراسان از آدم حساب میخواست و حساب دادن کار عاقلانهیی نبود، حساب داده نشد او هم دیگر پول نداد و اساس قشون جدیدالتشکیل برهم خورد گویا مقصر خودمانی از هر حیث رجحان داشت، خصوصاً موقعی که حتم بود عذر خود شوشتر هم خواسته خواهد شد، در این موقع به ریاست گروهان و معاونت «باطالیان» در قزوین جزء اردوی اعزامی علیه حبیبالله خان بودم. در مدت شش ماه فقط دو ماه حقوق گرفته یک ماه آن را نیز به زیردستان خود مساعد دادم، که هنوز هم قبضها پیش من و پول در نزد آنها و شاید اغلب به درود زندگی کرده باشند. آنها را بری الذمه مینمایم، حقوق چهار ماهة ما پیش کی و کجا است؟
الله اعلم به حقایقالامور. پس از تلگرافات عدیده و عدم وصول جواب، به مرکز آمدم و البته تکلیفم معلوم بود، که بایستی کنج خانه بنشینم، طولی نکشید که از طرف معلم مدرسة خود آقای کلنل «کسترزیش»1 به یگانه صاحبمنصب با شرافت و ایراندوست یعنی ژنرال یالمارسون فقید که نام با شرفش در قلب هر سرباز صمیمی ایران مادامالحیات نقش ثابتی خواهد بود، معرفی شده (اول ربیعالثانی 1230) به اسم صاحبمنصب داوطلب مدت شش ماه در یوسفآباد، به سمت معلم و متعلم و مترجم خدمت کردم و با اینکه قرار نبود قبل از طی دورة مدرسة صاحبمنصبان ژاندارمری مرکزی کسی از داوطلبان صاحب رتبه شود، خدمات من دقت صاحبمنصبان سوئدی را جلب کرده و در اول ماه ششم از شاگردان دورة اول مدرسه به درجهای که در قشون داشتم نائل گردیده، بسمت آجودان مترجمی ریاست گروهان سیراب مأمور راه همدان شدم، راهی که در آن وقت از اشرار و غارتگران مسدود و کلنل «مریل»2 آمریکایی با عدهای ژاندارم شوستری به واسطة اشغال الوار به غارت دهات نتوانسته بودند باز نمایند! یک سال در این راه خدمت کرده و اغلب شبها را به واسطة عدم اعتماد بقراولان اردو تا صبح مشغول سرکشی پاسبانان و محافظین بودم، در اثناء این خدمت مکرر از طرف صاحبمنصبان سوئدی که در آن وقت هنوز اروپایی بوده و با زیردستان از روی بیغرضی و بیطرفی رفتار مینمودند درجة یاوری پیش نهاد شد لیکن از طرف ژنرال به واسطة عدم تناسب سن قبول نشد، تا اینکه بالاخره پس از اینکه صاحبمنصبان مختلف پیشنهاد مزبور را تکرار کردند، قرار شد مجدداً به تهران رفته و پس از اختنام دورة مدرسه به درجهی یاوری نائل گردم در چهارده ذیقعدهالحرام 1331 داخل مدرسهی صاحبمنصبان ژاندارمری شدم، یازده ربیعالثانی 1332 در مدرسهی مزبور مشغول تعلیم و تعلم بودم، در جریان دورهی مدرسه و در ازاء خدمات راه همدان با اعطاء یک قطعه مدال طلای نظامی، از طرف وزارت جلیلة جنگ مفتخر گردیدم. هنوز یک ماه به اختنام دورهی مدرسه مانده بود که مأموریت بروجرد پیش آمد و من به ریاست یک «اسکادران» صاحبمنصب جزء در جزء اردوی اعزامی مأمور شدم، در اولین برخورد با الوار با یازده تن از عدهی خود مجروح شده (23 ربیعالثانی 1332) لیکن نقطهی مأموریت را از دست نداده و قبل از واگذار کردن فرماندهی به صاحبمنصب دیگری، از آنجا حرکت نکردم. پس از بهبودی زخم در اغلب جنگهای، بروجرد شرکت داشتم و در عرض دو ماه به طوری جلب دقت رئیس جدید خود را نمودم که مجدداً رتبهی یاوری درخواست شده و مورد قبول افتاد. (17 ج 2 ـ 1333) پس از آن به موجب تقاضای رئیس رژیمان قزوین به جای ماژر«تورل»3 به ریاست باطالیان همدان منصوب گردیدم (بیست رجب همان سال) و از آن تاریخ تا چهارم محرم 1334 در آنجا مأموریت داشته و در طول این مدت شاید سه ماه در شهر همدان نبوده و دمی آسوده ننموده بودم که جنگ عمومی اوضاع را تغییر داد و حسبالامر رئیس رژیمان و رئیس کل ژاندارمری و شاید مقامات عالیرتبه به محلة (مصلا) اقدام کردم، (چهارده محرم 1334) و بحمدالله با عدة بسیار قلیلی چون قصد و نیتی جز خدمت به وطن و رهایی مملکت از مظالم (تزاری) نداشتم به طرد و دفع دشمن موفق گردیدم، لیکن به واسطة عدم اتحاد و عدم صمیمیت هیئت رئیسه و احزاب مختلف و فقدان اسلحه استقامت در مقابل قوای عظیمه ممکن نگردید و حرکت «الاستیکی» شروع شد و بالاخره سقوط بغداد و مسدود شدن راه ما را مجبور به عقبنشینی دائمی نمود. در مدت این کشمکش چه کشیده و چه دیدم غیر ذیل تصور و حقیقتاً غیرممکن التقریر و التحریر است. همینقدر باید متذکر شعر عربی منسوب به حضرت زهرا سلامالله علیها شده و بگویم علی مصائب لوانها ـ صبت علیالایام صرن لیالیا»!4
آیا من خدمتی در جهان جنگ کرده یا نکردهام، بایست به کتب مطبوعهی در آلمان و ممالک بیطرف مراجعه نمود، زیرا اگر من شرح بدهم حمل بر خودستایی و رجزخوانی شود، در صورتی که مقصودی جز بیان حقیقت و شرح مختصری از گزارشات زندگانی خود نداشته و فقط میخواهم هموطنانم بدانند که من کیستم و کجایی هستم و حرف حسابم چیست، مخصوصاً در جنگهای پیشقراولی «تویسرکان» اسلحه و مهمات من عبارت از اشعار رزمی شاهنامه بود که بدان وسیله «چریک» را به جنگ و کشته شدن در راه وطن عزیز ترغیب و تحریص میکردم، خلاصه در نتیجة بعضی از اقدامات و حوادث که از ذکر آنها صرفنظر کرده و نمیخواهم یک بار دیگر به جراحات قلبم نمک پاشیده باشم، اضطراراً از کار کنارهگیری کرده بدون اینکه در نقطهیی درنگ و توقف کنم برای معالجه ورم کبد به آلمان رفتم «ششم شعبان 1335» هنوز معالجه به اتمام نرسیده بود که استماع خبر موحش «دیاله» و در خون شنا کردن افراد رشید باوفایم دنیا را در جلو چشمم تیره و تار ساخته برای اینکه خودی به آنها رسانیده و اقلاً باهم جان داده باشیم، به سوی حلب و موصول شتافتم (بیست و پنج ذیالحجه 1335) ولی افسوس افسوس! صد هزار افسوس! آب بیرحم نعشهای آن شهدای بیگناه را به سرعت امواج وحشتآور خود همهجا غلطانده و به استراحتگاه قعر دریا رسانده بود! و دیگر برای من حتی دیدن آب خونآلود نیز میسر نمیشد. بلی «من از بیگانگان هرگز ننالم که بر من هر چه کرد آن آشنا کرد«! مأیوس به برلین مراجعت کردم (بیست محرم 1336) برای اینکه هیچ دخالتی در کارها نداشته و ضمناً وقت خود را بیخود نگذرانده باشم، با اینکه ضعف اعصاب و چشم و کلیه، علت مزاج مانع از قبول خدمت هوانوردی بود، به تصور حصول مقصود داخل این خدمت شدم (ده شعبان 1336) لیکن پس از ختم شناسایی میکانیکی و سی و سه مرتبه طیران، سخت مریض شدم و نتوانستم تعقیب نمایم و درخواست انتقال داده به قسمت پیاده منتقل گردیدم. (سه شوال 1336) و تا حدوث سقوط آلمان و هنگام متارکة جنگ مستمراً در خدمت بودم. ضمناً ریاضیات عالیه و موسیقی نیز تحصیل میکردم. چنانکه با وجود اطلاعات ناقصة دوائر، مختصری از سرودهای ژاندارمری و اشعار ملی ایران را با «نت» به طبع رسانده و به اسامی : «سه سرود ملی و هفت آواز محلی ایرانی» با مختصری مقدمه به زبان آلمانی از خود به یادگار گذاشتم که یکی از آنها فوقالعاده طرف توجه موسیقیدانهای آلمانی واقع شده بود نیز عدهای از رگلمانهای مختلفه را ترجمه و حاضر طبع نموده بودم که به واسطه عدم استطاعت طبع آنها ممکن نشد و تا امروز هم موفق نگردیدم و بالاخره از یک طرف روزبروز گرانتر شده و از طرف دیگر مختصر وجه پساندازی که در مدتهای متمادی خدمت جمعآوری شده بود به انتها رسیده و نزدیک بود که کار به فلاکت و ذلت برسد و عدهای از دوستان آلمانی حاضر به همراهی و مساعدت شده و حتی معلم انساندوست من آقای «پرفسور سباستیان»5 حاضر شده بود محلی در دارالفنون «لایپسیک» برای من تهیه کرده و یا اینکه با خود به جنوب امریکا ببرد، و همچنین مسیو «اکسترون»6 سوئیسی توسط مادام «چلسترن»7 خانم رئیس رژیمان متوفای من مرا به سوئد دعوت کرده بود که هر قدر بخواهم در آنجا مهمان باشم، مخصوصاً نوشتجات دوستان اروپایی که مقارن حرکت میرسید تمام مملو از احساسات دوستانه بود، و حتی دو نفر حاضر شده بودند که هر قدر قرض بخواهم بدهند، و وقتی پس بدهم که مقتدر باشم، همه را به استغنای طبع و خصلت جبلی ایرانیت رد کردم. پنج هزار مارک بقیةالسیف دارایی خود را هزار فرانک سوئیس خریده به امید خدا حرکت کردم. (بیست و هشت صفر 1337) در سوئیس مجبور شده چهار هزار فرانک دیگر قرض کردم. پس از شصت و یک روز مسافرت در موقع ورود به بندر انزلی (29 ربیعالثانی 1338) که از هر طرف جیب و بغلم را میکاویدند، چند قرانی بیشتر نداشتم، آن هم به صرف انعام حمالهایی رسید که مثل ملکالموت دور صندوقهای لباسم را گرفته و میخواستند من و صندوقها را باهم ببرند! حقیقتاً تفتیش انزلی یکی از یادگارهای فراموش نشدنی دورة زندگی من است، و گویا زمامداران وقت تمام این اوامر را از روی اصول مشروطیت و مطابق با قوانین اساسی مملکتی صادر میکرده است و کسی هم که اسم آن کابینه را کابینهی سفید نمیگذاشت! لاجرم از یک خانم روسی که همسفر بود مبلغی قرض کرده با اتومبیل به تهران حرکت کردیم. پس از ورود به مرکز (سه جمادیالاولی 1338) با اینکه به کلیهی صاحبمنصبان و اشخاص مهاجر خرج معاودت داده شده ولدی الورود به خدمتی گماشته شده بودند، به علت غیرمعلومی (شاید معلوم است و از ذکرش صرفنظر میکنم). با اینکه نسبت به دیگران قدیمیتر و برای اشغال مقام ریاست رژیمان و غیره مستحقتر بودم، و اقلاً بایستی به خاطر برادر و پسر عموی شهیدم، از من دلجویی میشد، بدون اینکه ذرهیی از طرف دولت و حتی دوستان صمیمی ملی، کسانی که دربارة آنها از هیچ قسم فداکاری مضایقه نکرده بودم مساعدتی ابراز شود، مدت پنج ماه یعنی تا تاریخ سقوط کابینة سفید آقای وثوقالدوله بیکار ماندم! در این مدت مشغول ترجمة بعضی از کتب مفیده بودم، از جمله «تاریخچة تصنیف لامارتین» که مقداری از آن در پاورقی روزنامة آگاهی8 بطبع رسید.
و همچنین یک سرگذشت واقعی به اسم: «سرگذشت یک جوان وطندوست» شروع کردم، که چنانکه عمری باقی باشد و با تمام آن موفق شوم بطبع برسانم و شاید قابل توجه باشد و خوانندگان بر نویسندة مظلوم آن رحمت و شفقتآورند9
بلافاصله پس از تغییر کابینه، آقای کفیل تشکیلات، شاید به صلاحدید مشاور بد کینة خودشان، گویا به تصور اینکه حضرت آقای مشیرالدوله، نسبت به خانوادهی ما مرحمت مخصوص داشته و در دورهی زمامداری خودشان، حتیالامکان عدل و انصاف را کنار نخواهند گذاشت، و میدانستند که ما البته به حضرت معظم له تظلم خواهیم کرد، با کمال عجله من و پسر عمویم را احضار کرده، و همان روز احضار، توسط خودم امر به نوشتن حکم عمومی راجع به استخدام مجدد ما «با اینکه کسی ما را اخراج نکرده بود» فرمودند که شخصاً به وزارت برده و به امضای معاون برسانند و «توضیح اینکه هنوز وزراء تعیین نشده ولی قطع بود که آقای مشیرالدوله رئیسالوزراء خواهند بود» لیکن به علت مجهولی این تصمیم به این شدت مدتها به عقب افتاده و حتی اگر به اصرار دوستان من همه روزه به تشکیلات نرفته تعقیب نمیکردم و روزنامهها نمینوشتند، ممکن بود مسئله به کلی مسکوت عنه مانده و باز و یلان و سرگردان باشیم! ... باری بالاخره حکم نمره 176 مورخ (غرة ذیقعده 1338) در حدود (6 ذیحجه 38) به امضاء رسید، و بنده را با بودن یاورمحمدحسین میرزا در مشهد و اطلاعاتی که از وضع ژاندارمری خراسان، و تسلط کامل والی وقت داشتند، بدون هیچ اسم و رسمی بفلاخن گذاشته به خراسان پرتاب کردند. و برای تشکیلات جدید قوای خراسان امیدواریها دادند (شانزدهم ذیحجه 1338) برای اینکه بفهمانم در مقابل احکام مطیع صرف بوده و از خودرأیی ندارم، با اطلاع به مراتب فوق حرکت کرده به مشهد رسیدم، حسبالامر والی وقت اداره را از کفیل تحویل گرفته مشغول کار شدم (25 ذیحجه 1338) از بدو تصدی دچار یک سلسله اشکالات و مسایل لاینحلی گردیدم که دائماً مرا در زحمت داشته و آنی راحتم نمیگذاشتند. از جمله مسئله حقوقات معوقه بود، که با وجود اینکه بودجهی ژاندارمری، همه ماهه مرتباً از طرف ادارة مالیه پرداخت شده بود، حقوق چندین برج افراد نرسیده و مبلغ معتنابهی نیز اشخاص خارج طلبکار بودند و خیلی چیزهای دیگر، که شرحش کتاب مفصلی لازم دارد. عجبتر از همه این که همه میدانستند حقوق نرسیده، ولی هیچکس نمیدانست که چقدر طلب دارد و در شعبهی محاسبات ورق پارهای نبود که شخص به آن رجوع کند. رئیس سابق علاوه براینکه خودش را مسئول هیچکس نمیدانست، به وسایل ممکنه از صاحبمنصبان دیگر نیز حمایت نموده و نمیگذاشت از روی تحقیق طلب افراد نظامی و غیره معلوم شود، با مزهتر اینکه همه روزه بایستی من که دخالتی در ایام گذشته نداشته و دیناری بابت بودجهی گذشته اخذ نکرده بودم، از صبح تا غروب با یک مشت طلبکار دست به گریبان شده و روزی ده بیست جواب رسمی به احکامی که راجع به پرداخت طلب این و آن میرسید بنویسم با همة اینها و با اینکه از همه کوشش و جدیت میشد که عملیات من بینتیجه مانده و ترتیبات اداره کمافیالسابق در هم و پیچیده بماند، در مدت قلیلی امورات را به جریان طبیعی انداخته و شعبات فاقد را تأسیس و شعباتی را که اسماً موجود بودند صورت خارجی داده و زحمات خودم را مشهود مخالف و موافق نمودم، پس از فراغت اصلاحات ابتدایی، هم خود را برآن مصروف داشتم که حقوقات معوقه راوصول و بذویالحقوق برسانم.
خود همین مسئله بود که مرا بدبخت کرد، و بیشتر از پیش دچار مشکلات نمود، جوابهای واصله از مقامات عالیه، یا اینکه اغلب مساعد بود ولیکن همان روی کاغذ و ابداً اثر عملی دیده نمی شد و حتی جزء بقیه بودجهی اولین برج تصدی که نقداً در یک جا پرداخته شده دیگر حوالجات ماهیانه مطابق معمول اداره داده نشد، و برخلاف تمام قوانین حوالجات بودجهی ژاندارمری برای وصول به حکومتها فرستاده شده درخواستهای قانونی من به جایی نرسید؛ بدیهی است راه انداختن چرخهای یک ادارة خراب با نبودن پول غیرممکن و محال بود، خصوصاً با آن بدحسابی که دیگر هیچکس معامله و اعتبار نکرده و اعضای اداره را به چشم آدمهای متعدی و غارتگر مینگریستند، بالاخره چارة منحصر به فرد خود را در کنارهگیری دیده و در عرض دو ماه از شدت گرفتاری سه مرتبه مستقیماً به ایالت و مرتبة چهارم توسط کفیل تشکیلات به وزارت داخله استعفاء داده و نمیدانم به چه علت هر چهار مرتبه مقبول نیفتاده و به مواعید گذشت! زیرا یقین دارم هیچکس در خیال استفاده نبوده خلاف تمام قوانین حوالجات بودجهی ژاندارمری برای وصول به حکومتها به سابق اضافه شده و همه روزه در اداره محشر و غوغایی داشتم، من در ادارهی خود نه فقط رئیس بلکه به واسطهی عدم اعتماد به بعضی اعضاء و عدم اطلاع برخی دیگر خدمات مختلفه را شخصاً انجام میدادم، و در مقابل به همان حقوق ریاست قناعت مینمودم، هر پیشنهادی که به مرکز ادارهی خود میفرستادم، یا جواب نرسیده و یا جواب منفی با نزاکتی میرسید و دیگر تعقیب نمیگردید، و به خوبی حس میکردم که مقصود از اعزام به خراسان اصلاح ژاندارمری نبوده و کسی در خراسان طالب انتظام حقیقی امور نمیباشد، بلکه مقصود این بود که در دست پنجة قادری اسیر مانده و وجود معطله شده بالاخره به بیکفایتی معرفی و مفتضح شوم، و اینکه میگفتند به واسطة عدم رضایت از رئیس قدیم بنده احضار شدهام باور کردنی نبود، زیرا برای کسی که از ریاست ژاندارمری خلع گشته ریاست قشون پیشنهاد نمیکنند.
در چاپ اول، رد دادخواهی را تا اینجا که خواندید چاپ کردم؛ اینک متمم آن را در این چاپ، و در صفحه بعد از نظر خوانندگان گرام میگذارنم.
صورت اثاثیه و دارائی او پس از شهادت
1ـ دیوان فردوسی طوسی یک جلد.
2ـ دو صندوق چوبی محتوی کتبالسنه فرانسه ـ آلمانی ـ ترکی ـ عربی
3ـ قالیچهی ترکمنی یک تخته (همان قالیچهی ششصد ریالی)
4ـ لباس سلام ژاندارمری یک دست.
5ـ لباس معمولی ژاندارمری یک دست
6ـ چکمه یک جفت.
7ـ استکان سه عدد
8ـ قوری بندزده یک عدد
علی طاهباز با حالت گریه فریاد میزند. آقا شیخکاظم! مرقوم فرمایید بند زده، قوری بندزده!
آقاشیخ کاظم عینک را به چشم میزند و قوری را میگیرد و به دقت نگاه میکند و پس از آن با دست مشتی به مغز خود کوبیده میگوید: وای بر من که با یک چنین عنصر شریفی مخالفت میکردم! من در حضور شما از روح او معذرت میطلبم...
کلیهی اثاثیهی کلنل، به مبلغ دویست و هفتاد تومان تقویم و صورت مجلس شد و بر مخالفان او مسلم گردید که این اصیلزاده حقیقتاً پاک و منزه بود، و این شایعات ناروا در بارهاش عاری از صحت و تهی از حقیقت است و قطعاً در نزد وجدان خود نیز شرمنده شده بودند.
سیری در کارنامه احمد قوامالسلطنه
احمد قوامالسلطنه، مشهور به قوام، فرزند میرابراهیم معتمدالدوله برادر حسن وثوق = وثوقالدوله عاقد قرارداد ذلتبار 1919 با انگلیسها.
هر دو برادر از اعضای مهم و مؤثر لژ بیداری ایران بودهاند که هرکدام چندین بار به مقام رئیسالوزرایی رسیدند. احمد قوام در سال 1294 ق در تهران متولد، همراه برادرش، نزد میرزاعلیخان امینالدوله خواندن و نوشتن آموختند. تحصیلات خود را در مدرسه مروی به پایان رسانیده و زبان فرانسه را فرا گرفتند. مدتی شاگرد «دکتر ولیالله خان نصر» از ماسونها و اعضای لژ بیداری بودند.
در سال 1311 قمری لقب «دبیر حضور» از ناصرالدین شاه گرفت و در سال 1314 پیشکار محمدعلی میرزا ولیعهد در آذربایجان شد وی سپس سفری به فرانسه داشت و چند سالی در پاریس بود. در اواخر 1318 قمری به تهران آمده و در سال 1321 ق «دبیر حضو»ر علیاصغرخان امینالسلطان گردید. در سفر مظفرالدین شاه به اروپا با وی همراه شد. و زمانی ریاست دفتر وی را برعهده داشت. در سالهای انقلاب مشروطیت و پس از آن، هنگامی که برادرش «حسنخان صدراعظم» شد، وی به عضویت لژ بیداری درآمد.
در کابینه سپهدار اعظم تنکابنی، معاون وی بود. در کابینههای بعد از استبداد صغیر، همواره متصدی وزارتخانه بوده و با عوض شدن نخستوزیر، او فقط مکان وزارت خود را عوض میکرد.
قوام در فروردین 1297 ش به مشهد رفت و اداره ژاندارمری و نظمیه را به ریاست محمدحسین میرزاجهانبانی و ماژور شولبرگ سوئدی تأسیس نمود.
در سال 1299 میرزامحمدتقی خان پسیان، رئیس ژاندارمری مشهد، پس از کودتا، دستور دستگیری قوام را صادر و پسیان در 13/1/1300 او را توقیف و روانه تهران نمود قوام برای مدتی در زندان عشرتآباد محبوس و در خرداد 1300 با برکناری سیدضیاء احمدشاه وی را به نخستوزیری انتخاب کرد.
وی انتقام خود را از محمدتقیخان به این صورت گرفت که؛ دستور داد وی را در 2 صفر 1340(مهر 1300) در جعفرآباد قوچان، به شهادت برسانند. جنازه پسیان با عزت و احترام در مقبره نادرشاه دفن گردید اما قوام که کینهورزیاش بیشتر از آن بود، دستور نبش قبر داده، و او به مکان دیگری منتقل کردند.
قوام پس از قدرتگیری رضاخان راهی اروپا شد. مدتی در املاک خود در لاهیجان به کار مشغول شد و در آغاز جنگ جهانی دوم هنگام اشغال ایران، فرار رضاخان، بار دیگر بر سریر قدرت تکیه زد.
دوران نخستوزیری وی پس از «فروغی» و «سهیلی» بود، در این زمان ایران به دلیل غارت مواد غذایی توسط متفقین، دچار قحطی شده بود. به طوری که در آذر 1321 درگیری میان مردم و مأموران صورت گرفته و عدهای زخمی و کشته شدند. و دولت قوام نیز به دلیل عدم توانایی سقوط نمود. بار دیگر در سال 1324 با تأسیس حکومتهای دستنشاندهی اتحاد جماهیر شوروی «فرقه دمکرات» در آذربایجان و حزب دمکرات در کردستان، قوام از سوی انگلیس و امریکا بهعنوان نخستوزیر انتخاب گردید.
سوابق ماسونی قوامالسلطنه
مستدعی است جواب این مطالب را مرقوم ... می نماید.
تاریخ تولد 1294 هجری
تاریخ ورود به ف ن م: 1907 شمسی
اسم ل : که ابتدا داخلی شدهاند
تاریخ ورد به درجه 2
اگر درجه دوم دارند اسم ل...
اسم شهرت که ل در آنجا است
تاریخ ارتقاء درجه استادی
اگر درجه استادی دارند اسم ل : ...
اسم شهری که ل نه و در آنجا واقع است
توضیح: وقتی که بنده وارد ف: ... م : ... شدم لقب بنده مدیر حضور بود و به این اسم معرفی شدم : ...........
انقلاب بیرنگ یا قیام بیرنگ!
سیدعلی آذری در کتاب «قیام محمدتقی پسیان» که افزون از 500 صفحه قطع وزیری است، قیام محمدتقیخان را بیرنگ میداند. شاید در «آسیبشناسی» و عوامل «شکست» و «فراگیر نشدن قیام» بتوان این عنوان را پذیرفت. خصوصاً آن که در مواردی جریانات، حوادث و جابهجایی قدرت آن چنان با سرعت انجام میشد که گاهی رجال سیاسی و چهرههای ملی و انقلابی نیز دچار «گیجی» و «سردرگمی» میشدند!
متأسفانه دستهای پنهان استعمار «مهره» های گوناگونی در صندوق «اسرار» خود داشت که بیش از دو قرن را به «تربیت» و «انتخاب»، این «مزدوران» و «فرمانبرداران» پرداخته بود. به تعبیر قاسمی:
«قرارداد 1919 به وسیلة برادر قوامالسلطنه در جریان انجام و قوامالسلطنه حکمران خراسان است. حکومت وثوقالدوله، عاقد قرارداد، سقوط میکند. ولی سیدضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد ـ طرفدار قرارداد رئیسالوزراء [میشود] قیام خراسان تحکیم و قوامالسلطنه دستگیر و به تهران اعزام میشود. اما ناگهان قوامالسلطنه «برادر وثوقالدوله» رئیس الوزراء و رئیس الوزراء طرفدار قرارداد تبعید می شود و کلنل به قتل میرسد و به کلی جریان دیگری به وجود میآید.» به طوری که ملاحظه میشود علت این تغییر بزرگ در سیاست همسایة شمالی باید معلول تحول بزرگی در دنیا باشد و این تحول همان است که مؤلف در صفحه 10 کتاب، در اثر یک اشتباه بسیار بزرگ، پیروزی آن را فقط مرهون کمک امپراطوری آلمان میداند.10 تحلیل آقای قاسمی ناقص و نارسا میباشد. ایشان سیاست فریبکارانهی انگلیس در داخل و ماهیت استعماری و وابستگی رجال آن دوران را کمتر مورد توجه قرار داده است. عدم شناخت عمیق و دقیق کلنل از پدید آمدن وقایع و رخدادها و نگرش سطحیاش به حوادث را باید از جمله آسیبهای قیامش دانست. خصوصاً آن که این قیام متصل به متن جامعه و جریانات سالم مذهبی و سیاسی نبوده و توان بسیج مردم را نداشت لذا قیام محمدتقی خان در سطح نیروهای نظامی و بعضاً اداری! باقی ماند این قیام در منطقهای به وجود آمد که کسانی مانند؛ شوکتالملک، قوامالسلطنه، اقبالالسلطنه و ... فعال بودند و کنسولگری انگلیس از سالها قبل به خاطر رابطه با هندوستان، افغانستان و آسیای میانه آن را جولانگاه فعالیتهای خود کرده بود، اگرچه سیدعلی آذری به دلیل حضور در خراسان، در زمان قیام از نزدیک حاضر و ناظر بوده ولی به دلیل عدم دسترسی به اسناد و منابع مسلماً در کتاب نواقص و نارساییهایی دیده میشود. خصوصاً در چاپ اول کتاب، در سال 1352، این مسأله بیشتر میباشد. با این وجود نباید برخی ملاحظات و محدودیتها را هم از یاد برد. اما آنچه مهم است، کتاب تا حدی توانسته «خادم» را از «خائن» مشخص و حقایق را از زبان شاهدان، مطبوعات و مشاهدات خودش به رشتهی تحریر در آورد.
کلنل و انگلیس
انگلستان که بر تمامی کشور سلطه داشت و دخالت میکرد، در جریان مشهد نیز بیطرف نماند. طبق اسناد به جای مانده در سال 1300 ش از جانب سفارت انگلیس در تهران به وسیله قونسول انگلیس در مشهد، مواردی برای مصالحه به کلنل پیشنهاد شد،
1ـ کلنل حقوق دو سالهی خود و معتصمالسلطنه و ماژور اسمعیلخان را برداشته و به اروپا مسافرت نماید.
2ـ محاسبات خود را در ظرف 15 روز بسته و امور ایالت را به تولیت آستانه واگذار نماید.
3ـ به کلیة افسران ژاندارم و اهالی محل که در عملیات کلنل شرکت داشتهاند از طرف دولت تأمین داده خواهد شد.
4ـ از طرف دولت به قوای ایالت توصیه خواهد شد که با کلنل طرفیت نمایید.
این پیشنهادها مورد قبول کلنل محمدتقی خان واقع نشد.11
نکته جالب آن که انگلیس کلنل را مزاحم و مخالف منافع خود دیده و قصد تبعید ایشان به اروپا را داشت، به همین منظور از طریق تطمیع و تهدید سعی در نیل به این مقصود مینمود. شناخت محمدتقیخان از دشمن و عوامل آن و قرار گرفتن میان «مرگ و ذلت» باعث تیر شدن روابط کلنل با قنسولخانهی انگلیس شد و به این خاطر به تقاضای آنان وقعی نگذاشت.12
سرباز ملی حتی پا را فراتر گذاشته «صاحبمنصبانی که مظنون به مراوده بودند را دستگیر و توقیف کرد تا بدینوسیله از تحریکات آنان علیه اوضاع جلوگیری نماید. و طولی نکشید که کلیة تلگرافچیهای انگلیس را که در عمارت تلگرافخانه برای مخابرات خارجی دارای اتاق و سیم مخصوص بودند را وردیه تلگرافخانه ممنوع داشته و دستگاه مخابرات آنها را تفتیش و معلوم نمود که یک رشته سیم نازک را مخفیانه به سیم مخابرات داخله اتصال داده و از کلیه مخابرات او مطلع میشدند، لهذا دستگاه تلگراف آنها را توقیف و اتاق مزبور را مقفل و مسدود ساخت.13 (این روش اطلاعاتی جاسوسی مربوط به 89 سال قبل است!)14
نکته دیگر آن که امیرشوکتالملک علم، مشهور به ابراهیم علم پدر امیراسداله علم، از عوامل قدرتمند انگلیس در منطقه بوده که طبق سند، اواخر ذیحجه 1339 قمری (سنبله 1300) محمدتقی خان اطلاع حاصل نمود که وی به موجب احکام مرکز اقدامات مخالفتآمیز خود را با او شروع نموده است.15 البته این مرکز باید سفارت انگلیس در تهران و عوامل اصلی وابستگان به انگلستان باشد. شوکتالملک در قائنات شروع به جمعآوری قوا برای سرکوبی کلنل نمود.16 شوکتالملک پنهانی کلنل را نصیحت و از رویارویی با انگلیس و عوامل آن باز میداشت و از سوی دیگر سران خوانین را برای مبارزه برضد سردار ضد استبداد و ضد استعمار تحریک مینمود.17
در این زمان آیتاللهزاده خراسانی، (فرزند آخوند خراسانی) و آیتالله حاج حسین آقا قمی مرجع و فقیه شجاع از سفر بیتالله مراجعت و به بیرجند وارد شده بودند. عدهای از بزرگان مشهد راهی بیرجند شدند تا از ایشان استقبال نمایید. اجزاء آستانهی مقدسهی رضوی در تلگرافخانهی مشهد مجتمع و با آیتاللهزاده ملاقات حضوری نموده و از ایشان درخواست کردند که از دولت تقاضا نماید تا موقعیت کلنل محمدتقی خان به ایالت خراسان برقرار سازند.18
از سوی دیگر کلنل راهی تربت شده و از آنجا با آیتالهزاده خراسانی و حاجی حسین آقا که هنوز در بیرجند متوقف بودند ملاقات حضوری نمود که عمدهی مطالب آن شکایت از عملیات آقای امیرشوکتالملک بوده است.19 شوکتالملک که در حقیقت مروج سیاست انگلیس بود کلنل را تشویق میکند که به هندوستان برود!20 در همین احوال بود که عوامل انگلیس و استبداد در قوچان شورش به پا کرده تا بر ضد ژاندارمری توطئه نمایند. در همین حال یاور محمودخان نوذری حاکم و رئیس قوای قوچان به نام مرخصی و کسالت مزاج از منطقه به مشهد آمده و در غیاب کلنل سمت فرماندهی کل قوای نظامی ایالت خراسان را برعهده میگیرد.21 در مناطق دیگر خراسان از جمله؛ تربت حیدریه، سبزوار، فریمان، محمودآباد، عباسآباد، تربتجان22 اغتشاشاتی رخ میدهد و کلنل در یک ابلاغیه حکومت نظامی با موضوع «میدانداری دشمن در اشغال فریمان» توانست فردای آن روز فریمان را از تصرف دشمن آزاد کند.23 در این درگیریها نقش قوام السلطنه، شوکتالملک، کنسول انگلیس در مشهد، سفارت انگلیس در تهران، عوامل استبداد و استعمار بسیار حائز اهمیت میباشد. در ابلاغیهی فرماندهی شب 14 سنبله 1300ش کلنل از حرکت توطئهآمیز دشمن سخن میگوید. که به مقتول کردن 8 نفر و اسیر کردن 7 نفر، تصاحب تعدادی سلاح که نهایتاً متواری شدهاند، انجامیده است.24
آخرین ملاقات کنسول انگلیس با کلنل محمد تقی خان
در اواسط قیام کلنل ژنرال کنسول انگلیس در خراسان (مشهد) باز از کلنل پسیان تقاضای ملاقات میکند، و ضمناً اصرار میورزد که کار مهم و فوری دارد. کلنل پسیان به رعایت نزاکت سیاسی تقاضای او را قبول و تعیین وقت میکند. ژنرال کنسول در موعد مقرر به اداره ایالتی مقر فرماندهی قیام حاضر میشود، و پس از تعارفات معموله که به قول پیشوای تجدد و آزادی شادروان خیابانی «این تعارفات کور دیپلماتیکها همیشه خشک و جامد و بیروح و عاری از صفای ضمیر است» به کلنل محمدتقی خان میگوید: «طبق دستور مرکز، جنابعالی و فرخ و بهادر هر یک معادل دو سال حقوق دریافت کنید، و برای تکمیل اطلاعات به اروپا تشریف ببرید» کلنل پسیان ابتدا به طور طنز میگوید: در ملاقات قبلی هم در این باره صحبت شد. حالا هم یادآور میشوم که، با پیشنهاد شما به طور مشروط ممکن است موافقت کنم، و شرط هم این است که لااقل چهل روز تأمل شود تا محاسبه خود را تصفیه نماید. ژنرال پریداکس میگوید: مهم نیست، در غیاب شما حسابها را تصفیه میکنند. کلنل نمیپذیرد و میگوید ممکن است دشمنانم مرا متهم کنند. حالا به طور جدی میگویم تا حسابها تسویه و تصفیه نشود محال است از خراسان خارج شوم از طرفی آن دستوری که شما میگویید از مرکز رسیده است از چه مقامی است؟ ارائه کنید. درست است ما در حال قیام هستیم و قطع رابطه کردهایم، معالوصف اگر این دستور از طرف دولت ایران است، شما چرا مأمور ابلاغ آن شدهاید؟ و اگر از مقام دیگری است انجام آن برای من الزامی نیست. پریداکس در تنگنای قافیة سیاسی گیر میکند و به فکر فرو میرود و پس از اندکی سرش را بلند میکند و میگوید: «اگر پیشنهاد را بلاشرط قبول نکنید دستور میدهم عشایر خراسان برشما بشورند» کلنل از این بینزاکتی و یا به عبارت دیگر تهدید پریداکس برآشفته میشود، و انگشتش را روی میز میکوبد و میگوید: «تو کنسول انگلیس هستی یا والی خراسان؟ اگر من بعد در کارهای ما مداخله کنی دستور میدهم به «دزداب، زاهدان ببرند و در سر حد تحویلت بدهند. برو... پس از این مشاجرة لفظی، بین این دو تن قطع رابطه میشود، چند روز بعد کلنل به عللی دستور محاصره کنسولگری را صادر میکند و مهماتی که در آنجا ذخیره شده بود بیرون آورده میشود و مورد استفاده ژاندارمری قرار میگیرد.
چگونه از وجود این مهمات در کنسولگری آگاهی حاصل شد؟ این پرسشی است که باید بدان پاسخ داد.
سیم تلگراف خراسان شبها از کار میافتاد، مأمورین فنی تلگرافخانة خراسان در صدد تحقیق برآمدند، و تا نیشابور به بازدید پرداختند، هیچگونه نقص فنی مشاهده نگردید، ناگزیر دامنهی بازدید را توسعه میدهند و به این نتیجه میرسند که «نجومی» رئیس پست و تلگراف وقت که پس از عزیمت محققالدوله رئیس پست و تلگراف خراسان، از طرف کلنل پسیان به سمت ریاست تلگراف خراسان برگزیده شده بود، شبها سیم تلگراف را به کنسولگری وصل میکرده است! و همان بازرسی برای کشف علت قطع سیم در شبها، باعث میشود که بوجود مهمات انبوه در کنسولگری آگاهی مییابند و به طور محرمانه جریان را به کلنل پسیان گزارش میدهند.
موثقی که شاید راضی به ذکر نامش نباشد و در یکی از ادوار تقنینیه نمایندة طبیعی فردوس و «گناباد» بود، به من گفت اگر کلنل قیام نمیکرد این مهمات در اختیار قوامالسلطنه که «خیالاتی» داشت قرار میگرفت و چه خوب شد که چنان نشد، والا تحمیل قرارداد خانمان برانداز، اوت 1919 بر پیکر ملت ستمدیدة ایران امکانپذیر میشد. گفتم اگر توضیحی بیشتر و روشنتر بدهید خرسند میشوم. گفت قیام شیخ محمد خیابانی و قاطبهی ملت ایران با این قرارداد منحوس مخالفند، برای اینکه قیام خیابانی را خفه سازند، در نظر داشتند قوامالسلطنه را بر حکومت مرکزی که اینها میگویند قادر نیست قیام تبریز را ریشهکن سازد، بشورانند، و او هم با این اقدام موافقت کرده و به جمعآوری عدهای قشون مورد اعتماد خود پرداخته بود، اگر قیام کلنل به وجود نمیآمد در یک روز معین این مهمات در «سلامی» و «سده» تحویل افراد منتخب قوامالسلطنه میشد و با چریکهای خواف و یا خزری بسرکردگی شجاعالملک هزاره به خراسان تاخت میآوردند و کودتا میکردند.
تلگراف قوامالسلطنه به امیرشوکتالملک علم
از تهران به بیرجند
جناب مستطاب اجل آقای امیرشوکتالملک حکمران قائنات و سیستان دام اقباله از رفتار اخیر کلنل محمدتقیخان مطلع شده و میدانید با وجود مساعی دولت25 در این که مشارالیه از طریق اطاعت خارج نشود حرکات بیرویه و مجنونانهی خود را دوام داده بنای خودسری و تمرد گذارده اسباب اختلال اوضاع خراسان گردیده است. برحسب امر قدر قدرت بندگان اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی ارواحنافداه26 اردوی قزاق مرکب از پنج هزار نفر27 رهسپار خراسان است. بدیهی است در این موقع وظیفهی دولتخواهی و شاهپرستی سرکردگان و رؤسای خراسان و سیستان جز این نیست که با تمام قوا بر ضد محمدتقیخان متمرد28 اقدام و خدمات صادقانهی خود را به منصة ظهور رسانند لذا حسبالامر به جنابعالی مقرر میشود29 که محمدتقیخان نایب سرهنگ30 را متمرد شناخته و بههیچوجه به اقدامات و اظهارات او اعتبار ندهید و قوای خود را هر چه ممکن شود حاضر و عملیات خودسرانهی او را قویاً جلوگیری نمایید و مراقبت کامل نمایید که عمال محمدتقیخان به هیچوجه در عایدات مالیاتی حوزهی حکومتی جنابعالی مداخله نکرده و نگذارید دیناری از نقد و جنس عایدات دولتی به مشهد ارسال گردد و باید اردوی کامل از سوار و سرباز و توپخانه تهیه نموده حقوق آنها را به موجب این تلگراف از عواید مالیاتی و غیره31 مأخوذ داشته و یک عدهی کافی به خواف فرستاده از تجاوزات ژاندارم به آن حدود32 قویاً جلوگیری نمایید از افراد ژاندارم و صاحبمنصبان هر کدام به اردوی جنابعالی ملتجی شوند به آنها تأمین بدهید والا در قلع و قمع آنها اقدام کنید سواد این تلگراف را باسوار مخصوص به فوریت برای جناب حاج شجاعالملک33 ارسال دارید
سنبله نمره 8425 قوامالسلطنه رئیسالوزراء
از منظر دیگران
کسانی که به اخلاق و روحیات محمدتقیخان آشنا بوده تصدیق مینمایید که ایشان دارای دوجنبه بود:
1ـ جنبهی اداری و دیگری جنبهی خصوصی. مرحوم کلنل محمدتقی خان در موارد اداری یک نفر نظامی و مجسمهی قانون بود و در مقابل دوست و دشمن در یک درجه و اعمال خوب را تحسین و اعمال زشت را تنقید مینمود. در جریان امور اداری به قدری دقیق و کوچکبین بود که مافوق آن متصور نمیگردید. غفلت در امور اداری را ذنبلایغفر دانسته سخت مجازات و تعقیب مینمود. در موارد اداری خبط و خطایای اداری را به سختترین ترتیب مجازات و ابداً مقصر را مستحق ترحم و شفقت نمیدانست.
2ـ ایشان برای افراد نظامی تحت فرمان خود یک پدر مهربان و یا ناصح مشفق بود. افراد ژاندارمری ایشان را مثل پدر مهربان دوست داشته و شکایات و اعتراضات خود را هر موردی شخصاً به خود آن مرحوم رجوع مینمودند.
میرزا حبیباله خان پوررضا مقیم قاهره 1306
محمدتقیخان پسیان یکی از گلهای تابناک و نهالهای پاک بود که در بوستان عصر جدید ایران سر زده و در راه سعادت ملت ایران سرداد.
حسین کاظمزاده ایرانشهر
تاریخ آیینهی زمان است. تاریخ روشنکنندة همهی تاریکیهاست. از میان رفتن پسیان که از قبیل رجال کارآمد نادر از ضایعاتی است که تلافیناپذیر ... اگر امروز حقناشناسی در حق او کنند، فردا او را سزاوار پرستش خواهند دید. اگر امروز او را دیوانه بخوانند فردا او را نجاتدهنده خواهند شمرد.
چه ملت فردا غیر از ملت امروزی خواهد بود و وجدان اجتماعی نسل جدید ایران غیر از وجدان امروزی آن خواهد بود و حتماً به طور دیگر قضاوت خواهد کرد.
کاظمزاده ایرانشهر 1306 شمسی
مرحوم کلنل محمدتقی خان مجموعهی از اخلاق فاضله و سجایای کریمه و مجسمة عقل و دانش و هیکل شجاعت و مردانگی بود.
روزنامه ایران آزاد
2 میزان / 1301 ش
محمدتقیخان اگرچه کشته شد اما نمونة کاملی از خدمت به وطن، فداکاری، عزتنفس، شجاعت و شهامت به ما نشان داد.
روزنامه خورشید 25 صفر 1343 ق
محمدتقیخان زادگاه خود تبریز را در عنفوان جوانی ترک کرده برای تحصیل به تهران رفته و از آن تاکنون پانزده سال زیادتر است مادر گرامی خود را که بسیار گرامی داشت ندیده بود میگفت :
«یقین دارم مادرم هر روز در فراق من گریه میکند»
نگرانی و اضطرابی که از مادرش داشت بسیار بود. نمیدانم حال این جوان وطندوست در شنیدن دخول سربازهای روس به آذربایجان34 که مادرش در آنجا اقامت داشت چه بود؟!
در موقع جنگ عمومی35 سرآمدهای زیادی داشت. چندین بار زخم خورده و حتی نزدیک به مرگ آمده بود.36
درستکاری و بیطمعی و استغنای طبع یکی از خصایص بارزة کلنل بود. در دورههای مأموریت خود و در جریانهایی که اوضاع جنگ بینالملل اول پیش آورده بود با این که فرصتهای زیادی برای جمعکردن مال و منال به دستش افتاد اعتنایی نکرد و بر نفس خود هموار ننمود که از راه رستگاری انحراف جوید و در بسیاری اوقات تنگدستی سخت برایش روی داد ولی استمداد از کسی نکرد.37
نکته دیگر در خصائص ویژگیهای برجستهی این نظامی پاک نهاد این است که: در کارهای ملکی و تکالیف نظامی فوقالعاده سخت و جدی و بیملاحظه و حتی گاهی بیش از اندازه شدید و یکپهلو بود و در نظر کسانی که او را از نزدیک نمیشناختند متکبر و خودپسند به نظر میآمد در حقیقت برخلاف این بود38 در صورتی که ما در این دوران سرهنگ احمد اخگر نظامی پاکسیرت و اندیشمند مبارز ضد استبداد، ضد استعمار را داشتیم. با آن که میان نظامیان اندک شمار بود، ولی در سالهای (1292 ـ 1340) خوب درخشید. هم انسانی پاک نهاد، هم اندیشمندی دیندار، محققی ژرفاندیش، مبارزی ضد استعمار و برعلیه سلطه انگلیس نیروی ژاندارمری را در جنوب ایران علیه انگلستان، بر ضد پلیس جنوب، در برابر نظامی ستمگر و قسیالقلب انگلیسی سرپرسی سایکس بسیج نمود و در مسیر اهداف شهید رئیس علی دلواری، میرزامحمدحسین برازجانی، شیخ حسین چاهکوتاهی ... آنها قرارداد و حماسهها آفرید. و از این جهت است که باید چهرههای درخشان ضد استبداد، ضد استعمار و آزاداندیشی چون پسیان مورد تجلیل قرار گرفته و همواره از او بهعنوان نماد یک انسان آزاده، وطنپرست، مستقل، خودساخته نام برد که در شرایطی که قزاقها امثال رضاخان در مسیر استعمار حرکت میکردند، بودند افرادی که از ملت، جامعه، فرهنگ و هویت خود جدا نشدند. به تعبیر کاظمزاده ایرانشهر:
کلنل پسیان این مزیت مخصوص را داشت که، افرادی وی را از ته دل دوست میداشتند چه او روح آنان را میفهمید و نوازش میکرد، احساسات آنان را درک مینمود و به هیجان میآورد، احتیاجات آنان را حس میکرد و رفع مینمود. خلاصه آنها را چون فرزند خود دوست میداشت و این محبت خود را در هر موقع و با هرگونه وسایل نشان میداد و اثبات میکرد.39
نکته جالب آن که وقتی دشمن و عوامل دشمن او را میشناسند، سعی دارند با تطمیع نوعی او را فریب داده و از مسیر جامعهی منافع ملی، مبارزه با عوامل استعمار باز دارند، پسیان در آخرین نامه به یکی از دوستانش در «لیلهی سنبله 1300 شمسی مینویسد:
«همسایة جنوب و دولت فشاری میآوردند که من به خارجه مسافرت کنم لیکن من تا ممکن است دست از وطنم نخواهم کشید و در همین جا به گور خواهم رفت.40 درست این در دورانی است که او سخت به دنبال ساماندهی ارتش، تنظیم کارها، تربیت کادر است به قول خودش «بنده فعلاًبرای خاریدن سر هم وقت ندارم یک اردوی 4000 نفری بدون کمک و تنهای تنها اداره کرده ضمناًحکومت ایالتی را نیز عهدهدار میباشم اقلاً روزی 100 کاغذ و لایحه مینویسم و دویست مراسله خوانده جواب میدهم41 براستی که این «رجزخوانی» و ادعا نیست. شواهد و قرائن همین را نشان میدهند او در این نامه، که مشخص نیست مخاطب آن چه کسی بوده و جایگاه و موقعیت او چه بوده؟ به سیدحسن تقیزاده که در آن دوران خود را «رجال» سیاسی میدانست! و همه مطلع بودند که وی از «ماسون»ها و «وابستگان» به سیاست «استعماری انگلیس» است پیامی میدهد، آیا این یک، بیدارباش بود؟ آیا اشاره به عوامل استعمار بود؟ آیا میخواست نسلهای آینده ماهیت شخصیتها را بشناسند؟ و... به هر صورت او در انتهای نامه مینویسد:
خدمت آقای تقیزاده سلام رسانده عرض کنید، کمککنید. کمک کنید ایران را از تحت نفوذ همسایة جنوبی خلاص کرده ریشة اشراف پوسیده [را] از بیخ و بن بکنیم اگر حالا استفاده نکنیم کی استفاده خواهیم کرد.42
و در سطور پایانی که گویی توطئهها و نقشهها را به درستی میشناسد، میداند عوامل استبداد و استعمار همچون «احمد قوام» مشهور به «قوامالسلطنه» نمیگذارند این سرباز وطن؛ زنده، پایدار، مقاوم و مستقل بماند خودش مینویسد: اولاً پس از شنیدن خبر کشته شدن من در راه وطن هرکدام یک کاغذ به مادرم عزتالحاجیه (تبریزی) در تبریز و یک نامة دیگر به عمویم «ژنرال همزه خان [حمزهخان] در تهران بنویسید. خوب میفهمید تبریک نه تعزیت، دور کاغذ نباید سیاه باشد بلکه گلی رنگ خون. حال دوباره خواندن را ندارم امیدوارم بتوانید بخوانید. قربانت محمدتقی.43
به راستی این نمونهایی از یک نظامی اندیشمند، تیزهوش، بیدار، آگاه با درک سیاسی بالا است. در حالی که بعدها جای او را امثال حسن ارفع، نظامی بدسیرت و وابسته به استعمار که در حساسترین دوران نهضت ملی شدن نفت، به جای آن که مدافع ملت ایران، استقلال، منافع ملی و اقتدار ملی باشد میگیرد. وی در هنگام معرفی کابینة خود به مجلس شورای ملی به ملت اهانت میکند! و میگوید: ملتی که نمیتواند لولة آفتابه بسازد، چگونه میخواهد نفت خود را ملی کند.!!
و این ارتش که میتوانست در مسیر حفظ استقلال مملکت و در خدمت ملت باشد در دوران رضاخان بهعنوان ارتش نوین، ابزاری شد برای سرکوب عشایر، قتلعام مردم و مدافع دیکتاتوری با سرپرستی مستشاران انگلیسی گردید. ارتش در دوران محمدرضا به نهایت اسفلالسافلین رسید و کسانی چون؛ سپهبد زاهدی، تیمسار ازهاری، تیمسار نصیری، تیمسار بختیار، تیمسار حسن پاکروان و... که همگی قاتلان و دشمنان خونی ملت بودند از آن بیرون آمدند.
تاریخ معاصر ما سراسر «فراز و فرود»، «زیبایی و زشتی» و «انسانیت و پستی» راست و پسیان نشانگر آن فرازها، زیباییها و انسانیتها است در برابر چهرههای منفوری چون میراحمدی، رزمآرا، سپهبد قدر، سپهبد آریانا، سپهبد و...
و به تعبیر روشن ایرانشهر که خود قبل از انقلاب مشروطیت شاهد اوضاع ایران و پس از جنگ جهانی اول در برلین ساکن شد این مرقومة اخیر کلنل بهترین گواه احساسات و افکار و مقاصد عالیة آن مرحوم است و بر هریک از افراد ایرانی و بخصوص برای نظامیان ایران که حارسان حیثیت و ناموس و استقلال ایرانند یک نمونة قابل امتثال میباشد.44
کلنل محمدتقی خان سلطانزاده انسانی بود که معنای فوقالعاده برای انسانیت و ایرانیت داشت. اکثر اوقات از مادر محترمش با من صحبت میکرد. غیر از مادرش چیزی که فکر او را مشغول و او را تسخیر نموده بود وطنش را باید نامید.45
پس از قتل مرحوم کلنل کلیة ثروت آن مرحوم به مبلغ /300 تومان نرسید طرز قناعت و زندگانی آن مرحوم شبیه به زندگانی حضرت علی ابنابیطالب (ع) بود.
میرزاحبیباله خان محمدرضا
در معاشرت با مردم خیلی مؤقر و سنگین و حتی دشمنان خود را با گشادهرویی پذیرایی مینمود.
در غذا خوردن: موقع شام غذای آن مرحوم عبارت بود از نان و پنیر و مغزگردو و در صورتی که در اتاق دیگر مأکولات مختلف تهیه و عموم صاحبمنصبان و اجزاء ادارة حکومتی از خواننعمت او منتغم بودند.
کینهورزی قوامالسلطنه تا چه حد؟
پس از قتل ایشان در قوچان سرش را از بدن جدا نموده و چندین ساعت در شهر قوچان گردانده و بالاخره بعد از اقدامات لازمه از طرف نایب سرهنگ محمود خان نوذری در مشهد آن مرحوم را با سر در جنب نادرشاه مدفون نمودند. تجاوز از یک ماه قوای قزاق به مشهد آمده و عدهای را دستگیر کردند.
با وجودی که نبش قبر در مذهب اسلام جایز نیست برحسب اصرار قوامالسلطنه رئیسالوزراء وقت یک کلاه شرعی برای این اقدام درست نموده در لیلة 13 عقرب 1300 شبانه قبر آن مرحوم را نبش و جنازه را از مقبرة نادرشاه خارج و در یکی از قبرستانهای معمولی بدون هیچ آثاری مدفونش کردند. و خواستند این آخرین افتخار آن مرحوم را به کلی از میان محو و پایمال نمایید.
قاهره /1927 حبیباله ـ پورضا
شکرالله صفاپور در خاطرات خود پیرامون محمدتقیخان مینویسد:
کلنل از افسران تحصیلکرده در آلمان بود او یکی از بهترین و پاکترین و محبوبترین صاحبمنصبان ژاندارمری ایران بود. در تشکیلات ژاندارمری خراسان تجدیدنظر کرد. و سازمان ژاندارمری را توسعه داد. گرچه خود اهل آذربایجان بود. اما به خاطر وی عده زیادی از جوانان غیور آذربایجان به ژاندارمری اضافه شدند به همین دلیل روزبهروز ژاندارمری خراسان از حیث اسلحه و مهمات و صاحبمنصب و نفرات وسعت مییافت و بودجة آن هم بیشتر میگردید. کلنل با متانت و اخلاق نیکو و خویخوشی که داشت در تکمیل ژاندارمری سعی و کوشش کافی به خرج میداد و هرکس با ایشان روبهرو و طرف صحبت میگردید مجذوب میشد.
در اثر همین نفوذ و اخلاق حسنه، عدهی زیادی از شخصیتهای خراسان وارد ژاندارمری شدند. کلنل پس از دستگیری قوامالسلطنه و سپس اعطای حکم ریاست وزرایی از سوی احمدشاه به او نامهای به تهران مینویسد که چرا اول دستور میدهید که قوام را دستگیر کنند. بعد او را رئیسالوزراء میکنید که اکنون بتواند انتقام بگیرد.
حال که چنین است استعفای مرا از ریاست ژاندارمری و ایالت خراسان قبول و اجازه فرمایند برای تکمیل تحصیلات از راه زاهدان به اروپا و آلمان بروم احمدشاه ضمن دلگرمی به او پاسخ میدهد:
«وجودتان برای ژاندارمری خراسان واجب و لازم است.»
کلنل از تهران میخواهد والی تعیین شود، اطلاع میدهند صمصامالسلطنه بختیاری برای والیگری خراسان تعیین و قریباً با نیروی بختیاری به مشهد خواهند آمد.
اما توطئههای قوام. عوامل انگلیس، خوانین و جریاناتی که مخالف حرکت سازنده کلنل بودند. شرارت، اغتشاش و درگیری در جای جای خراسان دامن میزنند.
در این میان نباید دست آلوده ابراهیم علم مشهور به امیرشوکتالملک علم را نادیده گرفت.
صفاپور در ضمن صفات برجسته میرزامحمدتقی خان در بارهی قیام او مینویسد:
1ـ نزاع قوچان انگیزه شخصی برای انتقام بود.
2ـ محمدتقیخان میهنپرست بوده و در راه استقرار امنیت و بسط تشکیلات ژاندارمری تلاش کرده است.
3ـ کلنل در نزاع و درگیری خود با دولت از همان آغاز جانب احتیاط راه داشت و تمامی مساعی و تلاشش این بود که ماجرا به صلح خاتمه پیدا کند.
4ـ برانگیختن خانان و سرکردگان عشایر بر ضد کلنل توسط دولت قوام
5ـ مجبور بودن کلنل در مقابلة نظامی با تحریکات احمد قوام.
6ـ خیانتهای سران ایلات و عشایر به ویژه سردار معزز از عوامل شکست کلنل بود.
7ـ سردار معزز با سوگند به قرآن سعی کرده بود کلنل را به شکست کشاند.46
کلنل و سیدحسن صاحبالزمانی!
جشن برای کشته شدن کلنل
در کلاتة سرکار
کلنل با وجودی که سرگرم جنگهای محلی و مشغول مبارزه با طرفداران قوام بود، پروژههای اصلاحی خود را هم تدوین میکرد، همانطوری که در فصول گذشته قیام از نظر خوانندگان عزیز گذشت، او در درجة اول معتقد بود که سطح معرفت عمومی را باید بالا برد، یک ثلث از بودجة مملکت را بایستی اختصاص به معارف داد. و در درجة دوم عقیدهمند بود که با هرگونه وسایل پیشرفت استعمارطلبان، باید جداً مبارزه کرد منجمله با تریاک.
تریاک، بهترین عامل پیشرفت مقاصد آنها است، در بودجة انتلیجنت سرویس ربوریک ویژهیی برای بسط و توسعة افیون وجود دارد!
این سرویس یگانه عامل موفقیتش در ممالک مستعمره و نیمه مستعمره ترویج تریاک و مبتلا ساختن مردم به این سمخانه برانداز است!
میگفت یکی از نمایندگان کاتولیک مجلس مبعوثان انگلستان مسافرتی به هندوستان کرد و در ضمن سیاحت و مطالعه فهمید که ملت هند اکثراً مبتلا به تریاکاند! هنگامی که به لندن مراجعت نمود، در مجلس مبعوثان نطقی مبنی بر مشاهدات و مطالعات خود در هندوستان، ایراد کرد و در ضمن اظهار داشت که این سهم مهلک، سمی که قاطع عواطف انسانی است، در هندوستان رواج کامل دارد و حضرت مسیح، شما را نفرین خواهد کرد. در مجلس علنی کسی به او جواب نداد ولی در مجلس خصوصی به او گفته بودند: کدوجون! اگر این سم هم مهلک نباشد ما مجبوریم برای نگهداری هندوستان و سایر مستعمرات خود چندین کردارمه قشون داشته باشیم، و هزینة سنگین آن را بر دوش ملت انگلیس تحمیل کنیم! همین سم مهلک است که ما را بینیاز از نگهداری قشون فراوان در مستمرات کرده است!
در مملکت ما هم این سیستم را رواج داده و میدهند، این سم! غیرت، شهامت و هرگونه صفت ممدوح و بالاخره عواطف انسان را از بین میبرد. این سم معتادان را در مقابل هرگونه ظلم و ستم حاضر به تسلیم میکند، این سم احساسات وطنپرستی را میکشد. لذا نخست با کشت تریاک باید شدیداً مخالفت کرد و بعد معتادان را اگر نشود ترک داد معدوم نمود، زیرا اینها، نه تنها دشمن جان خود هستند بلکه بر تعداد صف بدبختان مملکت میافزایند، شگفتی در اینجاست که بیشتر معتادان اهل ذوق و قریحه و اغلب در میان آنان اشخاصی یافت میشوند که در صورت عدم اعتیاد به این سم مهلک امکان داشت وجودی مؤثر برای جامعه بار آمده و باری از دوش مردم بردارند. ظریفی گفته بود مثلاً ؟ جواب داده بود مثلاً ، سیدحسن صاحبالزمانی، این شخص هم مشروب میخورد و هم تریاک میکشد و شاید مخالفت او با من بر سر همین مسئله باشد. حتی یک روز خودم حضوراً او را ملامت کردم و به ترک تریاک دعوتش نمودم؛ جواب داد اگر نکشم، میمیرم، گفتم: من شما را با اعتیاد به این سم انسانکش جزء اموات محسوب میدارم خوشش نیامد!
پس از کشته شدن کلنل، مجلس جشن مفصلی در اکبرآباد امیرشوکتالملک معروف به: «کلاتة سرکار» تشکیل یافته بود، همین صاحبالزمانی که زیربار نصیحت کلنل نرفت و از بیانات سودمند او هم منزجر شد، در آن موقع بیرجند بود، اشعاری به مناسبت فقدان کلنل و خوشوقتی از این پیشآمد ساخته بود که در آن مجلس جشن! خواند. من چند بیت از آن را به خاطر دارم و برخلاف میل خود و با درخواست معذرت به درج آن مبادرت میورزم:
یکی ترک نادان زخیره سری بپنداشت خود در خورسروری
گروهی بگردش همه تندخوی ستمکار و زشت و ناشسته روی
اگر چه بد او زشتکار و شقی ولی مام نامش نهاده تقی
چه زنگی که کافور نامش نهی و یا زشت و بدکارهای را بهی
پی دفع او لشگران تاختند بیک حملهای کار او ساختند
کشیدند در خون همه پیکرش جدا شد زپیکر سر پرشرش
صلة این اشعار که از یک مغزتیره و ضمیرآلوده تراوش کرده بود، اعطاء ریاست کتابخانة آستان قدس رضوی به او بود! اکثراً میدانند که این شخص عنصری بود متلون، بیعقیده و بیمسلک!
آخرین لحظات!
کلنل فشنگهای قلیل باقیمانده را با کمال احتیاط و تأنی به مصرف میرساند. رفته رفته، دیومهیب مرگ، به این جبهة فاقد فشنگ، سایه افکن میشد!
تمام دقایق را به امید رسیدن فشنگ و قوای کمکی، در انتظار بسر میبردند؛ اما افسوس! براثر خیانت سلطان حسنخان پلتیک و میرفخرایی با تمام کوشش و جدیتی که سلطان کاظمی به عمل آورد، موفق نگردید فشنگی برساند، چه آنکه نقشهی خیانت پلتیک به دستور «خائن شماره 1» نوذری قبل از حرکت در مشهد طرحریزی شده و نوارهای مسلسل و صفحات پنجاه تیر را از یک گاری به طور محرمانه در مشهد، و در حین شتاب جهت اعزام قوا، تخلیه کرده بودند!
تقریباً ساعت دو نیم بعدازظهر بود، که فشنگ عدهی همراهان کلنل رو به اتمام گذارد، و چون در تیراندازی که به سمت کردها میشد، نقصان کاملی پدیدار گشت، کردها بر تحری خود افزوده و پیبرده بودند که فشنگ ژاندارمها، برحسب اطلاعی که از نقشة قبلی آن داشتند رو به اتمام گذاشته است!
تا این دقیقه و قبل از اتمام فشنگ، از همراهان کلنل کوچکترین تلفاتی داده نشده بود، به محض اتمام فشنگ چهار نفر از ژاندارمهای باوفایش شربت شهادت را نوشیدند، و چند تیر فشنگ باقی مانده هم به کلی تمام شد، در این موقع نایب حاجی خان تفرشی از کلنل محمدتقی خان استدعا نمود که: عقبنشینی کرده و خود را به ژاندارمهای جعفرآباد ملحق سازیم و پس از برداشتن فشنگ و عدة ژاندارم کافی مجدداً به جبهه دعوت نماید زیرا با نداشتن فشنگ و شلیک شدید دشمن جان کلنل و سایرین در خطر است.
جوابی که کلنل داد این بود:
حاجی خان من میدانم صاحبمنصبان من، به من خیانت کردهاند، اگر امروز در جنگ کشته نشوم، ممکن است فردا در رختخواب مرا بکشند! بنابراین مرگ را بر عقبنشینی ترجیح میدهم، و من غیر از مادر پیر برای خود کس دیگری را سراغ ندارم، ولی زن و فرزندان در انتظار شما و سایرین میباشند، عقیده دارم شماها عقبنشینی نموده به جعفرآباد بروید من در اینجا باقی خواهم بود.
نایب حاجی خان تفرشی مجدداً عرض کرد: رئیس! خون ما از خون شما رنگینتر نیست، اگر قرار باشد کشته شویم همه با هم خواهیم بود، و اگر بنا باشد زنده بمانیم باز با هم خواهیم بود، بنابراین هیچ یک از ماها از این معرکه خارج نخواهیم شد.
کلنل در جواب حاجیخان برای آخرین بار در عمر خود چنین گفت: از این وفاداری متشکرم، گرچه قطع دارم کسی از این مهلکه جان به سلامت در نخواهد برد، ولی احیاناً اگر یکی از شماها سلامت ماندید. بگویید: با خون من روی کفنم بنویسند «وطن» و برای مادرم بفرستید.
پس از این اظهار دردناک، که اگر دشمن هم شنیده بود دلش آتش میگرفت حاجی خان و محمدخان نیز شربت شهادت را نوشیدند.
احسان آذرخشی نیز تا این موقع سه تیر به بدنش اصابت کرده بود، در اصابت تیر چهارم و براثر بریدن عصب پای چپ و بیحس شدن پا، در غلطید و از تپه به سرازیری افتاد.!
حملة اکراد با کشیدن هلهله وقیه، که مخصوص خود آنها است، شدت کرده و بقیة نفرات کلنل نیز شهید شدند.
اکنون در این جبهه فقط یک نفر، آن هم کلنل محمدتقیخان باقی مانده است مسلسلها، پنجاه تیرها، یازده تیرها، هم آلات جامدی بودند که بدون فشنگ کوچکترین اثری بر آنها مترتب نمیشد! کلنل با حسرتی به این آلات جنگ نگاه میکرد، از چپ و راستش مانند باران گلوله میبارید، این گلولهها، همان گلولههایی است که از انبارهای سربازخانة ژاندارمری قوچان به غارت رفته بود! به اجساد کشتگان؛ رفقای باوفای خود که یکی بعد از دیگری در پیش چشم او شهید شده بودند؛ با تحسر نظاره میکرد، که ناگهان یک گلوله «دم، دم» به استخوان لگن خاصرهاش اصابت نموده و با یک دنیا آمال و آرزو جام شربت شهادت را در راه وطن جانانه نوشید.
تشییع جنازه
جسد را بر روی توپ گذارده و روی آن را مملو از گل کردند؛ جمعیت مشایع فوقالعاده بود، من تاکنون یک چنان جمعیتی تشییعی ندیدهام، موزیک ژاندارمری در عزای این سرباز رشید و فرزند خلف ایران، در پیشاپیش جنازه با نوای محزون و جگر خراش مترنم بود.
مردم؛ حقیقتاً از روی خلوص عقیدت و ایمان به آن فقید، اکثراً در حال گریه و ناله، آهسته آهسته در حرکت بودند، هنگامی که جنازه به نزدیکی ادارة پست و تلگراف رسید، علیخان مدیر «مسعودی» روی توپ قرار گرفت و در ضمن ایراد مختصر نطق، این جنایت را شدیداً تقبیح کرد و بر روح این سرباز معصوم درود فرستاد، و سپس جنازه مجدداً به حرکت درآمد.
پیرمرد وارسته، حاج محمد رحیم آقا طاهباز، این مرد جهان دیده و ستم کشیده در حال غیرقابل وصفی پیشاپیش جنازه حرکت میکرد، تسلیتی گفته و تسلایش دادم، از محل مزار جویا شدم. گفت اکثریت قریب به اتفاق مقبرة نادرشاه را انتخاب کردهاند. در این موقع جنازه از صحن مطهر خارج شد، و کمکم به مقبرة نادرشاه نزدیک میشدیم، یکی دو جای دیگر جنازه را متوقف ساختند، نطقهای مهیجی از طرف محصلین ایراد شد، یکی از محصلین میگفت: خون او نیز مانند خون سیاوش در جوش و از هر قطرة خونش هزاران لالة وطنپرستی خواهد دمید دیگری گفت:
معارف بیش از همه داغدار و ماتمزده است، زیرا کلنل محمد تقیخان به معارف بیش از هر چیز اهمیت میداد، سومی روی کرسی خطابه رفت و با حرارتی هر چه تمامتر چنین ایراد سخن کرد:
مردم! ما محصلین گوهر گرانبهایی را از دست دادهایم، این سرباز شریف و قهرمان تجدد و آزادی، پدر مربی ما بود، فقدان او بیش از مرگ هر عزیزی بر ما محصلین تأثیر بخشید، ما حس انتقام او را از مسبب اصلی و مسبیین غیر مستقیم محرک واقعی قتل او در دل نگه میداریم؛ تا اگر عوامل وقت و زمان ما را موفق به گرفتن انتقام او نساخت، این وظیفهی حتمی را به عهدهی نسل آینده واگذار میکنیم.
عدهیی زن نیز در بین تشییعکنندگان دیده میشدند. یکی از آنها با تمام سوز دل گریه میکرد، ضجه و نالهی سوزندهی او دلها را میسوزاند و کانون هر شنونده را آتش میزد، یکی میگفت حق دارد برادرش بود، دیگری او را خواهر کلنل میپنداشت، آن دیگری میگفت «مادر» این فقید است، دادن نسبتها تنوع بینوای گریان دوشیزهیی است که در صورت عدم فقدان کلنل، امکان داشت در زندگیاش شرکت کند، زیرا به طوری که در فصل عروسی نوشته شد؛ ماژربهادر به خانوادهی او نویدی داده بود، در این صورت او حق داشت با سوز و گداز شیون کند، این دوشیزهی فلکزده که به امید موفقیت نهایی کلنل در حال انتظار به سر میبرده؛ چه نویدها که در دل به خود نداده بود، افسوس رشتهی آمال و آرزوهای احتمالی او را دژخیمان کرد قطع کردند و حیات آیندهی او را بیرونق و به دست حوادث سپردند؟!
در این موقع، به در مقبرة نادر رسیدیم، جنازه را از روی توپ پیاده کرده به درون مقبره بردند تا شب دفنش کرده و به مجاورت نادرشاه افشار مفتخرش سازند.
خاتمهی تشییع جنازه اعلام شد و جمعیت رفته رفته متفرق میشدند، من هم از فرط خستگی و اندوه به سوی منزل که فاصلهی بسیار کمی با مقبرهی نادر داشت، آهسته روانه شدم.
در بین راه با خود میاندیشیدیم که وضع مملکت و بالاخص ایالت خراسان از چه قرار و به کجا منتهی خواهد شد، مدتهاست از مرکز مملکت به مناسبت قطع رابطه به نحوی که باید اطلاع در دست نیست تا بتوان با پیشآمد ناگوار اخیر سنجید، و نتیجهیی ولو با حدس، از آن سنجش به دست آورد، از خود میپرسیدم: آیا کلنل اسمعلخان بهادر بدون قید و شرط تسلیم خواهد شد؟ یا قیام را تا قبول پیشنهادات صد در صد مشروع کلنل فقید ادامه خواهد داد؟
نه! قیام با فقدان کلنل، با فقدان آن مرد عالیقدر و عالم و پیشوای تجدد و آزادی ادامهپذیر نبود، زیرا آن شخصی که مظهر مظلومیت و طرف دشمنی و عناد و لجاج بود، با خدعه و تزویر از بین رفت، برای کلنل بهادر بهانه و محملی در دست نبود که قیام را ادامه دهد،وانگهی کلنل پسیان در پیکار با قشون اعزامی مرکز کشته نشده بود، او به دست یک عده مردم شریر از بین رفت و واقعاً به قول استاد بهار «نفله» شد! قشون مرکز در این قتل فجیع شرکتی نداشته است.
ریاست وزرایی قوام و نبش قبر کلنل
همه دیدیم که چه نتایج شومی از ریاست وزرایی قوام به بار آمد، خوانندگان گرامی مسلم و مسجل شد که این کینتوز بیگذشت، تا این جوان پاک سرشت را به کشتن نداد راحت ننشست! و گویا قتل فجیع کلنل و حتی بریدن سر او به دست قلیچنوکر تاجمحمدخان و برات محمد بیک47 باز هم آبی به آتشسوزان درونیش نپاشید، در صدد اقدام دیگری برآمد و آن نبش قبر کلنل بود!
کلنل به مناسبت علاقهی فوقالعادهی مردم و وجاهتی که در بین عموم طبقات پیدا کرده بود، در جوار نادرشاه مدفون شد.
قوام با دستور نبشقبر، به افکار عمومی و مهمتر از آن به مذهب اسلام که نبش قبر را حرام فرموده است توهین وارد ساخت! حتی مجتهدین فعلی و قائدین اسلام نبش قبر را برای حمل به عتبات عالیات هم بدون وصیت متوفی جایز نمیدانند و حرام میدانند.
اجرای این دستور با وجود کثرت طرفداران امکانپذیر نبود، با وجودی که اقتدار در دست مخالفان بود و بر همه چیز تسلط داشتند، انجام این امر مشکل و بلکه غیرممکن به نظر میرسید و به طوری که استنباط میشد حتی بعضی از مخالفان هم از نظر رعایت قوانین شرع با نبش قبر موافقت نداشتند و گویا این اصل مهم را در مرکز هم به قوام گوشزد کرده بودند، معهذا گوش به این حرفهای قانونی نداده و در اجرای دستور خود اصرار ورزیده بود!
مأمورین اجرای این دستور، کمیسیونها تشکیل داده و تبادل افکار کرده و نتیجتاً خود را در بنبست عجیبی مشاهده کرده بودند، زیرا همانطور که در بالا اشاره شد، دوست و دشمن با اجرای این عمل مخالف شرع و انسانیت، جداً ابراز نفرت و بدبینی میکردند، پس چه باید کرد؟ او مصر است و خیلی هم مصر، بالاخره به این نتیجه رسیدند که نبش قبر بایستی خیلی محرمانه صورت پذیرد، مسلمانها که زیر بار چنین معصیت بزرگ و ذنب لایغفر نمیرفتند، صلاح در این دیدند که انجام این کار را به عهدهی کریشخان ارمنی که در رأس نظمیهی خراسان بود محول سازند، به کریش خان پیشنهاد میشود، او جواب داده بود که چون من با مردم در تماس نزدیک هستم و به مقتضای شغلی که دارم موظفم برای حفظ آرامش و برقراری انتظام در تحبیب مردم کوشش کنم، و به طوری که کاملاً محسوس است افکار عمومی با این اقدام جداً مخالف است، بنابراین قبول این مسئولیت را به صلاح خود تشخیص نمیدهم، گفته بودند چون شما ارمنی هستید مانع قانونی برای شما در بین نیست، باز جواب داده بود همان است که گفتم، من با این شغل نمیتوانم به افکار عمومی پشت پا بزنم، خوب است به دیگری مراجعه کنید.
به جستجوی دیگری پرداختند و متأسفانه پیدا کردند، این عنصر حق ناشناس (!) رضاخان رفعت نظام بود.
این شخص کسی بود که از محبتهای کلنل برخوردار و از مقام کوچک به مقام حساسی گمارده شده بود، وی داوطلب شد و با چند نفر مانند دزدان نیمه شب به مقبرة نادر رفته قبر را شکافت و صندوق آهنین را که کلنل برای ابد در آن خفته بود48 از زیر خروارها خاک بیرون کشید و همان شبانه به گورستان بیرون دروازهی سراب انتقال داد و در آنجا به خاک سپرده شد؟!
یاران باوفا و اصیل از این جریان اطلاع داشتند و هرگونه مقاومتی را به مناسبت عدم خونریزی صلاح نمیدانستند، لذا قبلاً با کمک چند نفر کورهپز، سنگ بزرگی که حاوی اسم، رسم تاریخ شهادت و محل وقوع قتل بود حاضر و آماده نموده بودند، صبح تاریک روشن این سنگ را بر روی قبر دوم کلنل گذاشتند.
سیری در نامههای کلنل
بنده شخصاً عاشق و دیوانهی ادبیات فارسی هستم و در مکاتیبی که بویی ببرم برای یک مرتبه خواندن قناعت نکرده و به دفعات دیگر میخوانم.
27 جمادیالاول 1338
نامه به برادرزاده آقای حسینعلی خان سلمهالله تعالی. عید شریف مبارک این دفعه سه امضای خانوادگی داشتید. ع. غ زاده، سلطانزاده، پسیان، ماشاءالله از سیاست بهرهی کافی داشته و نزدیک است که در سلسلهی سیاسیون بزرگ عالم ... محسوب شوید.
26 رجب 1338
خیلی متشکر از خداوند که تاکنون به یک نحوی عمر خود را گذرانده و محتاج مردم این زمانه نشدهام بعد از این هم امیدوارم انشاءالله بگذرد. مال دنیا زیاده از حد لزوم اسباب دردسر است.
متن یک نامه حماسی و سیاسی
والخیل والیل والبیداء تعرفنا
السیف و الضیف و القر طاس والقلمی49
برادر عزیزم! بدت مباد گز ندت مباد و درد مباد، ساعت 10 بعدازظهر 26 برج است، در میان تودهی کاغذهای متفرقه سرشک چشم را که از اثر عبارت مکتوب خصوصی شما روان شده بود پاک کردم، میخواهم جواب بگویم، آه چقدر ناگوار است که نمیتوانم عملیات نظامی پارههای قلب خود را به رأیالعین مشاهده کرده و در پهلوی همقطاران با شرفم روی زمینهای لمیزرع خراب دراز کشیده، و به هر صدای آخ که از اصابهی گلولهی دشمن غارتگر تولید میشود، یکی هم بالاخره مردانگی کرده به من مصادف شود.
افسوس هزار افسوس، که مشهد و طبقهی ممتازهی آن مانع نیل این آرزو است چنانچه اگر چند ساعت دیر رسیده بودم، دیگر کار از کار گذشته بود، رسیدم و به مثل معجزه، سحرها را باطل نمودم و شکرالله ثمشکرالله ما هدانا لشکراًلنعم.
قربانت شوم! ... یوسف گم گشته بازاید به کنعان غم مخور، کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور، بلی شرافت و سعادت دیر یا زود برمیگردد. ایرانی نمیمیرد و محو نمیشود، اگر ما هم نبینیم اخلاف ما خواهند دید، بر ما است، که آنها را از ننگ ذلت خلاص نماییم. آری ما باید جانبازی کنیم، ما باید با هرکس که خائن وطن است بجنگیم ولو اکثریت تامه داشته باشد، بیشبه ما در این راه به موانع سهمگینی برخواهیم خورد، ما باید ریشههای ننگین خیانت را از جا کنده اصول «اریستوکراسی» را از مملکت نابود سازیم، عزم آهنین ما سلاسل و قیودات ارتجاعی را از هم گسسته و تمام موانع و عوائق را برهم شکند اتکال و اتکاء ما به یاری خدا و ائمه اطهار است و بس. و اما عزیزم شما نخواهید مرد نه دزدان با خرزی را قدرت و یا رأی آن است که تو را هدف گلوله قرار دهند و نه گلوله را آن اجازه است که خط سیر خود را به سمت وجود نازنینت امتداد دهد نه، نه، فقدان تو بر من خیلی دشوار و ناگوار است و جبرانش غیرممکن. تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست. خواهشمندم قبول زحمت نموده از کلیة افراد من و از زخمیها خصوصاًاز طرف من دلجویی و احوالپرسی نمایید.
محمدتقی
سیری در خصوصیات کلنل
کلنل توپ پاک میکرد!
آقای فتحی آتشباک در حین چاپ دوم کتاب، برای من چند خاطره، را که از مردم شنیده است فرستاده و تقاضای چاپ نموده است.
درج مقدمهی خاطره معذورم اینک با مختصر اصلاح به درج دو خاطره از نگارش ایشان اکتفا میکنیم.
«علیایحال اطلاعاتی که راجع به کلنل از مردم شنیده است به شرح زیر است:
میگویند کلنل محمدتقیخان همیشه وقت و بیوقت شخصاً به سربازخانههای مشهد سرکشی میکرده و جزییات را از نزدیک میدید؛ یک روز موقع ظهر به سربازخانه آمده میبیند؛ سربازی زیرا اشعهی سوزان آفتاب به پاک کردن توپی مشغول است، میپرسد چرا تا این موقع برای استراحت نرفتهای؟ آیا ناهار خوردهای؟ سرباز جواب میدهد خیر، چون تقصیری کردهام، وکیل باشی قسمت به جرم آن، دستور داده که این بیگاری را بکنم و بعد ناهار بخورم؛ کلنل میگوید «تو برو استراحت کن و ناهار بخور من توپ را پاک میکنم که هم تو به زحمت نیفتاده باشی و هم امر مافوقت اجرا شده باشد، گرچه ژاندارم حاضر نمیشده ولی به اصرار وادارش میکند که به کلاس استراحت برود.
همین که وکیلباشی آن ژاندارم را میبیند، تعرض میکند که چرا آمدی؟ سرباز، وکیلباشی را از جریان مستحضر میسازد، وکیلباشی بیدرنگ وسط میدان دویده فرمانده کل قوای نظامی خراسان را در حال پاک کردن توپ مشاهده و با اعتذار استدعا میکند که بقیهی کار را به عهدهی خود او واگذار نماید ولی کلنل وظیفهای را که به عهده داشت تمام کرده بود.
صبح روز عید نوروز
عموم صاحبمنصبان ارشد، حسب موافقت قبلی، در ادارة ژاندارمری اجتماع کرده و از آنجا مجتمعاً به منزل کلنل رفته بودند، من هم شرفیاب و صمیمانه دستش را فشرده تبریک گفتم.
هنگام خروج به هریک در خور مقامی که داشتند پنج هزاری یا دو هزاری زر میداد، به من هم یک پنجهزاری طلا مرحمت کرد. بیاد مصاحبهی سه روز پیش افتاده در شگفت شدم، با خود میگفتم کلنل از کجا پول تحصیل کرده، حس کنجکاوی مرا وادار کرد که از عباس بپرسم، عباس از عوالم یگانگی و مودت فیمابین مطلع بود، عباس را گوشهی حیاط برده گفتم، کلنل طلا عیدی مرحمت میکرد؛ به من هم پنج هزاری طلا داد، از کجا پول تهیه کرد؟ گفت شما چه اصراری دارید که به اسرار مردم پی ببرید، دیدم حرفی است حسابی، به حال شرمندگی خواهش کردم و قول دادم که بروز نخواهم داد،وقتی مطمئن شد، گفت: پریروز که شما رفتید مرا احضار کرد و فرمود لباس سویل بپوش و اسب شخصی مرا ببر بازار مالفروشها به هر مبلغی که توانستی بفروش، و سپس ببر نزد میرزاعبدالله صراف، تمام پول اسب را پنجهزاری و دو هزاری زر بگیر و بیاور، من هم همین کار را کردم.
پس از اینکه پول اسب را از خریدار تحویل گرفتم، به تماشای اسب زیبا همانجا ایستادم، خریدار اسب را سوار شده به راه افتاد تا از نظر ناپدید نشد، نمیتوانستم از نگاه به این اسب نجیب، انصراف حاصل کنم به هر حال خوب اسبی بود و حیف شد، اما جای خوشوقتی است که این اسب در این موقع باریک، باعث حفظ آبروی کلنل شد.
پروتست کلنل به «باش کماندان»
قشون عثمانی!
آقای میرزا علیاکبر ساعتساز نقل میکرد: سالی که کلنل به مناسبتی با قوای عثمانی داخل در سرحدات ایران تماس حاصل کرد، موقعی بوده است که هر دو قوا با هم عملیات مشترکی داشتهاند، کلنل با در نظر داشتن تجاوزات گذشتهی عثمانیها به ایران اضطراراً در این اشتراک عمل همگام، و همکاری میکرده است یک روز میبیند که از این خوی قدیمه باز آثاری بروز و بوی مشمئز از آن استشمام میشود، به این معنی که قوای عثمانی سرودی ساختهاند که معنایش این بود: «ایران را ما فتح کردیم و تمام آن را هم به چنگ خواهیم آورد، ما مردان غیور ترک... الخ...»
کلنل بیاندازه عصبانی شده و قوای تحت فرماندهی خود را جمع کرده میگوید قضیهاز این قرار است، من به فرماندهی قوای عثمانی پروتست شدید خواهم کرد که اگر تا 24 ساعت دیگر سرود مزبور را پاره نکرده و از خواندن آن خودداری نکنند، حمله کرده و با آنها جنگ خواهم نمود. زیرا من فرزند مادری مثل ایران باشم و یک چنین جسارتی را از اجنبی تحمل کنم؟ حاشا، همینطور که گفته بودم اقدام میکند فردا صبح «باش کماندان ـ فرمانده قوای ترک» از کلنل تقاضای وقت ملاقات میکند، در این موقع کلنل در وسط میدان انجام وظیفه میکرده، کماندان در وسط میدان از دور به کلنل سلام نظامی داده و کلنل را که از حیث سن و درجه از او کمی داشته در آغوش کشیده و پیشانی مردانهی او را میبوسد و از ساختن سرود مزبور معذرت خواسته و قول میدهد تا سه ساعت دیگر عوض کنند و بر میگردد.
گوینده میگفت، آن روز کلنل به حدی ناراحت شده بود که بغض گلویش را گرفته و گونههایش از شدت تأثر نیله گون شده بود صبح فردای آن روز، اول وقت صدای سرود تازهای را که قشون عثمانی ساخته بود به گوش خود شنیدم و نسخهی آن را فرستادند که این معنی را داشت؛ «ما همسایه، ما برادر، ما همکیش، ما کمک ملت ایران و مهمان عزیز آنانیم، سعادت عظمت ملت ایران را مانند سعادت خود خواستاریم، زنده باد ملت ایران، پاینده باد فرزند غیور و قهرمان آن محمدتقیخان پسیان
اینها اجمالی از خاطرات کلنل بود که مؤلف به تحصیل آنها توفیق حاصل کردم.
از اشعار کلنل
ای رحمت حق سایهی یزدان نظری کن ای پادشه عالم امکان نظری کن
هستم ز تو از تو بود مستی عشاق با یک نگهی جانب مشتاق نظری کن
تنگ آمدم ای شاه درین گنبد گردون رحمی بنما سوی فقیران نظری کن
شور تو بود در سر من مظهر رحمان مولای جهان روح و تن و جان نظری کن
جانم به لب آمد زخرافات خلایق ای قدرت اکمل انسان نظری کن
سود تو بود مایهی سودای دو عالم ای فخر بشر عقل دوران نظری کن
ذات تو بود مظهر انوار الهی روی تو بود شمع شبستان نظری کن
شب 27 ربیعالثانی
آثار:
کلنل به دلیل مشاغل و کارهای اجرایی فرصتنگارش کتاب و مقالات را نداشت و از این جهت نتوانست اندیشهها، تجربیات و توانمندیهای تخصصی خود را در دسترس دیگران قرار دهد. آنچه از ایشان به جای مانده به شرح زیر است:
1ـ نامهها
2ـ کتاب: ژنویو ـ تاریخچه یک کنیز اثر لامارتین
3ـ حکایات کوچک برای اطفال
ترجمه از فرانسه و انگلیسی
4ـ سه سال شیمی در یک جلد، اثر: ا.درنکور
5ـ تدوین لغتنامه آلمانی به فارسی(نیمه تمام)
6ـ لوایح و مقالات ترجمه شده که بعضاً ناقص مانده است.
7ـ ترجمه کتاب باغبان اثر تاگور ( نیمه تمام)
8ـ مقالاتی در جراید: حبلالمتین، مجله کاوه بررسی اوضاع ژاندارمری
9ـ کتابچهی: شرح حال یک جوان وطندوست. در حقیقت تاریخچه زندگی خود ایشان است. که ناقص مانده است.
سیری در نوشتهها
در نامه به یکی از دوستان خود در آلمان مینویسد:
افسوس مطبوعاتی که میخواستم برای من نفرستید، گران است و پول برای خرید آنها ندارم. اگر میخواستم میتوانستم 1000 تومان پول گیر آورده باشم ولی خود میدانید که من پولپرست نیستم.
تنها مقدار کمی وجه که بتوانم از آن زندگانی کنم برای من کافی میآید....»
از مشهد = 14 اوت 1924
منابع
1ـ قیام کلنل محمدتقیخان پسیان، سیدعلی آذری
2ـ فراماسونری، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
3ـ قیام کلنل محمدتقی خان پسیان، برلین، 1306
4ـ فصلنامه تاریخ معاصر کتاب هشتم
5ـ رجال ایران، مهدی بامداد
6ـ انقلاب خراسان، اسناد و مدارک 1300، کاوه بیات
7ـ رجال سیاسی نظامی، باقر عاقلی
8ـ روزشمار تاریخ ایران، جلد اول، باقر عاقلی
دائرةالمعارف فارسی، جلد اول، محمد مصاحب
پینوشتها:
_______________________
1ـ Ke`sterzich
2ـ Moril
3ـ Major Tarel
4ـ ترجمه:
5ـ Prof. Sebastian
6ـ M.Extron
7ـ M.Chelstern
8ـ روزنامة آگاهی در مشهد به مدیریت مرحوم ملاباشی آل داود معروف به آگاهی چاپ و منتشر میشد و از روزنامههای وزین عصر خود به شمار میرفت.
9ـ سرگذشت خودش بود.
10ـ قیام کلنل، ص 12 ـ 13.
11ـ انقلاب خراسان، اسناد و مدارک 1300، کاوه بیات، 1370، ص 270 ـ 271.
12ـ همان، ص 272
13ـ همان، ص 272
14ـ همان، ص 273
15ـ همان، ص 273
16ـ همان، ص 273
17ـ همان، ص 273
18ـ همان، ص 274
19ـ همان، ص 274
20ـ همان، ص 274
21ـ همان، ص 275
22ـ همان، ص 276
23ـ همان، ص 287 سند 69
24ـ همان، ص 291
25ـ کلنل صرفاً مطیع بود، و تلگرافهای او حاکی است، از توضیح بیشتر بینیازیم.
26ـ اعلیحضرت شاه قطعاً مطلع نبود، زیر قبلاً پیشنهادات کلنل را که وسیلهی شش نفر از نمایندگان به عرض مبارک همایونی رسید، تمام مواد آن به استثناء خروج کلنل از ایران مورد، قبول شاهانه واقع گردید، و کلنل را هم به مراحم وعنایات شاهانه مستظهر ساخته بودند.
27ـ این رقم به اصطلاح «بلف» بود زیرا که قبلاً از زبان بهرامی نوشتیم، دولت با سیلی صورت خود را سرخ نگه میداشت، و نتوانست هزار نفر قشون با تجهیزات لازم در آن موقع به شاهرود بفرستد، و خزاعی هم که به مشهد وارد شد فقط عمدهاش 700 نفر قزاق و 200 نفر ژاندارم رژیمان 10 استرآباد بود، و از شخص موثقی شنیدم وقتی چشمش به چهار هزار نفر ژاندارم کاملاً مجهز و نو نوار باقی ماندهی قشون کلنل افتاد، به قشون اعزامی گفته بود: «قدر این برادران ژاندارم خود را بدانید. آنها اگر تف میانداختند ما را از شریفآباد میبرد.»
28ـ او خود به گواهی تاریخ هیچوقت شاهپرست نبوده و نیست، و منظور او در اینجا از عنوان شاهپرستی و اینکه نام اعلیحضرت شاه را با آن آب و تاب برده است، ارعاب و از طرفی تهییج علم بوده است و به اصطلاح هندوانه زیر بال او گذاشته بود.
29ـ به میل خودش بوده زیرا مشارالملک گفته بود: «من اینقدر خیانت که تو میخواهی نیست ـ شاه را هیچ از اعمال تو آگاهی نیست ـ لیک تا چند توان مسئله را پنهان کرد ـ شاه را غافل و یک ناحیه را ویران کرد.»
30ـ بعد از کلنل گلروپ اولین کسی که به درجهی سرهنگ تمامی در ژاندارمری ایران مفتخر شد، کلنل محمدتقیخان بود، و دیگر در ژاندارمری به جز گلروپ سرهنگی وجود نداشت، و در تصویبنامهی شمارهی 3245 مورخ 28 ثور 1339 هجری قمری این عبارت «به کلنل محمدتقیخان پرداخته شود» صحت گفتار ما و بطلان عبارت تلگراف مزبور را اثبات میکند.
31ـ از کلمهی »غیره» درست چیزی دستگیرم نشد، شاید منظور برای تجهزی قشون چریک جهت چپاول مردم و یا مصادرهی اموال آنها بوده است.
32ـ منظور «سلامی» و «سده» املاک شخصی او بود، که از تعرض ژاندارم مصون بماند. وگرنه دلش به حال خرافی و باخرزی نسوخته بود.
33ـ حاج شجاعالملک؛ ضربشصت کلنل را با حملات ماژر علیرضاخان شمشیر و سالاراشجع چشید، و پنجهزار قشون چریک خود شکست خورد و تا سر حد فرار اختیار کرد و به خاک افغان پناهنده شد و بسیار ناتوان گردید و دیگر محلی برای امتثال امر قوام باقی نماده بود.
34ـ در سال 1330 قمری
35ـ جنگ بینالملل اول 1334 قمری
36ـ کلنل محمدتقی خان، چاپ برلین، ص 91.
37ـ
38ـ
39ـ کلنل محمدتقی پسیان، برلین، 1306، ص 10.
40ـ همان، ص 11،
41ـ همان
42ـ همان ص 11
43ـ همان، ص 11
44ـ همان، ص 12
45ـ شرح حال کلنل پسیان، برلین، 1306، ص 49
46ـ مجله تاریخ معاصر ایران، کتاب هشتم، 1374 (137 ـ 157)
47ـ قلیچ کرد پس از سه سال کشته شد.
48ـ این صندوق به دستور نایب آقاخان خوشکیش همکار قدیمی لرستان و رئیس مباشرت دوران قیام کلنل محمد تقیخان ساخته شده بود.
49ـ اهل معنی، شب، بیابان، شمشیر و مهمان و کاغذ و قلم همه ما را میشناسند.
مجله گزارش تاریخ