17 خرداد 1393

تردید بر سر دوراهی سنت و تجدد در «انجمن مخفی»


تردید بر سر دوراهی سنت و تجدد در «انجمن مخفی»

ادبیات متعهد همچون هنر متعهد و انقلابی جریانی بود که پس از پیروزی انقلاب جلوه و قوت بیشتری گرفت. هنری که خود را در خدمت بیان ارزش‌ها و پرداختن به معیارها و هنجارهای اسلامی و انقلابی قرار می‌داد، این‌‌بار نویسندگان و هنرمندان تلاش داشتند تا فراتر از نگاه تخیلی و هنرمندانه، هدف بزرگتری را دنبال کنند. می‌توان گفت در این دسته از آثار، محتوا بر ساختار غلبه دارد. به عبارت دیگر نویسنده می‌نویسد تا مضمونی خاص را بیان کند. در این حالت برتری اندیشه بر تخیل و عاطفه به خوبی در نظر هنرمند قابل مشهود است. هرچند این به معنای دور بودن و نادیده انگاشتن ساختار هنری یک اثر هنری نیست.

از قبل این جریان، هنرمندان و نویسندگان متعددی طی سال‌های پس از انقلاب متولد شدند و رشد کردند. احمد شاکری یکی از این نویسندگان است که تاکنون تلاش کرده تا آثار خود را در جیان ادبیات متعهد بیافریند و معرفی کند. جدیدترین اثر شاکری «انجمن مخفی» است که با هدف بازروایی اوضاع و احوال ایران در دوره مشروطه و قاجار در قالب یک اثر ادبی نوشته شده است. این اثر پیش از این یک‌بار توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده بود. داستان این کتاب در دوره پس از مشروطه اتفاق می‌افتد و نویسنده تلاش دارد تا در آن نقش انجمن‌های مخفی‌ای که در این دوره فعالیت می‌کردند را با زبان داستانی و در فضایی برساخته از ذهنش به تصویر بکشد.

بنا بر گفته نویسنده، این رمان از سه داستان تشکیل شده که به صورت موازی روایت می‌شوند. در این رمان علاوه بر داستان‌پردازی، به تاریخ، سیاست و مذهب پرداخته و حوادث مهمی چون جریان مشروطه، تحریم تنباکو و انجمن‌های مخفی را مورد توجه داشتم. در رمان سه نوع روایت گنجانده شده است که روایت اول درباره «سلطنت احمد شاه»، روایت دوم «مقتل خوانی واقعه عاشورا» و روایت سوم درباره «دوران مشروطه و ماجراهای شهادت شیخ فضل الله نوری» است.

داستان کلی ماجرای تقابل دو اندیشه است ما بین بهاء کمال، شخصیت اصلی داستان و آقاجان که عضو یکی از انجمن‌های مخفی است. در نهایت تقابل این دو اندیشه که هر یک عقبه‌ای متفاوت دارند، به کشاندن داستان به ماجرای قیام امام حسین(ع) و تقابل میان خیر و شر انجامیده می‌شود.

علاوه بر موضوع جذاب اثر که می‌توان ادعا کرد در کمتر اثری به آن پرداخته شده است، نثر داستان کشش بسیاری در مخاطب برای همراهی با راوی ایجاد می‌کند. زبان ساده و سلیس و دارای ویژگی‌های زبانی دوره قاجار است. واژگان، ترکیبات و حتی ضرب‌المثل‌های به کار رفته در این کتاب به خوبی انتخاب شده و مخاطب با روبرو شدن با این واژگان به تأمل نویسنده در کاربرد آنها پی می‌برد.

عباراتی همچون «گرده»، «دلمه‌بسته»، «کسب اجازه کردن»، «حوایج» و حتی پس و پیش کردن اجزای عبارات مانند: «ارض خداوند واسع است برای جمله بندگانش» و «یحیای مکی نیز در راه سفر خطرها به جان خرید و بر همین اساس است که عده‌ای از ذوقیه را گمان بر آن افتاده که محصلان مدرسه خان را هم، چنین خطراتی حکم مصداقی از آن امر کلی باید دانست که برای یحیی اتفاق افتاده.» و... افزون بر اینکه شیرینی نثر داستان را بیشتر می‌کند، ساختار متن را نیز در فضای مورد نظر قرار می‌دهد. در این حالت مخاطب خود را به راحتی در کنار توصیف‌های نویسنده در میان ایوان‌ها و هزارتوی بازارچه‌‌های قاجار می‌بیند.

شاکری چاپ جدید کتابش را به انتشارات سوره مهر سپرده است. در بخش‌هایی از این اثر می‌خوانیم:

«بعد از شیخ و ماجرای اعدامش در توپخانه، مدارس تهران قدرت باور آن را نداشتند. سیدین گفتند هیچ‌وقت به قتل میرزا راضی نبوده‌اند. کسانی که درس شیخ را درک کرده بودند آن واقعه عظما را تصور نمی‌کردند. حتی جمعی از محصلان مدرسه، که قیام شیخ را در مخالفت با قانون مشروطه بر نتافته بودند، از نبود شیخ دریغ می‌خوردند. می‌دانستیم که بعد از شیخ برای احدی از علما امنیت نخواهد بود و قاتلان و مسببان مرگ شیخ، به کمتر بهانه‌ای مخالفان را از دم تیغ می‌گذرانند.

همان ایام عده‌ای در شبنامه‌ها تهدید می‌کردند که میرزا را همانند شیخ مهدورالدم می‌دانند. آن شب، جناب کمال با خبر مهاجرت میرزا به مدرسه خان ‌آمد. محصلانی که تا دو روز پیش پای اعلان‌های انجمن را امضا کرده بودند از او می‌گریختند. همایون کمال نمی‌دانست چه شده که محصلان مدرسه خان صبح شیخ و میرزا را تکفیر می‌کنند و شب‌هنگام از ‌آنچه اتفاق افتاده است می‌گریزند. کسی جوابی برای این سؤال نداشت. هرکس انگشت اتهام را به سوی دیگری نشانه می‌رفت. برخی‌ها کمال را مسبب این واقعه می‌دانستند. چند نفری دست از جان شسته بودند و از شاه گرفته تا سیاسیون و مشروطه‌خواهان، همه را به باد ناسزا گرفته بودند. کار به جایی رسید که اگر کمال ساعتی دیگر در مدرسه مانده بود به حکم ارتداد جانش را می‌گرفتند. کمال خودش را باخته بود. تا به آن زمان چنین ضعف نفسی از او رؤیت نشده بود.

چند ماه بعد، در گفته‌هایش در صحافخانه فهمیدم میرزا را به هیئتی از خانه خارج کرده بودند و به لواسانات فرستادند که او هم تاب دیدن آن را نیاورده بود. از هراس محصلان مدرسه او را در پستوی یکی از حجرات پناه دادیم. می‌لرزید. مانند اتفال گریه می‌کرد. ترسیده بود. اما نه از محصلانی که بیرون حجره انتظارش را می‌کشیدند. چهره برهنه واقعه او را به مدرسه کشانده بود تا خودش را التیام دهد. می‌گفت در آن شب بارانی به مدرسه ‌آمده تا شاید صحبت کسانی از اهل علم که با او همراهی کرده بودند آرامش کند. اما پرخاش محصلانی که به او تاخته بودند آخرین پناه او را هم نابود کرده بود. قلیانی برایش چاق کردم. گفتم اگر می‌دانسته حق با میرزاست، چرا در این امر با مشروطه‌خواهان همراهی کرده تا میرزا را انگشت‌نما کنند و با آبرویش بازی کنند؟ هنوز هم اصرار داشت میرزا حامی‌ استبداد است.»


تسنیم