وابستگی حکومت پهلوی


دکتر سید جلال الدین مدنی

اگر بخواهیم تعریف کوتاهی از انقلاب اسلامی سال 57 داشته باشیم باید بگوئیم که این انقلاب رژیم وابسته 57 ساله پهلوی را واژگون ساخت. وابستگی بزرگترین بدبختی ملت در دوران معاصر است. اشخاصی که به هر دلیلی-آشکارا و یا پنهانی-طوق وابستگی را به گردن می آویزند و به جای خدمت به امت و اجرای عدالت در جهت خواسته بیگانگان تلاش می کنند، سرنوشتی جز رسوایی و ننگ و هلاکت با بدترین وضع و باقی گذاشتن بدنامی و لعن و نفرین ندارند.
تبعید رضاخان بعد از سقوط در شهریور 20 با آن وضع خفت بار، فرار پهلوی دوم به غربت در شرایط اوج انقلاب، اعدام صدام با هزاران جنایاتش، نمودی از همان وابستگی است.
اگر زمامداران کشورهای اسلامی صاحب انرژی در خاورمیانه به قدرتهای مسلط جهانی وابستگی نداشتند و از بین ملتهایشان برخاسته بودند، کشور فلسطین اسلامی سرنوشتی دیگر داشت و اشغالگران صهیونیست موفق نمی شدند میلیون ها مسلمان فلسطین را آواره کنند و وطن آنها را به نام اسرائیل در اختیار گیرند.
ده ها سال است که کشورهای استعماری از طریق نشاندن افرادی در قدرت خواسته هایشان را در کشورهای به اصطلاح مستقل تأمین می کنند.
ایران هم در تمام 57 سال سلطنت پهلوی چنین وضعی داشت. اسناد و مدارک و اقدامات در این خصوص فراوان است. برای پیگیری موضوع اندکی به عقب برمی گردیم.
انقلاب مشروطیت 1906/1258، پیروزی ملت بر استبداد، نفوذ بیگانه، ظلم، تجاوز، غارت و چپاول بود. قانون اساسی و متمم آن، یک سال پس از انقلاب تنظیم و تصویب گردید و ایران در زمره معدود کشورهایی درآمد که دارای قانون اساسی بودند. در قانون اساسی حقوق ملت و آزادی های اساسی از هر جهت پیش بینی شده بود. برای اداره کشور سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه در نظر گرفته شده بود. شاه می بایست سلطنت کند نه حکومت و حکومت در اختیار برگزیدگان ملت باشد. مجلس شورای ملی باید مرکب از کسانی می بود که مردم آنها را برای نمایندگی صالح تشخیص می دهند. دولت باید مورد اعتماد کامل مجلس می بود، همه قوانین کشور باید در چهارچوب موازین اسلامی وضع می شد. دین رسمی کشور اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری اعلام شده بود و شاه نیز بایستی مروج مذهب می بود. مقررات قانون اساسی در شرایط آن روز عیبی نداشت ولی ملت و رهبران واقعی انقلاب تصور کردند کار تمام شده و توجه نداشتند که حفظ انقلاب، پاسداری و مراقبت دائمی ملت را می طلبد. قدرتهای مسلط بر منطقه که دهها سال برای گرفتن امتیاز در رقابت بودند به سادگی مواضع خود را ترک نکردند. توجه نشد که عوامل داخلی بیگانه، شبکه های فراماسونری، سابقه باقیمانده از کاپیتولاسیون و صدها میکروب به جا مانده، در فرصت مناسب شرایط را عوض خواهند کرد. شاید علت عمده نتیجه خلاف انتظار، تفرق و اختلاف به جای وحدت و استحکام بود. به علاوه بازگشت عناصر کلیدی دوره استبداد در مشاغل اساسی پس از انقلاب، اجازه نداد اهدال مبارزین انقلاب مشروطه تحقق یابد.
انگلیس استعمارگر که خود را در انقلاب مشروطیت سهیم می دانست، بلافاصله پس از انقلاب، با روسیه تزاری که سلاطین قاجار را زیر حمایت داشت به توافق رسیدند، منطقه و از جمله ایران را با قرارداد 1907 و 1915 به دو منطقه نفوذ تقسیم کردند. این تجاوز و خیانت مورد اعتراض قرار گرفت. انقلاب 1917 در روسیه، وضع را دگرگون ساخت. شوروی انقلاب را در مقابل سرمایه داری غرب قرار داد. در آن زمان انقلابیون روسیه حمایت همسایگان را لازم می دانستند و تجاوزات روسیه تزاری را به ایران محکوم کردند. انگلستان خود را یکه تاز دید، ابتدا با قرارداد 1919 وارد شد و چون اجرای آن ممکن نشد از طریق عوامل پنهانی به ایجاد یک حکومت وابسته در ایران اقدام کرد. شخصی که معین گردید فرمانده قزاق قزوین بود، عوامل دولت انگستان او را شناسایی کرده و تعلیمات لازم را به او دادند. وصیت نامه اردشیر جی و خاطرات فردوست ما را از هر سند و مدرک دیگری بی نیاز می سازد. در حالی که در صدها کتاب معتبر، جزئیات این انتخاب برای کودتای 1299 توضیح داده شده امّا رضاخان در تمام عمر خود در این خصوص سکوت نمود و از هیچ فردی مطلبی نگفت بلکه همواره خود را در مقابل انگلیسی ها معرفی کرد. اعلام بطلان قرارداد 1919، دستگیری شیخ خزعل عامل دیگر انگلیس و سفرنامه خوزستان دلالت بر این امر دارد که رضاخان به هنگام اوج گیری هیتلر، از وابستگی اش به انگلیس کاست و به آلمانها نزدیک شد. رضاخان در شش هفت سال اول، خود را فردی مردمی، مستقل، مذهبی و مروج اسلام نشان می داد، با این وجود شخصیت هایی چون مدرس از او استشمام وابستگی می کردند. این برداشت هم در آن زمان قابلیت اثبات نداشت و بیشتر جنبه قزاقی، نظامی گری و استبداد او مطرح بود.
انتقال سلطنت از رضاشاه به ولیعهد نمودی از همان وابستگی شدید به قدرت مسلط منطقه و نقش عوامل داخلی اش همچون فروغی بود. دربار مرکز افراد شناخته شده متعلق به سیاست انگلیس بود. کسی که شرایط و صلاحیت و موقعیت سلطنت را نداشت (ولیعهد) به مقام سلنطت رسید. تقریباً در ده سال اول سلطنت پهلوی دوم، رجال وابسته به انگلیس به جای شاه و به نام او تصمیم می گرفتند. محمدرضا از زمان تحصیل در سوئیس به شخص مشکوک منحرف اخلاقی به نام پرون رابطه داشته که هم به او تعلیم می داده، هم دستور، در مواردی هم او را تنبیه می کرد.
پرون همراه ولیعهد به ایران آمد، در دربار جای گرفت و در تماس با سفارت انگلیس بر زندگی خانوادگی ولیعهد نظارت مستمر داشت. جنگ جهانی دوم انگلیس را از یک قدرت درجه اول به قدرت دوم و دنباله رو آمریکا تنزل داد که تا امروز هم این وضع ادامه دارد. تا سال 1320 منحصراً وابستگی به انگلیس بود و تقریباً آمریکا نقشی نداشت. در سقوط رضاخان، امریکا ابتدا به تبدیل ایران به جمهوری تمایل داشت، اما سیاست و سابقه انگلیس و نقش فراماسونری باعث شد سطنت ادامه یابد، ولیعهد باقی بماند و منافع انگلستان محفوظ باشد.
منافع و مصالح متفقین ایجاب می کرد که پس از پایان جنگ از هم جدا شوند. اتحاد شوروی کمونیست نمی توانست با آمریکا و انگلیس سرمایه دار هماهنگ باشد. کم کم مقابل هم قرار گرفتند. شوروی خواهان نفت شمال بود. آمریکا هم امتیازاتی گرفته بود اکنون خواهان جانشینی انگلیس بود. انگلیس به شدت از منافع خود دفاع می کرد. مجلس شورای ملی دوره چهاردهم تضاد منافع سه قدرت را به خوبی نشان می داد. مردم ایران در فقر و بیماری و قحطی و در شرایط اشغال نظامی بیگانه صدمات زیادی دیدند، به همین دلیل با حضور رهبران دینی برجسته ای چون آیت الله کاشانی شعار ملی شدن نفت را سردادند. موقعیت مناسبی برای ورود آمریکا پیش آمد. ماجرای تبعید و زندان آیت الله کاشانی به وجود آمد.
در مجلس پانزدهم، اقلیتی شکل گرفت که به نام ملت به افشاگری پرداختند و خواسته رهبری مذهبی آن زمان را که در تبعید بود صدا زدند از حمایت جدی مردم هم برخوردار شدند. قرارداد گس-گلشائیان مناسب دانسته نشد. قتل هژیر و رزم آرا به وسیله فدائیان اسلام رشته وابستگی را متزلزل ساخت. محاصره اقتصادی، تهدید به اشغال نظامی و شکایت انگلیس به مراجع بین المللی، ملت ایران را بیشتر به صحنه آورد مصدق مأمور اجرای ملی شدن صنعت نفت شد. شاه جرأت مخالفت با استیفاء حقوق ملت را از نفت نداشت، امّا معلوم بود که عملاً به واسطه همان وابستگی در جبهه غارتگران قرار دارد. امریکا ابتدا به عنوان میانجی و موافق با ملی شدن ولی در نهایت با کمک شاه و همراهی بعضی عوامل وابسته به صورت استعمارگر کامل درآمد. دیگر نیازی به پنهان کاری نبود. امریکا امور کشور را از هر جهت تحت نظر گرفت و برای این منظور با کمک سیا و موساد و همراهی انگلیس، سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) شکل گرفت.
یکی از مظاهر وابستگی رژیم سلطنت، قرارداد کنسرسیوم نفت است که در 1333 ش.، پس از ملی شدن صنعت نفت، در مجلس هفدهم به تصویب رسید. مجلسی که باید منافع ملت را در نظر بگیرد به دلیل وابستگی خواست امریکا را در نظر گرفت. سازمان سیا سال 1947 و در اوج جنگ سرد به دست ترومن-رئیس جمهور وقت امریکا-و به منظور توسعه فعالیت جاسوسی و کسب خبر در سراسر جهان تأسیس شد. سال تأسیس، زمانی است که نهضت ملی ایران پیش می رود تا وابستگی ها را در هم شکند. با توجه به موقعیت جغرافیایی ایران در مجاورت شوروی، حفظ ایران در مدار وابستگی آمریکا از اهداف سیاست. اتفاقاتی که سالهای پس از بازگشت شاه در مرداد 1332 در ایران رخ داد وابستگی را به نحو کامل نشان داد. حضور دولتهای زاهدی، علاء، اقبال، الحاق ایران به پیمان بغداد، طرح دکترین آیزنهاور و قرارداد دو جانبه ایران و امریکا، مسئله اصلاحات ارضی، تشکیل احزاب ملیون و مردم، و سایر اقدامات دولت نشان وابستگی مطلق به آمریکاست.
آزادی نسبی سالهای 39 تا 41 در ایران، خواست امریکا بود. کندی می خواست در کشورهای وابسته به آمریکا، اختناق و استبداد اندکی تعدیل شود تا از حد انفجار خارج شوند.
بنابراین انقلاب سفید شاه و باصطلاح ملت که عناوینی چون اصلاحات ارضی، ملی کردن جنگل ها و اصلاح قانون انتخابات را در خود داشت، چیزی نبود که ابتکار رژیم برای اصلاح کشور باشد بلکه دستوری بود که آمریکا برای جلوگیری از انفجار صادر کرده بود. دولت امینی بنا به تصمیم امریکا-در سال 41 جمعی از سوء استفاده کنندگان بزرگ را بازداشت کرد، نه به خاطر ملت بلکه به خواست امریکا. بعد هم شاه به آمریکا رفت و برای اینکه خطر امینی را دور کند تعهد کرد که اصلاحات را! خود دنبال کند و در پی آن امینی استعفا داد و علم آمد. از همین زمان است که رهبری مبارزات اسلامی علیه رژیم آغاز شد. این رهبری در شخص امام خمینی تجلی یافت که تمامی فعالیتش بر مبنای معیارهای اسلامی است. با اینکه امام در عراق بود و زمامداران عراق هم آمادگی داشتند تا با مخالفین شاه متحد شوند، امّا هرگز امام از این نیروی مخالف استفاده نکرد.
یکی از معیارهای وابستگی کشورها، رفتار نمایندگان آنها در مراجع بین المللی از جمله مجمع عمومی سازمان ملل است. بعد از تشکیل سازمان ملل، دولت ایران هیچگاه نظر مستقلی نداشت. نماینده دولت ایران همواره مطابق رأی امریکا رأی می داد. یکی از موارد پذیرفتن چین کمونیست به عضویت سازمان ملل بود. چون امریکا نمی خواست، چین به عضویت پذیرفته نمی شد و بجای آن جزیره چین ملی عضو دائمی شورای امنیت محسوب می شد. در واقع امریکا در شورای امنیت دو رأی داشت. در تمام این سالها ایران هم به حکم وابستگی به آمریکا، نه چین کمونیست را به رسمیت می شناخت و نه به عضویت آن کشور رأی موافق می داد. داخل کشور هم همینطور بود. از چین یک هیولای خطرناک ساخته بودند تا ذهنیت عامه مردم، امریکا را مظهر انسانیت بشناسد که اجازه نمی دهد چین در این مرجع بین المللی حضور یابد. بعد از سالها آمریکا ناچار شد روابط جدیدی با چین برقرار کند نیکسون از چین بازدید کرد و روابط باآمریکا برقرار شد. ایران نیز بلافاصله پس از برقراری رابطه چین با آمریکا، چین را به رسمیت شناخت و روابط سیاسی خود را برقرار کرد و در سازمان ملل نیز این عضویت تأمین شد. چین، مثال خوبی برای وابستگی رژیم ایران در زمینه روابط خارجی بود. در روابط بین المللی وابستگی باعث می شود تا کشورها به جای در نظر گرفتن منافع خود، مطابق نظر قدرت ها تصمیم بگیرند.
ارتش هر کشور باید از ماجراهای سیاسی و زد و بندهای منطقه ای به دور باشد و از حاکمیت کشور مطبوع خود تبعیت کند. اما در کشوری که وابسته است نفوذ در ارتش در دستور کار قرار می گیرد. در زمان پهلوی دوم افسران تحت نفوذ آمریکا بودند. در این مورد ارتشبد فردوست می گوید تا عده معدودی مانند مبصر، نصیری و معتضد طرفدار جدی سیاست انگلستان (در عین رابطه با امریکا) بودند، افسران عمدتاً طرفدار امریکا بودند و به انگلیس وابستگی نداشتند مانند خسرو داد (سرلشگر)، ربیعی (سپهبد)، حبیب اللهی (دریابان)، ازهاری (ارتشبد)، یار محمدصالح (سپهبد)، سیوشانس (سپهبد).
به طور مثال خسروداد و سپس ربیعی را آمریکاییان مستقیماً معرفی کرده و در مشاغل حساس گماردند.
در ارتشی که باید مستقل از هر بیگانه باشد و برای تمامیت ارضی و منافع و مصالح کشور خدمت کند، تعدادی طرفدار انگلیس بودند و تعدادی هم مستقیماً به امریکا وصل شدند.
امریکا و انگلیس به فکر افتادند تا در ایران سازمان اطلاعات و امنیت تأسیس کنند طبق توافق مقامات اطلاعاتی امریکا و انگلیس، مأموریت تشکیل ساواک به سازمان سیا واگذار شد و مسئولیت تشکیل دفتر ویژه اطلاعات به اینتلیجنس سرویس انگلستان. کشوری که سازمان های اطلاعاتی آن را قدرتهای بیگانه تشکیل دهد، معلوم است که چه می شود. به قول فردوست، نهادهای اطلاعاتی ایران شاخه هایی از سرویس اطلاعات غرب شدند و نقش مهمی هم برای اسرائیل در ساواک باز کردند.
در این دوره انگلیس حاکم مطلق ایران نیست بلکه شریک آمریکا است. این امریکا است که نیروی مالی و نظامی دارد. در آن زمان امریکا در رأس بلوک غرب قرار داشت و اتحاد شوروی هم در رأس بلوک شرق. کشوری مثل ایران هم در نقطه حساسی واقع شده بود و وابستگی کاملش به غرب برای آمریکا ارزش حیاتی داشت.
در دوره پهلوی، دادرسی ارتش مرجع قضایی بود که مخالفینی را که نمی توانستند در داگستری عمومی مجازات کنند در آن مرجع محاکمه می کردند. در این مرجع اگر شخص متهم به توطئه و یا جاسوسی می شد مستحق مجازات سنگینی بود، امّا چنانچه مقامات امریکایی دخالت می کردندو آزادی او را می خواستند شاه دستور آزادی وی را صادر می داد. به طور مثال موضوع سرلشگر قره نی از این دست مطالب است. فردوست در این خصوص می گوید که سرهنگ قره نی از افسرانی بود که در کودتای 28 مرداد 32 شرکت کرد و سپس به اعتماد فوق العاده امریکا به او با درجه سرلشگری رئیس رکن 2 ستاد ارتش شد. در آن زمان ساواک وجود نداشت و شهربانی هم از نظر اطلاعات ضعیف بود. در این شرایط رکن 2 ستاد ارتش مهمترین مقام اطلاعاتی کشور به شمار می رفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتی غیرنظامی یکه تاز میدان بود. مشخص شد که قره نی مشغول بررسی انجام یک کودتای نظامی بود که محمدرضا را برکنار کند. این طرح از مدتها قبل به طور کاملاً سری تهیه شده بود امّا قره نی موفق نشده بود موافقت امریکایی ها را جلب کند. این طرح توسط سفارت آمریکا در تهران هدایت نمی شد بلکه ایستگاه سیا در آتن در جریان آن بود. افرادی که مستقیماً در جریان طرح بودند عده اندکی بودند. جریان به اطلاع محمدرضا رسید.
قره نی و سایر افراد دستگیر شدند. محمدرضا به خاطر وساطت های آمریکایی ها برخورد شدیدی نکرد. قره نی به سه سال زندان محکوم شد و پس از مدتی بخشوده شد.
ماجرای فوق باز هم روشن می کند که در سالهای اولیه پس از 28 مرداد 32 هنوز امریکایی ها برای محمدرضا اهمیت چندای قائل نبودند، در حالی که انگلیس چه در صعود محمدرضا به سلطنت در شهریور 20 و چه در 28 مرداد 32 سیاستشان در جهت حفظ و تحکیم قدرت محمدرضا بود. یعنی گاهی امریکا می خواست مهره را تغییر دهد امّا انگلیس به نحوی مهره را حفظ می کرد و در این حفظ کردن رضایت امریکا را هم جلب می نمود.
بسیاری از تشکیلاتی که از زمان سردار سپه در ایران شکل گرفت، بنابر اراده و خواست قدرتهای بیگانه بود.
توضیحات ارتشبد فردوست از تأسیسات و تشکیلات ساواک و تعلیماتی که به اداره کنندگان این مراکز از جانب پیشرفته ترین سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی امریکا و انگلیس داده اند عمق وابستگی حکومت پهلوی را نشان می دهد. امریکا و انگلیس هرگز نمی خواستند شرایطی پیش آید که ایران را از دست بدهند. آنها هرگز تصور نمی کردند با این مراقبت ها و پیش بینی ها، انقلابی در ایران صورت گیرد. به همین دلیل ایران را جزیره امن می دانستند. این نشان می دهد که فداکاری ایثار و توان پیشروان و هدایتگران انقلاب اسلامی به ویژه امام تا چه میزان بوده که توانستند همه تدابیر بیگانگان را در هم شکنند.
وابستگی رضاخان به انگلیس در شروع جنگ جهانی دوم و هنگامی که آلمان به روسیه حمله کرد اندکی تغییر یافت. رضاخان ارزیابی کرد که آلمان به زودی روسیه را اشغال کرده و قدرت حاکم منطقه خواهد شد. از این رو به آلمان تمایل یافت. متفقین ایران را اشغال کردند و رضاخان را به ظاهر به دلیل همین تمایل مجبور به استعفا کردند. با تلاش افرادی چون فروغی و پس از احراز وابستگی محمدرضا(ولیعهد) به انگلیس، وی به سلطنت رسید. دربار شاه را افرادی تشکیل می دادند که وابستگی آنها به انگلیس محرز بود.
سلطنت پهلوی با دو کودتا تشکیل شده و بر ایران تسلط یافت؛ کودتای 1299 با راهنمایی و هدایت امپراطوری استعماری انگلیس و کودتای 1332 به دست امریکا و انگلیس.
بعد از شهریور 1320 شکایاتی علیه رضاخان در مورد غصب املاک ارایه شد که تاکنون نیز ادامه دارد. رضاخان در سرکوبی مخالفین و حتی در نابودی کسانی که در رساندن او به قدرت نقش داشتند، درنگ نکرد. کافی است از پزشک احمدی نامبرده شود. رضاخان در جنگ جهانی دوم از وابستگی به انگلیس کاست و به امید آلمان هیتلری به وی نزدیک شد. این تغییر موضع موجبات مجازات او را از جانب انگلیس فراهم ساخت، ملت ایران به دلیل وابستگی رضاخان، به هنگام سقوط وی و استعفا اجباری و تبعیدش به ژوهانسبورگ دفاعی از او نکرد. ارتشی هم که او ساخته بود در مقابل اشغالگران مقاومتی ننمود. این موضوع در تاریج جهان تکرار شده و می شود. افراد وابسته که حقوق ملت ها را به بیگانه فروخته اند پس از مدتی به زباله دان تاریخ فرستاده شده اند.
استقرار محمدرضاشاه در شهریور 1320 با جلب رضایت انگلستان بود. جوانی که به مجلس آوردند و به عنوان شاه سوگند یاد کرد مهره ای بود که اراده مستقلی نداشت. دولت هایی که به نام فروغی، سهیلی، ساعد، بیات، حکیم الملک، قوام، هژیر، منصور، رزم آرا و علاء تشکیل شد مأمورین نشاندار و وابسته انگلیس بودند و ارتباطی با ملت ایران نداشتند. نهضت مردمی برای ملی کردن صنعت نفت که رهبری اصلی آن به دست آیت الله کاشانی بود، وابستگی دستگاه سلطنت را متزلزل ساخت. امریکا که تا آن زمان در خاورمیانه حضور جدی نداشت به عنوان میانجی و ظاهراً به ادعای حمایت از حقوق ملت ایران! وارد معرکه شد. مطالبات ملت ایران جدی بود. تهدیدات سیاسی، اقتصادی و نظامی انگلیس بلا اثر شده بود و شاه وابسته هم مجبور به فرار از کشور شد. کودتای دیگری که در امریکا و انگلیس هماهنگ شده بود اجرا شد.
در این دوره مهره ها و عوامل اطلاعاتی انگلیس امریکا در ایران زیاد قابل تفکیک نبودند. شاید بعضی افراد خود نمی دانستند پیوندشان با انگلیس است یا امریکا!
نفت ملی شده، با کنسرسیوم در اختیار بیگانگان و در رأس آنها امریکا قرار گرفت. از این تاریخ تمام تصمیمات در مسیر وابستگی به امریکا است. انتخابات مجلس، خرید تسلیحات، توسعه دادرسی ارتش، تقسیم درآمد حاصل از نفت، واردات و صادرات کشور، انتخابات، حضور مستشاران، مصونیت بیگانگان، رهاشدن مجرمین، تنظیم روابط با کشورها، شرکت در جنگ ظفار، مسافرت های شاه و عوامل رژیم به خارج از کشور، تشکیل پیمان بغداد، نصب سناتورها، تشکیل احزاب از ملیون و مردم و ایران نوین. همه تصمیمات با نظر و دخالت آمریکا است تا ایران جزیره امنی برای غرب شود.
صدسال قبل در ایران انقلاب مشروطیت به وقوع پیوست. در آن دوره شاهان قاجار کشور را ملک خود می دانستند و ملت را رعیت خویش. در آن زمان تعداد کشورهای مستقل جهان انگشت شمار بود. ایران از جمله کشورهای مستقل اما صدمه دیده بود، بخش های مهمی از ایران جدا شده بود. کاپیتولاسیون، فراماسونری، و نفوذ گسترده بیگانگان ایرانیان را در وضع نامطلوبی قرار داده بود. شاهان قاجار استبداد کامل داشتند و ملت را سرکوب می کردند. نسبت به قدرتهای خارجی هم تسلیم بودند و هرگونه خواسته آنها را برآورده می کردند. نقش مخرب انگلیس علیه ملت ایران بیش از همه عوامل بود.
توضیح داده شد که شناسایی رضاخان برای زمامداری و سلطنت خواست امپراطوری انگلیس بود. قبل از مشروطیت، اردشیر جی برای مأموریت بسیار مهمی به ایران اعزام شد و تا پایان عمر خدمات ارزنده ای به انگلستان داشت. بعد از او هم فرزندش شاپور جی در بخشی از سلطنت محمدرضا یاور و راهنما بود. هنوز مطالعات تاریخی و اجتماعی کافی در مورد این پدر و پسر صورت نگرفته است. وصیت نامه او 35 سال پس از مرگش انتشار یافت و در زمان انتشار نه صدمه ای به رضاخان وارد آورد و نه به انگلستان.
شاید در دوران سلطنت پهلوی و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عده ای تصور می کردند کودتای 1299 و اشغال تهران توسط قزاق ها یک اقدام استقلال طلبانه، وطن دوستانه و به خاطر نجات ملت و اصلاح امور کشور بود. در این مورد تبلیغات زیادی انجام می گرفت و اطرافیان رضاخان و خود او سعی داشتند تا انگیزه کودتا و سازماندهی ارتش و دیگر تحولات کشور را بر اساس میهن پرستی قلمداد کنند. آنها می خواستند آنچه از جانب مأمورین انگلیس صورت گرفته پنهان دارند، اما اسنادی که پس از انقلاب انتشار یافت به خوبی موضوع را روشن کرد.
رضاخان و فرزندش به لحاظ نداشتن پایگاه مردمی در داخل و وابستگی به خارج، نگران بودند و برای حفظ موقعیت خود به هر اقدامی دست می زدند. اینان برای مهار ملت، سازمانهای نظارتی، پلیسی و سرکوب بوجود آوردند و در تأمین این نظر از دستگاه هایی چون اینتلجینس سرویس، سیا و موساد استفاده کردند.
رضاخان، مدتی پس از به قدرت رسیدن و شاید به توصیه انگلیس، از شهربانی خواست تا به فعالیت های سیاسی مضره نیز رسیدگی کند. شهربانی رضاخان با شدت و حدت به این کار مبادرت ورزید. در زمان مختاری حتی به درون خانواده هایی که لازم بود نفوذ می کرد. رجال رضاخانی فراگرفتند که باید از شهربانی به عنوان یک دستگاه مخوف حساب ببرند. رضاخان همیشه همه چیز را از شهربانی می خواست، امّا شهربانی برای کسب اطلاعات سازمان نیافته بود. بیشتر اطلاعات از طریق سفارتخانه های ایران و وزارت خارجه به او می رسید.
در ستاد ارتش هم رکن 2 وظیفه اطلاعات و ضد اطلاعات را انجام می داد. رکن 2 اطلاعات نظامی را از کشورهای هدف دریافت می کرد.
در دوران رضاخان هیأت نظامی افسران فرانسوی در ایران بودند و در دانشکده افسری و دانشگاه جنگ، اطلاعات و ضد اطلاعات تدریس می کردند. آنها قبل از شروع جنگ جهانی دوم ایران را ترک کردند. وظیفه واحد اطلاعات و ضد اطلاعات آگاهی از وضع دشمن است، امّا در ایران علیه مسئولین و مردم کشور به کار می رفت.
پس از 28 مرداد 32 آمریکایی با قدرت تمام وارد صحنه شده و تصمیم گرفتند ایران را به عنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند، در درجه اول به ایجاد دستگاه ضد اطلاعات ارتش و تقویت آن پرداختند و در درجه دوم به تأسیس سازمان امنیت اقدام کردند. اگر ایران می بایست پایگاه اصلی امریکا باشد، به یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی قوی نیاز داشت. بعلاوه با رقابتی که بین آمریکا و شوروی بود، امریکا باید تفوق خود را در این منطقه حساس حفظ می کرد. سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) به امریکا این امکان را می داد تا تسلط کامل خود را تأمین نماید.
تیم تیمور بختیار با کشف سازمان نظامی حزب توده و دستگیری فدائیان اسلام و قلع و قمع مخالفین شاه مورد توجه و تشویق آمریکائیها قرار گرفت. بختیار تا اسفند 1339 رئیس ساواک بود. پاکروان معاون عملیات و علوی کیا معاون دوم بود. در 1339 پاکروان رئیس ساواک شد. علوی کیا قائم مقام او شد. اشکالاتی در کار ساواک وجود داشت. فردوست با دوره های متعددی که در امریکا و انگلیس دیده بود در مقام بازسازی ساواک برآمد.
در این بازسازی استادان امریکایی و استادان دعوت شده از اسرائیل، نقش داشتند.
ساواک فرزند FBI بود و اساس نقش خود را بر ایجاد رعب و وحشت قرار داد و تشکیلات عظیم آن به منفورترین تشکیلات کشور تبدیل شد. شاه و رژیم وابسته اش دستورات آمریکا را در تمام زمینه ها اجرا می کرد. سازمانی به نام اطلاعات و امنیت در ایران تشکیل دادند تا به هزینه ملت ایران، روزانه مرتکب انواع جنایات ضد بشری شوند. آوازه ساواک که همطراز سیا و موساد شده بود عالمگیر شد. کسانی را بدون دلیل ربودند و به قتل رساندند. کسانی شکنجه شدند و کسانی زیر شکنجه از بین رفتند. بسیاری از عملیات ساواک در روزهای پس از انقلاب اسلامی افشا شد. مأمورین دوره دیده ساواک فجایعی مرتکب شدند که بی سابقه بود. جنایات بی سابقه ساواک باهدایت آمریکا قابل توصیف و بیان نیست. گوشه کوچکی از این فجایع از میان نجات یافتگان از کمیته مشترک ضد خرابکاری و نظایر آن در تاریخ سیاسی معاصر منعکس شد ولی هرگز نمی تواند یک هزارم آن چیزی باشد که بعداض فردوست در خاطرات خود منعکس کرده است. آنچه را که فردوست توضیح داده یک هزارم آن چیزی است که واقعیت داشته است. صدها هزار ایرانی به وسیله مأمورین دیوانه و وحشی امریکا که تعلیم دهنده بوده اند و وسایل شکنجه و آدم کشی را به ایران آورده اند از بین رفته اند. عظمت انقلاب اسلامی هنگامی معلوم می شود که این سازمانهای مخوف آمریکایی و اسرائیلی کشف شدند. کسانی که محاکمه شده و یا اعدام گردیدند اندک بودند. بسیاری از جنایتکاران امریکایی و اسرائیلی که در ایران مرتکب جنایت شدند به سلامت از ایران رفتند و توطئه ها را در خارج علیه انقلاب دنبال کردند.
اگر به وضع ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بپردازیم و تمامی جریانات را مورد توجه قرار دهیم، مؤثرترین عامل برای پیروزی انقلاب و سقوط رژیم سلطنت را همان وابستگی رژیم به قدرتهای بیگانه، به ویژه آمریکا می بینیم. در سال 56 و 57 همه مردم ایران در خواست سقوط رژیم حاکم هم داستان بودند. انقلاب اختصاص به طبقه و گروه خاصی نداشت و از این حیث کاملاً استثنایی بود. همه طبقات، اداری و کاسب، پیر و جوان، ثروتمند و فقیر، زن و مرد، اکثریت مسلمان تا اقلیت های مذهبی، همه حضور یافته بودند و بیشترین و رساترین شعاری که مطرح و فراگیر بود استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و نه شرقی و نه غربی بود. چکیده این شعارهای فراگیر وجود وابستگی دستگاه حاکم به آمریکا بود. مردم می دانستند در تمام مسائل کشور، اعم از داخلی و بین المللی، سیاست امریکا جاری بود.
شعاری که مردم می دادند و با آن سقوط سلطنت پهلوی را طلب می کردند، مربوط به یک شهر و یک استان نبود. تنها مربوط به قشر خاصی نبود، همه اتفاق نظر داشتند که همه مفاسد کشور در وابستگی به بیگانه است آن هم بیگانه ای که با توطئه، نهضت های ایران را سرکوب کرده و با کنسرسیوم نفت، منابع کشور را به غارت می برد.
مستشاران آمریکایی، آن هم با تعداد ده ها هزار نفر در ایران چه می کردند؟ چرا می بایست تمامی مراحل نظامی کشور، همه تعلیمات با نظر کارشناسان امریکایی باشد؟ رژیم شاه وابستگی را پذیرفته بود. چرا می بایست بخش عمده ای از چاههای نفت صرف خرید تسلیحات از امریکا شود. به استناد میلیاردها دلاری که در آن زمان مخصوصاً در 25 سال آخر سلطنت به آمریکا پرداخت شده مراجعه نمائید. چه میزان است؟
ده ها هزار مستشار امریکایی با خانواده هایشان در کشور حضور یافته و با قانون خاصی از مصونیت استفاد می کردند و هرگونه عمل مجرمانه آنها غیر قابل تعقیب بود.
سلطنت پهلوی به هیچ وجه نمی توانست تمایل و خواست ملت را تحمل کند. شاه این مسئله را قطعی می دانست که برخلاف خواست و اراده مردم در موقعیت سلطنت قرارگرفته و خواست واقعی عامه، سقوط او است. به همین دلیل در هیچ شرایطی کمترین توجهی به نظرات عامه نداشت. با تشکیل حزب مخالف بود مگر اینکه معنی و شکل حزب نداشته و تنها به ستایش و تمجید از شاه بپردازد. در دوره پهلوی اول امکان تشکیل حزب نبود. احزاب دوران پهلوی دوم، آنها که امکان تحرکی پیدا می کردند، احزاب وابسته بودند که از جانب ملت استقبال نمی شد. برای اینکه به ظاهر حزب داشته باشیم، حزب ملیون و مردم، به وسیله دو نفر از نزدیکان حکومت تأسیس شد. تفاوتی بین این دو حزب نبود. مردم آزادانه نه عضو ملیون شدند و نه مردم.
یکی از دلایل بارز وابستگی رژیم سلطنت شاه به آمریکا پذیرش کاپیتولاسیون به نفع اتباع آمریکا بود. به وسیله کاپیتولاسیون یا قرارداد حق قضاوت کنسولی اقتدار دولت محدود می شود. معمولاً کشورهای نیرومند در طی قرن 19 کاپیتولاسیون را به کشورهای ضعیف تحمیل می کردند. با مبارزات مردم علیه استعمار و تسلط بیگانه، بساط کاپیتولاسیون قبل از جنگ جهانی دوم در همه کشورها برچیده شد. اما بعد از شکست نهضت ملی و بازگشت شاه و حضور ده ها هزار کارشناس و مستشار امریکایی، سرانجام در 21 مهر 1343 مصونیت سیاسی و قضایی اتباع امریکا در ایران به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
امریکا با حضور گسترده ای که در ایران پیدا کرده بود و با وابستگی که شاه به امریکا داشت، در سال 1340-دوران ریاست جمهوری جان اف کندی-از رژیم شاه خواست تا به اتباع آن کشور حق قضاوت کنسولی داده شود. لایحه مصونیت تهیه شد و اولین بار در 13 مهر 1342 از سوی دولت اسدالله علم که خود را غلام جان نثار و خانه زاد شاه می شناخت به تصویب رسید. لایحه در 25 دی ماه همان سال، به مجلس سنا ارجاع شد و در 3 مرداد 1343 مورد تصویب سنا قرار گرفت. در این دوره حسنعلی منصور تازه از امریکا آمده در مقام نخست وزیری قرار گرفت و به تصویب لایحه کاپیتولاسیون تسریع بخشید.
در جلسه فوق العاده سنا، رئیس مجلس، همه لوایح دیگر را به نحوی از دستور خارج کردند تا اینکه لایحه مصونیت مستشاران آمریکایی مطرح شد. با اینکه مجلس سنا مطیع است و نمایندگان آن اطمینان داشتند تصویب می شود، با این وجود رئیس جرأت نکرد نام لایحه را ببرد و فقط به دستور مختصر مجلس بنده کرد. در جلسه مجلس سنا بعد از اینکه لایحه مصونیت امریکاییها بدون نام و نشان در دستور قرار گرفت، به پیشنهاد نخست وزیر برای فوریت لایحه رأی گرفتتند. رأی داده شد. دکتر صدیق یکی از سناتورها در خواست کرد معاون وزارت خارجه توضیح دهد، چون سابقه ذهنی از موضوع ندارد. میرفندرسکی، معاون وزارت خارجه، تنها به بازگو کردن درخواست سفارت آمریکا مبنی بر اینکه مستشاران نظامی امریکا از مزایا و مصونیت های پیش بینی شده در قرارداد وین برخوردار شوند قناعت کرد.
سناتور دیگری از میرفندرسکی خواست آن مصونیت و معافیت ها را توضیح دهد. معاون وزارت خارجه خواست طفره رود از این رو خود را در پناه نخست وزیر قرار داد و گفت: همان طور که جناب آقای نخست وزیر فرمودند و سناتورهای عظام می دانند باید در خیلی تصورات و اندیشه ها جرح و تعدیل کرد. شاید در نظر اول خیلی گران بیاید که ما برای یک عده خارجی در ایران تقاضای مصونیت و معافیت بکنیم. اما ما این مصونیت ها و معافیت ها را برای خارجی ها تقاضا نمی کنیم. ما به خاطر خدمتی تقاضا می کنیم که آنها برای ما انجام می دهند. درباره این موضوع زیاد فکر کردیم و پس از مشاوره با دستگاههای مختلف مملکت به این نتیجه رسیدیم که اعطای این مصونیت ها و مزایا ضرری برای دولت شاهنشاهی ندارد و معافیت مالیاتی است که از حقوق آنها مالیات گرفته نشود و یا برای مسکن و تغذیه معافیت داشته باشند که مهم نیست. بعلاوه این معافیت چیزی نیست که تنها ما قایل شده باشیم، دولتهای دیگر هم چنین کرده اند. لایحه در مجلس سنا، بدون اشکال در نهایت بی اطلاعای و نا آگاهی سناتورها در نیمه شب تصویب شد. در جلسه 21 مهر 1343 در مجلس شورای ملی هم موضوع تصویب شد. مخالفت هایی هم داشت که انگیزه آنها جدی و کوبنده و رسواکننده نبود. حتی به گونه ای نبود که آزادی را در مجلس نشان دهد و بعضاً هم ناشی از برخورد دو سیاست امریکا و انگلیس بود. به هر حال در مجلس گفته شد که این لایحه با دو اصل 50 و 71 قانون اساسی و اصل 11 متمم قانون اساسی منافات دارد. دولت نمایندگان را غافلگیر کرد و فرصت مطالعه و بررسی لایحه را نداد. برخی نمایندگان گفتند: اگر امریکا به ایران کمک نظامی و اقتصادی می کند خیلی بیشتر از آن استفاده می برد و مستحق امتیاز جدیدی نیست. بالاخره نیز یکی از نمایندگان مجلس گفت که از شصت سال قبل هیأت های مذهبی و فرهنگی امریکا در ایران مشغول فعالیت هستند. مستشاران آمریکایی به عناوین مختلف در ادارات مالی، نظامی، فرهنگی و... مشاغل مهمی داشته و دخالت های نابه جایی کرده اند و در تمام این مدت هیچ حادثه ناگواری به دست ملت ایران علیه این خارجی ها به وجود نیامده که دلیل وحشی گری ایرانیان نسبت به خارجیان باشد تا امروز از ما حق بگیرند.
این نوع مخالفت ها نشان می دهد که مجلس به خوبی قبح عمل و لایحه تنظیم شده و معنی کاپیتولاسیون را می دانسته ولی مجبور بود خواسته امریکا را تصویب کند. برخی نمایندگان هم که ابراز مخالفت نمودند، وقتی متوجه شدند شاه از نظرات آنها خشمگین شده آشکارا اعلام کردند که رأی مخالف به لایحه نداده اند.
لایحه مصونیت با تمام زشتی اش با 74 رأی موافق در مقابل61 رأی مخالف از تصویب مجلس شورا هم می گذشت. در حالی که فشار سفارت آمریکا برای تصویب این لایحه تا آن جا بود که دولت و مجلس ناچار شدند بدون رعایت آئین نامه داخلی مجلس اقدام کنند. لایحه به کمیسیون های مربوطه فرستاده نشد. به اشکالات بعضی نمایندگان پاسخی داده نشد، اما هنوز بیش از چند روز از تصویب لایحه نگذشته بود که اعتراضاتی نسبت به آن در بین ملت ظاهر شد که بارزتر و با اهمیت تر از همه اقدامات امام خمینی(ره) به صورت پخش اعلامیه و ایراد سخنرانی بود.
امام با مقامات روحانی قم به گفتگو نشست. کوشش فراوانی کرد تا همه را در این راه همراه سازد، پس از آماده شدن زمینه، تصمیم به سخنرانی در روز چهارم آبان 1343 گرفت. این تصمیم همه جا منعکس شد. جمع زیادی از اقشار مختلف مردم از مرکز و شهرستانها به منظور شنیدن سخنرانی امام به قم آمدند. سازمان اطلاعات و امنیت برای جلوگیری از سخنرانی امام به انواع شیوه ها متوسل شد، ولی موفق نگردید درخواست حکومت این بود که به آمریکا بد گفته نشود. امام با این پیغام دریافتند که حیثیتی برای خود قائل نیست، به همین دلیل محور اصلی اعلامیه تاریخی امام و همه سخنرانی ایشان علیه امپریالیسم امریکا بود و به شدیدترین وجهی رئیس جمهوری امریکا را مورد اعتراض و انتقاد قرار داد.
نتیجه اقدام امام، بیداری مردم و رسوایی امریکا و گسترش قیام به سراسر کشور بود و دستگاه حاکمه وابسته به امریکا چاره ای جز تبعید امام در 13 آبان همان سال به ترکیه نداشت شاه و عوامل او تصور می کردند با این تبعید می توانند موج ضد آمریکایی را خاموش کنند و خطر شورش و قیام عمومی را برطرف سازند. ظاهراً هم در آن زمان این توفیق را به دست آورده بودند، اما وابستگی به امریکا سرانجام از عوامل مهمی بود که رژیم شاه را به سقوط کشاند.
در ماجرای کاپیتولاسیون، امام خمینی تصمیم گرفت ملت را در جریان این خیانت قرار دهد. عوامل رژیم سعی کردند امام را از سخنرانی منصرف کنند و به طرق مختلف سعی کردند با بیت امام تماس بگیرند، امّا چون به این امر موفق نشدند به فرزند ارشد امام-حاج آقا مصطفی- مراجعه کردند که هرچه می خواهید بگوئید ولی یک موضوع را مطرح ننمائید. درباره امریکا و اسراییل چیزی نگوئید که موضوع بسیار حساس است. امریکایی ها به این مسئله حساسیت دارند. این اصرار رژیم در منصرف کردن امام از تعرض به کاپیتولاسیون و اصولاً نسبت به آمریکا حاکی از نهایت وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا است که تاریخ شروع آن را باید از پایان جنگ دوم جهانی دانست.
مسئله جدایی بحرین از دیگر موارد بارز وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا دانست. حفظ تمامیت ارضی همچون حفظ استقلال برای هر ملتی از اهمیت حیاتی برخوردار است. متأسفانه در ایران در طی قرون گذشته به علت سستی زمامداران بخش هایی از کشور را از دست داده است. آخرین ضربه ای که وارد آمد جدایی بحرین-جزیره صاحب نفت در خلیج فارس- است که قرن ها بخشی از ایران بزرگ بوده است. اگر رژیم پهلوی وابستگی نداشت و بر اساس خواست ملت تصمیم می گرفت هرگز این تجزیه اتفاق نمی افتاد. بحرین از 80 سال قبل از میلاد، جزئی از ایران بود، همچنان که خلیج فارس این تعلق خاطر را داشته است.
در زمان نادر و کریمخان زند بحرین بخشی از ایالت فارس بود. در 1789 مورد تجاوز قرار گرفت ولی در 1822 به ایران مسترد شد، اما با عهدشکنی، انگلیس در 1861 بیشترین نیروی خود را برای تصرف آن به کار برد و از 1892 به جمع سرزمین های تحت الحمایه انگلیس درآمد. استعمارگران انگلیسی آن را مثل دیگر شیخ نشین های خلیج فارس در اختیار گرفتند. دولت ایران همواره بحرین را قسمتی از خاک خود می شناخت و در تقسیم بندی که بعد از جنگ جهانی دوم برای ایران در نظر گرفته شد بحرین به عنوان استان 14 معین گردید و حق این بود که بعد از خروج نیروهای انگلیس از منطقه حاکمیت آن به ایران بازگردد.
نظر انگلستان این بود که بحرین ظاهراً استقلال پیدا کند و این استقلال را ایران به رسمیت بشناسد و چون امریکا در این خصوص با سیاست انگلیس همراه بود و رژیم نیز وابسته بود، جز پذیرش کاری انجام نداد.
رژیم پهلوی راه جدایی بحرین را هموار ساخت و طی توافقی پذیرفت که با دخالت دبیرکل سازمان ملل و با انجام رفراندوم از مردم بحرین موضوع مشخص شود. در حالی که اگر ضرورت به چنین امری احساس می شد باید در ایران رفراندوم انجام گیرد نه فقط در بحرین. به هر حال نماینده ای از جانب دبیرکل و به خواست دولت انگلستان به بحرین اعزام شد و همانطور که پیش بینی می شد نظر چند تن از شیوخ آن منطقه را به جدایی از ایران گرفتند و با قطعنامه شورای امنیت نتیجه کار به ایران تسلیم شد. بالاخره بعد از قرائت گزارش ویژه وزیر خارجه در مجلس بیست و دوم-1349ش.-مورد تصویب مجلس هم قرار گرفت.
برنامه جدایی بحرین از ایران و تبدیل آن به پایگاه نظامی امریکا در منطقه، به وسیله سازمان ملل و با پیشنهاد خود ایران، از نشانه های کامل وابستگی رژیم وقت به امریکا بود که نمی توانست از دید ملت مخفی بماند.
یکی از نمونه های بارز وابستگی حکومت پهلوی، ورود به جنگ ظفار بود. در واقع ارتش ایران به نیابت از ارتش امریکا و در راستای منافع غرب قوای خود را به ظفار اعزام داشت. در آن زمان دولت کارگری انگلیس تصمیم گرفته بود ارتش خود را از خلیج فارس خارج سازد. امنیت منطقه برای حفظ منافع امریکا و به طور کلی غرب به شاهان عربستان و ایران سپرده می شد که هر دو وابستگی جدی به آمریکا داشتند. عربستان به عنوان پایه مالی و تأمین اعتبارات لازم و ایران به عنوان پایه نظامی امریکا در منطقه مطرح بود.
جنگ به زیان منافع غرب در ایالات جنوبی کشور عمان-ظفار-در جریان بود. اوج این درگیری مربوط به سال هایی بود که ایران بیشترین درآمد را از محل فروش نفت به دست آورده بود. شورشیان ظفار از جانب کشورهایی چون چین و اتحاد شوروی حمایت می شدند. شاه در اردوگاه غرب بود و باید توان جنگی خود را به آمریکا نشان می داد تا وضع خود را به عنوان ژاندارمی منطقه تثبیت نماید. ظفار ایالت جنوبی عمان در جنوب شرقی شبه جزیره عربستان قرار دارد و مرکز آن صلاله است و دریای عمان نیز بخش جنوبی ظفار را تشکیل می دهد.
سیاست امریکا در این دوران به دلیل ناکامی که در جنگ ویتنام داشت، این بود که به هر منطقه ای نیروی نظامی امریکا را اعزام نکند، بلکه قوای کشورهای وابسته را به مقابله وادار سازد.
همچنان که در ویتنام نیز جنگ را ویتنامی کرده بود و ویتنام شمالی و جنوبی را مقابل هم قرار داده بود. ارزیابی امریکا در انتخاب ایران برای شرکت در جنگ ظفار هم با توجه به جمعیت ایران بود که می توانست نیروی نظامی کارآمدی تشکیل دهد و هم از جنبه مساحت و موقعیت جغرافیایی قابل توجه بود. از حیث اقتصادی هم درآمدهای نفتی قابل توجهی در اختیار ایران قرار داده بود که مصرف آن را باید آمریکا در نظر می گرفت. بخشی از آن صرف خرید تسلیحات مدرن شده بود. به همین جهت در دهه پنجاه سیل تسلیحات را به سوی ایران سرازیر کرده بودند، زیرا ایران مجری خوب سیاست آمریکا شناخته شده بود. عربستان رقیب ایران به شمار می رفت، امّا در مقایسه با ایران عربستان از جهت حفظ منافع غرب عقب مانده بود.
هنوز امریکا لشکرکشی به ویتنام و شکست آن را از یاد نبرده بود و نمی خواست مستقیماً به ظفار وارد شود موقعیت استراتژیک ایران به مناسبت تنگه هرمز حساسیت خاصی به ایران داده بود. بر این اساس در فوریه 1972 م(1350ش.) نمایندگان رسمی شاه با پادشاه عمان ملاقات کرده و پیمان ورود ایران به کشور عمان امضا شد. به دنبال آن ورود گسترده نظامیان ایران شروع شد. جنگ نیز به نفع سلطان عمان خاتمه یافت. امریکا رهبری شاه را در جهت حفظ منافع غرب در چهارچوب دکترین نیکسون پذیرفت.
در 29 آذرماه 1352 به تقاضای سلطان قابوس، نیروهای ایرانی در صلاله پیاده شدند. قسمتی از این نیروها در جزایر موریان و خوریان پراکنده و مستقر گردیدند. هنگام عزیمت سربازان ایرانی به ظفار، سیکو-معاون سیاسی وزارت خارجه امریکا-اظهار کرد ما دیگر احتیاجی به دخالت نظامی در این منطقه نداریم، چون سالهاست ایالات متحده برای نوسازی ارتش ایران و عربستان، کمکهای گسترده ای می کند.
اقدام دیگر ایران به دستور امریکا، اعزام 20 فروند هلی کوپتر به اردوگاه سلطان قابوس بود که به وسیله 25 فروند جت جنگنده همراهی می شدند. در آن زمان پیمان سنتو برای توجیه حرکت نیروهای ایران از مرکز فرماندهی خود اعلام کرد یک مجموعه مانورهای نظامی از 29 آبان 52 به مدت 12 روز انجام خواهد گرفت و در این مانورها نیروهای دریایی و هوایی ایران، انگلیس آمریکا و ترکیه شرکت خواهند داشت.
شاه با پذیرش ژاندارمی اش توسط غرب و غروری که از این بابت پیدا کرده بود، به این فکر افتاد که حریم امنیت دریایی ایران را گسترش دهد. در چهلمین سالگرد تأسیس نیروی دریایی در آذر 1350 ضمن نطقی اعلام کرد از این پس مرزهای دریای ایران در آن سوی خلیج فارس و بحر عمان یعنی در اقیانوس هند قرار دارد. منظور این بود که نقش ژاندارمی منطقه را به خوبی در دست گرفته و در شرایطی که ایالات متحده امریکا در گرداب جنگ ویتنام قرار داشت ایران می توانست منافع استراتژیک و اقتصادی امریکا و به طور کلی غرب را که به شدت به نفت منطقه نیازمند بودند حفظ کند.
نیروهای ایرانی تحت پوشش سنتو از پایگاه چاه بهار در استان سیستان و بلوچستان با کشتی های جنگی به سوی ظفار حرکت کردند. سرانجام طی عملیات گسترده نظامی ایران و پس از تسلیم شدن تعدادی از شورشیان به نیروهای دولتی عمان، جنگ ظفار به پایان رسید و سلطان قابوس در 11 دسامبر 1975 به طور رسمی این پیروزی را به مردم عمان اعلام کرد.
در جنگ چریکی ظفار که در آن گروهی ناسیونالیست علیه سلطان عمان می جنگیدند و کمونیست های منطقه هم آنها را یاری می رساندند، شاه می خواست به شیوخ خلیج فارس ثابت کند که از انجام تعهداتش به عنوان ژاندارم منطقه آگاه است و باید منطقه زیر پوشش پیمان سنتو، همه حکومتهای وابسته به آمریکا را حفظ کند.
در شرایط جهان دو قطبی آمریکا نگران توسعه حضور شوروی ها در منطقه اقیانوس هند بود. ایران، متحد امریکا، نقشی مناسبی در ظفار ایفا کرد و با سلاح هایی که از امریکا خریداری کرده بود، توانست به تسلط بر تنگه هرمز و بنادر و جزایر اطراف، به ظاهر در مقابل نفوذ کمونیست ها مانعی جدی باشد. شاه توانسته بود با سرکوب نیروهای معارض در داخل، جزیره امن مورد انتظار امریکا را فراهم نماید و با ورود به قراردادهای منطقه ای و بین المللی آینده را به نفع غرب مستحکم سازد. پیمان سنتو به همین منظور به وجود آمده و همکاری به اصطلاح دفاعی-امنیتی ایران و امریکا طی سالها شکل گرفته بود.
وابستگی کامل شاه به امریکا سبب شده بود کشورهای محافظه کار و در واقع غیرمستقل عرب منطقه به سیاستهای شاه در منطقه گردن نهند. در سال 1349 شاه در سوئیس در مصاحبه ای گفت ایران چند جزیره ای را که مشرف بر دهانه خلیج فارس است برای امنیت منطقه تصرف می نماید و در صورت لزوم برای انجام این کار به زور متوسل می شود. قبلاً سفیر ایران در سازمان ملل گفته بود که ایران در خلیج فارس ناچار به رهبری است، ولی قصد برتری جویی ندارد. این نظر مورد تأیید امریکا بود. در مقطع مورد بحث، ایران بخشی از حلقه زنجیره دفاعی غرب محسوب می شد و ایالات متحده امریکا عامل اصلی و تعیین کننده سیاست خارجی ایران بود.
هنگامی که در مصاحبه سال 1974 از شاه سئوال شد چرا ایران ژاندارم خلیج فارس شد؟ شاه چنین پاسخ داد: «نهایت آمال ما ژاندارمی منطقه بود، بارها اعلام داشتیم که مایلیم همکاری منطقه ای وجود داشته باشد. اما دیگر کشورها علاقه به تضمین ثبات منطقه ندارند ما قادریم آن را به نحو احسن انجام دهیم. حیات ما بستگی تام به آن دارد. نه تنها حیات ما که حیات آتی اروپا و ژاپن که 60 تا 70 درصد نیازهای نفتی خود را از خلیج فارسی تأمین می کنند.»
بسیای از مصادر امور و رجال عصر پهلوی وابسته به بیگانه بودند و در واقع به این وابستگی افتخار می کردند و اساساً ارتباطی با مردم نداشتند. یکی از این افراد اسدالله علم بود. خانواده علم با مرکزیت بیرجند پایگاه مهم انگلیس در شرق کشور محسوب می شدند و به همین مناسبت وی سالها مرد قدرتمند دربار محسوب می شد. در خاطرات فردوست در مورد علم مورد متعددی ذکر شده است.
در دوران قدرت علم که مهم ترین سالهای سلطنت محمدرضا است نمایندگان مجلس با نظر او تعیین می شدند.
یکی از خصوصیات رژیم سلطنتی پهلوی که به خواست بیگانه تأسیس شده بود و به خواست قدرت های بیگانه ادامه حیات می داد این بود که کسانی تصدی دولت را داشتند که به هیچ وجه مورد اعتماد ملت نبودند. اشخاصی مأموریت تشکیل دولت را می یافتند که وابستگی آنها به انگلستان و امریکا حتمی و قطعی بود. در انتخاباتی هم که انجام می گرفت قبلاً فهرست نمایندگان تهیه می شد و باید برای هر نقطه ای از کشور همان افراد تأیید شده انتخاب می شدند. معلوم است مجلسی که افرادش به این ترتیب انتخاب می شدند، در مقابل ملت مسئولیتی احساس نمی کردند و مطیع تصمیم گیران در انتخابات بودند. در سالهای آخر عمر رژیم عمده تصمیم گیری با علم و ایادی او بود. علم دستیارانی داشت که در امور کلیدی فعالیت می کردند. حسنعلی منصور فرزند علی منصور که تربیت شده امریکا بود با دوستانش کانون مترقی را تشکیل داده بود تا در فرصت مناسب دولت را به وسیله آن تشکیل دهد. حوادث 15 خرداد 42، در زمان علم اتفاق افتاد. قیام ملت که در اعتراض به بازداشت امام خمینی انجام گرفت و با قتل و کشتار مردم سرکوب شد، از دست آوردهای دوره علم بود. دستگاه سلطنت متزلزل شده بود. اسدالله علم که متصدی دولت بود، دیگر قادر به ادامه کار نبود. این فرصت برای حسنعلی منصور پیش آمد که با کانونی مترقی عهده دار دولت شود و از جانب مجلسی که انتخابات آن را علم انجام داده بود مورد تأیید قرار گرفت. از جمله اقدام برجسته منصور و مجلس جدید، تصویب مصونیت ده ها هزار امریکایی بود. تبعید امام خمینی و سایر جنایت های حسنعلی منصور یا اعدام انقلابی او پاسخ داده شد. البته به جای او فرد فاسد و وابسته دیگری که او هم عضو کانون مترقی از نزدیکان منصور بود عهده دار شد. وی کسی جز امیرعباس هویدا نبود.
فردوست می گوید: «پس از علم نوبت به هویدا می رسد که 13 سال نخست وزیر و سپس وزیر دربار و جانشین علم شد... او پیش از اینکه عامل انگلیس یا امریکا باشد مجری کلمه به کلمه دستورات شاه بود و به این ترتیب خود را مسئول هیچ کاری نمی دانست و عملاً نیز چنین بود. البته او نمی توانست نظرات خود را به محمدرضا بقبولاند ولی اگر نمی پذیرفت صرفنظر می کرد. این دوران بدنام ترین و مفتضح ترین دولان سلطنت محمدرضا به شمار می رود. فردوست در ادامه می گوید که اصل در دولت مردان درجه دوم و افرادی که به وزارت و وکالت و سفارت و سایر مشاغل مهم و پولساز می رسیدند، وابستگی به سیاست انگلیس و آمریکا بود. کسانی رشد بیشتری داشتند که بیشتر وابسته بودند.
رژیم سلطنت پهلوی در شرایطی تشکیل می شد و ادامه پیدا کرد که مردم از وضع واقعی آگاهی نداشتند. بعد از آن هم که آگاهی هایی به دست آمد، با تشکیل ساواک و تشکیلاتی مشابه، امکان بیان حقایق برای فرزندان کشور وجود نداشت. کسانی قدرت عمومی را در اختیار گرفته بودند که به هیچ وجه منافع ملت و کشور را مد نظر نداشتند. اجرای دستورات و خواسته های زمامداران امریکا و انگلیس برای آنها مهم بود نه خواست ملت ایران. فرصت مناسبی که بعد از مشروطیت برای ملت ایران پیش آمده بود تا عقب ماندگی دوران 135 ساله قاجار را جبران نمایند، به وضع وحشتناکی با سلطنت رضاخان و فرزند او و به ویژه پس از شکست نهضت ملی در سال 1332 از بین رفت. دیکتاتوری رضاخان با اشغال ایران در 1320 پایان یافت، امّا همان قدرتهایی که رضاخان را به سلطنت رسانده بودند اینک در زمان اشغال، فرزند او را تثبیت نمودند و دربار را پایگاهی برای فراماسون های مطیع خود قرار دادند. مقاومت و مبارزات ملت برای ملی شدن نفت و تأمین استقلال تا 1329 به مرحله تصویب قانون ملی شدن نفت رسید.
مباحث تاریخ سیاسی معاصر ایران که نویسنده در سال 1358 منتشر کرده است تا حد زیادی وابستگی رژیم سلطنتی پهلوی را نشان داده است. البته خاطرات حسین فردوست ارتشبد رژیم شاه نیز توانست بسیاری از جزئیات را آنطور که واقع شده و از نزدیک دیده ارائه نماید.
فردوست در مورد حسین علاء که از رجال معروف مربوط به سیاست انگلیس است و تا پایان عمر این وفاداری را حفظ نمود چنین می گوید: «در دوران محمدرضا تا زمانی که علاء زنده بود بهترین مشاغل متعلق به او بود و در پست های نخست وزیری، وزارت دربار، سفیر ایران در امریکا، نماینده ایران در سازمان مِلل خدمت نمود. این شخص طرفدار سیاست انگلیس بود.
وی نزدیک ترین فرد به مصدق بود... محکم ترین رابط بین محمدرضا با سفارت های انگلیس و امریکا و در عین حال محکم ترین رابط بین محمدرضا و مصدق علاء بود. دربار روابط علاء و مصدق همین قدر بگویم که حتی گاهی سفیر آمریکا می خواست با مصدق ملاقات کند در مواردی مصدق از علاء دعوت می کرد که در جلسه شرکت نماید. محمدرضا از طریق علاء هم با سفارت های انگلیس و امریکا و هم با مصدق در ارتباط منظم بود. اطلاع داشتیم که ملاقات های علاء با انگلیسی ها و امریکایی ها فقط در رده سفیر بود و محل ملاقات آنها در ساختمان وزارت دربار بود. بنابراین از عمده اسرار این دوران از سلطنت محمدرضا و اسرار سقوط مصدق فقط علاء مطلع بود.»
برابر با اسناد موجود در سالهای پس از جنگ دوم جهانی کمپانی های نفتی مسلط بر سیاست ایالات محده امریکا و تجمع نفتی رویال داچ شل از انحصار نفت ایران توسط شرکت نفت انگلیس راضی نبودند و چشم طمع به آن دوخته بودند.
هنگامی شاپور ریپورتر فرزند اردشیر ریپورتر بعد از تحصیلات وارد ایران شد و نقش پدر را به عهده گرفت که سرویس های اطلاعاتی بریتانیا توسط جاسوسان برجسته ای چون آلن چارلز ترات و آن لمبتون و ارنست پرون شبکه های وسیع خود را بازسازی کرده و در همین دوران اداره خاورمیانه سرویس اطلاعاتی امریکا به رهبری کرمیت روزولت نیز اولین شبکه های خود را تنظیم و مستقر کرده بود. هر دو سازمان جاسوسی، فعالیت های توطئه گرانه و مؤثری در بحبوحه سالهای 1324 و 1325 انجام می دادند. شاپور ریپورتر در همین سالها با پوشش وابسته مطبوعاتی سفارت امریکا در تهران حضور داشت و تا کودتای 28 مرداد 1332 به طور رسمی رئیس دارالترجمه سفارت امریکا و رایزن سیاسی این سفارت بود او در عین حال مانند پدر و اجدادش کارت خبرنگاری روزنامه تایمز لندن را در جیب داشت. پیتر رایت در خاطرات خود می گوید که ریپورتر به عنوان رئیس یک شبکه مستقل اطلاعاتی عمل می کرد که در لندن توسط لرد ویکتور روچیلد هدایت می شد. لرد روچیلد نیز پیوندهای آن را با نخست وزیر بریتانیا و رؤسای سازمان MI6 سازمان می داد. لرد روچیلد در این دوران یکی از مهم ترین عوامل وحدت بخش عملیات سرویس های امریکا و انگلیس در خاورمیانه بود. این نقش را در سیا هم ایفا می کرد و این وحدت در شاپور جی ریپورتر تجسم می یافت.
شاپور جی در ورود به ایران به ارتباط خود را با اسدالله علم برقرار ساخت و این شبکه هدایت یک رشته عملیات را به دست گرفت که در اسناد سرویس اطلاعاتی امریکا با نام رمز عملیات بدامن خوانده می شود. به همین جهت در تحقیقاتی که بعداً انجام گرفت، شبکه شاپور جی- علم را شبکه بدامن نام گذاری کرده اند- مارک گازیوروسکی در تحقیقات خود پیرامون کودتای 28 مرداد 32 که مبتنی بر اسناد دست اول و مصاحبه با کارمندان پیشین سیا است شبکه بدامن را مهمترین شبکه سیا در ایران می داند.
ارتباط تنگانگ و رژیم پهلوی با حکومت جعلی اسرائیل نیز رسواترین وجه وابستگی است.
امروز بر کسی پوشیده نیست که دولت اسرائیل با برنامه و مقدماتی به وسیله قدرتهای بزرگ در خاورمیانه تأسیس گردید تا بر این منطقه تسلط کامل داشته باشند. در رأس این قدرتها امریکا است. گروهی صهیونیست با تسلیحات امریکا و انگلیس عنوان دولت پیدا کرده اند. تمام مراحل شکل گیری با حرکات تروریستی پشت سر گذاشته شده است. میلیون ها فلسطینی را از خانه و کاشانه خود آواره ساخته اند. در مقابل صدها هزار یهودی را از دیگر سرزمین ها جمع کرده و در فلسطین اسکان داده و بیش از نیم قرن آرامش را از تمامی ملل مسلمان منطقه سلب نموده اند.
حکومت پهلوی به دلیل وابستگی به آمریکا، در سالهای موجودیت اسرائیل و برخلاف خواست ملت ایران ارتباط نزدیکی با اسرائیل داشت. ظاهراً دولت ایران به طور ناقص اسرائیل را شناخته بود ولی در عمل بیشترین روابط را با اسرائیل داشت و حتی ارتباط خاص و محرمانه سران دو کشور جالب بود. ساواک در برقراری ملاقاتها نقش اساسی و بیش از وزارت خارجه را ایفا می کرد. در این مورد خلعتبری وزیر خارجه شاه می گوید: «اسرائیل نیز در مسائلی اطلاعات سیاسی می داد. به طور مثال بعد از انقلاب حبشه و بحران در آفریقای شرقی، نماینده آژانس یهود در تهران «لوبرانی» مرتباً اطلاعاتی راجع به حبشه و ناآرامی ها اریتره و وضع سومالی و اوگاندا به وزارت امور خارجه می داد، ولی دادن اطلاعات و تماس ها در سطح بالا نیز انجام می گرفت و به طور غیرمستقیم سه سال پیش شنیدم که موشه دایان به تهران آمده و شاه او را پذیرفته است، همچنین ایگال آلون وزیر خارجه که از طرف شاه پذیرفته شد و با خود من یک دیدار تشریفاتی داشت و در بهار سال گذشته (1357) نیز بار دیگر در دربار که به طور کاملاً سری انجام می گرفته توسط ساواک داده می شد و بازدیدکنندگان را در باشگاه ساواک پذیرایی می نمودند که دور از انظار باشد. دو سال پیش نیز شاه خود مرا مأمور نمود که به اسرائیل بروم و در سطح بالا اطلاعات رسمی درباره نظریات اسرائیل راجع به سرزمین های اشغالی غرب رودخانه اردن، غزه و سینا کسب نمایم. با توجه به سری بودن موضوع شخصاً با لوبرانی در منزل، موضوع را در میان گذاشتم و او چند روز بعد موافقت ایگال آلون وزیر خارجه را اعلام داشت و قرار شد برای آن که جلب نظر نکند مسافرت در تعطیلات عید انجام بشود که اشخاص زیادی از تهران بیرون می روند. این مسافرت چهار روز طول کشید و علاوه بر وزیر خارجه با رابین نخست وزیر و پرز رئیس حزب مخالفت ملاقات و مذاکره نمودم و هیئت دیگری که محرمانه به اسرائیل اعزام شد به اسرائیل با ریاست نصیر عصار معاون سیاسی وزارت خارجه بود.»
این که پس از پیروزی انقلاب اسلامی گفته شد که سفارت آمریکا مرکز جاسوسی است، شعار نبود. هم اسناد بدست آمده از سفارت نشان می داد و هم تشکیلات رسمی سفارت و هم توضیحات فردوست در باب فعالیت سیا در ایران. وابستگی رژیم پهلوی به امریکا تا به آن درجه رسیده بود که آنها خود را مجاز می دانستند هرنوع فعالیتی را در این کشور انجام دهند. و هر اقدام مخالف منافع و مصالح مردم ایران را شکل بدهند فردوست می گوید همه اطلاعات و همه مسائل مربوط به ایران در اخبار امریکائیها بود. در دوران محمدرضا تماس و دادن اطلاعات به امریکائیها و انگلیسی ها آزاد بود و کنترلی وجود نداشت.
مفهوم جاسوسی خارج از دایره چنین روابطی بود.
مفهوم جاسوسی خارج از دایره چنین روابطی بود. مفهوم جاسوسی فقط در مورد روس ها مصداق داشت که هر نوع تماسی در هر رده با آنها ممنوع بود. در رابطه با روس ها همه چیز سری تلقی می شد. حتی اگر یک گروهان پیاده در اختیار روس ها قرار می گرفت آن فرد که این خبر را در اختیار گذارده بود جاسوس تلقی می شد و به شدت مجازات می گردید ولی هیچگاه روس ها در این زمینه کوچکترین اعتراضی نکردند. حتی از محمدرضا گله هم نکردند که چرا با غربی ها اینطور رفتار می شود و با ما اینطور. البته روس ها تا سال 1333 نیازی نیز نداشتند و هرچه می خواستند از طریق شاخه های نظامی و غیرنظامی حزب توده به دست می آوردند و بعدها نیز به نحوی گلیم خود را از آب می کشیدند!؟
سازمان سیا برای نمایندگان مجلس و هر یک از مقامات دستورات خاصی صادر می کرد و رژیم اجرا کننده بود. اگر خلاف آن عمل می شد بازخواست می شدند. بنابراین اگر شعاری ضد آمریکا بر دیواری نوشته می شد رژیم باید پاسخگو می بود. به طور مثال چند هواپیما در اختیار فلان کشور گذاشته شود باید بلافاصله اجرا می شد. اگر امریکا صلاح می دانست فلان کارخانه مونتاژ با فلان سرمایه در فلان شهر ایران تشکیل شود عیناً انجام می شد.
این مسئله در مورد اصلاحات ارضی و اصولاً مواد 9 گانه انقلاب شاه و مردم! هم به همین نحو بود؛ مصلحت را امریکا تشخیص می داد اثر بلافاصله ی اصلاحات این بود که روستاهای ایران محتاج گوشت و تخم مرغ و برنج و گندم وارداتی شدند و روستائیان اراضی را رها کردند و به شهرها هجوم بردند و سرمایه صاحبان املاک از روستا خارج شد.
تنها یاتسویچ نماینده سیا در ایران نبود. برجسته ترین مأمورین سیا در ایران بودند. یکی از آنها ریچارد هلمز است ک سالها بعد از فعالیت هایی که در ایران انجام داده بود، سفیر امریکا در ایران شد.
در اواسط سال 1355 رژیم استبدادی و وابسته شاه برای کنترل و مهار کشور و برای خاموش کردن اعتراضات طبقات مختلف و شخصیت های مذهبی و ملی نویسندگان و هنرمندان، حقوقدانان و بازاریان و دانشگاهیان که به روش های مختلف اعلامیه و بیانیه می دادند و نسبت به فقدان آزادی و دمکراسی و خرابی وضع اقتصادی و نقض حقوق بشر، تغییر مبدأ تاریخ، نقض قانون اساسی و اعمال فشار و شکنجه نسبت به زندانیان اعتراض داشتند و دخالت امریکا را در اوضاع پیش آمده عامل اصلی می دانستند، قبل از اینکه حاکمان مستبد را هوشیار نماید دستگاه حاکمه آمریکا را بیدار کرد. کارتر تصمیم گرفت پس از سفر شاه به امریکا به ایران بیاید و از نزدیک شاه را تائید نماید. حکومت شاه از این مسافرت مسرور و شادمان بود، زیرا می توانست تایید زمامداران امریکا را در ایران به همه نشان دهد کارتر در مجلس ضیافتی که در کاخ نیاوران به افتخار او برگزار شد گفت ایران مرهون شایستگی شاه در رهبری کشور است، زیرا توانسته ایران را به صورت جزیره ثبات در یکی از پرآشوب ترین نقاط جهان درآورد و من نسبت به هیچ رهبری مانند شاه این همه احساس حق شناسی عمیق و دوستی صمیمانه ندارم. به کلمات انتخاب شده کارتر توجه نمائید. ایران را در آن شرایط جزیره ثبات می دانست. با این عبارات ستایش آمیز شاه به فکر افتاد که سیاست فشار و سرکوب را باز هم ادامه دهد. شاه تصمیم گرفت رهبری را که از سال 42 در ایران، ترکیه و سپس نجف فعالیت داشت، از صحنه خارج سازد و مردم ایران را نسبت به ایشان بدبین سازد.
یک هفته پس از بازدید کارتر از ایران، شاه بزرگترین اشتباه را مرتکب شد. این اشتباه، انتشار مقاله توهین آمیز علیه امام خمینی «ایران و استعمار سرخ و سیاه» بود که به دستور شخص شاه در 17 دی 56 در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. این مقاله جرقه ای بود که آتش انقلاب را روشن کرد.
حوادث بعد نشان داد که کارتر هم با وجود تمام دستگاه های اطلاعاتی و جاسوسی اش مردم ایران را نشناخته است. به دنبال انتشار مقاله موج عظیمی از اعتراض سراسری کشور را فرا گرفت و حادثه 19دی خونین قم را باعث شد.
امریکا و انگلیس برای حفظ ایران در جرگه وابستگی تلاش بسیار کردند. عده ای تصور می کنند در 1357 پیروزی انقلاب اسلامی همراه با غفتلت و یا حتی رویگردانی این قدرتها از رژیم شاه بود، در حالی که آمریکا اقدامات و تدابیر را برای نگهداری شاه به کار برد و از تمام اهرمها استفاده کرد سفارت امریکا با تمام عواملش، سازمان سیا با تمام امکاناتش، همراهان سایست آمریکا با همه توان کوشیدند به نحوی انقلاب را به تأخیر اندازند، ارتش را در مقابل ملت قرار دهند و دست به کودتا یا اشغال نظامی بزنند. اما طوفانی که بپاخاسته بود و رهبری که جنبه ی الهی داشت و همه معیارهای معمولی را به هم ریخت، چنین اجازه ای به امریکا و دیگر قدرتها نداد آن وابستگی در هم شکست، البته مقاومت امریکا و توطئه های مختلف در سی سال گذشته علیه دولت و ملت ایران زیان های زیادی وارد آورده است.
امروز نیز دنیا حرکات امریکا را به صورت مختلف در حمایت از گروهک ها تا قطعنامه شورای امنیت علیه توان علمی هسته ای می بیند. در دوره سلطنت پهلوی، به دلیل وابستگی، حتی برنامه ساخت نیروگاههای هسته ای برای ایران پیش بینی شده بود و چه بسا مثل اسرائیل ایران را به سلاح اتمی هم مجهز می کردند، اما در واقع همه چیز در اختیار خود آنها بود و ایرانیان تنها تماشاگر بودند. شهادت صدها هزار جوان با ایمان ایرانی چه برای پیروزی انقلاب و چه در دوره 8 ساله جنگ تحمیلی، بهای سنگینی است که ملت ایران پرداخت کرده تا بازگشت کشور به وضع سابق امکان پذیر نباشد؛ اما هنوز این امپراطوری استثمارگر دست بردار نیست. انقلاب ایران تنها ایران را آزاد نکرد، بلکه منطقه و ملل مستضعف جهان را علیه امریکا به قیام واداشت.
انقلاب اسلامی 1357 نه تنها رژیم وابسته پهلوی را برانداخت بلکه به عمر طولانی سلطنت در این کشور پایان داد. قدرتهای غربی به خصوص امریکا و انگلیس که انتظار چنین انقلابی نداشتند و منافع خود را به شدت در خطر دیدند، درصدد مقابله برآمدند. آنها تصور می کردند به سادگی ظرف چند ماه یا چند سال بتوانند وضع سابق را بازگردانند. به روش های مختلف متوسل شدند و از همه ابزار، وسایل، امکانات و متحدین و سازمانها انقلاب کردند و برای مقاصد شوم خود منطقه را دچار بحران و آشوب ساختند و آرامش را از مردم سلب کردند، ولی هر قدم در این راه رسوایی بیشتری به همراه داشت. امریکا و انگلیس که زمانی خود را صلح طلب و خواهان امنیت و حفظ حقوق و آزادی انسان ها معرفی می کردند و به دروغ تبلیغات زیادی می کردند. امروز بین همه ملت های جهان، از امریکای لاتین تا آسیای میانه و از خاور دور تا آفریقا، همه می دانند که اینان غارتگران باسابقه ای هستند که به زور تسلیحات و به کمک ایادی و سازمانهای مخفی از پیش تدارک دیده شده، شیره جان ملت ها را می مکند و در زیرسرپوش حقوق بشر و کمک به آزادی و استقلال، همواره جنایات فجیعی مرتکب می شوند.
منبع مقاله :
(1387)، سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پ‍ژوهشهای سیاسی