29 مهر 1399
سیری در زندگینامه یار انقلاب و یاور امام آیتالله محمدرضا مهدوی کنی
فقیه سیاستمدار، مجاهد معاصر، روحانی مبارز، مدیر علمی سیاسی عصر ما مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدرضا مهدوی کنی در 14 مرداد 1310 در روستای کن، منطقه طرشت، شمال غربی تهران متولد شد. پدرش از کشاورزان متدین، مؤمن، مرتبط به روحانیت بود.
آیت الله مهدوی کنی تحصیلات ابتدایی را در زادگاه حود به پایان رساند و دروس طلبگی را از 13 سالگی آغاز و در سال 1324 برای ادامه تحصیل راهی تهران در مدرسه سپهسالارشد. درواقع آغاز رسمی طلبگی ایشان از سال 1323. ش بود. اما وضعیت خاص مدرسه سپهسالار با روحیه ایشان سازگار نبوده، به مدرسه برهان میروند و با توجه به مدیریت آن حوزه و شخصیت مرحوم حاج شیخ علیاکبر برهان محیط را برای تحصیل مناسب و از محضر اساتید کسب فیض مینماید. چهار سال بعد به منظور تکمیل دروس حوزوی در سال 1327 به حوزه علمیه قم مهاجرت و در مدرسه فیضیه سکونت و در اینن مدرسه به درس حضرات آیات: جعفر سبحانی، سیدرضا صدر، میرزا علی مشکینی، صالحی، شیخ یوسف شاهرودی، ... شیخ جواد سدهی، حاضر و کفایه را نزد آیتالله محمد مجاهد، مکاسب را در محضر آیتالله سیدمحمدباقر سلطانی، آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی فرا میگیرد.
همچنین در درس تفسیر و فلسفه علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، فقه و اصول حضرت امام خمینی، دورانی به درس فقه و فلسفه آیتالله سیدابوالحسن رفیعی قزوینی و دیگر اساتید حاضر شد و این دروس رابا موفقیت به پایان رساند.
آیت الله مهدوی 9 سال بعد در سال 1338 درحالی که به مقام اجتهاد رسیده بودند به تهران بازگشت و در مسجد جلیلی (1341) خیابان ایرانشهر تهران ، به اقامه جماعت و تبلیغ پرداخت همزمان ، در مدرسه مروی به تدریس دروس حوزوی و ادامه مباحث فلسفی مشغول شد. با آغاز نهضت حضرت امام (1341) وارد فعالیت سیاسی و تا سقوط رژیم پهلوی درشمار یاران امام دفاع از نهضت و حضور پررنگ در عرصهی دین، سیاست و فرهنگ داشت.
در این دوره تاریخی سالهای (1357 ـ 1341) آیت الله مهدوی کنی به تدریس، تبلیغ، تألیف، تأسیس نهادهای فرهنگی، خیریه،مشغول بود. برای انجام فعالیتهای سیاسی ، فرهنگی اجتماعی ارتباط تنگاتنگ با یاران امام در تهران خاصه با حضرات آیات: شهید مطهری، شهید دکتر سیدمحمد بهشتی، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر محمد مفتح، سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، شهید مهدی شاهآبادی، شهیدمحمدجواد باهنر، آیتالله خامنهای برقرار کرد. هم زمان در فعالیتهای سیاسی حضور فعالی داشت و در این مسیر مشکلات و شدائد دستگیری، زندان، تبعید را در عصر ستمشاهی تحمل کرد و حتی در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری شکنجههای طاقتفرسا را تجربه کرد.
درسالهای پایانی رژیم پهلوی آیت الله مهدوی کنی با شرکت در جلسات تحقیقی، تحلیلی، در نهایت این جلسات منجر به تأسیس «جامعه روحانیت مبارز تهران» شد . نقش این نهاد دینی سیاسی چه در دوران قبل از انقلاب، خاصه سالهای (1357 ـ 1356) و دهسال اول پس از پیروزی انقلاب بین سالهای 1358 تا 1368 بسیار تأثیرگذار بود.
از سوی دیگر مواضع ایشان و یاران امام در تقابل با جریان انحرافی منافقین، گروه فرقان، ... بعد از انقلاب جریان، حزب خلق مسلمان، جریان ابوالحسن بنیصدر و مواضع متعارض ملی مذهبیها، توطئه و باند سیدمهدی هاشمی قدریجانی ... و دیگر قضایا را در کارنامه و فعالیت این روحانی برجسته شاهدیم.
با پیروزی انقلاب اسلام، حضور ایشان در مراکز کلیدی انقلاب، نظام فرهنگ و سیاست، تأسیس کمیتههای انقلاب اسلامی، حضور در شورای انقلاب اسلامی، عضویت فقهای شورای نگهبان، دبیرکلی جامعه روحانیت مبارز، عضویت در دولت شورای انقلاب پس از سقوط دولت موقت، مدیریت و سرپرستی دولت پس ازشهادت شهید محمدعلی رجایی رئیس جمهور، شهید دکتر محمدجواد باهنر نخستوزیر، عضویت در مجلس خبرگان رهبری و ریاست مجلس خبرگان ...
و در عرصهی فرهنگ و آموزش ... «مدیریت حوزه علمیه مروی» در تهران و تأسیس دانشگاه امام صادق(ع) که هر دو این نهاد فرهنگی آموزشی با حضور و مدیریت ایشان اولی متحول و کارآمد و دومی آغازگر یک حرکت اسلامی با توجه به مقتضیات زمان بشمار می رود.
خاطراتی از زندگی شخصی آیتالله مهدی کنی به روایت خودشان[1]
آیت الله مهدوی کنی در مورد زندگینامه و خاطرات خود مطالب مفصلی بیان داشتند که فقط به چند فراز از آن را اشاره میکنیم.
1- مساله حجاب :
« در دوره سلطنت رضاشاه من کودک بودم و اقدامات ضدمذهبی او را تاحدودی به یاد دارم. رضاشاه با حجاب زنان مخالف بود و دستور کشف حجاب را در سراسر کشور حتی در دهات و روستاها صادر کرده بود و در دهات ژاندارمها مأمور اجرای آن بودند. من حادثه تلخی از این دوران را به یاد دارم در آن زمان من کودک بودم و هنوز به مدرسه نمیرفتم. روزی در منزل بودم، همشیرهای دارم که سه سال از من بزرگتر است از مکتبخانه به منزل میآمد. در آن زمان مدرسهای برای دختران وجود نداشت. دیدم درحال گریه و زاری از مکتب برگشت زیرا مأموران ژاندارمری چادرش را پاره کرده بودند. او هفت سال شاید هشت سال بیشتر نداشت. خواهرم میگفت: امنیه در راه مرا دید و چادرم را از سرم گرفت و از وسط پاره کرد. بعد روی سرم انداخت و گفت که حالا همین جور برو!
خواهر به خاطر این که به حفظ چاد و حجابش اهمیت میداد خیلی برایش ناگوار بود. پدرم خیلی ناراحت شد و گفت: این امنیه کجاست؟ برویم و پیدایش کنیم که بعد نمیدانم چه شد. در روستایی مثل کن هم مزدوران رضاخان نمیگذاشتند زنها چادر داشته باشند. زنان به چادر و حجاب اهمیت میدادند.
از کارهای دیگر رضاخان ترویج لباس متحدالشکل و تغییر لباس روحانیون و لباس بومی مردم بود. آنچه من شنیدهام این بود که پهلوی به بهانه اصلاح در جامعه روحانیت و علما دستور داد که باید در میان آنان تصفیهای صورت گیرد. چون هر فردی نباید ملبس به این لباس بشود. ظاهر امر این نبود که ما میخواهیم لباس را از علما بگیریم و خلع لباشان کنیم. آیتالله العظمی سیدابوالحسن اصفهانی در آن زمان به خیلیهای اجازه اجتهاد داده بودند. این اقدام به خاطر حفظ اساس و لباس روحانیت بود. بسیاری از افراد صالح هم از پوشیدن این لباس محروم شدند. حتی ما شنیدیم که پاسبانها در خیابان قبای روحانیها را با چاقو پاره میکردند برای این که لباس متحدالشکل ایجاد شود. » [2]
2- محدودیتهای مذهبی:
«در آن ایام، قبل از این که رضاشاه عزاداری را منع کند همیشه یک دهه روضهخوانی داشتیم. من کودک بودم که یادم میآید روضه میخواندند و مادرم برای مهمانها قلیان چاق میکردند. پدرم نسبت به عزاداری روضه بسیار علاقهمند بود. بعد که روضهخوانی تعطیل شد. در خانه صحبت میشد که چرا روضهخوانیای که ما هر سال داشتیم تعطیل شد. گفتند که دولت جلوگیری میکند و نمیگذارد روضه خوانده شود.
ما در کن چند معمم داشتیم، اما دولت به غیر از یکی از آنها به دیگران اجازه نداد معمم باشند. اینها با وضع خاصی زندگی میکردند. معمولاً در خانه بودند و از خانه بیرون نمیآمدند و در محاصره قرار گرفته بودند. اینها چیزهایی بود که خودم دیده بودم اما پدرم نقل میکرد که اوایلی که رضاشاه آمد، خیلی اظهار دیانت میکرد و حتی در دستههای عزاداری شرکت میکرد و شمع به دست میگرفت و به صورتش گل میزد، ولی بعد به تدریج عزاداری را هم منع کرد. پدرم میگفت که سحرها بعد از اذان صبح، مؤمنان هر محله در یکی از خانهها جمع میشدند تا عزاداری و مراسم مذهبی انجام دهند و سرکوچه نگهبان میگذاشتند که مبادا سر و کله مأموران دولت و به تعبیر آنها «آژانها» پیدا و بالاخره در آن زمان روضهخوانی پنهانی خوانده میشد. » [3]
3- اشغال ایران
«در مورد جنگ جهانی دوّم و اشغال ایران چند خاطره دارم. زمانی که متفقین ایران را اشغال کردند ما با ماشین و گاهی هم با الاغ یا پیاده به تهران میآمدیم. در غرب تهران در مسیری که به فرودگاه میرفت و آن زمان به «طرشت» معروف بود [خیابان آزادی کنونی] مسیری بود که به کرج میرفت. متفقین اینجا را اشغال کرده بودند و ساختمانهای نظامی ساخته بودند. من دیدم که سربازان هندی که زیرنظر انگلیسیها بودند در آنجا فعالیت میکردند میگفتند که اینها هندیهایی هستند که انگلیسیها آنها را به ایران اعزام کردهاند و از سیکها هم در میان آنها بودند که عمامۀ مخصوص به سر میگذاشتند [در آن دوران هنوز هندوستان مستعمره متجاوزین و انگلیس بود که بیش از دویست سال هندوستان زیر چکمۀ استعمارگران انگلیسی بودو جنایاتی که انگلیس مرتکب شده و بخشی از مردم را چون بردگان به هر کاری وامیداشتند] و تعدادی از سربازان روسی بودند که آمدند به کن و در کوچههای کن نمیدانم دنبال چه میگشتند اینها چون درخت گردو ندیده بودند گردوهای نرسیده و سبز را میچیدند و گاز میزدند.
یکی از سربازان لهستانی که همراه روسها به کن آمده بود از نزد آنها فرار کرده و اتفاقاً به منزل ما پناه آورده بود. او فارسی بلد نبود، فقط چند جملهای یاد گرفته بودو خیلی هم اظهار ناراحتی میکرد و میگفت: من مسلمان هستم از دست اینها فرار کردهام چون مسلمانم مرا پناه بدهید. چند شبی هم در کن منزل ما بود، ولی بعداً نفهمیدم کجا رفت. مردم میخواستند پناهش بدهند. اما در آن زمان امکان وجود نداشت. زیرا از کجا معلوم که راست میگفت: او میلرزید و ناراحت بود.
خاطره دیگر که نمیدانم مربوط به سربازان انگلیسی یا روسی میشد این بود که عدهای از آنها که قبلاً آمده بودند در رودخانۀ کن شنا بکنند. چیزی را گم کرده بودند که بعد آمدند کن، تمام خانهها و باغها و مغازههای کن را میگشتند که آن چیزی را که گم کرده بودند پیدا کنند. نمیدانم سلاح بود یا چیز دیگری دنبالش میگشتند خیلی با خشونت در مغازههای میآمدند و هرچه بود روی هم میریختند تا ببینند چه چیزی در زیر آنها است. یادم است درمحله ما محله میانده قهوهخانهای بود، تختها و وسایل دیگر را بیرون ریختند، بعد همه خانهها را گشتند به خانه ما هم آمدند و تمام صندوقخانههای ما را که صندوق قدیمی در آن بود گشتند و همۀ لباسها را زیر و رو کردند. بعد به اتاق پدر ما ـ که مهمانخانه ما هم بود ـ آمدند و پس از جستجو خواستند از اخوی ما آقای باقری که پنج سال از من بزرگتر است ـ عکس بگیرند، والده خیال کرد که میخواهند به ایشان شلیک کنند. جیغ و داد میزد و میگفت فرزند مرا نکشید، یک قطعه عکس برداشتند دوباره یک عکس هم در حیاط از اخوی گرفتند و رفتند نیروهای متفقین که در کن بودند حیثیت و احترام را درنظر نمیگرفتند و برای دولت ایران هیچ ارزشی قائل نبودند. » [4]
4- روحانیت
«ما در کن چند تا معمم داشتیم، اما دولت به غیر از یکی از آنها به دیگران اجازه نداد معمم باشند، اینها با وضع خاصی زندگی میکردند. معمولاً در خانه بودند و از خانه بیرون نمیآمدند و در محاصره قرار گرفته بودند. [5]
5- هجرت به قم
در سال 1327 در هفده سالگی برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم مهاجرت کردم در آن زمان آیتالله بروجردی در قم تشریف داشتند به مدرسه فیضیه و حجتیه رفتم. هممباحثهایها آقای امامی کاشانی [آیتالله محمد امامی کاشانی] آقای شیخ حسین راستی، شیخ علی تهرانی ـ که خدا هدایتش کند ـ مباحثه میکردیم. [6]
6- آشنایی با فدائیان اسلام
در دوران فعالیت فدائیان اسلام، فعالیت فدائیان اسلام بسیاری از جوانان طلبه، امثال آیتالله مهدویکنی را جذب کرد . در واقع فدائیان اسلام و مرحوم کاشانی در طلبههای جوان روح تازه بخشیدند و زمینهساز فعالیتهای سیاسی در آنها شدند. » [7]
آغاز مبارزات:
با طرح لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی آیت الله مهدوی کنی چون دیگر یاران امام وارد مبارزه شدند. براساس اسناد ساواک، در پرونده کلاسه آیتالله مهدویکنی، در این دوران ایشان همواره یکی از سوژههای ساواک بود. اگرچه در دهه 30 در کنار فدائیان اسلام، نهضت ملّی شدن صنعت نفت مدافع آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی بودد. اما تاثیرپذیری ایشان از امام خمینی را باید بیش از دیگران دانست. در این دوران بخاطر مبارزات ایشان، بصورت مکرر دستگیر و تبعید می شوند ازجمله تبعید به «بوکان» و ممنوعالمنبر شدن از عواقب فعالیت ایشان بود.
فعالیتهای مذهبی :
تبلیغ اسلام سیاسی و انقلابی درمنبر و امامت جمعه در مسجد جلیل تهران،سازمان دهی فعالیتهای فرهنگی، تأسیس صندوق قرضالحسنه، به منظور کمک به خانواده زندانیان سیاسیاز جمله دیگر فعالیت های آیت الله مهدوی کنی در سالهای ده پنجاه شمسی بود.
نقش آفرینی در دوران پیروزی انقلاب اسلامی
با شتاب گرفتن روند پیروزی انقلاب اسلامی سالهای (1357 ـ 1356) ایشان عضو جامعه روحانیت مبارز، عضو شورای انقلاب، عضو کمیته استقبال از امام خمینی، تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به فرمان امام، عضو شورای نگهبان، عضو دولت با شهادت محمدعلی رجایی، شهید دکتر محمدجواد باهنر، مسئول اداره مملکت، عضو مجلس خبرگان رهبری، تأسیس دانشگاه امام صادق(ع)، مدیریت مدرسه مروی به دستور حضرت امام. [8]
آثار علمی
آیتالله مهدویکنی بخشهایی از درس فقه آیتالله بروجردی، دروس اصول امام را نوشتند و خودشان در موضوعات: اخلاق، فلسفه، شرح دعای افتتاح، دعای سحر، ... به صورت نوشتهها تدوین نمودند. اگرچه در زمینههای «تفسیر» ، «فقه» ... درس داشتند. [9]
دهههای پایانی
آیتالله مهدویکنی در کنار فعالیتهای سیاسی، مشاغل مهم، امامت جمعه موقت تهران، ریاست مجلس خبرگان رهبری، در عرصهی «فرهنگ اسلامی» و «توسعه فرهنگ، سیاست، دیانت» دو حرکت عمیق، سازنده، ماندگار در کارنامۀ درخشان خود دارد.
1ـ مدیریت حوزۀ علمیه مروی تهران، اگرچه در دهه 1340 در این مدرسه تدریس، مباحثه فلسفی با آیتالله سیدرضی شیرازی داشت، و بحث اسفار ملاصدرا را در درس آیتالله سیدابوالحسن رفیعی قزوینی حاضر میشد. (همراه با حضرات آقایان: باقر کنی اخوی ایشان، سیدجلالالدین آشتیانی، سیدحسن مصطفوی ...) به مدت سه سال حضور داشتند و خود در حوزه تدریس شاگردان برجستهای تربیت نمود. در سال 1363 (26 شهریور) با رحلت آیتالله میرزاباقر آشتیانی تولیت مدرسه، از سوی حضرت امام خمینی ایشان به سرپرستی و مدیریت حوزه انتخاب، پس از مطالعه و بررسی دقیق وقفنامه، رسیدگی به وضعیت اقتصادی، ساختار، بازسازی، بازپسگیری اموال مدرسه پرداخت و با تعطیل یک سال مدرسه و تعمیرات اساسی، اصلاح وضعیت موقوفات و از سوی دیگر احیای موقوفات، گزینش طلاب با شرایط وقفنامه و ضرورت دوران، دعوت از اساتید برای تدریس در حقیقت یک تحول کمی و کیفی پدید آوردند. تحولی که ایشان در حوزه علمیه مروی پدید آورد، در حقیقت بنای یک حرکت علمی در تهران بود که اثرات آن نه تنها در زمان ما که مسلماً در آینده گستردهتر و عمیقتر خواهد بود.[10]
تأسیس دانشگاه امام صادق(ع)
در اوائل دهه 1360 با تأسیس «جامعۀ امام صادق(ع)» یا «دانشگاه امام صادق(ع) با تعیین 11 نفر به عنوان «هیأت امنا» کارش را آغاز نمود. مکان را پس از بررسیها و مشورت «مرکز مطالعات و و مدیریت» قبل از انقلاب را انتخاب و با اجازه و تائید حضرت امام و حکم آیتالله محمد محمدی گیلانی و حکم قضایی آیتالله شهید دکتر سیدمحمد بهشتی به عنوان ریاست قوه قضائیه، تهیه و تدوین موضوعات درسی، شرایط انتخاب داشنجو، تا رشتههای مقطع دکترای برنامهریزی شد. در ابتدا انتخاب دانشجویان فقط «آقایان» بود. پس از شکلگیری و تجربه «واحد خواهران دانشگاه» راهاندازی نمودند و در اسفند 1381 با افتتاح ساختمان جدید. فضای مناسبی برای خواهران فراهم نمودند و بدینصورت دانشگاه امام صادق(ع) در طی بیش از سه دهه واپسین، توانست در تحول علمی، فکری، سیاسی و ... جامعه مؤثر باشد. دانشگاه امام صادق(ع) در حقیقت میتوان یک تحول کمی و کیفی در نظام آموزشی و مرحلۀ عملی علمی پس از انقلاب اسلامی دانست. [11]
پی نوشت ها :
[1]. خاطرات آیتالله محمدرضا مهدویکنی، تهران، مرکز بررسی اسناد انقلاب اسلامی، 603 ص، وزیری، مصور، 1358، چاپ دوم 1387.
[2]. همان،ص. 39.
[3] .همان.
[4] .همان.
[5] .همان، ص.41.
[6] . همان ص. 66 و 67.
[7] . همان. ص 94 .
[8] حوزه علمیه مروی، حجتالاسلام مجید آزاده، صص 388 ـ 335.
[9] .آیتالله محمدرضا مهدویکنی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[10]. حوزه علمیه مروی، حجتالاسلام مجید آزاده، صص 389 ـ 409.
[11]. همان، 424 ـ 413.
موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی