20 اسفند 1392

تاریخ معاصر ایران به روایت امام خمینی


تاریخ معاصر ایران به روایت امام خمینی

ما باید حساب این مطلب را بکنیم که آزادی اینها (شاه سابق) و اشخاصی که الآن که در مسیر او هستند، می‌خواهند چه است و زنها در غیر زمان این آدم چه نقشی داشتند و بعد از او چه نقشی و در زمان او چه. کسی که تاریخ این صد ساله را مطالعه کرده است، می‌داند که در جنبشهایی که در ایران بوده است، جنبشهای اصیلی که در ایران بوده است قبل از این دوره رژیم پهلوی، جنبش تنباکو یا جنبش مشروطیت، زنها همدوش با مردها فعالیت می‌کردند، زنها در جامعه بودند و با مردها راجع به امور سیاسی و امور اجتماعی و گرفتاریهای مملکت خودشان فعالیت می‌کردند. همان‌طوری که مردها آن وقت قیام می‌کردند و قیام کردند برای این که قضیه تنباکو را که همه چیز ما را به باد داده بود جلوگیری از آن قرارداد بکنند، زنها هم آن وقت شریک بودند و در جنبش مشروطیت هم همان‌طور که مردها فعالیت می‌کردند، زنها هم فعالیت می‌کردند. این مال قبل از رژیم. بعد از سقوط این و در حال سقوط و از نهضتی که مسلمین کردند، ملت ما کردند، آنها را همه‌تان ملاحظه‌ کردید که زنها پیشقدم بودند، بلکه فعالیت زنها در این باب ارزشش بیشتر از فعالیت مردها بود، برای این که همین خواهرها که ریختند در خیابانها و در مقابل توپ و تانک تظاهر کردند و مشت گره کردند، اینها مردها را قدرتشان را دو چندان کرد.

وقتی مردها ببینند که خانمها آمدند در مقابل توپ و تانک، آنها بیشتر اقدام می‌کنند و ما دیدیم که این خواهرها در این نهضت یک سهم بسیار بزرگ داشتند و در مسائل شرکت می‌کنند و آزادانه. این مال آن زمان و این زمان که تفصیلش را شما می‌دانید و محتاجی به بیان نیست.

خوب، در زمان این رژیم که فریاد می‌کرد «آزاد زنان و آزاد مردان» چه فعالیتی زنها داشتند؟ فعالیتی که ما از زنها می‌دیدیم این بود که چند تایشان جمع بشوند بروند، با آن وضع فضیح بروند سر قبر رضاخان، آن جا تشکر کنند از این که ما را آزاد کردید، چه جور آزاد کرد؟ چه کرد؟ فکر این نیستند که چه آزادی اینها به آنها اعطا کردند و تا چه اندازه اینها می‌خواستند زنها یا مردها آزاد باشند. بله، آنها یک آزادی را می‌خواستند، حالا هم این اشخاصی که قلم دستشان است و بر ضد اسلام و بر ضد روحانیت چیز می‌نویسند همین آزادی را می‌خواهند. آن آزادی است که دیکته شده است از غرب برای به فساد کشیدن جوانهای ما. زن و مردشان را اینها می‌خواهند که آزاد باشند، زنها برای این که در مجالس آن طوری که تشکیل می‌دادند و داشتند، بروند آنجا و با آن وضع در حضور چشمهای ناپاک مردها، آن وضع را درست کنند. این نحو آزادی می‌خواهند که خواهرهای ما را به فساد و تباهی بکشند و هم جوانهای ما، مردهای ما را به تباهی بکشند. اینها می‌خواهند که همة فحشاء آزاد باشد، در زمان ایشان که آزادی زن بود، کدام زن توانست راجع به مسائل روز یک کلمه بگوید و کدام مرد توانست راجع به گرفتاریهایی که ملت ما از دست اجانب از دست داخلیها داشتند یک کلمه بنویسند؟ کدام مطبوعات ما آزاد بودند؟ کجا آزاد بودند؟ در این پنجاه سال که من شاهد قضایا بودم آزادی واقعی مفید برای جامعه مسلوب بود، هیچ نداشتیم، یعنی زنها آزاد نبودند که راجع به مسائل جامعه فعالیت بکنند یا حرف بزنند راجع به گرفتاریهای ملت، راجع به گرفتاریهای ملت به دست شرق و غرب، هیچ آزادی نبود، راجع به گرفتاریهای ملت از دست دولتهای دست‌نشانده یک کلمه آزاد نبودند که صحبت کنند. ما سه قطعه از زمان (داریم) که بعضی از آن را شما (دیده‌اید) و همه‌اش در تاریخ ثبت شده و می‌شود، این صد سال اخیر سه قطعه دارد.

از اول صد سال تا زمان مشروطه و بعد از مشروطه تا زمان رضاخان یک قطعه حساب بکنیم. وضع آن وقت و آزادی زنها در آن وقت و آزادی مردم در آن وقت با این که آن وقت هم حکومتش فاسد بود آن را حساب کنیم، یک قطعه هم از بعد از رفتن این رژیم یا در حال شکست این رژیم که دیگر نمی‌توانست کاری بکند، تا حالا هم یک قطعه حساب بکنیم. یک قطعه هم در زمان رژیم، از زمانی که رضاخان کودتا کرد تا زمانی که رژیم از بین رفت، قدرتش از بین رفت. این سه حال را ما ملاحظه می‌کنیم و عرضه می‌کنیم به اینهایی که حالا هم برای آن رژیم اشک می‌ریزند و با اسم آزادی و با اسم دموکراسی معارضه با اسلام و مسلمین می‌کنند. ما عرضه می‌کنیم این سه قطعه از زمان را با این که قطعه سابقش هم که در زمان قاجاریه بود و آنها، آن وقت هم مرضی اسلام نبود، لکن آن وقت قدرت مسلمین زیادتر بود و حکومت، آن قدرت و غلبه را بر روحانیون اسلام نداشت، ضعیف بود و قدرتش در مقابل روحانیون و در مقابل ملت، با آن زمانی که رضاخان آمد و قدرت به او دادند و قدرت پیدا کرد و سرکوب کرد هم‌ روحانیون را و هم سایر ملت را تا وقتی که این آدم رو به ضعف رفت، این هم یک قطعه‌ای از زمان، قطعه سومش را بعد از شکست این رژیم و به شکست رفتن پسرش بود، این آزادی بود، آزادی که در سابق و حالا دارند یک آزادی است که نافع برای کشور خودشان، برای اسلام، برای مسلمین، برای ملت خودشان است یعنی اینها آزادند که در اجتماعات داخل بشوند، داخل هم شدند و می‌بینید، آزادند که در مصالح مملکت حرف بزنند، اشکال بکنند به دولت، اشکال بکنند به مقامات دولتی و غیردولتی، چنانچه که دیدید الآن اشکال کردند. آزادند در این مسائل اجتماعی، در این مسائل اساسی که مربوط به مصلحت کشور خودتان و ملت خودتان است، هیچ قید و بندی در کار نیست، می‌بینید. شما یک جا بیاورید که بخواهید یک صحبتی بکنید که راجع به مصلحت مملکت است (نه توطئه باشد که بعضی می‌کردند) یک عملی بکنید که مربوط به مصالح خودتان و مصالح کشور است، و آمدند دستشان را گرفتند کنار زدند و سرنیزه آمده حکومت کرده، همچو چیزی پیدا نمی‌کنی. سابق هم فعالیتی که زنها داشتند، فعالیتی که در هر گرفتاری که حالا من دو تایش را از آن اسم بردم که قضیه تنباکو و مشروطیت بیشتر از چیزهای دیگر بود، لکن در همه گفتاریها زنها جلو می‌افتادند و همراه با مردها و مسائلی که مربوط به مملکت خودشان بود می‌گفتند و فریاد می‌زدند و انجام می‌دادند مسائلشان را. شما هم دیدید که در این قضیه سوم که شما حاضر قضیه بودید و فاعل بودید، فعال بودید هیچ گرفتاری، جلوگیری در کار نبود که شما را جلوگیری کنند از این که اجتماع نکنید، جلوگیری کند – که عرض می‌کنم که – بیرون نروید، در بین مردم نروید، فریاد نزنید، مظالم را نگویید. با همین فعالیت شما و آزادی شما بود که این پیروزی برای ملت ما نصیب شد.(1)

 

هیاهوی استعمارگران

 

اصل بنای استعمار از اول این بوده است که با هیاهو کارش را پیش ببرد، با تشر کارش را پیش ببرد.

مثلاً فرض کنید یک مسئله‌ای در مجلس سابق واقع می‌شد، در زمانی که مرحوم مدرس هم در آن مجلس بودند، یک قضیه‌ای واقع می‌شد، آنها یک مسئله‌ای را می‌خواستند از ایران، یک وقت می‌آمدند اگر ایران یک سستی می‌کرد، یک کشتی از انگلستان می‌آمد در نزدیک دریاهای ما، همین اسباب این می‌شد که اینها عقب‌نشینی می‌کردند.

از این رو روسیه یک وقتی اولتیماتومی داده بود و ارتش‌اش هم شروع کرده بود به آمدن... یک چیزی را از مجلس می‌خواستند، هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد صحبت کند. مرحوم مدرس رفت گفت: حالا که ما باید از بین برویم... چرا با دست خودمان از بین برویم، بگذار آنها از بین ببرند.

این را دیگران هم قبول کردند و رأی بر خلاف دادند و هیچی هم نشد.

اینها همیشه بنایشان این است که با هیاهو و جنجال یا خودشان یا به دست نوکرهایشان هیاهو کنند، جنجال بکنند که ما را عقب بنشانند.(2)

 

سیر شیطنت‌ها

ما وقتی که در پاریس بودیم، یک نفر از آمریکا به عنوان یک تاجر آمد که بعداً معلوم شد تاجر نیست، فاجر است و گفت:

صلاح نیست که به ایران بروید.

یا دستة دیگری که بعضی از آنها مردمی صالح و بعض‌شان فضول بودند، آمدند و گفتند که: سلطنت و قانون اساسی را حفظ کنید، شاه سلطنت کند نه حکومت. و از این حرفها می‌زدند، که آنها هم اشتباه می‌کردند.

بعد هم که شاه رفت، راجع به بختیار همین مسئله را پیش آوردند که:

بگذارید بختیار و شورای سلطنت باشد.

بعد دیدند که نشد. راجع به تأخیر آمدن ما شروع به فعالیت کردند که حالا صلاح نیست و ممکن است چه بشود. بعد هم که به ایران آمدیم و مسائل اشتداد پیدا کرد، مثلاً یکی از توطئه‌های آنان این بود که: این ارتش طاغوتی باید منحل شود و خودمان یک ارتش علیحده درست کنیم.

و معلوم بود که می‌خواهند شیطنت بکنند که این نقشه هم از بین رفت و حالا شما می‌بینید که ارتش متحول شده و به جز اشخاصی که فاسد بوده و فرار کردند یا معدوم شدند، دیگران خدمت می‌کنند که اگر خدای نخواسته در آن وقت چنین مسئله‌ای پیش می‌آمد، ما مواجه با شکست می‌شدیم.(3)

 

انوشیروان ظالم

 

در زمان انوشیروان چهار طبقه یا پنج طبقه ممتاز بودند، یعنی از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطی که داشته است. یک دسته هم شاهزادگان بودند و درباریها، اینها یک طبقه علیحده ممتاز. یک دسته هم کسانی بودند که دارای اموال هستند و به قول آنها شریف‌زاده‌‌ها، آنها هم یک دسته ممتاز. یک دسته دیگر هم عبارت از آنهایی بودند که سران ارتش و امثال اینها بودند، آنها هم ممتاز. دسته آخر که نوع مردم بودند پیشه‌وران بودند، می‌گفتند اینها باید خدمت کنند و مال اینها صرف بشود در آن طبقات دیگر، اینها به نظام بروند، اینها جنگ بکنند، اینها کارها را انجام بدهند، آنها بخورند. اجازه نمی‌دادند که این طبقه پایین تحصیل کند، ممنوع بود.

این قصه در شاهنامه هم هست که پیش او شکایت بردند که، بوذرجمهر پیشش شکایت برد که هزینه کم شده است و ارتش محتاج به معونه است و در بین این طبقات پایین هستند اشخاصی که مال داشته باشند. بعد رفتند و پیدا کردند یک نفری که حالا می‌گویند کفش‌گر بوده پیدا کردند و او گفت که من می‌دهم – به حسب نقل شاهنامه – من می‌دهم لکن به شرط این که بچه من را اجازه بدهند درس بخواند. رفتند به او گفتند قبول نکرد. گفت نه، ما نه پولش را می‌خواهیم، نه اجازه می‌دهیم، برای این که اگر اجازه بدهیم که یک آدم بیاید و درس بخواند، این آدم بعداً می‌خواهد دخالت کند در امور و این نمی‌شود.

این عدالتی است که انوشیروان داشته است! و در تاریخ ثبت است این جنایاتی که اینها می‌کردند و من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطین حتی یک نفرشان آدم حسابی باشد، منتها تبلیغات زیاد بوده است. برای شاه‌عباس آن قدر تبلیغ کردند با این که در صفویه شاید از شاه‌عباس بدتر آدم نبوده.

در قاجاریه آن قدر از ناصرالدین شاه تعریف کردند و شاه شهید و نمی‌دانم امثال ذلک، در صورتی که یک ظالم غداری بود که بدتر از دیگران شاید، آن تبلیغات که در آن وقت بود همیشه بوده است. عدالت‌گستری انوشیروان مثل صلح‌دوستی رئیس‌جمهور آمریکاست و مثل کمونیستی شوروی است.(4)

 

به ما چکار دارد!

به ما آن طور دستهای توطئه‌گر تزریق کردند که ما ها هم باورمان آمده بود؛ تو چکار داری به این که چه می‌گذرد، تو مشغول درست باش، تو مشغول فقهت باش، تو مشغول فلسفه‌ات باش،‌ تو مشغول عرفانت باش، چکار داری که چه می‌گذرد.

در آن وقت، اوایلی که این مسائل پیش آمد، یکی از رفقای ما که بسیار خوب بود، بسیار مرد صالحی بود و اهل کار هم بود، لکن من وقتی یک قضیه را صحبت کردم که در این قضیه ما باید تحقیق کنیم، گفت:

به ما چکار دارد، حاصل امر سیاسی است به ما چکار دارد.

این طور تزریق شده بود که یک مرد عالم روشنفکر متوجه به مسائل، این طور می‌گوید که به ما چکار دارد.(5)

 

سوغات فرهنگ غرب

 

آنها هیچ‌وقت یک مطلبی که برای ما فایده داشته باشد، هیچ‌وقت این را به ما نمی‌دهند، آنها هر کاری بکنند یک کاری انجام می‌دهند که برای ما مفید نباشد یا مضر باشد. این باید در فرهنگ توجه به آن داشته باشید و کوشش بشود که خودتان را پیدا کنید. ما گم کردیم خودمان را، ما تمام مفاخر شرقی را کنار گذاشتیم و هی رفتیم سراغ مفاخر غرب. آن هم نه آنی که آنها دارند، آنی که به ما می‌دهند. اگر آنی که آنها داشتند بسیار خوب بود، آنها در جهات طبیعی جلو هستند، اما آنی که به ما تحویل می‌دهند. آن مستشاری که می‌آید این جا می‌خواهد فرض کنید فرهنگ ما را درست کند، این نمی‌خواهد برای ما فرهنگ درست کند، این می‌خواهد یک فرهنگ غربی برای ما درست کند، که در خدمت غرب باشد. آن مستشاری هم که می‌آید یک نظامی می‌خواهد درست کند که در خدمت اسلام باشد؟! در خدمت مسلمین؟! در خدمت ملت باشد؟! آن می‌خواهد یک چیزی درست بکند که اگر همه چیز ما را هم بردند یا مؤید باشد، یا کار نداشته باشد. هر چه از غرب برای ما می‌آید، یا از شرق برای ما می‌آید که سوغات برای ما می‌آورند آنهایی است که ما را تباه کرده است و می‌کند.

 

ماهیت ملی‌گراها!

 

در زمان رضاخان که من شاهد مسائل بودم طوری کرده بودند که شاعرش، نویسنده‌اش، گوینده‌اش، همه بر ضد روحانیت بودند. آن شعرا و گویندگان خودشان بودند نه گویندگان مردم، شاعرش می‌گفت، که نمی‌خواهم شعرش را بخوانم، که تا آخوند و قجر در این مملکت هست این ننگ را کشور به کجا خواهد برد، آخوند را ننگ می‌دانستند، قجر هم که با او دشمن بودند. یک جلسه‌ای درست کرده بودند اینها، من شنیدم همان وقتها یک مجلس نمایش دادند فتح اعراب را که ایران را فتح کرده بود، در آن مجلس نمایش دادند و عربهایی که مثلاً پابرهنه بودند و با آن وضعی که بوده نمایش دادند و این که کاخهای آن را از آنها گرفته‌اند در آنجا، دستمالها بیرون آمد برای گریه که اسلام غلبه کرد بر اینها، الآن هم که من و شما این جا نشسته‌ایم همچو فکرهایی هست که متأسفند از این که اسلام بر ملیت غلبه کرده، اسلام را کاری با او ندارند، مخالف با او هستند. الآن هم در نویسنده‌های ما، در گوینده‌های ما و در روشنفکرهای ما، در غربزده‌های ما، این معنی هست که اسلام را نمی‌خواهند و آنها که راست نمی‌گویند ملیت را هم نمی‌خواهند، وقتی هم از ملیت‌شان می‌خواهند اسم ببرند، از همین شاه‌ها اسم می‌برند، از همین شاه‌هایی که همه‌شان را در تاریخ معلوم است که چکاره بودند.(6)

 

ترس از مردم

 

ارتش را طوری بار می‌آوردند که در مقابل ملت بایستند. ملت و ارتش در آن نظامها همیشه مقابل هم بودند، ارتش ایجاد رعب می‌کرده در مردم و مردم تا آنجا که می‌توانستند کارشکنی می‌کردند. اگر یک نفر از اینها می‌خواست عبور کند از یک خیابان، مثلاً محمدرضا وقتی که می‌خواست عبور کند از یک خیابانی، قبل از این که عبور بکند، آن خیابان و خانه‌های آن خیابان و اطراف آن جا به توسط سازمان امنیت کنترل می‌شد به طوری که خانه‌های بعضی خالی می‌شد و اگر هم گاهی یک زنی در آن پیدا می‌شد، در آن جا پاسداری می‌کردند تا این شخص بیاید و از آنجا عبور کند.

این برای این است که این خوف را همیشه داشت که مبادا ملت که دشمن اوست او را ترور کند یا آسیبی به او برساند. ارتش و سازمان امنیت و ژاندارمری و شهربانی و تمام اینها در خدمت آن رژیم طاغوتی برای حفاظت خودش بود، افراد آنها را یک طور خاصی تربیت می‌کرد که با ملت به طور خشونت رفتار کند همیشه این مطلب بوده است. اگر یک نظامی می‌رفت توی بازار، دلش می‌‌خواست که به طور حکومت با مردم رفتار کند و هیاهو راه بیندازد، مردم هم پشت به او می‌کردند تنفر از او داشتند، از پاسبانها هم همین‌طور، از سازمان امنیت دیگر بدتر، برای این که اخیراً از همه بدتر بود. این وضع رژیم طاغوتی و ارتشی که در خدمت او باشد و ژاندارمری و سایر قوای انتظامی که در خدمت او باشد. وضع را این طوری درست کرده بودند که همه حافظ شاه باشند و مردم را بترسانند که مبادا یک وقت به فکر یک کسی بیفتد که مخالفتی بکند.(7)

 

پی‌نویس‌ها:

1- صحیفه نور، ج 9، صص 232-230 (8/7/1358).

2- صحیفه نور، ج 18، ص 254 (14/12/1362).

3- صحیفه نور، ج 19، ص 72 (6/8/1363).

4- صحیفه نور، ج 19، صص 247 و 248 (9/9/1364)

5- صحیفه نور، ج 20، ص 31 (2/6/1365).

6- صحیفه نور، ج 9، ص 158 و 159 (27/6/1358).

7- صحیفه نور، ج 9، ص 200 (4/7/1358).

8- صحیفه نور، ج 9، ص 218 (6/7/1358).


314 خاطره و حکایت از زبان امام خمینی،مؤسسه فرهنگی قدر ولایت