نقد کتاب / خاطرات شعبان جعفری
کتاب خاطرات شعبان جعفری توسط خانم هُما سرشار در سال 1999 میلادی طی چند مرحله مصاحبه ، به صورت پرسش و پاسخ جمعآوری شد و در سال 2001 میلادی در لسآنجلس و در ایران نیز به وسیله «نشرآبی» و چند ناشر دیگر به طور همزمان در سال 1381 شمسی انتشار یافت .
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در نقد این کتاب چنین مینویسد :
کتاب خاطرات «شعبان جعفری» را بحق باید پدیدهای متفاوت در میان موجی که در زمینه خاطره نگاری در داخل و خارج کشور به راه افتاده است، قلمداد کرد. طبق روال مرسوم، روایتگران و صاحبان خاطرات، محرکان اصلی در تولید آثار تاریخیاند؛ لذا به منظور ارتقای کیفیت کار و ارائه بهتر محفوظات ذهنی خود، از خدمات افراد یا مؤسسات فرهنگی بهره میگیرند، اما باید اذعان داشت در این کتاب به صورتی کاملاً متفاوت، محوریت را خانم «هما سرشار» یعنی همان مصاحبهگر برعهده گرفته است و نه شعبان جعفری. البته هیچ عنصر فرهنگی ای هم حتی نمی تواند تصور کند فردی چون شعبان جعفری به طور خودجوش وارد چنین وادیهایی شود، زیرا وی به طور بارزی با این گونه مقولات فرهنگی بیگانه است و حتی حامیان دیرینهاش نیز مایل نیستند یادآوری ارتباطات گذشته شان موجب مخدوش شدن بیشتر وجهه آنان شود.شاید صرفاً اشارهای به یک ماجرا از چنین فردی که مفتخر به بازگردانیدن تاج به محمدرضا پهلوی بوده و به وی عنوان تاجبخش دادهاند و با این مدال افتخار! سالها به زشتترین وجه به حقوق مردم تعدی و دستاندازی میکرده است، میزان بیگانگی مبنایی و اصولی وی را با مقوله فرهنگ مشخص سازد.ماجرای مراجعه جعفری به دبیرستان ابومسلم به منظور جلوگیری از مردود شدن فریدون فرخزاد ـ با توجه به مسائلی که در مورد وی مطرح بود ـ در این کتاب به گونهای متفاوت با حقیقت، مورد اشاره واقع شده است، اما به هر حال این ماجرا در کلیت خود میتواند گویای بسیاری از واقعیتها باشد. آنچه مشهور است و در این کتاب نیز از سوی خانم سرشار به نوعی بیان میشود آن است که بدنبال توسل فرخزاد به جعفری برای حل مشکل تک شدن معدلش در سال آخر دبیرستان، جعفری با عربدهکشی و نثار فحشهای ناموسی خطاب به مسئولان دبیرستان ابومسلم، وارد دفتر دبیرستان میشود. مسئولان دبیرستان که به وحشت میافتند بعد از اطلاع از موضوع میگویند حالاچه امر میفرمائید؟ آیا به این بچه! بیست بدهیم خوب است؟ جعفری با پرخاش و فریاد از آنها میخواهد تا به وی نمره صد یا دویست بدهند.
چنین فردی سالها یکی از مظاهر قدرت رژیم پهلوی در سرکوب مردم بوده است. حتی در دورانی که ساواک قدرت چشمگیری مییابد و به حسب ظاهر بر همه امور جامعه مسلط میشود، ارتباط شعبان جعفری با دربار، منتها به صورتی ضعیفتر، همچنان ادامه پیدا می کند. شعبان جعفری که قبل از کودتای بیستوهشتم مرداد، از سوی دربار صرفاً به عنوان یک جاسوس اجیر شده و به داخل نیروهای سیاسی فعال آن زمان نفوذ داده میشد، پس از این ماجرا جایگاه ویژه خود را در میان خانواده پهلوی، امرای ارتش و رجال آن دوران مرهون نقش محوریاش در به خیابان کشانیدن همپالگیهای خویش و فواحش در حمایت از کودتاگران است. هرچند جعفری جزو کسانی است که بعد از شکست مرحله اول کودتا دستگیر میشود، اما در همان زندان نیزطی ملاقاتی که با « پروین آژدان قزی» (یکی از گردانندگان محلههای بدکارگان) داشته با این دو قشر ارتباط برقرار کرده و آنان را فعال میکند. در واقع به پاس این خدمت، بعد از پیروزی کودتای آمریکا علیه دولت دکتر مصدق، شعبان جعفری یا همان «شعبون بیمخ» مشهور، تبدیل به چهرهای میشود که به اعتراف خود در این کتاب، قادر بوده است هر کاری در کشور انجام دهد (آخه باور کن خانوم، اون موقع من هر کاری میخواستم تو تهرون بکنم میتونستم. ص173)
منطقاً چنین چهرهای که در تاریخ معاصر ما نامش مترادف با سردمداری بدمستی، تجاوز به نوامیس، باجگیری، زورگویی، چاقوکشی و آدمکشی است هرگز نمیتوانسته انگیزهای برای مرور زندگی خود که سراسر زشتی و سیاهی است، داشته باشد. به ویژه آن که در این اثر تمامی موارد فوق به جز چاقوکشی از سوی شعبان جعفری رسماً پذیرفته میشود. البته نفی چاقوکشی نیز نه به دلیل زشتی و قباحت این عمل، بلکه بدان لحاظ صورت میگیرد که زور بازوی«شعبون بیمخ» را زیر سؤال میبرد. بنابراین مرور کارنامه یک زندگی سراسر تباهی نمیتوانسته است برای شعبان جعفری مایه افتخار به حساب آید و برانگیزنده وی برای ثبت شرح حال خویش باشد.در واقع این بدان می ماند که یک شکنجهگر ساواک به بیان خاطرات خود در مورد اعمال قرون وسطاییاش چون سوزاندن و ناخن کشیدن و به طور کلی آنچه از خشونتبارترین برخوردها با قربانیانش صورت میداده، بپردازد. جعفری در این کتاب حتی با اشاره میفهماند که بر سر آن روحانی منتقد خود چه آورده، هرچند به ظاهر از خانم مصاحبهگر خجالت میکشد تا دقیقاً عنوان کند بعد از آن که وی را از منبر پائین میکشد و کشان کشان به محلی میبرد، چه بلایی بر سر او آورده است.
اما بعکس، خانم مصاحبهگر و تشکیلاتی که وی با آن مرتبط است دارای انگیزه زیادی برای تشریح زندگی شعبان جعفری هستند. لذا میتوانستهاند برای وی به لحاظ اقتصادی در قبال بیان خاطراتش ایجاد انگیزه کنند. بنابراین در این کتاب باید نوع عملکرد مصاحبهگر را به صورت جدی مورد توجه قرار داد. به طور کلی دراین کتاب، صرفنظر از آن تعریف دست و دلبازانه خانم هما سرشار از شعبان جعفری که همچون یک نجیبزاده و قدیسگونه از وی یاد میکند(چشم بر زمین دوخته بود که نگاهش با نگاه من ـ زن غریبه ـ برخورد نکند؟)، به نظر میرسد به هیچ وجه اهتمامی برای تطهیر شعبان جعفری صورت نگرفته و حتی تناقضات آشکاری که به سهولت در چارچوب یک همکاری ساده بین مصاحبه کننده و مصاحبه شونده میتوانست برطرف شود، برطرف نشده است. البته به نظر میرسد توسل به این شیوه، لازمه تأمین اهداف خانم هما سرشار بوده است زیرا از یک سو ایشان قصد دارد خود را بیطرف نشان دهد و از سوی دیگر میخواهد شعبان جعفری را همان طور که هست از زبان خودش معرفی نماید تا بتواند بعداً از این چهره، بهره لازم را در ترسیم دلخواه تاریخ معاصر ببرد.خانم هما سرشار که از یهودیان فعال ایران در دوران پهلوی و مرتبط به صهیونیستهای حاکم بر فلسطین اشغالی بود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در خارج کشور فعالیتهای فرهنگی چشمگیری را برای جامعه جهانی یهود صورت داده و از جمله آنها، تدوین تاریخ شفاهی را باید نام برد که سه جلد آن منتشر شده است. در واقع با درک جایگاه خانم سرشار در برنامههای فرهنگی و تبلیغاتی صهیونیست ها، میتوان به پاسخ روشنی برای این سؤال دست یافت که چرا وی تلاش میکند با دستمایه قراردادن چهره سیاه شعبان جعفری، جنبشهای سیاسی معاصر ملت ایران را کاملاً ملکوک سازد.درحقیقت، این کتاب یک خط تبلیغاتی بینالمللی را که تلاش دارد اصولاً انقلابها را فارغ از گرایشهایشان، زیر سؤال برده و ملتها را از«انقلاب» ناامید سازد، بخوبی پی گرفته است. البته مدتهاست بحثی به صورت سازمان یافته در جهان از سوی تئوری پردازان مرتبط با هیئت حاکمه آمریکا و برخی دول اروپایی دنبال میشود بدین مضمون که دیگر عصر انقلابها گذشته و ملتها از تحولات اساسی و ریشهای بهرهای نخواهند برد. قطعاً هماهنگ با این قبیل تئوریپردازیها لازم است تمامی خیزشهای سیاسی علیه دوران سلطه انگلیس و آمریکا بر ایران زیر سؤال رود. لذا بیجهت نیست که خانم هما سرشار فرد بدنامی چون شعبان جعفری را برمیگزیند و ابتدا با تعریفی از او که هر کس با کمترین شناخت و اطلاع از تاریخ معاصر آن را باور نمیکند، خود را بیطرف جلوهگر میسازد. سپس همان شعبان جعفری واقعی را پایه مبارزات ملی شدن صنعت نفت وانمود میکند. به عبارت دیگر خانم هما سرشار در کتاب حاضردرصدد القای این موضوع است که یک رکن انقلابها و خیزشهای سیاسی در ایران، اعم از مذهبی یا ملی و یا هر گرایش دیگری، افرادی چون شعبان جعفری بودهاند که همراه با ارعاب، اهداف آن جنبش سیاسی و رهبران آن را تأمین میکردهاند و رکن دیگر این جنبش ها نیز فریب تودهها بوده است. لذا برای نیل به این منظور ابتدا لازم بود تا چهره زشت شعبان جعفری از زبان خودش ترسیم شود و سپس وی به عنوان یک عضو تعیینکننده در همه جریانات سیاسی مؤثر در نهضت ملی شدن صنعت نفت قلمداد گردد. البته خانم سرشار نتوانسته این نکته را برای خوانندگان کتاب توجیه و تبیین کند که چگونه فردی میتوانسته یک روز عامل دربار باشد و به فاصله کوتاهی به جرگه حواریون آیتالله کاشانی درآید، سپس مصدقی شود و مجدداً با بروز اختلافات به آیتالله کاشانی نزدیک شود و آنگاه به خدمت گروه فدائیان اسلام درآید و دیگر روز جزو خصیصین شاه گردد.در واقع طبق مندرجات همین کتاب، ورود شعبان جعفری به عرصههای سیاسی به واسطه اجیر شدن توسط دربار بوده است.حال، چنین فردی که دراذای شرارتهایش در میان صفوف نیروهای سیاسی مبالغ کلانی از درباردریافت میکرده، چگونه میتوانسته به فعالیتهای سیاسی سالم که در آن روند قضایا کاملاً معکوس است، روی آورد؟ شعبان جعفری در بیان اولین خوش خدمتیاش برای دربار یعنی به هم ریختن تماشاخانه فردوسی که در آن نمایشی علیه شاه روی صحنه بود، گرچه مدعی بی اطلاعی از مسائل سیاسی است ( اصلاً نمیدونستم شاه چیه، مصدق چیه، داستان چیه ص57 ) اما در ادامه با بیان مراجعه یک سرگرد آگاهی به منزل وی و پرداخت دو هزار تومان به عنوان حقالزحمه به هم ریختن آن نمایش، همه چیز را روشن میکند، زیرا مشخص میشود که شعبان جعفری برای دربار فردی ناشناخته نبوده و حتی آدرس منزل وی را نیز در اختیار داشتهاند. مهمتر این که جناب شعبان جعفری در این ملاقات نه تنها از به هم ریختن تماشاخانهای که در آن مقامات عالیرتبه منتقد دربار حضور داشتهاند، خوفی ندارد بلکه برای این کار پانصد تومان اهدایی دربار را ناچیز میشمارد و دو هزار تومان که در دهه 20 پول هنگفتی بوده است را مطالبه و دریافت میدارد.
البته این احتمال نیز میتواند به ذهن متبادر شود که تا این زمان دربار شعبان جعفری را نمی شناخته و در این ماجرا او را شناسایی کرده و چون وی را برای تحقق اهداف خود مفید تشخیص داده ، از این تاریخ به بعد او را برای مأموریتهای مختلف برگزیده است.البته حتی در صورت نزدیک بودن این احتمال به حقیقت نیز هیچگونه تغییری در جایگاه تعریف شده برای چنین فردی ایجاد نمی شود بلکه صرفاً زمان به خدمت دربار درآمدن وی کمی پس و پیش می گردد.
بنابراین به اعتراف شعبان جعفری حضور وی در عرصههای سیاسی از طریق اجیر شدن توسط دربار بوده است. اما اینکه بعد از این قبیل خوشخدمتیها چگونه شعبان جعفری هر روز به رنگی در میآمد و در جلسات عمومی مربوط به جریانهای سیاسی مختلف حاضر میشد؟ سؤالی است که میتوان پاسخ آن را از خلال خاطرات خانم تاجالملوک (همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا) دریافت کرد: «افرادی بودند که مثل استوار عباس شاهنده، اول تودهای بودند بعد رفتند از اطرافیان قوامالسلطنه شدند، بعد دوباره تغییر مسلک دادند و دور و بر مصدق، مردم مرتباً دلیل این اعوجاج مسلک را میپرسیدند، بیچارهها نمیدانستند که این آدمها در واقع آدم ما هستند که به صورت نفوذی و مأمور دربار عمل میکنند! افردی هم مثل استوار مکی و یا آن یارو کی بود؟ آها یادم آمد، مظفر بقایی یا جعفر شاهید… صدها نفر بودند». ص427
به این ترتیب با مشخص بودن چگونگی آغاز فعالیتهای شعبان جعفری و روشن بودن دوره پایانی آن، قضاوت در مورد برخی فرازهای زندگی وی در این میانه که نامتجانس با آغاز و پایان است چندان دشوار نخواهد بود. البته قرائنی در همین کتاب وجود دارد که ماهیت مسائل پشت پرده و هر روز به یک رنگ در آمدن شعبان جعفری را روشنتر کرده و اظهارات خانم تاجالملوک و تطبیق آن را با تحرکات و فعالیتهای وی به اثبات میرساند. به عنوان نمونه روایت کتک خوردن وی از مریدان آیتالله کاشانی، خود بهترین گواه بر این واقعیت است که در آن زمان نیز اطرافیان آیت الله کاشانی به شعبان جعفری به عنوان یک فرد نفوذی دربار مینگریستهاند. البته جعفری در مورد علت بدبینی آنها که منجر به کتک خوردنش میشود میگوید: « به آقا حرف رکیک زدم»، اما توضیحات بعدی وی نشان از عمیقتر بودن موضوع دارد به ویژه اینکه سوءظن به شعبان جعفری در حد داشتن قصد ترور آیتالله کاشانی بوده است.( آره، گفت این آمده آقا رو بکشه. ص85) لذا به قصد کشت کتک میخورد و مدتها جرأت پیدا شدن در مجالس آیتالله کاشانی را نداشته است.
البته این نکته را نمیتوان نادیده گرفت که در طول تاریخ شیعه، نزدیک شدن به حلقه اطرافیان روحانیون بلند پایه، به دلیل عدم برخورداری آنها از ساده ترین تشکیلات، کارچندان دشواری نبوده است. بی تردید بسیار نادر بوده اند روحانیونی چون امام خمینی که ضمن برخورداری از ارتباطات گسترده مردمی، بتوانند با تیزبینی منحصر به فرد خویش عناصر مشکوک مرتبط با بیگانه را در میان خیل گسترده اقشار مختلف مراجعه کننده به خود شناسایی کنند. به همین لحاظ افرادی چون مظفر بقایی به عنوان یک عنصر بیگانه توانستند با نفوذ به بیت آیت الله کاشانی به اختلافات دامن زده و زمینه کودتا را برای بیگانگان مهیا سازند. اما آیا می توان مظفر بقایی را یکی از وابستگان به آیت الله کاشانی قلمداد کرد؟
بنابراین تلاش خانم هما سرشار که با طرح سؤالات کاملاً جهتدار قصد دارد وانمود کند افرادی چون شعبان جعفری یک رکن خیزش سیاسی ملت ایران در جریان ملی شدن صنعت نفت بودهاند، نمیتواند توفیق چندانی را از آن خود سازد به ویژه این که ایشان در برخی از مراحل مصاحبه به گونهای کاملاً آشکار این خط را دنبال کرده و میگوید: «من نمیگویم شما سوءاستفاده میکردید. من میگویم مثلاً آیتالله کاشانی یک روز میخواست با مصدق دعوا کند بعد شما و دو سه نفر دیگر را صدا میزد مثلاً میگفت: « برین برو بچهها رو جمع کنین بریزین تو خیابون به نفع مصدق! » منظورم این است که چون آیتالله کاشانی احساس میکرد شماها به او اعتقاد دارید و قبولش دارید هر جور دلش میخواست از وفاداریتان بهرهبرداری میکرد.« ص88
اگر این گونه سؤالات جهتداررا به کناری نهیم، اظهارات متناقص شعبان جعفری در مورد پول گرفتن یا نگرفتن از دربار، هوادار فدائیان بودن یا خبرچینی کردن در مورد برنامههای آنها، مذهبی بودن یا همکار بودن و... خود بهترین ملاکها را برای قضاوت به خوانندگان خواهد داد. برای نمونه وقتی جعفری دوستان خود را که همگی از چاقوکشان و آدمکشان حرفهای معروف تهران بودند، معرفی میکند و اذعان دارد بسیاری از آنان به دلیل چند فقره قتل در دهه 20 اعدام شدند چگونه میتوان اطلاق صفت «یک فرد مذهبی» به وی را از سوی خانم هما سرشار پذیرفت؟ او که برای اولین بار با آوردن زنان نیمهعریان به محیط زورخانه ـ که در ایران محیطی مقدس است ـ و بردوش خود چرخاندن آنان، حتی فساد را در این محیط ترویج داد، سخاوتمندانه در این کتاب به مثابه یک فرد مذهبی تصویر میشود به طوری که حتی از نگاه کردن در چشم نامحرمان نیزاجتناب می ورزد(!) قطعاً برای به زیر سؤال بردن جنبش ضد انگلیسی و اصولاً ضد سلطه ملت ایران در جریان جنبش ملی شدن صنعت نفت باید چنین وصله ناجوری را به آیتالله کاشانی و دکتر مصدق متصل کرد تا به نتیجه مطلوب رسید. البته در این راستا بایدگفت لابد ارتباطات شعبان جعفری با اسرائیل و صهیونیستها نیز محک دیگری است بر مسلمانی وی(!) هرچند نا گفته نماند که تلاش خانم هما سرشار شناخت خوبی در این باره به ملت ایران میدهد که استمرارحاکمیت آمریکا و دولت تحت الحمایه مستقیم آن در ایران بعد از کودتای 28 مرداد ،با اتکاء به چه افراد فاسدی بوده است. بیتردید جعل تاریخ برای تبرئه عملکرد انگلیسیها و آمریکائیها در دوران پهلوی اول و دوم کار چندان سادهای نیست تا و نمی توان صرفاً از طریق خریدن فردی چون شعبان جعفری به آن دست یافت. به عبارت بهتر، جعفری به عنوان مهره دربار، آلودهتر از آن است که با توسل به تناقض گوییهای وی بتوان جنبشهای اصیل ملت ایران علیه سلطهگران را ملکوک کرد.