12 آبان 1400
خاطرات محسن رفیقدوست از سپاه، جنگ، کیانوری و طبری
مجتبی حسینی: محسن رفیقدوست در دوران ریاستجمهوری احمدینژاد خیلی کم سخن گفت و کمتر از همیشه کسی از او خبر داشت. سخت تن به مصاحبه میداد و سختتر درباره سیاست لب به سخن میگشود. سال ۸۸ و پس از انتخابات که برای گفتوگویی به دفترش رفته بودم چهرهاش خسته بود و پس از چهار سال حاج محسن رفیقدوست دیگری پیش رویم خودنمایی میکرد که شباهتی با آنچه سال ۸۸ از او دیده بودم نداشت. لبخند بر لبانش بود و شاد از رئیسجمهور شدن رفیق قدیمیاش؛ حسن روحانی. قرارمان برای انجام گفتوگو درباره چگونگی تاسیس سپاه و جنگ بود اما همان ابتدا پس از خوش و بش با الیاس حضرتی مدیر مسوول اعتماد از میرحسین موسوی و کروبی حرف زد. میگفت من هم مثل حاج آقای عسگراولادی میگویم که این برادران فتنهگر نیستند. درباره اصلاحات و اصلاحطلبی اعتقادات خود را گفت. با این حال کتاب خاطراتش را هدیه میدهد و حرفهایش همچون خاطراتش از سپاه و جنگ خواندنی است. او در این گفتوگو برخی از ناگفتههای خود از سپاه و جنگ را مطرح کرد:
***
روایتهای مختلفی درباره تاسیس سپاه وجود دارد. آقای ابوشریف، بشارتی، نزدیکان به نهضت آزادی هر کدام ادعای راهاندازی سپاه را دارند. یک روایت هم شما دارید. به واقع کدامیک از این روایتها درباره تاسیس سپاه صحیح است؟ با آقای منصوری که صحبت میکردم که ایشان آن ماجرای کلت ۴۵ شما را تعریف کردند و گفتند که آقای رفیقدوست شوخی کردهاند...
آقای منصوری در آن مقطع اصلا در مذاکرات شورای فرماندهی سپاه حضور نداشت. در آن جلسه آقای ابوشریف، شهید بروجردی و محمد منتظری حضور داشتند و آقای منصوری یک ماه و نیم بعد از این ماجرا وارد سپاه شد.
نقش اول در تاسیس سپاه واقعا متعلق به شما بود؟
با پیروزی انقلاب، مدرسه علوی به واقع مقر مدیریت کشور بود. تمام دوندگیها با وجود اینکه بزرگان انقلاب حضور داشتند با من بود. یعنی اینکه کارها را تقسیم میکردم. در همان زمان حزب جمهوری اعلام موجودیت کرد و من برای ثبتنام راهی مسجد امیرالمومنین که آقای موسوی اردبیلی آنجا نماز میخواند، شدم و برای عضویت در حزب ثبتنام کردم تا اینکه فردای آن روز دیدم شهید بهشتی، مقام معظم رهبری، آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم شهید مطهری میخواهند با هم از مدرسه بیرون بروند که در همین لحظه آقای هاشمی من را صدا کرد و گفت: امام الان حکم تشکیل سپاه را به آقای لاهوتی دادند و شما هر جایی که این سپاه هست برو. من گفتم: در حزب ثبتنام کردم، شهید بهشتی گفتند: نه شما برو به سپاه. پرسیدم که کجا رفتند؟ گفتند: آقای لاهوتی به همراه یک عدهای در پادگان عباسآباد هستند. پادگان عباسآباد تا چند روز قبل از پیروزی انقلاب مرکز فرماندهی حکومت نظامی تهران بود و قبلتر از آن مرکز لجستیکی ارتش. رفتم پادگان عباسآباد و دیدم آقای لاهوتی، آقای ابراهیم سنجقی، علی فرزین، تهرانچی، حسن جعفری که همه از بچههای خارج از کشور بودند برای تاسیس سپاه جلسه گذاشتهاند و از بچههای داخل ایران فقط آقای دانش منفرد حضور دارد. رفتم داخل اتاق و پرسیدم: قرار است سپاه تشکیل شود؟ گفتند: بله. یک کاغذ برداشتم نوشتم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد.
انتخاب اسم سپاه با شما بود؟
واژه سپاه در حکم امام آمده بود. امام نوشته بودند که بنا بر پیشنهاد دولت موقت، سپاه پاسداران زیر نظر دولت موقت تشکیل دهید. در همان جلسه و با حضور همان عده برای تاسیس سپاه رایگیری شد و در نهایت همان افرادی که در این جلسه حضور داشتند به عنوان اعضای نخستین شورای فرماندهی سپاه انتخاب شدند. اگر آقای منصوری فرموده باشند من شوخی کردهام در آن زمان به اتفاق آقای ابوشریف در پادگان جمشیدیه داشتند، تازه فکر میکردند که چه باید بکنند. از سوی دیگر محمد منتظری هم در گارد دانشگاهها به فکر تاسیس سپاه افتاده بود و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم روز ۱۴ اسفند با مشی مسلحانه در مقابل سازمان مجاهدین خلق تشکیل شد که این گروهها تقریبا کارکردی مشابه سپاه پاسداران را برای خود تعریف کرده بودند.
چرا در همین جلسه نخستین فرمانده سپاه نشدید؟
به این دلیلی که من هیچ وقت در زندگیام داعیه فرماندهی نداشته و ندارم. فرماندهی خصلتهایی دارد...
یعنی این خصلت را نداشتید؟
هیچوقت خصلت فرماندهی سپاه را نداشتم. ولی محسن رضایی را من برای فرماندهی سپاه پیشنهاد کردم.
این حرف شما گویا منجر به رنجش خاطر آقای محسن رضایی هم شده بود.
محسن رضایی در پاسخ به من گفته بود که حکم من را امام داده است اما وقتی برای ایشان توضیح دادم که چگونه فرمانده سپاه شده است، دیگر حرفی نزده است.
پس تا چند سال پیش آقای رضایی از روند چگونگی فرماندهی خود در سپاه مطلع نبودند؟
بله یک روز ایشان به همین دفتر فعلی بنیاد نور آمد و من توضیح دادم که چه اتفاقاتی افتاد که ایشان فرمانده سپاه شد.
چه کسی شما را برای لجستیک سپاه پیشنهاد داد؟
آقای دانش منفرد. ایشان رو به بقیه کرد و گفت: اگر میخواهیم جا و تجهیزات لازم را پیدا کنیم فقط کار حاج محسن است و کار ما نیست.
به عنوان مسوول لجستیک نخستین تجهیزات سپاه را از کجا تهیه کردید؟
از اداره چهارم ساواک که الان محل اطلاعات تهران است.
بودجه سپاه را چگونه تامین میکردید؟
بودجه سپاه را تا چند ماه من از مردم گرفتم.
گویا در همین مقطع بود که متوجه شدید مجموعههای دیگری هم هستند که کارکردی شبیه سپاه پاسدارانی که شما تاسیس کرده بودید دارند...
تقریبا همین ایام بود. ماجرا از این قرار بود که یک روزی اطلاع دادند که مقدار زیادی اسلحه در خانهای در خیابان گرگان وجود دارد. من حکم نوشتم بروید و این سلاحها را تحویل بگیرید اما وقتی بچهها رفته بودند دیده بودند که یک گروهی هم از طرف محمد منتظری برای گرفتن این اسلحهها آمده. البته در همین ماجرا نزدیک بود تا گروهی که من فرستاده بودم با گروهی که محمد منتظری فرستاده بود درگیر شوند. بعد از این داستان ما خبردار شدیم که او به اتفاق شهید کلاهدوز و عدهای دیگر تشکیلاتی را با عنوان پاسداران انقلاب راه انداختهاند. بعد خبردار شدیم که ابوشریف به اتفاق جواد منصوری، محمدزاده، میرسلیم و افراد دیگری به پادگان جمشیدیه رفته و آنها هم دارند گارد انقلاب را تاسیس میکنند. بچههای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم به دنبال کار نظامی و برخورد با ضد انقلاب و امثالهم بودند و کار خیلی سخت بود.
چه اتفاقی باعث شد تا از همه این گروهها دعوت کردید که یکی شوند؟
تقریبا آنها همه همان کارهایی را میکردند که ما در سپاه انجام میدادیم.
چه کسانی را از این گروهها دعوت کردید؟
از محمد منتظری، محمد بروجردی و ابوشریف دعوت کردم. محمد منتظری در ارتباط با شهید بهشتی به گارد دانشگاه رفته بود. ابوشریف با آیتالله موسوی اردبیلی در جمشیدیه مرتبط بود و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با آیتالله راستی کاشانی ارتباط داشت. من حکم تاسیس سپاه را که برای ما نوشته بودند به این دوستان نشان دادم و گفتم: آقایان ببینید این حکم امام است و اینجایی که ما هستیم سپاه است. بعدا هم مشکلات را توضیح دادم و گفتم اینگونه که کار سپاه با اینکه هر کدام از شما بخواهید کار خودتان را انجام دهید پیش نمیرود و باید با هم متحد شویم. کلت ۴۵ را درآوردم و گذاشتم روی میز گفتم اگر این کار را نکنید اول شما رو میکشم بعدش هم خودم را.
واقعا این کار را میکردید؟
شوخی بود (با خنده) در نهایت به این توافق رسیدیم که سه نفر از این چهار مجموعه، انتخاب شوند تا به نمایندگی از گروههای خود در جلسات یکی شدن این مجموعهها حضور داشته باشند. از گروه ما، من، بشارتی و دانش انتخاب شدیم. محمد منتظری و کلاهدوز از گارد دانشگاهها و محمدزاده و ابوشریف و منصوری از پادگان جمشیدیه در این جلسات حضور داشتند.
از شورای انقلاب هم کسی میآمد؟
آقای هاشمی دو یا سه جلسه را آمد. نتیجه این جلسات انتخاب یک شورای فرماندهی جدید شد که آقای منصوری به عنوان فرمانده این شورا، من مسوول تدارکات سپاه، بشارتی مسوول اطلاعات و ابوشریف هم مسوول عملیات انتخاب شدیم. اداره چهارم ساواک در همین پاسداران امروز و سلطنتآباد را هم که من پیدا کرده بودم به عنوان مقر اصلی سپاه انتخاب شد که البته وقتی وزارت اطلاعات تاسیس شد سپاه این ساختمان را به وزارت اطلاعت تحویل داد.
چه کسی گزارش انتخاب شورای جدید فرماندهی سپاه را به شورای انقلاب گزارش داد؟
این موضوع را من کتبا به شورای انقلاب گزارش دادم که چه تصمیماتی گرفته شد و شورای انقلاب بر اساس این گزارش که به اطلاع آقای هاشمی هم رسیده بود نخستین حکم رسمی را برای شورای فرماندهی جدید صادر کرد. البته قبل از اینکه این اتفاق بیفتد من و مهندس غرضی و خانم دباغ در سفری به قم، خدمت امام رسیدیم و به ایشان گزارش دادیم که این سپاه پاسداران نمیتواند زیر دولت موقت کار کند. امام فرمودند: چطور خوب است؟ من عرض کردم: به نظر من زیر نظر شورای انقلاب باشد. تا من این را گفتم امام گفتند: خوب است خوب است و امر سپاه با شورای انقلاب باشد. من گفتم: مرقوم میفرمایید، فرمودند: نه از طرف من به آقایان شورای انقلاب بگویید. من نوشتم بسمه تعالی/ امام فرمودند: امر سپاه با شورای انقلاب باشد. با سرعت به سمت تهران برگشتیم که نزدیک بود در جاده قم زیر تریلی برویم (با خنده) نظر امام را به شورای انقلاب منتقل کردم و جلسات تشکیل شد. بعد آقای بهشتی به عنوان رئیس شورای انقلاب احکام نخستین شورای فرماندهان سپاه را که زیر نظر دولت موقت نبود صادر کردند که آقای منصوری فرمانده این شورا شد.
کسی از دولت موقت با شما تماس نگرفت که این کار را نکنید؟
زیاد دعوا داشتیم و کسی تماس نگرفت.
آقای محسن سازگارا هم یک روایتی را در این خصوص دارد...
در همان مقطع آقای سازگارا از طرف آقای ابراهیم یزدی با سپاه ارتباط داشت اما او هرگز جزو شورای فرماندهی سپاه نبود.
با این تفاسیر، دولت موقت هیچ اعتباری را به سپاه اختصاص نمیداد؟
دکتر یزدی در مقام معاون نخستوزیر در امور انقلاب از طرف دولت موقت مامور صحبت با ما بود. بارها با ایشان تماس گرفتیم تا ملاقاتی داشته باشیم که او ما را تحویل نمیگرفت. هر وقت هم وقت میداد ساعت ۲ و ۳ بعد از نصف شب بود که برایمان سخت بود چرا که وقتی میرفتیم با او مذاکره کنیم، جناب آقای دکتر یزدی چرت میزدند. یک دفعه هم به بچههای کمیته گفتم دکتر یزدی را بگیرند که چند ساعت هم نگهش داشته بودند. (با خنده)
یا این کار خواستید که دیر وقت دادنهای دکتر یزدی را تلافی کنید؟
آره دیگر. (با خنده)
بعد از صدور احکام توسط شورای انقلاب چه اتفاقاتی رخ داد؟
حکممان را در تاریخ ۵۸.۲.۲ از شورای انقلاب گرفتیم، ۵۸.۲.۳ خبر دادند که چپیها شهربانی مسجدسلیمان را گرفتهاند و آنجا نیرو نیست و از تهران نیرو اعزام کنید. یادم میآید یکی از بچههای ابوشریف به نام ناصر جبروتی را مامور کردیم برود. او به من گفت این ماشین پول بنزین میخواهد و بچهها هم ناهار و شام میخواهند، جیب خودمان را تکاندیم و به او پول دادیم. آن روزها از جیبمان برای سپاه خرج میکردیم.
ابتدای گفتوگو هم گفتید که تا چند ماه از مردم برای رتق و فتق امور سپاه پول میگرفتید. خاطرتان هست نخستین پولی که برای سپاه گرفتهاید از چه کسی بوده؟
نخستین پول را از آقای جابر انصاری گرفتم که صاحب یک مغازه لوسترفروشی در همان خیابان سلطنتآباد به نام پارس لوستر بود. رفتم پیش ایشان و گفتم: حاج آقا برای سپاه پول میخواهم. دست من را گرفت و آمدیم نگارستان هشتم سر سهراه ضرابخانه که نزدیک سپاه بود یک چک به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان نوشت داد به من. همانجا در بانک ملی ضرابخانه حساب مشترک باز کردیم و مسوول مالی سپاه و آقای منصوری را صاحب حساب اعلام کردیم و پول را داخل آن حساب گذاشتیم. پس از آن از هر جا پول گیرمان میآمد به این حساب واریز میکردیم. من یک چیزی حدود ۲۰، ۳۰ میلیون تومان پول از همین آقای انصاری و بازاریها و رفقایم گرفتم. مرداد ۵۸ به آقای هاشمی گفتم این سپاهی که تاسیس شد خرج دارد که در نهایت دولت موقت با وجود میل باطنی یک چک ۲۰ میلیون تومانی در وجه آقای هاشمی رفسنجانی کشید. آقای هاشمی هم پشت این چک را در وجه من امضاء کرد. من هم چک را به همان حسابی که برای سپاه باز کرده بودیم واریز کردم. روز بعد روزنامه کار و کارگر که متعلق به چپیها بود پس فردای آن روز، پشت و روی چک را منتشر کرده بود که غنایم انقلاب تقسیم شد. چند وقت بعد هم دولت موقت یک ۱۰۰ میلیون تومانی در وجه سپاه صادر کرد.
چقدر به سپاهیها حقوق میدادید؟
تا آن موقع هیچی.
چطور عضوگیری میکردید؟ آیا تلاشی از سوی گروهکها برای نفوذ در سپاه صورت گرفت؟
از اول درباره این موضوع در سپاه دقت شد. معاونت پرسنلی یکی از کارهایش همین بود. هر کسی که میخواست وارد سپاه شود یک پرسشنامهای را باید پر میکرد. این طور نبود که در سپاه را باز کنیم و گترهای نیرو وارد شود.
یعنی از همان ابتدا تشکیل سپاه، گزینش وجود داشت؟
گزینش بود و اتفاقاً گزینش سختی بود. حتی یکی از سوالهای این پرسشنامه این بود که از چه کسی تقلید میکنید؟ اتفاقا یک روزی احمد آقا با من تماس گرفت و گفتند که امام با شما کار دارند. رفتم خدمت امام ایشان فرمودند: از اینهایی که میخواهند وارد سپاه شوند چه سوالهایی میپرسید؟ من همه را گفتم به جز همین سوال که از چه کسی تقلید میکنید. امام فرمودند: به من خبر دادهاند که شما از اینها سوال میکنید که از چه کسی تقلید میکنند که من بلافاصله گفتم: بله آقا این سوال را هم میپرسیم. اما فرمودند: برای چه این سوال را میپرسید؟ گفتم: آقا این سپاه را داریم درست میکنیم که برود با ضد انقلاب بجنگد و اینها حتما باید مقلد شما باشند. امام فرمودند: مگر مقلدین بقیه مراجع جهاد و مبارزه را قبول ندارند؟ ایشان امر کردند که دیگر این کار را نکنید و من هم گفتم: چشم. بر همین اساس خیلی سخت در سپاه نیرو میگرفتیم.
محمد منتظری چرا با وجود اینکه حکم امام را برای تاسیس سپاه نشان دیگر گروهها دادید به این سپاه ورود پیدا نکرد؟
ابوشریف آمد اما محمد منتظری نیامد.
چرا؟
اصولا او از نخستین روز، دولت موقت را قبول نداشت چه برسد فعالیت سپاه زیر نظر دولت موقت. محمد منتظری تشکیلات خودش را نگه داشت اما وقتی ما ادغام شدیم کارش سخت شد. یک روزی ما گارد دانشگاهها را تعطیل و تبدیل به مرکز آموزش کردیم، به بچههای سازمان مجاهدین انقلاب هم اعلام کردیم که هر کسی میخواهد کار مسلحانه بکند وارد سپاه شود که امام هم در آن مقطع فرمودند یا سپاه یا سازمان مجاهدین انقلاب. حتی برخی از بچههای سپاه مثل آقای فیضالله عربسرخی بعد از این فرمایش امام از سپاه بیرون رفتند و برخی مانند محسن رضایی از سازمان مجاهدین بیرون آمدند و سپاه را انتخاب کردند. در همین ایام بود که من و ابوشریف رفتیم محل گارد دانشگاهها که محمد منتظری آنجا بود. کلی با او درباره سپاه صحبت کردیم که قانع نشد و همان جا به نیروهایش دستور داد که ما را بازداشت کنند. (با خنده)
بازداشت به این معنا که اسلحه به رویتان کشیدند یا اینکه اجازه نداد از اتاق خارج شوید؟
نه همین که اجازه نداد چند ساعتی از آن اتاق بیرون برویم. او میگفت ما اشتباه میکنیم و بعد از این ماجرا من سه چهار جلسه با محمد منتظری صحبت کردم تا قانع شد. واقعا شاید کسی که کمک کرد تا محمد منتظری دست از مواضعش بردارد آقای هاشمی بود.
سپاه بعد از آقای جواد منصوری چه روندی را پیش گرفت؟
آقای دوزدوزانی فرمانده سپاه شد که چند ماه بیشتر طول نکشید. بعد از دوزدوزانی، ابوشریف فرمانده سپاه شد.
ابوشریف واقعا به بنیصدر نزدیک بود؟
بله، البته آقای ابوشریف آدم خوبی است و آن وقتی که وارد سپاه شد فوق لیسانس جامعهشناسی داشت. ابوشریف همیشه مدعی فرماندهی سپاه بود که ما او را قبول نداشتیم.
چرا؟
به خاطر روحیاتش. بعد از ابوشریف، مرتضی رضایی فرمانده سپاه شد.
ایشان هم به بنیصدر نزدیک بود؟
نخیر بر خلاف آنچه شایع بود مرتضی رضایی به بنیصدر نزدیک نبود. من به او گفتم بیا به محل حکومت من که خلیج بود. مرتضی رضایی هم آمد و با مشورت من، کلاهدوز را قائم مقام خودش کرد. در همین زمان جنگ شروع شده بود و محسن رضایی جای آقای بشارتی مسوول اطلاعات سپاه شده بود. داستان لانه جاسوسی هم تمام شده بود و خیلی از بچههای آن ماجرا مثل آقای سیفاللهی وارد سپاه شده بودند که البته رضا سیفاللهی نیامده شد قائم مقام محسن رضایی در اطلاعات سپاه. در تیرماه ۶۰ که بنیصدر هم فرار کرده بود ما به امام پیشنهاد دادیم با توجه به اینکه مرتضی رضایی از جهت حکمی منصوب بنیصدر است و بچههای سپاه به همین علت او را خیلی سخت قبول میکنند شما یکی را به عنوان فرمانده سپاه انتخاب کنید. امام فرموده بودند خود بچههای سپاه یکی را به من پیشنهاد بکنند. اینجا بود احمد آقا با من تماس گرفت من هم با شناختی که از محمد بروجردی داشتم نظرم این بود که او فرمانده سپاه شود. بدون اینکه به بقیه بگویم رفتم سنندج. محمد بروجردی را پیدا کردم از سر شب تا اذان صبح هر چه با او سرو کله زدم او قبول نمیکرد و میگفت بگذارید من در سنندج بمانم و زیر بار مسوولیت نرفت. از من پرسید اسم چه کسانی برای فرماندهی سپاه مطرح است؟ گفتم: تو اگر قبول نکنی دو نفر را مناسب میدانم؛ یکی کلاهدوز را و دیگری محسن رضایی. محمد بروجردی گفت: من هر دو را مناسب میدانم اما محسن را مناسبتر میدانم. در نخستین جلسه شورای فرماندهان سپاه من اسم کلاهدوز و محسن رضایی را مطرح کردم و پیشنهاد دادم. یک جلسهای در باغ شیان تشکیل شد که در حال حاضر مرکز تحقیقات موشکی سپاه است. در آن جلسه ۶ نفر منهای محسن رضایی که در جبهه بود حضور داشتند. در آن جلسه که هنوز هم برای من جای سوال است غیر از شورای فرماندهی سپاه، آقای موسوی خوئینیها هم حضور داشت. وقتی من کلاهدوز و رضایی را برای فرماندهی سپاه پیشنهاد دادم، شهید محلاتی به شدت با محسن رضایی مخالفت کرد.
چرا؟
نمیدانم. البته رضا سیفاللهی به نمایندگی از محسن رضایی در جلسه حاضر بود. وقتی اسم رضایی را مطرح کردم جدای از خودم، کلاهدوز و سیفاللهی به او رای دادند. اما نام کلاهدوز را که مطرح کردیم او ۶ رای آورد البته خودش به خودش رای نداد. فردای آن روز قرار شد من گزارش جلسه را به احمد آقا بدهم تا امام، حکم فرمانده سپاه را صادر کنند. صبح زود کلاهدوز با یک قرآن آمد دم خانه ما و گفت: تو را به این قرآن من را فرمانده سپاه نکنید.
به چه علت؟
گفت: من چون ارتشیام درست نیست نخستین فرماندهی که امام برای سپاه منصوب میکنند ارتشی باشد.
یعنی تنها معذوریتشان فقط همین مساله بود؟
بله البته او شروع کرد به اینکه من هم محسن رضایی را هم قبول دارم و دیدی که به او رای دادم. من به احمد آقا زنگ زدم و داستان را تعریف کردم. احمد آقا هم گفت: نظر من هم محسن رضایی است. ایشان ادامه داد: شما هفت نفرید و محسن هم سه رای آورده، یک رای دیگر درست کنید تا محسن رای بیاورد. یادم میآید من رای فروتن را که آن مقطع مسوول روابط عمومی سپاه و از بچههای سازمان مجاهدین انقلاب بود را گرفتم و به احمد آقا زنگ زدم و گفتم: رای محسن رضایی چهار تا شد. ایشان هم گفتند که یک متنی هم خودتان بنویسید. من و رضا سیفاللهی در اطلاعات سپاه نشستیم و یک متنی نوشتیم و این متن را بردم جماران. البته حکمی که امام برای محسن رضایی دادند این متنی نبود که ما نوشتیم اما از این متن ما استفادههایی شده بود. ساعت یک و نیم بود که احمد آقا زنگ زد و گفت که ساعت ۲ رادیو حکم محسن رضایی را میخواند. محسن رضایی از این مسایل تا چند سال پیش خبر نداشت.
وقتی حکم امام برای آقای رضایی اعلام شد مشاهده میشود که عدهای با ایشان مخالفت میکنند و اتفاقاتی نظیر پادگان ولیعصر رخ میدهد. این مخالفتها از کجا سرچشمه میگرفت؟
کسانی بودند که میگفتند ابوشریف باید فرمانده سپاه باشد.
پس هواداران ابوشریف بودند.
اصلا کل پادگان ولیعصر شده بود سپاه ابوشریفی و ستاد مرکزی سپاه شده بود شورای انقلابی و داستانهای زیادی هم دارد که در نهایت با یک نامه امام این ماجرا فروکش کرد.
با فرماندهی سپاه چرا عدهای مانند حاج داوود کریمی و رستگاری و عمادالدین باقی از سپاه بیرون آمدند. آیا این افراد از سپاه تسویه شدند؟
البته داوود کریمی بیرون نیامد و جبهه بود. اما او یک سبک خاصی برای خودش داشت.
چه سبکی؟
با خیلی از کارهای دیگران مخالف بود. وقتی که محسن رضایی فرمانده شد خیلی خودشان را عقب مانده از قافله میدیدند و بر همین اساس مخالفت میکردند. یک روزی مقام معظم رهبری تصمیم گرفتند بروند پادگان ولیعصر و ببیند که اینهایی که در این پادگان هستند حرف حسابشان چیست. من چون همراه ایشان نبودم نمیدانم وقتی ایشان به پادگان ولیعصر رفتند چه اتفاقی افتاد اما این قدر تلخ بود که وقتی ایشان به مقر سپاه برگشتند رو به من کردند و گفتند: حاج محسن اگر جرات داری برو پادگان ولیعصر. من چند روز بعد موقع نماز رفتم پادگان ولیعصر. بین نماز ظهر و عصر قرار بود من صحبت کنم. شایعات عجیب و غریبی هم درباره من مطرح میکردند.
چه شایعاتی؟
مثل اینکه میگفتند محسن رفیقدوست دیوار پادگان خلیج را خراب کرده و ۲۵ تا ماشین از آنجا برده است، من گفتم خب آنجا چهار تا در داشت و اگر میخواستم این کار را بکنم که ماشینها را از در بیرون میبردم چرا دیوار را خراب کنم. (با خنده) یا میگفتند اورکتی که رفیقدوست خریده، دانهای ۷۰۰ تومان خریده ولی ما که اورکتمان را گم میکنیم و میخواهیم یکی دیگر بگیریم دانهای ۱۲۰۰ تومان از ما میگیرد. در جوابشان گفتم که دانهای ۱۶۰ تومان خریدم و حرفهای دیگری. آن روز که رفتم پشت تریبون تا یک آیه قرآن خواندم دیگر نگذاشتند حرف بزنم و دو ساعت و نیم به من بد و بیراه گفتند.
علیهتان شعار دادند؟
یکی میگفت دستت تا آرنج به خون شهدا آغشته است، یکی داد میزد تو سپاه را ویران کردی و از این حرفها میزدند.
ابوشریف هم حضور داشت؟
یادم نمیآید اما یک روحانیای به نام آقای جعفریان بود.
چه واکنشی نشان دادید؟
من فقط لبخند میزدم که داد زدند نخند. گفتم: حالا نتیجه؟ گفتند: باید در این پادگان یک دادگاهی به قضاوت آقای خلخالی تشکیل شود تا ما تو را محاکمه کنیم. گفتم باشه یک زمانی بگذارید و شما ادعانامهتان را آماده کنید من هم آقای خلخالی را میآورم و من را محاکمه کنید. یکی از اینها که دکتر دندانپزشک بود و در آن جلسه خیلی بد و بیراه به من میگفت یک ماه بعد دزدیاش افشا شد و دستگیر شد. آن چهار پنج نفری که در راس این شلوغکاریها بودند در فاصله کمی گند کارشان درآمد. چهار ماه بعد از این ماجرا من دوباره رفتم پادگان ولیعصر. تا وارد شدم شعار دادند صل علی محمد یار امام خوش آمد. رفتم داخل مسجد و به آنها گفتم: من آن روز نه از فحشهای شما بدم آمد و نه از این شعارهایتان خوشم میآید و فقط آیتالله بهشتی یک جملهای گفتهاند که آمدهام به شما بگویم و آن جمله این است که: این از عدم مدیریت شماهاست که سپاهی ساختهاید که رفیقدوستش چنین آدمی است و این حرفها پشت سرش است. البته یک روزی شهید بهشتی من را صدا زد و یک پوشهای را جلوی من گذاشت و گفت حاج محسن این را بخوان. دیدم پرونده شایعاتی که برای ایشان درست کردهاند هزار برابر حرفهایی بود که برای من درست کرده بودند. تهمتهای عجیب و غریبی به ایشان نسبت داده بودند. شهید بهشتی رو به من کرد و گفت: حاج محسن، انقلاب اسلامی پول نمیخواست که شماها میدادید، خون نمیخواست که ما و شما حاضر بودیم بدهیم، انقلاب اسلامی آبرو هم میخواهد و لازم است که بهشتیها و رفیقدوستها آبرویشان برود. مراقب باش که از کوره و میدان در نری چرا که اینها، چنین کارهایی میکنند که ما میدان را خالی کنیم. محسن رضایی که فرمانده شد، سپاه ثبات پیدا کرد و تقریبا ایشان ۱۶ سال فرمانده سپاه بود و با فرماندهی او، سپاه تغییرات عمدهای کرد. با آمدن محسن (رضایی)، سپاه در جبهه نظام پیدا کرد و صاحب گردان و تیپ و لشکر و قرارگاه شد. با فرماندهی محسن رضایی حرکتی در سپاه شروع شد که منجر به پیروزیهای بسیاری در جبهه شد.
آقای رفیقدوست شما چگونه وزیر سپاه شدید؟ برخی مدعیاند که شما خیلی تلاش کردید که سپاه را به وزارتخانه تبدیل کنید.
نخیر من تلاش نکردم.
وزارت سپاه چگونه تشکیل شد؟
وقتی قانون اساسی را مینوشتند ما جزو کسانی بودیم که تلاش کردیم سپاه بماند و خیلی از بزرگان هم این نظر را داشتند. اواخر تنظیم قانون اساسی اول که اصل ۱۵۰ بود نوشتند: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تداوم نقش خود برای حفظ و حراست از انقلاب و دستاوردهای انقلاب میماند و حدود اختیارات سپاه را قانون معین میکند که امام هم بعد از اتفاقات بود که فرمودند: اگر سپاه نبود کشور نبود. امروز هم ۲۴ سال است که من دیگر در سپاه نیستم اما همان جمله امام را تکرار میکنم که اگر سپاه نباشد کشور نخواهد بود.
چگونه وزیر سپاه شدید؟
سال ۶۱ یا ۶۲ نمایندگان به این اصل قانون اساسی توجه کردند حدود وظایف سپاه و خط فاصلهاش با ارتش را معین کند. بر همین اساس به ما گفتند که خودتان در سپاه یک اساسنامهای را تنظیم کنید و برای ما بیاورید. ما این اساسنامهای را نوشتیم و به کمیسیون دفاعی مجلس بردیم که آقای روحانی هم رئیس این کمیسیون بود. اعضای کمیسیون دفاعی این اساسنامه پیشنهادی را جرح و تعدیل میکردند. از طرف سپاه دو نفر مامور مذاکره شدند، یکی دکتر احمد فرمد و دیگری آقای محمدزاده بود تا اینکه در این مذاکرات، مجلسیها به این نتیجه رسیدند که ارتش از طریق وزارت دفاع با دولت و مجلس ارتباط دارد و دولت از طریق وزارت دفاع ارتش را پشتیبانی میکند و مجلس هم اگر سوالی از عملکرد ارتش دارد از طریق وزارت دفاع سوال خود را مطرح میکند و این مساله برایشان به وجود آمده بود که سپاه را چه کار کنند. در نهایت به این نتیجه رسیده بودند که یک وزارتخانه هم برای سپاه ایجاد کنند. از اینجا به بعد سروکله من پیدا شد. من به مجلس رفتم و گفتم که این وزارتخانهای که میخواهید تشکیل دهید کسی غیر از بنده نمیتواند کمکتان کند و باید حرف من را گوش کنید.
یعنی خودتان، رسما پیشنهاد دادید که وزیر سپاه شوید؟
نخیر، رفتم و گفتم که حرفهای من را درباره تاسیس وزارت سپاه گوش کنید. خیلی از حرفها و نقطه نظرات من در قانون درباره حد فاصل وظایف وزیر و فرمانده سپاه در کمیسیون دفاع مجلس تصویب شد و نهایتا در مجلس تشکیل وزارت سپاه به تصویب رسید و دولت موظف شد تا وزیر سپاه را معرفی کند. آقای مهندس موسوی از سپاه پرسیده بود که چه کسی را به من معرفی میکنید که اعلام کرده بودند آقای رفیقدوست.
آقای موسوی علاقهای نداشت تا شما را به عنوان وزیر سپاه به مجلس معرفی کند؟
اصلا نمیخواست.
چرا؟
از مهندس موسوی بپرسید.
واکنش مهندس موسوی نسبت به معرفی شما از سوی سپاه چه بود؟
ایشان میگفت: هر کسی به جز محسن رفیقدوست. مهندس موسوی به سپاه اعلام کرد که اگر آقا شیخ حسین ایرانی را که بعدها نماینده قم در مجلس شد را معرفی کنید من قبول میکنم. سپاه اما قبول نمیکرد. مهندس موسوی گفت آقای فاکر را معرفی کنید. آقای فاکر خیلی تندتر از من بود و باز هم سپاه قبول نکرد تا اینکه یک روزی که من در مدرسه رفاه بودم، دیدم پیجرم زنگ میخورد، شماره را نگاه کردم دیدم شماره دفتر ریاستجمهوری است. به سرعت رفتم ریاستجمهوری و دیدم مهندس موسوی پیش مقام معظم رهبری است و مقام معظم رهبری اعلام کردند که آقای موسوی قانع شدهاند که شما را برای وزارت سپاه معرفی کنند و من هم به ایشان گفتهام که نظر من هم تو بودی اما فقط یک حرفی دارند که این حرف مهندس موسوی را هم من قبول دارم.
چه حرفی؟
این بود که الان دولت دو دسته است و شما بیشتر باعث افزایش دودستگیها نشوید. من گفتم: فعلا جنگ در راس امور است و من را به هر ترتیب به عنوان وزیر سپاه معرفی کردند. روز رایگیری سه وزیر پیشنهادی بودیم که به مجلس معرفی شده بودیم؛ من برای وزارت سپاه، آقای اژهای برای وزارت بهزیستی و آقای خاتمی برای وزارت ارشاد. آقای هاشمی آن روز یک تعبیری از نظر من غلوآمیز را درباره من داشتند. ایشان گفتند: ما در جنگ برای تهیه اسلحه مشکل داشتیم و میخواستیم از لیبی اسلحه بگیریم که چندین هیات به لیبی رفتند و دست خالی برگشتند اما ایشان که رفتند کشتیها و هواپیماها راه افتاد. بعد هم گفتند اگر ۱۰ نفر به انقلاب نزدیک باشند یکی از آن ۱۰ نفر حاج محسن رفیقدوست است. در نهایت مجلس هم رای بالایی به من داد. پس از رایگیری رفتم دفتر آقای هاشمی و به ایشان گفتم: حاج اکبر درباره من غلو کردی. اگر میگفتی من یکی از ۱۰۰۰ نفری هستم که به انقلاب نزدیکم قابل قبول بود نه ۱۰ نفر و ایشان رو به من کرد و گفت: شما از قبل از انقلاب کارهایی برای انقلاب کردهاید که ما ۱۰ نفر هم نداریم که آن کارها را کرده باشد.
آقای رفیقدوست گویا در دولت با آقای نبوی خیلی مشکل داشتید و ایشان هم یک کاغذی را برای شما نوشتند با این مضمون که خدایا شعور را به جای شعار در هیات دولت حاکم بفرما. آقای صفایی فراهانی هم اخیرا در گفتوگویی با دوستان ما گفتهاند که اتفاقا بهزاد نبوی کلی از صنایع سنگین کشور را مجبور کرد تا مهمات در داخل کشور تولید شود.
این کاغذ را من هنوز دارم. البته بهزاد نبوی نوشته را امضاء نکرد. بعد از آزادی خرمشهر در دولت دو دیدگاه وجود داشت. من وقتی وزیر شدم که خرمشهر آزاد شده بود و یکی از کسانی که طرفدار ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر بود، من بودم. جزو آن دستهای بودم که میگفتیم اگر الان آتشبس کنیم بدبخت میشویم. دلایل زیادی داشتیم اما در دولت عدهای مخالف ادامه جنگ بودند. آقای بهزاد نبوی از جمله این افراد بود تا اینکه در سال ۶۴ که بدترین سال ارزی کشور بود سپاه از من یک حجم بالایی مهمات را درخواست کرد.
چه مقداری؟
۱۲ میلیون گلوله توپ و خمپاره.
که رقمش را اعلام کردید ۲ میلیارد و ۸۰۰ میلیون دلار...
بین ۲ میلیارد و ۸۰۰ تا ۳ میلیارد پول لازم بود که کل ارز کشور ۶.۵ میلیارد دلار بود اما ما برای این درخواست سپاه، بیش از ۴۰۰ میلیون دلار پول نداشتیم. تصمیم گرفتیم که همان مقدار مهمات را با همین مقدار ارز در داخل بسازیم. من این موضوع را در دولت اعلام کردم. آقای صفایی فراهانی کجای دولت بوده که این حرفها را میزند.
آقای صفایی مثل اینکه در شرکت ملی فولاد بودهاند...
ایشان تنها از یک بخشی از ماجرا خبر دارند. من صفایی را دوست دارم و آدم خوشمسلک مرام و لوطی مسلکی است. در دولت عنوان کردم که با ۴۰۰ میلیون دلار میخواهم ۱۲ میلیون گلوله توپ و خمپاره را بسازم اما همکاری همه دولت را میخواهم و همه وزرا به ویژه وزرای صنایع سنگین و معادن و فلزات باید همکاری کنند. گفتم که از لحاظ ریالی باید کمکم کنید که نتوانستند و من از طریق امام این مشکل را حل کردم. وقتی این بحث را در دولت مطرح کردم آقای بهزاد نبوی روی یک کاغذ نوشت «خدایا حداقل در هیات دولت شعور را جایگزین شعار بفرما آمین» بلند شد آمد سمت من و این کاغذ را جلوی من گذاشت، گفتم: بهزاد زیر این نوشته را امضاء کن که توجهی نکرد و رفت. البته خیلیها باور نمیکردند که من این کار را میکنم. حتی برادر عزیز و دوستداشتنیام آقای ترکان که آن موقع در صنایع دفاع بود یک روز به دفتر من در بنیاد آمد و گفت من یک حلال بودی به تو بدهکارم. او گفت من فکر میکردم تو فقط شعار میدادی اما تو واقعا این کارها را کرده بودی.
بعد از اینکه این بحث را در دولت مطرح کردید چه اتفاقی افتاد؟
بچهها را جمع کردم و گفتم که همه این مهمات را میخواهیم در داخل بسازیم. بخشی از صنایع سنگین با حکم و دستور آقای نبوی با ما همکاری کرد و مجبور هم بود که همکاری کند. آن بخشی هم که همکاری نمیکرد من با زور مجبورشان کردم که همکاری کنند. آقای بهزاد نبوی حتما علاقه نداشت تا بخش ریختهگری ایران خودرو تعطیل شود و پوکه توپ بریزد. ایران خودرو، ماشینسازی تبریز، ایدم، پارس متال و در مجموع صد و خردهای کارخانه کوچک و بزرگ دولتی برای تولید مهمات در داخل بسیج شدند. آن موقع ۳ هزار کپیتراش، هر دستگاه هزار دلار خریدیم و وارد کشور کردیم و به ۳ هزار تراشکار کشور، این دستگاهها را دادیم و به هر کدام هم تعدادی پوکه خمپاره و یک گلوله اصلی دادیم و گفتیم که با این دستگاهها باید این پوکهها را میتراشید. به این تراشکارها گفتم مزد خوبی هم میدهیم و اگر هر کدام این ۳ هزار تا پوکه خمپاره و گلوله را تولید کنید دستگاه تراش را هم به شما هدیه میدهم. همه تراشکارهای کشور معتقدند این کار تراشکاری کشور را رونق داد. بعد هم وقتی این پوکهها تولید شد در بیابان آنها را پر میکردیم. یک داستان دیگر هم این بود که من رفتم از دوبی ۱۰۰ عدد وانت لندکروز تویوتا برای سپاه خریدم که خرید آخرمان ۲۳ هزار تویوتا لندکروز از خود ژاپن بود و همه کاری با این ماشینها انجام میدادیم. هم خمپارهانداز نصب میکردیم، هم دوشکا میگذاشتیم. بعد دیدیم که این تویوتاها کارمان را راه نمیاندازد تصمیم گرفتم که یک درجه بالاتر برویم و قرار شد ۵ هزار تا بنز ۹۱۱ به عنوان نفربر وارد کنیم تا نیروهایمان را در جبهه جابهجا کنند.
از آلمان میخواستید وارد کنید؟
بله اما اینجا قانون کشور این بود که چون بنز خاور در داخل تولید میشد وزارت صنایع باید حکم عدم ساخت در داخل را صادر میکرد تا ما میتوانستیم که این بنز۹۱۱ را وارد کنیم. آقای نبوی میگفت که چرا شما این کار را بکنید؟ بیایید پولش را بدهید من خودم وارد میکنم. یکی از گلایههایی که من همیشه از آقای مهندس موسوی و تیم ایشان دارم همین خرید است. ما رفتیم آلمان و آلمانیها به ما اعلام کردند که ما به شما نمیفروشیم به این دلیل که ما در ایران نمایندگی داریم ولی به شما بگوییم که کمپانی بنز، ۹۱۱ را نمیسازد و این خودروها را کمپانی اشمیت تولید میکند. اشمیت با ایران مشکلی ندارد و شما بروید و از آنها بخرید. ما رفتیم و قرارداد خرید ۵ هزارتا از این ماشینها را به ارزش هر کدام ۴۹ هزار مارک با اشمیت بستیم که از موجودیاش به ما تحویل دهد. آقای نبوی هم میگفت من ۶۷ هزار مارک کمتر نمیدهم و قیمت بنز ۶۷ هزار مارک است و این نامه را هم من دارم. یک نامهای من به آقای موسوی نوشتم که ۵ هزارتا ۱۸ هزار مارک در مجموع میشود ۹۰ میلیون مارک، فرق این دوتا قیمت است و شما موافقت کنید که به جای اینکه وزارت صنایع سنگین این خرید را انجام دهد، وزارت سپاه این کار را بکند. آقای موسوی این نامه را به آقایی به نام سرهنگ شیرازیون که مشاور نظامی آقای مهندس موسوی داد تا ایشان قضاوت کند که این خرید را وزارت صنایع سنگین انجام بدهد یا وزارت سپاه. او داوری کرد که مصلحت است این خرید توسط وزارت سپاه انجام شود که آقای مهندس موسوی زیر این نامه نوشت که این کار توسط وزارت صنایع سنگین انجام شود.
سفرتان به کره شمالی چقدر کمک کرد تا انگیزهتان برای تولید سلاح و مهمات در داخل افزایش پیدا کند؟
من از قبل از این سفر بنا داشتم تا سلاح را در داخل تولید کنیم. من از قبل از شروع جنگ تصمیم گرفتم خمپاره ۶۰ بسازم چون معتقد بودم که باید در مساله نظامی به خودکفایی برسیم. البته یکی از کشورهایی که با ما رابطه خوبی داشت و به ما مهمات میفروخت، کره شمالی بود. نمیشود گفت که کره شمالی اثر نداشت. در یکی از سفرهایم به کره شمالی، کی مین سونگ به من گفت تا کی میخواهید از ما سلاح بخرید، بروید و خودتان بسازید. من گزارش دادم که ما در ایران داریم این سلاحها را میسازیم تا اینکه در یکی از سفرها آقای احمدپور و محتاج همراه من بودند. من به ایشان گفتم که ما نخستین موشک ۷۰ کیلومتریمان را آزمایش کردیم. کی مین سونگ که آدم حجیم و درشتی بود ناگهان از پشت صندلیاش بلند شد و آمد و من را از صندلی بلند کرد و در آغوش گرفت. من به همراهانم گفتم اگر من را در ایران این قدر تحویل بگیرند میروم کره مریخ (با خنده).
چه کشورهایی جدای از کره شمالی به ایران خوب سلاح میفروختند؟
ابتدا سوریه و پس از آن توسط سوریه و لیبی از بلوک شرق سلاح میخریدیم. یعنی میرفتیم لیبی و چند تا افسر لیبیایی را با خودمان به بلغارستان و لهستان و کشورهای اینچنینی میبردیم و سلاح میخریدیم. با گذشت زمان همین کشورهای بلوک شرق هم معاملات فروش سلاح با ما را شروع کردند. یکی از کشورهایی هم که در طول جنگ اسلحه غربی به ما میفروخت، کشور بیطرف سوئیس بود. سوئیس مهمات سلاحهایی که از زمان شاه باقی مانده بود را به ما میفروخت. از سال ۶۳ به بعد به چین کمونیست که دریای اسلحه بود وصل شدیم. از چین خریدهای سنگینی داشتیم مثلا کشتیهای ۳۵ هزار تنی سلاح میآوردیم.
سنگینترین خرید سلاحی که داشتید از کجا بود به چه ارزشی؟
از چین بود.
ارزشش را خاطرتان هست؟
نه یادم نمیآید.
چه شد که با حافظ اسد دیدار کردید؟
من یک رفیقی به نام محمد صالح حسینی داشتم که ایرانیالاصل عراقیالمسکن لبنانیالحضور بود که او برای ما میگشت و مهمات پیدا میکرد. عراقیها بعدا او را در بیروت شهید کردند. او روابط خوبی هم با یاسر عرفات داشت و هم با حافظ اسد. قبل از انقلاب من را به عرفات معرفی کرده بود. بعد از انقلاب من را به اسد معرفی کرد و من هر بار که به سوریه میرفتم با حافظ اسد دیدار میکردم. اسد خیلی به انقلاب اسلامی علاقه داشت و یکی از افسرهای خودش را به من معرفی کرده بود. در فرودگاه دمشق هم یک آشیانهای را در اختیار ما گذاشته بود تا از هر جای دنیا سلاح در حجم کم میخریدیم ابتدا به این آشیانه در فرودگاه دمشق میآمد و بعد به ایران منتقل میشد.
موشک تاو را هم میخواستید در داخل تولید کنید؟
تولید کردیم. موشک تاوی که صنایع دفاع تولید میکند همان موشکی است که آمریکا تولید میکند که اسمش نسل ۹ است.
پس موشک تاو تولید شما بود؟
بله.
موشک هاگ چطور؟
هاگ متعلق به ارتش بود و سپاه به آن ورود نکرد.
از ماجرای مکفارلین خبر داشتید؟
من اصلا از مکفارلین مطلع نبودم.
عملکرد دولت آقای موسوی را در جنگ چطور ارزیابی میکنید؟ چرا جنگ پس از فتح خرمشهر ادامه پیدا کرد؟ چه شرایطی داشتیم؟
وقتی که خرمشهر فتح شد یک قطعه صداداری از مناطق اشغالی کشور ما آزاد شده بود که هر وقت من به ملاقات اسد میرفتم به من میگفت هر وقت خرمشهر را گرفتید به من خبر بده نه اینکه بگویی فلان کوه و تپه را گرفتهایم. ما از نظر عُده یعنی امکانات دفاعی بعد از فتح خرمشهر هیچ اتفاقی برایمان نیفتاده بود و در همان عسرتی بودیم که بودیم. اما از نظر تعداد نفرات با ورود بسیج مشکلاتمان حل شده بود. از نظر نظامی هم عراق به ما تسلط داشت و ارتفاعات کشور ما دست عراقیها بود. معتقد بودیم که اگر الان آتشبس را بپذیریم با توجه به اینکه نقاط قوت و ضعف همدیگر را میدانیم عراق خودش را دوباره برای حمله آماده میکند. صدام هدفش فقط خرمشهر نبود اتفاقا پس از فتح خرمشهر شعار امام عوض شد، از «جنگ جنگ تا پیروزی» شد «جنگ جنگ تا رفع فتنه». ما معتقد بودیم که اگر جنگ را داخل خاک عراق نکشانیم و اگر ۶ ماه در وضعیت آتشبس باقی بمانیم، عراقیها با شناخت نقاط قوت و ضعف ما یک جوری به حمله میکنند که ما شکست بخوریم و بر همین اساس نباید به عراقیها فرصت دهیم تا تجدید سازمان کنند. بر خلاف خیلیها که میگویند در زمان ضعف، آتشبس را پذیرفتیم باید بگویم که اتفاقا در قدرت، آتشبس را پذیرفتیم. تقریبا به خودکفایی در تولید سلاح رسیده بودیم.
چطور در قدرت بودیم؟
بعد از آتشبس دو اتفاق افتاد. یکی حمله مشترک عراق و منافقین با عنوان فروغ جاویدان آنها و مرصاد ما که به شدت سرکوب شد و آن روز سازمان منافقین از بین رفت و خیلی از سران سازمان که با خود من در زندان بودند را جنازههایشان را در بیابان دیدم. یکی هم عراق با همه امکاناتش از جنوب به ما حمله کرد که سپاه و ارتش آنچنان شکست سنگینی به عراق دادند که آنها فهمیدند دیگر پس از آتشبس به این راحتیها نمیتوانند به ایران حمله کنند.
جنگ چطور تمام شد؟
اواخر جنگ بحث این بود که تا کی این جنگ میخواهد طول بکشد. آقای هاشمی من را صدا کردند که آقای رضایی یک طرحی میدهد و تو هم یک امکاناتی فراهم میکنی و ۵ کیلومتر میرود جلو و چند روز بعد میآید عقب. دولت هم که در ظاهر شعار جنگ میدهد اما تمام قد در جنگ حضور ندارد و من میخواهم دولت را وارد جنگ کنم و وقت آن است شما کمی از مدیریت جنگ فاصله بگیرید. بر همین اساس آقای موسوی رئیس ستاد جنگ، بهزاد نبوی معاون لجستیک جنگ و آقای خاتمی معاون تبلیغات شد. بعد از این اتفاق ستاد آقای هاشمی از فرماندهی سپاه پرسیده بود جنگ چه زمانی تمام میشود، پاسخ داده بودند وقتی صدام سقوط کند و بغداد تصرف شود. ایشان میگویند برای این کار چه میخواهید که لیست تسلیحات و نیرویی که لازم بود را اعلام میکنند. آنها میروند خدمت امام و میگویند که تهیه این تجهیزات برایمان امکان ندارد و ادامه جنگ هم از نظر ما خوب نیست که ماجرای قطعنامه پیش آمد.
نظام خودکفایی نظامی را مدیون شماست؟
تنها یک نفر گردن همه دین دارد و آن هم امام است، بقیه جزیی بیش نیستند. اما از نظر تسلیحات نظامی و ساخت آن در داخل من ادعا دارم به اتفاق یک خیل عظیمی از برادران متعهد و متخصص در این خودکفایی سهم داریم. نخستین موشک تاو تولید داخل را که میخواستیم امتحان کنیم آقای روحانی و محلوجی و عده دیگری را به بیابانهای سمنان بردیم. وقتی موشک شلیک شد مستقیم رفت بالا و ما سریع فرار کردیم که روی سر خودمان منفجر نشود و این آقایان به ما خندیدند. چند وقت بعد که دوباره تاو را میخواستیم امتحان کنیم من آقایان را خبر کردم و خیلی خوب موشک را شلیک کردیم و به هدف اصابت کرد این آقایان باورشان نمیشد.
همچنان ساخت و ساز تسلیحات نظامی را پیگیری میکنید؟
به عنوان یک علاقهمند پیگیر هستم.
از شما مشورت میگیرند؟
مشورت که نه اما من خودم میروم و سر میزنم، ببینم چه کردهاند. من الان هیچ کارهام اگرچه هنوز سپاهیام نه بازنشستهام و نه مستعفی ...
درجه نظامیتان چیست؟
سرتیپ. دیروز هم به عنوان پیشکسوتان دیدار مقام معظم رهبری رفتیم.
اما تلویزیون شما را نشان نداد ... .
چه اشکال دارد نشان ندهند.
ممنوعالتصویرید؟
بعضی اوقات من را نشان نمیدهند و از این شیطنتها میکنند. (با خنده)
تحولات سپاه را هنوز پیگیری میکنید؟
بله مرتبا.
از ابتدای انقلاب که روی کاغذ نوشتید با حکم امام سپاه پاسداران تاسیس شد تا امروز فکر میکنید که کدام یک از فرماندهان سپاه توانستهاند سپاه را بهتر مدیریت کنند؟
سپاه تحت نظر فرمانده کل قواست. سپاه هیچ تغییری نکرده است.
سپاهی که مد نظر شما و دوستانتان بود و آن را تشکیل دادید با سپاه امروز چه تفاوتهایی دارد؟
یک روزی من خدمت امام بودم و ایشان فرمودند: سپاه را جوری بسازید که همه فرمانبرها به فرمانده در نماز اقتدا بکنند. این موضوع الان در سپاه وجود دارد. یک جمله دیگری هم فرمودند با این مضمون که سپاهیها را به گونهای بسازید که هر سپاهی در هر محلی که هست مومنین از وجود او احساس امنیت بکنند و ضد انقلاب و معاندین از وجود او احساس ترس داشته باشند. سپاه الان این گونه است. کارنامه سپاه درخشان است البته دیکته نوشته شده بیغلط نیست اما در مجموع سپاه کارنامه درخشانی دارد. سپاه اگر در ماجرای واکسن فلج اطفال به کمک وزارت بهداشت و درمان نمیآمد شاید کار به نتیجه نمیرسید.
اما سپاه کار اقتصادی هم میکند...
کار اقتصادی یک مقوله وسیعی است که متشکل از صنعت، تجارت، بازرگانی، کشاورزی و عمران است. حضور سپاه در کدام یک از این بخشها متبلور است؟ تبلور سپاه تنها در کارهای عمرانی است. دومین سد خاکی دنیا را سپاه ساخت.
شما جایی گفته بودید که سپاه فقط به پروژههای بالای هزار میلیارد تومان ورود پیدا میکند...
الان که رقم را بالاتر بردهاند. سپاه قرار است پروژههایی را که بخش خصوصی میتوانند انجام دهند ورود نکند اما تا وقتی سپاه این امکانات را دارد و بخش خصوصی هم ورود نمیکند چه باید کرد؟
این کار درستی است؟
بله. آقای روحانی هم گفتند ما از سپاه خواهش میکنیم که در پروژههای بزرگ عمرانی وارد شوند و کمک کنند. اگر بخش خصوصی میتواند بیاید انجام دهد اما وقتی توانمندی ندارد کار که نباید روی زمین بماند. اما واقعا این بخش خصوصیای که شما میگویید چه کسانی هستند؟
مردم...
اگر مردم هستند دستشان را بگیر و بیار اینجا تا من نگذارم سپاه هیچ کار عمرانیای انجام دهد. بیایید و آن طرف قصه را نگاه کنید. همه فکر میکنند سود کارهای عمرانیای که سپاه انجام میدهد میرود به جیب سپاهیها، نخیر این طور نیست. زیر نظر قرارگاه خاتمالانبیا، قرارگاه کوثر است. هر چقدر قرارگاه خاتم کار میکند این قرارگاه میخورد. همین الان از سود کارهای عمرانی سپاه بیش از ۱۲۰۰ مسجد، بیمارستان، درمانگاه و مدرسه در حال ساخت است. اصلا کارکرد قرارگاه کوثر رفع احتیاجات مناطق محروم با استفاده از سودی است که قرارگاه خاتم از فعالیتهای عمرانی به دست میآورد. آیا اگر این پروژهها را به شرکتهای گردنکلفت بخش خصوصی واگذار کنیم حاضر هستند یکی از این کارهایی که قرارگاه کوثر انجام میدهد را انجام دهد؟
گفته میشود که سپاه این پروژهها را میگیرد و به چند پیمانکار بخش خصوصی واگذار میکند. اینجاست که شبهه واسطهگری سپاه مطرح میشود ...
اتفاقا این کار خوبی است. فرهنگ اقتصادی من معروف به فرهنگ تجاری نجاری است. چون تیشه مباش جمله زی خود متراش / چون رنده بر ز کار خویش بیبهره نباش / در کار ز اره گیر این عقل معاش / نیمی سوی خود گیر و نیمی میپاش. بخش خصوصی هم اگر مجری این پروژهها شود همین کار را میکند که سپاه میکند. وقتی یک پروژه ۱۰ هزار میلیاردی باشد و سپاه بگیرد و بخشی از آن را به کسی واگذار نکند و همهاش را خودش بخواهد بخورد انجام دهد، این عیب و ایراد است نه اینکه پروژه را چند قسمت کند و این قسمتها را واگذار کند. البته سپاه اینگونه عمل نمیکند که پروژهها را بگیرد و کنار برود. در پروژههای عمرانی سنگین هیچ مجموعهای نیست که بتواند از پس کار بربیاید. اما در عین حال معتقدم که تجارت، واردات و صادرات و صنعت و کشاورزی با خلق و خوی سپاهیگری همخوانی ندارد.
آقای رفیقدوست این سوال را میخواستم در میانه بحث مطرح کنم که فرصت نشد. روایتهای مختلفی درباره کشف حزب توده وجود دارد. سپاه چگونه توانست توده را کشف کند؟
اطلاعات سپاه کاملا حزب توده را کشف کرد. البته من در آن مقطع در تدارکات سپاه بودم و در جریان بودم جالب است. فولکسهایی از ساواک بجا مانده بود که در زمان شاه زندانیان را با آن منتقل میکردند. اطراف این فولکسها هیچ روزنهای نداشت و کاملا بسته بود. بچههای اطلاعات سپاه یکی از این فولکسها را آمدند و از من گرفتند. رفته بودند این ماشین را نزدیک محل تجمع تودهایها پارک کرده بودند و چند هفتهای این ماشین آنجا بود. چند نیرو هم به مدت چند هفته داخل این فولکسها مانده بودند تا کار اطلاعاتی روی توده انجام دهند. خیلی کار عجیب و غریبی بود. به نحوی که برای مدت زیادی تودهایها به مخیلهشان خطور نکرده بود که این ماشین متعلق به اطلاعات سپاه است و در حال رصد شدن هستند. کلی گل و خاک هم روی این ماشین را گرفته بود و تودهایها فکر کرده بودند این ماشین خراب است و آنجا مانده است. وقتی من رفتم تا با کیانوری و طبری صحبت کنم، میگفتند ضربهای که اطلاعات سپاه به ما زد شاه نتوانست بزند. کیانوری به من گفت شاه فقط به شاخه نظامی ما ضربه زد اما شما کل ما را گرفتید. خیلیها ادعا میکنند که در کشف توده به سپاه کمک کردند اما اطلاعات سپاه فوقالعاده عمل کرد. طبری یک روزی به من گفت که ما تصمیم گرفتیم زندانبانمان را به هر قیمتی عصبانی کنیم و با همین نگاه مدام به او توهین کردیم و حرف زشت زدیم تا اینکه واقعا ما خسته شدیم. تا اینکه یک روزی که او در سلول را باز کرد تا غذای من را بدهد ما آب دهان به صورتش انداختیم که او برافروخته شد و یک چیزی زیر لب گفت و رفت ولی واکنش نشان نداد. وقتی برگشت محترمانه از او خواهش کردیم که چه شد وقتی که ما با تو این کار را کردیم تو ابتدا عصبانی شدی و یک چیزی زیر لب گفتی و رفتی. او در پاسخ به من گفت: من عصبانی شدم و گفتم بزنم توی گوشتان که دیدم شما با این کار میخواهید مظلومنمایی کنید و پیش خودم گفتم در قرآن آیهای هست که آرامم کرد. طبری آیه والکاظمین الغیظ را که زندانبان خوانده بود برایم خواند. طبری واقعا خیلی از قرآن را حفظ بود. او میگفت وقتی زندانبان این را برای من خواند حس کردم که همه نظریات مارکس و چپ از وجودم بیرون ریخته شد. طبری یکی از ۵ تئوریسین چپ در سطح جهان بود که به من گفت یک عمر راه کج را انتخاب کردم اما در نهایت کتاب کژراهه را نوشت و مسلمان از دنیا رفت.
روزنامه اعتماد