09 شهریور 1400

در رثای مرحوم علی اکبر رنجبر کرمانی

رضاشاه کثرت در عین وحدتی را که در ایران بود، نمی‌خواست

«رضاخان، ستیز با ایلات و عشایر و خوانش یک تجربه تاریخی» در گفت‌وشنود با علی‌اکبر رنجبر کرمانی


رضاشاه کثرت در عین وحدتی را که در ایران بود، نمی‌خواست
در ابتدای بحث بد نیست اشاره‌ای به نقش مثبت ایلات و عشایر در طول تاریخ داشته‌ باشید.

به نام خدا. توجه داشته باشید که در جنگ‌های ایران با کشورهای خارجی، بخش زیادی از قوای دفاعی ایران را عشایر و ایلات تشکیل می‌دادند و حتی از دوران صفویه، افشاریه، زندیه و قاجاریه بسته به اینکه پایتخت ایران در کجا بوده و یا کدام یک از مرزهای ایران مورد تهدید خارجی قرار می‌گرفت، ایلات و عشایر در آن مناطق اسکان داده می‌شدند؛ مثلا از زمان آغامحمدخان قاجار به بعد که بیشتر از سوی مرزهای شمالی تهدید می‌شدیم و یا دولت بیشتر احساس خطر می‌کرد، بخش زیادی از ایلات و عشایر داوطلبانه در بخش‌های شمالی ایران، اطراف ورامین و ساوه و استرآباد و گرگان و مشهد سکونت داده شدند؛ به‌طوری که هنوز هم اگر به شهرهای اطراف تهران بروید، نام‌های خانوادگی ایلیاتی و عشایری چون بوربور، عرب،‌ قشقائی، سیری، پازوکی، چگینی و سیلسپور و... را زیاد می‌بینید. کردهای زعفرانلو که در حال حاضر در قوچان هستند هم برای دفاع از خاک ایران به آن منطقه آمده و در همان جا ماندگار شده‌اند. در واقع همه این خانواده‌ها از عشایر هستند و در ادوار مختلف به فرمان پادشاه یا رئیس دولت، داوطلبانه ــ و نه به اجبار ــ در این مناطق اسکان پیدا کرده‌اند. این طوایف عشایری در کنار ارتش ایران با ارتش روسیه مبارزه کرده‌اند و اسم خودشان و سران ایلشان در تاریخ مطرح است و هیچ‌گاه تا پیش از حکومت رضاشاه، عشایر ایران حس گریز از مرکز نداشتند.  

کردهای شمال خراسان قبل از دوره رضاخان به آنجا رفته و ساکن شدند؟

بله، از دوره صفویه، بخش زیادی از ارتش ایران ارتش چریکی بود و پادشاهان از عشایر و ایلات سربازگیری می‌کردند که به آنها چریک می‌گفتند. هر ایلخانی موظف بود به تناسب ایلش، تعدادی سرباز در اختیار دولت مرکزی قرار بدهد. مثل ایلات شاهسون که در دشت مغان مستقر هستند و در کنار ارتش ایران با ارتش روسیه مبارزه ‌کرده‌اند.

ایلات و عشایر به غیر از نبرد با روس‌ها، نبردی هم با انگلیسی‌ها داشته‌اند؟

دولت انگلستان هیچ‌وقت مثل روس‌ها به صورت نظامی به ایران حمله نکرد. جنگ‌های نظامی ما با انگلستان دو بار بیشتر نبوده: یک بار موقعی بود که ارتش ایران هرات را محاصره کرد. در آن موقع ایل باوند که در مازندران هستند، بخش مهمی از نیروهای ایران را در محاصره هرات تشکیل می‌دادند، مخصوصا فوج فیروزکوه در آن جنگ نقش مهمی ایفا کرد و اسم خود ایل و افرادش در تاریخ ثبت شده است. در آن زمان ما در افغانستان مشغول جنگ بودیم، دولت انگلستان برای فشار به ایران به بوشهر حمله و آنجا را اشغال کرد. یک اشغال دیگر هم در جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. در آن زمان عشایر جنوب‌ ایران و همچنین افرادی از ایل قشقائی در نبردهای جنوب شرکت کردند. واسموس، افسر اطلاعاتی ارتش آلمان، از نفرت مردم ایران از انگلیسی‌ها استفاده و آنها را علیه انگلستان تحریک و بسیج کرد و تا حدودی هم موفق بود. رهبر این مبارزات هم رئیسعلی دلواری مشهور بود. انگلستان جز همین دو مورد، نبردی به شکل روسیه با ایران نداشت.

با توجه به اینکه عشایر در طول تاریخ، حامی حکومت بودند، چرا رضاشاه باید آنها را از بین ببرد؟

رضاشاه کثرت در عین وحدتی را که در ایران بود نمی‌خواست. حالا یا خودش نمی‌خواست یا سیاستی که او را سر کار آورده بود، این را نمی‌پسندید؛ چون ممکن بود کمک عشایر از نوع کمک بختیاری‌ها به مشروطه‌طلبان از کار دربیاید و علیه خود رضاشاه عمل کند؛ چون تا قبل از مشروطه، نوعی تعامل سنتی بین سلطان و ایلخان، یعنی دولت مرکزی و رؤسای عشایر وجود داشت که مشروطیت این وضعیت را به هم زد. حالا دیگر رئیس دولت مرکزی، مخصوصا اگر از جنس رضاشاه باشد، نمی‌خواهد در استان فارس غیر از صدای شاه صدای دیگری شنیده شود و امر دیگری جلو برود؛ چون این خلاف دیکتاتوری است. قبل از مشروطیت، حتی در دوره ناصرالدین‌شاه هم دیکتاتوری بود، ولی نه از جنس دیکتاتوری رضاخانی. در دوره قاجار تعامل سنتی بین شاه و مردم، شاه و ایلات، شاه و روحانیت و... وجود داشت و اینها با هم دیالوگ و گفت‌وگو داشتند و همین تا یک حدودی مانع ظلم و دیکتاتوری مطلق می‌شد، اما دیکتاتوری از این جنس که من دستور می‌دهم و تو هم باید اجرا کنی فقط مخصوص رضاشاه بود. در واقع تا قبل از حکومت پهلوی حکومت‌های ایران ایلی بوده‌اند و حامی ایلی داشته‌اند. قاجاریه ایل بودند؛ همین‌طور افشاریه و زندیه. غیر از صفویه که خاندان بودند و البته همان‌ها هم ایلات شاهسون را پشت خودشان داشتند؛ لذا همین هم می‌توانست یکی از نگرانی‌های رضاشاه باشد.

می‌توانید به چند مورد از روش‌های ناجوانمردانه افسران ارتش در نبرد با عشایر اشاره کنید؟

لرهای بیرانوند را که قبلا گفتم برای مدتی ارتش را مشغول کرده و با آنها مبارزه می‌کردند، در نهایت با حقه و نیرنگ و قرآن مُهر کردن و قسم‌های مذهبی افسران ارتش رضاخان، سران ایلشان به خرم‌آباد آورده و ناجوانمردانه به دار کشیده شدند. ازآنجاکه بچه‌های سران ایل جانشینان طبیعی پدرانشان بودند برای اینکه بچه‌های آنها را هم بترسانند که دیگر به دنبال ریاست ایل نیفتند، آوردند تا جنازه پدرانشان را که به دار آویخته بودند تماشا کنند. یا در نبردهای سرلشکر شیبانی با ایلات بویراحمدی‌ در تنگ تامرادی که بیش از 1200 نفر از ارتش ایران کشته شدند، باز هم ارتش رضاخان با نیرنگ و قسم‌های مذهبی و مهر کردن قرآن، از احساسات مذهبی و سادگی سران این ایلات سوءاستفاده کرد و آنان را فریب داد. در واقع ناتوانی ارتش رضاخانی در مقابله با ایلات نشان می‌دهد که اینها چقدر نیروهای باارزشی بوده‌اند که می‌توانستند جلوی یک ارتش بایستند. بنابراین این نیرو جلوی ارتش خارجی هم می‌توانست بایستد و نیروی ارزشمندی بود که از بین رفت؛ علاوه براینکه سرکوب ایلات شیوه تولید دامداری آنها را هم تضعیف کرد.

گفته می‌شود امیراحمدی در سرکوب عشایر لرستان خیلی قساوت به خرج داد. این فرد چطور شخصیتی داشت؟

نسخه دوم رضاشاه بود. امیراحمدی یک قزاق بی‌سواد و بی‌چیز بود که از لرستان که برگشت ثروت عظیمی را از غارت سران عشایر به‌دست آورد؛ مثل رضاشاه که هر جا می‌رفت غارت می‌کرد. غارت کردن رسم و عادت ارتش رضاشاهی بود. دزدترین امیر ارتش امیراحمدی بود که وقتی مرد، ثروت عظیمی از خودش به جا گذاشت. املاک فراوان داشت و حتی در اطراف تهران روستاهای زیادی به نام ایشان است. تمام این ثروت را از جنگ لرستان و از خرم‌آباد آورد. او فوق‌العاده مرد قسی‌القلبی بود. البته او با قوای نظامی بیرانوندهای لرستان را سرکوب نکرد؛ در عملیات نظامی حریف آنها نشده بود، بلکه با نیرنگ و خدعه و قسم و قرآن مهر کردن و از این قبیل نیرنگ‌ها. وقتی سران بیرانوند با قسم‌ها و قول و قرارهای او فریب خوردند و به خرم‌آباد آمدند همه‌شان را گرفت و دار زد. موقع دار زدن بچه‌های این رؤسای بیرانوند و دیگر طوایف لرستان را هم آوردند که شاهد اعدام پدرانشان باشند و عبرت بگیرند. یک همچین جنایتکار قصابی بود و حالا فلان آدمی که می‌خواهد خودش را روشنفکر جلوه دهد این کارها را هم توجیه می‌کند و از سر دروغ یا ناآگاهی می‌گوید رضاشاه خوب کاری کرد که عشایر را سرکوب کرد. گیرم مرکزیت ایران باید تأمین می‌شد، اما به چه قیمت؟!

رضاشاه علاوه بر کشتار عشایر، چه سختگیری‌های دیگری نسبت به عشایر اعمال کرد؟

ایلات ما عمدتا ایلات کوچ‌رو بودند و اقتصاد آنها هم دامپروری است. هر جا که علف هست، دام به همان جا می‌رود و ایلات هم دنبال دامشان می‌روند؛ بنابراین اینها با کشاورزی خو نداشتند. شغلشان دامداری بود و عمده گوشت کشور را آنها تأمین می‌کردند و بخشی از ثروت و تولید ملی ایران که دام بود در دست عشایر بود. رضاشاه به بهانه اینکه اینها سرراهشان همه چیز را تخریب می‌کنند، اما در واقع به نیت سرکوب عشایر و از بین بردن حوزه نفوذ آنها، آنها را جابه‌جا و وادار به اسکان اجباری کرد. به این سیاست تخت‌قاپو می‌گفتند. در تخت قاپو کردن ایلات و عشایر از نیروهای ارتش استفاده شد که بسیار وحشیانه عمل کردند و عده زیادی از زن و کودک در کوچ‌ها و اسکان‌های اجباری از بین رفتند. همین سپهبد رزم‌آرا ــ البته آن موقع سرهنگ بو ــ همین افسر که اهل فساد مالی مرسوم افسران ارتش رضاخانی هم نبود، در آن دوران مأمور اسکان عشایر بود و چنان با قساوت، قانون نقل مکان عشایر را اجرا کرد که در طول نقل مکان، عده زیادی زن و کودک و پیرمرد مردند. او می‌دید که چه فاجعه‌ای دارد اتفاق می‌افتد، ولی حتی حاضر نبود از سرعت عمل خودش کم کند و می‌گفت فرمان نظامی است و من باید اجرا کنم. مهم نیست که چه کسی کشته شود. در این کوچ اجباری بسیاری پیرمرد و زن و کودک کشته ‌شدند. قبل از آن هم مردان ایلات خلع سلاح شدند و جنگ‌های شدیدی بین ارتش ایران و نیروهای عشایر اتفاق افتاد. ارتش در نبرد با ایلات بسیار ناتوان بود و سرانجام با ناجوانمردی بر آنها غلبه کردند.

برخی معتقدند این اسکان اجباری عشایر توسط رضاخان اتفاقا کار درستی بوده است!

بله؛ بعضی‌ها معتقدند که جابه‌‌جایی عشایر در طول تاریخ کار درستی بوده، درحالی‌که باید توجه داشت که عشایر از سر تفریح خانه گرمشان را رها نمی‌کنند زمستان‌ها یک طرف بروند و تابستان‌ها یک طرف دیگر، بلکه سیستم و شیوه زندگی جاافتاده‌ای طی قرون متمادی بوده؛ چون زندگی کردن به شکل دیگر امکان نداشته است. اما گیریم که اسکان اینها لازم بوده، ‌بدون هیچ مطالعه جامعه‌شناسی، کشاورزی، تربیتی، آموزشی و علمی، فقط اینها با قلدری اسکان داده شدند. مطالعه نشده بود که اگر قرار است عده‌ای در جایی اسکان داده شوند، آنجا باید کجا باشد. آیا این مردم کشاورزی می‌دانند؟ آیا کسی هست که به اینها کشاورزی یاد بدهد؟ آیا کسی شیوه زندگی یکجانشینی را یاد اینها داده؟ خیلی کارها باید می‌شد و بعد آنها را کوچ می‌دادند که این کارها نشد. برای همین هم این طرح موفق نشد و اینها تا چشم دولت را دور می‌دیدند فرار می‌کردند و دوباره به کوه‌ها پناه می‌بردند. نمونه‌اش بعد از شهریور 1320 بود که بسیاری از ساکنان اسکان اجباری، محل‌های خود را تخلیه کردند و رفتند؛ چون این فرم زندگی را نمی‌خواستند.

چه اسنادی از ظلم‌های رضاخان به عشایر موجود است و چقدر قابل استناد هستند؟

اگر کتاب «قاضی داگلاس» را بخوانید گریه خواهید کرد. در ادامه توضیح می‌دهم. در همین روزشمار تاریخ ایران که مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی دارد تدوین و منتشر می‌کند و پنج یا شش جلدش درآمده اسناد زیادی آمده است.

اشاره کردید که عشایر هیچ‌گاه حس گریز از مرکز نداشتند، ولی در نتیجه دستورات رضاشاه، عشایر چنین گرایشی پیدا کردند. چطور چنین گرایشی در عشایر پدید آمد؟

طرفداران رضاشاه می‌گویند که او وحدت ارضی ایران را تأمین کرد؛ چون کشور ایران پاره پاره و هر تکه‌اش دست یک خان بود، ولی رضاشاه آمد و همه ایران را یکپارچه کرد. اما این یک دروغ بزرگ تاریخی است. هر تکه از ایران دست یک خان نبود، بلکه در کنترل یک خان بود که مطیع حکومت مرکزی بود؛ یعنی نوعی فدرالیسم غیررسمی که خیلی هم خوب بود و شیوه اداره کشور این‌گونه بود. خان‌ها نافرمان نبودند، به دولت سرباز می‌دادند. بخش زیادی از ارتش چریکی ایران را عشایری تشکیل می‌دادند که اینها می‌گویند وحدت ارضی ایران را از بین برده بودند. هر تکه ایران دست یک خان نبود، بلکه هر تکه از ایران را یک خان کنترل و اداره می‌کرد که فردی بود مطیع حکومت مرکزی و البته از نوع و جنس همان مردم و با آشنایی با فرهنگ و روان‌شناسی و خصوصیات آن مردم که همان مردم به راحتی از او حرف‌شنوی داشتند. این شیوه اداره کشور را هم قاجاریه اختراع نکرده بودند. شیوه مرسوم و کارآمدی بود که در چند قرن در ایران جاافتاده بود. در زمان نادرشاه هم که شاه مقتدری بود یا در زمان شاه عباس صفوی هم کشور ایران همین طوری اداره می‌شد و هیچ اشکالی هم نداشت. اما سلطنت‌طلبان و طرفداران پهلوی مغالطه می‌کنند و می‌خواهند بگویند که در ایران حس گریز از مرکز وجود داشت و این هم بر اثر بی‌کفایتی قاجاریه بوده است. ایلات و عشایر هرگز از مرکزیت ایران فرار نمی‌کردند، بلکه در سیستم فدرال‌مانندی قرار داشتند که رهبران آنها مطیع دولت مرکزی بودند و مالیات و سرباز می‌دادند. اما این نافرمانی و بی‌اعتنایی به دولت مرکزی از زمان رضاشاه در ایران به‌وجود آمد؛ به‌طوری که عشایر به محض یافتن فرصتی با حکومت مرکزی می‌جنگیدند. در حقیقت رضاخان و ارتشش در اینها گریز از مرکز به‌وجود آوردند. از بس نظامیان رضاخان به اینها ظلم می‌کردند نفرت از دولت و نظامی و حکومت مرکزی را ایجاد کردند. پس از شهریور 1320 که دوباره برای گرفتن انتقام سر برافراشتند و در ممسنی و فیروزآباد و سمیرم و کازرون دمار از ارتش ایران برآوردند یا اوایل دهه 1340 به محض اینکه احساس کردند فرصت مناسبی پیش آمده، علیه دولت مرکزی قیام کردند. جاهای دیگر هم اگر می‌توانستند می‌کردند. چرا حالا (در زمان حاضر) نمی‌کنند؟ چون گریز از مرکز وجود ندارد، ولی در زمان پهلوی‌ها وجود داشت؛ یعنی نفرت از دولت مرکزی و از پادشاه به عنوان سمبل آن حکومت باعث می‌شد که هر وقت بتوانند با حکومت مرکزی وارد جنگ و چالش بشوند.

اما امروزه با توجه به حوادث اخیر عده‌ای سعی دارند بگویند این حس گریز از مرکز همچنان در میان عشایر وجود دارد!

ایلات نفرتی را که از پهلوی‌ها داشتند، در حال حاضر از حکومت مرکزی ندارند، اما مخالفین وضع موجود برای ایجاد تشنج و بر هم زدن ثبات سیاسی و تبلیغ علیه دولت مرکزی ایران و نظام جمهوری اسلامی می‌گویند مردم شهرستان‌ها اطاعت نمی‌کنند و گریز از مرکز وجود دارد، در حالی که چنین چیزی واقعیت ندارد. اگر نارضایتی‌ای هست، یک نارضایتی عام و سراسری است و همان‌قدر که در تهران نارضایتی وجود دارد،‌ در ایذه و گچساران و فیروزآباد هم که یک مناطق عشایری است، وجود دارد. در قضیه بالا رفتن قیمت بنزین، همه یک‌جور سر و صدا کردند. اراذل و اوباش در همه کشور یک‌جور عمل کردند. مخالفین عاقل و معتدل هم در همه کشور یک شکل دیگر عمل کردند. البته خیلی‌ها می‌خواهند به این موضوع دامن بزنند و با استفاده از قدرت عجیب عشایر، آنها را در برابر حکومت مرکزی علم کنند، ولی زمینه‌هایش وجود ندارد. در همین قضیه بنزین اصلا مناطق عشایری شلوغ نشد.


موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران