18 مهر 1400

قدح و مدح مَیلی در کتاب  « ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها » نوشته سیروس غنی


 قدح و مدح مَیلی در کتاب  « ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها » نوشته سیروس غنی

برخی اشتباهات تاریخی غیرقابل توجیهی که در کتاب سیروس غنی را می توان بشرح زیر برشمرد:

در صفحة 202 دربارة دستگیرشدگان پس از کودتای 1299، نوشته شده است: «نخست وزیران پیشین دستگیرشده عبارت بودند از سپهسالار تنکابنی، سعدالدوله و...» این درست است و نویسنده آن را از جلد اول تاریخ بیست ساله، نوشته حسین مکی، نقل کرده است. اما در صفحه 226 در همین باره نوشته شده است: «محمدولیخان تنکابنی (سپهسالار)، که گروهی شبه نظامی محافظتش می کردند، از خطر رست.» این نادرست است و نویسنده به هیچ منبع و مأخذی هم ارجاع نداده است. اشتباه مهم و شگفت دیگر، که نویسندة کتاب بر آن اصرار نیز دارد، دربارة بیانیة معروف سیدضیاءالدین طباطبایی پس از کودتا است. نویسنده در این باره تأکید دارد:

سیدضیاء در نخستین روز کودتا، حتی پیش از دیدن شاه و گرفتن حکم نخست وزیری اش، اعلامیه ای صادر کرده بود. اظهارات او با رؤسای دولتهای پیشین تفاوتهای اساسی داشت. هیچگونه تمجید یا تملق از شاه یا ذکری از ادارة امور مملکت تحت هدایت اعلیحضرت در آن دیده نمیشد. اینکه لحن این بیانیه با اظهارات رئیس دولتهای پیشین تفاوتهایی داشته باشد، امری طبیعی است. زیرا طراحان اصلی کودتا با توجه به مجموع وضعیت ایران، برای توجیه این اقدام خود به شدت نیاز داشتند که کودتا را به عنوان طرحی نو و نویدبخش تغییراتی بنیادین معرفی کنند. اما نویسنده در این پاراگراف بر دو نکته تأکید میورزد. یکی اینکه سیدضیاء «در نخستین روز کودتا و پیش از دیدن شاه و گرفتن حکم نخست وزیری اش» این بیانیه را صادر کرد. در این باره لازم به توضیح است که از بدیهیات و مسلمات تاریخ است که کودتا در سوم اسفند رخ داد و احمدشاه پس از گفت وگوهایی و با اشارة انگلیس، در چهارم اسفند حکم نخست وزیری سیدضیاء را صادر کرد. از سوی دیگر، تاریخ اولین بیانیة سیدضیاء در ابتدا و انتهای آن بیانیه آورده شده و 8 حوت (اسفند)، یعنی چهار روز پس از دریافت حکم نخست وزیری او و پنج روز پس از کودتا، قید شده است. بدین ترتیب، تأکید نویسنده بر صدور بیانیه در نخستین روز کودتا و پیش از دیدار شاه و گرفتن حکم نخست وزیری مایة شگفتی است. نکتة دومی که نویسنده بر آن اصرار دارد این است که «هیچگونه تمجید یا تملق از شاه یا ذکری از ادارة امور مملکت تحت هدایت اعلیحضرت» در آن بیانیه دیده نمی شود. حال آنکه در همان بیانیه دستکم شش بار از شاه یاد شده است، آن هم با چنین تعبیراتی:

در این روز تاریخی و هولناک است که ارادة نیرومند اعلیحضرت اقدس شاهنشاه زمام امور را در دست من جای میدهد، مرا روی کار میآورد... من اطاعت امر تاجدار ارجمند و این پیشآمد را وظیفة مقدسه وطن پرستی و... من امر خسرو متبوع معظم خویش را اطاعت و این بار را قبول میکنم نه از آن جهت که به لیاقت شخصی خود اعتماد میکنم، بلکه اعتمادم اول به خدای متعال... دوم به شاهنشاه ایران که پرتو علاقة وی بر سعادت وطن مانند خورشیدی درخشان و قلبش از فرسودگی و ضعف ملت و مملکتش خونین است... هموطنان به نام شاهنشاه جوانبخت ما که از اعلیحضرت وی جمیع احکام ساطع است... پس از تفضلات سبحانی و تأییدات اولیای اسلام به توجهات قاهرانة شهریار ارجمند مستظهر و به نیات پاک متکی هستم.

این همان بیانیه ای است که نویسنده مدعی است «هیچگونه تمجید یا تملق از شاه یا ذکری از ادارة امور مملکت تحت هدایت اعلیحضرت در آن دیده نمی شد.» ما این عبارات را از متن بیانیة سیدضیاء، از کتاب تاریخ بیست سالة ایران نوشتة حسین مکی، که نویسندة کتاب هم ادعاهای خود مربوط به بیانیه را به همین منبع ارجاع داده است، نقل کردیم. شاید، همانگونه که سیر مباحث و محتوای کتاب نشان میدهد، نویسنده چنین «داده های [روشن و تفسیرناپذیر] تاریخی را ناگزیر بر حسب گرایش خویش [اینگونه شگفت انگیز] تفسیر میکند»! وگرنه هیچ توجیه تاریخی و منطقی دیگری به نظر نمیرسد. هنگامی که نویسنده ای ایرانی، به خود اجازه میدهد که محتوای روایتی متواتر را اینگونه تحلیل و در واقع تحریف کند، چگونه میتوان برای دیگر تحلیل و تفسیرهای او از اسناد خارجی، که پیچیدگی و غرض سیاسی فراوان در آنها نهفته است و در دسترس خواننده هم نیست، اعتبار قائل شد؟

نویسنده در چند سطر پیش از این تفسیر اغراق آمیز و تحریف آگین بیانیة سیدضیاء، دربارة خود او نیز چنین می نویسد:

کودتا نه تنها تکان دهنده ترین رویداد چندین نسل اخیر بود، بلکه پیدایش سیدضیاء عنصری تازه در سیاست ایران پدید آورد. سر و کار ما حالا با مردی خودساخته است که به هیچ حزب سیاسی، اشرافیت زمیندار یا دربار سلطنتی بستگی ندارد.

اما در چند صفحه بعد، هنگامی که ستارة بخت سیدضیاء رو به افول میرود، برای توجیه حذف او از عرصة قدرت، مینویسد:

برنامه های بلندبالای سیدضیاء هم به اشکال برخورده بود. تجدید سازمان عدلیه در عمل به جایی نرسید... تجدید سازمان وزارت مالیه هم به جایی نرسید... برای بهبود تجارت طرح درستی در دست نبود... یکی از وعده های دیگر الغای سیستم منفور کاپیتولاسیون... بود. از این هم خبری نشد. نقشة غیرواقع بینانة تقسیم اراضی بین دهقانان نیز صورت نگرفت. طرح سیدضیاء برای زیباسازی پایتخت هم کاری از پیش نبرد ... سیدضیاء علاوه بر این مدیر بی کفایتی هم بود. نکات عمدة برنامة خود را سرسری برگزید و برنامه ای ناممکن و بلندپروازانه... پیش رو نهاد که هیچکدام به نتیجه نرسید.

سازگار ساختن آنچنان مدحی با اینچنین قدحی دشوار به نظر میرسد. جز اینکه گفته شود شاید از نظر نویسندة کتاب، سیدضیاء و برنامه اش، آنگاه که نمایندة کودتا و همراه رضاخان به حساب می آمدند، شایستة آن مدح بودند و همین که از کودتا اخراج شدند، و به بیان روشن تر، از رضاخان جدا شدند، مستحق این قدح شدند. وگرنه، صرفنظر از ماهیت سیدضیاء و ماهیت کودتا، اعلان آرمانها وایده آلها در آغاز هر حرکتی، امری طبیعی است و هیچ عاقلی نمی گوید که می بایست آن همه تغییرات عمیق و گستردة ساختاری در امور اداری، قضایی، اقتصادی، عمرانی و فرهنگی در صدارت سه ماهة سیدضیاء تحقق می یافت و از این جهت او را سرزنش نمی کند. این مدت برای ارزیابی «کفایت» یک مدیر در سطح نخست وزیر، کفایت نمی کند. بنابراین، در سلسلة علل برکناری و اخراج سیدضیاء، جایی برای بی کفایتی او و عدم موفقیتش در اجرای آن برنامة بلندبالا وجود ندارد و باید «میان واقعیت و خیال تمایز نهاد» و در پی کشف علل واقعی حذف او بود.

برای شناخت ماهیت داوری و ارزیابی غنی دربارة سیدضیاء و رضاخان، ذکر عبارات دیگری از کتاب وی مفید به نظر میرسد. غنی ادعا میکند که: «سیدضیاء طرفدار احیای کشاورزی و فنون فردی برای بهروزی آتی کشور بود، حال آنکه رضاخان اعتقاد داشت تجدید حیات ایران منوط است به صنعت و راه و خط آهن». اما برای این ادعای خود به هیچ سند و منبعی اشاره نمیکند. در کدام منبع تاریخی آمده است که در دورة سه ماهة پس از کودتا میان رضاخان و سید ضیاء بر سر اولویت کشاورزی یا صنعت اختلاف و اصطکاک ایجاد شده است؟ تا آن زمان نه سیدضیاء و نه رضاخان هیچکدام هنوز آزمون عملی دربارة اهداف آیندة خود نداده بودند و هر دو در آغاز کار بودند. اساساً تا آن زمان رضاخان درباره راه و راهآهن و صنعت چیزی نگفته بود. اگر کسی ادعا کند که چنانچه در همان اول کار رضاخان برکنار می شد و سیدضیاء ادامه می داد، وی بیشتر به صنعت و راه و خط آهن می پرداخت، چگونه میتوان ادعای او را نپذیرفت؟ همچنین اگر کسی برعکس نویسنده مدعی شود که سیدضیاء به دلیل معلومات و مشاغل فرهنگی اش درک جامع تری از امور داشت و رضاخان تنها به امور نظامی می اندیشید و درکی از صنعت و کشاورزی و اصول مملکتداری نداشت و یا این رضاخان بود که به کشاورزی و «فنون فردی [؟]» توجه داشت و به صنعت و راه و خط آهن گرایشی نداشت، چگونه میتوان این ادعاها را ارزیابی و قبول یا رد کرد؟

نویسندة کتاب برخلاف همة موازین بیطرفی علمی، دربارة مسئله ای میان دو طرف به داوری پرداخته که هیچیک از طرفین، اصولاً هیچ آزمونی در آن باره پس نداده بودند و حتی کلامی هم در این باره اظهار نکرده بودند. این کار نویسنده نوعی مغالطة «مصادره به مطلوب» هم هست. او دوست دارد رضاخان سردار سپه و رضاشاه بعدی را مردی «باعزم» بنمایاند که از ابتدا در صدد آوردن «راه و راه آهن و صنعت» به ایران است. پس از همین حالا دست به کار می شود و در فضایی تخیّلی و وهم آلود، اختلافی میان سید و سردار ترتیب میدهد و یکی را به دنبال کشاورزی و دیگری را به دنبال صنعت می فرستد.

این برساخته های متوهّمانه هم رضاشاه پردازان را خوش می آید، و هم تحلیلگران چپگرا را به کار؛ تا بر اساس دگم های ایدئولوژیکشان دربارة مراحل تاریخی، ظهور رضاشاه را «پایان فئودالیسم» و آغاز «بورژوازی صنعتی!» ایران قلمداد کنند.

درست آن است که در دورة سه ماهة صدارت سیدضیاء، اولویت او و رضاخان، استقرار و تثبیت دولت کودتا و برقراری نظم و امنیت بود. در این دورة کوتاه فرصت آن را نداشتند که به منازعه بر سر اولویت کشاورزی یا صنعت بپردازند. هیچ منبع و سند تاریخی هم از چنین چالش و منازعه ای خبر نداده است.

 برای داوری دربارة دیدگاههای این دو، درست آن است که به بیانیه های رسمی صادر شده از سوی آنها در همان دوره استناد کرد. بیانیه های رضاخان تحت عنوان: «حکم میکنم» و بیانیة «رئیس دیویزیون قزاق»، تازه اگر خود او نویسندة آنها بوده باشد؛ و بیانیة سیدضیاء، در منابع تاریخی ثبت شده است. به ویژه نویسندة کتاب، محورهای بیانیه سیدضیاء را در صفحه 237 کتاب خود آورده است. مقایسه محتوای این بیانیه ها، نادرستی داوری او دربارة سید ضیاء و رضاخان را روشن می سازد.

برای روشن تر شدن مباحث و نشان دادن ماهیت داوریهای سیروس غنی، ذکر مطلب دیگری از کتاب وی مفید به نظر میرسد. ایشان می نویسد:

سیدضیاء و رضاخان هر دو احتمالا شاه را بی فایده می شمردند و هر دو از جماعت سیاستمداران بدشان می آمد، ولی در برداشت رضاخان غرض شخصی نبود. زندانی کردن رجال به دست سیدضیاء جنبه شخصی داشت و این زاییدة بی بضاعتی خانوادگی او و نیز این امر بود که وی سالها در حاشیة سیاست زیسته بود ولی احدی او را جدی نگرفته بود. رضاخان خواهان تغییر ساختار بود و بسیاری از این تغییرها را بعداً انجام داد. برای سیدضیاء مهمترین مسئله حفظ برتری بریتانیا بود و تغییرها همه میبایست در این چارچوب صورت میگرفت.

مطالبی که در بالا دربارة رضاخان و سید ضیاء گفته شده نیز بی مأخذ و غیرمستند است. نویسنده چون دربارة کودتای 1299 موضعی جانبدارانه دارد، در توجیه مسائل آن همواره دچار مشکلات و تناقض هایی میشود. این موضع پارادوکسیکال، در این داوری او میان سیدضیاء و رضاخان نیز خود را نشان میدهد. در این باره نیز «باید میان واقعیت و خیال تمیز نهاد»، و در امر کودتا، به کوشش بیهوده برای جدا ساختن ماهیت رضاخان از سیدضیاء نپرداخت. برای کسی که دچار سطحی نگری و ساده اندیشی و یا جانبداری و تعصب نباشد تشخیص این حقیقت نه چندان کوچک دشوار نیست که اصولاً کودتا یک تصمیم شخصی نبود و مهمتر از آن، در جریان کودتایی که با موقعیت و منافع بخش بزرگی از جامعه و رجال سیاسی آن مغایرت داشت، دستگیری رجال مخالف، یک ضرورت حیاتی برای کودتاسازان و کودتاچیان بود نه یک تصمیم شخصی غرض ورزانه.

بنابراین، افزون بر اینکه دخالت سفارت انگلیس در تهیة فهرست دستگیرشدگان و هماهنگی سیدضیاء و رضاخان در این باره در منابع تاریخی آمده است، هیچ عاقلی نمیپندارد که دستگیری رجال یک تصمیم شخصی و سلیقه ای باشد، تا در پی انداختن بار مسئولیت آن به گردن یک فرد ویژه و جدا کردن بیدلیل فرد دیگری باشد. و از آن شگفت تر، برای این منظور دست به غیب گویی پیامبرانه بزند و به کندوکاو در نیّت و باطن آنان بپردازد و ادعا کند که یکی غرض شخصی داشت و دیگری نه. و برای توجیه این نیز به توجیه غیرواقع بینانه و بی بنیاد دیگری روی آورده و بگوید که این غرض ورزی زاییدة «بی بضاعتی خانوادگی» سید ضیاء و اینکه «سالها در حاشیة سیاست زیسته و احدی او را جدی نگرفت»، بوده است! آیا رضاخان از خانواده ای با بضاعت برخاسته و سالها در متن سیاست زیسته و همه او را جدی گرفته و محترم می شمردند؟

شواهد تاریخی از زندگی سیدضیاء و رضاخان در پیش از کودتا، عکس نظر نویسنده را ثابت میکند. سید ضیاء نه گمنام و نه تنگدست بود و نه چندان در حاشیة سیاست. او در آستانة کودتا، پسر یک عالم دینی شناخته شده و سیاستمدار و روزنامه نگاری مشهور بود. گمنامی و «بی بضاعتی خانوادگی»، که البته به هیچوجه عیب و عار نیست، چیزی است که دربارة رضاخان بیشتر صدق میکند نه سید ضیاء. رضاخان تا پیش از انتصاب به معاونت نیروی قزاق به وسیلة آیرونساید، آنهم در چند صباح پیش از کودتا، مقام او در حد فرماندهی یک گردان بود و جامعه و رجال سیاسی و علمی ایران تا روز وقوع کودتا نیز هیچ شناختی از وی نداشتند. اما بنا به اعتراف نویسندة کتاب، سیدضیاء در اثر حمایت پدرش (سید علی یزدی) حتی این بضاعت را داشت که در شیراز و تهران به تأسیس روزنامه بپردازد و از این راه به عرصة سیاست کشانده شده و به گونه ای جدی هم گرفته شود. چه، در مواردی از سوی دولت روزنامة او توقیف شده و خود او را به خارج از کشور تبعید می کردند و در مواردی دیگر به ویژه در دورة صدارت سپهدار رشتی نقش مشاور و رابط سفارت انگلیس و رئیس الوزراء را ایفا کرده و یک سال پیش ازکودتا در دورة صدارت وثوق الدوله، در رأس هیأتی برای انجام مأموریتی سیاسی و گفت و گو با دولت قفقاز به آنجا اعزام شد. همة این موارد در حالی صورت گرفت که سن ایشان به سی سال نمی رسید.

عقدة جدی گرفته نشدن را هم اگر طرح آن درست باشد، البته به رضاخان می شود نسبت داد. ما البته چنین ادعایی نمیکنیم چون کاوش روح و روان کسانی که در یک قرن پیش کودتا کردند و کشف انگیزه های روانی اقدامات آنها و اینکه کدامیک عقده داشتند و از چه نوع عقدهای، کاری شگفت و شبه جادویی است! همین قدر می توان گفت که با دقت در رفتار بعدی رضاشاه پهلوی در طول سلطنتش با رجال و اعیان و اشراف و طبقات اجتماعی، عقدة ناشی از «بی بضاعتی خانوادگی» و «جدی گرفته نشدن» نمود بیشتری داشت.

نویسنده همچنین در راستای چهره پردازی از رضاخان، ادعا کرده است که رضاخان خواهان تغییر ساختار بود و سیدضیاء در بند حفظ برتری بریتانیا. اینکه سیدضیاء انگلوفیل، خواهان حفظ برتری بریتانیا باشد، کشف تازه ای نیست. چه، کودتا برای همین منظور انجام گرفت. اما این ادعا منافاتی با این ندارد که سیدضیاء خواهان تغییر ساختار هم باشد. اتفاقاً همانگونه که بیانیه های سیدضیاء و رضاخان به روشنی نشان میدهند، سیدضیاء به دلیل اینکه دستاندرکار عرصة مطبوعات و قلم و نزدیک به محافل سیاسی و فکری بود، بیش از رضاخان، و نیز عالم مآبانه، از تغییر ساختار دم میزد. حال آنکه رضاخان در مقطع مورد بحث، یعنی دو سه ماهة اول کودتا، درک روشنی از این مقوله ها نداشت. شاید بتوان گفت که از نظر تأکید بر تغییر ساختار، سخنان رضاخان در مقایسه با سخنان سیدضیاء، بسیار کماهمیت است. اصولاً به علت ناآگاهی رضاخان از همین مقوله ها بود که کودتاسازان همراهی و همکاری کسی مانند سیدضیاء را با او لازم دانستند.

غنی پس از اینکه می نویسد: «رضاخان خواهان تغییر ساختار بود»، بلافاصله در پی آن میآورد که: «و بسیاری از این تغییرها را بعداً انجام داد.» و این به خوبی روشن میسازد که نویسنده برای داوری دربارة رضاخانِ اواخر سال 1299 و اوایل سال 1300 شمسی، به گونه ای همدلانه، رضاشاه پهلویِ سالهای 1304 تا 1320 را ، در نظر گرفته و به داوری پرداخته است. این نمونة آشکار داوری جانبدارانه و نیّت خوانی بوده و غیرعلمی و غیرتاریخی نیز است. خواندن نیت فرد در گذشته از روی کارهایی که در آینده انجام داده، مغالطه ای عوامانه است که معمولاً هوچیان عالَم سیاست از آن استفاده میکردند و میکنند.

کودتای سوم اسفند 1299، نیاز راهبردی دولت بریتانیا بوده و طراح آن نیز مقامهای سیاسی و نظامی آن دولت بودند. سیدضیاء و رضاخان هر دو مأمور مورد اعتماد بریتانیا برای اجرای یک طرح بوده و ماهیت سیاسی همانندی داشتند. جعل ویژگیهای ناموجّه برای آن دو و دست و پا کردن وجهة بیجا برای یکی از آن دو، بر ماهیت مشترک آنها در امر کودتا سرپوش نمی نهد. اگر کودتا انگلیسی نبود، چگونه است که به رغم حضور و وجود آن همه رجال موجه و اصلاح طلب و مشروطه خواه، این سیدضیاء که «همه او را انگلوفیلی دوآتشه میشناختند»،  موفق میشود مجری کودتا و نخست وزیر آن بشود؟ همچنین رضاخان، که بنا به ادعا و تعبیر نویسنده، شدیداً ناسیونالیست بود چگونه همراه و همکار این انگلوفیل دوآتشه شد!؟ وانگهی کودتاسازان چگونه از میان آن همه رجال نظامی و سیاسی، برای انجام چنین مأموریت خطیر و راهبردی به رضاخانِ شدیداً ضد بیگانه اعتماد کردند!؟

نویسندة کتاب بهرغم ادعای بیطرفی، کاملاً جانبدارانه به سراغ تاریخ می رود و هرجا قافیة شعرش تنگ میآید، دست به جعل و تحریف میزند. دیدیم که نویسنده برای اینکه توصیفات حماسی خود دربارة بیانیة سیدضیاء را به خواننده بباوراند، آنگاه که او را نمایندة کودتا میداند، تاریخ آن بیانیه را به سادگی نادیده میگیرد و میخواهد به زور به خواننده بباوراند که سیدضیاء قبل از صدور حکم نخست وزیری و حتی پیش از دیدن شاه چنین بیانیهای را صادر کرد. از سوی دیگر وقتی که سید ضیاء از کودتا حذف شد و رضاخان در مقام یگانه نمایندة کودتا قرار گرفت، بدون هیچ پروایی سیدضیاء را که محتوای بیانیة او مصداق آشکار تغییر ساختار است، مخالف تغییر ساختار میخواند و رضاخان را که در آن ایام هیچ نشانی و درکی از تغییر ساختار نداشت، خواهان آن معرفی میکند.

نویسنده این رویکرد و این شیوه را در سراسر کتاب و در فرازهای مهم رویدادهای میان کودتا تا سلطنت (1304-1300)، از جمله در برخورد رضاخان با انگلیس و شوروی، احمدشاه، جمهوریخواهی، شیخ خزعل، عشایر، دستیابی به سلطنت و... به کار گرفته است که به اختصار به برخی از این موارد پرداخته میشود.


برگرفته از کتاب پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم انتشار یافته از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ( صفحه 75 الی 86 )