آیت الله عمید زنجانی: حاج مصطفی خمینی؛ نگهدار اسرار نهضت



آیت الله عمید زنجانی گفت: مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی را مرتب در درس حضرت امام(س) می‌دیدم که در گوشه‌ای می‌نشستند، بدون اینکه خودشان را به رخ بکشند و یا امتیازی برای خود قائل باشند.
آیت الله عمید زنجانی اظهار داشت، آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی به حق همانطوری که حضرت امام فرمودند، امید آینده اسلام بودند.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران به مناسبت سالگرد شهادت حاج مصطفی خمینی گفت وگویی را با آیت الله عمید زنجانی انجام داده است که می خوانید:
آشنایی نخست
اولین آشنایی‌ام با مرحوم حاج آقا مصطفی به سال های 32-31 برمی‌گردد. ایشان در هر دو درس اصول و فقه امام شرکت می‌کرد. هم مباحثه می‌کردند و هم می‌نوشتند. درس امام ابتدا در مسجد کوچکی در نزدیکی‌های حرم بود که به آن "مسجد حرم" می‌گفتند که آنجا من نبودم. ولی حاج آقا مصطفی شرکت می‌کرد. وقتی درس امام منتقل شد به مسجد سلماسی (سال 37-1336) من شرکت می‌کردم. و حاج آقا مصطفی را مرتب در درس می‌دیدم که در گوشه‌ای می‌نشستند بدون اینکه خودشان را به رخ بکشند و یا امتیازی برای خود قائل باشند.
حضرت امام خمینی(س) و حاج مصطفی در عراق
در سال 1344 حضرت امام و حاج آقا مصطفی از تبعید به عراق برگشتند. ساعت 11 شب بود که این خبر رسید. این خبر به مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی که اخبار اول به آنجا می‌رسید و تقریبا مثل فیضیه قم بود، رسید. ما آنجا بودیم. وقتی خبردار شدیم، اول شگفت زده شدیم. باورمان نشد. چون شایعات زیاد در نجف پخش می‌شد و پس از یک هفته معلوم می‌شد که دروغ است. لذا آن خبر را هم از شایعات تلقی کردیم ولاکن مسئله آنقدر مهم بود که خودمان را راضی نکردیم به اینکه این شایعه است.
در مدرسه تلفنی بود که بوسیله آن به منزل مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی که از دوستان قدیمی دوران جوانی امام بود و علاقه زیادی به امام داشت، زنگ زدیم و ایشان هم مسئله را تأیید کرد. گفتند بله ایشان وارد کاظمین شدند. ما بی‌درنگ، سر از پا نشناخته مینی‌بوسی اجاره کردیم. حدود 15 نفر بودیم که متاسفانه من اشخاص آن الان یادم نیست، فقط می‌دانم به نظرم آقای رضوانی، آقای دعایی، آقای روحانی و ... بودند. شبانه راه افتادیم با مینی‌بوس آمدیم به کاظمین. پرس و جو کردیم معلوم شد که امام و حاج آقا مصطفی به هتلی بنام "فُندق الجوادین" وارد شدند. به آنجا رفتیم گفتند که بله آقایان به اینجا آمده بودند اما صاحب هتل آنها را شناخت و ایشان را به خانه‌اش برد وبه امام گفت که اینجا مناسب شما نیست.
ساعت از 12 شب گذشته بود، رفتیم خانه صاحب هتل. درب زدیم. رفتیم داخل. دیدم مرحوم حاج آقا مصطفی بیدار است. خیلی خوشحال شدیم  و با حاج آقا مصطفی مصافحه کردیم. سراغ امام را گرفتیم گفتند که ایشان خسته بودند خوابیدند. گفتند فردا صبح  بیائید امام را ببینید. وقتی حاج آقا مصطفی را سرحال و خوشحال دیدیم ما هم خیلی خوشحال شدیم. همه از سلامتی امام در تبعید نگران بودیم. آن شب حاج آقا مصطفی تعریف کردند که امام در ترکیه کارهای علمی انجام دادند. یک دوره وسیله النجاه مرحوم سید را تکمیل کردند به نام تحریرالوسیله؛ یک دوره فقه هم در عرض 11 ماه نوشتند که زمان پربرکتی برای امام بود. حسینه‌ای بود که ما آن شب آنجا اقامت کردیم که متعلق به یکی از تجار یزد بود. بعد از نماز صبح، از شدت اشتیاق رفتیم به محل اقامت امام، نشستیم و حضرت امام وارد شدند. وقتی ایشان را دیدیم حالتی پیدا کردیم که توصیف ناپذیر بود. خب ما سال ها در قم شاگرد ایشان بودیم اما این دیدار، دیدار خاصی بود. قابل توصیف با زبان و بیان نیست. اکثر دوستان اشک شوق می‌ریختند. امام با خوشرویی با دوستان احوالپرسی کردند. اکثر دوستان برای امام شناخته شده بودند. کم کم دیدارها شروع شد. ما هم چون فضا، فضای بزرگی نبود می‌ایستادیم و یا پذیرایی می‌کردیم که جا را اشغال نکنیم. از گروه مهمی که اولین بار به دیدار امام آمدند ما بودیم. سپس یک گروه دیگر که از طرف ریاست جمهوری عراق بودند، آمد. این گروه به ریاست یکی از وزراء که شیعه و در واقع وزیر "وحده" عراق بود و کمی هم تحصیلات نجف داشت، بود. در زمان حسن البکر این اتفاق افتاد. او صحبت‌های خوبی کرد و گفت که شما تصور نکنید که اینجا تبعید هستید ما شما را با این شرط پذیرفتیم که شما آزاد باشید و مثل شهروندی که میهمان ما هستید، تمام امکانات برای فعالیت شما (البته منظور او سیاسی نبود بلکه علمی و مذهبی بود) فراهم است. شما تحت الحفظ نیستید. فقط ما دو نفر را گمارده‌ایم برای حفظ جان شما. آنها پشت سر شما نیستند بلکه دورادور مواظب شما هستند. سلام رئیس جمهور را رساند و بسیار اظهار خوشحالی کرد که امام میهمان آنها هستند و سخنان امیدوار کننده ای مطرح کردند. امام چیزی نمی‌گفتند فقط نگاه می‌کردند و تأیید می‌کردند و گاه هم سرشان پایین بود و فقط گوش می‌دادند. در این دیدار من حضور داشتم. ای کاش صحبت‌ها ضبط می‌شد. اول کار بود. ما بی‌تجربه بودیم.
ابتکار حاج مصطفی در دیدار آیت الله حکیم و امام خمینی(س)
وقتی آقای حکیم به دیدار امام آمد، اینجا همه دوستان منفعل شدند که این یک حادثه خیلی مهمی است؛ اگر این موضوع در ایران منعکس شود برای نهضت بسیار مفید است. احتمالا هم سیاست حاج آقا مصطفی بود. به احتمال زیاد. من سند و مدرکی ندارم ولی می‌دانم ماها هیچکدام عقلمان نمی‌رسید و این تجربه را نداشتیم که ضبط کنیم، عکس بگیریم. البته ضبط صوت و گرفتن عکس در عراق خیلی متعارف‌تر از ایران بود ولکن این فکر در ماها نبود. حاج آقا مصطفی یکی از دوستان را مأمور کرد که برود عکاس بیاورد و عکس های حرفه‌ای بگیرد که قابل تکثیر باشد. جوانی را آوردند و عکس های زیادی از حرکات مختلف حضرت امام و آقای حکیم عکس گرفت. متأسفانه صبح که رفتند سراغ عکس‌ها گفتند همان دیشب از بیت آقای حکیم آمدند و فیلم‌ها را همه را بردند که دیگر هیچ وقت منتشر نشد. پس از آن دیگر ما از دیدار آقای خویی و آقای شاهرودی عکس‌هایی تهیه شد. البته من از بغداد به نجف برگردم و عرض کنم که دیدار آقای حکیم در نجف اتفاق افتاد. در بغداد هیچ عکس و تصویری باقی نماند.
حاج سید مصطفی خمینی و بیت امام
حاج آقا مصطفی در بیت امام خیلی علنی نمی‌شد. یکسال اول می‌آمد بیرونی امام و با طلبه‌ها می‌نشست و صحبت‌های معمولی می‌کرد؛ فقط جمعه‌ها می‌رفت اندرونی خدمت امام. تمام دوستان شادمان بودند چون تنها اُنس امام همان جمعه‌ها بود که حاج آقا مصطفی می‌رفت. آن سال اول امام همیشه غمگین بود. غبار افسردگی و غم و غصه برچهره ایشان پیدا بود. تنها یک عکس از آن زمان وجود دارد که قبای آبی پوشیده؛ لاغر بود و تمام رگ گردن ایشان بیرون زده، صورت لاغر و کشیده و استخوانی داشت. گاه گاهی عکس را نشان می‌دهند اما مناسبت آن را نمی‌دانند. ولی ما که آن عکس را می‌بینیم هزارها خاطره به یاد ما می‌آید. زمان غربت و فشار روحی امام بود. زمانی بود که امام نه غذا می‌خورد نه درست می‌خوابید. لبخندی در چهره امام ندیدیم. علتش هم این بود که خبرهایی از ایران می‌آمد. سال 1344 که اغلب مبارزین را گرفتند و شکنجه کردند. ایشان همواره این را می‌گفت که من اینجا راحت باشم و بچه‌های نهضت در زندان‌ها شکنجه ببینند. افرادی مانند آقا شیخ نصرالله خلخالی و دیگران که به امام نزدیک بودند روی‌شان باز بود. طلبه‌ها چیزی به امام نمی‌گفتند. ولی دوستان امام خدمت ایشان می‌رسیدند و می‌گفتند آقا شما مال خودتان نیستید. شما متعلق به یک مملکت هستید چشم انتظار یک ملت هستید. شما نباید به خودتان صدمه بزنید. خدایی نکرده اتفاقی می‌افتد. امام می‌فرمودند من نمی‌توانم تحمل کنم که بچه‌های نهضت در شکنجه باشند.
حاج آقا مصطفی در بیرونی خیلی تشخص نداشت. خود را در جایگاه برتری قرار نمی‌داد ولی ما می‌دانستیم که بیرونی را اداره می‌کند. صحبت‌هایی که بیرونی می‌شد، افرادی متفرقه ای که می‌آمدند و احیانا صحبت‌هایی می‌کردند، اینها را زیر نظر داشت.
رابطه امام خمینی(س) و حاج آقا مصطفی
حاج آقا مصطفی علاقه عجیبی به امام داشت. به مانند علاقه‌ای که این اواخر حاج احمد آقا به امام داشت و فدوی ایشان بودند. محو بودند. حاج آقا مصطفی با آن مقام علمی که داشت خیلی به امام علاقه داشت. جالب این بود که امام، مقام علمی حاج آقا مصطفی را قبول داشت. علی رغم اینکه امام خیلی دیر پسند بود. با آن مقام علمی، علاقه به امام خیلی معنا داشت. یکی از سیاست‌هایی که حاج آقا مصطفی برای حفاظت از امام تدبیر اندیشیده بود این بود که یک نفر افغانی- چهار شانه و قد بلند- به نام آقای فرقانی را مأمور کرده بود که یک قدم پشت امام حرکت کند. تعبیر می‌کرد به شوخی می‌گفت که مثل جدش است، از روبرو هیچکس جرأت حمله ندارد. پشت سر را نگهدارید (خنده مصاحبه شونده). لذا آقای فرقانی همیشه پشت سر امام بود.
این آقا ظاهرا در قم ساکن بودند. واقعا اگر زنده باشند جا دارد که از ایشان تجلیل شود. البته دو نفر هم بطور سری (مامور امنیتی عراقی) مراقب امام بودند ولی آنها دیده نمی‌شدند. با فاصله ده پانزده متری. ولی آقای فرقانی همیشه پشت سر امام بود.
مرحوم حاج آقا مصطفی یکی از سیاست هایش این بود که مثل آقازاده‌ها که می‌نشینند از آقاشون تعریف می‌کردند، ایشان اصلا اهل این حرف‌ها نبود. گاه شوخی هم می کرد. به این صورت نبود که درصدد بزرگ نمایی پدر باشد. ولی بطور غیر مستقیم هوا را داشت. بیرونی، گعده‌های نجف، اخبار نجف را رصد می‌کرد. از آنهایی که با ایشان نشست و برخاست داشتند تمام اخبار نجف را جمع می‌کرد. اخبار مربوط به نهضت و حضرت امام را کسب می‌کرد.
رازداری و تدبیر حاج مصطفی
حاج مصطفی در بروز دادن اخبار مثل این بود که قفل به دهان ایشان زده باشند. اخبار ایران توسط نامه‌ها به امام می‌رسید طبعا ایشان هم مطلع می‌شد. اما جایی درز نمی‌کرد. در نگهداری اسرار نهضت کاملا حواسش جمع و فردی هوشمند بود. بعضی از شایعات که زننده بود را به تمسخر می‌گرفت. به جای اینکه بیاید و بگوید که این دروغ است و یا برعلیه نهضت است، با روشی تمسخر گونه‌ای با آن برخورد می‌کرد. آن را مبتذل می‌کرد. که اگر کسی رندی بکند و از زبان حاج آقا مصطفی بخواهد نقل کند، بگونه‌ای باشد که آنقدر مبتذل باشد یا قابل نقل نباشد، یا اگر نقل شد در طرف اثر منفی داشته باشد. خیلی از این جهات مرحوم حاج آقا مصطفی هوشیارانه عمل می‌کرد.


پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران