19 دی 1394

کند و کاو در زندگی اشرف پهلوى


کند و کاو در زندگی اشرف پهلوى

فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بى بند و بارى اشرف پهلوی چنین مى‏گوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف بى بند و باری و فساد کم مانندى را شروع کرد. تهیه فهرست مردانى که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا پهلوی با اشرف رابطه داشتند ، بسیار دشوار و غیر ممکن است ، چون حتى خود او نیز نمی تواند همه آنها را به یاد آورد، مسلما لیست طویلى خواهد شد.....
***
روز چهارم آبان 1298 در بیمارستان احمدیه تهران زنى به نام تاج الملوک (دختر تیمورخان آیرملو) هنگامى که همسرش در مأموریت بود در یک وضع حمل دو فرزند به دنیا آورد. یک پسر به نام محمدرضا و یک دختر که اشرف خوانده شد. دوران کودکى اشرف در تنهایى سپرى شد زیرا هر گاه رضا خان هواى محبت کردن و سروکله زدن با بچه‏ها به سرش مى‏زد اول شمس که دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا که پسر بود در آغوش او جاى مى‏گرفتند و تنها کسى که به حساب نمى‏آمد، اشرف بود. رضاخان یک عامل انگلیس بود و در این تردیدى نیست. کودتاى 1299، [طبق اسنادى که موجود است]، در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسى با رضا، با حضور سید ضیاءالدین طباطبائى، برنامه‏ریزى شد و پس از کودتا هم قریب پنج سال طول کشید تا رضاخان به سلطنت رسید.
    رضاخان از مقام میرپنجى و ریاست کل قزاقخانه به مقام با اهمیت وزارت جنگ و فرماندهى کل قشون بعد از کودتایى که در سوم اسفند 1299 توسط او صورت گرفت، رسید. دو سال بعد، در نیمه دوم سال 1302 به کمک دوستانى که در مجلس و مطبوعات و به ویژه قشون نظامى داشت، پست ریاست وزراء را به خود اختصاص داد و دو سال پس از آن، پست فرماندهى و ریاست عالیه کل قوا را هم از شاه منتزع کرد و به مشاغل خود افزود. سرانجام در آبان ماه 1304 مجلس شوراى ملى احمد شاه قاجار را از سلطنت خلع کرد و رضا خان را با عنوان والاحضرت پهلوى در رأس دولت موقت گماشت تا اینکه یک مجلس مؤسسان تشکیل شود و تکلیف رژیم بعدى کشور را روشن سازد. در آن مجلس مؤسسان که اکثر اعضاى منتخبش زیر فشار سر نیزه قشون رضا خان از صندوقها سر در آورده بودند، سلطنت ایران به رضا خان تخصیص یافت و وى به عنوان اعلیحضرت رضا شاه پهلوى سر دودمان سلسله پهلوى رژیم جدید ایران را پایه گذارى کرد و طبیعى بود که به محمدرضا به عنوان ولیعهد توجه بیشترى مى‏شد.
    رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن دیگر هم داشت. یکى قبل از تاج الملوک به اسم صفیه خانم (همدانى) که دخترى به نام همدم‏السلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولى توران امیر سلیمانى دختر مجدالسلطنه امیر سلیمانى بود که ثمره این ازدواج پسرى به نام غلامرضا شد. اما این ازدواج بیش از یکسال دوام نیاورد و رضا خان به دلیلى نامعلوم توران را طلاق داد و یکى دو سال بعد با عصمت الملوک دولتشاهى ازدواج نمود که وى چهار فرزند به نامهاى عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و فاطمه براى رضاخان به دنیا آورد.
    اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وى به مطالعه داستانها و رمانهاى عاشقانه فرانسوى علاقه زیادى داشت. وى از نظر اخلاقى شباهت زیادى به پدرش داشت و خصوصیات سلطه‏گرى، فرمانروایى و سر سختى او شبیه رضاخان بود و کلاً خصلتى مردانه داشت. جسارت، قساوت و تهور در او به وفور یافت مى‏شد درست برعکس محمدرضا، که فاقد چنین صفاتى بود. از طرفى تند خویى و بد زبانى را نیز از مادرش به ارث برده بود. در دوران نوجوانى و بلوغ با مهرپور تیمورتاش (پسر وزیر دربار) رابطه عشق و دوستى برقرار کرد و به او علاقه شدیدى پیدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهاى بزرگى را مى‏پرورانید و براى خود نقشه‏ها مى‏کشید اما سرنوشت طور دیگرى رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شرکت در توطئه‏اى سیاسى علیه رضاشاه شده بود. تیمور تاش به دام افتاد و خانواده او دیگر موقعیت اولیه خود را از دست دادند در واقع موقعیتى پیش آمده بود که اشرف اگر هم مى‏خواست جرأت طرح موضوع ارتباط با پسر وزیر دربار خائن را که متهم به جاسوسى براى شوروى بود، نداشت.
    این اولین ضربه روحى بود که در زندگى به او وارد شد. اشرف در سالهاى زیر بیست سالگى و قبل از ازدواج خواستهاى بسیارى داشت که به خاطر شرایط زندگى در کاخ سرکوب مى‏شد. و در مقابل این سرکوبها که قوانین اجتماعى و جنسیت براى او رقم زده بود [با بى‏پروایى به یک میل خود که همان کنار گذاردن قوانین و شرایط سنتى زن بودن و به کارهاى مردانه پرداختن بود، میدان مى‏داد. ]او همیشه به مادرش در جواب اینکه چرا تو هم مثل شمس نمى‏خواهى خانم خانه بشوى جواب مى‏داد دوست دارم که پیش محمدرضا باشم. پیش محمدرضا و دوستانش. با مردها حرف بزنم. ورزشهایى مثل اسب سوارى، اتومبیل رانى و ورزشهاى پسرانه انجام دهم. در سال 1317 رضا شاه تصمیم مى‏گیرد که دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد و یکى از حوادث تلخ و دردناک این دوره از زندگى اشرف ماجراى ازدواج اوست. ازدواجى که به دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصیت او لطمه زیادى وارد کرد و سبب پیچیدگى شخصیت او شد. فردوست جریان ازدواج اشرف را از زبان خود او این چنین نقل مى‏کند: «پدرم ما را صدا کرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر براى شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومى هم نصیب تو خواهد شد.» چنین شد و چون فریدون جم خوش تیپ‏تر و جوان‏تر بود شمس او را انتخاب کرد و على قوام  که چه از نظر قیافه و چه از نظر شخصیت با جم تفاوت زیادى داشت سهم اشرف گردید. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به دانشکده افسرى اعزام شدند. شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولى بعد از تبعید او هر دو از همسران خود جدا شدند. اشرف درباره على قوام در خاطراتش مى‏گوید: «....من از همان اول از على قوام بدم مى‏آمد. نمى‏دانم علتش این بود که او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این که چون او را به من تحمیل کرده بودند از او بدم مى‏آمد. یک هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه کردم.... و این حقیقت را نیز خوب مى‏دانستم که پدرم هیچ گونه مقاومتى یا مخالفتى را از سوى هیچ یک از فرزندانش تحمل نخواهد کرد.»
    ماجراى اولین ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و کسانى که مجموعه اعمال و رفتار بعدى اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهمیت بسیارى داشت. این کارى‏ترین ضربه‏اى بود که در آن دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون کرد و پس از آن باعث شد که او دیگر از قالب یک دختر ساده با شیطنت‏ها و گستاخى‏هاى معمولى دخترانه خارج شده، تبدیل به مارى زخمى و زنى گستاخ و ماجراجو و جاه طلب شود  و نسبت به سرنوشت خود و موقعیت ضعیفى که در آن قرار گرفته علم طغیان بردارد و اندیشه خود را متوجه مسائل دیگرى از قبیل میل به خوشگذرانى و لذت‏طلبى کند و هدف غایى زندگى را کسب لذت و خوشى بداند و حتى اصول اخلاقى خود را بر پایه همین اهداف استوار نماید و با سفرهاى متعدد، خرید لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه انداختن جمعیتهاى به اصطلاح نیکوکارى و نسوان و ترتیب دادن مجالس رقص و بالماسکه و تجمل گرایى، روح ناآرام و وجود ملتهب و بی قرار خود را تسکین دهد. مسافرتهاى فراوان او نشان دهنده همین سرشکستگى روحى و نا آرامى وى بود و حتى به خرده‏گیرى‏هاى برادرش نیز توجه نداشت که از علم (وزیر دربار) خواسته بود به خواهرش بگوید آن همه مسافرتها و خرج تراشیدنها چه فایده دارد، که نتایج آن سفرها به صورت صدور تصویبنامه‏هاى محرمانه هیأت وزیران و پرداخت چکهاى چند صد هزارى و چند میلیونى به اشرف ظاهر مى‏شد.
     اشرف را مى‏توان دچار عارضه شدید خود شیفتگى دانست. این عارضه زیر بناى جنسى دارد و فردى که بدان مبتلاست بیش از اندازه شیفته خود مى‏شود. درباره ارزشهاى وجود خویش اغراق مى‏کند و از کسانى که به چاپلوسى و تملق و مداهنه از او بپردازند و خاطر روانى او را ارضا کنند، خشنود مى‏گردد. در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا براى اینکه فوزیه تحت تاثیر گفته‏هاى مادرش (نازلى) در مصر نماند از اشرف خواست که همراه وى به مصر برود (فوزیه در این سفر شهناز دختر یک ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یک ساله‏اش را همراه برد).  سفر به مصر باعث شد که چشم و گوش اشرف بازتر شود. وى در محافل و مجالس و باشگاههاى شبانه مصر و میهمانیهاى دربارى متوجه شد که دربار شاهنشاهى ایران، در برابر دربارى واقعى و اروپایى مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایى و روستایى است. او همچنین دریافت که دربار مصر تا چه اندازه غربزده است و نیز پى برد که انگلستان مجهز به دیپلماسى و زور سر نیزه و قدرت و هیمنه‏اى خاص است.
     اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازى و عوامفریبى و رأفت نشان دادن ظاهرى و دم زدن از خیریه و نیکوکارى بخشى از زمامدارى، بویژه در مشرق زمین است و زنان دربارى مصر که دست او و خواهرش شمس را در ریخت و پاش و خوشپوشى، خرید از فروشگاههاى اروپا، رقص، موسیقى، مشروب خوارى، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بسته‏اند، در انظار عمومى با چه متانت و وقارى ظاهر مى‏شوند و چگونه در صورت ظاهر به بیمارستانها و مؤسسات و بنگاههاى خیریه و... سر مى‏کشند و به مطبوعات مصرى و خارجى امتیاز و رشوه مى‏دهند که تصاویرشان را به چاپ برسانند.
    اشرف براى بار دوم در زمستان 1321 به دلیل معالجه مادرش و عمل جراحى او به مصر سفر کرد و در این سفر با احمد شفیق که مأمور دون پایه اداره بیمه کشورى مصر بود آشنا شد. وى قبلاً به شغل خلبانى اشتغال داشت. بعد از مدتى اشرف عاشق دلخسته شفیق گردید و تصمیم گرفت با وى ازدواج کند. در آبان ماه 1322 شفیق به اتفاق اشرف به تهران مى‏آید تا اشرف او را به برادرش معرفى کند. شاه به رئیس دفتر مخصوص خود فرمان مى‏دهد محرمانه سوابق خانوادگى شفیق را از سفیر کبیر ایران در مصر جویا شود وعلت مخالفت فاروق با شفیق را گزارش دهد.
     محمود جم در پاسخ مى‏نویسد: «اطلاع بدى راجع به احمد ندارم اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست. اما شاه پیوسته نسبت به خواهر خود مهربان و با گذشت بود و میل رنجانیدن وى را نداشت از این رو وقتى متوجه مى‏شود که فاروق به صورت ضمنى به اشرف اظهار دلبستگى کرده است تسلیم نظر پادشاه مصر نمى‏شود و بعد از تماسهاى مکرر با سفارت ایران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفیق که وى را داراى شهرت خوبى مى‏دانست محمدرضا به اشرف توصیه مى‏کند که از پدرش که در ژوهانسبورگ دوران تبعید را مى‏گذراند کسب اجازه نماید وبالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دى ماه 1322 پایان مى‏پذیرد و اشرف و احمد شفیق به تهران مى‏آیند و مراسم عقد و عروسى در تهران در 25 اسفند 1322 انجام مى‏شود. شفیق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپیمایى و سپس به عنوان مدیر عامل در رأس یکى از سازمانهاى بزرگ کشور، سازمان هواپیمایى کشورى ایران قرار مى‏گیرد. احمد شفیق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصیه وى از تابعیت مصرى خود علیرغم میل باطنى‏اش دست کشید و تابعیت ایرانى را پذیرفت و طبق تصویبنامه هیئت وزیران ایرانى الاصل شناخته شد! پس از رفتن رضاخان، اشرف گفته‏هاى پدرش را که از او خواسته بود در ایران بماند و در امور کشور به برادرش یارى دهد، مستمسک قرار داد و از میانه سال 1321 به تشکیل جلساتى با شخصیتهاى مهم کشور و روزنامه نگاران پرداخت و اوامر و نواهى او در امور کوچک که به تدریج به شمار آنها افزوده شد و به امور مهم و حیاتى رسید، آغاز گردید.  مشوق اشرف در این امر، على سهیلى بود. سهیلى در قبال خواستهاى اعضاى خاندان سلطنت بسیار کوتاه مى‏آمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسیار کمرو و بى دست و پا بود تا سالهاى دوران حکومت دکتر مصدق هر آنچه را او مى‏گفت، انجام مى‏داد و پس از 28 مرداد 1332 بود که به دلیل تنفر عمومى مردم ایران، از او خواست مدتى در خارج بماند تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد به ایران بازگردد.
    اشرف در طى سالهاى 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر على سهیلى دو تن از شخصیتهاى مهم کشورى و لشگرى ایران را هم به سوى خود جلب کند. نخستین آنان، عبدالحسین هژیر از سیاستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود که دریایى از جاه‏طلبى و مقام پرستى را در کنار هوش و ذکاوت دربارى، در خود گرد آورده بود. هژیر به غلام و چاکر اشرف پهلوى بدل شده بود و کلیه دستورها و خواستهاى او را به اجرا در مى‏آورد. فرد دومى که مورد توجه اشرف قرار گرفت ولى بعدها میان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ایجاد گردید، سرتیپ تحصیلکرده سن سیر فرانسه، على رزم‏آرا بود. رزم آرا با وجودخوى استقلال طلب و شخصیت نظامى ویژه‏اى که داشت، تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سرتسلیم و اطاعت فرود آورد و زمانى در صدد مقاومت بر آمد که برادران و خواهران شاه، از جمله علیرضا و اشرف، نسبت به حدود جاه‏طلبى او مشکوک شده بودند و رزم‏آرا نیز در برابر خواستهاى بى پایان آنان پایدارى نشان مى‏داد. (مناسبات محرمانه‏اى هم میان رزم آرا و اشرف وجود داشت که نامه‏هایى در اوایل انقلاب در یک مجله بنام کارنامک چاپ شد ولى اصل نامه‏ها در دسترس نیست.)
    یکى از وقایع مهم که در بهار سال 1325 در زندگى اشرف روى داد مسافرت او به مسکو و دیدار با استالین پس از بهبود مناسبات ایران و شوروى در دوران صدارت قوام‏السلطنه بود که در مرداد سال بعد نظیر همان سفر را به ایالات متحده انجام داد و به حضور هرى ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا رسید. در ششم اردیبهشت سال 1326 اشرف به آرزوى همیشگى خود دست یافت و به نیابت سرپرست عالى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى  نایل گشت و این سازمان به پایگاهى براى گسترش نفوذ، گردآورى موافقان و اختاپوس هفت سر براى بلع پول مبدل شد.  این سازمان بسیار قدرتمند بود و به تدریج قدرت سیاسى نیز به دست آورد، زیرا یکى از دوایر این سازمان، کانون کار و آموزش، ویژه گردآورى و نگهدارى ولگردان و متکدیان شهر تهران بود و از بهمن ماه 1326 جمع آورى گدایان و سکونت دادن آنان را در کانون کار و آموزش آغاز کرد و این کانون بعدها افراد مورد نیاز براى تشکیل اجتماعات به نفع دربار یا حضور در پاى صندوقهاى انتخابات را گردآورى مى‏کرد. اشرف پهلوى در دوران نخست وزیرى هژیر و پس از او تا پایان سال 1329، مرکز ثقل و کانون قدرت و تاثیر گذارى بر کشور بود و همه مقامات مهم سیاسى با نظر او تعیین و تایید مى‏شدند.
قاسم غنى در این باره مى‏گوید: «در کسان خانواده، اشرف پهلوى همه کاره است. نفوذ غریبى در برادر تاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا، وزراى مختار و وزراء و سایر مقامات موثر است. بوسیله این مقامات در تعیین معاونین و مدیران نیز تاثیر دارد. با وکلا و صاحبان جراید و معاریف تهران از هر طبقه تماس دارد.»
    یکى از کسانى که براثر لطف و حمایت اشرف به مقام معاونت نخست‏وزیرى هژیر نایل آمده بود جهانگیر تفضلى بود. وى در یادداشتهایش چنین آورده است :
     در دوران نخست‏وزیرى هژیر، بناى کار چنین گذارده شده بود که کارهاى اطلاعاتى و امنیتى داخل و خارج کشور برعهده رکن دوم ستاد ارتش بود، هرروز یا هفته‏اى دو یا سه بار در دو سه نسخه گزارش براى سه مقام مهم کشور یعنى شاه، شاهدخت اشرف و نخست‏وزیر ارسال مى‏شد. بعضى از گزارش‏ها را ستاد ارتش به دلیل بسیار محرمانه بودن براى اطلاع نخست‏وزیر ارسال نمى‏داشت و فقط به نظر شاه و خواهرش مى‏رسید. طى ماههایى که شاه به اروپا رفته بود گزارش شاه را هم براى نخست وزیرى فرستادند و آن قسمت از گزارشهاى بسیار محرمانه که رزم‏آرا ارسال آن را براى هژیر لازم نمى‏دید اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصى که به نخست‏وزیر منتخب خود داشت علیرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را براى هژیر ارسال مى‏داشت. اشرف در سال 1326 تا 1329 که سالهاى فرازین قدرتمدارى و فرمانفرمایى سیاسى او بود،  یکى از نمادهاى ترقى ایران را گسترش هر چه بیشتر آداب و عادات و شیوه‏هاى زندگى اروپایى، به ویژه فرانسوى مى‏دانست که در آن دوران کشورهاى عقب مانده شرقى بیش از اندازه تحت تاثیر آن نوع تمدن، که تمدن پاریسى خوانده مى‏شد، قرار داشتند. تأسیس نمایشگاههاى مد بانوان، فرا خواندن مانکنها به ایران، راه اندازى قمارخانه و کازینوهاى سلطنتى بابلسر و رامسر و آبعلى، احضار یک پزشک جراح پلاستیک از فرانسه براى رفع عیوب چهره خانمهاى طبقه نخبگان، در رأس آرزوهاى اشرف و دیگربانوان دربار قرار داشت.
    در طى سالهاى 1324 تا 1329 اشرف آن محفلى که در ایران «دوره» خوانده مى‏شود و دربار محمدرضا شاه و همه نخبگان هیأت حاکمه ایران در سالهاى 1320 تا 1354 به برگزارى آن دوره‏ها علاقه‏مندى وافر نشان مى‏دادند. همه هفته چه در بهار و تابستان، چه در پاییز و زمستان مگر در آن روزهایى که در ایران نبود، به راه مى‏انداخت و شمار فراوانى از درباریان، روزنامه نگاران، شاعران و ادیبان و روشنفکران و پویندگان جاه و مقام، یا علاقه‏مندان به ایجاد ارتباط با دربار در محفل او حضور مى‏یافتند. اشرف پس از کسب تجارب دوران جنگ جهانى دوم، به روزنامه نگاران خیلى اهمیت مى‏داد. کسانى مانند دکتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگیر تفضلى و محمود تفضلى به محفل او دعوت مى‏شدند. خسرو هدایت نیز اغلب در کاخ اشرف دیده مى‏شد. اشرف با حضار بسیار بى پرده و گاه خشن سخن مى‏گفت و سعى مى‏کرد حالتى دوستانه و خودمانى ایجاد کند. چهره خنده رو و گشاده اشرف در محفلهاى هفتگى‏اش، تلاش او براى جا افتادن در میان اجتماع و یافتن طرفداران جدى باعث مى‏شد هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا پس از 28 مرداد سال 1332 که قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحکام یافت و او دیگر نیازى به این گونه بازیها و جلب قلوب نمى‏دید. این روش را حفظ کرد و سعى داشت از تبسم و چرب زبانى و تشویق و وعده دادن براى افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جوید. تلاش اشرف براى جلب قلوب در سالهاى یاد شده تا پیش از رویداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به اندازه‏اى بود که با بسیارى از عناصر چپ و روزنامه‏نگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در کاخ خود مى‏پذیرفت و حتى از طرحهاى مهندسى امثال نورالدین کیانورى نیز براى ساختمانهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى در ازاى پرداخت اجرت استفاده مى‏کرد. در زمان نخست وزیرى مصدق اتفاقات زیادى در زندگى اشرف رخ داد از جمله تبعید او به دستور مصدق و آشنایى اشرف با مهدى بوشهرى، که بعد از ازدواج با او، مشکلات مالى شدیدى براى اشرف در خارج از ایران پیش آمد  و این مشکلات به دلیل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ارز مورد درخواست شاهدخت که در قمار گشاده دست هم بود بوجود آمد و این تنگناى اقتصادى و ولخرجى بیش از حد سبب شد که اشرف مقدارى از اشیاء و مبلمان کاخ خود را در ایران بفروشد و مبلغ سى میلیون فرانک لباس و جواهر و عتیقه جات خود را در فرانسه به دو نفر کلاهبردار فرانسوى و یک تبعه اروپاى شرقى (یوگسلاویایى) براى فروش عرضه کند . هم چنین وى مجبور شد مبالغى پول هم از افراد سرشناس در پاریس قرض بگیرد. از آن جمله فردى بنام صابرى که بازرگان فرش مقیم پاریس بود، که هیچ گاه آن را عودت نداد. کلاً زندگى اشرف در پاریس با نوعى بى بند و بارى و آلودگى به فساد همراه بود که به حیثیت او و دربار لطمه‏اى شدید وارد آورد. دانشجویان ایرانى گهگاه در پاریس، شانزه لیزه، کاریته لاتن، پیگال، سن ژرمن دپره، بولوار بولونى و حتى در خیابان فورتونى، محل سفارت ایران، والاحضرت اشرف، نماد نیکوکارى و خدمت به مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانى‏ها، یوگسلاویایى‏ها، انگلیسیها، فرانسویها، و هر که «روى خوش و بر نیکو دارد» مى‏دیدند و دچار حیرت مى‏شدند که مگر این خانم شوهر و سه فرزند ندارد؟ پس چگونه در خیابانهاى پاریس پرسه مى‏زند و فکر آبروى برادر و خانواده خود را نمى‏کند.  در همین زمان بود که در رستورانى با مهدى بوشهرى آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 که اشرف رسما از احمد شفیق طلاق گرفت و به عقد بوشهرى در آمد، در 1960 مجله Constellationچاپ پاریس مطلبى درباره اشرف چاپ کرده بود که در ضمیمه شماره 1 آمده است. وى همیشه در متن و حاشیه زندگى بانویى که خود را رهبر ترقى و تحول و تجدد جامعه بانوان ایران مى‏نامید حضور داشت تا آنکه سرانجام پس از 8 سال این فراق عاشقانه خاتمه یافت و اشرف در سن 42 سالگى با داشتن سه فرزند  یکى از على قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفیق به نام شهریار و آزاده براى سومین بار ازدواج کرد. مهدى بوشهرى تا انقلاب اسلامى اسما شوهر اشرف بود ولى کارى به کار او نداشت و رهایش کرده بود و اشرف هم به کارهاى خود مشغول بود.   بعد از کودتاى 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهر همزادخود اجازه بازگشت به ایران را نداد. نامه‏هاى پى در پى اشرف به علم و سپهبد زاهدى، نخست وزیر، حاکىاز آن بود که اشرف، که سهم بزرگى براى خود تصور مى‏کرد، از بى اعتنایى برادرش و نرساندن چند هزار دلار در هر ماه به پاریس، عصبى و ناراحت است. شمار فراوانى از مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اینان همه براى سورچرانى و تفریح و لباس و جواهر و خرید کردن به پول نیاز داشتند.  بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعید در اواخر سال 1332 به ایران بازگشت و زندگى او پس از بازگشت با خوشگذرانى، کامروایى، گرد آورى ثروت از راههاى نامشروع، پورسانت‏گیرى، زد و بند با شرکتهاى خارجى و استفاده مالى در قرار دادهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى سپرى گردید. در این مورد سفارت آمریکا گزارش بیوگرافیک از اشرف تهیه کرده بوده که در ضمیمه شماره 2 آمده است. او شرکت در محافل و شب نشینى‏هاى شبانه خود را از سر گرفت. شاه که بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 میلیون دلار کمک مالى بى حساب از آمریکایى‏ها فى‏المجلس دریافت کرده بود، چند میلیون دلارى به برادران و خواهران خود بخشید.  گرچه اشرف، اشرف پیشین نبود و دیگر حال و حوصله نخست وزیر و وزیر تراشى نداشت، اما کاخ تابستانى او در سعد آباد که اشرف آن را به اقامتگاه دائمى خود مبدل کرده بود، همچنان جولانگاه جاه طلبان و رجال و رجاله‏هاى سیاسى بود. بلیتهاى بخت آزمایى در سراسر مملکت به فروش مى‏رسید. اشرف در رأس عده‏اى از زنان دربارى قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ایران  را تأسیس و سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى را روز به روز عریض و طویل‏تر نمود. نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق تریاک و هروئین برده شد. او به پول علاقه‏اى وافر داشت و تریاک و هروئین منبع سرشار پول بودند. در تهران این شایعه پیچید که اشرف براى انتقام گرفتن از مردم ایران بذر مرگ مى‏کارد و تریاک خود را به صورت هروئین و مرفین توسط قاچاقچیان در دسترس جوانان ایرانى قرار مى‏دهد.  در این رابطه فردوست مى‏گوید:
«اشرف قاچاقچى بین المللى بود و به طور مسجل عضو مافیاى امریکاست. او به هر جا که مى‏رفت در یکى از چمدانهایش هروئین حمل مى‏کرد و کسى هم جرئت نمى‏کرد آن را بازرسى کند. این مسئله توسط بعضى از مامورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف چنین کارى مى‏کند. محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین! چه کسى به اشرف بگوید؟ من؟ موقعى که خود محمدرضا نمى‏توانست یا نمى‏خواست جلوى اشرف را بگیرد. من که بودم و چگونه مى‏توانستم؟ به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافیا بتدریج علنى شد و چند بار به افتضاح کشیده شد و در مطبوعات خارجى انعکاس یافت. مهمترین این افتضاحات حادثه‏اى بود که در نیس فرانسه براى او رخ داد» (در یک صبح زود که اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش مى‏آمد ناگهان اتومبیلى راهشان را سد کرد و فروغ خواجه نورى که در صندلى جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص کردند بعدها مشخص شد که آنها از مافیا بوده‏اند).
    اشرف در سال 1348، به این سبب که یک چمدان کوچک حاوى تریاک به اروپا حمل مى‏کرد. در فرودگاه زوریخ در سوئیس بازداشت شد. اما پس از اینکه پلیس فرودگاه دانست او با گذرنامه سیاسى سفر مى‏کند و خواهر شاه ایران است وى را آزاد کردند.  حسین فردوست درباره اشرف چنین ادامه میدهد: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف براى خود یک شاخه سیاسى ایجاد کرده بود و تمام رجال سیاسى که توسط محمدرضا از کار بر کنار مى‏شدند. مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد موثر، همه را پیرامون خود جمع مى‏کرد.....هر فردى که توسط محمدرضا دفع مى‏شد توسط اشرف جذب مى‏شد.... این افراد پس از مدتى مجددا به مشاغل مهم مى‏رسیدند و معاون وزیر یا سفیر مى‏شدند و راهشان براى ترقى آتى باز مى‏شد.... پس کاخ اشرف محل دسته‏بندى نبود محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینى اختصاص مى‏داد، مثلاً، مدتى به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتى به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتى تیمور بختیار، مدتى حسنعلى منصور و بعد از او نیز از هویدا حداکثر سوء استفاده را کرد.»
    فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بى بند و بارى اشرف چنین مى‏گوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف روابط بى بند و بار و از نظر فساد کم مانندى را شروع کرد. اگر قرار شود لیست مردانى که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشوارى و غیر ممکن بودن کار، چون حتى خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلما لیست طویلى خواهد شد...وى زمانى معشوقه تقى امامى بود....زمان دیگر عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهى شد....[از افراد دیگر که مى‏توان نام برد ]پرویز راجى....فردى بنام پالانچیان (اشرف عاشق این فرد شده بود ولى وى به او توجه‏اى نداشتو جواب رد به او مى‏داد. همین موضوع باعث شد که اشرف با همدستى مامورین ساواک او را به قتل برسانند) بعضى از هنرمندان و هنرپیشگان از جمله بهروز وثوقى و....»
    در زمینه مالى نیز کارهاى عجیب اشرف دست کمى از مسائل اخلاقى او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود که علنا سر برادرش (محمدرضا) کلاه مى‏گذاشت، اشرف رسما پول مى‏گرفت و شغل مى‏داد. از وکالت تا وزارت و سفارت، و هیچ ابایى نداشت. سپس دستور مى‏داد که در زمان اشتغالت هر کارى مى‏خواهى بکن و این قدر به من بده! یکى از منابع مهم در آمد اشرف بلیت‏هاى بخت آزمایى بود که ماهیانه 4 ـ 5 میلیون تومان حق و حساب مى‏گرفت. اشرف یک قمار باز حرفه‏اى در حد اعلاء بود.  وى قمار بازهاى حرفه‏اى را جمع مى‏کرد و وارد محفل خصوصى محمدرضا مى‏نمود و یا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت مى‏نمود و سپس او را تشویق و تحریک مى‏کرد که در پوکر از پس فلانى بر نمى‏آیى. محمدرضا هم از روى غرور لج مى‏کرد که من او را داغان مى‏کنم و...اشرفیا خودش بالاى سر محمدرضا مى‏ایستاد و دستش را مى‏خواند و یا دخترى را بالاى سر محمدرضا که در حال بازى با افراد باند اشرف از جمله حاجبى و اسکندرى و....بود مى‏گذاشت و خلاصه با تقلب و ردکردن ورق از زیر میز کلک محمدرضا را مى‏کندند. در این بازیها اشرف چنان محمدرضا را تحریک مى‏کرد که مبالغ بالاى 10 میلیون و 20 میلیون بازى مى‏کردند و در یک شب مثلاً اسکندرى 50 میلیون مى‏برد (البته صحنه را به نحوى درست مى‏کردند که گاهى هم او ببرد) در پایان بازى، اشرف دسته چک محمدرضا را مى‏آورد و به دستش مى‏داد و او نیز چک مى‏کشید و امضا مى‏کرد. از این پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر مى‏داشت و به حاجبى و اسکندرى هم چند میلیونى مى‏داد.  سفرهاى اشرف که هزینه‏هاى گزافى را از خزانه دولت ایران برداشت مى‏کرد بیش از اندازه بود. او در سفرهایش که معمولاً 10 تا 15 نفر را همیشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتى را از دولت دریافت مى‏کرد و دولتهاى دست نشانده از قبیل هویدا و... براى اینکه به این خرج تراشى‏ها سرسام آور که همراه با میلیونها تومان بر دولت تحمیل مى‏شد، چهره قانونى بدهند، آن را به صورت تصویبنامه هیأت دولت در مى‏آوردند. براى اینکه ارقام تکان دهنده چند صد هزار دلارى و چندین میلیون تومانى هم ارز ریالى را از ملت پنهان دارند، به دستور شاه و هویدا مهر قرمز محرمانه به هر تصویبنامه مى‏زدند. در زندگى خصوصى اشرف پهلوى، «لذت جویى و خوشگذرانى، بى اخلاقى و بى اعتنایى به مسایل و مصالح ملى و کشورى» اصولى پذیرفته شده بودند. اشرف که خود فاسد بود، گروهى از افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اینان را در همه سفرها با خود همراه مى‏برد.  اطرافیان اشرف در زمره غربزدگان لاابالى، مادیگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتى بودند که نه تنها از احساسات و عواطف و علایق مذهبى در آنان خبرى نبود، حتى دلبستگى‏هاى میهنى و ملى و نیز کمترین احساسى به ایران نداشتند. زندگى آنان، بسته به محیط آموزش دوران جوانى و اقامتهاى دراز مدتشان در خارج، در تقلید از شیوه زندگى انگلیسى‏ها، فرانسوى‏ها، امریکایى‏ها، اهمیت و ارزش قایل شدن بیش از اندازه براى خارجیان و نظرها و نصایح آنان که با ویژگى‏هاى مردم ایران همساز نبود و مى‏گسارى، فساد اخلاقى، شب نشینى‏هاى مکرر، قمار بازى و احتمالاً استفاده از مواد مخدر خلاصه مى‏شد. آنان ایران را صرفا از آن نظر مى‏خواستند که در ساختار فاسد هیأت حاکمه‏اش شاغل بودند و منافع و امتیازاتى نا منطبق با شخصیت و ارزش ناچیز آن افراد کوچک و بى اهمیت از طریق باند بازى و وابستگى به این شاهپور یا آن شاهدخت یا اقبال و علم و هویدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتیبانى کننده نبودند، آنان مردمى بى دست و پا و کاملاً عادى مى‏شدند. در طول ماههاى پاییز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها واندوخته‏هاى خود را از ایران خارج کرد. کاخ اشرف مانند بسیارى از کاخهاى سلطنتى، از اثاث خالى شد و آنچه باید به خارج، به خانه مسکونى او در نیویورک یا به ویلایش در ژوان لوپن درنیس فرانسه برده شود، با پروازهاى مختلف هواپیماى ملى ایران و دیگر خطوط هوایى خارجى به آنجا حمل گردید. پس از سقوط رژیم پهلوى اشرف احساس مى‏کرد که گویى از خواب شیرین 25 ساله‏اى بیدار شده و به همان روزهاى بى پولى و آوارگى و احساس حقارت پاریس در تابستان سال 1332 بازگشته است، با این تفاوت که این بار خیالش، دست کم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها میلیون دلار که در حسابهاى بانکى خود در سویس و نیویورک و لندن و پاریس داشت، خاطرش را از بابت آینده آسوده نگاه مى‏داشت، اما از سوى دیگر کاملاً افسرده بود، زیرا این بار، بر خلاف گذشته، کمترین امیدى به بازگشت وجود نداشت، حتى در سالهاى پس از انقلاب، تقریبا بیشتر دست پروردگان شاه به ارباب خود پشت کردند و به بدگویى از او پرداختند.


اشرف پهلوى به روایت اسناد ساواک ، مرکز بررسى اسناد تاریخى